جمع بندی وجدان چیست؟؟؟

تب‌های اولیه

52 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
وجدان چیست؟؟؟

با سلام و عرض ادب و احترام
وجدان از منظر فلسفه اخلاق دقیقا چیست و به چه مفهومی گفته می شود؟

کارکرد وجدان یا عذاب وجدان چیست؟

مکتب وجدان گرائی در غرب چیست؟

ممنون از جوابهای خوبتان.

کارشناس بحث : بصیر

[="Tahoma"][="Navy"]

ذکر یونسیه;254771 نوشت:
وجدان از منظر فلسفه اخلاق دقیقا چیست و به چه مفهومی گفته می شود؟
کارکرد وجدان یا عذاب وجدان چیست؟
مکتب وجدان گرائی در غرب چیست؟

با عرض سلام و ادب
بر خلاف تصور عامه، آنچه را که ما به عنوان وجدان اخلاقی می نامیم و خیلی هم برای آن قداست قائلیم، یک نیروی خاصی در وجود ما نیست.
حقیقت مسأله این است که اگر وجدان را تحلیل کنیم خواهیم دید که وجدان اخلاقی در جهتی که مربوط به شناخت خوب و بد است، همان عقل است.
شناخت، کار عقل است. اما این که انسان را پس از انجام کار، ستایش یا سرزنش می کند این هم یک تحلیل روان شناختی دیگری دارد. حقیقت مطلب این است که انسان یک ملکاتی دارد که در اثر کمک گرفتن ازعلم و عمل برای او حاصل می شوند.
ارزش هایی را که شناخته است و در عمل نیز آنها را به کار گرفته است، آرام آرام برای او ملکه شده اند؛ بنابراین اگر انسان کاری را برخلاف آنها انجام دهد، انسان ناراحت می شود. یعنی ملکاتی که، بر اساس شناخت ارزش ها، برای انسان حاصل شده اند اقتضا دارند که آنچه با آنها مخالف باشد، طرد نمایند.
...[/]

[="Tahoma"][="Navy"]علت ندامت پس از انجام کار بد این است که وقتی انسان می فهمد که کمالی را از دست داده و نقصی در انسانیتش پدید آمده است، این حالت ندامت برای او حاصل می شود. همان طور که در مراحل پایین تر این حالت رخ می دهد.
مثلاً زمانی که انسان سرمایه ای را از دست می دهد، ناراحت می شود. در مسائل اخلاقی نیز وقتی فرد متوجه می شود که سرمایه معنوی عظیمی را از دست داده است ناراحت می شود. و خود را سرزنش می کند که چرا آن سرمایه را از دست داده است و چرا خود را از کمالی که برایش فراهم بود، محروم کرده است.
همه اینها در صورتی است که آن ارزش ها را پذیرفته باشد و چنان ملکه ای نیز برای او به وجود آمده باشد؛ اما اگر ارزش های دیگری را برای خود تعریف کرده باشد، یعنی بنیان معرفتی و شناختی او از ابتدا خطا باشد و در محیطی رشد کرده باشد که ارزش های انحرافی را به او تعلیم داده باشند، در آن صورت هرگز وجدانش از برخی اموری که ما آنها را گناهان بزرگی می دانیم آزرده نخواهد شد.
در بین سخنان مذکور، وجدان از نظر فلسسفه اخلاق و کارکرد آن بیان شد، اما این که مکتب وجدن گرائی چه می گوید؟ باید بگوییم که بنیان گذار و طراح اصلی این دیدگاه ژان ژاک روسو (1712 ـ 1778)، فیلسوف و متفکر برجسته فرانسوی، بود. وی معتقد بود که انسان طبیعتاً خوب آفریده شده است و اگر سیر طبیعی خودش را طی کند به گونه ای که اگر عوامل اجتماعی انسان را از سیر طبیعی زندگی اش منحرف نکنند، هر انسانی به صورت طبیعی انسانی اخلاقی خواهد بود. و به ارزش ها و فضایل اخلاقی عمل خواهد کرد.( امیل یا آموزش و پرورش، ژان ژاک روسو، ترجمه غلامحسین زیرک زاده، (تهران: انتشارات چهره، 1360)، ص 5)
منبع: شریفی، احمد حسین، (1384)- نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، قم: مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی (رحمه الله)، مرکز انتشارات، 1384.
[/]

[="Tahoma"][="Black"]

نقل قول:
حقیقت مسأله این است که اگر وجدان را تحلیل کنیم خواهیم دید که وجدان اخلاقی در جهتی که مربوط به شناخت خوب و بد است، همان عقل است.

خیر. وجدان یک قسمت از ضمیر ناخودآگاه است که ممکن است توسط عوامل خارجی یا عقل ترکیب شود. کارش هم ترشح مواد شیمیایی خاصی ست که احساسات هیجان آوری مثل ناراحتی،ترس و شادی به همراه می آورند.

نقل قول:
علت ندامت پس از انجام کار بد این است که وقتی انسان می فهمد که کمالی را از دست داده و نقصی در انسانیتش پدید آمده است، این حالت ندامت برای او حاصل می شود. همان طور که در مراحل پایین تر این حالت رخ می دهد.

بله. وجدان تا حدّ زیادی تحت تاثیر آموزه ها و عقل است. امّا بدون عقل هم کار می کند. مختص انسان هم نیست. قوّه ایست که حیوانات هم دارند و آنها را به عمل اخلاقی تشویق می کند.

اگر بخواهیم وجدان را به جای conscience به «آنچع واجدش هستیم» ترجمه کنیم، باید برای این نیروی عظیم شیمیایی-هورمونی که در همه حیوانات هم هست اسم جدیدی بیابیم. امّا خودتان از مکتب وجدان گرایی صحبت نمودید که معنی آن همین قوه هورمونی مغذی ست.[/]

armandaneshjoo;255245 نوشت:
خیر. وجدان یک قسمت از ضمیر ناخودآگاه است که ممکن است توسط عوامل خارجی یا عقل ترکیب شود. کارش هم ترشح مواد شیمیایی خاصی ست که احساسات هیجان آوری مثل ناراحتی،ترس و شادی به همراه می آورند.

ببخشید دوست عزیز اونوقت این قسمتی که کارش ترشح مواد شیمیایی است ،مادی است یا مجرد؟اگر مادی است جایش کجاست؟مثلا کلیه جا دارد،معده جا دارد.
اگر هم مجرد است دقیقا چه قوه ای است؟جزءنفس است یا نه؟قوای نفس که همگی شناخته شده اند و نامی از وجدان نیست.

یادم هست از آیت الله دکتر شیخ احمد عابدی حفظه الله یک وقتی شنیدم که می فرمود این وجدان اصلا وجود خارجی ندارد و چیز جدائی نیست،می فرمودند خدا رحمت کند فلان عالم جلیل القدر را که اسم وجدان را وارد بحثهای علمی ما کردند که ایشان هم از فلان فیلسوف فرانسوی گرفته بودند که او اول بار اسم وجدان را آورد ولی وجدان حقیقت جدائی ندارد،نه مادی نه مجرد.

به نام او

armandaneshjoo;255245 نوشت:
[="tahoma"][="black"]
خیر. وجدان یک قسمت از ضمیر ناخودآگاه است که ممکن است توسط عوامل خارجی یا عقل ترکیب شود. کارش هم ترشح مواد شیمیایی خاصی ست که احساسات هیجان آوری مثل ناراحتی،ترس و شادی به همراه می آورند.

بله. وجدان تا حدّ زیادی تحت تاثیر آموزه ها و عقل است. امّا بدون عقل هم کار می کند. مختص انسان هم نیست. قوّه ایست که حیوانات هم دارند و آنها را به عمل اخلاقی تشویق می کند.

اگر بخواهیم وجدان را به جای conscience به «آنچع واجدش هستیم» ترجمه کنیم، باید برای این نیروی عظیم شیمیایی-هورمونی که در همه حیوانات هم هست اسم جدیدی بیابیم. امّا خودتان از مکتب وجدان گرایی صحبت نمودید که معنی آن همین قوه هورمونی مغذی ست.

[/][/]

دوست عزیز :
1 - منبع خود را بیاورید . ( نه از دانشمندان تجربی چون اسمش هم هست [="red"]تجربی [/]و نمی شود روی آن حساب کرد )
2 - دوست عزیز ما آمده ایم تا با حل کردن این مشکلات سد هایی را که در مقابل مسیر کمالمان هست را خراب کنیم و این دلیل ها در راه خدا دلیل های محکمی حساب نمی شود . من نمی گویم فقط کمالات می گویم علم با کمالات علمی که در راه کمالات به ما کمک کند چون این علوم همه از روی نفس است و ما باید بیاییم و با استفاده از علم پروردگار نفسمان را بر اساس عقلمان درست کنیم و در ان صورت است که علم ما همان کمالات ما می شود .
از کارشناسان عذر خواهی می کنم که من حقیر حرفی زدم.

یا حق

[="Tahoma"][="Navy"]

armandaneshjoo;255245 نوشت:
خیر. وجدان یک قسمت از ضمیر ناخودآگاه است که ممکن است توسط عوامل خارجی یا عقل ترکیب شود. کارش هم ترشح مواد شیمیایی خاصی ست که احساسات هیجان آوری مثل ناراحتی،ترس و شادی به همراه می آورند.

armandaneshjoo;255245 نوشت:
بله. وجدان تا حدّ زیادی تحت تاثیر آموزه ها و عقل است. امّا بدون عقل هم کار می کند. مختص انسان هم نیست. قوّه ایست که حیوانات هم دارند و آنها را به عمل اخلاقی تشویق می کند.

باسلام و احترام
لطف بفرمایید، برای این «بله» و «خیر»تان که ذکر فرمودید، دلیل عقلی یا سندی معتبر و قابل قبول بیاورید،تا بحث علمی و مورد ثمری باشد.
منظورتان را از (وجدان، ضمیر ناخودآگاه، این که مخصوص حیوانات است،) را بیان فرمایید.[/]

[="Arial"][="RoyalBlue"]بنام او

بعقيده من وجدان هرچه هست چيزخوبي ست و شايد بشودگفت كه مخلوق خوبي ست دروجود همه مخلوقات بزرگترخود و شايد هم يكنوع خدا يا نماينده خدا باشد كه بصورت بسيار ريز و كوچك شده درآمده كه همواره انسانها را به خوبي و ظلم نكردن راهنمايي وتشويق مينمايد والبته بقول استادعزيز هم بسته به محيطي ست كه هرانسان درآن رشد مينمايد وممكن است بسته به شرايط موجود .. مجبور به عقب نشيني يا كوچكترشدن شود كه ما اصطلاحا ميگوييم بخواب رفته يا طرف وجدان ندارد يا نداشته .. وبلكه وجدان داشته ودارد و هيچگاه خواب هم نميرود ولي بخاطرهمان شرايط صاحبش و بزرگ شدن نقطه مقابل وجدان يا غيراخلاقيات .. او كوچكتر و منزوي ترشده كه البته ممكن است درهرلحظه اي حتي سربه شورش زده و صاحب خود را بايك گناه يا عمل بد .. چنان موخذه اي نمايد كه حتي اورا نابود يا منقلب نمايد و متاسفانه دركشورما قانونگذار بگونه اي قوانين را تدوين نموده كه تعداد اندكي بجاي آنكه بفكر پاسخگويي به وجدان خود درپي عمل بد خود باشند بفكرجوركردن مدرك براي قانون ميباشند چون قانون ميگه هركس هركلاهي سرتان گذاشت فورا بياييد شكايت كنيد كه ما رسيدگي نماييم كه اين اصلا خوب نيست و درنهايت منجربه اين شده و ميشود كه راهروهاي دادگاههاي ما مملو ازارباب رجوع شده كه خود قانون الان مقابل اين سيل هجيم كم آورده و اين خوب نيست كه يكنفر كه چگونه سريكي را كه كلاه گذاشته و مثلا زميني كه مال غيربوده را به يك انسان همنوع ساده وصادق و با جعل سند فروخته و تمام دارايي او را ازچنگالش در آورده و او را بدبخت و فقير و آواره راهروهاي پاسگاه و دادگاه نموده است را با مدارك جعلي يا انكار حقيقت .. پاسخ قانون زميني رابدهند واصلا به فكراين نباشد كه بالاترازقوانين زميني قوانين سفت وسخت ديگري وجود دارند كه درچرخه طبيعت .. انتقام مظلوم را درهرزمان خواهند گرفت و اي كاش قانونگذارما ميامد و راههايي را پيدا مينمود كه هرايراني آزاد باشد كه براحتي سر هرهموطني را اگرخواست كلاه بگذارد و هيچ ماموري هم كاري به كارش نداشته باشد و او را كه گناه و جرمش قابل اثبات هم نميباشد را به وجدانش ارجا ميدادند تا مكافاتش كند و او درك كند و متوجه شود كه اخلاقيات و شئونات والاي انساني ازهرقانوني بالاتر ونيرومندتراست كه هرچه كند بخود وعزيزان خود كرده و هرلحظه نيز ترس اينرا داشته باشد كه مكافات يا اتفاق بسياربدي منتظر او يا خانواده يا عزيزترين عزيزانش ميباشد ..
كه درهمين رابطه يكنفركه با حيله و تقلب .. زميني درحاشيه شهررا به يك بدبخت ساده فروخته وپول او را بالاكشيده بود و متواري هم شده بود و قانون هم نتوانست برايش كاري كند بعداز پنج سال دخترهفت ساله اش كه درآنزمان دوساله بود واينك هفت ساله شده بود بناگاه موهاي سرش شروع كردند به ريختن و ..
اين كلاهگذارمال مردم خوار هرچه دارايي داشت خرج دخترش كرد تا خوب شود و به نقطه صفرهم رسيد و مجبوربه قرض و وام هم شد ..ومن ديگرازش خبري ندارم ولي مطمئن هستم همان فريب وشكستن دل يك انسان ديگر باعث اين فاجعه شده بود كه دختربي گناهش سرطان بگيرد.. { حالا بحث عدالت خدا پيش نيايد كه چرا خدا از سر دختربي گناهش در آورده و بلكه اصلا خدا چنين كاري رانكرد بلكه خود آن پدري كه نميدانست قوانين وجدان و طبيعت وانتقام به چه صورت عمل مينمايند چنين كردند كه كشف علمي سرنوشت انسان .. شايد به اين مهم پاسخي منطقي دهد }

باتقديروتشكر..[/]

armandaneshjoo;255245 نوشت:
امّا بدون عقل هم کار می کند.

یعنی یک نوزاد که عقل کاملی ندارد وجدانش کار میکند ؟ مثلا اگر هنگام شیر خوردن گاز بگیرد بعدش وجدان درد میگیرد؟؟؟؟؟ عجب!!!

[="Tahoma"][="Black"]درخواست ها و نقدها متعدد و متنوع و از دیدگاه های گوناگون اند. در نتیجه:

  1. سعی کرده ام دیدگاه ها کاملاً شخصی باشد تا شما نقطه نظر مرا بفهمید و ایرادهایش را بگیرید و بنده هم یک نقطه نظر مشترک پیدا کنم که بتوان با معیار قرار دادن آن وارد بحث شد. لذا اینجا دلایل جمع پسند را نمی آورم. آبی ها دلایل شخصی من اند برای موضعم.
  2. به جای پاسخ به سوالات موضع خود را یک بار دیگر دقیق در مورد وجدان روشن کنم و شما مجددا نقد بفرمایید.
درخواست:

  1. دیدگاه خود را در مورد مساله وجدان بلند توضیح دهید. مثل جناب کارشناس
  2. دانش شناسی و روش تحقیق و مبادی مقبول خود را بیان بفرمایید. از اختصار نیز بپرهیزید. زیرا نه جملات کوتاه و مختصر من به درد شما خورد و نه حملات کوتاه شما دیدگاه شما در تحقیق و قبول و رد را به بنده فهماند. مثلاً این که بفرمایید دلیل تجربی نیاور زیرا علوم تجربی قابل تغییر اند، اصلاً برای بنده مشخص نمی کند که شما دنبال چه جور دلیلی هستید.
  3. اگر نمی توانید، لطفا بدون جملات امری و کلّی گویی دیدگاه های پایین را نقد کنید.

وجدان از نظر بنده:
یادآور می شوم اینجا به دنبال معرفی دیگاهمم. نه اثبات آن. بدون فهم معنی اثباتی ممکن نیست.

از دید لغوی: بنده به حس تشخیص خوب و بد وجدان می گویم. تا امروز هم نمی دانستم بعضی ها به چیز دیگری وجدان می گویند. حتّی در مکالمات قبل از پست اوّل من ظاهرا به همین معنا به کار رفته است.

همچنین تنها چیزی که به نام خوب و بد در جهان می شناسم یک حس در مردم است که با این کلمات توصیفش می کنند: خوبی و بدی! اتفاقا تحلیل های عقلانی بنده نه تنها به این دو لغت نمی رسند که خیلی سریع ناکارآمدی استفاده از آنها را تشخیص داده آنها را کنار می گذارند.

در زبان انگلیسی دو لغت برای اخلاق هست:
1- morality که ما به آن اخلاق فردی می گوییم. وجدان خیلی با آن رابطه دارد.زیرا morality قانون طلایی ریط دارد: آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و ...
2- ethics: اخلاق احتماعی ست. نرم هایی ست که هر جامعه از فرد انتظار دارد. بر خلاق morality اصلاً هم جهانی نیست.

مثال: زنای محسنه اعتماد زن و شوهر به هم را آش و لاش می کند. جوامعی هستند که آن را با سنگسار تا مرگ جواب می دهند که از دید وجدان زیادی افراطی ست و جوامع سکولار هم آن را مجاز کرده اند که از دید وجدان خیلی کوتاهی ست. حکم سنگسار و اجازه جزو ethics است و تنفر از این عمل جزو morality است. ethics اغلب از دین می آید. morality فطری ست و اگر اخلاق دین(ethics) با آن سازگار باشد از دین خوشش می آید

از دید ریشه ای:

  • از یافتن می آید مثل این که خوب و بد را در خود می یابیم که لغت وجدانیات در فلسفه هم از همین ریشه است.
  • یا هم از خود را واجد چیزی دیدن می آید. امّا واجد یعنی چه و از چه ریشه ایست؟ به نظر بنده بررسی این سوال ساده نشان خواهد دار معنی دوم هم به همان اوّلی باز می گردد.
از دید علم حضوری: من چیزی را حس می کنم که در هر موقعیتی بدون دلیل به من می گوید این کار خوب و آن کار بد است. این علم حضوری ست و از کوچکی به آن وجدان می گفته ام. تا کنون هر کسی هم که دیده ام این را داشته، با این تفاوت که در دیگران خیلی قوی تر است و در من چندان قوی نبود تا آنکه با آرام کردن احساسات دیگرم و فکرم فهمیدم واقعا وجود دارد.

2- از دید عقلی: خب وجدان این طور عمل می کند: به محض این که خود را در حال انجام کاری ببینم یا تصور کنم یا خود را جای دیگری که در حال انجان کار است بگذارم یا حتی از دید سوم شخص به عمل کسی توجه کنم و عواقبش را تصوّر کنم یکی از احساساتی که پیدا می کنم حس علاقه یا تنفر نسبت به نتیجه یا پیامد آن عمل است برای کل جمع و یکی دیگر هم حس علاقه یا تنفر از نتایج برای خودم است. به اولی وجدان می گویم و به دوّمی حس خودخواهی یا هر چه شما بفرمایید.

نتیجه: وجدان با تصور شادی و رنج برای موجودات زنده کار می کند. کمی هم با تجسّم کار می کند. امّا اصلاً با عقل و تحلیل و کلمات کار نمی کند. اتفاقا برعکس. کار با کلمات حضورش را کمرنگ می کند. مثلاً چون من زیاد فکر می کنم و برای سالم ماندن فکر احساساتم را سرکوب می کنم فقط وقتی فکرم را متوقف می کنم حضور آن حس علاقه و تنفر را می فهمم.

از دید تجربه شخصی: 8 سالی ست با بچه ها زیاد رابطه دارم. بچه هایی که هنوز عقلشان نرسیده و چهار دست و پا راه می روند بر خلاف انتظار من از دروغ هایی که به آنها می فهماندم شدیداً می رنجیدند. از آزار بدشان می آمد. البته نمی توانستند خود را جای دیگران بگذارند. امّا ترحم را داشتند.

از دید نقلی: هر استدلال نقلی در نهایت به یک ادعا منجر می شود که خودش دلیل یابرهان یا مدرک می خواهد. حتّی اگر بخواهیم به آن اعتماد کنیم بهتر است بدانیم چرا.

اگر منظور نظر سنجی باشد، دنیا بزرگ است. از هر کس که دلتان می خواهد هر گوشه دنیا که می خواهید راجع به خوب و بد بپرسید، سپس بپرسید از کجا فهمید؟ آیا واقعا فکر کرد و جواب داد یا قبلاً فکر کرده بود یا یک حسّ خاصی نسبت به این قضیه داشت؟ مردمی که من دیده ام می توانند خوب و بد را حس می کنند. اغلب زبان ها هم برای وجدان کلمه دارند.

حتّی خود من وقتی به وجود وجدان پی بردم دیدم تفکر من فقط موضوع را از دید علمی می شکافد و ابعاد بیشتری را در آن می بیند. امّا این که چه حسّی از دیدن آن ابعاد به من دست می دهد است که تعیین می کند کار را خوب قضاوت کنم یا بد. اساسا مگر عقل محض بدون احساس می تواند خوب و بد را تشخیص دهد یا حتّی تعریفی از آن یا اصولی برای شناخت آن بدست دهد؟[/]

پاسخ به سوالاتی که اشکال دانش شناسی ندارند:

نقل قول:
این که انسان را پس از انجام کار، ستایش یا سرزنش می کند این هم یک تحلیل روان شناختی دیگری دارد. حقیقت مطلب این است که انسان یک ملکاتی دارد که در اثر کمک گرفتن ازعلم و عمل برای او حاصل می شوند.
ارزش هایی را که شناخته است و در عمل نیز آنها را به کار گرفته است، آرام آرام برای او ملکه شده اند؛ بنابراین اگر انسان کاری را برخلاف آنها انجام دهد، انسان ناراحت می شود. یعنی ملکاتی که، بر اساس شناخت ارزش ها، برای انسان حاصل شده اند اقتضا دارند که آنچه با آنها مخالف باشد، طرد نمایند.
1- خب پس چرا بجه ها از همان ابتدا از فریب و نیرنگ بدشان می آید؟
2- چرا حیوانات هم نوع به هم کمک می کنند یا با هم همدردی می کنند؟ آیا آنها برای این کار فکر می کنند و به ارزش هایشان وجوع می کنند؟ یا این که یک نیروی فطری درونی آنها را به چنین رفتاری وامی دارد؟
منبع دومی زیاد است. کافیست در گوگل دنبال animal morality بگردید.

نقل قول:
منظورتان را از (وجدان، ضمیر ناخودآگاه، این که مخصوص حیوانات است،) را بیان فرمایید.
وجدان و حیوانات که توضیح داده شد. منظورم از ناخودآگاه بودن هم این است که موجود از فرایند های انتقال مواد و سیگنال در مغذ که منجر به ایجاد حس خوب و بد می شوند خبر ندارد و با اراده هم نمی تواند در آن دخالت کند.

خصوصا این که می فرمایید شرایط می تواند آن را خاموش کند را مخالفم. از دید بنده قوت و ضعفش ثابت است و کم و زیاد و خاموش و تقویت نمی شود. بلکه ممکن است زیر احساسات دیگر دفن شود و دیده نشود.

نقل قول:
یعنی یک نوزاد که عقل کاملی ندارد وجدانش کار میکند ؟ مثلا اگر هنگام شیر خوردن گاز بگیرد بعدش وجدان درد میگیرد؟؟؟؟؟ عجب!!!
در نوزاد گیرنده های حسی کاملاً فعال اند. امّا دانش نوزاد از بدن خودش آنقدر نیست که بتواند هر عمل ارادی ای انجام دهد یا بفهمد که چه کارهایی انجام داده یا می دهد. همچنین اعمالش غیر ارادی تر از این ها اند. از جمله مکیدن و گاز گرفتن که کاملاً غیر ارادی و عکس العملی اند. (می توانید لغت reflex را سرچ کنید) نیستندهمچنین کودک به این زودی ها نمی فهمد خودش و آدم های اطرافش یک نوع موجود اند. همچنین خیلی طول می کشد تا بفهمد دیگران هم احساس دارند و درد می کشند و می توانند مثل خودش ناراحت شوند. (روانشناسی عمومی دکتر حمزه گنجی)

همانطور که عرض شد کودک هرگاه آنقدر اراده و کنترل و توقّع پیدا کند که فریب دادنش معنی دار باشد از فریب خوردن ناراحت می شود. هر وقت هم بتواند ناراحتی دیگران دا درک کند احساس ترحم پیدا می کند. اگر بفهمد دیگران هم مثل خودش ذهن و روح و ... دارند، قانون آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند را بدون آموختن درک می کند.

ضمنا وجدان درد! شدیداً نیازمند قوه تصور است. تا نتوان موقعیتی را تصور کرد نمی توان از آن ناراحت شد. لذا در کودکان عذاب وجدان فقط زمانی رویت می شود که یک موقعیت خاص را با تمام وجود حس و درک کنند. که بدلیل محدودیت های بسیار آنها کمتر رخ می دهد. مگر این که موقعیت خیلی ساده باشد.

مثل این که دو بچه دو ساله در یک اتاق در حال بازی باشند و برادر خواهر را بزند و خواهر گریه زیادی کند و کسی محل نگذارد. بعد از آن خواهر اگر در چنین موقعیتی قرار گیرد و بچه ای را بزند، می تواند معنی گریه و زاری بچه را درک کند و عذاب وجدان بگیرد. زیرا موقعیت را تجربه کرده. البته این هم رخ نمی دهد، مگر این که خواهر بعد از زدن آن بچه دیگر به گریه و زاری او خوب توجه کند و حواسش جای دیگر نباشد.

نقل قول:
دوست عزیز ما آمده ایم تا با حل کردن این مشکلات سد هایی را که در مقابل مسیر کمالمان هست را خراب کنیم و این دلیل ها در راه خدا دلیل های محکمی حساب نمی شود . من نمی گویم فقط کمالات می گویم علم با کمالات علمی که در راه کمالات به ما کمک کند چون این علوم همه از روی نفس است و ما باید بیاییم و با استفاده از علم پروردگار نفسمان را بر اساس عقلمان درست کنیم و در ان صورت است که علم ما همان کمالات ما می شود .
دوست عزیز شما اگر فقط با وجدان زندگی کنی و دیگر هیچ بهتر از این است که بی وجدان و با همه ی قوای عقلی و اخلاقی و هدایت ها و وحی مستقیم خدا و عرفان و سلوک زندگی کنید. چه نیرویی اساسی تر از وجدان نسل بشر را نجات داده و بین حیوانات سربلند کرده؟ چه کمالی بدون حس ساده ی خوب و بد؟

موارد نامفهوم:

نقل قول:
باسلام و احترام.. لطف بفرمایید، برای این «بله» و «خیر»تان که ذکر فرمودید، دلیل عقلی یا سندی معتبر و قابل قبول بیاورید،تا بحث علمی و مورد ثمری باشد.
خب تا زمانی که سند را نیاوردم از کحا بدانم شما آن را معتبر می دانید یا نه؟ منظور از دلیل عقلی اگر برهان است، من دارم از یک مشاهده سخن می گویم! یعنی جمله استقرایی ست. 100% درست هم نیست. اساسا خود جمله دارد از سور وجودی استفاده می کند و ادعای صحت 100% ندارد.

ضمنا دوستان اساسا با روش تحقیق بنده مخالفند. باید روشن شود که چه جور سندی می خواهند.

نقل قول:
منبع خود را بیاورید . ( نه از دانشمندان تجربی چون اسمش هم هست تجربی و نمی شود روی آن حساب کرد )... ون این علوم همه از روی نفس است
اگر یک دهم این جمله معنا داشت می شد جواب داد.

[="Tahoma"][="Black"]

نقل قول:
ببخشید دوست عزیز اونوقت این قسمتی که کارش ترشح مواد شیمیایی است ،مادی است یا مجرد؟اگر مادی است جایش کجاست؟مثلا کلیه جا دارد،معده جا دارد.
اگر هم مجرد است دقیقا چه قوه ای است؟جزءنفس است یا نه؟قوای نفس که همگی شناخته شده اند و نامی از وجدان نیست.

مادی ست، در مغذ.
The human mind explained - susan a griffield[/]

armandaneshjoo;256981 نوشت:
لذا در کودکان عذاب وجدان فقط زمانی رویت می شود که یک موقعیت خاص را با تمام وجود حس و درک کنند

armandaneshjoo;256981 نوشت:
همچنین خیلی طول می کشد تا بفهمد دیگران هم احساس دارند و درد می کشند و می توانند مثل خودش ناراحت شوند. (روانشناسی عمومی دکتر حمزه گنجی)

armandaneshjoo;256981 نوشت:
کودک به این زودی ها نمی فهمد خودش و آدم های اطرافش یک نوع موجود اند.

armandaneshjoo;256981 نوشت:
دانش نوزاد از بدن خودش آنقدر نیست که بتواند هر عمل ارادی ای انجام دهد

لازمه ی همه ی اینهایی که در بالا نوشتی کامل شدن عقل است!
پس وجدان بدون عقل کار نمیکند! خودت سخن خودت را غیر مستقیم نقض کردی! این سخن شما بود:

armandaneshjoo;255245 نوشت:
بدون عقل هم کار می کند

به نام او

armandaneshjoo;256982 نوشت:
موارد نامفهوم:
خب تا زمانی که سند را نیاوردم از کحا بدانم شما آن را معتبر می دانید یا نه؟ منظور از دلیل عقلی اگر برهان است، من دارم از یک مشاهده سخن می گویم! یعنی جمله استقرایی ست. 100% درست هم نیست. اساسا خود جمله دارد از سور وجودی استفاده می کند و ادعای صحت 100% ندارد.

ضمنا دوستان اساسا با روش تحقیق بنده مخالفند. باید روشن شود که چه جور سندی می خواهند.

اگر یک دهم این جمله معنا داشت می شد جواب داد.

من منظورم این بود که می شود منبع خود را به جز دانشمندان تجربی بیاورید . دلیل عقلی منظورم بود .

یا حق

[="Tahoma"][="Black"]

نقل قول:
لازمه ی همه ی اینهایی که در بالا نوشتی کامل شدن عقل است!
پس وجدان بدون عقل کار نمیکند! خودت سخن خودت را غیر مستقیم نقض کردی! این سخن شما بود:

پیشنیازهای وجدان که بنده عرض کردم:

  • قوای حسّی
  • قوّه ی تصوّر
  • تجاربی مثل اون درک موقعیته
  • حافظه برای به خاطر سپاری موقعیت
  • حدس هایی مثل یکسان بودن خودش و دیگرانکه در اثر تکمیل دید و دانش کودک نسبت به بدنش حاصل می شود.
  • دانش
  • اراده و انتخاب و اختیار
تا آنجا که بنده می دانم عقل قوه تجزیه و تحلیل است. در حالی که پیشنیاز وجدان، این ها اند. به کدامیک از این قوا می گویید عقل؟ کدامیک نیازمند دانستن منطق و انجام تجزیه و تحلیل اند؟[/]

نقل قول:
من منظورم این بود که می شود منبع خود را به جز دانشمندان تجربی بیاورید . دلیل عقلی منظورم بود .
دانشمندان و علوم تجربی چیست؟ لغت علوم تجربی وقتی در مقابل علوم عقلی به کار رود برای بنده مصداق ندارد. لذا خواهشمندم یک علم تجربی غیر عقلی یا یک علم عقلی غیر تجربی برای بنده مثال بزنید؟

مثلاً آیا ریاضیات و منطق به نظر شما عقلی ست؟ یا فیزیک به نظر شما تجربی ست؟ چرا که به نظر بنده چنین نیست. فیزیک نظری را همه می شناسند. خصوصا بنده سال ها فیزیک نظری خوانده ام و زیاد فیزیک تجربی نخوانده ام. جنبه ی تجربی ریاضی نیز به صورت واضحی در این فیلم نشان داده شده. حتّی مابعد الطبیعه هم مفاهیمش را از تجربه انتزاع می کند. این در فصل فصل این کتاب آموزش فلسفه تحت عنوان منشا مفهوم فلان آمده.

این از دانش تجربی. دانشمند که اساسا انواع ندارد که بخواهد دانشمند تجربی یا ... باشد. قولش هم حجّت نیست. هر که می خواهد باشد.

armandaneshjoo;257366 نوشت:

پیشنیازهای وجدان که بنده عرض کردم:


  • قوای حسّی
  • قوّه ی تصوّر
  • تجاربی مثل اون درک موقعیته
  • حافظه برای به خاطر سپاری موقعیت
  • حدس هایی مثل یکسان بودن خودش و دیگرانکه در اثر تکمیل دید و دانش کودک نسبت به بدنش حاصل می شود.
  • دانش
  • اراده و انتخاب و اختیار

اکی قبول! در مورد نوزاد تسلیم!
حالا بیا این پیشنیازهاتو در مورد یک انسان بالغ و کامل (از نظر جسمی) اما بدون عقل! (تیمارستانی) بررسی کنیم!

قوای حسّی =دارد
قوّه ی تصوّر =دارد
تجاربی مثل اون درک موقعیته =من این پیشنیاز را رد میکنم چون بدون این هم میتوان وجدام درد گرفت با این حال یک دیوانه این را هم میتواند داشته باشد
حافظه برای به خاطر سپاری موقعیت =دارد
حدس هایی مثل یکسان بودن خودش و دیگرانکه در اثر تکمیل دید و دانش کودک نسبت به بدنش حاصل می شود. =دارد
دانش = منظور از دانش چیست؟ چون کسب دانش با عقل ممکن است
اراده و انتخاب و اختیار = دارد

خب حالا همین دیوانه را فرض کنید که کودکی را از پنجرخ طبقه سوم هل میدهد و به پایین پرتاب میکند! آیا عذاب وجدان میگیرد؟
خیر ! میخندد و به بازی اش ادامه میدهد!

[="tahoma"][="navy"]

armandaneshjoo;256981 نوشت:
- خب پس چرا بجه ها از همان ابتدا از فریب و نیرنگ بدشان می آید؟
2- چرا حیوانات هم نوع به هم کمک می کنند یا با هم همدردی می کنند؟ آیا آنها برای این کار فکر می کنند و به ارزش هایشان وجوع می کنند؟ یا این که یک نیروی فطری درونی آنها را به چنین رفتاری وامی دارد؟

باسلامی مجدد
بین دو مطلب، خلط نشود، یکی وجدان و دیگری فطرت.
بعضی فطرت و وجدان را یکی دانسته اند و این غلط است.
وجدان، امری یافتنی است و قابل تغییر و البته در برخی موارد، شاهدی برای درک خیر و شر.
اما فطرت غیر قابل تغییر، در همه انسانها به طور یکسان وجود دارد و بدون زحمت،خداوند متعال در اختیار همه قرار داده است و امور کلی را درک می کند نه امور جزئی. مانند میل به حقیقت جوئی، میل به زیبایی، میل به کمال، میل به پرستش.
آنچه که در حیوانات است، غریزه است، نه وجدان یا فطرت، پس حیوانی که از هم نوع خود دفاع می کند روی غریزه است،گاهی هم همنوع خود را می درد.
اما این نکته را هم توجه داشته باشید که گاهی پشتوانه امور وجدانی، امور فطری است، مثلا درک بعضی از امور خیر یا شر. حسن نیکی کردن، قبح ظلم کردن.
وجدان، دروغ نمی گوید،اما ممکن است، تغییر کرده باشد و چیزی را بفهمد که خلاف همه انسانهاست و باطل است اما در این که این سبکی می فهمد، دروغ نمی گوید، واقعا غلط می فهمد.
مثلا ممکن است اگر جلوی شخصی، سرگوسفندی را ببرند،وجدانا ناراحت نشود،
او راست می گوید، واقعا هم ناراحت نمی شود، اما چرا؟
چون وجدان او در اثر زیاد سر بریدن از گوسفندان،چنین شکل گرفته است. حتی کار به جایی می رسد که بعضی از سر بریدن،ممکن است لذت ببرند. و اگر این اتفاق جلوی آنها رخ ندهد، وجدانا، وجدانشان ناراحت باشد. مثل حجاج بن یوسف. او شخصی بود که تا جلوی او به هنگام صرف غذا، سر از بدن انسانی جدا نمی شد، غذا از گلویش پایین نمی رفت. او بر اثر گناه وجدان خویش را تغییر داده بود و جور دیگری می فهمید.
اما فطرت داشت.، منتها، فطرت او مخفی شده و غبار گرفته، و تا آخر عمر هم به خاطراعمالی که انجام داده بیدار نخواهد شد.
پس آنچه که مخفی می شود، فطرت است نه وجدان، جای این دو راباهم اشتباه نکنیم.
حالا اگر غبارهای دل شخص را کنار بزنیم، و فطرتش را بیدار کنیم، همان چیزی را می فهمد که همه فطرتها می فهمند، نه چیز دیگر.
اما وجدانها در ملل و فرهنگهای مختلف،ممکن است، امور مختلفی را درک کنند.
البته گفته شد، بعضی از امور وجدانی که از فطرت گرفته شده در همه فرهنگها،ممکن است یک چیز را بفهمد.[/][/]

[="Tahoma"][="Black"]

نقل قول:
اکی قبول! در مورد نوزاد تسلیم!
حالا بیا این پیشنیازهاتو در مورد یک انسان بالغ و کامل (از نظر جسمی) اما بدون عقل! (تیمارستانی) بررسی کنیم!

قوای حسّی =دارد
قوّه ی تصوّر =دارد
تجاربی مثل اون درک موقعیته =من این پیشنیاز را رد میکنم چون بدون این هم میتوان وجدام درد گرفت با این حال یک دیوانه این را هم میتواند داشته باشد
حافظه برای به خاطر سپاری موقعیت =دارد
حدس هایی مثل یکسان بودن خودش و دیگرانکه در اثر تکمیل دید و دانش کودک نسبت به بدنش حاصل می شود. =دارد
دانش = منظور از دانش چیست؟ چون کسب دانش با عقل ممکن است
اراده و انتخاب و اختیار = دارد

خب حالا همین دیوانه را فرض کنید که کودکی را از پنجرخ طبقه سوم هل میدهد و به پایین پرتاب میکند! آیا عذاب وجدان میگیرد؟
خیر ! میخندد و به بازی اش ادامه میدهد!


این که شما ازش حرف می زنید بیمار روانیه. بیماری روانی تو خود روانشناسی تعریف نداره. دو تا پیشنهاد برای تعریفش هست که خیلی بد اند.

  • رفتار زیر ایده آل که طبق این تعریف همه دیوانه اند. فقط تا حدّی
  • رفتار غیر نرمال که طبق این تعریف نوابغ هم دیوانه اند.
خالا فرض کنیم این نقیصه رفع شد و دیوانه تعریف روانشناسی یافت. به کسی میگن دیوانه که هرگونه بیماری ذهنی داشته باشه. فقط هم به قوّه ی تجزیه و تحلیل ربط نداره. همه ی قوای بالا میتونن تو دیوانه دچار اختلال شن. در این معنا اگه دیوانه بچه رو بندازه پایین و بخنده مشکلش خیلی عمیق تر از کار نکردن قوه تجزیه و تحلیلشه.

یوانه مخالف عاقل نیست. این یک تصوّر نادرست متداول قدیمی بیشتر نیست. ولی اگه دیوانه رو غیر عاقل تعریف کنید اون وقت اون فردی که بالا مثال زدید خیلی با دیوانه متفاوته. آدم غیر عاقل مثل بچه یا مثل حیوانمی مونه. همین! هیچ وقت هم کسی رو از اون بالا پرت نمی کنه پایین و بخنده. فقط تو فهم کلّیات مشکل داره.[/]

[="Tahoma"][="Black"]

نقل قول:
اسلامی مجدد
بین دو مطلب، خلط نشود، یکی وجدان و دیگری فطرت.
بعضی فطرت و وجدان را یکی دانسته اند و این غلط است.
وجدان، امری یافتنی است و قابل تغییر و البته در برخی موارد، شاهدی برای درک خیر و شر.
اما فطرت غیر قابل تغییر، در همه انسانها به طور یکسان وجود دارد و بدون زحمت،خداوند متعال در اختیار همه قرار داده است و امور کلی را درک می کند نه امور جزئی. مانند میل به حقیقت جوئی، میل به زیبایی، میل به کمال، میل به پرستش.
آنچه که در حیوانات است، غریزه است، نه وجدان یا فطرت، پس حیوانی که از هم نوع خود دفاع می کند روی غریزه است،گاهی هم همنوع خود را می درد.
اما این نکته را هم توجه داشته باشید که گاهی پشتوانه امور وجدانی، امور فطری است، مثلا درک بعضی از امور خیر یا شر. حسن نیکی کردن، قبح ظلم کردن.
وجدان، دروغ نمی گوید،اما ممکن است، تغییر کرده باشد.
مثلا ممکن است اگر جلوی شخصی، سرگوسفندی را ببرند،وجدانا ناراحت نشود،
او راست می گوید، واقعا هم ناراحت نمی شود، اما چرا؟
چون وجدان او در اثر زیاد سر بریدن از گوسفندان،چنین شکل گرفته است. حتی کار به جایی می رسد که بعضی از سر بریدن،ممکن است لذت ببرند. و اگر این اتفاق جلوی آنها رخ ندهد، وجدانا، وجدانشان ناراحت باشد. مثل حجاج بن یوسف. او شخصی بود که تا جلوی او به هنگام صرف غذا، سر از بدن انسانی جدا نمی شد، غذا از گلویش پایین نمی رفت. او بر اثر گناه وجدان خویش را از دست داده بود.
اما فطرت داشت.، منتها، فطرت او مخفی شده و غبار گرفته، و تا آخر عمر هم به خاطراعمالی که انجام داده بیدار نخواهد شد.
پس آنچه که مخفی می شود، فطرت است نه وجدان، جای این دو راباهم اشتباه نکنیم.
حالا اگر غبارهای دل شخص را کنار بزنیم، و فطرتش را بیدار کنیم، همان چیزی را می فهمد که همه فطرتها می فهمند، نه چیز دیگر.
اما وجدانها در ملل و فرهنگهای مختلف،ممکن است، امور مختلفی را درک کنند.
البته گفته شد، بعضی از امور وجدانی که از فطرت گرفته شده در همه فرهنگها،ممکن است یک چیز را بفهمد.

شما وجود یه فطرت تغییر ناپذیر که از زجر دادن دیگران بدش میاد رو قبول دارید یا خیر. اگر بله و اسمش وجدان نیست پس اسمش چیست. اگر خیر پس چرا همه ی آدم هایی که بنده دیده ام این احساس را دارند؟[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

armandaneshjoo;257671 نوشت:
شما وجود یه فطرت تغییر ناپذیر که از زجر دادن دیگران بدش میاد رو قبول دارید یا خیر. اگر بله و اسمش وجدان نیست پس اسمش چیست. اگر خیر پس چرا همه ی آدم هایی که بنده دیده ام این احساس را دارند؟

خوب مطالعه نکردید، سریع جواب دادید، دوباره دقت بفرمایید، حرف شما هم در پست قبلی تایید شده است.
می شود وجدان شخصی،از رنج دیگران، ناراحت نشود. مثال زده شد.
حتی گفته شد، معیار فهمِ وجدان، ممکن است فطرت باشد، یعنی وجدان، می تواند درست بفهمد. نوعِ انسانها که با امور فطری مخالفت نکرده اند، مسیر وجدانشان صحیح است. از رنج و شکنجه دیگران، ناراحت می شوند.[/]

armandaneshjoo;257670 نوشت:
این که شما ازش حرف می زنید بیمار روانیه. بیماری روانی تو خود روانشناسی تعریف نداره. دو تا پیشنهاد برای تعریفش هست که خیلی بد اند. رفتار زیر ایده آل که طبق این تعریف همه دیوانه اند. فقط تا حدّی رفتار غیر نرمال که طبق این تعریف نوابغ هم دیوانه اند. خالا فرض کنیم این نقیصه رفع شد و دیوانه تعریف روانشناسی یافت. به کسی میگن دیوانه که هرگونه بیماری ذهنی داشته باشه. فقط هم به قوّه ی تجزیه و تحلیل ربط نداره. همه ی قوای بالا میتونن تو دیوانه دچار اختلال شن. در این معنا اگه دیوانه بچه رو بندازه پایین و بخنده مشکلش خیلی عمیق تر از کار نکردن قوه تجزیه و تحلیلشه. یوانه مخالف عاقل نیست. این یک تصوّر نادرست متداول قدیمی بیشتر نیست. ولی اگه دیوانه رو غیر عاقل تعریف کنید اون وقت اون فردی که بالا مثال زدید خیلی با دیوانه متفاوته. آدم غیر عاقل مثل بچه یا مثل حیوانمی مونه. همین! هیچ وقت هم کسی رو از اون بالا پرت نمی کنه پایین و بخنده. فقط تو فهم کلّیات مشکل داره.

چرا رفتی بر سر تعریف عاقل و دیوانه؟
بحث ما بر سر پیش نیازهای شما برای وجدان درد بود!
شما پیش نیازهایتان را ذکر کردید و من هم شخصی را مثال زدم که همه ی آنها را داشته باشد اما وجدان درد نگرفته باشد!
بعد شما بحث را عوض کردید!
مهم اسم آن شخص نیست! مهم این نیست که روان شناسان به آن شخص بگویند دیوانه یا بیمار روانی یا تیمارستانی یا زنجیری یا ... یا ...
مهم این است که شخصی پیدا شده و تمام پیش نیاز های شما را دارا میباشد اما وجدان درد نمیگیرد!

وجدان
اگر شخصی مثلا کاری که بش میگن درست انجام بده میگن وجدان کاری داره
این مثالی از وجدان بود

[="Tahoma"][="Black"]

نقل قول:
شخصی پیدا شده و تمام پیش نیاز های شما را دارا میباشد اما وجدان درد نمیگیرد!

پستو دوباره بخون. حرفم این بود:
اگه دیوونه یعنی عیر عاقل: کسی که پیشنیازا رو داره و عقلو نداره اگه بچه رو بندازه پایین وجدان درد میگیره.
اگه دیوونه یعنی روانی، پیشنیازا رو نداره[/]

[="Teal"]

armandaneshjoo;257771 نوشت:
پستو دوباره بخون. حرفم این بود: اگه دیوونه یعنی عیر عاقل: کسی که پیشنیازا رو داره و عقلو نداره اگه بچه رو بندازه پایین وجدان درد میگیره. اگه دیوونه یعنی روانی، پیشنیازا رو نداره

واسه اینکه بحث بهتر پیش بره یک سوال از شما دارم:

شما اسم شخصی را که یک بچه را پرت میکند پایین و بعد میخندد و وجدان درد هم نمیگیرد چه میگذارید؟
(لطفا فعلا فقط به همین سوال جواب دهید)[/]

نقل قول:
خوب مطالعه نکردید، سریع جواب دادید، دوباره دقت بفرمایید، حرف شما هم در پست قبلی تایید شده است.
می شود وجدان شخصی،از رنج دیگران، ناراحت نشود. مثال زده شد.
حتی گفته شد، معیار فهمِ وجدان، ممکن است فطرت باشد، یعنی وجدان، می تواند درست بفهمد. نوعِ انسانها که با امور فطری مخالفت نکرده اند، مسیر وجدانشان صحیح است. از رنج و شکنجه دیگران، ناراحت می شوند.
بنده از ابتدا سوال کردم منظور از وجدان کدام مورد است:
1- آنچه می یابیم
2- conscience: conformity to one's own sense of right conduct
خب کسی جواب نداد. چون حرف از مکتب وجدان گرایی بود بنده فرض کردم دومی منظور است. امّا شما آن را در معنای اوّل به کار برده اید. دومی را نوعی از فطرت می نامید. خب قبول. ولی سوال بنده خیلی ساده بود. بنده پرسیدم اسم این دومی چیست؟ معادل conscience در فارسی چیست؟ وجدان شخصی؟

خب ما ایرانی ها به کبر می گفتیم غرور. تا فهمیدیم غرور یعنی فریب خوردن.
به برهان می گفتیم دلیل و استدلال تا فهمیدیم دلیل یعنی راهنما و استدلال یعنی رهیابی.
به قدبلند می گفتمی رعنا تا فهمیدیم رعنا یعنی احمق
به چرت و پرت می گفتیم مزخرف تا این که به ما گفتند مزخرف یعنی طلاکوب شده.
به conscience می گفتیم وجدان تا این که فهمیدیم وجدان یعنی آنچه در خود می یابیم.

حال بنده فقط یک لغت می خواهم. یک لغت برای این مفهوم مهم: حس تغییر ناپذیری از خوبی یا بدی. آیا به آن فطرت می گویید؟ فطرت اخلاقی، میل به خوبی؟ وجدان فطری؟ ؟ ؟ علّتش هم این نیست که این مهم ترین حس در زندگی من است. فقط می خواهم ببینم اساسا در اسلام و عربی و ایرانی برای لغت به این مهمی معادلی هم پیدا می شود یا این که من از اکنون باید به ندای conscience خود گوش فرا دهم و سعی کنم آدم moralی باشم!



[="Tahoma"][="Black"]

نقل قول:
شما اسم شخصی را که یک بچه را پرت میکند پایین و بعد میخندد و وجدان درد هم نمیگیرد چه میگذارید؟

روانی.[/]

armandaneshjoo;257797 نوشت:

روانی.

خب حالا این روانی :

قوای حسّی =دارد
قوّه ی تصوّر =دارد
تجاربی مثل اون درک موقعیته =من این پیشنیاز را رد میکنم چون بدون این هم میتوان وجدان درد گرفت با این حال یک روانی این را هم میتواند داشته باشد
حافظه برای به خاطر سپاری موقعیت =دارد
حدس هایی مثل یکسان بودن خودش و دیگرانکه در اثر تکمیل دید و دانش کودک نسبت به بدنش حاصل می شود. =دارد
دانش = منظور از دانش چیست؟ چون کسب دانش با عقل ممکن است
اراده و انتخاب و اختیار = دارد

اما با تمام این پیشنیاز ها باز هم وجدان درد نمیگیرد

نقل قول:
قوای حسّی =دارد
معیار روانی بودن نوعی اشکال در ارتباط با جهان خارجی یا نوعی از قطع این ارتباط است. پس در اغلب موارد چنین فرضی نمی توان کرد.

نقل قول:
قوّه ی تصوّر =دارد
روانی ها اغلب شدیدا دچار انواع زیادی از توهم اند. کسانی که نمی توانند توهماتشان را کنترل کنند چطور میتوانند به اختیار خود موقعیتی را تصور کنند

نقل قول:
تجاربی مثل اون درک موقعیته =من این پیشنیاز را رد میکنم چون بدون این هم میتوان وجدان درد گرفت با این حال یک روانی این را هم میتواند داشته باشد

لزوم این شرط:
تنها راهی که می شود این یک پیشنیاز نباشد این است که فرد انگیزه ی دیگری برای عمل به قانون آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند داشته باشد. وگرنه اصلاً انسان سالم چرا باید از آزار دیگران ناراحت شود؟
موجودیت این شرط در روانی ها: روانی ها اغلب شدیدا دچار انواع زیادی از توهم اند که فهم واقعیت فیزیکی را برایشان دشوار می کند.
نقل قول:
حافظه برای به خاطر سپاری موقعیت =دارد
خیر. چیزی که بدتر و عجیب تر از همه در بیماران روانی کار می کند حافظه است. خصوصاً که حافظه خیلی انواع دارد و آسیب و خلل کارکرد یکی هم می تواند به روانی شدن بینجامد.

نقل قول:

حدس هایی مثل یکسان بودن خودش و دیگرانکه در اثر تکمیل دید و دانش کودک نسبت به بدنش حاصل می شود. =دارد
این دیگر مثل روز روشن است.

  1. شخصیت آدمهای روانی اصلاً شباهتی به آدم های سالم ندارد. این واضح ترین فرق آدم سالم و روانی و آسان ترین راه تشخیص بیماری اوست.
  2. روانی بودن به جز موارد بالا در اثر بسیاری از نارسایی های ذهنی دیگر پدید می آید. اغلب این نارسایی ها در درک ما از هویتمان نقش عمده دارند. خصوصاً حافظه.
لذا بسیاری از روانی ها در درک مفهوم من دچار مشکل اند و با آن مثل انسان سالم برخورد نمی کنند.
مشکل در درک وجود دیگران به عنوان قسمتی از جهان خارج نیز واضح است.

نقل قول:

دانش = منظور از دانش چیست؟ چون کسب دانش با عقل ممکن است
طرف باید بتواند ببیند و تشخیص دهد که چیزی که از پنجره دارد می اندازد پایین بچه است و نه گلدان. همچنید باید فرق عروسک باتری داری که تکان می خورد را با بچه تشخیص دهد. باید صدای گریه ی بچه که د گوشش می رود را بشناسد. بیمار روانی بدلیل اختلالات حافظه چیزهایی خیلی ساده تر از این ها را ممکن است «نداند». دانش در بیماران روانی اصلاً آن چیزی نیست که در ما هست. بیمار روانی ممکن است بطور ناخودآگاه دانسته هایش را دستکاری کند.

نقل قول:
اراده و انتخاب و اختیار = دارد
1. مساله ی اراده در مورد انسان سالم حل نشده. چه رسد به روانی
2. من هرگز نمی پذیرم انسانی که سطح هشیاری اش از حدّی پایین تر باشد به قوه اراده اش دسترسی داشته باشد.
3. حتی بر فرض وجود دسترسی چیزی نباید مانع کارکرد آن شود. مثلاً در بیمار روانی ممکن است دستوری که او به بدنش ارسال می کند با آنچه اجرا می شود متفاوت باشد.

تازه من الان دارم مطابق فرض همگانی این تاپیک وجدان را فطری فرض می کنم. وگرنه چه لزومی دارد فرد روانی وجدان داشته یا نداشته باشد؟ ضمنا چه داشته و چه نداشته باشد این هیچ حکمی در مورد انسان های عادی را اثبات نمی کند. زیرا موضوع قضیه انسان های اساسا غیر عادی اند.

[="Tahoma"][="Navy"]

armandaneshjoo;257795 نوشت:
بنده از ابتدا سوال کردم منظور از وجدان کدام مورد است:
1- آنچه می یابیم
2- conscience: Conformity to one's own sense of right conduct
خب کسی جواب نداد. چون حرف از مکتب وجدان گرایی بود بنده فرض کردم دومی منظور است. امّا شما آن را در معنای اوّل به کار برده اید. دومی را نوعی از فطرت می نامید. خب قبول. ولی سوال بنده خیلی ساده بود. بنده پرسیدم اسم این دومی چیست؟ معادل conscience در فارسی چیست؟ وجدان شخصی؟

باسلام
این طور به نظر میاد که فطرت را متوجه نشده اید.
آنچه که شما به اولی و دومی تعبیر می کنید، نزد ما یکی است. هر دو به معنی وجدان مصطلح که بین مردم شناخته شده است، فهمیده می شود.
منظور از وجدان و تفاوت آن با فطرت،حتی شباهت آن ذکر شد.
فطرت و آفرينش خدا است، كه مردم را بر (أساس) آن، آفريد. براى خلق خدا، (تغيير و) تبديلى نيست. آن، دين قيّم است، ولى، بيشتر مردم نميدانند.
الروم : 30 فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون‏
همانطور که ملاحظه می فرمایید، فطرت آدمی بر توحید و اسلام سرشته شده است و در این فطرت هیچگونه تغییر و تبدیلی نیست، یعنی انسانهای مختلف، اگر واقعا فطرتشان بیدار شود، یک چیز می گوید.یک امر واحدی می فهمد.
اما وجدان، چون از روی درک و فهم است، ممکن است، برای طرف مغالطه شده باشد و چیزی را بفهمد که من و شما نمی فهمیم ولی به طور وجدانی بدین امر رسیده باشد.
البته خیلی مواقع مردم از فطرت، تعبیر به وجدان می کنند
اصلا ارسال انبیای الهی برای این بوده که فطرت توحیدی مردم را بیدار کنند و نعمتهای فراموش شده آنها را یادآور شوند چنانچه امیرالمومنین در نهج البلاغه می فرمایند:
لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِه‏.(نهج البلاغه ص 43)[/]

[="Tahoma"][="Black"]

نقل قول:
آنچه که شما به اولی و دومی تعبیر می کنید، نزد ما یکی است.

آیا شما به morality می گویید فطرت؟[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

armandaneshjoo;258291 نوشت:
آیا شما به morality می گویید فطرت؟

باسلام خدمت دوست عزیز
معنی فطرت ذکر شد.
من نمی دانم شما منظورتان از این واژه انگلیسی چیست. فارسی صحبت کنید، بهتر متوجه بشوم. حتی اگر به این واژه، در انگلیسی، فطرت بگویند، معلوم نیست، آنچیزی باشد که ما در اسلام به آن فطرت می گوییم. زیرا بسیاری از غربیها، چیزی به اسم فطرتی که ما می دانیم، قبول ندارند.[/]

[="Teal"]اینها نظرات شخصی شماست در ضمن هیچ چیز صددرصدی نیست این بین نوشته های خودت هم مشهود است به کلماتی که در بین جملاتت قرمز کردم دقت کن!

armandaneshjoo;258185 نوشت:
در بیمار روانی ممکن است دستوری که او به بدنش ارسال می کند با آنچه اجرا می شود متفاوت باشد

armandaneshjoo;258185 نوشت:
بیمار روانی ممکن است بطور ناخودآگاه دانسته هایش را دستکاری کند

armandaneshjoo;258185 نوشت:
لذا بسیاری از روانی ها در درک مفهوم من دچار مشکل اند و با آن مثل انسان سالم برخورد نمی کنند.

armandaneshjoo;258185 نوشت:
اغلب این نارسایی ها در درک ما از هویتمان نقش عمده دارند. خصوصاً حافظه

armandaneshjoo;258185 نوشت:
روانی ها اغلب شدیدا دچار انواع زیادی از توهم اند که فهم واقعیت فیزیکی را برایشان دشوار می کند

armandaneshjoo;258185 نوشت:
روانی ها اغلب شدیدا دچار انواع زیادی از توهم اند

armandaneshjoo;258185 نوشت:
پس در اغلب موارد چنین فرضی نمی توان کرد.


وقتی شما میگویی پیشنیازهای عذاب وجدان اینها هستند یعنی یک نفر هم بدون اینها عذاب وجدان نمیگیرد! یعنی حتی اگر یک نفر پیدا شود که بدون این پیشنیازها عذاب وجدان بگیرد پیشنیازهای شما باطل میشود!
من به شخصه میتوانم ادعاهای شما را صددرصد نپذیرم! و شما بر هیچ مبنایی نمیتوانید گفته هایتان را صددرصدی کنید![/]

چیزیست که خیلی ها ندارند...

نقل قول:
من به شخصه میتوانم ادعاهای شما را صددرصد نپذیرم! و شما بر هیچ مبنایی نمیتوانید گفته هایتان را صددرصدی کنید!
گفته ی صد در صدی دیگر یعنی چه. شما از وجود خودتان هم نمی توانید صد درصد مطمئن باشید.

نقل قول:
اینها نظرات شخصی شماست در ضمن هیچ چیز صددرصدی نیست
صد در صدی که چه عرض کنم. 70 درصدی هم نیستند. فقط از نظریات رقیب شان جلوتر اند. ولی کجایش نظرات شخصی بنده بود؟ این ها مال روانشناسی اند. کتاب روانشناسی عمومی دکتر حمزه گنجی منبع خوبیست. شاید بنده هم بتوانم یکی را که بیش از همه احتمال شخصی بودنش را می دهی منبع بیاورم.

نقل قول:
وقتی شما میگویی پیشنیازهای عذاب وجدان اینها هستند یعنی یک نفر هم بدون اینها عذاب وجدان نمیگیرد! یعنی حتی اگر یک نفر پیدا شود که بدون این پیشنیازها عذاب وجدان بگیرد پیشنیازهای شما باطل میشود!
خیر. یعنی این نظریه بیشترین تعداد داده را توجیه می کند. مثلاً فرض کن نظریه بنده اگر در مورد 40 درصد از افراد صحیح است و عقلانی بودن وجدان در مورد 10 درصد. پس این که بگوییم وجدان فطری ابتدایی ست برتر از این است که بگوییم فقط عقلانی ست

نقل قول:
{وجدان} چیزیست که خیلی ها ندارند...
مثلاً این هم یک فرضیه رقیب است. به نظرم در مورد 2% از افرادی که می شناسم درست است.

سعی می کنم با توضیحات کافی دیدگاه کاملم را ارائه کنم تا همه سوالات رفع شوند.

اهمیت استعمال صحیح لغات
بدیهیات سنگ بنای علم اند. همه ی برهان ها یا از بدیهیات استنتاج می شوند یا از نتایج آنها.
لغات سنگ بنای بدیهیات اند. بدیهیات را به خاطر مصادیقی که برای لغات استفاده شده در آنها داریم می پذیریم.
پس با مغالطه در لغاتی که بیش از یک معنا دارند می توان خیلی شیطنت کرد. چند موردش را در بخش نتیجه می آورم.
همچنین در ارائه اطلاعات (یعنی وقتی طرف دلیل از ما نمی خواهد) مهمترین چیز کیفیت تعاریف و لغات است طوری که طرف خیلی عالی بفهمد.

وقتی لغتی بیش از یک معنی دارد، اولویت معنی اش را اینها تعیین می کند:
گستره ی استعمال بی طرف
گستره ی مصادیق
اهمیت مصادیق
لزوم بی طرفی در استعمال لغت لزوم علمی ست. علم بی طرف است. مهم است زیرا نیمی از اصطلاحات اجتماعی (از جمله دینی) علیرغم گستره ی بزرگ استفاده کنندگان بی طرفی را نقض می کنند. مثالش لغت کافر است (پایین)
لغت وجدان
وجدان در معنایی که بنده گفتم را

  • همه دارند
  • همه ی ایرانیان استفاده می کنند
  • مصداقش برای همه‌ی آدم‌ها خیلی مهم است.
وجدان در معنی «آنچه درون خود می یابیم»

  • همه دارند
  • فقط در حوزه های تخصصی دانشمندان عرب یا متاثر از آنها استفاده می شود
  • مصداقش هم اهمیت متوسط دارد
وجدان در معنایی که شما در پست دوم فرمودید برا ساس عقل است و «وجود مستقل ندارد» (معادل morality) را
  • همه دارند
  • بین آنها که دیده ام هیچکس آن را به این معنا استفاده نمی کند
  • مصداقش هم برای ایرانی های مسلمان چندان مهم نیست.
پس وجدان یعنی:

  1. قوه قضاوت خوب و بد، بدون دلیل
  2. آنچه درون خود می یابیم. آنچه واجدش هستیم.
  3. قوه قضاوت خوب و بد، با دلیل = morality
پس وجدان اول از همه یعنی فطرتی که حق را بی دلیل و فکر و تحلیل حس می کند. اگر خواستیم به این معنا استفاده کنیم نیاز به یادآوری نداریم
اگر خواستیم به معنای دوم یا سوم استفاده کنیم باید ابتدا یادآور شویم.
لذا صحبتی که در ابتدای تاپیک ارائه شد مقبول نیست.

لغات سرشت و فطرت
لغت فطرت معنی سرشت می دهد. اگر لغت برون دینی سرشت را نداشتم حاظر نبودم فطرت را به معنی درون دینی اش استفاده کنم. ولی چون سرشت خودش لغتی کافیست. فطرت را می توان در معنی قرآنی پذیرفت. البته بنده در تاپیک چند پرسش در موضوع فطرت، با کارشناس به توافق رسیدم که معنای اسلامی و غربی اش تقریباً یکی ست. آنچه فرق دارد تعریف منطق و فلسفه اسلامی ست که اصطلاحی محسوب می شود. مثل تفاوتی که بین فطرت و غریزه گذاشته اند.

لغت کفر
این را به عنوان نقطه مقابل فطرت می آورم. یعنی به عنوان مثال برای لغتی که نباید در معنی درون دینی استفاده شود.
همینطور می خواهم اهمیت بی طرفی آن را برسانم

کفر یعنی پوشاندن. کافر فحش است. یعنی کسی که اگر مدرکی هم برایش بیاوریم آن را نابود می کند. کافر در معنی برون دینی خیلی بدتر از منافق است. منافق زبان بسته دیگران را در مورد خودش می فریبد. کافر آنها را در مورد حقیقت می فریبد.

لغت کافر را 99% استفاده کنندگان در معنی درون دینی اش به کار می برند. یعنی غیر مسلمان. پس چرا من اصرار دارم باید ابتدا معنی برون دینی اش را فرض کرد؟ زیرا گوینده مسئول منظور لغت است و شنونده مسئول ظاهر آن. مثلاً وقتی اوباما می گوید همه راه حل ها روی میز است و منظورش این است که به ایران حمله می کنم، نمی توان به او گفت جنگ طلب. فقط می توان گفت: از همه ی راه حل های صلح آمیز استقبال می کنیم. امّا وقتی کسی به اصلاح طلبان می توپد یا باید در بحث سیاسی باشد یا این که منظورش را ابتدا بیان کند. همچنین استعمال لغت کافر به معنی غیر مسلمان در غیاب یک عالم دین و خارج از یک بحث اسلامی مجاز نیست.

پس حتی اگر برای کفر لغت دیگری داشته باشم حاظر نیستم به معنی درون دینی اش آن را استفاده کنم. زیرا راه مغالطه را باز می کند. شما به کسی می گویید کافر. اگر او به فرض این که منظور شما درون دینی ست اعتراض نکند مردم فکر می کنند با معنای برون دینی اش هم مشکلی ندارد! ولی اگر اعتراض کند شما مجبور می شوید بگویید منظورتان کافر از دید قرآن بود (معنای خاص و اصطلاحی) نه معنای عام آن، و سوء تفاهمی پیش نمی آید. خصوصاً که کافر در معنای برون دینی

لغات اخلاق، morality(اخلاق از نظر فرد) و Ethics(اخلاق از نظر عرف)
در بر گیرنده ی هر دو لغت ethics و morality در فارسی اخلاق است.

  • morality اخلاقی ست که فرد تشخیص می دهد خوب است.
  • ethics اخلاقی ست که جامعه و دین و ... تشخیص می دهند خوب است. مثل اخلاق اسلامی.
نتایج

هدف من از ورود به این بحث رسیدن به موارد زیر بود:

1- وجدان صحیح تعریف شود.
تعریف آن را در بالا با آبی مشخص کردم.

2- شما را ارزش های درون تعریف لغات توجه دهم
(لغت

وجدان و لغات مشابه)
وقتی لغتی نابود شود باور به وجودش هم نابود می شود. وقتی لغتی ابداع شود باور به وجودش هم گسترش می یابد. حتی نیازش حس می شود. مثلاً

وجدان: مسلمانانمان چون معنی دقیقش را نفهمیده اند، یا خود را از اخلاق غیر اسلامی بی نیاز می بینند زیاد به کارش نمی برند.

اخلاق:
در فرهنگ ما اینقدر روی اخلاق اجتماعی (ethics) تاکید شده که حق فرد در قضاوت اخلاقی (morality) فراموش شده و لغتش هم نابود شده. در حالی که در غرب بحث است که کدام یک از این دو ارجح، اصیل و مهمتر اند و جایگاه هر یک کجاست.

3- سوء تفاهم در احکامی که در مورد آن هست پیش نیاید.

morality : همان است که شما در پس دوم تاپیک آن را وجدان نامیدید و گفتید وجود مستقل ندارد

  • بله، morality وجود مستقل از عقل ندارد. ولی با وجدان فرق دارد
  • وجدان حسی از خوب و بد است که انسان درون خود می یابد. و وجود مستقل از عقل دارد.
اخلاق: فرض این است که اخلاق چیز خوبی ست. پس نباید آن را در معنایی که خوب نیست به کار برد. بسیاری از جنایات بزرگ تاریخ به اسم دین (منظورم اخلاق درون دینیست) شده و اگر فقط این اسم نبود بعضی از این جنایات خیلی خفیف تر می‌بود. این تقصیر هیچ دینی نیست. چندان هم تقصیر کسانی نیست که به اسم دین فرمان می دهند. شدیداً تقصیر کسانی ست که به فرمان دین بی چون و چرای اخلاقی عمل می کنند.
مثلاٌ کسی که اخلاق از نظر اجتماع (عرفی یا اسلامی) را رعایت نکند را نمی شود بی اخلاق دانست. ولی کسی که اخلاق از نظر خودش را رعایت نکند رعایت اخلاق از نظر اجتماع (اسلام) باعث نمی شود او را با اخلاق بدانم.
[INDENT]مثلاً غیر مسلمانی که زنا کند ولی تجاوز نکند با اخلاق است. ولی کسی که با خلوص نیت امّا فقط خاطر خدا نه زنا می کند و نه تجاوز می کند بی اخلاق است. زیرا اگر خدا را باور نداشت هیچ مانعی برای زنا و تجاوز نمی دید.
[/INDENT] خلاصه این که حتّی اگر خود خدا هم مستقیم به انسان دستوری دهد تا قوه قضاوت اخلاقی فرد این فرمان را نپذیرد (با صرف نظر از این که چه کسی آن را صادر کرده) نباید به آن عمل کرد. و اگر عمل کرد بی اخلاق می شود.


پست شماره 4:

armandaneshjoo;255245 نوشت:
بله. وجدان تا حدّ زیادی تحت تاثیر آموزه ها و عقل است. امّا بدون عقل هم کار می کند.


پست شماره 36:

armandaneshjoo;259883 نوشت:
مثلاً فرض کن نظریه بنده اگر در مورد 40 درصد از افراد صحیح است و عقلانی بودن وجدان در مورد 10 درصد. پس این که بگوییم وجدان فطری ابتدایی ست برتر از این است که بگوییم فقط عقلانی ست

درباره پیشنیاز های وجدان

نقل قول:
بله. وجدان تا حدّ زیادی تحت تاثیر آموزه ها و عقل است. امّا بدون عقل هم کار می کند.
زیرا پیشنیازهای وجدان را می توان با عقل تحت تاثیر قرار داد. مثلاً با عقل می فهمید الکل مست می کند و با اختبار هم می خورید. در کار وجدانتان خلل ایجاد می شود. یا می فهمید خواب الودگی هشیاری را کم می کند. می خوابید و هشیارتر می شوید و وجدانتان آماده تر عمل می کند.

ولی این ربطی به عملکرد طبیعی وجدان ندارد. مثل قلب است که طبیعتا می زند ولی با شوک می توان آن را متوقّف کرد یا به کار واداشت.

همچنین با عقل می توان وجدان دیگران را نیز تحت تاثیر قرار داد و این باعث نمی شود بگوییم وجدان پیشنیازش اجتماع است. زیرا بدون آنها هم کار می کند. در حالی که بدون حافظه تقریبا از کار می افتد. پس حافظه پیشنیاز وجدان هست و عقل نیست.

درباره قابلیت کسب علم

armandaneshjoo نوشت:
asad نوشت:
گفته ی صد در صدی دیگر یعنی چه. شما از وجود خودتان هم نمی توانید صد درصد مطمئن باشید.

میشه بیشتر توضیح بدید؟
آخه من الان صددرصد مطمئنم که وجود دارم!

یک مغالطه عام در تعریف علم هست. مردم علم و حقیقت را گفته منطبق با واقع تعرقف می کنند. در حالی که واقع و واقعیت در هستی شناسی تعریف می شود و علم قبل از آن در دانش شناسی! بدین ترتیب در تعریف ها دور به وجود می آید.
دانشمندان حقیقت را گفته منطبق با واقع تعریف می کنند نه علم را. امّا لغت «منطبق» جز در علم حضوری اصلاً معنی ندارد. پس حقیقت را نمی شود حصولی شناخت و دامنه حقیقت شناسی به علم حضوری محدود می شود.

علم را می گذارند به دو معنی

  1. باور صحیح.
    1. ولی صحیح توسط اصل عدم اجتماع نقیضین معرفی می شود و هیچ تعریف دیگری ندارد. یعنی صحیح مطلق نداریم.
    2. صحیح آن است که با بقیه دانش همخوانی داشته باشد.
    3. ادیان و فرضیات از این هم ساده تر می نگرند و گفته هایشان را طوری ارائه می دهند که با دیگر گفته های خودشان همخوانی داشته باشد.
    4. این وسط چیزایی مثلا یقین و اطمینان و ... فقط شدّت باور را می رسانند. ولی بر خلاف انتظار این به معنی شدت علم نیست. به معنی شدّت تعصب است و نادانی ست. و این بعنی تعریف از نظر فازی نادرست است.
  2. گفته موجه
    1. این یکی آسان ترین است. حتی از صحیح به معنی دوم هم آسان تر. تمام فرضیات و نظریات در این تعریف علم اند. ما در استفاده روزمره از همین تعریف استفاده می کنیم. علم ادبیاتی ست که متدلوژی دقیق دارد و آن را دقیق به کار می گیرد
خب حالا شما منظورتان کدام یک از این بالایی ها بود

  • گفته مطابق با واقع؟ هیچ راهی برای تایید این مطابقت نیست. فقط می توان آن را رد کرد. پس جمله ی «حقیقت ندارد» اغلب قابل اثبات و جمله «حقیقت دارد» در علم حصولی غیر قابل اثبات است
  • صحت نیز یعنی عدم تناقض. وقتی فقط 40% داده ها توجیه شوند فرضیه 40% صحیح است. امّا این درصد هیچ چیز را نشان نمی دهد. زیرا اگر داده های بیشتری تهیه کنیم عوض می شود!
  • اطمنیان هم گمان به علم است، نه خود علم. هر قدر مطمئن تر باشید بیشتر فریب خورده اید. تنها چیزی که می توانم خیلی مطمئن باشم و مفید است، این است که نمی دانم. مثلاً اگز خیلی مطمئنید که وجود دارید احتمالاً خیلی در اشتباهید و اگر زمان هایی شک کرده و فکر و ... پس چندان هم در اشتباه نیستید.
  • خب گفته بنده موجه بود. منظور بنده هم از دانش همین بود: گفته موجّه

نقل قول:
هرکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
انسان در جهل مرکب به دنیا میاد. میره مدرسه تا حدودی در میاد. ضمنا هر کس دانش شناسی بخونه فورا از جهل مرکب در میاد. بعد راهش برای خروج از جهل بسیط هم هموار میشه.

[="Teal"]

armandaneshjoo;260061 نوشت:
انسان در جهل مرکب به دنیا میاد. میره مدرسه تا حدودی در میاد. ضمنا هر کس دانش شناسی بخونه فورا از جهل مرکب در میاد. بعد راهش برای خروج از جهل بسیط هم هموار میشه.

اوه اوه بابا بی خیال امضای ما رو هم نقد کردی!
ما تسلیم!
من که زبون تو رو نمیفهمم!
لااقل اون عینکتو بردار چشممون به جمالت روشن بشه![/]

armandaneshjoo;259893 نوشت:
سعی می کنم با توضیحات کافی دیدگاه کاملم را ارائه کنم تا همه سوالات رفع شوند.
خلاصه این که حتّی اگر خود خدا هم مستقیم به انسان دستوری دهد تا قوه قضاوت اخلاقی فرد این فرمان را نپذیرد (با صرف نظر از این که چه کسی آن را صادر کرده) نباید به آن عمل کرد. و اگر عمل کرد بی اخلاق می شود.

بايد به اين نكته توجه داشت كه قدرت دعوت وجدان و پايه مقاومت او در مقابل طوفان‏هاي نفساني و منافع شخصي بسيار محدود است و تكرار عمل زشت، ديد وجدان را كور مي كند و تشخيص او را دگرگون مي سازد. گاهي كارهاي خلاف و زشت، موجّه جلوه مي كند و كار به جايي مي رسد كه انسان از كار خلاف، كوچك‏ترين احساس ناراحتي نمي‏كند و چه بسا انسان از كشتن جگر گوشه خود لذت مي برد، چنان كه قرآن مجيد مي فرمايد: "بر بسياري از افراد مشرك كشتن فرزندان، زيبا جلوه مي نمود".

armandaneshjoo;259893 نوشت:
پس وجدان اول از همه یعنی فطرتی که حق را بی دلیل و فکر و تحلیل حس می کند. اگر خواستیم به این معنا استفاده کنیم نیاز به یادآوری نداریم
اگ

ضمنا باید به تفاوت های وجدان با فطرت مصطلح توجه دقیق بفرمایید.

بصیر;258248 نوشت:
همانطور که ملاحظه می فرمایید، فطرت آدمی بر توحید و اسلام سرشته شده است و در این فطرت هیچگونه تغییر و تبدیلی نیست، یعنی انسانهای مختلف، اگر واقعا فطرتشان بیدار شود، یک چیز می گوید.یک امر واحدی می فهمد

سلام
فكر نمي كنيد كه مفهوم فطرت هم تعريفي مشابه با وجدان دارد كه در ابتدا فرموديد؟
به نظر بنده فطرت هم ملكاتي است كه تحت قوه عقل معنا پيدا ميكند، اينكه مي فرماييد فطرت بر توحيد و اسلام سرشته شده است در واقع اقتضاي عقل سالم است كه به تبع آن دل هم از آن حمايت ميكند.
منظور اينكه به نظر مياد قوه مجزايي به اسم فطرت وجود ندارد
نظرتان چيست؟

سلام بنظر من همون فطرته ولی تشکیکیه..:Gol:

معلق;409364 نوشت:
به نظر بنده فطرت هم ملكاتي است كه تحت قوه عقل معنا پيدا ميكند، اينكه مي فرماييد فطرت بر توحيد و اسلام سرشته شده است در واقع اقتضاي عقل سالم است كه به تبع آن دل هم از آن حمايت ميكند.
منظور اينكه به نظر مياد قوه مجزايي به اسم فطرت وجود ندارد
نظرتان چيست؟

باسلام و احترام
فطرت با اموری که ملکه می شوند فرق می کند. اموری که درانسان ملکه می شوند، اموری هستند که با تکرار و عمل به درجه ملکه شدن می رسند در انسان رسوخ و ثبات پیدا می کنند اما فطرت از اموری نیست که با عمل و رفتار ما بدست آمده باشد. به عبارتی اکتسابی نیست، بلکه خدادادی است و در وجود همه انسانها قرار دارد. مثل فطرت خداپرستی، فطرت زیبای خواهی، کمال طلبی و غیره.
این امور آموختنی و تمرینی نیستند که بتوان آنها را ملکه کرد. حتی اگر در عرف، می گویند فلان صفت، ملکه و فطرت فلانی شده است، این تعبیری مسامحی است. در این تعابیر، فطرت را به معنای ملکه شدن و نهادینه شدن در فرد تلقی می کنند و با فطرت مصطلح، فرق می کند.
وقتی خداوند درقرآن، حرف از فطرت می زند، منظور همان خلقتی است که انسان بر آن سرشته شده است «فطرة الله التی فطر الناس علیها»، منظور خداوند صفات و ملکات اکتسابی نیست.
این صفات فطری در همه انسانها، چه مومن و چه کافر وجود دارد، منتها کافر با اعمال و رفتار خود، پرده بر آن می زند و آن را پوشش می دهد، اما مومن پرده از روی آن برداشته و آن را بیدار می کند. پس مومن هم چیزی کسب نمی کند، بلکه پرده از روی نهفته ای می گشاید.
هر چند، عقل سلیم و دل پاک از این فطرت تبعیت کنند و بر آن صحه بگذارند، این بدین معنا نخواهد شد که فطرت همان عقل سلیم باشد.
موفق باشید.

بصیر;411084 نوشت:
هر چند، عقل سلیم و دل پاک از این فطرت تبعیت کنند و بر آن صحه بگذارند، این بدین معنا نخواهد شد که فطرت همان عقل سلیم باشد.

با سلام و تشکر
بدون عقل فهم زیبایی و کمال چه معنایی دارد؟ با حساب سخن شما شخص دیوانه هم باید بد و خوب الهی را بفهمد در حالی که اینطور نیست

معلق;412047 نوشت:
با سلام و تشکر
بدون عقل فهم زیبایی و کمال چه معنایی دارد؟ با حساب سخن شما شخص دیوانه هم باید بد و خوب الهی را بفهمد در حالی که اینطور نیست

سلام علیکم
قبول اموری فطری و متفاوت دانستنِ آن از عقل، بدین معنا نیست که در فهم امور فطری نیازی به عقل نداریم. بلکه عقل وسیله ای است که پرده از حقیقت فطرت بر می دارد.
به طور کلی انبیاء آمده اند تا با تذکر دادن و بیدار کردن مردم، و استفاده از عقل آنها، فطرت خوابیده یشان را بیدار کنند و آنها رابه سمت فطرتشان رهنمود سازند.همانطور که امیرالمومنین در نهج البلاغه می فرماید:

فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ‏ فِطْرَتِهِ‏ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِه‏(نهج البلاغه صبحی صالح، ص 43)
منظور از عبارت «لیستادوهم میثاق فطرته» همین است. شارح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید نیز همین تفسیر را درباره این جمله دارد که می توانید مراجعه بفرمایید.(
شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏1، ص: 115)

وجدان همان super ego (سوپر ایگو) یا همان فراخود است .نهاد كلیه بنیادهای زیستی انسان را بازنمایی می‌كند. انرژی لازم برای كنش انسان اساساً در غریزه مرگ و زندگی یا غریزه پرخاشگری و جنسی ریشه دارد كه بخشی از نهاد است. نهاد در كنش خود به دنبال آزادسازی هیجان، تنش و انرژی است. نهاد براساس اصل لذت عمل می‌كند، یعنی دریافت لذت و دوری از رنج. به این طریق، نهاد در پی ارضاء كامل و فوری است و حالت یك كودك لوس را دارد: یعنی هر چه را لازم داشته باشد می‌خواهد و هر موقع بخواهد، باید فراهم شود. نهاد نمی‌تواند نومیدی را تحمل كند و از منعیات آزاد است. به واقعیت وقتی نمی‌نهد و می‌تواند از طریق عمل یا از طریق تخیلات به ارضاء برسد و آنچه را كه خواسته است به دست آورد».1
در مورد نهاد که نهایتاً با تخیلات به ارضاء می رسد ، می توان به مسئله تصعید اشاره کرد و با تعریفی که از نهاد آمده می توانیم به قابلیت های مکانیسم تصعید که منجر به خلق در زمینه های مختلف هنری و ... می شود پی برد .
«رویای ارضاء نیز به اندازه ارضاء واقعی مطلوب است نهاد، دلیل و منطق، ارزش‌ها، معنویات و اخلاقیات را نمی‌شناسد. به طور خلاصه نهاد، آزمند، تكانشی، كور، غیرمنطقی، غیراجتماعی، خودخواه و لذت‌جوست.
فراخود، نقطه مقابل نهاد و بیانگر بخش اخلاقی كنش انسان است. شامل ایده‌آل‌هایی است كه برای آنها تلاش می‌كنیم و تنبیه‌هایی (گناه‌هایی) است كه هنگام تخلف از آن چه اخلاقی انتظار داریم. این ساختار، برای كنترل رفتار براساس قوانین اجتماعی عمل می‌كند، یعنی ارایه پاداش «افتخار و رضایت از خود» برای رفتارهای خوب و تنبیه «گناه، احساس حقارت و بدبختی» برای رفتارهای بد.فراخود ممكن است در سطحی بسیار ابتدایی عمل كند و كم و بیش از آزمون واقعیت، یعنی تغییر رفتار بسته به موقعیت، عاجز باشد. در این موارد، فرد نمی‌تواند بین تفكر و عمل تمیز قایل شود و در مورد فكری كه حتی به عمل منتهی نشده است، احساس گناه می‌كند. به علاوه فرد محدود به قضاوت‌های دوبعدی، همچون سیاه و سفید همه یا هیچ است و كمال مطلوب را جستجو می‌كند. استفاده زیاد از كلمات چون خوب، بد، قضاوت، محاكمه، اغلب بیانگر فراخودی سخت‌گیر است. ولی فراخود می‌تواند قابل انعطاف و فهیم نیز باشد.
برای مثال، امكان دارد افراد بتوانند در صورتی كه امری به تصادف اتفاق افتاده و یا در شرایط فشار شدید انجام گرفته باشد، خویشتن یا دیگری را ببخشند. كودكان در طول رشد یاد می‌گیرند كه چنین تمازات مهمی را قایل شوند و تنها در قالب كلمات درست یا نادرست همه یا هیچ و سیاه و سفید قضاوت نكنند.
سومین ساختاری كه در این نظریه در نظر گرفته شده است، خود است. در حالی كه نهاد در پی كسب لذت است و فراخود كمال‌جوست، خود واقع‌بین است. عمل خود این است كه تمایلات نهاد را براساس واقعیت و خواسته‌های فراخود بیان و ارضا می‌كند. در حالی كه نهاد براساس اصل شرایط مطلوب به تعویق می‌افتد تا بیشترین لذت به كمترین درد و نتایج منفی به دست آید.
طبق اصل واقعیت، انرژی نهاد می‌تواند منع، منحرف و یا به تدریج آزاد شود و همه اینها براساس واقعیت و آگاهی حاصل می‌شود.
چنین عملی با اصل لذت در تضاد نیست، بلكه بیشتر توقف موقت آن را به دنبال دارد. عمل «خود» به گفته برناد شاو چنان است «كه می‌تواند به جای تسلیم شدن به حداقل مقاومت، بیشترین مزیت را انتخاب كند. خود می‌تواند خیال و آرزو را از هم جدا كند، می‌تواند تنشی را تحمل كرده، مصالحه كند و در طی زمان تغییر یابد. بنابراین، خود بیانگر رشد ادراكی و مهارت‌های شناختی و توانایی درك بیشتر و تفكر در شرایط پیچیده‌تر است، برای مثال، فرد می‌تواند در مورد آینده و آن چه كه در طولانی مدت بهترین است بیندیشد. همه این خصوصیات با ویژگی‌های غیرواقع‌گرایانه، غیرقابل انعطاف و آزمند نهاد در تضاد است.»2
با توجه به تعاریفی که درباره این سه مفهوم یعنی نهاد ، خود و فراخود شد به آسانی می توان اشاره کرد که هر یک از ما می توانیم در وجود خود این سه را دریابیم و بنگریم که در شکل گیری رفتار و کنش های فرد چه تأثیر شگرفی را دارا می باشند که این سه در کنار همدیگر و بسته به توجه و شرایط رشد هر یک و مهار آن به اندازه مطلوب و عقلانی می توان کنش های آنها را بررسی کرد .

جمع بندی:
پرسش:
وجدان از منظر فلسفه اخلاق دقیقا چیست و به چه مفهومی گفته می شود؟

کارکرد وجدان یا عذاب وجدان چیست؟

مکتب وجدان گرائی در غرب چیست؟
پاسخ:
با عرض سلام و ادب
بر خلاف تصور عامه، آنچه را که ما به عنوان وجدان اخلاقی می نامیم و خیلی هم برای آن قداست قائلیم، یک نیروی خاصی در وجود ما نیست.
حقیقت مسأله این است که اگر وجدان را تحلیل کنیم خواهیم دید که وجدان اخلاقی در جهتی که مربوط به شناخت خوب و بد است، همان عقل است.
شناخت، کار عقل است. اما این که انسان را پس از انجام کار، ستایش یا سرزنش می کند این هم یک تحلیل روان شناختی دیگری دارد. حقیقت مطلب این است که انسان یک ملکاتی دارد که در اثر کمک گرفتن ازعلم و عمل برای او حاصل می شوند.
ارزش هایی را که شناخته است و در عمل نیز آنها را به کار گرفته است، آرام آرام برای او ملکه شده اند؛ بنابراین اگر انسان کاری را برخلاف آنها انجام دهد، انسان ناراحت می شود. یعنی ملکاتی که، بر اساس شناخت ارزش ها، برای انسان حاصل شده اند اقتضا دارند که آنچه با آنها مخالف باشد، طرد نمایند.
علت ندامت پس از انجام کار بد این است که وقتی انسان می فهمد که کمالی را از دست داده و نقصی در انسانیتش پدید آمده است، این حالت ندامت برای او حاصل می شود. همان طور که در مراحل پایین تر این حالت رخ می دهد.
مثلاً زمانی که انسان سرمایه ای را از دست می دهد، ناراحت می شود. در مسائل اخلاقی نیز وقتی فرد متوجه می شود که سرمایه معنوی عظیمی را از دست داده است ناراحت می شود. و خود را سرزنش می کند که چرا آن سرمایه را از دست داده است و چرا خود را از کمالی که برایش فراهم بود، محروم کرده است.
همه اینها در صورتی است که آن ارزش ها را پذیرفته باشد و چنان ملکه ای نیز برای او به وجود آمده باشد؛ اما اگر ارزش های دیگری را برای خود تعریف کرده باشد، یعنی بنیان معرفتی و شناختی او از ابتدا خطا باشد و در محیطی رشد کرده باشد که ارزش های انحرافی را به او تعلیم داده باشند، در آن صورت هرگز وجدانش از برخی اموری که ما آنها را گناهان بزرگی می دانیم آزرده نخواهد شد.
در بین سخنان مذکور، وجدان از نظر فلسسفه اخلاق و کارکرد آن بیان شد، اما این که مکتب وجدن گرائی چه می گوید؟ باید بگوییم که بنیان گذار و طراح اصلی این دیدگاه ژان ژاک روسو (1712 ـ 1778)، فیلسوف و متفکر برجسته فرانسوی، بود. وی معتقد بود که انسان طبیعتاً خوب آفریده شده است و اگر سیر طبیعی خودش را طی کند به گونه ای که اگر عوامل اجتماعی انسان را از سیر طبیعی زندگی اش منحرف نکنند، هر انسانی به صورت طبیعی انسانی اخلاقی خواهد بود. و به ارزش ها و فضایل اخلاقی عمل خواهد کرد.( امیل یا آموزش و پرورش، ژان ژاک روسو، ترجمه غلامحسین زیرک زاده، (تهران: انتشارات چهره، 1360)، ص 5)
منبع: شریفی، احمد حسین، (1384)- نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، قم: مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی (رحمه الله)، مرکز انتشارات، 1384.
بعضی فطرت و وجدان را یکی دانسته اند و این غلط است.
وجدان، امری یافتنی است و قابل تغییر و البته در برخی موارد، شاهدی برای درک خیر و شر.
اما فطرت غیر قابل تغییر، در همه انسانها به طور یکسان وجود دارد و بدون زحمت،خداوند متعال در اختیار همه قرار داده است و امور کلی را درک می کند نه امور جزئی. مانند میل به حقیقت جوئی، میل به زیبایی، میل به کمال، میل به پرستش.
آنچه که در حیوانات است، غریزه است، نه وجدان یا فطرت، پس حیوانی که از هم نوع خود دفاع می کند روی غریزه است،گاهی هم همنوع خود را می درد.
اما این نکته را هم توجه داشته باشید که گاهی پشتوانه امور وجدانی، امور فطری است، مثلا درک بعضی از امور خیر یا شر. حسن نیکی کردن، قبح ظلم کردن.
وجدان، دروغ نمی گوید،اما ممکن است، تغییر کرده باشد و چیزی را بفهمد که خلاف همه انسانهاست و باطل است اما در این که این سبکی می فهمد، دروغ نمی گوید، واقعا غلط می فهمد.
مثلا ممکن است اگر جلوی شخصی، سرگوسفندی را ببرند،وجدانا ناراحت نشود،
او راست می گوید، واقعا هم ناراحت نمی شود، اما چرا؟
چون وجدان او در اثر زیاد سر بریدن از گوسفندان،چنین شکل گرفته است. حتی کار به جایی می رسد که بعضی از سر بریدن،ممکن است لذت ببرند. و اگر این اتفاق جلوی آنها رخ ندهد، وجدانا، وجدانشان ناراحت باشد. مثل حجاج بن یوسف. او شخصی بود که تا جلوی او به هنگام صرف غذا، سر از بدن انسانی جدا نمی شد، غذا از گلویش پایین نمی رفت. او بر اثر گناه وجدان خویش را تغییر داده بود و جور دیگری می فهمید.
اما فطرت داشت.، منتها، فطرت او مخفی شده و غبار گرفته، و تا آخر عمر هم به خاطراعمالی که انجام داده بیدار نخواهد شد.
پس آنچه که مخفی می شود، فطرت است نه وجدان، جای این دو راباهم اشتباه نکنیم.
حالا اگر غبارهای دل شخص را کنار بزنیم، و فطرتش را بیدار کنیم، همان چیزی را می فهمد که همه فطرتها می فهمند، نه چیز دیگر.
اما وجدانها در ملل و فرهنگهای مختلف،ممکن است، امور مختلفی را درک کنند.
البته گفته شد، بعضی از امور وجدانی که از فطرت گرفته شده در همه فرهنگها،ممکن است یک چیز را بفهمد.
فطرت و آفرينش خدا است، كه مردم را بر (أساس) آن، آفريد. براى خلق خدا، (تغيير و) تبديلى نيست. آن، دين قيّم است، ولى، بيشتر مردم نميدانند.
الروم : 30 فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون‏
همانطور که ملاحظه می فرمایید، فطرت آدمی بر توحید و اسلام سرشته شده است و در این فطرت هیچگونه تغییر و تبدیلی نیست، یعنی انسانهای مختلف، اگر واقعا فطرتشان بیدار شود، یک چیز می گوید.یک امر واحدی می فهمد.
اما وجدان، چون از روی درک و فهم است، ممکن است، برای طرف مغالطه شده باشد و چیزی را بفهمد که من و شما نمی فهمیم ولی به طور وجدانی بدین امر رسیده باشد.
البته خیلی مواقع مردم از فطرت، تعبیر به وجدان می کنند
اصلا ارسال انبیای الهی برای این بوده که فطرت توحیدی مردم را بیدار کنند و نعمتهای فراموش شده آنها را یادآور شوند چنانچه امیرالمومنین در نهج البلاغه می فرمایند:
لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِه‏.(نهج البلاغه ص 43)
همچنین فطرت با اموری که ملکه می شوند فرق می کند. اموری که درانسان ملکه می شوند، اموری هستند که با تکرار و عمل به درجه ملکه شدن می رسند در انسان رسوخ و ثبات پیدا می کنند اما فطرت از اموری نیست که با عمل و رفتار ما بدست آمده باشد. به عبارتی اکتسابی نیست، بلکه خدادادی است و در وجود همه انسانها قرار دارد. مثل فطرت خداپرستی، فطرت زیبای خواهی، کمال طلبی و غیره.
این امور آموختنی و تمرینی نیستند که بتوان آنها را ملکه کرد. حتی اگر در عرف، می گویند فلان صفت، ملکه و فطرت فلانی شده است، این تعبیری مسامحی است. در این تعابیر، فطرت را به معنای ملکه شدن و نهادینه شدن در فرد تلقی می کنند و با فطرت مصطلح، فرق می کند.
وقتی خداوند درقرآن، حرف از فطرت می زند، منظور همان خلقتی است که انسان بر آن سرشته شده است «فطرة الله التی فطر الناس علیها»، منظور خداوند صفات و ملکات اکتسابی نیست.
این صفات فطری در همه انسانها، چه مومن و چه کافر وجود دارد، منتها کافر با اعمال و رفتار خود، پرده بر آن می زند و آن را پوشش می دهد، اما مومن پرده از روی آن برداشته و آن را بیدار می کند. پس مومن هم چیزی کسب نمی کند، بلکه پرده از روی نهفته ای می گشاید.
هر چند، عقل سلیم و دل پاک از این فطرت تبعیت کنند و بر آن صحه بگذارند، این بدین معنا نخواهد شد که فطرت همان عقل سلیم باشد.
موفق باشید.

بصیر;418148 نوشت:
همچنین فطرت با اموری که ملکه می شوند فرق می کند. اموری که درانسان ملکه می شوند، اموری هستند که با تکرار و عمل به درجه ملکه شدن می رسند در انسان رسوخ و ثبات پیدا می کنند اما فطرت از اموری نیست که با عمل و رفتار ما بدست آمده باشد. به عبارتی اکتسابی نیست، بلکه خدادادی است و در وجود همه انسانها قرار دارد. مثل فطرت خداپرستی، فطرت زیبای خواهی، کمال طلبی و غیره

سلام
به نظر مي آيد فطرت چيزي جداي از عقل كه خود بد ، خوب و زيبايي ها را بفهمد نيست
فطرت يعني سرشت نه يك قوه
قوه ايي كه كمالات و بدو خوب ها را مفهمد عقل است و دل هم احساس ميكند
مجموع اين ها ميشود سرشت

[="Times New Roman"][=times new roman]سلام و عرض ادب..

[=times new roman]وجدان چیزیست که ما نداریم..اما انتظار داریم دیگران داشته باشند.

Im_Masoud.Freeman;418685 نوشت:
وجدان چیزیست که ما نداریم..اما انتظار داریم دیگران داشته باشند.

سلام
وجدان را تعریف دقیقی ازش ندارم
ولی آنچه ما نداریم و انتظار دایم دیگران داشته باشند =اعصاب
آنچه ما داریم و انتظار داریم دیگران نداشته باشند= توقع

موضوع قفل شده است