یونس جنگلی(میرزا کوچک خان)

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
یونس جنگلی(میرزا کوچک خان)

به نام خدا...

زندگینامه

یونس معروف به میرزا کوچک، فرزند میرزابزرگ، در سال 1259 شمسی در استاد سرای رشت به دنیا آمد. میرزا کوچک جوانی خوش اندام با چهره ای شاد و سالم و برومند بود که پیوسته لبخند بر لبان و وقار در چشمانش دیده می شد. میرزا به مدرسه «جامع» رفت و در آنجا مقدمات علوم دینی را آموخت. کارهای سخت را دوست داشت. در مسائل اخلاقی بسیار با حجب و حیا رفتار می کرد و نظرات خود را با منطق محکم و گیرا بیان می نمود. میرزاکوچک به منظور فراگیری علوم دینی چند وقتی در مدرسه محمودیه تهران اقامت گزید اما حوادث و انقلاب های کشور، مسیر افکارش را تغییر داد و عبا و نعلین و عمامه را به تفنگ و فشنگ و نارنجک مبدل ساخت. دوران جوانی او مصادف با فتح و پیروزی نهضت مشروطه بود و زندگی سیاسی میرزا از شرکت در فتح قزوین توسط مجاهدان و همکاری در فتح گیلان توسط مشروطه خواهان آغازشد. او از خفایای دل مردم آگاه بود و رنج ها و مصائبی که بر مردم متحمل می شد او را عذاب می داد و بنابراین به تشکیل گروهی متحد و منسجم پرداخت و جنگل های گیلان را مرکز عملیات خود قرار داد و در راه مبارزه با ظلم و ستم بسیار تلاش کرد. سرانجام در تاریخ 11 آذر 1300 شمسی در 41 سالگی پس از مبارزات فراوان علیه استبداد و استعمار در حالی که اکثر همسنگرانش یا شهید و اسیر شده بودند یا بر اثر فریب عمال دولتی به او پشت کرده بودند، تحت تعقیب شدید مأموران در سرمای سخت در شهرستان خلخال جان باخت و سر او توسط خائنین، جدا شده، به رضاخان هدیه شد. پیکر او را در سلیمان داراب رشت به خاک سپردند.


تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
برگرفته از
کتاب میرزاکوچک خان جنگلی



به نام خدا

همت بزرگ

مقارن با تحصن در سفارت عثمانی میرزا نیز در رشت متحصن شد و در واقعه مشروطیت به مجاهدین پیوست. فئودر، توپچی به همراه مجاهدین بود، در یکی از جنگ ها اظهار تأسف که اگر توپی بر فراز فلان کوه مستقر می نمودیم قطعاً کار جنگ به نفع مجاهدین پایان می پذیرفت. میرزا فوراً دست بکار شد و به کمک چند تن از مجاهدین توپ را به بالای کوه برد. این کار شجاعانه او شکست دشمن را به ارمغان آورد اما صدمه ای که به کمر میرزا وارد شد تا پایان عمر او را می آزرد.


تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
برگرفته از
کتاب میرزاکوچک خان جنگلی

به نام خدا...

جملاتی از میرزا کوچک خان

« ...من و رفقایم محال است آلت دست آن ها (دشمنان) بشویم. عاری از شرف می دانم کسی را که حقوق حاکمیت و استقلال مملکت را، هدیه شغل و مقام کند.
من استقلال ایران را خواهانم و بقای اعتبارات کشور را طالبم. آسایش ایرانی و همه ابنای بشر را بدون تفاوت دین و مذهب شایقم. ما به شرافت زیسته ایم و با شرافت مراحل انقلابی را طی کرده ایم و با شرافت خواهیم مرد...»


تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
برگرفته از
کتاب میرزاکوچک خان جنگلی

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

همه در برابر قانون یکسانند

خود میرزا کوچک نقل کرده است: «روزی بسیار گرم دلتنگ بودم و به سرنوشت مردم ایران می اندیشیدم، که گدایی به من برخورد و تقاضای کمک کرد. من که در این حال مفلس تر از او بودم، کمک به وی را به وقت دیگر محول ساختم. اما گدای سمج متقاعد نمی شد و پا به پایم می آمد و گریبانم را رها نمی کرد و من خود آه در بساط نداشتم و میل نداشتم از کسی تقاضای اعانت کنم. اصرار زیاده از حد گدا خشمم را برانگیخت. هر جا می رفتم از من فاصله نمی گرفت و با جملاتش روحم را آزار می داد. عاقبت به تنگ آمده کشیده ای به گوشش زدم. گویی گدای سمج در انتظار همین یک کشیده بود او فوراً به زمین افتاد و مرد. از مرگ گدا بسیار متأثر شدم و چون عمل خود را مستحق مجازات می دانستم خود را به شهربانی معرفی کردم. رئیس شهربانی از اینکه به پای خود به شهربانی آمده و خود را قاتل معرفی کرده ام متعجب شد و مدت های مدید برا ی همین جرم در زندان ماندم تا آنکه اوضاع تغییر کرد و با گذشت مدعیان خصوصی آزاد شدم.


تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
برگرفته از

کتاب میرزاکوچک خان جنگلی[/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

پایان نهضت جنگل

سردار سپه در صبح روز بیست و دوم مهر ماه سال 1300 با پیشرو قشون دولتی وارد رشت گردید.
کلانتراف که از طرف سفارت روس با سردار سپه آمده بود به تنظیم ارتباط بین قشون دولت و انقلابیون [طرفدار بلشویکها] اشتغال داشت. در همان روز، جمعی از انقلابیون دیروزی به سردوشی های سرهنگی ‍[مانند خالو قربان] و سایر درجات نظامی مفتخر ... و جمعی دیگر [مانند احسان الله خان] به انزلی رفتند که از آن جا به بادکوبه رهسپار شوند. میرزا که حصول نتیجه را ناممکن دید سر به کوه های خلخال گذاشت و به سوی سرنوشتی نامعلوم رهسپار گشت و در دامنه کوه های گیلان در طوفان برف گرفتار و شهید شد. دشمنان قسم خورده او سرش را از تن جدا کردند و به رسم ارمغان به تهران آوردند و آن را در گورستان حسن آباد، ایستگاه آتش نشانی فعلی تهران دفن کردند. یاران میرزا این سر را به گورستان سلیمان داراب رشت منتقل کردند. بعد از شهریور 1320 تن میرزا و سر او در این گورستان در یک مکان قرار گرفت.
خالو قربان پس از گذشت اندک زمانی در جنگ با شرکت کردش کشته شد. احسان الله که به باکو مهاجرت کرده بود، در سال 1317 اعدام گردید.

راوی: جعفر مهرداد


تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
برگرفته از

کتاب میرزاکوچک خان جنگلی[/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

جمهوری اسلامی

شاید جالب باشد بدانید واژه جمهوری اسلامی، نخستین بار توسط میرزا مطرح شد. میرزا مدت ها قبل از انقلاب روسیه، مبارزات خود را شروع کرد و در مبارزات مشروطه شرکت داشت و سالیان سال در پی کسب آزادی و مبارزه با استبداد بود و بدیهی است هنگامی که کشورش تحت فشار استعمار و استبداد است از هر روشی که بشود در مبارزه به کار گرفت، استفاده می کند. میرزا سابقه طلبگی داشت و لذا تعجبی ندارد که تمام تلاش کسانی که نمی خواستند قبول کنند که چنین نهضت عظیمی، در گیلان اتفاق افتاده باشد. برای مخدوش کردن فرهنگ مردم شمال، وانمود کردند که آن ها به فرهنگ اسلامی گرایش ندارند. بخشی از این تبلیغات هنوز هم ادامه دارند، درحالی که شاید نخستین ناحیه ای که در ایران مذهب تشیع را پذیرفت دیلمان بود و مردمان این سرزمین پیوسته بر اعتقاد دینی خود پا فشرده اند.

راوی: حجت الاسلام ذاکری

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
برگرفته از

کتاب میرزاکوچک خان جنگلی[/]