جمع بندی ایا این حدیث پیامبر (امت من بر خطا اجماع نمیکنند) صحیح است؟

تب‌های اولیه

20 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ایا این حدیث پیامبر (امت من بر خطا اجماع نمیکنند) صحیح است؟

ایا این حدیث که از طریق اهل سنت نقل شده مورد تایید شیعه نیز هست؟
لا تجتمع امتي علي الخطاء" و يا "علي الضلالة
امت من بر خطا اجماع نمیکنند

کارشناس بحث : صدرا

سلام

امام هادي عليه السّلام در نامه‌اي كه در پاسخ به نامه اهل اهواز مي‌نويسد مي‌فرمايند:

«اجتمعت الامة قاطبة لا إختلاف بينهم في ذلك أن القران حق لاريب فيه عند جميع فرقها فهم في حال الاجتماع عليه مصيبون و علي تصديق ما انزل الله مهتدون لقول النبي ـ صلّي الله عليه و آله ـ لا تجتمع امتی علی الضلاله.

يعني همه امّت با تمام فرقش بدون اين‌كه اختلافي بينشان باشد اجتماع دارند بر اين‌كه قرآن حق است و شكي در آن نيست ، پس آن‌ها در اين اجتماع‌شان درست‌كار و بر تصديق آن‌چه خدا نازل فرموده هدايت شده مي‌باشند. زيرا پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند:امّت من بر ضلالت اجتماع نمي‌كنند».(بحار الانوار، تحقيق گروهي از علماء بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ اوّل، 1412 هـ. ق، ج 2، ص 485)

رحمان;255472 نوشت:
(بحار الانوار، تحقيق گروهي از علماء بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ اوّل، 1412 هـ. ق، ج 2، ص 485)

نقل از کتب اربعه نمی تواند صرفا دلیلی بر درست بودن یک حدیث باشد

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

حناب هورشید

البته اگر هم باشد باید دید منظور حضرت از امت چیست! مثلا آیا 12 نفر از امت جمع شوند بر یکجا ( مثلا سقیفه ملعونه ) میشه امتی !!!؟؟؟

رحمان;255472 نوشت:
سلام

امام هادي عليه السّلام در نامه‌اي كه در پاسخ به نامه اهل اهواز مي‌نويسد مي‌فرمايند:

«اجتمعت الامة قاطبة لا إختلاف بينهم في ذلك أن القران حق لاريب فيه عند جميع فرقها فهم في حال الاجتماع عليه مصيبون و علي تصديق ما انزل الله مهتدون لقول النبي ـ صلّي الله عليه و آله ـ لا

تجتمع امتی علی الضلاله.

يعني همه امّت با تمام فرقش بدون اين‌كه اختلافي بينشان باشد اجتماع دارند بر اين‌كه قرآن حق است و شكي در آن نيست ، پس آن‌ها در اين اجتماع‌شان درست‌كار و بر تصديق آن‌چه خدا نازل فرموده هدايت شده مي‌باشند. زيرا پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمودند:امّت من بر ضلالت اجتماع نمي‌كنند».(بحار الانوار، تحقيق گروهي از علماء بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ اوّل، 1412 هـ. ق، ج 2، ص 485)

دوست عزیز جناب رحمان کاش ادامه حدیث را هم می آوردید که حضرت می فرمایند :

لِقَوْلِ النَّبِيِّ ص لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلَالَةٍ فَأَخْبَرَ ص أَنَّ مَا اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِ الْأُمَّةُ وَ لَمْ يُخَالِفْ بَعْضُهَا بَعْضاً هُوَ الْحَقُّ فَهَذَا مَعْنَى الْحَدِيث‏

یعنی حتی افرادی هم از آن اجتماع مخالفت نکنند. مثلا همه امت در اینکه قرآن حق است اجتماع دارند بلی این درست است اما آیا می شود با این حدیث برخی اشتباهات برخی افراد را که چند نفر جمع شده و بر مطلبی حکم می دهند هم توجیه کرد!!!؟؟؟

پس طبق این حدیث نظر حضرت این است که تمام امت بر چیزی جمع شوند و گروهی از امت هم مخالف نظر آنها نباشد.

در این مورد به حدیثی در کتاب ارشاد القلوب جلد 2 صفحه 264 که در آن حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیه به ابوبکر اجتماع امت را توضیح می دهند مراجعه کنید.

باتشکر - یاعلی

بله...در سقیفه فقط چند نفر جمع شدند و بنی هاشم وخیلی از مسلمانان دیگر نبودند وتعیین عثمان هم که با یک شورا ی چند نفره بوده پس اینکه اهل سنت می گویند اجماع بوده صحیح نیست در واقع اصلاً اجماعی درکار نبوده:Sham:

hoorshid;255464 نوشت:
ایا این حدیث که از طریق اهل سنت نقل شده مورد تایید شیعه نیز هست؟
لا تجتمع امتي علي الخطاء" و يا "علي الضلالة
امت من بر خطا اجماع نمیکنند

کارشناس بحث : صدرا

با سلام
آيت الله العظمى بروجردى مى گفت :
« فقه شيعه ، حاشيه بر فقه اهل سنت است و براى درك صحيح هر مساله اى ، بايد جو فقهى آن زمان و فتاواى اهل سنت را بدانيم . »
درست است و هم سخن ديگران كه مى گويند : « نيازى به فقه اهل سنت نيست و فقه شيعه به تنهاى پاسخ گوى مسائل و نياز هاى ماست » ، درست است .
به هر حال ، سنت رسول اكرم مقدارى به گونه مستقل و مقدارى به گونه غير مستقل ، مقدارى در عمل و مقدارى با حديث و گفتار ، به ما رسيده است .
در بين اين راه هاى گوناگون كه براى دريافت سنت و رسيدن به آن مطرح شد ، يكى هم اجماع است كه اهل سنت ، با توجه به احاديثى كه از پيامبر اكرم (ص) به گونه هاى گوناگون نقل مى كنند : « لا تجتمع امتى على الخطا » ، « لا تجتمع امتى على الضلالة » ، « ان الله لا يجمع على الضلالة و يد الله مع الجماعة ، من شذ شذ الى النار » (1) « ان الله تعالى قد اجار امتى ان تجمع على الضلالة » (2)

كه دو حديث نخست در كتاب ها روايى اهل سنت يافت نشد ، ولى مضمون آن ها ، همان احاديث سوم و چهارم است .
اينان براى خود اجماع واقع نمايى قائل هستند و آن را حجتى مستقل مى دانند و بر اين باورند كه موضوعيت دارد .

به اين سخن ، پاسخ داده شده : اگر بناست يك حديث يا چند حديث هم معنى ، حجت مستقل بسازند ، پس قاعده طهارت و استصحاب نيز همين طور و شمار حجت ها بسيار مى شود .
اگر چنين نيست ، پس اجماع هم قاعده اى در رديف ديگر خواهد بود .
به هر حال ، اين خرده گيرى ها ، سودى نرساند ، چون به گفته شيخ انصارى « هو الاصل لهم و هم الاصل له » (3) .
و در چنين شرايط ، اشكالها ، هر چند قوى باشند ، اثر نمى كنند ، چون پذيرش اشكال ها ، برابر است با باطل شدن رشد آنان كه به هيچ روى ، نخواهند پذيرفت .
و شيعيان چون ديدند اهل سنت ، به هر وسيله اى ، اين حجت را بر حجت هاى سه گانه ياد شده افزودند ، به فكر چاره افتادند .
اينان ديدند ، اصل مطلب مطلب حقى است و همه امت ، هيچ گاه به خطا نمى روند ، زيرا امت عبارتند از يك معصوم و بقيه غير معصوم ، و هنگامى كه اين مجموعه ، كه يكى از آنان بى گمان معصوم است ( چون خلق هيچ گاه بى حجت نمى شود و اول مخلوق حجت خداست آن طور كه در علم كلام بحث شده است ) نظرى را دادند و بر رايى هماهنگ شدند ، بى گمان آن راى حق است .
پس اجماع ، در بردارنده حجت است ، نه اين كه خود حجت باشد .
آن گاه هر جا كه گروهى يافتند ( گر چه دو يا سه نفر ) كه يكى از آن ها امام و معصوم بود ، آن را اجماع لقب دادند و هر گاه ميليون ها غير معصوم سخنى را گفتند كه معلوم بود ، معصوم به آن خشنود نيست ، آن را غير اجماع و غير حجت خواندند و در طول زمان ، به مناسبت بحث ها و ديدگاه ها ، و صف هاى گوناگونى به اجماع دادند : لطفى ، دخولى ، كشفى ، على القاعده ، تشرفى و حدسى ولى همگان ، با مشرب ها و ديدگاه هاى گوناگون پيوسته اعلام كردند كه تنها اعتنا ، به قول معصوم است و اگر ديگرانى همه مطرح مى شوند « كالحجر بجنب الانسان » هستند .

در نتيجه ، اجماع يكى از راه هاى دستيابى به كلام ، عقيده و مرام معصوم است و اگر بنا باشد ، اجماع را يكى از حجت ها بدانيم ، لازم مى آيد كه خبر متواتر ، خبر واحد ، خبر مستفيض شهرت و ...را حجت هاى شرعى بدانيم كه در اين صورت ، تقسيم هاى غير محصور را ، كه همه تحت يك عنوان جمع مى شوند و همه حكايت سنت هستند ، حجت هاى شرعى بدانيم و سپس اين اقسام را كه همه حكايت از سنت مى كنند ، در دين سنت محكى قرار دهيم و بگوئيم سنت يك حجت است و حكايت سنت حجت هاى بى شمار .
و اگر طريق اهل سنت را بگيريم و با تمسك به حديث ، اجماع را حجت بدانيم لازم مى آيد كه مفاد هر حديث را به نامى بناميم و آن را حجت شرعى بدانيم : قاعده يك ، قاعده ضمان ، لا ضرر ، قاعده طهارت همه و همه از حجت هاى شرعى مى شوند و در آن هنگام ، بحث از حجت هاى شرعى لغو خواهد شد ، زيرا ميليون ها حجت شرعى خواهيم داشت .

خلاصه :

برابر نظر شيعه كه اجماع حاكى از سنت است ، اگر اجماع ، يكى از حجت ها و دليل ها باشد ، لازم مى آيد خبر متواتر از دومين حجت و خبر مستفيض سومين حجت ، خبر واحد چهارمين حجت و ... باشند كه در اين صورت ، دليل ها و حجت هاى فراوانى پيدا مى شود كه همه داراى وجه مشتركى ، به نام حكايت گرى از سنت معصوم هستند . و اشكال مى شود كه حكايت گر و حكايت شده در هم آميخته اند و همه در عرض هم حجت شرعى ناميده شده اند در حالى كه اگر سنت حجت است ، پس اجماع و گونه هاى خبر ، همه ، حكايت گران آنند و راه هاى رسيدن به آن ها ، نه حجت هاى مستقل و اگر سنت حجت نباشد ، پس خبر و اجماع چه چيز را نقل مى كنند ؟
و برابر نظر اهل سنت كه اجماع را دليل مستقل و داراى اصالت مى دانند ، از آنان پرسيده مى شود دليل حجت بودن اجماع چيست ؟ عقل و كتاب كه چنين مطلبى را نمى گويد ؟

خواهند گفت : اخبار .
در اين صورت ، لازم مى آيد كه مفاد هر خبرى به نامى ناميده شود و حجت اصيل بر آن اطلاق شود كه ميليون ها حجت اصلى پيدا مى شوند . بنابراين ، بايد هر دو گروه اجماع را حاكى از سنت دانسته و آن را بالاصاله ، حجت ندانند .


نتيجه :

عقل حجت ذاتى درونى و كتاب و سنت نيز حجت ذاتى بيرونى هستند .

عقل ، به خودى خود ، حجت است . كتاب و سنت ، به واسطه دلالت عقل ، حجت هستند .

ولى اجماع ، همچون گونه هاى گوناگون خبر ، حكايت كننده سنت است و هيچ گونه حجيت مستقل ندارد .

در واقع ، دليل هاى شرعى سه تا هستند . اما چون اهل سنت ، اجماع را استقلال دادند و در استدلال ها ، زياد به آن تمسك مى كردند و از سويى ائمه شيعه را معصوم و قول آنان را حجت نمى دانستند ، براى توافق و امكان بحث آنان ، شيعيان نظر ائمه خود را اجماع لقب دادند و اجماع ، دليلى براى ساكت كردن طرف مقابل بود ، نه حجت شرعى مستقل .



آیت ا... العظمى‏ موسوى اردبیلى


1 . « كنزل العمال » ، ج 12 / ح 34461 ، 34459 .
2 . « همان مدرك » .
3 . « فوائد الاصول » . بحث اجماع .

با سلام،

بطور کلی قبل از اینکه این مساله را در مورد هر اجماعی ارزیابی کنید، ابتدا باید ببینید واقعا آن جمعیت خصوصیات "امت پیامبر" را دارد یا نه.

ممنون به خاطر توضیحات کاملتون!ولی اگر میشه بفرمایید که:

رضا;255554 نوشت:
، براى توافق و امكان بحث آنان ، شيعيان نظر ائمه خود را اجماع لقب دادند و اجماع ، دليلى براى ساكت كردن طرف مقابل بود ، نه حجت شرعى مستقل .
بالا خره این حدیث از نظر شیعه صحیح هست یا نه؟!(قبل از اینکه بخوایم تفسیرش کنیم)

رضا;255551 نوشت:
با سلام
دو حديث نخست در كتاب ها روايى اهل سنت يافت نشد ، ولى مضمون آن ها ، همان احاديث سوم و چهارم است .
اينان براى خود اجماع واقع نمايى قائل هستند و آن را حجتى مستقل مى دانند و بر اين باورند كه موضوعيت دارد .

hoorshid;255819 نوشت:
ممنون به خاطر توضیحات کاملتون!ولی اگر میشه بفرمایید که:بالا خره این حدیث از نظر شیعه صحیح هست یا نه؟!(قبل از اینکه بخوایم تفسیرش کنیم)

با سلام
دقت نفرمودید

hoorshid;255819 نوشت:
ممنون به خاطر توضیحات کاملتون!ولی اگر میشه بفرمایید که:بالا خره این حدیث از نظر شیعه صحیح هست یا نه؟!(قبل از اینکه بخوایم تفسیرش کنیم)

با سلام

این حدیث بیشتر برای توجیه سقیفه از جانب اهل سنت استفاده می شود، هر وقت می خوان اون روز رو توجیه کنند، این حدیث رو مطرح می کنند که حضرت رسول گفته .... پس خلافت اولی خطا نبوده چون امت تاییدش کرده، نکته ی جالبش این هست، که علی (ع)، سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر (تا قبل از انحرافش نظرش وزنه ای بود در اسلام) و بسیاری از بزرگان انصار و مهاجر جزء امت نبودند.
در صورتی که در قرآن کریم داریم ((( ان ابراهیم کان امة قانتا))) 120 نحل، می تونیم در نظر بگیریم خدا ابراهیم رو امتی حساب کرد در صورتی که یک نفر بیشتر نبود. پس حتی تعداد تضمین کننده درست بودن یه تصمیم نیست، مخصوصا تصمیم الهی، بلکه کیفیت اون ادم ها مهم هست نه کمیتشون. البته تو سقیفه همچین کمیتم بیشتر نبود. به هر حال، با پذیرفتن این حدیث به معنی تحت الفظیش باید تمام تصمیمات اشتباه مثلا امت که سر سوزن رفتارشون منطبق با رفتار حضرت رسول نبود رو هم بپذیریم. اما اگه معنی امت رو بگیریم کسی که رفتارهاش مطابق با رفتار های حضرت رسول هست، امت یعنی علی(ع) همونجور که ابراهیم امتی بود برا خدا، پس مسلمه که امت خطا نمی کنه مثلاً اگه مولا جان، سلمان، ابوذر و امام حسن(ع) امام حسین (ع) یه تصمیم بگیرند امت رسول خدا هستند و تصمیمشون خطا نیست.

مفتقر;255958 نوشت:
با سلام

با سلام
بله متاسفانه همین است که میفرماید
قبلا اینجا توضیحاتی را در این مورد دوستان داده اند

این حدیث بیشتر برای توجیه سقیفه از جانب اهل سنت استفاده می شود، هر وقت می خوان اون روز رو توجیه کنند، این حدیث رو مطرح می کنند که حضرت رسول گفته .... پس خلافت اولی خطا نبوده چون امت تاییدش کرده، نکته ی جالبش این هست، که علی (ع)، سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر (تا قبل از انحرافش نظرش وزنه ای بود در اسلام) و بسیاری از بزرگان انصار و مهاجر جزء امت نبودند.
در صورتی که در قرآن کریم داریم ((( ان ابراهیم کان امة قانتا))) 120 نحل، می تونیم در نظر بگیریم خدا ابراهیم رو امتی حساب کرد در صورتی که یک نفر بیشتر نبود. پس حتی تعداد تضمین کننده درست بودن یه تصمیم نیست، مخصوصا تصمیم الهی، بلکه کیفیت اون ادم ها مهم هست نه کمیتشون. البته تو سقیفه همچین کمیتم بیشتر نبود. به هر حال، با پذیرفتن این حدیث به معنی تحت الفظیش باید تمام تصمیمات اشتباه مثلا امت که سر سوزن رفتارشون منطبق با رفتار حضرت رسول نبود رو هم بپذیریم. اما اگه معنی امت رو بگیریم کسی که رفتارهاش مطابق با رفتار های حضرت رسول هست، امت یعنی علی(ع) همونجور که ابراهیم امتی بود برا خدا، پس مسلمه که امت خطا نمی کنه مثلاً اگه مولا جان، سلمان، ابوذر و امام حسن(ع) امام حسین (ع) یه تصمیم بگیرند امت رسول خدا هستند و تصمیمشون خطا نیست.

با سلام
بله متاسفانه همین است که میفرماید
قبلا اینجا توضیحاتی را در این مورد دوستان داده اند
اهل سنت با توجه به حديث "لا تجتمع امتي علي الخطاء" و يا "علي الضلالة" معتقدند که اجماع امت حجة و دليل محکم است.
برادران اهل سنت خود بهتر مي دانند که لفظ امت اضافه شده بر ياي متکلم افاده عموم مي کند پس معناي حديث بر فرض صحت آن چنين مي شود که تمام امت من اجتماع بر خطاء و گمراهي نمي کنند.
يعني هرگاه کافه امت پيغمبر اتفاق بر امري نمودند آن امر خطا نمي باشد ما هم اين مطلب را قبول داريم که اجتماع تمام امت بدون استثناء فردي منتج نتيجه خواهد بود.
زيرا که خداوند از خواص اين امت قرار داده که پيوسته در ميان آنها طايفه اي باشند که حق با ايشان و ايشان با حق مي باشند يعني حجة و نماينده خدا حتما در ميان آنها مي باشد و قطعا در موقع اجتماع جميع امت آن طايفه اهل حق و حجة خدا در ميان آنها خواهند بود و ما نع خواهند شد که امت راه خطاء و ضلالت بپيمايند.
اگر قدري دقيق شويم و خوب فکر کنيم خواهيم ديد که اين حديث بر فرض صحت ابداً دلالت ندارد بر ثبوت آن که رسول اکرم(ص) حق تعيين خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار نموده باشد.
و اگر قول و عقيده اهل سنت صحيح باشد که آن حضرت دين کامل و اکمل با بيان "لا تجتمع امتي علي الخطاء و يا علي الضلالة" حق تعيين خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار نموده باشد قطعاً اين حق عموم امت است – يعني مسلمين عموماً چون در امر خلافت ذي نفع اند لذا در راي خلافت بايد همگي دخالت داشته باشند يعني بعد از وفات رسول اکرم(ص) بايستي جميع امت جمع گردند و شور نمايند يک فرد کاملي را براي اجماع عموم امت به خلافت برقرار نمايند.
اينگ از اهل سنت سوال مي کنيم آيا در آن چند روزه وفات رسول الله(ص) در سر پوشيده کوچکي به نام سقيفه که نداي خلافت ابي بکر برخواست چنين اجماعي که تمام مسلمين متفقاً راي داده باشند واقع شده يا خير؟
آيا رسول خدا که اولي و احق بود به اين که صراط مستقيم و راه راست را به روي امت باز نمايد اين حق بزرگ را از گردن خود ساقط و به امت واگذار نمود که فقط چند نفري سياست بازي نمايند يکي از آنها با ديگري بيعت نمايد چند نفر ديگر از رفقا هم بيعت نمايند و قبيله اوس روي عداوتي که با قبيله خزرج از قديم داشتند و اينکه مبادا آنها جلو بيفتند و سعد بن عباده امير گردد بيعت نمايند بعد مردم به مرور از ترس و يا طمع تسليم گردند و حکومتي برقرار گردد که اهل سنت آن را اجماع بگذارند. آيا ساير مسلمين متفرق در بلاد مکه و يمن و جده و طائف و حبشه و ساير شهرا از امت مرحومه نبودند حق نظر و راي در تعيين خلافت نداشتند.
اگر دسيسه اي در کار نبود و سياست بازي و قراردادهاي قبلي منظور نبود و دليل اهل سنت حق بود چرا صبر نکردند تا نظر جميع مسلمين را در امر با عظمت خلافت اخذ نمايند تا اجماع جميع امت مصداق حقيقت پيدا نموده ضلالت و گمراهي در او راه نداشته باشد.
چنانچه در ميان تمام ملل راقيه جهان معمول است براي تعيين رياست جمهور يا پيشوا استعلام عمومي مي نمايند و به راي عموم ملت احترام مي گذارند راي و نظر اکثر ملت مورد عمل قرار مي گيرد.
اگر به تاريخ جهان مراجعه نماييد چنين تشکيل بي اساس و تعيين رئيسي که به دست چند نفر برگذار شود نمي بينيد بلکه جهان داران متمدن و دانشمندان با فکر به اين عمل خندان اند.
و اعجب از هر عجب آن که تشکيل چنين دسته کوچکي را در يک سر پوشيده کوچک اجماع نام گذاري کنند و بعد از هزار و چهارصد سال هنوز هم روي اين حرف و عمل غلط و بي پر و پا تعصباً پافشاري و ايستادگي نمايند و بگويند اجماع امت دليل بر حقانيت خلافت اس يعني چنين اجماعي که دسته کوچک چند نفري در سر پوشيده سقيفه جمع شدند و مقدرات يک ملت و امت را به دست يک نفر دادند حق و بايستي حتماً مورد تبعيت قرار گيرد؟!
شايد بگوييد که مراد از اجماع، اجماع عقلاء و کبار از صحابه بود که در سقيفه واقع شد که بايد به عرض برسانم مراد از اجماع، اجماع عقلاء و کبار از صحابه بوده محض تحکم و بي دليل و منطق است زيرا شما دليلي جز اين حديث نداريد. از کجاي اين حديث که محل اتکاء اهل سنت است عقلاء و کبار صحابه بيرون مي آيد شما حديث را به خيال خود معني مي کنيد که عقلاء و دانشمندان با نظر عجيب به آن مي نگرند و حال آن که عرض کردم ياء نسبت در امتي عموميت را مي رساند نه خصوصيت عده قليلي از صحابه را ولو آن که عقلاء و فضلاء باشند.
بر فرض تسليم بفرموده اهل سنت که مراد اجماع عقلاء و کبار ا صحاب بوده است آيا عقلاء و کبار از صحابه همان عده اي بودند که در سر پوشيده کوچک سقيفه به پيشوايي ابي بکر و عمر و ابو عبيده گور کن (جراح) راي دادند و بيعت نمودند؟!
آيا در ساير بلاد مسلمين عقلاء و بزرگان صحابه نبودند؟! آيا تمام عقلاء قوم و کبار از صحابه حين وفات رسول اکرم(ص) در مدينه آن هم در سر پوشيده کوچک سقيفه جمع بودند و همگي اجماع بر اين امر نمودند که دليل اهل سنت مي باشد؟!
چنانچه جميع مورخين و اکابر علماء خود اهل سنت هم تصديق نموده اند در روز سقيفه که اول کار بود اجماعي واقع نشد ابي بکر روي حسن سياست به عمر و ابو عبيده جراح تعارف کرد آن هم تعارف را برگرداندند و گفتند تو ولي و اليق هستي روي سياست فوري بيعت نمودند چند نفر حاضر هم که عده اي از قبيله اوس بودند روي سابقه عداوتي که با خزرجيها داشتند براي آن که آنها جلو نيفتند و سعد بن عباده امير نگردد بيعت نمودند تا بعدها به مرور توسعه پيدا نمود و حال آن که دليل اجماع اگر متقن بود مي بايستي صبر کنند تا همگي امت يا عقلاء به قول شما جمع شوند و در ميان شور عموم اخذ راي شود تا مسئله اجماع صورت حقيقت پيدا کند.
بنا بر آن چه مورخين اهل سنت مانند محمد بن جرير طبري در ص 457 جلد دوم تاريخ خود و ديگران نوشته اند مسلمانان در سقيفه براي شور در امر خلافت جمع نشدند بلکه دو قبيله اوس و خزرج مي خواستند براي خودشان تعيين امير نمايند.
ابي بکر و عمر خود را به مجلس مخاصمه آنها رسانيده و از اين اختلاف به نفع خود بهره برداري نمودند و اگر واقعاً براي امر خلافت و شور در اين امر بزرگ جمع شده بودند بايستي همه مسلمانان را خبر مي دادند که براي دادن راي حاضر شوند و چنانچه فرصت خبر دادن تمام مسلمين نبود و وقت مي گذشت آيا به اسامة بن زيد هم که نزديک مدينه بود دسترسي نداشتند که بزرگان صحابه را که در اردو بودند خبر نمايند بيايند و با آنها شور نمايند که يکي از آنها بلکه فرد موثر از جمعيت اردوي مسلمانان امير لشکر اردو اسامي بن زيد بود که رسول اکرم او را امير بر اهل اردو قرار داد که از جمله آنها ابي بکر و عمر بودند که در تحت امارت اسامه بودند که وقتي شنيد دسيه اي به کار رفته و به دست سه نفر خليفه تراشي شده و بدون شور و اطلاع آنها با يک نفر بيعت نمودند سوار شد آمد در مسجد که تمام مورخين نوشته اند فرياد زد اين چه غوغايي است برپا نموده ايد با اجازه کي شما خليفه تراشي نموديد؟ شما چند نفر چه کاره بوديد بدون شور مسلمانان و کبار صحابه و اجماع آنها تعيين خليفه نموديد.
عمر جهت استمالت پيش آمد گفت اسامه کار تمام شده بيعت واقع گرديده شق عصا منما تو هم بيعت بنما.
اسامه متغير شد گفت پيغمبر مرا بر شما امير قرار داده بود و از امارت هم عزل نگرديدم چگونه اميري که رسول خدا(ص) بر شما به امارت و رياست برگزيده بيايد در تحت امر و بيعت مامورين خود قرار گيرد.
اگر بگوييد اردوي اسامه هم از شهر مقداري دور بود وقت مي گذشت، آيا از سقيفه و مسجد تا خانه پيغمبر هم مسافت بسيار بود؟ چرا علي(ع) را که به اتفاق فريقين شيعه و سني عضو موثر در ميان مسلمانان بود و عباس عم اکرم پيغمبر(ص) و تمام بني ها شم که عترت و مورد توصيه رسول الله(ص) و عديل القرآن بودند و کبار صحابه که در آنجا بودند خبر نکردند بيايند و از راي آنها استفاده نمايند؟!
بزرگترين دليل آن که خليفه عمر تا در خانه پيغمبر آمد ولي داخل نشد که علي(ع) و بني هاشم و کبار صحابه مجتمع در آن خانه با خبر نشوند.
مراجعه نماييد به ص 456 جلد دوم تاريخ بزرگ محمد بن جرير طبري که از اکابر علماي اهل سنت در قرن سيم بوده است که مي نويسد عمر آمد به در خانه پيغمبر داخل نشد پيغام داد به ابي بکر زود بيا کار لازم دارم ابي بکر گفت الحال وقت ندارم باز پيغام داد امر مهمي پيش آمده وجود تو لازم است.
ابي بکر بيرون آمد محرمانه قضيه اجتماع انصار را در سقيفه به او خبر داد و گفت لازم است به فوريت به آنجا برويم. دو نفري رفتند در راه ابو عبيده (گورکن) را هم با خود بردند تا سه نفري تشکيل اجماع امت بدهند.
به خدا انصاف دهيد اگر دسيسه و قراردادي در کار نبوده عمر تا در خانه پيغمبر رفت چرا داخل نشد که حادثه وارده را به سمع تمام بني هاشم و کبار صحابه برساند و از همگي استمداد نمايد؟ آيا ابي بکر عقل کل منحصر به فرد در امت پيغمبر بود و ديگران از صحابه و عترت پيغمبر بيگانه بودند که نبايد از اين حادثه با خبر شوند؟!
آيا اين اجماع ساختگي که جميع مورخين اهل سنت نوشته اند به دست سه نفر (ابي بکر و عمر و ابوعبيده (قبر کن)) برقرار شد؟
در کجاي دنيا اين عقيده قابل قبول است که اگر سه نفر و يا د سته بيشتر در شهري ولو پاي تخت مملکت جمع شدند بر فرض که اهل آن شهر اجماع هم نمودند بر وجود فردي به رياست و سلطنت و يا خلافت بر ساير عقلاء و علماء و دانشمندان بلاد ديگر واجب است تبعيت از آ نها بنمايند؟!
يا راي يک دسته از عقلاء که منتخب از جانب سايرين هم نباشند بر ساير عقلاء مطاع باشد آيا خفه کردن افکار يک ملت در هو و جنجال و تهديد دسته اي جايز است؟
برادران اگر قدري فکر کنيد و جامعه تعصب را کنار بگذاريد و در اطراف اجماع فکر کنيد به خوبي مي دانيد مابين اقليت و اکثريت و اجماع فرق بسياري است.
اگر مجلس شوري براي امر مهمي منعقد گردد عده کمي راي بدهند مي گويند اقليت مجلس چنين راي داد و اگر بيشتر آنها راي دادند مي گويند راي اکثريت بود و اگر همگي بالاتفاق در يک جلسه راي دادند مي گويند اجماع واقع شد يعني حتي يک نفر هم مخالف نبود.
آيا در سقيفه و بعد در مسجد و بعد در شهر مدينه چنين اجماعي به خلافت ابي بکر راي دادند؟
آيا اجماعي که تمام عقلاي مدينه و کبار از صحابه متفقاً راي به خلافت ابي بکر داده باشند واقع شد؟
آيا همان جماعت کمي هم که در سقيفه حاضر بودند همگي راي دادند؟
قطعاً جواب منفي است چنانچه صاحب مواقف خود معترف است در خلافت ابي بکر اجماعي واقع نشده حتي در خود مدينه و از اهل حل و عقد زيرا که سعد بن عباده انصاري و اولاد او و خواص از صحابه و تمام بني هاشم و دوستان آنها و علي بن ابيطالب(ع) تا شش ماه مخالفت نموده زيرا بار نرفتند.
واقعاً از روي حقيقت و انصاف وقتي مراجعه به تاريخ مي کنيم مي بينيم که در خود مدينه منوره هم که مرکز نبوت و حکومت اسلامي بوده چنين اجماعي که عموم عقلاء و صحابه حاضر در مدينه در تعيين خلافت ابي بکر متحداً راي داده باشند واقع نگرديد.
غالب روات ثقات و مورخين بزرگ اهل سنت از قبيل امام فخر رازي و جلال الدين سيوطي و ابن ابي الحديد معتزلي و طبري و بخاري و مسلم و غير آنها به عبارات مختلفه رسانيده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدينه واقع نگرديد.
علاوه بر آن که تمامي بني ها شم (که بستگان و عترت و اهل بيت رسول الله(ص) و عديل القرآن بودند و نظر و راي آنها اهميت داشت) و بني اميه بلکه عموم اصحاب به استثناء سه نفر در سقيفه موقع راي دادن به خلافت حاضر نبودند بلکه بعد از شنيدن کاملاً مورد اعتراض قرار دادند.
حتي جمعي از کبار صحابه از مهاجرين و انصار علاوه بر آن که عمل بيعت سقيفه را مورد انتقاد قرار دادند عده اي از رجال و بزرگان آنها به مسجد رفته و با ابي بکر احتجاجاتي نمودند مانند: سلمان فارسي – ابوذر غفاري – مقداد بن اسود کندي – عمار ياسر – بريدة الاسلمي – خالد بن سعيد بن العاص اموي – ابوالهيثم بن التيهان – خذيمة بن ثابت ذوالشهادتين – ابوايوب انصاري – ابي بن کعب – سهل بن حنيف – عثمان بن حنيف و هر يک ا ز آنها در ميان مسجد حجت هاي شافيه و براهين کافيه اقامه نمودند.

مفتقر;255958 نوشت:
این حدیث بیشتر برای توجیه سقیفه از جانب اهل سنت استفاده می شود، هر وقت می خوان اون روز رو توجیه کنند، این حدیث رو مطرح می کنند که حضرت رسول گفته .... پس خلافت اولی خطا نبوده چون امت تاییدش کرده، نکته ی جالبش این هست، که علی (ع)، سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر (تا قبل از انحرافش نظرش وزنه ای بود در اسلام) و بسیاری از بزرگان انصار و مهاجر جزء امت نبودند. در صورتی که در قرآن کریم داریم ((( ان ابراهیم کان امة قانتا))) 120 نحل، می تونیم در نظر بگیریم خدا ابراهیم رو امتی حساب کرد در صورتی که یک نفر بیشتر نبود. پس حتی تعداد تضمین کننده درست بودن یه تصمیم نیست، مخصوصا تصمیم الهی، بلکه کیفیت اون ادم ها مهم هست نه کمیتشون. البته تو سقیفه همچین کمیتم بیشتر نبود. به هر حال، با پذیرفتن این حدیث به معنی تحت الفظیش باید تمام تصمیمات اشتباه مثلا امت که سر سوزن رفتارشون منطبق با رفتار حضرت رسول نبود رو هم بپذیریم. اما اگه معنی امت رو بگیریم کسی که رفتارهاش مطابق با رفتار های حضرت رسول هست، امت یعنی علی(ع) همونجور که ابراهیم امتی بود برا خدا، پس مسلمه که امت خطا نمی کنه مثلاً اگه مولا جان، سلمان، ابوذر و امام حسن(ع) امام حسین (ع) یه تصمیم بگیرند امت رسول خدا هستند و تصمیمشون خطا نیست.

راستش من بیشتر از مطرح کردن این مسئله میخواستم چیز دیگه ای رو بپرسم!
در مورد سقیفه این حدیث درست هم که باشه باز اون فاجعه ی تاریخی رو توجیح نمیکنه!چون همون طور که خودتون فرمودین در سقیفه حتی اجماع به اون معنی که اهل سنت هم میگن نبود!و خیلی ها با اون مسئله مشکل داشتند!که کشته هم شدند و بعد شایع کردند که این قتل توسط جنیان بوده!!!!

اما مسئله ای که هست اینه که این حدیث اگر درست باشه!(که من مطرحش کردم به این امید که صریحا این رو بشنوم که درست نیست یا حداقل پیامبر صلی الله علیه و اله چیزی قبل و بعدش گفتن که اون رو کامل می کنه!) در واقع داره نظام حکومتی دموکراتیک(یا جمهوری ) رو تایید میکنه (که به نظرم این نظام خیلی خیلی مشکلات غقلانی داره و اصلا نظام درستی نیست!)برای همین از خوندن این حدیث تعجب کردم!

؟؟؟

hoorshid;256328 نوشت:

اما مسئله ای که هست اینه که این حدیث اگر درست باشهدر واقع داره نظام حکومتی دموکراتیک(یا جمهوری ) رو تایید میکنه (که به نظرم این نظام خیلی خیلی مشکلات غقلانی داره و اصلا نظام درستی نیست!)برای همین از خوندن این حدیث تعجب کردم!

با سلام خدمت دوست عزیزم
در مفاهیم قرآن چیزی به نام جمهوری ( به معنی رای گیری و تصمیم بر اساس رای اکثریت) وجود نداره. آیات قرآن پر هست از: و اکثرهم لا یعقلون و اکثرهم لا یومنون برای نمونه در داستان لوط (ع) اکثریت دنبال این بودن که به مهمانان نبی خدا جسارت کنند. قرآن نمیگه حالا که اکثریت دنبال همجنس گرایی هستند پس تو کوتاه بیا. صراحت داره که حق معیاره و عزیز هست اگه دست یه نفر باشه و باطل ذلیل و خوار هست اگه دسته همه ی اقشار جامعه باشه. پس استنباط تائید نظام دموکراتیک از این حدیث مخالف نص صریح قرآن هست.

مفتقر;256352 نوشت:
ا سلام خدمت دوست عزیزم در مفاهیم قرآن چیزی به نام جمهوری ( به معنی رای گیری و تصمیم بر اساس رای اکثریت) وجود نداره. آیات قرآن پر هست از: و اکثرهم لا یعقلون و اکثرهم لا یومنون برای نمونه در داستان لوط (ع) اکثریت دنبال این بودن که به مهمانان نبی خدا جسارت کنند. قرآن نمیگه حالا که اکثریت دنبال همجنس گرایی هستند پس تو کوتاه بیا. صراحت داره که حق معیاره و عزیز هست اگه دست یه نفر باشه و باطل ذلیل و خوار هست اگه دسته همه ی اقشار جامعه باشه. پس استنباط تائید نظام دموکراتیک از این حدیث مخالف نص صریح قرآن هست.

پس میشه گفت این حدیث مخالف نص صریح قرانه؟

hoorshid;255513 نوشت:
نقل از کتب اربعه نمی تواند صرفا دلیلی بر درست بودن یک حدیث باشد

سلام
اولا کتاب بحار جزو کتب اربعه نیست.ثانیا ما هم ادعا نکردیم که درسته و البته نگفتیم که نادرسته
hamedi;255521 نوشت:
دوست عزیز جناب رحمان کاش ادامه حدیث را هم می آوردید که حضرت می فرمایند : لِقَوْلِ النَّبِيِّ ص لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلَالَةٍ فَأَخْبَرَ ص أَنَّ مَا اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِ الْأُمَّةُ وَ لَمْ يُخَالِفْ بَعْضُهَا بَعْضاً هُوَ الْحَقُّ فَهَذَا مَعْنَى الْحَدِيث‏ یعنی حتی افرادی هم از آن اجتماع مخالفت نکنند. مثلا همه امت در اینکه قرآن حق است اجتماع دارند بلی این درست است اما آیا می شود با این حدیث برخی اشتباهات برخی افراد را که چند نفر جمع شده و بر مطلبی حکم می دهند هم توجیه کرد!!!؟؟؟
خیر و ما هم چنین ادعایی نکردیم.ادامه حدیث هم توضیح همان امه است یعنی اگر همه امت بر امری اجتماع کردند حقند(یکی از افراد این امت در هر زمان معصوم است) بنابراین سقیفه باطل است چون جمعی از امت حضور نداشتند.

اما روایتی در بحارالانوار از امام صادق(ع)مرتبط به این حدیث نقل شده که ضمن تایید روایت مذکور؛معنای امت در این روایت را بهتر روشن می کند:

عنِ الصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَنَّ أَبَا بَكْرٍ لَقِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي سِكَّةِ بَنِي النَّجَّارِ، فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ صَافَحَهُ وَ قَال‏
لَهُ: يَا أَبَا الْحَسَنِ! أَ فِي نَفْسِكَ شَيْ‏ءٌ مِنِ اسْتِخْلَافِ النَّاسِ إِيَّايَ، وَ مَا كَانَ مِنْ يَوْمِ السَّقِيفَةِ، وَ كَرَاهِيَتِكَ الْبَيْعَةَ ؟ وَ اللَّهِ مَا كَانَ ذَلِكَ مِنْ إِرَادَتِي، إِلَّا أَنَّ الْمُسْلِمِينَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَمْرٍ لَمْ يَكُنْ لِي أَنْ أُخَالِفَ عَلَيْهِمْ فِيهِ‏، لِأَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ: لَا تَجْتَمِعُ‏ أُمَّتِي‏ عَلَى الضَّلَالِ‏ .

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَا أَبَا بَكْرٍ، أُمَّتُهُ الَّذِينَ أَطَاعُوهُ فِي عَهْدِهِ مِنْ بَعْدِهِ‏ ، وَ أَخَذُوا بِهُدَاهُ، وَ أَوْفُوا بِ ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ‏، وَ لَمْ يُبَدِّلُوا وَ لَمْ يُغَيِّرُوا...(بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏29، ص: 35

در این روایت؛ ابوبکر به حدیث نبوی مذکور برای اثبات خلافت خود اشاره می کند و امیرالمومنین (ع) آنرا رد نمی کند بلکه توضیح می دهند که امت به چه معناست(کسانی که بعد از رسول الله درباره عهدش از ایشان اطاعت کردند و هدایت ایشان را پذیرفتند و به عهد الهی وفادار ماندند و تغییری نکردند....).با این توضیح منعی برای پذیرش این حدیث نیست.

hoorshid;256328 نوشت:
اما مسئله ای که هست اینه که این حدیث اگر درست باشه!(که من مطرحش کردم به این امید که صریحا این رو بشنوم که درست نیست یا حداقل پیامبر صلی الله علیه و اله چیزی قبل و بعدش گفتن که اون رو کامل می کنه!) در واقع داره نظام حکومتی دموکراتیک(یا جمهوری ) رو تایید میکنه (که به نظرم این نظام خیلی خیلی مشکلات غقلانی داره و اصلا نظام درستی نیست!)برای همین از خوندن این حدیث تعجب کردم!
با توضیح امیر المومنین درباره واژه امت؛نمی شود چنین برداشتی کرد.

رحمان;256404 نوشت:
کسانی که بعد از رسول الله درباره عهدش از ایشان اطاعت کردند و هدایت ایشان را پذیرفتند و به عهد الهی وفادار ماندند و تغییری نکردند....
منظور ایشون معصومینه یا کلا میشه گفت شیعیان حضرت امیر؟(با دلیل بفرمایین لطفا)

hoorshid;255464 نوشت:
ایا این حدیث که از طریق اهل سنت نقل شده مورد تایید شیعه نیز هست؟
لا تجتمع امتي علي الخطاء" و يا "علي الضلالة
امت من بر خطا اجماع نمیکنند

با سلام و عرض ادب

متكلمان در بحث امامت، فقيهان و اصولى‏ها نيز در بحث حجيّت اجماع به حديث «لا تجتمع امّتى على ضلالة»؛ امّت من بر گمراهى اجتماع نمى‏كنند، بر حجيت و اعتبار اجماع تمسك كرده‏اند و اين‏كه اجماع امّت بر اشتباه نمى‏رود و اگر در يك امرى امّت اتفاق كرد، آن امر بر حقّ است، پس خلافت ابوبكر نيز به‏جهت اجماع امت بر حقّ است.

آنچه در مورد حدیث قابل ذکر است این است که سند این حدیث از طرف اهل سنت مورد خدشه واقع شده است هر چند که برخی با مسامحه وارد شده اند وگفته اند چون متن آن صحیح است به همین میزان اکتفا می گردد.[1]

«عینی» شارح صحیح بخاری در کتاب «عمدةالقاری»حکم به ضعف روایت نموده است:« وحديث لا تجتمع أمتي على الضلالة ضعيف».[2]
همچنین عظیم آبادی در کتاب«عون المعبود» حکم به ضعف روایت نموده است:«وأما حديث لا تجتمع أمتي على ضلالة فضعيف انتهى».[3]

همچنین در بررسی طرقی که برای حدیث ذکر شده است راویان ضعیفی وجود دارند که مهمترین طریق آن طریقی است که ابن ماجه در سنن خود آورده که در این سند «ابوخلف اعمى» قرار گرفته است، كه هیثمی در مجمع الزوائد وی را تضعیف نموده و می گوید: وی منکر الحدیث است(لذا نقل روایت از طرف وی پذیرفته نمی گردد)[4]. و همچنین ذهبى در ميزان الاعتدال در مورد وی می گوید:
«يحيى بن معين او را تكذيب كرده است.» ابوحاتم مى‏گويد: او منكر الحديث است و در حديث قوى نيست» .[5]

این روایت در برخی از متون روایی شیعه[6] نیز آمده است که در پاسخ به آن گفته می شود: معمول این روایات بدون ذکر سند آمده اند همچنان که در کتاب «احتجاج» به این صورت است وبر فرض چشم پوشی از سند[7] ممکن است استدلال امام عليه السلام به حديث «لا يجتمع امّتى على ضلال»، از باب جدل، و ردّ بر خليفه طبق اعتقادات خود او باشد، زيرا آنان براى اجتماع امّت اعتبار خاصى قائلند.[8]

:Gol:-------------------------------------------------------:Gol:-

[1].مجموع فتاوى العثيمين،ج8،ص649.( وهذا الحديث حسنه بعضهم وضعفه آخرون، لكن قد نقول: إن هذا، وإن كان ضعيف السند، لكن يشهد لمتنه ما سبق من النص القرآني)؛ دروس للشيخ عائض القرني.( وحديث { لا تجتمع أمتي على ضلالة } ضعيف، لكن من مجموع النصوص ودلالات البراهين يدل على أنه صحيح المعنى).

[2].عمدةالقاری فی شرح صحیح البخاری، ج3،ص11.

[=Calibri][3].عون المعبود، عظیم آبادی، ج7،ص117.

[4].(أبو خلف الأعمى منكر الحديث؛مجع الزوائد، ح219).

[5]. ميزان الاعتدال، ج 4، ص 521، رقم حديث 10156 و تهذيب الكمال، ج 21، ص 207.( كذبه يحيى بن معين. وقال أبو حاتم: منكر الحديث).

[=Calibri][6].همچون خصال، احتجاج، تحف العقول.(که ابن شعبه این روایت را در كتاب تحف العقول از رساله امام هادى عليه السلام نقل كرده است ولى: رساله امام هادى عليه السلام مرسل بوده و براى آن سندى نيست).

[7]. که در سند روایت شیخ صدوق افراد مجهول و یا مهملی وجود دارند(حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحَسَنِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ حَفْصٍ الْخَثْعَمِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ الْوَاحِدِ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ التَّغْلِبِيِ‏( الظاهر هو أحمد بن عبد اللّه بن ميمون التغلبى) قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ قَالَ حَدَّثَنِي حَفْصُ بْنُ مَنْصُورٍ الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الْوَرَّاقُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّه‏ ...بجز أحمد بن عبد اللّه بن ميمون التغلبى بقية رجال سند مهمل یا مجهول می باشند.

[=Calibri][8].خصال،صدوق،ج2،ص549 .(فقال أبوبكر : حديث سمعته من رسول الله صلى الله عليه وآله " إن الله لا يجمع امتي على ضلال " ولما رأيت اجتماعهم اتبعت حديث النبي صلى الله عليه وآله وأحلت أن يكون اجتماعهم على خلاف الهدى وأعطيتهم قود الاجابة ولو علمت أن أحدا يتخلف لامتنعت ، قال : فقال علي عليه السلام : أما ما ذكرت من حديث النبي صلى الله عليه وآله " إن الله لا يجمع امتي على ضلال " أفكنت من الامة أو لم أكن ؟ قال : بلى...).

مراد از اجماع چیست؟
اجماع در مفهومى كه دانشمندان اهل سنت در اثبات مدعاى خود به آن تمسّك نموده‏اند، از جهات مختلفى قابل نقد است که یکی از جهات نقد این است که:

اين اجماع، توافقى جمعى از صحابه در سقيفه بنى ساعده بود كه در غياب ديگران انجام شد و ضمن تأكيد بر اصل لزوم جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، أبو بكر بن ابى قحافه را به اين سمت برگزيدند؛ در صورتى كه توافق جمع مزبور، با هيچ يك از معانى معتبر اجماع در نزد اهل سنت، سازگارى ندارد. از نظر آنان، اجماع در صورتى تحقق مى‏يابد كه يكى از توافقات زير حاصل آيد:

الف) اتفاق كل.
ب) اتفاق اهل حل و عقد.
ج) اتفاق مردم مدينه.
د) اتفاق اعاظم علماى اسلام.

كسانى كه اندك آشنايى با تاريخ صدر اسلام دارند، به خوبى مى‏دانند كه در سقيفه، اجماع به هيچ يك از معانى فوق، حاصل نشد؛ زيرا چگونه مى‏توان ادعاى اجماع كرد، در حالى كه على عليه السّلام؛ يعنى آن كس كه به فرموده صريح پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هر طرف بگردد، حق با او خواهد گرديد و حضرت زهرا عليها السّلام و حسنين عليهما السّلام و ساير بنى هاشم (سعد بن عبادة و قيس بن سعد و جمعى از صحابه بزرگ؛ مانند سلمان، ابو ذر، مقداد، عمار، خالد بن سعيد، حذيفة بن يمان، بريده و ...) كه از بزرگان اهل حل و عقد، از اعاظم علماى اسلام و از اجلّه مردم مدينه به شمار مى‏آمدند، در سقيفه حضور نداشتند؟ بنا بر اين، ادعاى اجماع در اين زمينه، نه تنها ادعايى دور از واقعيت است، بلكه با هيچ يك از معانى اجماع كه در نزد اهل سنت پذيرفته شده است، سازگارى ندارد.

اما اجماعی را که در فقه شیعه حجت شمرده شده اجماعی است که همه علما در آن اتفاق نظر داشته باشند که این اجماع يقينا کاشف از قول معصوم نيز خواهد بود؛ زیراهيچ عصري از اعصار خالي از امام معصوم عليه السّلام نمي تواند باشد، پس وقتي علما در امری اتفاق نظر داشتند و هيچ مخالفي براي آن شناخته نشود، معلوم مي شود که نظر امام نیز همانند مجمعین است، والاّ به گونه اي مخالفت خود را ابراز مي کرد و چون مخالفتي نکرده، پس آن اجماع کاشف از قول معصوم خواهد بود.

شيخ طوسي قدّس سرّه مي گويد: آنچه ما به آن معتقد هستيم که اجتماع امت برخطا ممکن نيست و اگر اجماعي در ميان آنها محقّق شود، مسلمّاحجّت است؛ زيرا ما معتقديم هيچ عصري خالي نيست از امام معصوم که حافظ شرع بوده و رجوع مردم به او واجب است، همان طوري که رجوع به قول رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله واجب است. بنابراين، وقتي همه امت بر قولي اجماع مي کنند، بايد آن اجماع حجت باشد، چون معصوم عليه السّلام از جمله آنان مي باشد و در ميان آنان وجود دارد.[1]

سيد مرتضي قدّس سرّه مي گويد: مطلب درست از نظر ما اين است که لفظ اجماع، يا اطلاق مي شود بر اجماع همه امت يا بر اجماع مؤمنين از امت يا بر اجماع علمايي که مورد اعتنا هستند و اجماعشان ارزش دارد، هر قسم که در نظر گرفته شود، قول امام عليه السّلام در ميان اقوال اجماع کنندگان خواهد بود؛ زيرا آن حضرت از همين امت و از بالاترين و بهترين مؤمنان و برتر از همه علما مي باشد و در هر سه تقدير، قول او از اجماع کنندگان جدايي ندارد؛ چون کلمه امت و علما و مؤمنين آن حضرت را نيز شامل مي شود و آنچه را که معصوم با آن موافق باشد، يقينا حجت خواهد بود.[2]

موفق باشید.

:Gol: -------------------------------------------------:Gol:

[1].عدة الاصول، قسمت دوم، ص 602.

[2]. الذريعة الي اصول الشرعية، قسمت دوم، ص 604.
موضوع قفل شده است