ترس از افکار بیمار؛ دو راهی فضیلت یا ...

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ترس از افکار بیمار؛ دو راهی فضیلت یا ...

[=&quot]فکر کنم بهتره از اول داستان شروع کنم[/]

[=&quot]من در یک خانواده سنتی و مذهبی در شهر تهران بزرگ شدم.بعد از گرفتن دیپلم بخاطر مشکلاتی از ادامه تحصیل باز موندم 3 سالی مشغول به کار شدم تا سال سوم که خانوادم به کمک برادرم که در اروپا تحصیل میکرد و تابعیت اونجا رو داشت به اروپا مهاجرت کردند و شهروند یکی از کشورهای اروپایی شدن که 4 سال از این قضیه میگذره.[/]

[=&quot]تقریبا 20 سالم بود و تصمیم بزرگی بود.خانواده این اختیار رو دادن که خودم انتخاب کنم رفتن همراه خانوده یا ایران موندن[/]

[=&quot]تو سن حساس بودم و آدم تقریبا مذهبی بودم تصمیم گرفتم چند سالی دیگه اینجا باشم و از این تنهایی استفاده کنم خودسازی انجام بدم و یک سری دلایل دیگه.حالا هم از تصمیمی که گرفتم راضی هستم گرچه خیلی از دورو وری ها حماقت محض میدونن[/]

[=&quot]خانواده رفت و من تنها شدم تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم.بچه درس خون بودم و همیشه شاگرد اول و رفتن به دانشگاه برام کار سختی نبود.در یکی از دانشگاه های الف قبول شدم و راهی دانشگاه[/]

[=&quot]تنهایی کم کم داشت فشار میاورد تصمیم گرفتم رفتم دانشگاه یک ترم خوندم دنبال ازدواج برم.[/]

[=&quot]سال اول در خوابگاه ،برای اولین بار داشتم با یک جمع غریبه و با افکار و ارزش ها تقریبا متفاوت زندگی میکردم[/]
[=&quot]اونجا بود که متوجه شدم چقدر مشکل دارم(اخلاقی،نحوه برخورد و تعاملات اجتماعی و ...)[/]
[=&quot]به این نتیجه رسیدم ازدواج فعلا زوده با این وضعیت بخوام زندگی مشترک شروع کنم هم شخصیتم پیش طرف خرد میشه هم کلی به مشکل میخورم.گفتم بزار یک سال خودسازی کنم[/]
[=&quot]سال اول جو اتاق زیاد مناسب نبود و پیشرفت راضی کننده ای نداشتم(البته مطالعات راجب ازدواج و زندگی زیاد داشتم خوب هم بود)[/]
[=&quot]گفتم سال دوم هم روی خودم کار کنم تابستانش میرم سراغ ازدواج.سال بعد اتاق عوض کردم یک اتاق دو نفری با یک هم اتاقی آروم[/]
[=&quot]سال دوم واقعا خوب پیش رفت خیلی راضی بودم.خیلی از عادات نامناسبم ترک کردم.نوع برخورد انتقاد رفتار اجتماعی دیدم به زندگی ازدواج و مسائل اجتماعی و اعتقادی پیشرفت خوبی کرد.خلاصه ما شدیم تو خوابگاه معروف به متخصص بحث ازدواج و شیخ خوابگاه.تا وسط امتحانات ترم دوم که مشکل اعتقادی برخوردم[/]
[=&quot]وسط امتحانات من 3 روز هنگ بودم که خدا چیه؟چرا نماز میخونیم؟خلاصه اوضام خیلی خراب بود.بلاخره به این نتیجه رسیدم خدا هر چی هست من دوستش دارم فعلا امتحانات بدم بعدش میرم دنبالش[/]
[=&quot]اون تابستان هم بیخیال ازدواج شدم تصمیم گرفتم مسائل اعتقادیم رو حل کنم[/]
[=&quot]سال سوم به مطالعه مسائل مذهبی اعتقادی و دینی پرداختم خیلی هم خوب و راضی کنند بود برام[/]
[=&quot]حالا می دونستم از زندگی چی میخوام هدفم چیه و طرفی که میخوام انتخاب کنم باید چه خصوصیاتی داشته باشه و چه دیدی به زندگی.خلاصه به یک وحدتی در خودم رسیدم و تصمیم جد گرفتم امسال تابستان برم دنبال ازدواج و بیشتر از این خودسوزی هست تا خودسازی[/]
[=&quot]تابستان شد بحث کنکور ارشد.بنده هم به احتمال 90 درصد ارشد از ایران میرم دانشگاها مورد نظر ویزا دو نفره نمیدن به فرض هم بدن از پس مخارج زندگی دو نفر بر نمیام.تنها گذاشتنش ایران هم نه سودی به حال من داره(رفع نیاز که نمیشه هیچ یک مشکلاتی اضافه)نه وجدانم می پذیره[/]
[=&quot]خوب حالا که من تا 3 سال حد اقل با طرف نمی تونم برم زیر یک سقف منطقی نیست خودم زیر بار مسئولیتی ببرم که فشاری رو از دوشم بر نمی داره[/]
[=&quot]چهره آروم مثبت و تقریبا خوب باعث شده بود تو دانشگاه کلی پالس مثبت دریافت کنم چه برا ازدواج چه پیشنهاد های دوستی[/]
[=&quot]منی که این همه مدت خودم حفظ کردم از رابطه نامشروع حالا که سه سال باید بیخیال ازدواج بشم چه کار بکنم؟[/]
[=&quot]
[/]
[=&quot]با خودم گفتم خوب ان دخترهایی که مزاحم میشن به بهونه های مختلف زنگ اس ایمیل ... بیام به یکی از همین ها پیشنهاد دوستی بدم البته با دکر صیغه موقت مراجع هم که اجازه دادن تا ایران هستم با هاش دوست باشم[/]
[=&quot]به یکی شون هم پیشنهاد دام خیلی راحت قبول کرد[/]
[=&quot]نشستم با خودم فکر کردم دیدم هر جور این معادله رو حل کنم دختره خیلی ضرر میکنه.از روند عادی زندگی خارج میشه و ممکن دیگه نتونه به زندگی عادی برگرده از طرفی ممکن بود بهم وابسته بشه و من هم اصلا نمیتونم به ازدواج با اون فکر کنم و دوستم ندارم نفرین کسی پشت سرم باشه[/]
[=&quot]از طرف دیگه خودم مطمئنا چیزهایی رو از دست میدم که هیچ وقت نمی تونم دوباره بدست بیارم.به غیر از اینکه ممکن دچار تنوع طلبی بشم و آرامشی که میخوام تو زندگی با همسرم داشته باشم بدست نیارم.بیخیال این کار شدم
[/]
[=&quot]گفتم دختر و بیخیال میرم با یک خانم مطلقه یا بیوه صیغه میخونم دوست میشم.خوب فکر کردم دیدم با این هم به نتیجه ای نمیرسم شاید بتونه در یک مقاطعی یک سری نیازها زودگذر و عانی رفع کنه اما به مشکلات احتمالی و چیزهایی که در عوضش از دست میدم نمی ارزه[/]
[=&quot]این روزها فکر میکنم افکارم بیمار شده و می ترسم این بیماری به فاهشگی افکارم ختم بشه.[/]
[=&quot]واقعا موندم چه کنم.از یک طرفی شرایط ازدواج رو ندارم از طرفی و می دونم اگر الان چنین ریسکی رو بکنم خیلی از فرصت هام از دست میدم از طرفی نیازهام بهم فشار میاره و می ترسم نجابتی رو که برایش تلاش کردم به باد دهم[/]


کارشناس بحث : حامی

faghat be in fek kon k asan malom nist 2 daghighe dg chi pish miad pas kari ro anjam bede k bara alan khobe va be khatere khoda na baraye sakhtane ayande k malom nist miad ya na

ascend;255207 نوشت:
faghat be in fek kon k asan malom nist 2 daghighe dg chi pish miad pas kari ro anjam bede k bara alan khobe va be khatere khoda na baraye sakhtane ayande k malom nist miad ya na

با این تفسیر شما پس برنامه ریزی رو کلا تعطیل کنیم
این همه تو دین ما به تفکر و برنامه ریزی تاکید شده
نمی دانم شاید من توکل شما رو ندارم

چند ماه پیش در یک کنفرانسی با چند تا دوست در همین مورد بحث می کردیم.

سر همین موضوع خدا و ستایش و قوانین استفان هاوکینگ و ماجرای داروین و......

دوست عزیز من تجربه خودم و می گم امیدوارم استفاده کنی..

ببین تو هیچ اقلیتی ، هیچ قومی و هیچ مذهبی شما نمی بینی که بگن اگر کار بد انجام بدی میری بهشت.

یا مثلا بگن اگر ربا بدی اون دنیات خیلی خوب میشه.

یا بگن دزدی کن ، کار بسیار خوبی هست.

یا بگن خدا رو پرستش نکن ، اگر پرستش کنی تو میری جهنم...

در حالت کلی برای انجام دادن یک کار بد هیچ وقت شما مشاهده نمی کنی که بگن بهت پاداشی می دند..

هیچ وقت، در هیچ جا همچین چیزی رو مشاهده نمی کنی. از عهد نوح بگیر تا همین الان که عصر مهدویت هست.

اما بالعکس موضوع همیشه بوده و خواهد بود...

تو هر عصری می بینیم که یک نفری اومده می گه ای انسان ها خدا را پرستش کنید..
اون شما رو آفریده که از نعماتش بخورید رو او را شکر کنید.
نه که کفر بورزید..

در هر حال حرفم رو خلاصه می کنم.
شما برو داستان حضرت جرجیس رو بخون. ببین چه بلایی سرش آوردن.. ببین چطوری شکنجش کردن و در آخر آتیشش زدن فقط برای اینکه خدا رو منکر شه و مردم رو به سویش دعوت نکنه؟! آیا همچین کاری کرد؟! آیا از خدا برگشت؟! خیر! پس از همین موضوع برداشت می کنیم. که ما علاوه بر زندگی بر روی زمین. وظایف دیگری هم داریم. که یکی از اون ها عبادت خداوند هست..

حال اگر مسلمانی نماز می خونی. اگر مسیحی هست میری کلیسا دعا می خونی و....

Smile اما این مهم هست که باید از بدی ها دور بشی و به سمت خوبی ها بری..

که عبادت یکی از این راه های رسیدن به فضیلت است.

بدرود

تشکر دلنما عزیز
والا خودم بعد از چند روز فکر کردن بلا خره یک تصمیماتی گرفتم.
اما خیلی دوست دارم ببینم راه های یشنهادی دوستان چیه
استاد حامی کجایین؟

heyran;255200 نوشت:
دخترهایی که مزاحم میشن به بهونه های مختلف زنگ اس ایمیل ... بیام به یکی از همین ها پیشنهاد دوستی بدم البته با دکر صیغه موقت مراجع هم که اجازه دادن تا ایران هستم با هاش دوست باشم به یکی شون هم پیشنهاد دام خیلی راحت قبول کرد نشستم با خودم فکر کردم دیدم هر جور این معادله رو حل کنم دختره خیلی ضرر میکنه.از روند عادی زندگی خارج میشه و ممکن دیگه نتونه به زندگی عادی برگرده از طرفی ممکن بود بهم وابسته بشه و من هم اصلا نمیتونم به ازدواج با اون فکر کنم و دوستم ندارم نفرین کسی پشت سرم باشه از طرف دیگه خودم مطمئنا چیزهایی رو از دست میدم که هیچ وقت نمی تونم دوباره بدست بیارم.به غیر از اینکه ممکن دچار تنوع طلبی بشم و آرامشی که میخوام تو زندگی با همسرم داشته باشم بدست نیارم.بیخیال این کار شدم گفتم دختر و بیخیال میرم با یک خانم مطلقه یا بیوه صیغه میخونم دوست میشم.خوب فکر کردم دیدم با این هم به نتیجه ای نمیرسم

اين يه ذره اميدي هم كه به آقايون مذهبي داشتيم پريد.
به به!!!:ghati:

hedye;256381 نوشت:
اين يه ذره اميدي هم كه به آقايون مذهبي داشتيم پريد.
به به!!!:ghati:

همه رو با یک چوب نزنین.
من مشکل دارم و بد بودن بنده ربطی به سایرین نداره.باقی دوستان گل هستند:ok:

heyran;256525 نوشت:
من مشکل دارم و بد بودن بنده ربطی به سایرین نداره.باقی دوستان گل هستند

دوستم منم یه مدتی تنها زندگی کردم. خیلی پیش اومده تنها باشم
پسرا هم دنبالم باشن ولی استغفار کردم
گذراست
یه مدت اذیتت میکنه کنترلش کنی خوب میشه
باور کن گذراست

با سلام

در مورد ازدواج اگه شما همينجوري پيش برين كه هيچ وقت ازواج نميكنين يا سنتون بالا ميره كه ممكنه ديگه كيس خوبي براتون پيدا نشه

هيچ وقت زندگي بدون مشكل نيست و بايد از يه جايي شرو كرد اينكه شما همش منتظر باشيد كه مشكلا برطرف بشه درست نيست چون هميشه يك مشكل جديد پيش ميادخود ازدواج خيلي مسئوليتو مشكل به همراه داره خب نميشه كه به اين خاطر از ازدواج گذشت بهر حال ادما بايد قدم جلو بزارن و با مشكلات روبرو شن و با گذشت از اونا يه مرتبه بالاتر ميرن و باز هم مشكل جديد....

مگه همه ادمايي كه ازدواج كردنو خيلي خوشبخت شدن قبل ازدواج هيچ مشكلي نداشتن!!!!!

البته انتخاب درست در اين بين خيلي مهمه.

ادم يا بايد با مشكلات روبرو شه و خودشو ارتقا بده يا اينكه در جا بزنه

به نظر من دوسال زمان زیادی نیست یکم صبر کنین و این همه ریاضی زندگی نکنین (آدم هرچی زیاد بفهمه زیاد زجرمیکشه) در عوض در سنی ازدواج میکنین که هم شما پخته شدین و هم دختر مورد علاقه تون دیگه بچه نیست.
در ضمن این همه به ازدواج فکر نکنین زندگی همش ازدواج نیست زیاد فکر کردین که این طوری شدین وگرنه دیگران تا 32 سالگی هم ازدواج نمیکنن که هیچ اون سنم به زور میبرنشون خواستگاری من که این طوری دیدم.
در ضمن تو ازدواج به بچه های آینده تون فک کنین و معیار قرار بدین نه خودتونو و ..
به هر حال اگه هم نشد همین جا قبول بشین درس بخونین یه خانمی پیدا کنین شاغل باشه و مومن و باشما همدرس و بخواد بیاد اینطوری باهمدیگه هستین و خرجی هم داشته باشه از باباش.
اما میتونین الان نامزد کنین دو سال ارشد و همراه با کار انجام بدین و بعدش ازدواج و برین به سلامتی سر خونه زندگیتون.

heyran;255200 نوشت:
گفتم دختر و بیخیال میرم با یک خانم مطلقه یا بیوه صیغه میخونم دوست میشم.خوب فکر کردم دیدم با این هم به نتیجه ای نمیرسم شاید بتونه در یک مقاطعی یک سری نیازها زودگذر و عانی رفع کنه اما به مشکلات احتمالی و چیزهایی که در عوضش از دست میدم نمی ارزه

سلام بر بقیةالله الاعظم و منتظرانش

با تشکر از جناب heyran بزرگوار که برای شرکت در بحث از بنده دعوت نمودند :Gol:

تا رسیدن صاحب تاپیک وبا توجه به اظهار لطف دوست گرامی دیدم بد نیست بنده هم گپ مختصری با دوستان بزرگوار در این مورد داشته باشم .

به نظر بنده مشکل عمده ی شما دوست بزرگوار تنهایی شما بخصوص در دورانی که شخصیت انسان در حال شکل گیری واستقلال است و نبودن پشتوانه وراهنما و دلسوز در کنار شماست .
همین مسئله شما را دچار سر درگمی و تردید و ریز بینی نموده .
وهمین عوامل هم باعث شده تا شما از نظر ذهنی و از نظر قوه ی تشخیص مهم از اهم یا ترجیح بر مرجح دچار نوعی وسواس شده اید . که راه مقابله با آن در اینجا فقط از طریق نسخه های تخصصی جناب حامی میباشد .

heyran;255200 نوشت:
این روزها فکر میکنم افکارم بیمار شده و می ترسم این بیماری به فاهشگی افکارم ختم بشه.

امروز موضوع درس کلاس ما مربوط بود به شناخت وخودشناسی در مرحله ی تعامل با دنیا واین که انسان از لحاظ رده مخلوقات عالم در رده ی حیوانات قرار دارد . اما وجه تمایزش با حیوانات را نطق او قرار داده اند به همین دلیل اورا حیوان ناطق میخوانند .
ودیگر این که انسان وحیوان هر دو برای رسیدن به کمال آفریده شده اند اما عوامل مؤثر در این هدف مشترک برای انسان وحیوان متفاوت است به همین دلیل هم اصل هدف این دو مخلوق هم متفاوت است .
هدف انسان از خلقتش رسیدن به کمال نامحدود است وهدف ازخلقت حیوان رسیدن به کمالی محدود است .
واینکه هم انسان دارای اختیار + غرایض است و هم حیوان دارای این خصیصه ها است اما تفاوتی که باعث این همه بعد در هدف از خلقت این دو موجود وجود دارد در این است که انسانیت یعنی غلبه وتسلط اراده بر غرایض و حیوانیت یعنی برعکس آن که میشود تسلط غرایض بر اراده واختیار .

اما این جهت از دیدگاه برخی افراد نیز باید درنظر گرفته شود که سرکوب مطلق این غرایض نیز در جای خود آسیبهایی گاه جبران ناپذیر (با توجه به ظرفیت افراد) را بر رسیدن به این هدف(کمال) وارد میکند .
شما باید ابتدا برای خود اولویتها را تعیین کنید وملاک این اولویت را رسیدن به کمال انسانی و سعادت حقیقی قرار دهید .
درس میخوانید که خانواده تشکیل بدهید . بتوانید خانواده را از طریق این درس خواندن به تعالی برسانید و...
اما ازاین طرف درس شده چماقی که شما خود ساخته اید تا به وسیله ی آن تمایلات به حق انسانی را سرکوب کنید واین باز هم ریشه درترس شما دارد ترسی که از تنهایی دوباره برای شما ناشی میشود .تجربه ی تلخ تنهایی قبلی شما واینکه خانواده برای در کنار هم بودن تلاش لازم را نکرده اکنون شمارا به این وسواس کشانده که باید تشکیل خانواده ی جدید از استحکامی مافوق بر خوردار باشد .استحکامی که شما سعی دارید ضمانتش را به وسیله ی درس خواندن کسب کنید .

اما یک نظر به زندگی هایی که بدون این سرکوبها در کمال عشق ومحبت وگذشت جریان دارد شاید دید شمارا حداقل کمی بازتر کند .
به دلیل احساس شکستی که از خانواده ی خودتان ومتفرق شدنشان دارید اکنون نیز به خودتان وکسی که میخواهید شریک زندگی تان باشد اعتماد نمیکنید واین به نظر بنده ریشه ی تمام اتفاقات چند سال زندگی اخیر شما است . واگر هرچه زودتر اعتماد به نفستان را تقویت نکنید چه بسا غیراز آلودگی فکری به الودگی های دیگر نیز مبتلا شوید .

heyran;255200 نوشت:
واقعا موندم چه کنم.از یک طرفی شرایط ازدواج رو ندارم از طرفی و می دونم اگر الان چنین ریسکی رو بکنم خیلی از فرصت هام از دست میدم از طرفی نیازهام بهم فشار میاره و می ترسم نجابتی رو که برایش تلاش کردم به باد دهم

شما به کدام مجوز شرایط ازدواج را بر ای خودتان منفی تلقی میکنید . به نظر میرسد بیشتر از ازدواج برای خودتان یک رویا ساخته اید . کافی است به دنبال شریکی بگردید که در رؤیا زندگی نکند و واقع بین باشد وشرایط شما را با واقع بینی بپذیرید .
باور کنید با یک توکل به خدا وتصمیم جدی ورعایت یک سری اصول قطعا" از این سردر گمی خارج خواهید شد وگرنه خیلی دیر میشود

یک مثل در بین قدیمی ها بود که میگفتند تا دندان داشتیم نان نداشتیم وحالا که پیر شدیم حاصل عمر را جمع کردیم نان داریم ودندان برای خوردنش نداریم ومراقب باشید این مطلب شامل حال شما نشود .

حق یارتان :Gol:

سلام
ببیند حیران عزیز
فکر انسان خیلی چیز لوس و کم ظرفیته
باید یطوری باش رفتار کنی که نه ناراحت بشه نه ناراحتت بکنه
فکر زیاد راجب این مساله خودش یه مشکل سازه
شما چندین سال مدام فکر ازدواج بودید و می گفتید این تابستون این تابستون
این گفتنا و مکرر گفتنا یه نوع تلقین و قرارداد با خودت بستی که چون براورده نشده درونت یا تو رو به سمت دوستی های که گفتی می کشونه یا به سمت سردرگمی و بی انگیزگی و گیج بودن
اولین کار اینه که از فکر زیاد راجب ازدواج بیای بیرون هر چیزی تعادلش خوبه اگر از تعادل گذشت کل ادم های روی زمینو هم جمع کنی توان مقابله نداره
شما درونت رو شرطی کردید ولی چون درونت جوابی ازت نگرفته این احساس و این افکار رو می کنی
بنظر من تو این زمان بیخیالی هست سعی کن واسه چند ماه بی خیال هر چی که تو فکرت بودی باش از ازدواج گرفته تا دوستی وووو
تا این افکارت به تعادل برسه
درون انسان از یه سیستم خیلی پیچیده تبعیت می کنه اگر کمی احساس کنه مثل الان تو که احساس به خراب شدن افکارت بهت دست داده نشونه اینه که باید افکار و سیستم مغزیتو واسه یه مدتی ازاد قرار بدی
اگر ازاد نکنی ممکنه وارد مرحله افسردگی هم بشی چرا که بنظر من کمی هم شدی
سعی کن با ورزش با تصفیه افکارت با کار کردن به فکرت مدتی استراحت بدی تا بعد از مدتی دوباره به شرایط نرمال برگردی
شاد و موفق باشی

به بقیه ی امتحانات کاری ندارم، اما برای امثال من و شما، این یک امتحان بزرگه و چیزی که بواسطه ی ان باید امتحان پس بدید، «اطمینان به خداست».

اگر توکل کردید و از مشکلات نترسیدید و پریدید، نتیجه ی اعتمادتون رو خواهید دید، اما اگر نتونستید به ترستون با توکل به «خدا» غلبه کنید، باید این درد رو تحمل کنید!

یا اعتماد و پریدن، یا تحمل درد! انتخاب با شماست! فقط بدون که 5 سال پیش بنده دقیقا در همین شرایط شما بودم! چشمم رو روی همه چیز بستم و به خدا اطمینان کردم و پریدم.

اگه این راضیت می کنه باید بگم از پریدنم خوشحالم، حتی بیشتر از اونیکه فکر می کردم تونستم اوج بگیرم با کمک خدا.

یا علی مدد

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صابر

[=Times New Roman]

[="B Lotus"]با سلام و احترام خدمت شما پرسشگر محترم
[=Times New Roman]
[="B Lotus"]خدا را سپاس مي‌گويم كه در سرزميني زندگي مي‌كنم كه در دامانش، جواناني چنين پاك، آگاه و مومن دارد.
[=Times New Roman] [="B Lotus"]در پاسخ به سئوالتان باید عرض کنیم آنچه در حال حاضر شما را به ستوه آورده و در سطر سطر گفتارتان دیده می شود احساس تنهایی زیادی است که شما را از رفتن این مسیر خسته کرده و پای رفتن به راه خدا را از شما گرفته است.
برادر عزیز
درست است که غریزه جنسی علاوه بر احساس تنهایی دارد به شما فشار می آورد اما به هر حال یک تنه هم با تنهایی و هم با فشار غریزه جنسی نبرد کرده و از این آزمایش بزرگ الهی موفق بیرون آمده اید.

[=Times New Roman] [="B Lotus"]تنهایی شما و زیاد فکر کردنتان، تا حدودی شما را به انزوا کشانده و بر روان شما تاثیراتی گذاشته است. اما این مژده را بدهیم که بزودی با ازدواج به هنگام و به موقع این افکار را از خود دور کرده و زندگی موفقی تشکیل خواهید داد.
[=Times New Roman] [="B Lotus"]برادر خوبم![=Times New Roman] [="B Lotus"]همانطور که خودتان راه رهایی از این مشکلات را پیدا کرده اید تنها راه و جاده آسفالتی که برای شما وجود دارد جاده ازدواج دائم است. با ازدواج هم خودتان را پیدا کرده و هم از شر این افکار باطل خلاص می شوید.هر راه دیگری که به لطف خداوند در آنها نیفتادید راه خاکی و سنگلاخ است.
[=Times New Roman] [="B Lotus"]اما فرمودید: باید بگوییم که نگران نباشید. بلکه بیایید و همه چیز را مدیریت کنید. بطور مثال می توانید در همین دانشگاه های داخل کشور درس بخوانید شغل موقتی نیز اختیار کنید و همچنین در کنار همسرتان باشید. همچنانکه افراد زیادی با این شرایط مشغول به زندگی هستند.
[=Times New Roman] [="B Lotus"]این پست ادامه دارد...[=Times New Roman] [="B Lotus"]
[=Times New Roman]

[=B Lotus]در مورد اینکه فرمودید: اگر بخواهم ازدواج کنم نمی توان آن فرد را خارج کشور ببرم و باید قید درس را بزنم باید بگوییم که نگران نباشید. بلکه بیایید و همه چیز را مدیریت کنید. بطور مثال می توانید در همین دانشگاه های داخل کشور درس بخوانید شغل موقتی نیز اختیار کنید و همچنین در کنار همسرتان باشید. همچنانکه افراد زیادی با این شرایط مشغول به زندگی هستند.

[=Times New Roman]

[="B Lotus"]به هر حال باید تصمیم سختی بگیرید.
دو مسیر اصلی در حال حاضر در مقابل شما قرار دارد.

[=Times New Roman]

[="B Lotus"]اول رفتن به خارج کشور و خواندن درس در آنجا و رسیدن به مدارج علمی بالا و در نتیجه به تاخیر انداختن ازدواج، رفع نیازها، ماندن در تنهایی و...

[=Times New Roman]

[="B Lotus"]راه دوم این است که بمانید به موقع ازدواج کنید.تمام نیازها و آن گمشده و نیمه ای از وجودتان که به دنبالش می گردید را پیدا کنید فقط مدارجی از علم را شاید از دست بدهید البته عرض کردیم شاید. زیرا واقعا بعضی از دانشگاه های داخلی در رقابت با دانشگاه های بین المللی هستند.

[=Times New Roman]

[="B Lotus"]براستی کدام راه صحیح است؟

[=Times New Roman]

[="B Lotus"]از دوستان عزیز می خواهم نظرشون را به دوستمان اعلام کنند.

[=Times New Roman]
موضوع قفل شده است