جستاري در ماهيت اسلاميسازي علوم1
تبهای اولیه
صوت جلسه
5.88 مگابایت
بسم الله الرحمن الرحيم
جستاري در ماهيت اسلاميسازي علوم1
الحمد لله رب العالمين والصلوة والسلام علي سيد الانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابيالقاسم محمد وعلي آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه وعلي آبائه في هذه الساعة وفي کل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلاً وعيناً حتي تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فيها طويلاً.
انقلاب اسلامي ايران اگر مهمترين پديده در تاريخ اسلام و مسلمين نباشد، لااقل يکي از بزرگترين پديدههايي است که نقطه عطفي را در تاريخ اسلام رسم کرده است. آثار اين انقلاب روز به روز ظهور بيشتري خواهد يافت و هنوز زود است که پيشبيني کامل و نهايي از تأثيراتش در جهان داشته باشيم. ظهور ابتدايي انقلاب اسلامي يک تحول سياسي در کشور بود که رژيم شاهنشاهي را به تاريخ سپرد و رژيم اسلامي را بر اساس باورها و ارزشهاي ديني بنياد نهاد. اما اسلام فقط سياست نيست. عنصر اصلي اين انقلاب اسلاميت آن بود که اگر اين عنصر حذف ميشد، هويت ديگري پيدا ميکرد. رکن هويت اين انقلاب، اسلامي بودن آن است و اسلام از يک نظر مقولهاي فرهنگي است، زيرا بر يک سلسله باورها و ارزشها مبتني است و اساس فرهنگ هم همين دو چيز است.
تحول فرهنگي، نقطه شروع تحول همهجانبه در انقلاب
مبدأ تحول همه جانبه در اين انقلاب، به گونهاي که تمام ابعادش را در بر بگيرد، طبعاً تحول در فرهنگ به معناي عام آن است که ريشهاش باورها و ارزشها است. پس از آن، نوبت به نهادهاي ديگري ميرسد که بر اساس اين باورها و ارزشها شکل ميگيرند.
در ميان نهادهاي جامعه، دانشگاه به معناي عام آن که شامل حوزههاي علميه هم ميشود فرهنگ ساز است يا تأثير بيشتري در فرهنگسازي دارد. پس، براي اينکه انقلاب اسلامي، به تمام معنا اسلامي باشد، بايد همه ابعادش اسلامي شود و براي اينکه همه ابعادش اسلامي شود بايد فرهنگش اسلامي باشد، يعني باورها و ارزشهاي مردم بر اساس اسلام شکل بگيرد.
تاريخچه مطرح شدن بحث اسلاميسازي علوم در ايران
به همين دليل از همان اوايل، مسأله انقلاب فرهنگي مطرح شد و به دستور حضرت امام (ره) ستاد انقلاب فرهنگي تشکيل گرديد؛ ستادي که بعدا به شوراي عالي انقلاب فرهنگي مبدل گشت. با تشکيل ستاد انقلاب فرهنگي، اين مسائل به طور کلي و بعضي مسائلي که احتياج به تصميمگيريهاي صحيح داشت، در ستاد مطرح ميشد. يکي از مسائلي که در اين ستاد مطرح و تصويب شد، تصميمگيري براي اسلامي شدن دانشگاههاي کشور بود. به همين دليل، واژه اسلامي شدن دانشگاهها مطرح شد و کساني در طول مدت تعطيلي دانشگاهها سعي کردند مقدماتي فراهم کنند که با افتتاح دانشگاه، قدمهاي اوليه براي اسلامي کردن آن برداشته شود.
ابهام معنايي اسلاميسازي علوم و دانشگاهها
با اين حال، اسلامي کردن دانشگاهها ابهام داشت. اسلامي شدن دانشگاه به چه معنا است؟ برخي با سادگيِ ناآگاهانه يا متعمدانه گفتند که اسلامي کردن دانشگاه به معناي ساختن مسجد، برگزاري نماز جماعت و مراسم عزاداري، و اموري از اين قبيل در دانشگاه است. چنين کارهايي کما بيش صورت گرفت و انجمنهاي اسلامي که در دانشگاه تشکيل ميشد، اين کارها را به عهده ميگرفت، اما کساني که به مسائل آگاه بودند و نيازهاي جامعه را درک ميکردند، ميدانستند که اينگونه اقدامات جنبه صوري و شکلي دارد. منظور از اسلامي شدن دانشگاه اين است که آموزههاي دانشگاه و تربيتهاي دانشگاهي بر اساس باورها و ارزشهاي اسلامي باشد. به هر حال، اينگونه بود که درباره تفسير اسلامي کردن دانشگاهها بحثهايي صورت گرفت و بالاخره بر اساس سياستگذاري ستاد انقلاب فرهنگي در آن زمان که شش عضو داشت، قرار شد تحولاتي در دانشگاهها پديد بيايد که متأسفانه سرعت کامل پيدا نکرد و احياناً در بعضي از برههها شتاب منفي داشت.
آسيبشناسي روند اسلاميسازي علوم و دانشگاههاي کشور
در مقام علتيابي بايد در اين زمينه آسيبشناسي شود که چرا حرکتهايي که از اول انقلاب براي اسلامي کردن دانشگاهها شروع شده بود پيشرفتي نداشت و دوام پيدا نکرد؟
اسلاميسازي، کاري بسيار بزرگ و گسترده
يکي از عللي که خيلي منصفانه و براي همه قابل قبول است، اين است که اسلاميسازي دانشگاهها کاري بسيار عظيم بود. انقلاب فرهنگي به مراتب سختتر از انقلاب سياسي است. کار فرهنگي اصولاً کار يک روز و دو روز نيست. مسئولين اجرايي ميدانند که عوض کردن برنامههاي درسي يک دانشکده و تغيير مواد درسي، استاد، شرايط آموزشي، برنامههاي کمک آموزشي، و .. چقدر وقت، نيرو و بودجه ميطلبد، چه رسد به اينکه اين تحول بخواهد در کل دانشگاههاي کشور صورت پذيرد. اينکه چه کتابهايي تدريس شود، چند کتاب مورد نياز است، چند استاد وجود دارد که اين کتابها را تدريس کنند، خود اين استادها چه تحول فکري بايد پيدا کنند، چگونه اين تحول پيدا شود، و ... مسائلي نيست که در مدت يک روز و دو روز يا يک سال و دو سال حل شود.
به هر حال، اسلاميسازي دانشگاهها کاري بسيار دشوار، پر هزينه، و نيازمند به زمان است. اين کار به اشخاص پرحوصله، صبور، آگاه، و قادر بر تحمل سختيها نياز دارد تا با برنامهريزي و مديريت اجرايي صحيح به سامان برسد.
هشت سال دفاع مقدس
علت ديگر که کما بيش براي همه قابل قبول است، مصادف شدن اين جريانات با دفاع مقدس است که هشت سال وقت و توان دستاندرکاران را به خود مشغول کرد، به گونهاي که حتي دانشگاهيان هم داوطلبانه در جبههها حضور پيدا ميکردند و گاهي مدتها کلاسهاي دانشگاه تعطيل ميشد. شهداي زيادي از حوزه و دانشگاهها و نهادهاي ديگر تقديم انقلاب شد تا اينکه دفاع مقدس به نفع اسلام خاتمه يافت.
پيگيري يک پروسه پرهزينه، و نيازمند نيروي انساني فراوان و مديران برنامهريز که صبر و حوصله داشته باشند، با چنين شرايطي مناسب نبود. به همين دليل، اين جريان تقريباً در دوران دفاع مقدس رو به افول رفت. در اين دوران هر چند حرکتهايي خيلي کُند انجام ميگرفت، ولي انتظار زيادي از آن نبود. علاوه بر آنچه ذکر شد، علل ديگري نيز وجود دارد. اجمالاً وقتي مسائل سياسي بر مسائل فرهنگي سايه ميافکند، کارها را دشوار ميکند.
در خلال سه دهه گذشته و اين چند سال از دهه چهارم کسي که دلسوزانه در مراحل مختلف بر اين مسأله تأکيد کرده و هشدار و رهنمود داده است، مقام معظم رهبري ايده الله تعالي است. ايشان از طرفي درباره تهاجم و شبيخون فرهنگي هشدار دادهاند و از طرف ديگر بارها راجع به نهضت نرمافزاري، توليد علم و ... مطالبي فرمودهاند که بعضي از آنها عام بود و شامل همه حرکتهاي علمي در دانشگاهها ميشد، و بعضي به خصوص مربوط به مسائل فرهنگي، ديني و بينش جهاني بود. آنچه مربوط به شاخههاي علمي خالص بود، به دلايلي به نتايج خيلي خوبي رسيد؛ امروز شاهد پيشرفت دانشمندان جوان در رشتههاي مختلف علمي هستيم که باعث افتخار کشور ما، و بلکه افتخار جهان اسلام است. حرکت رو به جلو در زمينههاي علوم طبيعي و تجربي، به خصوص آنچه نتايج عيني و عملي به بار ميآورد و قابل ارائه در صحنه بينالمللي است، نتايج خوبي بخشيد، اما اين حرکت، در زمينه علوم انساني به دلايل مختلف بسيار با کُندي پيش رفته است. تا اينکه امروز -خدا را شکر- کساني احساس مسؤوليت کردند و به نداي مقام معظم رهبري لبيک گفتند و حرکتي را شروع کردند که اميدواريم آغاز يک حرکت پربرکت، خداپسند، و سعادتآفرين باشد.
برداشتهاي مختلف از مسأله اسلاميسازي علوم و دانشگاهها
از همان روزهاي آغازين مطرح شدن مسأله اسلامي کردن دانشگاهها و به دنبال آن، اسلامي کردن علوم، برداشتهاي متناقضي از اينگونه تعابير ميشد.
تغيير روش تحقيق علوم
بعضي فکر ميکردند که منظور از اسلامي کردن علوم، تغيير دادن روش تحقيق آنها است. معمولاً روش علوم -به خصوص علوم تجربي- روش تجربي است. اين روش همراه با افت و خيز و آزمون و خطا است. گاهي طرح يا نظريهاي مطرح شده و بعدا رد ميشود. زماني هم ممکن است نظرياتي رواج نسبتاً عام پيدا کنند و در دانشگاهها و کشورهاي مختلف دنيا مورد قبول واقع شود. اين روش در متدولوژي براي علوم تجربي تعريف شده است و ماهيت اين علوم هم کما بيش همين را اقتضاء ميکند.
برخي تصور ميکردند که منظور از اسلاميسازي دانشگاهها، تغيير متد تحقيق است، يعني مثلا به جاي تجربه و تحقيق در آزمايشگاه، به قرآن و حديث مراجعه کنيم تا بدانيم درباره اين مطالب چه وارد شده است و ما نيز همانها را مطرح کنيم، مخصوصا در علوم انساني که ارتباط زيادي با مسائل ديني داشته و احياناً بعضي از نظريات علوم انساني با نظريات ديني اصطکاک زيادي دارند. اين افراد معتقد بودند که بايد روش تجربي را حذف کرده و به جاي آن از روش علوم نقلي و به قول ما طلبهها از روش فقاهتي استفاده کنيم. اين تصور بسيار خامي بود.
تهذيب علوم و جايگزيني نظريات اسلامي
در مقابل، برخي که اين کار را نامعقول ميدانستند، اسلاميسازي علوم را به گونهاي ديگر تفسير کردند، زيرا نميتوان مسائل همه علوم را با آيات و اخبار و دليل تعبدي جواب داد. بسياري از مسائل و شايد اکثر مسائل علوم، در آيات و روايات مطرح نشده و از اين رو، پاسخي به آنها داده نشده است. پس، چگونه ميتوان فقط به آيات و روايات اکتفا کرد؟ آنها گفتند منظور از اسلامي کردن علوم اين است که علوم به نحوي تبيين و تدريس شوند که تضادي با اسلام نداشته باشند. آن دسته از علومي که اصلاً اصطکاکي با اسلام ندارند و موضوع آنها به مسائل اسلامي ربطي ندارد به حال خود باقي بمانند، اما مواردي که با نظريات اسلامي اصطکاک پيدا ميکند و احياناً در آنها نظريات مخالف اسلام مطرح ميشود، حذف شده و به جاي آن نظريات اسلامي تبيين شود.
اين نظريه ميان دانشگاهيان طرفداران بيشتري پيدا کرد و يکي از مؤسسهها بنا به تأييد شوراي انقلاب فرهنگي عهده دار شد که کتابهاي دانشگاهي را در اختيار فضلاي متدين قرار دهد تا آنها بعد از مطالعه، نقصها و موارد متضاد با نظريات اسلامي را مشخص کنند تا به گونهاي اصلاح يا حذف شوند و يا نظريهاي جايگزين در مقابل آنها بيان شود. چندين سال زمان، بودجه و نيرو براي پرداختن به اين امور صرف شد و عده زيادي از طلاب حوزه هم مشغول همين کارها بودند، البته فعاليت آنها در راستاي همان جمعآوري اشکالات پس از مطالعه کتابهاي دانشگاهي بود و کار به نقد و بررسي نکشيد و همان هفت-هشت سال کافي بود که به همين امور پرداخته شود. اين کار هم نه به جايي ميرسيد و نه روش معقولي براي اسلاميسازي دانشگاهها به شمار ميرفت.
اشکال ديگري که عمدتاً مطرح بود و ظاهر مقبولي داشت اين بود که علوم در اثر زحمات ميليونها انسان در طول قرنها -زحمات فکري، آزمايشگاهي، کتابخانهاي و ...- و با متدها و اصولهاي مختلف تحقيق، شکل گرفته و نتايجي براي زندگي بشر به بار آورده است. بر اساس اين علوم، تمدنهايي به وجود آمده و مشکلاتي از جامعه حل شده است. اگر علوم پزشکي نبود، بيمارها از بيدارويي و بيدرماني تلف ميشدند. پس، چگونه ميتوان بر همه علوم خط بطلان کشيد و طب اسلامي را جستجو کرد؟ چند روايت پيدا ميشود که راجع به طب اسلامي، و درباره دردها و امراض صحبت کرده باشد؟ چگونه بايد از اين روايات استفاده کرد؟ سند و دلالتش چگونه است؟ آيا مختص اقليم خاصي است يا خير؟ و .... علاوه بر اين، تعداد محدودي از مسائل را ميتوان به اين صورت پاسخ داد. آيا ميتوان همه تحقيقاتي را که انسانهاي عالم در طول قرنها و با زحمت کسب کردهاند، کنار گذاشت و از اول قصد تأسيس علم اسلامي داشت؟ پاسخ به اين اشکال خوشظاهر آسان نبود. البته کساني که دستاندرکار اين مسائل بودند و مشهور شده بودند، نه تعدادشان آنقدر بود که همهجا حضور پيدا کنند و معناي اصلي کلمه را بيان بکنند، و نه امکانات لازم برايشان فراهم بود، اي کاش کارشکني نبود.
اسلاميسازي، شعاري سياسي
هنوز هم بعد از سي و چند سال، معناي اسلامي کردن علوم براي بسياري از دانشگاهيان مخلص، بيغرض و دلسوز روشن نيست. واقعاً کساني که هيچ غرضي ندارند و نه تنها دشمني با انقلاب و اسلام ندارند، بلکه بعضي از آنها به اسلام علاقه دارند و پايبند به احکام اسلامي هستند، خيال ميکنند اسلاميسازي علوم شعار سياسي است که در زماني مطرح شده و اکنون با مشکلاتي مواجه است.
معناي صحيح اسلاميسازي علوم
حال، اسلامي کردن علوم به چه معنا است؟ بخشي از علوم انساني موجود به طور صريح بر يک سلسله اصول موضوعهاي مبتني هستند که از فلسفههاي غير اسلامي گرفته شدهاند. مقام معظم رهبري بر اين مطلب تأکيد کردهاند و اشاره فرمودهاند که علوم انساني موجود در دانشگاهها بر مباني ماترياليستي مبتني است. اين سخن بايد تبيين شود. آيا منظور اين است که مدرسان اين علوم، ماترياليست و منکر خدا هستند؟ يا منظور چيز ديگري است؟ نمونههاي بارز آن را ميتوان در روانشناسي و جامعهشناسي با گرايشهاي مختلفي که دارند ملاحظه کرد. در روانشناسي، روان انسان مساوي با فعل و انفعالات مغز و سلسله اعصاب دانسته ميشود. اگر کارشناسي در برنامه تلويزيوني جمهوري اسلامي روان و پديدههاي رواني را چيزي جز تحولات مغز نميداند، به دليل تأثيري است که در دورههاي مختلف تحصيلي از رشته روانشناسي پذيرفته است، هرچند غرضي هم از اين سخن ندارد و منکر خدا و دين هم نيست.
نقد کلي علوم موجود
يکي از کارهايي که در زمينه اسلاميسازي علوم بايد انجام شود، نقدي کلي بر مباني علوم است. علوم در مقام اثبات مسائلشان در هر حدي -هرچند در حد ظني، تأييدپذير، ابطالپذير يا ...- بر اصولي مبتني هستند که ناآگاهانه يا آگاهانه پذيرفتهاند. مثلاً سخن استادي که در کلاس دانشگاه، روح را همان فعل و انفعالات مغز معرفي ميکند و ادعا ميکند که غير از آن چيزي وجود ندارد، بر اساس متدي که خودش در علوم معتبر ميداند، نادرست است، زيرا بر آن اساس، مسألهاي علمي است که قابل آزمايش حسي بوده و با دليل تجربي در آزمايشگاه قابل اثبات و قابل ارائه به ديگران باشد. آيا ميتوان در آزمايشگاه ثابت کرد که غير از بدن چيزي نيست و روح وجود ندارد؟ آيا حس درک ميکند که روح نيست؟ پس، اين اصل را از کجا پذيرفتهايد؟ پذيرش اين اصل، هيچ دليلي ندارد. اين استدلال درست نيست که تنها راه تحقيق، تجربه آزمايشگاهي است و از آنجا که تجربه چيزي را نشان نميدهد پس روح هم وجود ندارد. نهايت چيزي که اين استدلال ميرساند اين است که شما از اين طريق نيافتهايد، نه اينکه اصلا وجود ندارد. همين مطلب در سطح بالاتري نسبت به خدا هم مطرح ميشود.
در کتابهايي که در دانشگاههاي کشور و در دوران جمهوري اسلامي نوشته شده است، دو نظريه درباره پيدايش جهان مطرح است؛ يک نظريه علمي و يک نظريهاي که فهمش آسانتر و قابل قبولتر است. جهان از ديدگاه علمي از آغاز، تودهاي متراکم بود که ناگهان منفجر شد. اين تئوري در کيهانشناسي معروف است و تقريباً همه دانشگاههاي عالم آن را تدريس ميکنند. بر اساس اين تئوري، کيهانها و منظومهها –از جمله منظومه شمسي- در اثر اين انفجار پيدا شد. احتمالا ميليونها سال و شايد ميلياردها سال بعد، امکان پيدايش اولين سلول زنده در زمين بصورت اتفاقي فراهم شد. اين سلول پس از گذشتن ميليونها سال ديگر، سير تحولي خودش را در طول ساليان سال طي کرد و به موجودي مانند گياه و سپس از حيواني به حيوان ديگر تبديل شد تا اينکه يک وقت هم، بوزينهاي بصورت اتفاقي به انسان تبديل شد. آيا اين طرح علمي است؟ اين طرح بر چه مقدماتي استوار است؟ آيا تجربه شده يا در آزمايشگاه به اثبات رسيده است؟ مگر آزمايشگاه ميتواند اثبات کند که ابتداي عالم چگونه بوده است؟ کدام علم تجربي ميتواند آن را اثبات کند؟ دانشمندان منصف ميگويند اين مطلب علمي نيست، بلکه فرضيهاي قابل تأييد است، زيرا گاهي يک انفجار بيعلت در جايي رخ ميدهد. معناي اين سخن، پذيرش اصلِ پيدايشِ تصادفي و بدون علتِ يک پديده است. اين اصل را از کجا آوردهايد؟ اينکه هيچ معلولي بدون علت نيست قانوني فلسفي است، در حالي که شما مدعي پيدايش اتفاقي پديدهها هستيد، يعني يک معلول ميتواند بدونعلت پيدا شود. تمام کيهانشناسي غربي مبتني بر اين فرضيه است؛ فرضيهاي که نه تنها هيچ دليلي ندارد، بلکه دليل عقلي بر خلافش اقامه ميشود. اگر قبول نداريد، ميتوانيم بحث فلسفي کنيم تا روشن شود که علت و معلول چيست؟ آيا پيدايش معلول بدون علت امکان دارد يا خير؟ آيا ممکن است که پديدههاي شناخته شده اين جهان، معلول نباشند؟ پس، بايد بينشي فرا علمي داشته باشيم تا بتوانيم مسائل آن را حل کنيم، يعني مسائل فلسفي علوم تجربي بايد در فلسفه اثبات شود.
ضرورت اثبات و تبيين مباني صحيح علوم
پس، علوم بايد داراي مبناي درست و پايه اساسي باشند، يعني همانگونه که در منطق گفته شده است اثبات قضاياي علوم -که هر گزاره از حداقل يک موضوع و محمول تشکيل شده است- نيازمند برهاني است که از بديهيات يا منتهي به بديهيات تشکيل شده است و براي اثبات هر مسألهاي، حکم اصول موضوعه يا اصول متعارفه را دارند.
در نتيجه، بدون تبيين اصول موضوعه يک علم يا بدون پذيرش اصول موضوعهاي که در جاي ديگر تبيين شده است نميتوان چيزي را ادعا کرد که آن علوم نفي ميکنند و هيچ دليلي هم براي آن وجود ندارد. ملاک علمي بودن چيست؟ آنچه ذکر شد، نقدي کلي نسبت به روششناسي همه علوم انساني است. همه علوم براي اثبات مسائلشان به اصولي نياز دارند که يا بديهي و از اصول متعارفهاند، يا از اصول موضوعهاي هستند که قبلاً در علم ديگر و نهايتاً در فلسفه اثبات شدهاند.
اهميت معرفتشناسي در اثبات مباني علوم
برخي که موضعگيريهاي متضاد و تندي دارند ميگويند سخنان شما بر اساس منطق قديم است و اصولاً حساب علم از ايدئولوژي جدا است؛ سخن از خدا، پيغمبر، روح، معجزه، و اصلا کل دين از قبيل ايدئولوژي است و علمي به شمار نميرود. اين گونه امور همانند رنگها و بوها سليقهاي است که هر کسي چيزي را ميپسندد و سؤال از چرايي آن معنا ندارد. بر اساس اين ديدگاه، يکي قول به وجود خدا و ديگري قول به عدم وجود خدا را ميپسندد که در هر حال، هيچکدام از آن دو علمي نيست. در دانشگاه فقط بحثهاي علمي مطرح ميشود و بحث علمي هم فقط با تجربه قابل اثبات است. اين در حالي است که مسائل دين فراتر از تجربه است و اصلاً از فلسفه هم خارج است. همانگونه که ميدانيد جامعهشناسان، مرتبه دين را قبل از فلسفه و همراه و همطراز با سحر و جادو و اساطير ميدانند. اکنون پس از سپري شدن مرتبه اساطير، سحر و جادو، و فلسفه، نوبت به علم رسيده است و فقط بايد به علم اتکا کرد.
براي نقد و بررسي اين ادعا بايد از بحث معرفتشناسي آغاز کرد، زيرا در صورتي که مسائلي مانند اقسام معرفتهاي انسان، راههاي دستيابي به آنها، دليل اعتبار و راههاي اثبات اعتبارشان حل نشود، نوبت به اثبات اصول موضوعه علوم نميرسد، چه رسد به اينکه بر اساس آن اصول موضوعه، مسائل علمي حل شود. چند قدم جلوتر از حل مسائل علمي بايد تحقيق شود که اصلاً معرفتشناسي چيست؟ و آيا معرفت يقيني امکانپذير است يا خير؟ در حالي که اين بحثها صورت نگرفته است و اگر هم گوشه و کنار کساني چنين بحثهايي را مطرح کردهاند، به راههاي انحرافي رفتهاند. ما به عنوان يک فعاليت آکادميک، نه فعاليت ايدئولوژيک، نه از روي تعصب به اسلام، نه از روي تحقق بخشيدن به شعارهاي انقلاب، بلکه اصلاً به عنوان يک کار علمي محض، ميخواهيم از چيستي معرفت بحث کنيم. چرا اين بحث را مطرح نميکنيم؟
ادعاي فوق بدون مطرح کردن معرفتشناسي به شکلي صحيح، ادعايي بيريشه است: «كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ»2. بهترين حرفهايي که شما با تجربه اثبات ميکنيد از نظر علمي و معرفتشناختي ريشه ندارد.
لزوم ابتناي علوم بر مباني معرفتشناختي، هستيشناختي و انسانشناختي درست
ادعاي ما اين است که ميتوان منظومهاي از علوم و معارف را ارائه داد که منطقيترين بحثها در آن مطرح شده و به اثبات رسيده باشد، يعني از اساسيترين و بنياديترين نقطهها –معرفتشناسي- شروع شود و به دنبال آن، هستيشناسي، انسانشناسي، و علوم انساني مطرح شود. بايد با معرفتشناسي، هستيشناسي –فلسفه- و انسانشناسيِ صحيح وارد بحثهاي علمي شد؛ اينکه چگونه بايد با فلان پديده انساني برخورد کرد و چگونه بايد آنرا معالجه کرد؟ فلان چيز خوب است يا بد؟ سعادت است يا شقاوت؟ شناخت انسان و ساحتهاي وجودياش نقش مهمي در بحثها دارد. آيا علم اين است که به بررسي همين بدن حيواني انسان بپردازد و وجود روح و ساحتهاي ديگري را که مربوط به روح انسان ميشود و جنبه فيزيکي ندارد انکار کند و بگويد اينها ايدئولوژي و سليقهاي است؟
ميتوان از نقطهاي شروع کرد که ريشهايترين مسائل حل شود و به لحاظ منطقي بايد همين کار را انجام داد تا بر اساسش مسائل منطقي پله پله پيش برود تا به شناخت حقيقت انسان برسد. آن وقت بايد بررسي کرد که روح در انسان چه موقعيتي دارد و پديدههاي روحي چگونه است؟، کدام را بايد تقويت و کدام را بايد تضعيف کرد؟، احساسات و عواطف را چگونه بايد کنترل کرد و چگونه بايد به کار گرفت؟، و ... نميتوان بدون دليل با مشاهده عکسالعملهايي از مغز، روح را همان خواص مغز دانست. چه بسا عکسالعملها انفعال باشند نه فعاليت، يعني ممکن است فعاليت از روح باشد و اثرش در مغز ظاهر شود. پس، شما از کجا آغاز فعاليت را از مغز ميدانيد؟ در هنگام ترس، ابتدا مغز انسان متأثر ميشود ورنگش ميپرد و بعد از آن ميترسد يا اول ميترسد و بعد از آن رنگش ميپرد؟ تجربه نميتواند آن را به خوبي نشان دهد، بلکه با دقت معلوم ميشود که تأثرات بدني انسان، تابع تأثرات روحي او است. البته عکس اين مطلب هم هست و در مواردي روح در بدن اثر دارد. مسائل سايکوماتيک قابل انکار نيست. بنابراين، هم روح در بدن اثر دارد، هم بدن در روح. روح موجودي است که خواص، آثار، و فعاليت خودش را دارد. چگونه ميتوان اين حقايق را انکار کرد و کار روانشناسي را فقط بررسي رفتارهاي ظاهري و قابل آزمايش انسان دانست؟ آيا ميتوان به بهانه نفهميدن چيستي روح و خواص آن، صورت مسأله يا بخشي از صورت مسأله را پاک کرد و به طور کلي منکر روح شد؟ آيا ميتوان چنين کاري را علم دانست؟ اين کار، روح کنجکاو و حقيقتجوي انسان را سيراب نميکند.
منظور از اسلاميسازي علوم اين است که در مرحله اول، مباني علوم، اثبات شده و علوم بر اساس مباني صحيح تبيين شوند تا پس از آن، ارتباط مسائل علوم با مباني آنها روشن شود. مباني صحيح، اصولي هستند که با قرآن موافقند، يعني عقل و نقل در اينجا با هم توافق کامل دارند. بعد از آنکه در معرفتشناسي جايگاه مهم عقل تبيين شد و معلوم شد که همه چيز در معرفتهاي حسي خلاصه نميشود، چنين اصول و مطالبي را بايد اثبات کرد. پس، يک مرحله از اسلامي کردن علوم اين است که مباني آنها را اثبات کنيم و آنها را به مباني صحيح خودشان برگردانيم. آن مباني خواه ناخواه اسلامي خواهند بود. ما ادعا نميکنيم، بلکه وقتي ميگوييم اسلامي است، بحث کردهايم و ميتوانيم آن را براي شما اثبات کنيم تا به اين نتيجه برسيم که آن مباني همان است که اسلام و -به فرمايش مقام معظم رهبري- قرآن ميگويد. وجود روحي را که بتواند مستقل از بدن باقي بماند بايد پذيرفت. وجود روح، اساس همه اعتقادات به معاد و عوالم مافوق اين عالم جسماني است. انکار روح و پذيرش صِرف انفعالات مغزي به معناي دروغ دانستن معاد، وحي، عالم برزخ، قيامت، جبرئيل، و ... است. اينگونه امور با حس درک نميشوند. ممکن است استادي توجه نداشته باشد و بدون غرض، همان چيزهايي را که ياد گرفته به دانشجو ارائه دهد، ولي کساني ميبايست اين مباني را نقد کرده باشند. اين يک بخش از نقد علوم انساني رايج است. نقد کلي اين است که اين علوم بر اصول موضوعه غير الهي و ماترياليستي مبتني است. در اين بخش بايد اثبات کرد که چنين اصول و مباني اشتباه است.
نقد دروني علوم موجود
بخش ديگر، نقد در همان چارچوب علوم و با متد مورد قبول آنها است. همانگونه که ميدانيد مثلا در روانشناسي دست کم دهها مکتب متخالف وجود دارد. حدود نيم قرن قبل، رفتارگرايي در روانشناسي مورد قبول همه دانشگاههاي دنيا بود، ولي بعد از آن در خود آمريکا مکاتبي مانند کمالگرايي و انسانگرايي پيدا شد که اين مکتب را نقض کردند، حتي با بررسي نظريههاي فرويد به اين نتيجه خواهيد رسيد که ناخودآگاه داراي اصول موضوعهاي ناسازگار با ماترياليسم است. منظور از اسلامي کردن علوم، يک کار تعبدي و تعصبآميز براي اثبات يک گرايش ايدئولوژيک يا کار سياسي نيست. اين کار، فعاليتي صد در صد علمي و جديد براي اصلاح علوم در دنيا است که همه عالم ريزهخوار خوان شما خواهند شد. اوايل انقلاب اگر چنين سخناني گفته ميشد مورد استهزاء قرار ميگرفت و تلقي ادعاي بسيار بزرگ و نشدني ميشد. يکي از اساتيد دانشگاه در بحثي که پيرامون جريانات سياسي کشور با هم داشتيم ميگفت غرب در ساحت علم با سرعت نور در حال پيشروي است و ما هر چه سرعت بگيريم باز هم تناسبي برقرار نميشود و ما هميشه ريزهخوار خوان غرب خواهيم بود، زيرا ابزارهاي علمي نزد آنها است و از آنها نتايج بهتري به دست ميآورند. با پيشرفتهاي روزافزون غرب هر قدر هم ما تلاش کنيم، باز هميشه عملاً دورتر ميشويم. به هر حال، وي که از انقلابيون بود صادقانه ميگفت ما براي استفاده از تکنولوژي پيشرفته چارهاي جز سازش با آمريکا نداريم، وگر نه آنها مقداري از تکنولوژي خود را رايگان در اختيار ما قرار نخواهند داد. آن وقت جوابي به ايشان عرض کردم، ولي نتوانستم به ايشان عرض کنم که جوانهاي ما که غنيسازي اورانيوم را به اينجا رساندند تکنولوژي را از کجا گرفتند و با کجا ساختند تا اينها را دريافت کنند؟
ضرورت تلاش، اخلاص، و ايمان به خداي حاضر در تمام عرصهها
ويژگي انقلاب ما همانگونه که از روز اول خدا براي ما ثابت کرد اين است که فوق اسباب عادي، نظام ديگري در کار است. خداوند متعال در جبههها به ما نشان داد که با دست خالي هم ميتوان با پيشرفتهترين تکنولوژي نظامي دنيا مبارزه کرد، اما خيال کرديم مددهاي الهي مختص به جبهه است. حالا بايد بفهميم که خداي جبهه با خداي دانشگاه يکي است. اگر ما روحيه جوانهاي رزمنده در جبهه را پيدا کنيم، خداي جبهه مددهاي غيبي را در آزمايشگاه هم ميرساند.
خداي بازار و اقتصاد هم با خداي جبهه يکي است. لزومي ندارد هميشه رباخوار باشيم تا بتوانيم بازار را اداره کنيم. اگر يک بار بازگرديم، با خدا آشتي کنيم، و دست از رباخواري برداريم، خدايي که در جبهه ما را با دست خالي پيروز کرد، اينجا نيز بدون ربا ميتواند ما را پيروز کند، اما هنوز باور نکردهايم.
اميدوارم اين همايش نشانه اين باشد که جامعه ما به اين نضج رسيده که بفهمد بايد حرکتي کند و باور کند که ميتواند در عرصه علم و معرفت طرحي نو بيفکند که هم خداپسند باشد، هم عزت دنيا و آخرت را به دنبال داشته باشد. خدا سايه عزت مقام معظم رهبري را بر سر ما مستدام بدارد و السلام عليکم و رحمة الله.
1 . بيانات آيتالله مصباح در کنگره بينالمللي علوم انساني اسلامي در تاريخ 31/2/1391.
2 . ابراهيم (14)، 26. «مانند درختى ناپاك است كه از روى زمين كنده شده و قرارى ندارد»
‹ اولين کنگره بينالمللي علوم انسانی،اسلامی
جلسه دوم: طرحي جامع براي اسلامي سازي علوم ›
طرحي جامع براي اسلاميسازي علوم1
بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين والصلوة والسلام علي سيد الانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابيالقاسم محمد وعلي آله الطيبين الطاهرين المعصومين.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و در طول اين دهه بحثهاي زيادي پيرامون علوم انساني اسلامي انجام گرفته است و هنوز هم بسيار نيازمند بحث، تحقيق، و تبادل نظر است. درباره اين عنوان برداشتهاي مختلفي ميشود که جاي تأمل دارد.
برداشتهاي مختلف از علوم انساني اسلامي
بعضي فکر ميکنند که منظور از علوم انساني اسلامي اين است که براي اثبات و حل مسائل علميِ مطرح در دنيا، به جاي استفاده از روش تجربي، از متون ديني و دلايل تعبدي و نقلي بهره گرفته شود. به نظر ما، اين برداشت صحيح نيست. شيوه تحقيقات علماي اسلام از زمانهاي بسيار قديم نشان ميدهد که آنها از روش تجربي در علوم مربوط استفاده ميکردند تا آنجا که برخي ادعا کردهاند: اروپاييها در آشنايي با روش تجربي، بيشتر از دانشمندان اسلامي و ايراني بهره گرفتهاند. علاوه بر اين، رسالت دين هدايت انسانها به سوي سعادت حقيقي است، و علوم و تکنولوژي ابزارهايي دائما در حال تغيير و تکامل هستند که دين نسبت به تعيين آنها رسالتي ندارد. بلکه دين نسبت به روش استفاده از اين علوم به صورتي که موجب کمال انساني باشد نظر ميدهد و به عبارت ديگر، وظيفه دين هدايت انسانهاست، نه اينکه جواب سؤالات علمي و طبيعي را بدهد.
برداشت ديگر اين است که مطرح کردن شعار علوم انساني اسلامي در واقع يک پشتوانه سياسي و يا احيانا پشتوانه ناسيوناليستي دارد و سياستمداران اين شعار را پس از پيدايش انقلاب اسلامي ايران و براي تحقق اهداف خودشان مطرح کردند؛ براي اين کار انگيزه سياسي داشتند و يا ميخواستند از گرايشهاي ناسيوناليستي مردم استفاده کنند و عواطف مردم را در مقابل کساني که به آنها ظلم و ستم کرده بودند تحريک کنند تا بگويند ما به شما نيازي نداريم، خودمان علم داريم و بايد علم بومي داشته باشيم. اين برداشت هم صحيح نيست. گرايشهاي ناسيوناليستي اگر در مواردي هم صحيح و کارآمد باشد. در مقام کشف حقيقت و پاسخ دادن به سؤالاتي که براي انسانها مطرح است، کارآيي ندارند و نبايد در حل مسائل علمي و فلسفي دخالت داده شوند.
براي تبيين مقصود از علوم انساني اسلامي و نيز مشخص کردن موضع خود در مقابل علوم به اصطلاح غربي، بايد هم واژه علوم غربي يا غيراسلامي را در اينجا معنا کرده و منظورمان را بيان کنيم و هم اسلامي بودن علوم را توضيح بدهيم.
کشف حقيقت، ارزشي فرامليتي و فرامنطقهاي
براي يک مسلمان، علم به معناي کشف حقيقت از هر جا، از هر منطقه، و از هر کس ناشي بشود-، داراي ارزش است، و بر اساس تعاليم اسلامي بايد چنين علمي را در هر کشوري و از هر کسي باشد جستوجو و کسب کرد. بنابراين، اگر علم به معناي کشف حقيقت در اختيار کساني باشد که با ما اختلاف نژادي دارند، يا در اقليمهاي ديگري زندگي ميکنند، و يا تابع دين و مذهب ديگري هستند، هيچ از ارزش علميشان نميکاهد و ما به علم آنها احترام ميگذاريم و سعي ميکنيم از آن استفاده کنيم.
اگر ما در مقابل علوم غربي موضع ميگيريم و ميخواهيم دانشگاههاي خودمان را از بعضي دادههاي علوم غربي پاکسازي کنيم، به اين دليل است که نقصها، کمبودها، و احيانا اشتباهات و مغالطاتي در دادههاي آنها مشاهده ميشود و حس حقيقتجويي ما -علاوه بر وظيفه دينيمان- اقتضا ميکند که با آن کاستيها و کژيها مبارزه کنيم تا بتوانيم حقايق را دقيقتر و واقعيتر به دست آوريم. به اعتقاد ما، آموزههاي اسلامي دانشمند اسلامي را به گونهاي تربيت ميکند که ميتواند از اين کاستيها و کژيها دور و سالم بماند. از اين جهت، روشي را که امروزه در دنياي غرب بيشتر غالب است و کمابيش به کشورهاي ديگر هم سرايت کرده است، من حيث المجموع روش نادرستي تلقي ميکنيم، هرچند عناصر درستي هم دارد. در مقابل آن، روشي را پيشنهاد ميکنيم که بتواند جلوي آن آسيبها و آفتها را بگيرد و اسمش را به دليلي که بعدا بيان ميشود، «اسلامي» ميگذاريم. تا اينجا عنوان علوم انساني اسلامي به لحاظ تصور مفهومي توضيح داده شد.
حال، توضيحي درباره مبادي تصديقي اثبات اين مسأله علوم انساني اسلامي ميپردازيم. اثبات کاستيهاي علوم غربي -يعني آنچه فعلا در اکثر محافل علمي غربي رايج است و کمابيش در کشورهايي هم که از آنها متأثرند مشاهده ميشود-، شناسايي انواع کاستيها، و تبيين چگونگي برخورد با آنها ميتواند در فهم اين نکته به ما کمک کند که چرا ميگوييم بايد تحولي در علوم پيدا شود؛ تحولي که اسمش را تحول اسلامي ميگذاريم.
ضعف مباني معرفتشناختي علوم غربي
عمدهترين عامل کاستي در علوم غربي از وقتي پديد آمد که دانشمندان آمپريست، پوزيتويست، و ساير گرايشهاي حسگرا مدعي شدند علم حقيقي چيزي است که فقط با روش تجربه حسي قابل اثبات باشد و بتوان نتايج تجربه را به ديگران ارائه داد. آنها اسم چنين دانشي را «science» گذاشتند و ساير معارف بشري از قبيل فلسفه، هنر، اخلاق، و به طور کلي متافيزيک را از حوزه علوم خارج دانستند و اعتقاد داشتند که نميتوان درباره آنها نظر قطعي داد، زيرا اين دسته از معارف بشري سليقهاي هستند، و هر کس هرجور دوست دارد ميتواند يکي از آن نظريهها را انتخاب کند. به اعتقاد آنها، مسائلي قابل بحث هستند و بايد در محافل علمي مورد مناقشه و تحقيق قرار بگيرند که در حوزه علوم تجربي قرار دارند. بنابراين، آنها اسم علم را به علوم تجربي اختصاص دادند و ساير معارف بشري را از حوزه علم خارج کردند.
در مقابل، ما معتقديم که همه حوزههاي معرفتياي که اشاره شد -چه آنچه در اصطلاح غربيها تحت عنوان «science» قرار ميگيرد يا با عنوان «knowledge» و امثال اينها شناخته ميشود- قابل تبيين و اثبات هستند و هر کدام متد خاص خودشان را دارند و در روش تجربي خلاصه نميشوند، زيرا معناي روش تجربي اين است که ما چيزهايي را با حواس ظاهري خود درک کنيم، احيانا موارد متعددش را بررسي کنيم، شرايط تحقق آن پديدهها را ضبط کنيم، و نتيجه به دست آمده را تعميم دهيم؛ در اين صورت يک نظريه علمي مبتني بر تجربه به دست آوردهايم. اگر تجربهگرايي براساس مبناي معرفتشناسانه همين دانشمندان مورد توجه قرار بگيرد، روشن ميشود که اين نظريه اعتباري ندارد، زيرا از يک طرف، مبناي اين نظريه آن است که ميتوان حقايق را به وسيله ادراکات حسي کشف کرد، در حالي که ادراکات حسي از نظر معرفتشناسي قابل مناقشهاند و به دست آوردن نتيجه قطعي از آنها بسيار به سختي امکانپذير است. از طرف ديگر، اين مسأله بر فرضهايي اثبات نشده مبتني است، زيرا با تحقيق آزمايشگاهي درباره دو پديدهاي که هر دو را با حس درک ميکنيم، شاهد اين رابطه هستيم که هرگاه پديده «الف» تحقق پيدا کرد، به دنبالش پديده «ب» تحقق خواهد يافت و از اين راه رابطه عليت بين دو پديده را کشف ميکنيم و اولي را سبب پيدايش دومي ميدانيم. اين در حالي است که اولاً، پذيرفتن رابطه عليت، مسألهاي متافيزيکي و فلسفي است و به نظر خود اين دانشمندان، نظريات متافيزيکي اعتبار علمي ندارند و از قبيل اموري هستند که قابليت ابراز نظريات مختلف در آنها وجود دارد، در حالي که همه تجربيات به اين اصل متافيزيکي نيازمند ميباشند. ثانياً، بعد از پذيرفتن اصل عليت، هنگامي ميتوان اين رابطه را بين دو پديده کشف کرد که شرايط تحقق اين دو پديده کاملاً کنترل شود، يعني اين نکته بايد اثبات شود که در محيط آزمايش هيچ عامل ديگري دخالت نداشته است، در حالي که چنين چيزي قابل اثبات نيست. کنترل کردن همه عوامل طبيعي، خارج از قدرت ما است و چه بسا عواملي وجود داشته باشند که براي ما شناخته شده نيستند، همچنان که امواج الکترومنيتيک مدتها پيش اصلا ناشناخته بود و کسي از وجود آنها خبر نداشت، و يا امواج راديويي و الکترونيک، که در دنياي امروزه محور بسياري از علوم و تکنولوژيها قرار گرفته است، قبلا ناشناخته بود و کسي باور نداشت که چنين چيزي وجود دارد. چه بسا امواج يا عوامل ديگري -که هنوز کشف نشده است- هم وجود داشته باشند که در تحقق يک پديده دخالت داشته باشند. بنابراين، از آزمايشهاي حسي نميتوان نتيجه قطعي به دست آورد. نتيجه اين که استفاده از روش تجربي هيچگاه نتيجه مطلق نميدهد و از راه تجربه نميتوان يک نظريه علمي کلي و مطلق را به دست آورد، و اين خلاف چيزي است که آمپريستها، پوزيتويستها، و ساير حسگرايان ادعا ميکنند.
ابتناي علوم غربي بر اصول متافيزيکي نادرست
علاوه بر اين، بسياري از مسائلي که به عنوان نظريات علمي در علوم مختلف و مشهور مطرح ميشود و اعتبار جهاني پيدا ميکند، بر يک اصل متافيزيکي نادرست مبتني است، مثلا در کيهانشناسي، نظريه پيدايش تصادفي عالَم، شهرت جهاني دارد و بر اساس آن، اصل پيدايش جهان به اين صورت تبيين ميشود که در يک ماده متراکم انفجاري پيدا شده است و کهکشانها، منظومههاي شمسي مختلف، اجرام سماوي، و ... بر اثر همين انفجار پديد آمدهاند. اگر از آنها سؤال شود که چرا در اين ماده انفجار رخ داده است، ميگويند تصادفا چنين اتفاقي افتاده است. معناي اين پاسخ، پذيرش اين نکته در متافيزيک است که ممکن است بعضي از پديدهها بدون هيچ علتي به وجود آيند. تصادف به معناي پيدايش پديدهاي بدون علت است، در حالي که ما در متافيزيک به طور قطعي ثابت ميکنيم که چنين چيزي محال است و هيچ پديدهاي بدون علت نميتواند تحقق پيدا کند. پس بسياري از نظريات علوم بر يک اصل متافيزيکي نادرست –مانند امکان تصادف- مبتني است. حتي در فيزيک جديد نظرياتي مانند خروج تصادفي يک الکترون از مدار وجود دارد مبتني که بر پذيرفتن اصل تصادف است. ما بايد اول اين مسأله را در الهيات و متافيزيک بررسي کنيم که آيا تصادف ممکن است يا خير، و اگر ثابت کرديم که تصادف ممکن نيست، همه نظرياتِ مبتني بر چنين فرضي ابطال ميشوند.
بنابراين، يکي از اشکالات کلي بر علومي که امروزه به نام علوم غربي ناميده ميشوند اين است که بر يک سلسله اصول موضوعهاي مبتني هستند که بايد در علومي ديگر، از جمله متافيزيک و معرفتشناسي اثبات شوند، ولي اين دانشمندان مطالبي را ميپذيرند که اصول موضوعهاش يا در جاي خودش اثبات نشدهاند، يا ابطال شدهاند، و يا به فرض اينکه اثبات شده باشند، براساس نظر خودشان معتبر نيستند، زيرا آنها براي مسائل غيرتجربي اعتبار علمي قائل نيستند.
ضعف مباني انسانشناختي علوم غربي
از آنجا که «انسان» موضوع علوم انساني دستوري و مسائلي است که عمدتاً ارزشي هستند -مثل اخلاق، سياست، اقتصاد عملي، و...- قضاوت قطعي درباره اين احکام ارزشي مبتني بر شناخت انسان با تمام ابعاد وجوديش است. اين در حالي است که Science نميتواند بيش از بعد مادي انسان را بررسي و اثبات کند، و به همين دليل حتي ادعا ميشود که انسان چيزي غير از بدن نيست و روحي وجود ندارد، بلکه روح همان فعل و انفعالات مغز و سيستم اعصاب است. اگر حقيقت انسان فقط همين موجود مادي پنداشته شود که عمر کوتاهي دارد، نميتوان ارزشهاي معتبر اخلاقي و ارزش کلي و مطلق اخلاقي را براي او اثبات کرد. اين در حالي است که اگر ثابت کرديم و فهميديم انسان غير از اين بدن مادي عنصر شريفتري به نام روح با احکامي مخصوص به خودش دارد، بين روح و بدن تعامل برقرار است و هم روح در بدن اثر ميگذارد، و هم بدن در روح اثر ميگذارد؛ نتيجه متفاوت ميشود. اثبات قطعي هرگونه حکم ارزشي درباره چنين موجودي که داراي بعد غير مادي است متوقف بر درک رابطه دو بعد بدن و روح، و نيز تأثير رفتارها در زندگي بينهايت انسان است، در صورتي که علوم طبيعي با روشهاي تجربي از اثبات چنين مطالبي عاجزند و بايد به اصول متافيزيکي پناه ببرند، در حالي که براي آنها ارزشي قائل نيستند.
با توجه به نمونههايي از کاستيهاي علوم غربي که اشاره شد، اين نتيجه به دست ميآيد که پيشرفت علم و رسيدن به نتايج مطمئنتر و يقينيتر -به خصوص در علوم انساني- مرهون اين است که اولا، انسان را درست بشناسيم، ابعاد وجوديش را مورد توجه قرار دهيم، و تعامل و فعل و انفعالات ميان بدن و روح را درست درک کنيم و مورد توجه قرار دهيم. ثانيا، براي اثبات بسياري از مسائل مورد نياز -از جمله همين که انسان غير از بدن، عنصر ديگري هم دارد يا نه- به روشهايي غير از روش تجربه حسي نياز داريم. ما بايد از روشهاي تجربه روحي، استدلالهاي عقلي، و شهودهاي عرفاني استفاده کنيم تا بتوانيم وجود روح و ارتباطش با بدن را به درستي تبيين کنيم. بنابراين، قبل از انسانشناسي، بايد يک هستيشناسي تحقيقي داشته باشيم و اصول مورد نياز انسانشناسي و به طور کلي مسائل علوم انساني -به خصوص مسائل ارزشي- را اثبات کنيم. نمونه بارزش اصل عليت و بطلان تصادف -به معناي تحقق معلول بي علت- است. بنابراين، غير از ابزار حسي راههاي ديگري براي کسب معرفت داريم که از طريق آنها اينگونه مسائل را کشف و اثبات ميکنيم. حل اين مسائل با روش تجربي ممکن نيست، زيرا روش تجربي فقط با حسيات سر و کار دارد، در حالي که بحث ما درباره ماوراي حس است. از اين رو، بايد سراغ يک روش ديگر برويم تا آنها را اثبات کنيم. نتيجه آنکه غير از روش تجربي، راه ديگري براي شناخت وجود دارد که حتي از راههاي حسي و تجربي معتبرتر است. اثبات راه ديگري غير از حس براي معرفت، ما را وارد حوزه مسائل معرفتشناسي ميکند. در اين علم بايد بررسي شود که اصولا چند راه براي شناخت وجود دارد، اعتبار آنها در چه حدي است، حقيقت عقل چيست، ارزش ادراکات عقلي چه اندازه است، آيا ارزش ادراکات عقلي بيشتر است يا ارزش ادراکات حسي، شهود عرفاني چيست و چه مقدار قابل اعتماد است، آيا آنچه انبيا به عنوان وحي الهي ادعا کردهاند ميتواند منبع شناخت باشد يا نه، و ...
طرح کلان تحول در علوم
نتيجه آنکه تحول در علوم – به خصوص علوم انساني- ايجاب ميکند که در مرحله اول حوزه معرفتشناسي را تقويت کنيم؛ راههاي صحيح کشف واقعيت را اثبات کنيم و به اين نتيجه برسيم که غير از ادراکات حسي راههاي ديگري نيز براي شناخت واقعيت وجود دارد که چه بسا اعتبارشان خيلي بيش از ادراکات حسي باشد. بعد از حل مسائل معرفتشناسي بايد وارد حوزه متافيزيک و هستيشناسي شويم و اصولي عقلي را که در فلسفه اعتبار دارد و مورد احتياج علوم است - مثل اصل عليت و مسائل مربوط به آن- تبيين و اثبات کنيم. در مرحله بعد بايد وارد حوزه انسانشناسي شويم و حقيقت انسان را شناسايي کنيم. اين سه رشته علمي به ترتيب بر تحقيق در علوم انساني تقدم دارند؛ علوم انساني که امروزه human science ناميده ميشوند، رفتارها يا حالات انسانها را بررسي ميکنند و براساس آنها علوم دستوري را به وجود ميآورند و توصيههايي براي اخلاق، سياست، اقتصاد، مسائل خانواده، و... ارائه ميدهند. قبل از تحقيق در اين دسته از علوم، بايد آن سه رشته علمي تقويت شوند و سير ترتيبي منطقي از معرفتشناسي به هستيشناسي، از هستيشناسي به انسانشناسي، و از انسانشناسي به ارزشهاي انساني در حوزههاي مختلف خانواده، اقتصاد، اخلاق، سياست، و ... طي شود.
تحول اساسي در علوم انساني نيازمند چنين طرح جامع و گستردهاي است، و پذيرفتن چنين طرحي با آموزههاي اسلامي کاملا موافق است. ما در اسلام اثبات ميکنيم که راههاي کسب معرفت منحصر به حس نيست و از همه راههايي که انسانها در اختيار دارند –مانند عقل، شهود عرفاني انسانهاي برجستهتر، و معارف وحياني که انسانهاي ممتازي به نام انبيا ميتوانند مستقيماً از خداي متعال تلقي کنند- ميتوان به معرفت دست يافت و حتي اعتبار بسياري از اينها از ادراکات حسي -که منشأscience هستند- بيشتر ميباشد.
ما اسم اين طرح جامع براي تحول علوم را مطابق فرهنگ خودمان، «اسلامي کردن علوم» ميگذاريم وگرنه تعصبي نسبت به دين خاص، مذهب خاص، قوميت خاص، زبان خاص، و يا نژاد خاصي نداريم. علمي که کاشف از حقيقت باشد -از غرب باشد يا از شرق، از مسلمان باشد يا از غيرمسلمان، از سفيد باشد يا از سياه- براي ما محترم است و ما آن را ميپذيريم.
1 . بيانات آيتالله مصباح در کنگره بينالمللي علوم انساني در تاريخ 1391/03/02
‹ جلسه اول: جستاري در ماهيت اسلاميسازي علوم
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
متن پيشرو ديدگاههاي حضرت آيتالله مصباح يزدي ـمد ظلهـ درباره "علم ديني و اسلاميسازي علوم انساني" است كه از آثار معظمله استخراج و در قالب پرسش و پاسخ تنظيم گرديده و پيش از اين با تغييراتي در شماره 86 ماهنامه معارف منتشر شده است.
1. از آنجا که برخي قائل به توليد علوم ديني در تمامي حوزهها (افراط) و برخي اصولاً مخالف امکان علم ديني (تفريط) و برخي اسلاميزه کردن علوم را تنها در حيطه علوم انساني ميدانند، به نظر شما در عبارت «توليد علم ديني» مراد از «علم» و «علم ديني» چيست؟
بعد از دوران رنسانس در اروپا تحولاتي جهاني در عرصه آموزش اتفاق افتاد که سبب شد بسياري از ارزشهاي علمي روز، جايگاه خود را از دست داده و ارزشهاي ديگري جايگزين آنها شود.
اين موضوع سبب ايجاد تقابل و تعارض ميان علوم قديم (علوم ديني) و جديد (علوم تجربي) شد که تا مدتها باعث بروز بحران فکري و مروج گرايش شکگرايي در قرون وسطي بود. جامعه حوزوي و دانشگاهي کشور بايد تاريخچه و مباني پيدايش علوم جديد در اروپا و جهان را با دقت بررسي کنند تا بتوانند با موج علوم غربي مسلط بر فضاي علمي کشور مقابله کنند.
در تعاريف مصطلح امروزي در جوامع غربي، علم ديني در برابر علم دانشگاهي و مرادف با علوم قديم دانسته ميشود که با توجه به نام ديگر علوم دانشگاهي که علوم جديد است در واقع تقابل علم ديني و دانشگاهي تقابل علم جديد و قديم تصور ميشود. متفکران غربي و طرفدارن آنها براي علوم به اصطلاح قديم جايگاهي قائل نيستند و معتقدند که تنها علوم جديد نتايج ارزشمندي براي بشر به همراه داشتهاند. بايد به اين نکته توجه داشت که علم برابر با تجربه نيست بلکه علم آشنايي با تمام حقايق و به بيان ديگر کشف حقيقت است.
دين نيز در اصطلاح علماي اسلامي از سه عنصر اعتقاد به خدا، قيامت و رابطه وحياني ميان خدا و خلق تشکيل شده و به تمامي شئون زندگي انساني اعم از فردي و اجتماعي رنگ خدايي ميدهد، سليقهاي و دلبخواهي نيست، و جديترين مسأله در زندگي بشر به شمار ميآيد.
با توجه به تعاريف علم (کشف حقيقت) و دين (برنامه جامع فردي و اجتماعي، دنيوي و اخروي) ترکيب علم ديني شکل ميگيرد. در تعريف صحيح علم ديني بايد شأن ذاتي دين و هدف اصلي آن حفظ شود که همانا بيان حقايقي است که دسترسي به آنها از راههاي متعارف و عمومي فهم امکانپذير نيست.
علم ديني تنها شامل معلوماتي ميشود که از منابع اختصاصي دين ( کتاب و سنت) استخراج شده باشند، که البته اين معلومات بايد نتايجي يقيني باشند که با روشهاي يقيني از منابع يقيني به دست آمده باشند.
بايد توجه داشته باشيم که هر علمي که از آيات و روايات استخراج ميشود را هم نميتوان علم ديني قلمداد کرد، چرا که برخي از اين معلومات (همچون مثالهاي قرآن) تنها نقشي ابزاري براي تبيين هدف دين دارند و خود جزئي از علم ديني نيستند، همانگونه که عقل نيز از نظر اسلام معتبر است ولي همة مدرکات آن (مانند معادلات دو مجهولي يا مسائل منطقي) جزء دين بهشمار نميروند.
در مباحث و گفتوگوهاي علمي نبايد به آيات متشابه و روايات ضعيف تمسک شود چون در آيندهاي نه چندان دور از همين آيات و روايات متشابه و ضعيف در برابر ما استفاده خواهند کرد که زيانهاي جبران ناپذيري براي اسلام به همراه خواهد داشت.
منابع ديني بايد به خوبي شناخته شوند و سهلانگاري در اينکار باعث انحراف و برداشتهاي نادرست از دين ميشود، همانطور که بسياري از انحرافات گروههاي الحادي و التقاطي از نسبت دادنهاي سادهانگارانه به دين ناشي ميشود و باعث خسارات فراواني شده است. 1
2. «بوميسازي علم» به چه معناست؟ آيا به معناي منطبقسازي نظريهها و پارادايمهاي همه علوم، اعم از تجربي و انساني و الهي با شرايط عيني جامعه است؟ آيا لحاظ ابعاد اسلامي و ملي در مسأله بوميسازي، درست است؟
منظور از بوميسازي و اسلامي كردن علوم، صرف تعويض اصطلاحات نيست، بلكه تغيير جهانبينيها و استفاده از منبع وحي در توليد علم است. گزارههايي كه به نام علوم انساني شناخته ميشود و در اطرافش كتابها نوشته شده، خاستگاهش مغرب زمين است و خواه ناخواه تأثير فرهنگ و ادبيات غرب در آنها تعبيه شده است. اصطلاحاتش با همان اصطلاحاتي كه موافق فرهنگ غربي است شكل گرفته است و سردمداران و صاحبان نظريههاي معروف آن، عمدتاً اهل مغرب زمين هستند. كتابهاي دانشگاهي ما نيز با اندكي تغيير، ترجمهاي است از كتابهايي كه در اروپا و آمريكا نوشته شده است. يك يا چند مثال اروپايي را برداشتهاند، مثال ايراني گذاشتهاند و به اصطلاح بوميسازي شده است. به نظر ما، تا آنجا كه مربوط به اصطلاحات و ادبيات باشد، مشكلي ايجاد نميشود؛ ولي بحثهاي ديگري هست كه برميگردد به بينشها و جهانبينيها، به يك نظريات زيربنايي كه در مباني عمدتاً با فرهنگ غرب سازگاري دارد و بر آن اساس پايهريزي شده است. مسأله اينجاست كه يك اصطلاحي بار فرهنگي دارد. 2
2. «بوميسازي علوم انساني» بر چه مبناي معرفتي، بستر و فضا، پيشفرض و پيشانگاره، و در چه چهارچوب هنجاري صورت ميپذيرد؟ رويکرد و نيز ساز و کار تحقق آن چيست؟
همانطور که ذکر شد، مباني اسلاميسازي علوم انساني همان اصول جهانبيني اسلامي است که در مواردي با جهانبيني حاکم بر علوم انساني موجود تعارض دارد. طبيعي است که اين مباني بر اصول ارزشي و هنجاري اين علوم هم تأثير عميقي برجاي ميگذارد، همانگونه که در روششناسي اين علوم اثر دارد.
براي تحقق اين مهم، اولاً: بايد ما حوصله اين کار را داشته باشيم. واقعبينانه بدانيم که اين کار، کار يک روز يا دو روز نيست. ثانياً: با توجّه به واقعياتي که در دانشگاههاي ما وجود دارد، بايد از سرمنشأ کار را شروع کرد. اين مفاسد سياسي اخير که در کشور ما ايجاد شد، منشأ آن به بيست سال پيش برميگردد. برخي اساتيد دانشگاه، افکار انحرافي را به اين افراد، تزريق کردند. اساتيد شناخته شدهاي که اکنون در ايران نيستند. درس آن اساتيد، اين کارگزاران را به بار آورد و آنها اين حرکت را به وجود آوردند و به فکر براندازي نظام افتادند. اگر بخواهيم تغيير کند از همان جا بايد تغيير کند. استاد دانشگاه بايد فکرش عوض شود. البتّه با اجبار نميشود. بايد خود استاد باور داشته باشد تا اين ايده را در ذهن دانشجو جايگزين کند. پس استاد بايد عوض شود. تغيير استاد و تغيير کتاب بايد توأم باشد.
حال اين سؤال مطرح ميشود که چگونه بايد استاد را عوض کرد؟ چگونه بايد کتاب را عوض کرد؟ در جواب ميگويم : اين کار شدني است و روي اين مسأله فکر شده و طرح هم دارد؛ امّا قدم اوّلِ اين کار در گرو فعاليت ماست. مسئوليت بزرگي به عهده حوزه است. رسالت ما تحوّل در فرهنگ يک کشور اسلامي و بعد در تمام دنيا است. اين وظيفه و جهادي است که به عهده ماست. قدمي که بايد دنبال کنيم، اوّل اين است که درصدد باشيم، مفاهيم اصلي علوم انساني را نقّادي کنيم و بفهميم نظريات اسلامي در اين زمينه چگونه بايد باشد. در قدم بعد بايد از لحاظ کميت و کيفيت آمادگي پيدا کنيم که بتوانيم اساتيد دانشگاه را بازآموزي کنيم. بايد جلسات بحث و گفتوگوئي تحت عنوان کلاس، همايشهاي علمي، کنفرانس و... داشته باشيم، تا دوستانه اين مفاهيم به اساتيد متديني که علاقهمند هستند، منتقل شود. اساتيدي که ميخواهند تحوّل ايجاد کنند، امّا نميدانند چگونه بايد اين کار را به ثمر برسانند. نمونه اينگونه اساتيد، اساتيد بسيجي ماست که کم هم نيستند. تجربههايي که در کار با اساتيد دانشگاه داشتهايم، نمونههاي موفّقي است. کساني روز اول با يک ديد منفي ميآمدند و اين سؤال برايشان مطرح بود که چه نيازي بود که من اينجا بيايم؟ چند روز بعد همان افراد ميآمدند و ميگفتند: ما ميخواهيم اصلاً دانشگاه را رها کنيم و بياييم طلبه شويم. در ظرف چند روز ببينيد از کجا تا به کجا، تحوّل ايجاد شد. اين کار شدني است و طرح آن هم فيالجمله قابل ارائه است. يک بخشي از آن مربوط به دولت و مجلس است و آنها فعلاً به ما مربوط نيست. آنچه مربوط به ماست، اين است که همّت کنيم و در زمينه تحقيقات علمي اسلامي نهايت تلاش خودمان را بکار گيريم و آنچه که از دست مان بر ميآيد کوتاهي نکنيم. اين را يک جهادي بدانيم که شبانه روز بايد روي آن کار کنيم تا آنرا به ثمر برسانيم. 3
آيه معروفي است که: «ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها»4 يا مثالي كه قرآن دربارة انفاق ميزند «كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاء»5 آن كساني كه زرنگ باشند، در كارهاي علمي هم ميگردند دنبال آن كارهايي كه چنين زمينههايي را فراهم كند.
گاهي يك تحقيق، علمي است؛ نتيجهاش محدود است، روزمره است، نياز امروز و فردا را تأمين كند؛ اما ديگر خيلي گسترش پيدا نميكند، در زمينههاي ديگر كاربردي ندارد؛ اما تحقيق در مسائل بنيادي هر علمي، «كمثل حبة... » است. بايد ارزش كارهاي بنيادي را درك كنيم، بهترينها و مفيدترينها را انتخاب كنيم، بعد حوصله و صبر و استقامت داشته باشيم.
3. موانع تحقق فرايند بوميسازي در علوم انساني را چه ميدانيد؟ آسيبهاي احتمالي اين امر چه ميتواند باشد؟ آيا بوميسازي به سنتزدگي و يا تجدد زدايي منجر نميشود؟
مشكل جدي ما تا به حال، خودباختگي بود. فكر ميكرديم نهايت علومي كه ما به دانشگاه ميتوانيم بياموزيم، ترجمه مطالبي است كه دانشمندان غربي در اختيار ما قرار دادهاند. جوانان ما را اينطور تربيت کرده بودند كه خودتان در اين زمينهها چيزي نداريد. اگر چيزي ياد بگيريد، همينهاست كه ما به شما ميدهيم. همانطور كه در زمينه صنعت و تكنولوژي القا شده بود. اين روزها آنچه براي ما مهم است اين است که با توجه به اين كه در يك شرايط اجتماعي و سياسي بسيار استثنايي در طول تاريخ قرار گرفتهايم، روح خودباوري و اعتماد به نفس كه در جوانان بيدار شده را تقويت کنيم تا در حركتي كه آغاز شده، قدمهاي بلندي بردارند.
امروز اين امكانات فراهم شده كه بتوان در يك فضايي احساس استقلال فكري كرد. جرئت نقد افكار ديگران را پيدا كرد، البته نقد بعد از فهم صحيح. آن وقتي واقعاً نقد ما پذيرفته و قابل قبول است كه حرف طرف مقابل را درست درك كرده باشيم، نه اينكه يك تصور اجمالي داشته باشيم. هنر بزرگ شهيد مطهري اين بود كه وقتي ميخواست افكار ديگران را نقد كند، نظريههاي آنها را بهتر از خودشان تبيين ميكرد. بارها از ماركسيستها شنيده شد كه ايشان نظريههاي ماركسيستي را از خود ما بهتر تبيين ميكند و آن وقت به حق هم نقد ميكرد. 6
اين كه ميبينيد در بسياري از زمينههاي علوم انساني عقب هستيم، به خاطر اين است كه در اين زمينهها برنامهريزي نشده است. علوم طبيعي و تجربي چون نتايج دنيوي داشته، انگيزه زياد بوده است. كار بنيادي در اين جاها چون منافع مادي زيادي ندارد، بايد با انگيزههاي الهي انجام گيرد.
البته اين کار، کار يک نفر يا دو نفر نيست، به يک مجموعه انساني مناسب نياز دارد. به مجموعهاي از انسانهايي نياز است که دو خصلت داشته باشند: اولاً باورشان باشد که اينها بايد تغيير کند. ثانياً همّت اين کار را نيز داشته باشند. متأسفانه نه آن باور وجود دارد و نه آن همّت. فرض کنيم اکنون بعد از سي سال اين تحوّل پيدا شده و با تأکيدات مقام معظم رهبري - خدا ان شاءالله بر طول عمر و عزّت ايشان بيفزايد و ايشان باز هم پيگيري خواهند کرد و آنقدر خواهند گفت تا اين باورها بيشتر در جوانها تقويت شود – اين باور پديد آمده است؛ امّا اکنون آن جوان دانشگاهي که فوق ليسانس يا دکتراي روانشناسي دارد و ميخواهد در اين زمينه اقدام کند، چه کاري بايد انجام دهد؟ چه کسي بايد نظريه پردازش باشد؟ افکار اسلامي را از کجا بايد ياد بگيرد؟ چه قسمتي از اين علوم بايد تغيير کند؟ البتّه از همان سي سال قبل پيشبيني شده بود که ما بايد يک کار مشترکي بين اساتيد حوزه و دانشگاه داشته باشيم تا اين نقطهها به کمک هم حل شود. ولي کمبود نيروي انساني و کمبود باور در آن زمان حتّي در خود ستاد انقلاب فرهنگي آن زمان وجود داشت. چنين باوري وجود نداشت و صرفاً چون امام فرموده بود مجبور بودند، قبول کنند؛ ولي دلشان باور نداشت. اکنون پس از آن سالها هنوز نمي دانم چند درصد از دستاندرکاران، به اين تحوّل باور دارند؟ کساني هستند که چنين باوري ندارند. صرفاً معتقدند که با گذاشتن يک آيه و يک روايت براي اسلامي شدن کافي است! اينها بخشي از مشکلات و موانع اسلاميسازي علوم انساني است.
4. شاخصهها و امتيازات علم انساني بومي چيست؟ آيا نميتوان با کپيبرداري آگاهانه و يا حداکثر با توليد علوم غير بومي، به اهداف خود در اين باب رسيد؟
علمي كه در محافل دانشگاهي پذيرفته ميشود يا بايد مستقيماً از تجربه استفاده بشود، همان گرايشهاي پوزيتويستي افراطي، يا يك مقداري معتدلتر براي تحليلهاي عقلاني هم كم و بيش ارزش قائل شدهاند، اما بيش از اين تجاوز نميكند! گاهي تجربههاي عيني بلاواسطه است مثل تحقيقاتي كه در داروسازي انجام ميگيرد و گاهي خودِ تجربه عيني، مسأله علوم اجتماعي را حل نميكند، بلكه از آنها يك تفسيرهايي ميشود، تحليلهايي ميشود كه بر آن تجربهها مبتني است. در علوم انساني مباحثي برميگردد به يك سلسله تجربيات عيني كه مطالب از آنها انتزاع ميشود. كسانيكه در اين زمينهها بحث كردهاند، گاه گرايشهاي پوزيتويستي اعم از حاد و يا معتدل داشتهاند و گاهي گرايشهاي فلسفي خاص و يا اشخاصي آزادتر و بازتر فكر كردهاند. در هر حال در مباحث اجتماعي از گرايشاتشان استفاده كردهاند و مايه گذاشتهاند.
علوم انساني غالباً از تجربههاي فردي و شخصي و موردي شروع شده است و بعد كمكم با تحليل و تفسير آنها، تجربههايي به صورت يك قاعده علمي درآمده و مجموعه آنها به صورت علم عرضه شده، ما نيز ميتوانيم از تجربههاي شخصي خود استفاده كنيم. 7 ولي ما به عنوان يك دانشمند مسلمان وقتي ميخواهيم در اين مباحث نظر دهيم، گاهي براي خودمان لازم ميدانيم از منابع ديني و تعبدي استفاده كنيم، بگوييم اين مطلب با اين آيه قرآن نميسازد و يا نه ميسازد. اين متدلوژي علم به اصطلاحي كه معروف است، نيست. ما در جاهايي از متدولوژي رايج علوم انساني فراتر ميرويم؛ يعني بايد از اول اعلام كنيم كه متدلوژي ما وسيعتر است، تنها به حس و عقل اكتفا نميكنيم و به ادلة تعبدي هم استناد ميكنيم، چون پشتوانة عقلي دارد و برميگردد به يك نوع استدلال عقلي. يعني اول عقل اثبات ميكند كه اين مبنا صحيح است و حجت است، بعد به آن استناد ميكند. پس منظورمان از بوميسازي و اسلامي كردن علوم، صرف تعويض اصطلاحات نيست.
ما ميگوييم يك اختلاف مبنايي در متدلوژي علوم انساني داريم. و آن اختلاف اين است كه اگر مطلبي را براساس تعبد بر وحي، مستند و اثبات كرديم، اين هم علم است؛ علم به معناي اعتقاد يقيني كاشف از واقع. علم اسلامي دايره ادلهاش وسيعتر و متدلوژي آن گستردهتر است. بايد توجه داشته باشيم اگر از عرف جهاني اصطلاح علم خارج شديم و پوزيتويستها ديگر اين را علم ندانستند، اين گناه و ذنب لايغفري نيست دست کم ارزش داخلي دارد و ارزشش بيشتر از مباحثي است كه از راه حس اثبات ميشود. اگر ما بتوانيم سيطره فرهنگيمان را در اين بخش گسترش بدهيم و هويت علمي خودمان را بيشتر اثبات كنيم، دنيا هم خواهد پذيرفت.
ما در اسلام چيزهايي به بركت وحي داريم كه خارج از فرمول مطالعات ميداني و آزمون و خطا و روشهاي علمي است. اينها يك محصولات آماده، غيبي، الهي، بهشتي است در اختيار ما و ما قدرش را نميدانيم. مخصوصاً آنجايي كه تعارض دارد با دستاوردهاي فكري بشري تا امروز. ما موظفيم به عنوان مدافعين اسلام و كساني كه وارث ميراث علمي اسلام هستيم، اينها را كشف كنيم، استخراج كنيم و در دسترس دنيا قرار دهيم و اثبات كنيم كه اين نظريات، برتر از نظريات شماست. بايد حركتي شروع شود كه اين دو كمبود را تأمين كند. يكي به ما خودباوري بدهد و به خودمان جرئت بدهيم كه ما هم اظهارنظر كنيم، نقد كنيم، نقد علمي منطقي. دوم ارتباط با اسلام و اثبات برتري آن براي عالم از راه منطق و استدلال با منطق عقلي تا به اين وسيله محافل علمي را فتح كنيم.
5. اهداف مطرح کنندگان ايده لزوم توليد علوم انساني، چيست؟ به عبارت ديگر سرّ تأکيد چند و چندباره مقام معظم رهبري بر لزوم بومي سازي علوم انساني در کشور چيست؟ خطر اتکاي به علوم غيربومي و وارداتي چه ميباشد؟
علوم انساني عرض عريضي دارد و يک بخش آن شامل برخي مسايل کاربردي است که حتي در زندگي روزمرهي ما و عموم مردم نقش دارد؛ مسايلي که به روانشناسي، علوم تربيتي، مسايل خانوادگي و... مربوط است و تقريباً عامالبلوي است و هيچ کس از آن مستثني نيست. اگر ديدگاههاي اسلام در اين مسايل روشن شود برکات فراواني خواهد داشت و اگر خداي ناکرده در آنها انحرافي صورت گيرد و کساني در اين جهات، نگرشي مخالف با اسلام پيدا کنند دود آن در چشم همه ميرود.
بخش ديگر، علومي است که سطح خاصتري دارد و بيشتر با نخبگان ارتباط پيدا ميکند؛ با کساني که در نهادهاي مختلف دولتي و شبهدولتي در تصميمگيريها و تصميمسازيها فعاليت ميکنند. اين افراد از يک سلسله گزارههاي علوم انساني استفاده ميکنند که اگر خداي ناکرده انحرافي در آنها پيدا شود، ابتدا زيانش متوجه گروه خاصي ميشود؛ ولي نهايتاً با واسطه به ساير مردم هم سرايت ميکند؛ مثل مسايل اقتصادي، حقوقي، سياسي و... . اگر اقتصاد ما به معناي واقعي کلمه اقتصاد اسلامي نباشد و کساني بر اساس همان تئوريهاي اقتصادي غربي که در دنيا معروف است، تصميمگيري کنند، اختلالاتي در دستگاههاي مربوط پيدا خواهد شد و طبعاً با واسطه، نقايص آن به عموم مردم هم سرايت ميکند. مثلا اگر در بعضي از برنامههاي اقتصادي بر اساس اقتصاد رايج جهان و اقتصاد ليبرال تصميمگيري شود اين احتمال وجود دارد که بعضي از قوانين ما با مسايل ربوي آلوده شود. اين اشکال، اول متوجه نخبگاني است که در قوهي مقننه يا در دولت و وزرات اقتصاد يا وزراتهاي مربوط ديگر در تصميمگيريها مؤثرند؛ ولي به هر حال فساد آن به همه جامعه سرايت ميکند. اين هم بخشي از علوم انساني است که مستقيماً با همهي مردم سروکار ندارد؛ ولي با واسطهي نخبگان، تصميمگيران، برنامهسازان و تصميمسازان به مردم هم ميرسد.
سلسلهي ديگري از مسايل علوم انساني هم هست که از اين مسايل، کليتر و بنياديتر است؛ جنبه کاربردي آن ضعيف است ولي از مسايل بنيادي است. اين مسايل، داوطلب کمتري براي تحقيق دارد؛ چون انسان به طور طبيعي وقتي دنبال کاري ميرود يا پروژهاي را اجرا ميکند يا تحقيقي را انجام ميدهد، دوست دارد نتيجهاش را ببيند؛ اگر نتيجهاش ظاهر شد براي ادامهي کار تشويق ميشود؛ ميگويد زحمتي که کشيدم اثر داد. در تحقيقات کاربردي وقتي تحقيقي انجام ميگيرد امکان عملي شدن آن زياد است و انسان ميتواند نتيجهاش را هم ببيند؛ وقتي حُسن نتيجهاش را ديد براي ادامه کار و عمق بخشيدن به آن تشويق ميشود، اما مسايل بنيادي چون با عمل خيلي فاصله دارد کمتر کسي حوصله ميکند تا درباره آنها فکر و بحث کند. برخي افراد هم گمان ميکنند که اينها بحثهاي زائدي است. ما مسايل بنيادي را نبايد دستکم بگيريم. دليل کلي اين مطلب اين است که نتايج مسايل کاربردي منطقاً متوقف بر مسايل بنيادي است.
مسايل کاربردي مثل شاخههايي ميمانند که از يک ريشه تغذيه ميکنند. مسايل بنيادي ريشههاي اين درختاند که مواد غذايي را جذب ميکنند و به شاخهها، برگها، گلها، شکوفهها و ميوهها ميرسانند. اگر ريشه فاسد باشد مواد غذايي، درست به ساير اعضاء نميرسد. اگر ريشه سمومي را جذب کرد به جاي اينکه درخت ميوهي سالم بدهد ميوهي زهرآگين، فاسد و بيمارکنندهاي را تحويل ميدهد. همه مردم که زيرِ زمين را نميبينند، ساقه و شاخ و برگ درخت را ميبينند؛ ولي آنها که ژرفنگرند و دقت بيشتري دارند، ميبينند که همه اينها از ريشه تغذيه ميشوند. در اين مثال، محل تشبيه فقط تأثيري است که ريشه در ساقه و شاخ و برگ دارد؛ و الا ممکن است برخي تأثيرها از نور و هوا و... هم حاصل شود و يا تأثير متقابل بين ريشه و ساير اعضاء وجود داشته باشد. مسايل بنيادي در علوم انساني حکم ريشه را دارند؛ اگر اين ريشهها در جاي خودش مستحکم شده باشند شاخ و برگهايي که از آنها ميرويد نتيجهي خوبي خواهد داد، اما اگر اين ريشهها فاسد باشد يا غذايي که از راه ريشهها به گياه ميرسد مواد سمي باشد، آثار نامطلوبي در شاخ و برگها و نهايتاً در ميوهها خواهد داشت. چه بسا نتوان نشان داد که اين ميوه، مضر و خطرناک است و بگويند: درخت سالم است و هيچ اشکالي ندارد؛ ولي زماني روشن ميشود اين ميوهها مسموم بودهاند که مصرف شوند و آثار آنها ظاهر شود؛ آن وقت هم ديگر کار از کار گذشته است.
مسايل بنيادي در علوم انساني حکم ريشهها را دارند؛ اما داوطلب براي تحقيق در اين مسايل کم است؛ چون به دقت زياد، استعداد خاص و حوصلهي زياد نياز دارد. بايد انسان سالها زحمت بکشد تا يک مبنا و يک مسأله بنيادي را حل کند با اينکه چندان اثر عملي ظاهري ندارد؛ يعني روشن نيست که در عمل چه نتيجهاي دارد. به همين دليل غالباً بهخصوص در کشورهايي که رشد فرهنگيشان ضعيف است مسايل بنيادي، کمتر مورد توجه قرار ميگيرد و حتي ـ همان طور که عرض کردم ـ بعضيها بيمهري ميکنند و ميگويند: اينها وقت تلف کردن است؛ بايد بحثي مطرح کنيد که نتيجهاي داشته باشد! غافل از اينکه وقتي ريشه خراب است بحثهاي ديگر پا در هواست؛ «وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار»؛ 8 سخن آلوده به درخت ناپاكى ميماند كه از روى زمين بركنده شده، و قرار و ثباتى ندارد. » قرآن ميگويد اگر درخت بيريشه باشد اين شجره، خبيث است و نميتواند ثباتي داشته باشد. اين شاخ و برگها وقتي ميتوانند استقرار داشته باشند و تأثير ببخشند و نقش ايفا کنند که ريشهي محکمي داشته باشند. اگر ريشه خراب شد، آنها نميتوانند نقش خودشان را درست ايفا کنند؛ چند روزي تأثيرات موقت ميگذارند و خشک ميشوند و دور ميافتند؛ «اجْتُثتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَار». 9 بنابراين مسايل بنيادي را نبايد کم اهميت شمرد؛ البته نميگويم همه نيروهايمان را صرف مسايل بنيادي کنيم، ولي بايد به اين نکته توجه داشت که همه نيروهايمان را هم صرف مسايل کاربردي نکنيم. بايد بدانيم که مسايل کاربردي مبتني بر مسايل ديگري است که آنها بايد در جاي خودش حل شده باشد تا نتايج درستي بر آنها مترتب شود والا مصداق اين آيهي شريفه خواهد شد «كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار».
6. از ديدگاه رهبري دو روي سکه آسيب توليد علم در حوزه علوم انساني عبارت است از: الف. تقليدي کردن علم و رواج ترجمهگرايي؛ ب. بيخبري از تحولات جديد علمي. از ديدگاه رهبر فرزانه انقلاب لازمه توليد علوم انساني، برقراري پايههاي علمي بر مبناي دين است. معظم له درباره نقش علم ديني در تحول علوم انساني ميفرمايد: «مبناي علوم انساني غرب که در دانشگاههاي کشور به صورت ترجمهاي تدريس ميشود، جهانبيني مادي و متعارض با مباني قرآني و ديني است، در حاليکه پايه و اساس علوم انساني را بايد در قرآن جستجو کرد... . اگر اين کار انجام شود پژوهشگران با استفاده از مباني قرآني و هچنين استفاده از برخي پيشرفتهاي علوم انساني، ميتوانند بناي رفيع و مستحکمي را از علوم انساني پايهگذاري کند. » 10. با اين درآمد نظر حضرتعالي درباره نقش قرآن در فرايند توليد علوم انساني چيست؟
معناي سفارشهاي مقام معظم رهبري اين است كه فيالجمله براي نهضت نرمافزاري و پيشرفت علوم، راهكارهايي وجود دارد. بايد اين راهكارها را شناخت و از آن استفاده كرد. قوانيني در علوم انساني وجود دارد که اگر دانشمندان 200 سال هم با دقت روي آن کار کنند نميتوانند با آن صراحتي که در قرآن بيان شده است آنها را به دست آوردند. مراقب باشيم که نسبت به اين مسائلي که رايگان در دست ما قرار گرفته است ناشکري نکنيم. ناشکري نسبت به اين مسائل به اين است که بگوييم معلوم نيستند.
از طرفي ديگر ميتوان مسائلي را که از راه وحي معلوم گشتهاند با تجربه اثبات کرد تا براي ديگران هم معلوم شوند. معلوم شدن اين دسته از مسائل براي ما که معتقد به وحي هستيم و اين خورشيد برايمان طلوع کرده است نياز به روشهاي علمي ندارد. بله، براي راهنمايي کساني که صرفا راه تجربي را قبول دارند مفيد است. 11
7. در حال حاضر مهمترين مشکل علوم انساني را در حوزه نظري و کاربردي چه ميدانيد؟
آموزش علوم انساني در دانشگاه هاي ما در زمان گذشته دو عيب اساسي داشت. يکي اينکه بر اين سياست استوار بود که اعتقادات ديني و اسلامي از دانشجويان ما سلب شود. به نحوي که اين سياست اعمال شده است و به صورت نامرئي در کتاب هاي ما تحقق يافته است. مطلب ديگر اين است که اصولاً علوم انساني چه در دانشگاههاي ما و چه در ساير دانشگاههاي جهان به صورت اندامهاي مثله شده در آمده است؛ يعني کسي که در اقتصاد درس ميخواند از آن جهتي که دانشجوي اقتصاد است و بعد فارغالتحصيل ميشود و بعد استاد ميشود هيچ نيازي به اخلاق در خودش احساس نميکند و هيچ حس نميکند که اين معلومات او سلولي از سلولهاي يک پيکر است که رابطه ارگانيک با ساير سلولها دارد! در هيچ جاي دنيا اين مشکل به صورت کامل حل نشده که رشتههاي علوم انساني به صورت اندامهايي از يک پيکر عرضه و تدريس شود و حداقل به صورت يک درس روابط اينها مشخص گردد.
ما معتقديم که پايه همه رشتههاي علوم انساني يک رشته مباحث انسانشناسي است که در تمام رشتههاي علوم انساني اين درس بايد وجود داشته باشد. انسان بايد شناسانده شود، ابعاد وجوديش، کيفيت رشد و تکاملش، عوامل انحطاطش، هدف نهايي از وجودش، همه اينها بايد مشخص گردد؛ تا اين کار صورت نگيرد بحث درباره حقوق، اقتصاد و ساير رشتهها بدون پايه و ريشه است.
هنگامي هر يک از علوم انساني جاي خود را باز ميکنند و در انديشه و جامعه تأثير ميبخشد که موضع آن در فکر ما، ارتباطش با ساير رشتهها و ايدئولوژي ما و جهانبيني ما مشخص گردد. ما به عنوان يک مسلمان بايد بدانيم از ديدگاه اسلام، انسان چه موجودي است؟ چگونه رشد ميکند؟ چگونه تکامل مييابد؟ از لحاظ روحي و معنوي، چگونه بايد حرکت کند تا به تکامل نهايياش برسد؟ اين مسائل به عنوان اصول بايد تبيين شود. آن وقت است که ما ميتوانيم بگوييم اقتصاد چه رابطهاي با تکامل انسان دارد؟ هدف اقتصاد اسلامي چيست؟ تا ندانيم انسان چيست و کمال نهايي انسان چيست، نميتوانيم روشن کنيم که اقتصاد چه نقشي در تکامل انسان ميتواند ايفا نمايد. تا رابطه انسان با خدا درک نشود نميتوان پايه محکمي براي حقوق عرضه کرد و نظريه اسلام را در حقوق روشن کرد که از نظر اسلام حق چيست و از کجا پيدا ميشود. آيا حق يک امر حقيقي و تکويني است يا يک امر اعتباري است؟ اگر اعتباري است آيا وهمي يا قراردادي محض است يا مبتني بر حقايقي است؟ آن حقايق چيست؟ و همينطور ساير مسائل. حتي روانشناسي، جامعهشناسي، علوم تربيتي و ساير رشتههاي علوم انساني که تماس با مسائل اسلامي دارد، هنگامي از ديدگاه اسلام قابل تبييناند که بر انسانشناسي اسلامي مبتني باشند. حتي به عقيده ما مکتبهاي غير اسلامي و ضد اسلامي نيز اگر بخواهند يک رابطه روشني بين علوم انساني بيان کنند ميبايد بر اساس آن مکتب ابتدا اقدام به عرضه انسانشناسي نمايند و بگويند انسان از نظر ما چيست. آن وقت به نظريهپردازي در زمينههاي مختلف بپردازند. مثلاً بگويند: اقتصاد زير بناست يا روبنا و... . تا زماني که روشن نشود انسان چگونه موجودي است جاي اين نيست که بحث شود که اقتصاد زيربناست يا روبنا و آيا مسائل اخلاقي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي، همه اينها زائيده اقتصاد هستند يا خير. تا ماهيت زندگي اجتماعي انسان روشن نشود و هدف از اين زندگي روشن نگردد (و در واقع، بدون انسانشناسي)، هيچکدام از اينمسائل پايه ندارد. 12
9. ارزيابي و بررسي تطبيقي شما از وضعيت توليدگري ما در علوم انساني، در قياس با نگاه و نگرش جامعه جهاني و در نسبتسنجي با شأن شايسته اين علوم در فرهنگ ديني ما، چيست؟ آيا ادامه روند موجود نيل به وضعيت مطلوب را نويد ميدهد؟
سرنوشت آينده کشور، عمدتاً به دست فارغ التحصيلان دانشگاه هاست. قبل از پيروزي انقلاب به طور کلّي در اختيار آنها بود و روحاني جايي نداشت و اکنون في الجمله يک جايي براي روحاني باز شده است - البتّه روحانيان نيز، چه از لحاظ کميت و چه از لحاظ کيفيت، آمادگي کافي براي پر کردن اين خلأ را ندارند - و از طرف ديگر ميدانيم که بسياري از مفاسدي که ما با آن درگير هستيم، ناشي از ضعف ما در علوم انساني است. نمونه کاملاً روشن آن در جريانات اخير بعد از انتخابات بود. برخي تصريح کردند به اينکه مشکل ما ضعف علوم انساني بود و به همين تعبير در دادگاه اعتراف کردند. همه اينها لزوم يک تحوّل را ميرساند. امّا اين تحوّل چگونه بايد صورت بگيرد؟ علوم انساني در دانشگاه بايد اسلامي شود؛ امّا چگونه؟ امام - قدّس سرّه - سي سال پيش اين نکته را فرمودند. مقام معظّم رهبري راجع به علوم انساني به چند تن از وزراء تأکيد کردند و شخصاً به وزيري فرمودند: «من از شخص شما ميخواهم اين کار را انجام دهيد». در شوراي عالي انقلاب فرهنگي کميتهاي براي رسيدگي به اين مسأله تشکيل شد که چگونه بايد دانشگاهها اسلامي شود؟ مدّتي بحث شد که اين کميته چه اسمي داشته باشد؟ ابتدا برخي پيشنهاد دادند: نام آن «کميته انقلابي کردن دانشگاه ها» باشد. بعد اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي جمهوري اسلامي ايران گفتند: «مگر دانشگاههاي ما اسلامي نيست که ما ميخواهيم آنها را اسلامي کنيم. اين توهين به دانشگاه هاست». بالاخره با پيشنهاد جناب آقاي دکتر حدّاد عادل، اسم کميته «کميته اسلامي شدن دانشگاهها» گذاشته شد. از آن زمان تاکنون، چهارده يا پانزده سال گذشته است. اين کميته جلسات متعددي را براي تدوين آييننامه اسلامي شدن دانشگاهها، برگزار کرد و درباره آنچه بايد انجام بگيرد، مطالبي روي کاغذ آمد؛ امّا نميدانم آيا يک درصد آنچه روي کاغذ آمده بود، عملي شد يا نه؟ کار زيادي بايد انجام بگيرد و اين شوخي نيست. بايد در همه رشتههاي علوم انساني، در کتابها و در اساتيد، تجديد نظر شود. ما براي اسلامي شدن دانشگاه ها، نه استاد داريم و نه کتاب. کتابها همانطور که همه صاحبنظران اطلاع دارند، ترجمهاي است از کتابهايي که در اروپا و آمريکا نوشته شده با اندکي تغيير. چند مثال اروپايي برداشته شده و به جاي آن، مثال ايراني گذاشته و باصطلاح بومي سازي شده است. اگر اين کتابها بخواهد اسلامي شود، بايد کلّ کتاب عوض شود. البتّه سالها روي اين کتابها کار شده تا آن نقطههايي که با اسلام تنافي دارد مشخص شود. گروههاي زيادي روي اينها کار کردند که پروندههاي اين کار در شوراي انقلاب فرهنگي موجود است؛ ولي نوشتن کتاب درسي دانشگاه، براي همه رشتههاي علوم انساني، کار عظيمي است. نوشتن يک کتاب در اين زمينه به زمان زياد، نيروي انساني مخلص وآگاهِ فراوان نياز دارد و البتّه امکانات مادي آن هم بايد فراهم باشد. از سي سال پيش طرح اوليه براي اين کار در نظر گرفته شد ولي مثل بسياري از کارهاي ديگر، اجراء نشد. بايد آسيب شناسي کنيم که چرا آن طرح با اينکه اراده امام پشت آن بود، عملي نشد؟13
10. مفهوم و مراد از «نهضت نرمافزاري» چيست؟ عوامل و موانع و منطق تحقق آنچه ميباشد؟ حوزه و دانشگاه در کجاي اين ماجرا قرار دارند؟ نقش بايسته هريک از آنها چيست؟
عليرغم اخلاص و علم اساتيد دانشگاهي نميتوان از آنها توقع داشت كه علوم انساني را اسلامي كنند؛ زيرا علوم انساني كه آنها فرا گرفتهاند، همان علوم غربي است. از طرف ديگر حوزويان نيز صرفاً با آشنائي با اسلام نميتوانند اين كار را به انجام برسانند؛ زيرا آشنايي با علوم انساني و موضوع و محمول و قضاياي آن نيز براي اين كار لازم است. از همين رو تنها افرادي كه آشنايي لازم را هم با علوم اسلامي و هم با علوم انساني داشته باشند و براي اين كار نيز دلسوز باشند ميتوانند قدم اول را بردارند.
اگر فرض شود همه مقدمات نظري تحول درعلوم انساني فراهم شود و به همه سؤالات نيز پاسخي روشن داده شود، پس از همه اين مراحل فقط تحقيقات مرحله نظري به پايان رسيده و نوبت به ارزيابي اين مسأله ميرسد كه آيا زمينهاجرايي كردن نتيجه اين تحقيقات در عمل هم فراهم است يا خير ؟
به همين منظور بايد در كنار طرح مسايل نظري در زمينه علوم انساني، بايد يك طرح اجرائي براي شروع كار و كيفيت انجام آن نيز ارائه كرد. زيرا گاهي نقشه يك ساختمان توسط مهندس به سرعت تهيه ميشود؛ اما اجراي نقشه مراحل دشواري را شامل ميشود و بايد محاسبه شود كه اين عمليات از كجا شروع شود، چه قدر نيروي انساني و امكانات ميخواهد و... . 14
1 . مصباح يزدي، محمد تقي، سخنراني در هشتمين همايش وحدت حوزه و دانشگاه، 4/10/1389.
2 . مصباح يزدي،محمد تقي، بازخواني سخنان آيت الله مصباح يزدي در مورد پالايش علوم انساني، خبرگزاري فارس، حوزه آئين و انديشه، شماره 8906060694.
3 . مصباح يزدي، محمد تقي، سخنراني در هجدهمين نشست انجمن فارغ التحصيلان مؤسسه امام خميني قدسسره، 15/8/88.
4. ابراهيم، 24.4 .
5 . بقره، 261.
6 . مصباح يزدي، محمد تقي، بازخواني سخنان آيت الله مصباح يزدي در مورد پالايش علوم انساني، خبرگزاري فارس، حوزه آئين و انديشه، شماره 8906060694.
7 . مصباح يزدي، محمد تقي، بازخواني سخنان آيت الله مصباح يزدي در مورد پالايش علوم انساني، خبرگزاري فارس، حوزه آئين و انديشه، شماره 8906060694.
8 . ابراهيم، 26.
9 . مصباح يزدي، محمدتقي، سخنراني در نوزدهمين نشست انجمن فارغالتحصيلان موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني قدسسره، 04/04/89.
10 . از فرمايشات مقام معظم رهبري ـمد ظلهالعاليـ در ديدار با بانوان قرآن پژوه، 28/7/1388.
11 . مصباح يزدي، محمدتقي، جستارهايي در فلسفه علوم انساني از ديدگاه علامه آيت الله مصباح يزدي، چاپ اول، ص71.
12 . مصباح يزدي، محمد تقي، رابطه ايدئولوژي و فرهنگ اسلامي با علوم انساني، مجموعه مقالات وحدت حوزه و دانشگاه و بومي و اسلامي کردن علوم انساني، 27آذر1378، ص87.
13 . مصباح يزدي، محمدتقي، سخنراني در هجدهمين نشست انجمن فارغ التحصيلان مؤسسه امام خميني قدسسره، 15/8/88.