مجلس یزید- شام

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مجلس یزید- شام

یزید ملعون چون از ورود اهل بیت طاهره علیهم السّلام به شام آگهی یافت مجلس آراست و به زینت تمام بر تخت خویش نشست و ملاعین اهل شام را حاضر کرد،

از آن سوی اهل بیت را به سرهای شهداء علیهماالسّلام در باب دارالا ماره حاضر کردند در طلب رخصت بازایستادند. نخستین ، زَحْر بن قیس - که ماءمور بردن سر حضرت حسین (ع) بود - رخصت حاصل کرده بر یزید داخل شد، یزید از او پرسید که وای بر تو خبر چیست ؟

گفت : یا امیر المؤ منین بشارت باد ترا که خدایت فتح و نصرت داد همانا حسین بن علی علیهماالسّلام با هیجده تن از اهل بیت خود و شصت نفر از شیعیان خود بر ما وارد شدند

ما بر او عرضه کردیم که جانب صلح و صلاح را فرو نگذارد و سر به فرمان عبیداللّه بن زیاد فرود آورد و اگر نه مهیای قتال شود ایشان طاعت عبیداللّه بن زیاد را قبول نکردند و جانب قتال را اختیار نمودند.

پس بامدادان که آفتاب طلوع کرد با لشکر بر ایشان بیرون شدیم و از هر ناحیه و جانب ایشان را احاطه کردیم و حمله گران افکندیم

و با شمشیر تاخته بر ایشان بتاختیم و سرهای ایشان را موضع آن شمشیرها ساختیم ، آن جماعت را هول و هرب پراکنده ساخت

چنانکه به هر پستی و بلندی پناهنده گشتند بدان سان که کبوتر از باز هراسنده گردد،

پس سوگند به خدا یا امیر المؤ منین به اندک زمانی که ناقه را نحر کنند یا چشم خوابیده به خواب آشنا گرددتمام آن ها را با تیغ درگذرانید و اوّل تا آخر ایشان را مقتول و مذبوح ساختیم .

اینک جسدهای ایشان در آن بیابان برهنه و عریان افتاده با بدنهای خون آلوده و صورتهای بر خاک نهاده همی خورشید بر ایشان می تابد، و باد، خاک و غبار برایشان می انگیزاند و آن بدنها را عقابها و مرغان هوا همی زیارت کنند در بیابان دور.

چون آن ملعون سخن به پای آورد یزید لختی سر فرو داشت و سخن نکرد پس سر برآورد و گفت : اگر حسین را نمی کشتید من از کردار شما بهتر خشنود می شدم

و اگر من حاضر بودم حسین را معفوّ می داشتم و او را عرضه هلاک و دمار نمی گذاشتم .

بعضی گفته اند که چون زحر واقعه را برای یزید نقل کرد آن بسیار متوحّش شد و گفت : ابن زیاد تخم عداوت مرا در دل تمام مردم کشت و عطائی به زحر نداد و او را از نزد خود بیرون کرد.

و این معجزه بود از حضرت سیدالشهداء (ع) ؛ چه آنکه در اثناء آمدن به کربلا به زُهیر بن قَین خبر داد که زَحر بن قیس سر مرا برای یزید خواهد برد به اُمید عطا و عطائی به وی نخواهد کرد، چنانچه محمّدبن جریر طبری نقل کرده .

پس مُخَفّر بن ثَعْلَبه که ماءمور به کوچ دادن اهل بیت علیهماالسّلام بود از درِ دارالا ماره در آمد و ندا در داد و گفت : من مُخَفّر بن ثعلبه هستم که لئام فَجَره را به درگاه امیر المؤ منین یزید آورده ام .

حضرت سید سجّاد (ع) فرمود: آنچه مادر مُخَفّر زائیده شریر تر و لئیم تر است . و به روایت شیخ ابن نما این کلمه را یزید جواب مُخَفّر داد.

گفتن یزید این نوع کلمات را گاهی شاید از بهر آن باشد که مردم را بفهماند که من قتل حسین را نفرمودم و راضی به آن نبودم .

و جمله ای از اهل تاریخ گفته اند که در هنگامی که خبر ورود اهل بیت علیهماالسّلام به یزید رسید

آن ملعون در قصر جیرون و منظر آنجا بود و همین که از دور نگاهش به سرهای مبارک بر سر نیزه ها افتاد از روی طَرَب و نشاط این دو بیت انشاد کرد:

رسول خدا (ص) پدران و عشیره مرا در جنگ بدر کشت من خونخواهی از اولاد او نمودم ،

چون سرهای مقدّس را وارد آن مجلس شوم کردند سر مبارک حضرت امام حسین (ع) را در طشتی از زر به نزد یزید نهادند

و یزید که مدام عمرش به شُرب مدام می پرداخت این وقت از شُرب خَمْر نیک سکران بود و از نظاره سر دشمن خود شاد و فرحان گشت

در (کامل بهائی ) از (حاویه ) نقل کرده که یزید خمر بر سر حضرت امام حسین (ع) ریخت ، زن یزید آب و گلاب برگرفت و سر منوّر امام را پاک بشست ، آن شب فاطمه (س) را در خواب دید که از او عذر می خواست .

چون سرهای مبارک را بر یزید وارد کردند، اهل بیت علیهماالسّلام را نیز در آوردند در حالتی که ایشان را به یک رشته بسته بودند

و حضرت علی بن الحسین (ع) را در (غُل جامعه ) بود و چون یزید ایشان را به آن هیئت دید گفت ، خدا قبیح و زشت کند پسر مرجانه را اگر بین شما و او قرابت و خویشی بود ملاحظه شما ها را می نمود
و این نحو بد رفتاری با شما نمی نمود و به این هیئت و حال شما را برای من روانه نمی کرد.

و به روایت ابن نما از حضرت سجّاد (ع) دوازده تن ذکور بودند که در زنجیر و غل بودند،ونزد یزید ایستادند،

حضرت سید سجاد (ع) رو کرد به یزید و فرمود: ای یزید! ترا به خدا سوگند می دهم چه گمان می بری با رسول خدا (ص) اگر ما را بدین حال ملاحظه فرماید؟ پس جناب فاطمه دختر حضرت سید الشهداء (ع) فرمود: ای یزید! دختران رسول خدا را کسی اسیر می کند؟

اهل مجلس و اهل خانه یزید از استماع این کلمات گریستند چندان که صدای گریه و شیون بلند شد، پس یزید حکم کرد که ریسمانها را بریدند و غلها را برداشتند.

ادامه در پست بعدی

ادامه پست قبلی

شیخ جلیل علی بن ابراهیم القمی از حضرت صادق (ع) روایت کرده که چون سر مبارک حضرت سید الشهداء را با حضرت علی بن الحسین و اسرای اهل بیت علیهماالسّلام بر یزید وارد کردند

علی بن الحسین (ع) را غلّ در گردن بود یزید به او گفت : ای علی بن الحسین ! حمد بر خدایی را که کشت پدرت را!؟

حضرت فرمود که لعنت خدا بر کسی باد که کشت پدر مرا. یزید چون این بشنید در غضب شد فرمان قتل آن جناب را داد،
حضرت فرمود: هر گاه بکشی مرا پس ‍ دختران رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلّم را که برگرداند به سوی منزلگاهشان و حال آنکه محرمی جز من ندارند.

یزید فرمان داد تا آن سر مبارک را در طشتی در پیش روی او نهادند و اهل بیت علیهماالسّلام را در پشت سر او نشانیدند تا به سر حسین (ع) نگاه نکنند،

سید سجّاد (ع) را چون چشم مبارک بر آن سر مقدّس افتاد بعد از آن هرگز از سر گوسفند غذا میل نفرمود، و چون نظر حضرت زینب (ع) بر آن سر مقدس افتاد بی طاقت شد

و دست برد گریبان خود را چاک کرد و با صدای حزینی که دلها را مجروح می کرد نُدبه آغاز نمود و می گفت : یا حُسَینا و اَی حبیب رسول خدا وای فرزند مکه و مِنی ،

ای فرزند دلبند فاطمه زهراء و سیده نساء، ای فرزند دختر مصطفی ! اهل مجلس آن لعین همگی به گریه در آمدند و یزید خبیث پلید ساکت بود.

پس صدای زنی هاشمیه که در خانه یزید بود به نوحه و ندبه بلند شد و می گفت : یا حبیباه یا سید اَهْلَبیتاه یابن محمّداه ،

ای فریادرس بیوه زنان و پناه یتیمان ، ای کشته تیغ اولاد زناکاران . بار دگر حاضران که آن ندبه را شنیدند گریستند و یزید بی حیا هیچ از این کلمات متاءثر نشد

و چوب خیزرانی طلبید و به دست گرفت و بر دندانهای مبارک آن حضرت می کوفت و اشعاری می گفت که حاصل بعضی از آنها آنکه ای کاش ‍ اشیاخ بنی امیه که در جنگ بدر کشته شدند

حاضر می بودند و می دیدند که من چگونه انتقام ایشان را از فرزندان قاتلان ایشان کشیدم و خوشحال می شدند و می گفتند ای یزید دستت شَل نشود که نیک انتقام کشیدی .

چون ابوبَرْزَه اَسلمی که حاضر مجلس بود و از پیش یکی از صحابه حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم بوده نگریست که یزید چوب بر دهان مبارک حضرت حسین علیه السّلام می زند

گفت : ای یزید! وای بر تو آیا دندان حسین را به چوب خیزران می کوبی ؟! گواهی می دهم که من دیدم رسول خدا دندانهای او را و برادر او حَسَن را می بوسید

و می فرمود: شما دو سید جوانان اهل بهشت اید، خدا بکشد کشنده شما را و لعنت کند قاتِل شما را و ساخته از برای او جهنم را.

یزید از این کلمات در غضب شد و فرمان داد تا او را بر زمین کشیدند و از مجلس بیرون بردند.

این وقت جناب زینب دختر امیر المؤ منین برخاست و خطبه خواند.(در تایپک جدا می اید)

آنگاه یزید با حاضرین اهل شام مشورت کرد که با این جماعت چه عمل نمایم . آن خبیثان کلام زشتی گفتند که معنی آن مناسب ذکر نیست و مرادشان آن بود که تمام را با تیغ در گذران

نعمان بن بشیر که حاضر مجلس بود گفت : ای یزید! ببین تا رسول خدا با ایشان چه صنعت داشت آن کن که رسول خدا کرد.

و مسعودی نقل کرده : وقتی که اهل مجلس یزید این کلام را گفتند: حضرت باقر (ع) شروع کرد به سخن ، و در آن وقت دو سال و چند ماه از سن مبارکش گذشته بود

پس حمد و ثنا گفت خدای را پس رو کرد به یزید و فرمود: اهل مجلس تو در مشورت تو راءی دادند به خلاف اهل مجلس فرعون در مشورت کردن فرعون با ایشان در امر موسی و هارون ؛ چه آنها گفتند (اَرْجِهْ وَاَخاهُ)

و این جماعت راءی دادند به کشتن ما و برای این سببی است . یزید پرسید سببش چیست ؟ فرمود: اهل مجلسِ فرعون اولاد حلال بودند

و این جماعت اولاد حلال نیستند و نمی کشد انبیاء و اولاد ایشان را مگر اولادهای زنا، پس یزید از کلام باز ایستاد و خاموش گردید.

ادامه در پست بعدی

ادامه پست قبلی

این هنگام به روایت سید و مفید، از مردم شام مردی سرخ رو نظر کرد به جانب فاطمه دختر حضرت امام حسین (ع)پس رو کرد به یزید و گفت :

یا امیر المؤ منین ! هَبْ لی هذِهِ الْجارِیة ؛ یعنی این دخترک را به من ببخش . جناب فاطمه فرمود: چون این سخن بشنیدم بر خود بلرزیدم و گمان کردم که این مطلب از برای ایشان جایز است .

پس به جامه عمّه ام جناب زینب چسبیدم و گفتم : عمّه یتیم شدم اکنون باید کنیز مردم شوم!

جناب زینب (س) روی با شامی کرد و فرمود: دروغ گفتی واللّه و ملامت کرده شدی ، به خدا قسم این کار برای تو و یزید صورت نبندد و هیچ یک اختیار چنین امری ندارید.

یزید در خشم شد و گفت : سوگند به خدای دروغ گفتی این امر برای من روا است و اگر خواهم بکنم می کنم .

حضرت زینب (س) فرمود: نه چنین است به خدا سوگند حقّ تعالی این امر را برای تو روا نداشته و نتوانی کرد مگر آنکه از ملّت ما بیرون شوی و دینی دیگر اختیار کنی .

یزید از این سخن خشمش زیادتر شد و گفت : در پیش روی من چنین سخن می گویی همانا پدر و برادر تو از دین بیرون شدند.

جناب زینب فرمود: به دین خدا و دین پدر و برادر من ، تو و پدر و جدّت هدایت یافتند اگر مسلمان باشی .
یزید گفت : دروغ گفتی ای دشمن خدا.

حضرت زینب فرمود: ای یزید! اکنون تو امیر و پادشاهی هر چه می خواهی از روی ستم فحش و دشنام می دهی و ما را مقهور می داری .

یزید گویا شرم کرد و ساکت شد، آن مرد شامی دیگر باره سخن خود را اعاده کرد، یزید گفت : دور شو خدا مرگت دهد، آن مرد شامی از یزید پرسید ایشان کیستند؟

یزید گفت : آن فاطمه دختر حسین و آن زن دختر علی است ، مرد شامی گفت : حسین پسر فاطمه و علی پسر ابوطالب ؟

یزید گفت : بلی ، آن مرد شامی گفت : لعنت کند خداوند ترا ای یزید عترت پیغمبر خود را می کشی و ذریه او را اسیر می کنی ؟!

به خدا سوگند که من گمان نمی کردم ایشان را جز اسیران روم ؛ یزید گفت : به خدا سوگند ترا نیز به ایشان می رسانم و امر کرد که او را گردن زدند.

شیخ مفید رحمه اللّه فرمود: پس یزید امر کرد تا اهل بیت را با علی بن الحسین علیهماالسّلام در خانه علیحدّه که متّصل به خانه خودش بود جای دادند

و به قولی ، ایشان را در موضع خرابی حبس کردند که نه دافع گرما بود و نه حافظ سرما چنانکه صورتهای مبارکشان پوست انداخت ، و در این مدتی که در شام بودند نوحه و زاری بر حضرت امام حسین (ع) می کردند.

جمعی نقل کرده اند که یزید امر کرد سر مطهّر امام را بر در قصر شُوْم او نصب کردند و اهل بیت علیه السّلام را امر کرد که داخل خانه او شوند،

چون مخدّرات اهل بیت عصمت و جلالت (علیهن السلام ) داخل خانه آن لعین شدند زنان آل ابوسفیان زیورهای خود را کندند و لباس ماتم پوشیدند و صدا به گریه و نوحه بلند کردند و سه روز ماتم داشتند

و هند دختر عبداللّه بن عامر که در آن وقت زن یزید بود و پیشتر در حباله حضرت امام حسین (ع) بود پرده را درید و از خانه بیرون دوید و به مجلس آن لعین آمد در وقتی که مجمع عام بود

گفت : ای یزید! سر مبارک فرزند فاطمه دختر رسول خدا را بر در خانه من نصب کرده ای ! یزید برجست و جامه بر سر او افکند و او را برگرداند

و گفت : ای هند! نوحه و زاری کن بر فرزند رسول خدا و بزرگ قریش ‍ که پسر زیاد لعین در امر او تعجیل کرد و من به کشتن او راضی نبودم .

آنچه از مقاتل و حکایات رفتار یزید با اهل بیت علیهماالسّلام ظاهر می شود آن است که یزید از انگیزش فتنه بیمناک شد

و از شماتت و شناعت اهل بیت علیهماالسّلام خوی برگردانید و فی الجمله به طریق رفق و مدارا با اهل بیت رفتار می کرد

و حارسان و نگاهبانان را از مراقبت اهل بیت علیهماالسّلام برداشت و ایشان را در حرکت و سکون به اختیار خودشان گذاشت

و گاه گاهی حضرت سید سجاد (ع) را در مجلس خویش می طلبید و قتل امام حسین (ع) را به ابن زیاد نسبت می داد و او را لعنت می کرد

بر این کار و اظهار ندامت می کرد و این همه به جهت جلب قلوب عامّه و حفظ ملک و سلطنت بود نه اینکه در واقع پشیمان و بدحال شده باشد؛

زیرا که مورّخین نقل کرده اند که یزید مکرّر بعد از قتل حضرت سید الشهداء (ع) موافق بعضی مقاتل در هر چاشت و شام سَرِ مقدّس آن سرور را بر سرخوان خود می طلبید،

و گفته اند که مکرّر یزید بر بساط شراب بنشست و مغنّیان را احضار کرد و ابن زیاد را به جانب دست راست خود بنشانید و شعر می خواند.

سید ابن طاوس رحمه اللّه از حضرت سید سجّاد علیه السّلام روایت کرداست که از زمانی که سر مطهر امام حسین علیه السّلام را برای یزید آوردند یزید مجالس شراب فراهم می کرد

و آن سر مطهّر را حاضر می ساخت و در پیش خویش می نهاد و شُرب خمر می کرد.

پی نوشت:

منتهی الامال-زندکانی امام حسین(ع)

موضوع قفل شده است