ده سکانس تلــــــــــخ! ►اگر طاقتشو داری بخون!!!◄

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ده سکانس تلــــــــــخ! ►اگر طاقتشو داری بخون!!!◄




1- نشست، زنش کنارش... نمیتونست حرف بزنه،
زنش آهنربا خواست، به هر جای بدن که میزد میچسبید ، نقطه به نقطه...
آه کشید...
من شکستم...

2- محکم وایساده بود ، مادر شهید بود ، پرسیدم: نحوه ی شهادت؟


نشست ، خرد شد، گریه کرد .
گفت : همه از تشنگی شهید شدن ، پسر من موند تو محاصره ، تو سرما یخ زد
گریه کرد
آه کشید
من شکستم...


3-نشست ، نگاه کرد ، فحش داد ،لعنت کرد ، ناله کرد، گریه کرد.
گفت: به جای درمان ، برای اینکه صدامون در نیاد ، سهمیه تریاک دادن...رایگان...
آه کشید...
من شکستم...

4- پیرمرد بود ، موهاش مثل برف سفید ،


پرسید : آمار جدید نداری؟
گنگ بودم ، گریه کرد .گریه کردم
گفت: میدونم برمیگرده ، انقدر باحاج خانم زنده میمونیم تا برگرده .
گریه کردم ،گریه کرد
آه کشید...
من شکستم...


5- شیمیایی بود ، ده درصد! دروغم نمیگفت ، مدارک پزشکیش کامل بود.

دوتا دختر داشت ، هردو عقب افتاده...از اثرات شیمیایی
گریه کرد...
آه کشید...
من شکستم...

6- موجی بود ، فریاد زد ، با سر بینی یک نفر و شکست ،


نشست ، گریه کرد
دختر هفده سالش دوشب بود که فرار کرده بود ، از دست بابای موجیش...
گریه کرد...
آه کشید...
من شکستم...

7- از اثرات جانبازی شهید شده بود ،


حتی اسمشو شهید نذاشتن . زنش رفته بود.
دو تا بچه داشت با یک پدربزرگ پیر
پدربزرگ گریه کرد
آه کشید...
من شکستم...

8- نشست ،آروم ، اسمش حسین بود .


دکمه هاش و باز کرد ، ترسیدم ،
توی بیمارستان چه بلاهایی که سرش نیاورده بودن ،
از بالا تا پایین بخیه ، بخیه هایی که عفونت کرده بود ،
موجی هم بود ، دوباره برده بودنش کمیسیون ،
با بزرگواری !!! ده درصد داده بودن ،
یه بار که موجی شده بود،
دختر سه ساله شو چنان به دیوار زده بود که کلیه ی بچه مشکل پیدا کرده بود ،
مثل یه بچه گریه میکرد ، دعواش کردم ، بغض کرد...واقعا بچه بود...
قول داد دیگه کار بد نکنه
گریه کرد...
آه کشید...
من شکستم...

9- بیشتر از بیست سال بود که روی تخت می خوابید . 70 درصد بود


از گردن به پایین قطع نخاع بود .
دکترای حقوق داشت
حتی خانواده اش فراموشش کرده بودن
لبخند میزد . حتی از زخم بستر هم شکایت نمیکرد
یکدفعه همه ی بدنش شروع به لرزیدن کرد ، حتی تخت هم میلرزید
منم میلرزیدم
رفتم عقب
سرمو پایین انداختم
از خودم شرمنده بودم
دعوام کرد
گفت رفتم جنگیدم تا تو گریه نکنی
فدای سرت
آه کشید...
من شکستم...

10- باباش مفقودالاثر بود


گفته بودن یا سهمیه ی دانشگاه یا کمک هزینه ی خرید مسکن ،
به خاطر مادرش دانشگاه نرفته بود ...
آه کشید...
من شکستم...

من هم ميخوام بگم يكي ازاين دلاوراروازنزديك نزديك ديدم ازآشنايان ماهستن...
اولين برخوردي كه باهاش داشتم خيلي ميگفت وميخنديد...
يه روزدخترش روبه من كردوگفت ببين اين اهن رباروبچسبونم سربابام وايميسه..
باورنكردم ولي وقتي ديدم اهن ربابه يه نقطه اي ازسرش چسبيدچندلحظه ماتم برد...
حالاازوقتي واردجمع اين مردشجاع شدم دارم زجرايي كه تحمل ميكنه روميبينم...
وقتي سرش به شدت دردميگيره ديگه هيشكي جلودارش نيست
ديگه اون لبخندانيست..
دختراش گريه ميكنن...
پسرش مرتب سرباباروبوسه ميزنه ونوازش ميكنه...
ماشرمنده اين شهداي زميني هستيم...

آخرین باری که میخواست بره آلمان ، همه خونمون جمع شده بودن برای خدافظی.
عمه ام زیر لب گفت : خدایا اگه میخوای شفا بدی این دفعه بده ولی اگه نمیخوای راحتش کن .
من صداشو شنیدم.
بغض کردم . با گریه باهاش دعوا افتام .
گفتم : نگو عمه . من بابامو میخوام . حتی اگه یه پاره گوشت باشه و بیفته یه گوشه خونه .
میخوام باشه .
نمیخوام بمیره.
میخوام بگم بابا دارم. حتی اگه همه فکر کنم اون دیگه ادم نیست
....

به یاد شهید مهدی حسین پور که دو سال پیش شهید شدن صلوات بفرستین
و دعا کنین برای تنها فرزندش ماجده که داره دارو سازی میخونه که موفق باشه .

عجب ! سبحان الله

عکس این برادر جانباز (اولین عکس) که در پست اول آمده، یک شبی آن را دیدم و بغض گلویم را گرفت و این رباعی را برای او سرودم:

انداخته ام به دامنت چنگ مرو * ای سوخته در کشاکش جنگ مرو

هم اجر شهید کیست بر روی زمین؟ * بس نیست بهشت؟! ای شباهنگ مرو

[b]content[/b]

ناصر یوسف نژاد;271610 نوشت:
عکس این برادر جانباز (اولین عکس) که در پست اول آمده

با سلام
در ارتباط :
http://www.askdin.com/thread14144.html

:Graphic (61)::Graphic (61)::Graphic (61):

چقدر بعضی هامون بی انصافیم...

مردان خدا که تکلیفشون این دنیا و اون دنیا روشنه،
روشن تر ازآفتاب اصلن چون روشن بود به اون عمل کردن
ای کاش اونا که باید ، قدر بدونن...
اونا که این عزیزان سپری شدند و اسه حفظ مال و مقام و... امروزشون!

ای کاش...

خدایا به حرمت این بغضی که تو گلوم نشسته همه شون رو شفا بده و سایه ی پر خیر و برکتشون رو از سر ماکم نکن!
شفاعت...شفاعت...شفاعت...

انسان با خوندن خاطرات شهدا و جانبازا بیادش میاد که هدف از خلقت چی بوده و امروز هدفمون چی شده متأسفانه ما هدف را گم کردیم ولی هنوز نمیخواهیم سردر گمی را حس کنیم
شهدا شرمنده ایم...

:Ghamgin:

افلاکیان;271486 نوشت:

1- نشست، زنش کنارش... نمیتونست حرف بزنه،
زنش آهنربا خواست، به هر جای بدن که میزد میچسبید ، نقطه به نقطه...
آه کشید...
من شکستم...

2- محکم وایساده بود ، مادر شهید بود ، پرسیدم: نحوه ی شهادت؟
نشست ، خرد شد، گریه کرد .
گفت : همه از تشنگی شهید شدن ، پسر من موند تو محاصره ، تو سرما یخ زد
گریه کرد
آه کشید
من شکستم...

3-نشست ، نگاه کرد ، فحش داد ،لعنت کرد ، ناله کرد، گریه کرد.
گفت: به جای درمان ، برای اینکه صدامون در نیاد ، سهمیه تریاک دادن...رایگان...
آه کشید...
من شکستم...

4- پیرمرد بود ، موهاش مثل برف سفید ،
پرسید : آمار جدید نداری؟
گنگ بودم ، گریه کرد .گریه کردم
گفت: میدونم برمیگرده ، انقدر باحاج خانم زنده میمونیم تا برگرده .
گریه کردم ،گریه کرد
آه کشید...
من شکستم...

5- شیمیایی بود ، ده درصد! دروغم نمیگفت ، مدارک پزشکیش کامل بود.
دوتا دختر داشت ، هردو عقب افتاده...از اثرات شیمیایی
گریه کرد...
آه کشید...
من شکستم...

6- موجی بود ، فریاد زد ، با سر بینی یک نفر و شکست ،
نشست ، گریه کرد
دختر هفده سالش دوشب بود که فرار کرده بود ، از دست بابای موجیش...
گریه کرد...
آه کشید...
من شکستم...

7- از اثرات جانبازی شهید شده بود ،
حتی اسمشو شهید نذاشتن . زنش رفته بود.
دو تا بچه داشت با یک پدربزرگ پیر
پدربزرگ گریه کرد
آه کشید...
من شکستم...

8- نشست ،آروم ، اسمش حسین بود .
دکمه هاش و باز کرد ، ترسیدم ،
توی بیمارستان چه بلاهایی که سرش نیاورده بودن ،
از بالا تا پایین بخیه ، بخیه هایی که عفونت کرده بود ،
موجی هم بود ، دوباره برده بودنش کمیسیون ،
با بزرگواری !!! ده درصد داده بودن ،
یه بار که موجی شده بود،
دختر سه ساله شو چنان به دیوار زده بود که کلیه ی بچه مشکل پیدا کرده بود ،
مثل یه بچه گریه میکرد ، دعواش کردم ، بغض کرد...واقعا بچه بود...
قول داد دیگه کار بد نکنه
گریه کرد...
آه کشید...
من شکستم...

9- بیشتر از بیست سال بود که روی تخت می خوابید . 70 درصد بود
از گردن به پایین قطع نخاع بود .
دکترای حقوق داشت
حتی خانواده اش فراموشش کرده بودن
لبخند میزد . حتی از زخم بستر هم شکایت نمیکرد
یکدفعه همه ی بدنش شروع به لرزیدن کرد ، حتی تخت هم میلرزید
منم میلرزیدم
رفتم عقب
سرمو پایین انداختم
از خودم شرمنده بودم
دعوام کرد
گفت رفتم جنگیدم تا تو گریه نکنی
فدای سرت
آه کشید...
من شکستم...

10- باباش مفقودالاثر بود
گفته بودن یا سهمیه ی دانشگاه یا کمک هزینه ی خرید مسکن ،
به خاطر مادرش دانشگاه نرفته بود ...
آه کشید...
من شکستم...

:geryeh:فقط میتونم بگم که هیچی نمیدونم بگم=(


[b]content[/b]
دانلود فایل
تو فدایی خدایی
مست عطر کربلایی
جانباز شیمیایی.....
گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند
مادرت میگفت دکتر ها جوابت کرده اند
مرگ تدریجی ست این دردی که داری میکشی
منتها با قرص های خواب خوابت کرده اند....
خواب می بینی کسی جویای احوال تو نیست
یا برای مصلحتها انتخابت کرده اند
خواب می بینی که در سر دشتی و گیلان غرب
خواب می بینی مورخ ها کتابت کرده اند
خواب می بینی نفس در سینه تنگی می کند
خواب می بینی مث سرپل خرابت کرده اند
روز گار بی وفا قلب تو را سوزانده است
با جناح وباند بازی ها کبابت کرده اند
خواب می بینی که مسوولین بنیاد شهید
بر سر دروازه های شهر قابت کرده اند
از خدا می خواستی که محشور باشی با حسین
خواب می بینی دعایت را اجابت کرده اند
شعر من گویای احوال دل تنگ تو نیبست
قطره قطره در وجود خود مجابت کرده اند
تمام اشعار
منبع:
http://www.askdin.com/thread10851.html

خيلي قشنگ بود درد اور و تفكر برانگيز!
يه تاپيك براي خاطرات جانبازا و شهدا و جنگ هم بزنيم عالي ميشه