پناهگاه...

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
پناهگاه...

آب جوش را داخل فلاکس می ریزد. صدای زنش در گوشش می پیچد :
-زود برگردی شیرین گرسنه اس . بچه یکسره ونگ می زند . پیر ه زنی می گوید: بچه را زیر هواکش ببر اونجا هواتازه تره .در فلاکس را می بندد. صدای آژیر قرمز، میگ های عراقی و انفجار در هم می پیچد. خانه می لرزد . هراسان به طرف پناهگاه می رود. پناه گاه به تلی از خاک تبدیل شده است. مامورهای امداد می گویند: موشک درست وسط هواکش خورده .
با گریه می گوید: من آب جوش آورده ام !:Ghamgin: