آیه 125 سوره انعام آیا اختیار انسان را نفی نمی کند؟
تبهای اولیه
سلام
آیه 125 سوره انعام (فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلم و ...) و آیات مشابه این آیه را چگونه می توان با اختیار انسان توضیح داد؟
آیا این آیات اختیار انسان را نفی نمی کند؟
کارشناس بحث : هدی
سلام
آیه 125 سوره انعام (فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلم و ...) و آیات مشابه این آیه را چگونه می توان با اختیار انسان توضیح داد؟
آیا این آیات اختیار انسان را نفی نمی کند؟
کارشناس بحث : هدی
[="][/][فعل اضطرارى و فعل ارادى]
اول فعلى كه از طبيعت يك موجود سر مىزند، بدون اينكه علم آن موجود در صدور آن فعل دخالتى داشته باشد، مانند رشد و نمو بدن، و تغذى نباتات، و حركات اجسام، چون سردى و روانى آب، و سنگينى سنگ، و امثال آن، مانند سلامتى و مرض، كه اينگونه آثار و افعال براى ما محسوس هست، و قائم بخود ما نيز ميشود، بدون اينكه علم ما بانها اثرى در بود و نبود آنها دخالتى داشته باشد، بلكه تنها چيزى كه در بود و نبود آنها مؤثر است، بود و نبود فاعل طبيعى آنها است.
قسم دوم فعلى است كه اگر از فاعلش سر مىزند، بدان جهت سر مىزند كه معلوم او است، و علم فاعل بدان تعلق گرفته، مانند افعال ارادى انسان، و ساير موجودات داراى شعور.
و اين قسم از افعال، وقتى از فاعلش سر مىزند، كه علمش بدان تعلق گرفته باشد، يعنى آن را تشخيص و تميز داده باشد، پس علم بان فعل آن را از غيرش تميز ميدهد، و اين تميز و تعيين از اين جهت صورت مىگيرد، كه فاعل انجام آن فعل را منطبق با كمالى از كمالات خود تشخيص ميدهد، و خلاصه علم واسطه ميان او و فعل او است.
چون فاعل هر چه باشد، هيچ فعلى را انجام نميدهد، مگر آنكه كمال و تماميت وجودش اقتضاى آن را داشته باشد، و بنا بر اين فعلى كه از فاعل عالم سر مىزند، از اين جهت محتاج بعلم او است، كه علمش آن افعالى را كه مايه كمال وى است از آن افعالى كه مايه كمال او نيست جدا كند، و تشخيص دهد. و بهمين جهت مىبينيم، انسان در آن افعالى كه صورت علميه متعددى ندارد بدون هيچ فكرى و معطلى انجام ميدهد مانند افعالى كه از ملكات آدمى سر مىزند، چون سخن گفتن، كه آدمى در سريعترين اوقات، هر حرف از حروف بيست و نهگانه را كه لازم داشته باشد، انتخاب نموده، و كنار هم مىچيند، و از چند كلمه جمله، و از چند جمله سخنى ميسازد، بدون اينكه كمترين درنگى داشته باشد.
______________________
ترجمه الميزان، ج1، ص: 164
و نيز مانند افعالى كه از ملكات، بضميمه اقتضايى از طبع سر مىزند، چون نفس كشيدن، كه هم ملكه آدمى است، و هم مقتضاى طبع اوست، و مانند افعالى كه در حال غلبه اندوه، و يا غلبه ترس، و امثال آن از انسان سر مىزند، كه در هيچ يك از اينگونه كارها محتاج فكر و صرف وقت نيست، براى اينكه بيش از يك صورت علميه و ذهنيه و بيش از يك منطبق با فعل خارجى ندارد، و در نتيجه فاعل هيچ حالت منتظرهاى ندارد، كه اين كنم يا آن كنم، و قهرا بسرعت انجام ميدهد.
بخلاف افعالى كه داراى چند صورت علميه است، كه از ميان آن چند صورت، يكى يا واقعا، و يا بخيال فاعل، مصداق كمال او است، و بقيه كمال او نيست، مانند خوردن قرص نان، كه براى شخص زيد گرسنه كمال هست، و لكن احتمال هم دارد كه نان مزبور سمى، و يا مال مردم و يا آلوده و منفور طبع، باشد، و يا دارو خوردن، و راه رفتن، و هر عملى ديگر.
كه در مثال نان، آدمى تروى و فكر مىكند، تا يكى از آن عناوين را كه گفتيم با خوردن نان منطبق است ترجيح دهد، كه وقتى ترجيح داد بقيه عناوين از نظرش ساقط مىگردد، و عنوان ترجيح يافته مصداق كمال او قرار گرفته، بدون درنگ انجامش ميدهد.
قسم اول از افعال را افعال اضطرارى انسان ميناميم، همانطور كه سردى هندوانه و گرمى
زنجبيل فعل اضطرارى آنها است، و قسم دوم را فعل ارادى، مانند راه رفتن و سخن گفتن.
_______________________
ترجمه الميزان، ج1، ص: 165
[تقسيم فعل ارادى به اختيارى و اجبارى]
فعل ارادى به تقسيم ديگرى بدو قسم منقسم ميشود، براى اينكه در اينگونه افعال همواره فاعل خود را بر سر دو راهى بكنم يا نكنم مىبيند، و ترجيح يكى از دو طرف انجام و ترك، گاهى مستند بخود فاعل است، بدون اينكه چيزى و يا كسى ديگر در اين ترجيح دخالت داشته باشد، مانند گرسنهاى كه در سر دو راهى بخورم يا نخورم، بعد از مقدارى فكر و تروى، ترجيح ميدهد كه اين نان موجود را نخورد، چون بنظرش رسيده كه مال مردم است، و صاحبش اجازه نداده، لذا از دو طرف اختيار نگهدارى آن نان را انتخاب مىكند، و يا آنكه ترجيح ميدهد آن را بخورد.
و گاهى ترجيح يك طرف مستند به تاثير غير است، مثل كسى كه از طرف جبار زوردارى مورد تهديد قرار گرفته، كه بايد فلان كار را بكنى، و گر نه، تو را مىكشم، او هم بحكم اجبار، آنكار را مىكند، و با اراده هم مىكند، اما انتخاب يكى از دو طرف كردن و نكردنش مستند بخودش نيست، چون اگر مستند بخودش بود، هرگز طرف كردن را ترجيح نميداد، صورت اول را فعل اختيارى، و دوم را فعل اجبارى ميناميم. و خواننده عزيز اگر دقت كند، خواهد ديد: كه فعل اختيارى همانطور كه گفتيم هر چند مستند باجبار جبار است، و آن زورگو است كه با اجبار و تهديدش يكى از دو طرف اختيار را براى فاعل محال و ممتنع مىكند، و براى فاعل جز يك طرف ديگر را باقى نمىگذارد، لكن اين فعل اجبارى نيز مانند فعل اختيارى سر نمىزند، مگر بعد از آنكه فاعل مجبور، جانب انجام دادن را بر جانب انجام ندادن ترجيح دهد، هر چند كه شخص جابر بوجهى سبب شده كه او فعل را انجام دهد، و لكن انجام فعل ما دام كه بنظر فاعل، بر ترك رجحان نيابد، واقع نميشود، هر چند كه اين رجحان يافتنش، بخاطر تهديد و اجبار جابر باشد، بهترين شاهد بر اين معنا و جدان خود آدمى است.
و از همين جا معلوم ميشود: اينكه افعال ارادى را بدو قسم اختيارى و اجبارى تقسيم مىكنيم، در حقيقت تقسيم واقعى نيست، كه آن دو را دو نوع مختلف كند، كه در ذات و آثار با هم مختلف باشند، چون فعل ارادى بمنزله دو كفه ترازو است، كه اگر در يكى از آنها سنگى نيندازند، بر ديگرى رجحان پيدا نمىكند، فعل ارادى هم در ارادى شدنش بيش از اين كه رجحان علمى، يك طرف از انجام و يا ترك را سنگين كند، و فاعل را از حيرت و سرگردانى در آورد، چيز ديگرى نميخواهد، و اين رجحان، در فعل اختيارى و اجبارى هر دو هست.
چيزى كه هست در فعل اختيارى ترجيح يكى از دو طرف را خود فاعل ميدهد، و آنهم آزادانه ميدهد، ولى در فعل اجبارى، اين ترجيح را آزادانه نميدهد، و اين مقدار فرق باعث نميشود كه اين دو فعل دو نوع مختلف شوند، و در نتيجه آثار مختلفى هم داشته باشند.
________________________
ترجمه الميزان، ج1، ص: 166
شخصى كه در سايه ديوارى دراز كشيده، اگر ببيند كه ديوار دارد برويش مىريزد، و خراب ميشود، فورا برخاسته، فرار مىكند، و اگر هم شخصى ديگر او را تهديد كند كه اگر برنخيزى ديوار را بر سرت خراب مىكنم، باز برمىخيزد و فرار مىكند، و در صورت اول فرار خود را اختيارى، و در صورت دوم اجبارى ميداند، با اينكه اين دو فرار هيچ فرقى با هم ندارند، هر دو داراى ترجيحند، تنها فرقى كه ميان آن دو است، اينست كه ترجيح در فرار اول مستند بخود او است، و در صورت دوم مستند بجبار است، يعنى اراده جبار در آن دخالت داشته.
حال اگر بگويى همين فرق ميان آن دو، كافى است كه بگوئيم فعل اختيارى بر وفق مصلحت فاعل سر مىزند، و بهمين جهت مستوجب مدح و يا مذمت، و ثواب و يا عقاب، و يا آثارى ديگر است، بخلاف فعل اجبارى، كه فاعلش مستوجب مذمت، و مدح، و ثواب، و عقاب، نيست.
در پاسخت مىگوييم: درست است، و همين فرق ميان آن دو هست، و لكن بحث ما در اين است كه اختلاف اين دو جور فعل، اختلاف ذاتى نيست، بلكه از نظر ذات يكى هستند، و اين موارد اختلافى كه شما از آثار آن دو شمردى، آثاريست اعتبارى، نه حقيقى و واقعى، باين معنا كه عقلاء براى اجتماع بشرى كمالاتى در نظر مىگيرند، و پارهاى از اعمال را موافق آن، و پارهاى ديگر را مخالف آن ميدانند، صاحب اعمال دسته اول را مستحق مدح و ثواب، و صاحب اعمال دسته دوم را مستحق مذمت و عقاب ميدانند، پس تفاوتهايى كه در اين دو دسته از اعمال است، بر حسب اعتبار عقلى است، نه اينكه ذات آن دو گونه اعمال مختلف باشد.
پس در نتيجه بحث از مسئله جبر و اختيار بحث فلسفى نيست، چون بحث فلسفى تنها شامل موجودات خارجى، و آثار عينى ميشود، و اما امورى كه بانحاء اعتبارات عقلايى منتهى ميشود، مشمول بحث فلسفى و برهان عقلى نيست، هر چند كه آن امور در ظرف خودش، يعنى در ظرف اعتبار معتبر و منشا آثارى باشد، پس ناگزير بايد بحث از جبر و اختيار را از غير راه فلسفه بررسى كنيم.
_____________________
ترجمه الميزان، ج1، ص: 166
راه حل روشن براى مساله" جبر و اختيار"
اين مساله از قديمىترين مسائلى است كه در ميان دانشمندان مطرح بوده گروهى طرفدار آزادى اراده انسان، و گروهى طرفدار جبر بودهاند و هر كدام دلائلى براى اثبات مقصد خود ذكر كردهاند.
ولى جالب اين است كه هم" جبريين" و هم" طرفداران اختيار" در عمل اصل اختيار و آزادى اراده را به رسميت شناخته، و پذيرفتهاند، يا به تعبير ديگر تمام اين جر و بحثها در دائره مباحث علمى بوده نه در مقام عمل، و اين به خوبى نشان مىدهد كه اصل آزادى اراده و اختيار فطرى همه انسانها است، و اگر پاى وسوسههاى مختلف پيش نيايد همه طرفدار اصل آزادى ارادهاند.
اين و جدان عمومى و فطرت همگانى كه يكى از روشنترين دلائل اختيار است به صورتهاى گوناگونى در زندگى انسان تجلى مىكند زيرا اگر انسان خود را در اعمالش مجبور مىدانست و اختيارى براى خود قائل نبود چرا:
1- گاه به خاطر اعمالى كه انجام داده و يا به خاطر اعمالى كه انجام نداده پشيمان مىشود، و تصميم مىگيرد در آينده از تجربه گذشته استفاده كند،" اين حالت ندامت براى طرفداران عقيده جبر فراوان است، اگر اختيارى در كار نيست ندامت چرا؟!
2- بدكاران را همه ملامت و سرزنش مىكنند، اگر جبر است سرزنش چرا؟.
3- نيكوكاران را مدح و تمجيد و ستايش مىنمايند.
4- در تربيت و تعليم فرزندان مىكوشند تا آنها سعادتمند شوند، و اگر همه مجبورند تعليم چه مفهومى دارد؟
5- براى بالا بردن سطح اخلاق جامعه همه دانشمندان بدون استثنا تلاش دارند.
6- انسان از خطاهاى خود توبه مىكند، با قبول اصل جبر توبه معنى ندارد.
7- انسان بر كوتاهىهايى كه كرده حسرت مىخورد، چرا؟
8- در تمام دنيا بدكاران و مجرمان را محاكمه مىكنند و آنها را تحت بازپرسى شديد قرار مىدهند، كارى كه از اختيار بيرون است بازپرسى و محاكمه ندارد.
9- در همه دنيا و ميان تمام اقوام اعم از خداپرستان و ماديين براى مجرمان مجازات قائلند، مجازات بر كارى كه مجبور بوده؟!
10- حتى طرفداران مكتب جبر هنگامى كه كسى به منافع و حيثيت آنها تجاوز كند فرياد مىكشند و او را مقصر مىشمارند و به دادگاه مىكشانند! خلاصه اگر راستى انسان از خود اختيارى ندارد، پشيمانى چه معنى دارد؟
_____________________
تفسير نمونه، ج26، ص: 65
ملامت و سرزنش براى چيست؟ آيا مىشود كسى را كه دستش بىاختيار مرتعش و لرزان است ملامت كرد؟
چرا نيكوكاران را مدح و تشويق مىكنند، مگر از خود اختيارى داشتهاند كه با تشويق به كار نيك ادامه دهند؟
اصولا با پذيرش تاثير تعليم و تربيت جبر مفهوم خود را از دست خواهد داد و از اين گذشته مسائل اخلاقى بدون قبول آزادى اراده ابدا مفهومى ندارد.
اگر ما در كارها مجبوريم توبه يعنى چه؟ حسرت خوردن چرا؟ محاكمه شخص مجبور از ظالمانهترين كارها است، و مجازات او از محاكمهاش بدتر.
همه اينها نشان مىدهد كه اصل آزادى اراده، فطرى همه انسانها و موافق و جدان عمومى بشر است، نه تنها عوام كه همه خواص و همه فلاسفه در عمل چنينند و حتى جبريها در عمل اختيارى هستند" الجبريون اختياريون من حيث لا يعلمون"! و جالب اينكه قرآن مجيد نيز كرارا روى همين مساله تكيه كرده نه تنها در آيات مورد بحث مىفرمايد: فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً:" هر كس بخواهد مىتواند راهى را به سوى پروردگارش برگزيند".
بلكه در آيات ديگر نيز روى مشيت و اراده انسان بسيار تكيه كرده است كه ذكر همه آنها طولانى مىشود تنها به سه آيه زير اكتفاء مىكنيم:
إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً:" ما راه را به انسان نشان داديم خواه پذيرا شود و شكرگزار گردد يا مخالفت كند و كفران نمايد" (دهر- 3).
و در آيه 29 سوره كهف مىفرمايد فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ:
" هر كس مىخواهد ايمان بياورد و هر كس نمىخواهد راه كفر پيش گيرد" (ولى بدانند ما براى كافران آتش عظيمى فراهم ساختهايم).
و نيز در آيه 29 دهر مىخوانيم: إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا:" اين تذكرى است، هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش انتخاب مىكند".
سخن درباره مساله جبر و تفويض بسيار طولانى است و در اين زمينه كتابها يا مقالهها نوشته شده، آنچه در بالا گفته شد تنها نگاهى به اين مساله از زاويه" قرآن" و" و جدان" بود، و اين كلام را با يادآورى يك" نكته مهم" پايان مىدهيم:
طرفدارى گروهى از مساله جبر تنها به خاطر پارهاى از مشكلات فلسفى و استدلالى نبوده بلكه عوامل مهم روانى و اجتماعى ديگرى بدون شك در پيدايش و ادامه اين عقيده دخالت داشته است.
بسيارى از افراد عقيده به" جبر" يا" سرنوشت جبرى" يا" قضا و قدر" به معنى جبرى آن را كه همه ريشههاى مشتركى دارند به خاطر فرار از زير بار مسئوليتها پذيرفتهاند يا اين عقيده را پوششى براى شكستها و ناكاميهاى خود كه بر اثر كوتاهى و سهلانگارى حاصل شده قرار دادهاند.
و يا پوششى براى هوسهاى سركش خويش كه" مى خوردن ما را حق ز ازل مىدانسته و ما براى اين مى مىخوريم كه علم خداوند جهل نشود!" گاه استعمارگران براى درهم كوبيدن مقاومت مردم، و خاموش كردن آتش قهر ملتها با توسل به اين عقيده خود را بر همه تحميل مىكردند كه سرنوشت شما از اول همين بوده و غير تسليم و رضا كو چارهاى؟! با قبول اين مكتب اعمال همه جنايتكاران موجه مىشود، و گناه همه گنهكاران توجيه منطقى مىيابد، و فرقى ميان مطيع و مجرم باقى نخواهد ماند.
__________________________
تفسير نمونه، ج26، ص: 67
به نام خدا
با سلام
سلام آیه 125 سوره انعام (فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلم و ...) و آیات مشابه این آیه را چگونه می توان با اختیار انسان توضیح داد؟ آیا این آیات اختیار انسان را نفی نمی کند؟
ابتدا يك مقدمه از بيانات استاد جوادي آملي در خصوص شرح صدر خدمتتان بيان مي كنم :
"شرح صدر عبارت از باز شدن سينه است منظور از اين سينه همان قلب حقيقي است كه انسانيت انسان است نه اين سينهاي كه چه كافر، چه مؤمن هر دو داراي آن هستند و نه قلبي كه مؤمن و كافر هر دو داراي آن هستند كه مركز پالايش خون است قلب، فؤاد و مانند آن همان روح انساني و حقيقت انساني است.
اين [ قلب ]گاهي در مسايل خير باز است، گاهي در مسايل شر باز است
شرح صدر يعني قلب باز، اين قلب به وسيله آن مظروف باز ميشود با ظرفهاي ديگر فرق ميكند هر ظرفي از ظروف عالَم طبيعت به وسيله مظروف بسته ميشود يعني هر اندازه كه مظروف به ظرف داده شد از ظرفيتِ ظرف ميكاهد اگر يك ظرفي ظرفيت ده ليتر آب داشت شما وقتي پنج ليتر آب در اين ظرف ريختيد به مقدار پنج ليتر ظرفيت او بسته شد ديگر اين ظرف ظرفيت ده ليتر را ندارد ظرفيت پنج ليتر را دارد كه خالي است اين خاصيت ظرف و مظروف طبيعي است.
اما ظرف و مظروف ماوراي طبيعي نسبتشان به عكس است يعني وقتي مظروف وارد ظرف ميشود ظرف را توسعه ميدهد نه تضعيف كند حالا مظروف از هر سنخي باشد مظروف وقتي وارد ظرف شد اين ظرف را كم كم توسعه ميدهد اين از بيانات نوراني است كه در بخش پاياني نهجالبلاغه از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به عنوان تجرّد روح و تجرّد نفس ذكر شده است حضرت در آن سخن نوراني ميفرمايد: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ» هر ظرفي از ظروف عالَم طبيعت با آمدن مظروف ظرفيتش كم ميشود مگر ظرف دانش كه هر اندازه انسان علم به قلب بدهد اين قلب براي درك معارف برتر و علوم بيشتر آمادهتر ميشود ." (1)
(1)- ر.ك: بنياد بين المللي علوم وحياني اسراء ، ذيل آيه 125 سوره مباركه اعراف
"وقتي يك مطلب علمي وارد صحنهٴ نفس شد اين روح را، اين صدر و قلب و فؤاد را شرحه شرحه ميكند و روح قبل از ورود مطالب به منزله متن است، مطالب كه وارد صحنه دل ميشود به منزله شرح اين روح است اين روح را شرحه شرحه ميكند، تشريح ميكند، باز ميكند تا ظرفيتش براي مطالب بيشتر آمادهتر باشد، اگر اين روح معارفِ حقّه در او وارد شد اين مشروح ميشود چنين شخصي داراي شرح صدر است براي معارف حقّه، اما نسبت به مطالب باطل و گناه بسته است انسان احساس انزجار ميكند و اگر به عكس مطالبي كه وارد صحنه روح شد مطالب ضلالت و غوايت و انحرافي بود روح را در بخشهاي انحرافي شرحه شرحه ميكند، مشروح ميكند، باز ميكند نسبت به مطالب معنوي و حقيقي بسته است احساس انزجار ميكند.
هر دو گروه مشروحالصدرند خواه علوم باطل، خواه علوم حق اين قلب را باز ميكنند منتها علوم حق در بخش عقل و وحي قلب را باز ميكند، علوم باطل در بخش وهم و خيال باز ميكند گناهان هم همين طور است، اعمال هم همين طور است، آثار عمل هم در روح چنين اثري دارد ظهوري دارد.
فرمود: ﴿فمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ﴾ روايات فراواني در تفسير برهان ذيل همين اين آيه آمده است كه ائمه(عليهم السلام) شرح صدر مسلمان و مؤمن را به عنوان نور و نكته نوراني ذكر كردند كه يك نكته روشني در قلب انسان پديد ميآيد، بعد مسامع قلب و عيون قلب باز ميشود يعني گوشِ دل و چشم دل براي شنيدن و ديدن مطالب الهي باز ميشود."(2)
(2)- همان
اين مقدمه را از بيانات استاد جوادي آملي بدين دليل براي شما بيان كردم كه مشخص بشود شرح صدري كه در آيه مورد سوالتان مطرح شده ، به چه معناست .
و اما پاسخ اصلي :
"اينجا اراده را در هر دو حال به ذات اقدس الهي اسناد داد فرمود ... عدهاي مشروحالصدر اسلاماند، عدهاي مشروحالصدر كفرند و شرح صدر هر دو هم به دست خداست اما يكي به عنوان پاداش، يكي هم به عنوان كيفر فرمود: ﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ﴾ هر كه را خدا بخواهد هدايت كند خداوند با ارادهٴ تشريعي خواسته است كه همگان هدايت بشوند در اوايل سورهٴ مباركهٴ «مائده» [آمده است] خداوند اين احكام را نازل كرده است ﴿يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ﴾ ﴿يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾ و مانند آن يا دربارهٴ هدف نزول قرآن فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾ همهٴ اين ره آوردهاي عام را براي هدايت مردم به نحو عموم ياد ميكند پس هيچ كس را ذات اقدس الهي با آن ارادهٴ بدئي و اولي نميخواهد گمراه بشوند همگان را [ مي خواهد] كه به طرف حق حركت كنند.
اين ارادهٴ الهي هم به صورت دعوت است، هم به صورت امر است ولي به صورت اجبار نيست لكن در بخش پاياني راهِ مؤمنان ، اين ارادهٴ الهي به صورت هدايت تكويني ظهور ميكند يعني شما چهار امر را كه بررسي ميكنيد ميبينيد كه سه امر ممكن است يك امر مستحيل [ محال است ].
اراده حقتعالي براي هدايت مردم گاهي به صورت دعوت به خير است، ترغيب است، وعده است، بشارت است، تشويق است و مانند آن گاهي بالاتر از آن به صورت امر است كه اگر كسي امتثال نكند كيفر ميبيند اينها حق است و در قرآن و سنّت نمونههايش فراوانند.
سومي اينكه جبر باشد اختيار را از انسان بگيرد چون جبر كمال نيست و ... هرگز ذات اقدس الهي براساس جبر اراده هدايت كسي را نخواهد داشت.
قسم چهارم اين است كه به عنوان هدايت پاداشي قلب انسان را نوراني ميكند تكويناً ،كه چنين انساني به خوبي و به آساني به طرف درك معارف و عمل به احكام و آشنايي به حِكم [ حكمتها]حركت ميكند خيلي براي او سهل است كه ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾ خيلي به آساني شب ...خيلي به او سخت نميگذرد اين فيضِ خاصّ تكويني البته نصيب هر كس نخواهد شد اين مسبوق به آن است كه مراحل دعوت را انسان با طوع و رغبت اجابت كند، مراحل امر را با طوع و رغبت امتثال كند[ اطاعت كند ] در آزمون الهي سرافراز به در آيد آنگاه مشمول مهر خاصّ خدا باشد كه ميفرمايد: ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾."(3)
(3)- همان
"دربارهٴ تبهكاران يك ارادهٴ عمومي دارد فرمود: ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ اما دعوت به شرّ مستحيل است [ محال است]از خدا، امر به شرّ مستحيل است چه اينكه اجبار به شرّ هم متسحيل است، اما آن امر چهارمي كه گرايش به طرف شرور باشد آن را گاهي به عنوان كيفر انجام ميدهد، اما اين گرايش به طرف شرّ به اين معنا نيست كه خداوند چيزي را به عنوان يك امر وجودي در قلب اين كسي كه مشروحالصدر بالكفر است افاضه كرده است بلكه بازگشتش به عدم ملكه است يعني لطف خاص خود را خدا از او گرفت و او را به حال خود رها كرد وقتي انسان به حال خود رها بشود هم ... نفس امّاره او را به دام خود ميكشد، هم شهوت و غضب ابزار بدياند، هم شيطان بيرون، اگر كسي به حال خود رها شد اينچنين به سَمت شر علاقه پيدا ميكند.
مؤمنين وقتي ترغيب الهي را شنيدند، دعوت الهي را شنيدند گفتند لبيك، امر الهي را شنيدند امتثال كردند گفتند: ﴿أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَي آمَنَّا بِهِ﴾ يا ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا﴾ ... مناديان الهي وقتي دعوت به ايمان بكنند اينها ميگويند لبيك، هاديان الهي وقتي امر به خير ميكنند ميگويند لبيك، حرفشان اين است ﴿أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَي آمَنَّا بِهِ﴾[ و ما چون هدايت را شنيديم بدان گرويديم] نظير آنچه كه در آيهٴ سيزده سورهٴ مباركهٴ «جن» از آنها نقل كردند ﴿أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَي آمَنَّا بِهِ﴾ و در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» از مؤمنين شبزندهدار اين آيات را نقل كرده است كه آيهٴ 193 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين است ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا﴾[ پروردگارا ما شنيديم كه دعوتگرى به ايمان فرا مى خواند كه به پروردگار خود ايمان آوريد پس ايمان آورديم].
اينها كسانياند كه دعوت را اجابت ميكنند، امر را امتثال ميكنند وقتي اينچنين شد هدايت الهي را پذيرفتند آنگاه خداوند به عنوان پاداش هم اينها را در صراط مستقيم حفظ ميكند كه تثبيت قدم است، هم در مرحلهٴ بقا هدايتي روي هدايت اينها ميافزايد و هم قلب اينها را گرايش خاص ميدهد براي درك معارف برتر و احكام بيشتر ." (4)
(4)- با اندكي تلخيص و تصرف ، همان