روانکاوی عشق در دیوان حافظ
تبهای اولیه
روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت اول)
عقل و عشق :Gol:
عشق نه با علم كه با تجربه درك ميگردد[1]؛ لذا عاشقي را جز عاشق نميداند[2]. و بر همين اساس است كه حلّ مشكل آن، در حوصله دانش بشري نيست[3].
عشق هيچگاه تن به استدلال نميدهد[4] و عقل را قاضي ناداني در رابطهي با خودش ميپندارد[5]؛ لذا از او ميخواهد تا با ملاكهاي ديگري سخن دل را ارزيابي كند[6]. ملاكهايي كه شبيه گفتگوهاي علمي نبوده[7] و مانند سخنان مدرسهاي نباشد[8]. و الا عقل نميتواند از سرگرداني و حيرت دربارهي عشق رهايي يابد[9].
چون عشق اين چنين است، عاشق احساس ميكند هيچكس توان درك او را ندارد[10]؛ حتّي خودش نيز در بيان احساسش زباني الكن دارد[11]؛ هرچه در توصيف شيدايياش ميگويد، باز فكر ميكند هنوز حرفش را كامل نزده است[12].
لذا هركس كه در پي پند عاشق باشد، از نظر عاشق، تنها مدّعي فهم و درك است. واعظ، دشمني است كه نبايد با او حشر و نشر داشت[13]؛ لذا بحث با او ثمري نداشته و بايد قضاوت در اين رابطه را به گذشت زمان سپرد[14].
عاشق، كار دل را به جز عاشقي نميداند[15]. حيات از نظر عاشق به عشق است و آنها كه عشق ندارند زندگان مردهاند[16]. عاشق، زندگيِ بدون عشق را، هرزگي و بطالت[17]، بيحاصلي و بيخبري[18]، و بوالهوسي[19] ميداند.
پاورقی
[1] بشوي اوراق اگر همدرس مايي * که علم عشق در دفتر نباشد
[2] ز آشفتگي حال من آگاه کي شود * آن را که دل نگشت گرفتار اين کمند
[3] مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست * حلّ اين نکته بدين فکر خطا نتوان کرد
[4] حديث از مطرب و مي گو و راز دهر کمتر جو * که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معمّا را
[5] عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است * عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما
[6] چو بشنوي سخن اهل دل مگو که خطاست * سخن شناس نهاي جان من خطا اين جاست
[7] بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير * چه وقت مدرسه و بحث کشف کشّاف است
[8] از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت * يک چند نيز خدمت معشوق و ميکنم
[9] عاقلان نقطه پرگار وجودند ولي * عشق داند که در اين دايره سرگردانند
[10] محرم راز دل شيداي خود * کس نميبينم ز خاصّ و عام را
[11] سخن عشق نه آن است که آيد به زبان * ساقيا مي ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت
[12] شرح شکن زلف خم اندر خم جانان * کوته نتوان کرد که اين قصّه دراز است
[13] اي مدّعي برو که مرا با تو کار نيست * احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
[14] حافظ تو ختم کن که هنر خود عيان شود * با مدّعي نزاع و محاکا چه حاجت است
[15] از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است * غرض اين است وگرنه دل و جان اين همه نيست
[16] هر آن کسي که در اين حلقه نيست زنده به عشق * بر او نمرده به فتواي من نماز کنيد
[17] به هرزه بي مي و معشوق عمر ميگذرد * بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
[18] اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت * باقي همه بيحاصلي و بيخبري بود
[19] عمر بگذشت به بيحاصلي و بوالهوسي * اي پسر جام ميام ده که به پيري برسي
[=B Nazanin]روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت دوم)[=B Nazanin]
[=B Nazanin]معشوق از نگاه عاشق :Gol:[=IranNastaliq]
[=B Nazanin]ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است؛ يكي اهل ناز است و ديگري اهل نياز[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin]؛ يكي شاد از اين كه يارش گل است، ديگري در فكر عشوه است[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin].
[=B Nazanin]از نگاه عاشق، بدترين گناهِ زيبا رويان[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin]، غرور و تندخويي[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] و بيوفايي آنهاست [=Courier New][5]؛ كه اگر معشوق با وفا ميبود، عاشق مال و جان را فداي او ميكرد[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin].
[=B Nazanin]آنها چشماني مست، و در عين حال چون كودكي معصوم[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin]، ولي رفتاري متكبّرانه دارند[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin].
[=B Nazanin]وقتي نالههاي عاشق را ميشنوند، لبخندي از خرسندي ميزنند و آسوده و بي هيچ اندوهي[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin]، تنها دل خوش ميدارند كه عاشقي شيفته دارند[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin] و هر زمان هم كه اراده كنند، بدون هيچ هراسي و حتّي بيخبر، عاشق را ترك ميكنند[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin].
[=B Nazanin]معشوق[=B Nazanin]، كمتر از عمق شيدايي عاشق با خبر است. او نميتواند عاشق را به درستي درك كند[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin]. لذا به آه و نالههاي او توجّهي ندارد[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] و اگر توجّهي هم بكند به نيّت دلسوزي و نصيحت است[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin] و در اين ميان بيشتر ديگران هستند كه براي عاشق همدردي ميكنند[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]هميشه خود را اهل وفا ميداند؛ هرچند در بيوفاييِ معشوق ميسوزد[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin]. از معشوق هرچه بيشتر وفا را بجويد، او بيشتر جفا خواهد نمود[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin]؛ زماني هم كه وعدهاي ميدهد، عاشق به سختي نگران است كه آيا او به وعده خويش عمل خواهد كرد؟![=Courier New][18]
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]دليل بيتفاوتي معشوق را سخت دلي او ميداند[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin]؛ دلي سنگ كه در عين آينه بودن، اشك و آهي در او كارگر نميافتد[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin]؛ ولي عاشق متحيّر است كه اگر معشوق اين قدر سخت دل است، چرا كمي كه با او درشت سخن ميگويد دلش ميرنجد؟![=Courier New][21] و وقتي دلش برنجد ديگر عاشق آرام ندارد[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin].
[=B Nazanin]با اين همه، [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]تنها براي [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]بدخو و مغرور است و الا داراي «رويي زيبا» و «روحي رشيد» است.
[=B Nazanin]
[=B Nazanin]پاورقی
[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] ميان [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]و [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]فرق بسيار است * چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] فکر بلبل همه آن است که گل شد يارش * گل در انديشه که چون عشوه کند از کارش[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin] مباش در پي آزار و هرچه خواهي کن * که در شريعت ما غير از اين گناهي نيست[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] اگر چه رسم خوبان تندخوييست * چه باشد گر بسازد با غميني[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] جز اين قدر نتوان گفت در جمال تو عيب * که وضع مهر و وفا نيست روي زيبا را[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin] سر و زر و دل و جانم فداي آن ياري * که حقّ صحبت مهر و وفا نگه دارد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] ميچکد شير هنوز از لب همچون شکرش * گر چه در شيوه گري هر مژهاش قتّاليست[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] از وي همه مستي و غرور است و تکبّر * وز ما همه بيچارگي و عجز و نياز است[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] زير بارند درختان که تعلّق دارند * اي خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin] مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]* دوست را با ناله شبهاي بيداران خوش است[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin] ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد * به وداعي دل غمديده ما شاد نکرد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] غرور حسنت اجازت مگر نداد اي گل * که پرسشي نکني عندليب شيدا را[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] هر ناله و فرياد که کردم نشنيدي * پيداست نگارا که بلند است جنابت[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin] دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست * گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست [=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin] آشنايي نه غريب است که دلسوز من است *چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin] بسوخت حافظ و در شرط عشقبازي او * هنوز بر سر عهد و وفاي خويشتن است[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin] گر از سلطان طمع کردم خطا بود * ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin] دوش ميگفت که فردا بدهم کام دلت * سببي ساز خدايا که پشيمان نشود[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin] گفتم مگر به گريه دلش مهربان کنم * چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin] يا رب اين آينه حسن چه جوهر دارد * که در او آه مرا قوّت تأثير نبود[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin] صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت * ناز کم کن که در اين باغ بسي چون تو شکفت[=B Nazanin]
[=B Nazanin] گل بخنديد که از راست نرنجيم ولي * هيچ [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]سخن سخت به [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]نگفت[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][22][=B Nazanin] مرا به بند تو دوران چرخ راضي کرد * ولي چه سود که سررشته در رضاي تو بست [=B Nazanin]
[=B Nazanin]روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت سوم)
[=B Nazanin]أ) روي زيبا :Gol:
[=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]زيبا است[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin]. هر چند تنها از نگاه عاشق، زيبا باشد[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] و از نظر ديگران سيه چرده و زشت بنمايد[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin].
[=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]از نظر عاشق بهتر از خورشيد و ماه است[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin]. بهتر از هرچيزي است كه خداوند خلق نموده است[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin].
[=B Nazanin]رخ معشوق بيشترين نقش را در دلربايي عاشق دارد[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin]. رخ معشوق داراي نقش و نگارهايي است كه تنها عاشق از پسِ تفسير هنرمندانه آن برميآيد[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin].
[=B Nazanin]آنها كه معتقد به «عشقِ [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] پاك» هستند، بيشترين خواستهاشان از معشوق همين است كه بتوانند او را به خوبي تماشا كنند[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin]. عاشق، هميشه بُعدي تازه از زيبايي معشوق كشف ميكند[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ب) روح رشيد :Gol:
[=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]از نظر [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]داراي نشانههايي از كمال هست كه در ديگران يافت نميشود. او داراي اخلاقي نيكو[=Gungsuh][=Gungsuh][10][=B Nazanin]، دورني پاك،[=Gungsuh][11] و عادات و فضايلي بس پسنديده است[=Gungsuh][=Gungsuh][12][=B Nazanin].
[=B Nazanin]پاورقی
[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] به رغم مدّعياني که منع [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]کنند * جمال چهره تو حجّت موجّه ماست
[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] ز [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]ناتمام ما جمال يار مستغني است * به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را
[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin] آن سيه چرده که شيريني عالم با اوست * چشم ميگون لب خندان دل خرّم با اوست
[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] نظير دوست نديدم اگر چه از مه و مهر * نهادم آينهها در مقابل رخ دوست
[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] با هيچ کس نشاني زان دلستان نديدم * يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد
[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin] محتاج قصّه نيست گرت قصد خون ماست * چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است
[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] به لطف خال و خط از عارفان ربودي دل * لطيفههاي عجب زير دام و دانه توست
[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] رواق منظر چشم من آشيانه توست * کرم نما و فرود آ که خانه خانهي توست
[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] مرا از توست هر دم تازه عشقي * تو را هر ساعتي حسني دگر باد
[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin] به حسن و خلق و وفا کس به يار ما نرسد * تو را در اين سخن انکار کار ما نرسد
[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin] گر من آلوده دامنم چه عجب * همه عالم گواه عصمت اوست
[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] دل دادهام به ياري شوخي کشي نگاري * مرضيةُ السَّجايا محمودةُ الخِصال
[=B Nazanin]روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت چهارم)
[=B Nazanin]کامروايي و وصال :Gol:
[=B Nazanin]ارزشِ بودنِ با هر فردي بسته به ميزان علاقه و عشقي است كه يكي به ديگري دارد[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin]. و عاشق تصوّر ميكند اين لياقت را دارد؛ لذا انتظار دارد معشوق بدون تقاضا، دلش را به دست بياورد[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ولي عاشق بد اقبال[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin]، با هزار چارهاي كه ميانديشد، از معشوق كامي نميگيرد[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin]، آخر به دعا روي ميآورد[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] و از هر فرصتي جهت دعا استفاده ميكند و براي استجابت يكي از هزار دعايش به انتظار مينشيند[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]در انتظار وصال، دل خود را مشغول ميكند با:
[=B Nazanin]حضور دايم معشوق در ذهنش[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] و نقشي از او كه هيچ از لوح دل پاك نميشود[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin]، هر چند روزگار ناسازگاري كند و غصّهها فراوان باشد[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin].
[=B Nazanin]با خاطرهاي كه از اوّلين وصالش داشته است[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin].
[=B Nazanin]به خواب پناه ميبرد كه در آن هميشه رؤياي وصال است[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin].
[=B Nazanin]حكايت اين انتظار به صد رساله نشايد[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] و دركش تنها از عاشق پيشهگان برآيد[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] و غصّه، بيشتر آن زمان است كه عاشق تلاش خود را براي وصال، كافي نداند[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ولي عاشق با [=B Nazanin]همهي مشكلات ميسازد تا بالاخره انتظارش به سرآمده و به وصال برسد[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin].
[=B Nazanin]البتّه عاشق هم، ظرفيتش محدود است؛ لذا اگر راه وصال، رنج فراوان داشته باشد، وقتي انتظار به پايان برسد ديگر كمتر احساس كامروايي ميكند[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاملي ديگر نيز در كمتر شدن كامراويي مؤثّر است و آن هراس فراق و هجران است[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin]؛ زيرا كه يكي شاه است و ديگري گدا؛ و شاهان فرصتي زيادي براي گدا ندارند[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin].
[=B Nazanin]شِكوه از هجران موجب ميشود تا وصال دورتر شود و يا دورتر به نظر رسد[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin] و درد دل كردن عاشق نزد معشوق براي وصالِ زودتر، نيز تنها هوسي پوچ است كه هيچ ثمري ندارد[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin]؛ از اين رو عاشق را چارهاي جز خيال و شكيب و سوزش هجران و همراهي با فراق نيست[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]هر چند براي خلوتگزيني به كوه و دشت ميرود[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin]، ولي آن جا برايش چيزي تماشايي ندارد[=B Nazanin][=Courier New][23][=B Nazanin] و اصولاً عاشق هيچ زيبايي را بدون معشوق، زيبا نميبيند[=B Nazanin][=Courier New][24][=B Nazanin] و هيچ عيشي را بدون او لذّتبخش احساس نميكند[=B Nazanin][=Courier New][25][=B Nazanin]، نه خندهاي ميكند و نه ضيافتي را شركت ميكند[=B Nazanin][=Courier New][26][=B Nazanin]، و نه آبي را بدون دوست، گوارا مينوشد[=B Nazanin][=Courier New][27][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]وقتي به وصال ميرسد:
[=B Nazanin]بويي از گيسوان معشوق [=B Nazanin][=Courier New][28][=B Nazanin] خون حيات را در رگهايش به جوش ميآورد[=B Nazanin][=Courier New][29][=B Nazanin].
[=B Nazanin]شايد بوسهاي نيز نصيبش شود. بوسيدن معشوق، خونِ قدرت را در دل عاشق جاري ميكند[=B Nazanin][=Courier New][30][=B Nazanin] و به او احساس سلطنت جهان را ميدهد[=B Nazanin][=Courier New][31][=B Nazanin].
[=B Nazanin]در اين ميان لب به راز ميگشايد و هرچه را از ديگران مخفي داشته است به زبان ميآورد[=B Nazanin][=Courier New][32][=B Nazanin].
[=B Nazanin]البتّه آنچه از هجران و وصال گفته شد، تنها در حوزهي [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] است و الا در [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]حقيقي، بين [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]و [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]حايلي وجود ندارد[=Gungsuh][=Gungsuh][33][=B Nazanin] و اگر هم باشد مربوط به نفس سركش است.
[=B Nazanin]پاورقی[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] حافظ! هر آن که [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]نورزيد و وصل خواست * احرام طواف کعبه دل بي وضو ببست
[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] اي [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]گدا چو لب روح بخش يار * ميداندت وظيفه تقاضا چه حاجت است
[=B Nazanin][=Gungsuh][3][=B Nazanin] اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد * گناه بخت پريشان و دست کوته ماست
[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] هزار حيله برانگيخت حافظ از سر فکر * در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت * عمريست که عمرم همه در کار دعا رفت
[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin] از هر کرانه تير دعا کردهام روان * باشد کز آن ميانه يکي کارگر شود
[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] در راه [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]مرحله قرب و بعد نيست * ميبينمت عيان و دعا ميفرستمت
[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود * هرگز از ياد من آن سرو خرامان رود
[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] از دماغ من سرگشته خيال دهنت * به جفاي فلک و غصّه دوران نرود
[=B Nazanin][=Gungsuh][10][=B Nazanin] شيدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو * ابرو نمود و جلوه گري کرد و رو ببست
[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin] مکن از خواب بيدارم خدا را * که دارم خلوتي خوش با خيالش
[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] حکايت شب هجران نه آن حکايت حاليست * که شمهاي ز بيانش به صد رساله برآيد
[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست * حال هجران تو چه داني که چه مشکل حاليست
[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin] نه من ز بي عملي در جهان ملولم و بس * ملالت علما هم ز علم بي عمل است
[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin] گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند * ما و چراغ چشم و ره انتظار اوست
[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin] دولت آن است که بي خون دل آيد به کنار * ور نه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست
[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin] مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم * جرس فرياد ميدارد که بربنديد محملها
[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin] حافظ دوام وصل ميسر نميشود * شاهان کم التفات به حال گدا کنند
[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin] حافظ مکن شکايت گر وصل دوست خواهي * زين بيشتر ببايد بر هجرت احتمالي
[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin] حال دل با تو گفتنم هوس است * خبر دل شنفتنم هوس است
[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin] رفيق خيل خياليم و همنشين شکيب * قرين آتش هجران و هم قران فراق
[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin] صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را * که سر به کوه و بيابان تو دادهاي ما را
[=B Nazanin][=Courier New][23][=B Nazanin] خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است * چون کوي دوست هست به صحرا چه حاجت است
[=B Nazanin][=Courier New][24][=B Nazanin] ننگرد ديگر به سرو اندر چمن * هر که ديد آن سرو سيم اندام را
[=B Nazanin][=Courier New][25][=B Nazanin] ساقي و مطرب و مي جمله مهياست ولي * عيش بي يار مهيا نشود يار کجاست
[=B Nazanin][=Courier New][26][=B Nazanin] حافظ ز غم از گريه نپرداخت به خنده * ماتم زده را داعيهي سور نماندست
[=B Nazanin][=Courier New][27][=B Nazanin] گر خمر بهشت است بريزيد که بي دوست * هر شربت عذبم که دهي عين عذاب است
[=B Nazanin][=Courier New][28][=B Nazanin] در مجلس ما عطر مياميز که ما را * هر لحظه ز گيسوي تو خوش بوي مشام است
[=B Nazanin][=Courier New][29][=B Nazanin] دل را که مرده بود حياتي به جان رسيد * تا بويي از نسيم مياش در مشام رفت
[=B Nazanin][=Courier New][30][=B Nazanin] علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن * که اين مفرّح ياقوت در خزانه توست
[=B Nazanin][=Courier New][31][=B Nazanin] گل در بر و مي در کف و [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]به کام است * سلطان جهانم به چنين روز غلام است
[=B Nazanin][=Courier New][32][=B Nazanin] رازي که بر غير نگفتيم و نگوييم * با دوست بگوييم که او محرم راز است
[=B Nazanin][=Courier New][33][=B Nazanin] ميان [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]و [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]هيچ حال نيست * تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز
[=B Nazanin]روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت پنجم)
[=B Nazanin]حسادت عاشق :Gol:
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]تنها هنگامي معشوق را دشنام ميدهد، كه معشوق با رقيب گرم گيرد و با او راز گويد[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] و عاشق را وانهد[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin]؛ اين، غيرت عاشق را به سختي تهييج ميكند[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin]. عاشق ميگويد اگر قرار است وفايي نباشد و وصالي صورت نگيرد، رقيبي هم نباشد[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin]. بيشترين رنج عاشق در همين رابطه است[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]مدام ميخواهد به اين هنر برسد كه تمام اموري كه معشوق به آن ميل دارد را در خود ايجاد كند، تا او را در انحصار خودش داشته باشد[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin]آري عاشق ميخواهد، معشوق آنقدر هوشمند باشد[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] كه كسي را جز او لايق خود نداند[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]ميداند كه از عشق خودش با كسي سخن نبايد بگويد، تا ديگران را نسبت به معشوق حسّاس ننمايد؛ چون آن وقت رقيبان يافت خواهند شد و او مجبور است كينه آنان را در دل بگيرد و اين با لطافتي كه عشق در دل عاشق ايجاد ميكند منافات دارد[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin].
[=B Nazanin]پاورقی
[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] روا مدار خدايا که در حريم وصال * رقيب محرم و حرمان نصيب من باشد
[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] خدا را داد من بستان از او اي شحنه مجلس * که مي با ديگري خوردهست و با من سر گران دارد
[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin] غيرتم کشت که محبوب جهاني ليکن * روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب * بود آيا که فلک زين دو سه کاري بکند
[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] در شگفتم که در اين مدّت ايام فراق * برگرفتي ز حريفان دل و دل ميدادت
[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin] ميدهد هر کسش افسوني و معلوم نشد * که دل نازک او مايل افسانه کيست
[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] من نگويم که کنون با که نشين و چه بنوش * که تو خود داني اگر زيرک و عاقل باشي
[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] ز رقيب ديو سيرت به خداي خود پناهم * مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را
[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] غم حبيب نهان به ز گفت و گوي رقيب * که نيست سينه ارباب کينه محرم راز
[=B Nazanin]روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت ششم)[=B Nazanin]
[=B Nazanin]قانون عشق :Gol:[=B Nazanin]
[=B Nazanin]قصّه عشق قصّهاي عجيب و غريب است[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] و آن را هركس به گونهي تصوير ميكشد[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin]؛ ولي قانون آن از روز ازل يكسان است[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin]، پرستش غير خود است[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin]؛ پرستشِ تنها يك معشوق[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] و سرچشمه آن، روز «الست» ميباشد؛ عالم ذرّ؛ عالم ارواح.[=Courier New][6] لذا عشق، پيشينهي فطري دارد[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] و آغازي براي آن در دنيا متصوّر نيست[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin]. هر چند اين آشنايي در دنيا با يك نگاهِ عاشق[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] و با يك لبخندِ معشوق[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin]، تجديد ميشود.
[=B Nazanin]بر اين اساس همه طفيل عشقند[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin] و عشق مطلوب همه است[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin]؛ حتّي آنها كه اهل نظر[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] و علم و فضلند و يا سِنّي از آنان گذشته است[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin] و يا داراي وجهه ديني هستند[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin]و يا عمري را به پارسايي گذراندهاند[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin].
[=B Nazanin]هرچند غالباً عشق سراغ «جوان» ميآيد[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin] و آن وقتي هم كه سراغ «پير» بيايد، به «پير» احساس جواني ميدهد[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin].[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]چون بيتزوير و ريا است[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin]؛ با پنهان كاري سازش ندارد و به زودي رخ مينمايد[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin] و عاشق را رسواي كوي و برزن ميكند[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]سبب ميشود تا سخن، هميشه با نكتهاي همراه باشد[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin]؛ صدا طنين خوش داشته باشد[=B Nazanin][=Courier New][23][=B Nazanin] و هرچه عشوه معشوق بيشتر شود، لطافت سخن بيشتر خودش را نشان ميدهد[=B Nazanin][=Courier New][24][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]موجب بيشترين رنج روحي و بالتَّبَع جسمي است.
[=B Nazanin]تمام فراز و نشيبهاي عشق با بلا همراه است؛ گذر از آنها دل شير ميخواهد[=B Nazanin][=Courier New][25][=B Nazanin]. بلا و مشكلاتي كه درآغاز، هيچ تصوّر نميرفت اين قدر فراوان باشد[=B Nazanin][=Courier New][26][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin]، حكايت طوفان را به قطرهاي نيز نميدانست[=B Nazanin][=Courier New][27][=B Nazanin]؛ به همين خاطر، حال آرزو ميكند: «اي كاش خود را به اين دريا نميزد»[=Courier New][28].
[=B Nazanin]ولي اين آرزويي بيش نيست؛ چيزي كه الآن واقعيّت دارد اين است كه عاشق آماده است براي رسيدن به معشوق هر گونه خسارت را بپذيرد[=B Nazanin][=Courier New][29][=B Nazanin].
[=B Nazanin]پاورقی[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] فرياد حافظ اين همه آخر به هرزه نيست * هم قصّهاي غريب و حديثي عجيب ست[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] در ره [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]نشد کس به يقين محرم راز * هر کسي بر حسب فکر گماني دارد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin] از دم صبح ازل تا آخر شام ابد * دوستي و مهر بر يک عهد و يک ميثاق بود[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] با مدّعي مگوييد اسرار [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]و مستي * تا بيخبر بميرد در درد خودپرستي[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] خلوت دل نيست جاي صحبت اضداد * ديو چو بيرون رود فرشته درآيد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin] حافظ گمشده را با غمت اي يار عزيز * اتحاديست که در عهد قديم افتادست[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] مي خور که عاشقي نه به کسب است و اختيار * اين موهبت رسيد ز ميراث فطرتم[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] ماجراي من و [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]مرا پايان نيست * هرچه آغاز ندارد نپذيرد انجام[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] از راه نظر مرغ دلم گشت هواگير * اي ديده نگه کن که به دام که درافتاد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin] در خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخ * آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin] طفيل هستي عشقند آدمي و پري * ارادتي بنما تا سعادتي ببري[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] همه کس طالب يارند چه هشيار و چه مست * همه جا خانه [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]است چه مسجد چه کنشت[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر * به بند و دام نگيرند مرغ دانا را[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin] علم و فضلي که به چل سال دلم جمع آورد * ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin] هر آبروي که اندوختم ز دانش و دين * نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin] ديدي دلا که آخر پيري و زهد و علم * با من چه کرد ديده معشوقه باز من[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin] [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]و شباب و رندي مجموعه مراد است * چون جمع شد معاني گوي بيان توان زد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin] هر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم * هر گه که ياد روي تو کردم جوان شدم[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin] در ميخانه ببستند خدايا مپسند * که در خانه تزوير و ريا بگشايند[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin] دل ميرود ز دستم صاحب دلان خدا را * دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin] از آن حسن روز افزون که يوسف داشت دانستم * که [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]از پرده عصمت برون آرد زليخا را
[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin] مرا تا [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]تعليم سخن کرد * حديثم نکته هر محفلي بود[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][23][=B Nazanin] بلبل از فيض گل آموخت سخن ور نه نبود * اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][24][=B Nazanin] نکته ناسنجيده گفتم دلبرا معذور دار * عشوهاي فرماي تا من طبع را موزون کنم[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][25][=B Nazanin] فراز و شيب بيابان [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]دام بلاست * کجاست شيردلي کز بلا نپرهيزد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][26][=B Nazanin] الا يا أيّها السّاقي أدر کأساً و ناولها * که [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]آسان نمود اوّل ولي افتاد مشکلها [=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][27][=B Nazanin] پيش چشمم کمتر است از قطرهاي * اين حکايتها که از طوفان کنند[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][28][=B Nazanin] چه آسان مينمود اوّل غم دريا به بوي سود * غلط کردم که اين طوفان به صد گوهر نميارزد[=B Nazanin]
[=B Nazanin][=Courier New][29][=B Nazanin] سود و زيان و مايه چو خواهد شدن ز دست * از بهر اين معامله غمگين مباش و شاد[=B Nazanin]
[=B Nazanin]روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت هفتم)
[=B Nazanin]مصائب عشق :Gol:
[=B Nazanin]مصائب عشق عبارتند از: سرگشتگي، ملامت، اسارت، اشك و اندوه، و تناقضهاي رواني.
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin]، عاشق را در سرگشتگي پا برجا ميكند[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin]؛ زندگي عادي را از او گرفته[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] و او را از انس و گفت و شنود با ديگران باز ميدارد[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin]. كارش را تنها مهروزي نموده[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin]؛ فرصت فكر كردن دربارهي خودش را از او ميستاند[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin].
[=B Nazanin]اين سرگشتگي، او را نسبت به همه چيز بي قيد ميكند[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin]، نسبت به گناه[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin]، نسبت به دنيا و آخرت[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] و نسبت به هر آنچه هست و نيست[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] و لذا پناه به موسيقي[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin] و شراب (و كلاً مخدّر) ميبرد[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin].
[=B Nazanin]سرگشتگيِ عاشق، بيشتر به خاطر اين است كه او ميداند سرانجامي براي درد عشق وجود نداشته[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] و لذا اين درد درمان ناپذير است[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin].
[=B Nazanin]اين سرگشتگيها، مخصوص عشقِ [=B Nazanin]مجازي است و الا در عشقِ حقيقي، بيقيدي، به معناي عدم تعلّق به جلوههاي رنگين دنيا است[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ب) ملامت
[=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]در جامعه، يك ناهنجاري شمرده ميشود[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin]؛ لذا عشق، مدام با ملامت همراه است[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin]؛ براي «جوان» عيب و براي «پير» موجب سرزنش خواهد بود[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ولي مع ذلك عاشق از عشق خود تحت هيچ شرايطي دست بر نميدارد؛ حتّي اگر طردش كنند و يا سنگش زنند[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]نه گوش به سخنان حسودان ميدهد و نه از رنجش رفيقان ميرنجد؛ چه اين كه همه را در عشق احمق ميپندارد[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ج) اسارت
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]خود را سراپا بيچارگي و عجز و نياز ميبيند[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin]؛ ولي مع الوصف اين عجز و اسارت را تنها راه خلاصي خود ميپندارد[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]هيچ اختياري از خود در راه عشقي كه ميپويد نميبيند[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin]. او ناخودآگاه و انگار اجباراً اندوهگين معشوق است[=B Nazanin][=Courier New][23][=B Nazanin]و بودن با معشوق و بودن با نازها و عشوههاي او را[=B Nazanin][=Courier New][24][=B Nazanin]، تنها مرهم دل خود ميپندارد[=B Nazanin][=Courier New][25][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]هميشه پيشقدم در رفع كدورتها است. او چارهاي جز ثنا گويي معشوق و تحمّل بد خلقيهاي او را ندارد[=B Nazanin][=Courier New][26][=B Nazanin] و براي خود حتّي حقّ رنجيدن را هم قايل نيست[=B Nazanin][=Courier New][27][=B Nazanin].
[=B Nazanin]دل عاشق مانند: غبار نسيم زده[=B Nazanin][=Courier New][28][=B Nazanin]، روز بي نور و شب ديجور[=B Nazanin][=Courier New][29][=B Nazanin]، مگس قند پرست[=B Nazanin][=Courier New][30][=B Nazanin]، آتشي بر كاه[=B Nazanin][=Courier New][31][=B Nazanin]و موري افتاده بر پاي پيل[=B Nazanin][=Courier New][32][=B Nazanin] است.
[=B Nazanin]د) اشك و اندوه
[=B Nazanin]اندوه، انسان را پناهندهي عشق ميسازد[=B Nazanin][=Courier New][33][=B Nazanin]؛ ولي همين عشق اندوهش را افزايش داده و از اشكش سيلاب ميسازد.
[=B Nazanin]اندوه نخستين، با عشق از ميان رفته است[=B Nazanin][=Courier New][34][=B Nazanin]؛ ولي عشق اندوهي تازه و بسيار سهمگين را جايگزين اندوه اوّلي ميسازد؛ آنچنان كه اشك بسيار، چشمي براي عاشق نميگذارد[=B Nazanin][=Courier New][35][=B Nazanin].
[=B Nazanin]اين اشك بر عشق ميافزايد[=B Nazanin][=Courier New][36][=B Nazanin] و وصال را نويد ميدهد[=B Nazanin][=Courier New][37][=B Nazanin] و همچنان اين قصّهي پر غصّه ادامه دارد.
[=B Nazanin]ه) حالات متضاد
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]داراي حالات متضاد است:
[=B Nazanin]گريه و شادياش پياپي است[=B Nazanin][=Courier New][38][=B Nazanin].
[=B Nazanin]گاهي عشق را مُنجي خود[=B Nazanin][=Courier New][39][=B Nazanin] و موجب رهايي از دل مردگي ميپندارد[=B Nazanin][=Courier New][40][=B Nazanin]؛ ولي با اين حال آني از دل ريشي و پريشاني جدا نميگردد[=B Nazanin][=Courier New][41][=B Nazanin]. و باز اين دل پريشي و نابساماني را بسيار دوست داشته و اساس هستياش را همين خرابي دل[=B Nazanin][=Courier New][42][=B Nazanin] و نشاطش را، همين غم و اندوه ميپندارد[=B Nazanin][=Courier New][43][=B Nazanin].
[=B Nazanin]با اين كه عاشق، عشق را عين زندگي، و حيات را بدون آن، اصل مرگ ميداند[=B Nazanin][=Courier New][44][=B Nazanin]؛ ولي بارها با خود عهد ميكند كه ديگر مدهوش معشوق نباشد؛ ولي باز پيمان شكني ميكند[=B Nazanin][=Courier New][45][=B Nazanin].
[=B Nazanin]هرچند بعد از [=B Nazanin]همهي اين تناقضها عاشق حرف آخرش را ميزند:
[=B Nazanin]«هركسي به دنبال لذّت كامل از زندگي است و لذّت كامل من، [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]ورزي است[=Gungsuh][=Gungsuh][46][=B Nazanin]؛ هركس گريزان از بدنامي است و نام من در همين بدنامي است[=Gungsuh][=Gungsuh][47][=B Nazanin]».
[=B Nazanin]پاورقی
[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] دل چو پرگار به هر سو دوراني ميکرد * و اندر آن دايره سرگشته پابرجا بود
[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اي دوست * قرار چيست صبوري کدام و خواب کجا
[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin] چنان کرشمه ساقي دلم ز دست ببرد * که با کسي دگرم نيست برگ گفت و شنيد
[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] نامم ز کارخانه [=B Nazanin]عشّاق[=B Nazanin] محو باد * گر جز محبّت تو بود شغل ديگرم
[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] چنان پر شد فضاي سينه از دوست * که فکر خويش گم شد از ضميرم
[=B Nazanin][=Gungsuh][6][=B Nazanin] من همان دم که وضو ساختم از چشمهي [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]* چار تکبير زدم يک سره بر هرچه که هست
[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] کمال سر محبّت ببين نه نقص گناه * که هر که بيهنر افتد نظر به عيب کند
[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] گداي کوي تو از هشت خلد مستغنيست * اسير [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]تو از هر دو عالم آزادست
[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] اي دل مباش يک دم خالي ز [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]و مستي * وان گه برو که رستي از نيستي و هستي
[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin] گوشم همه بر قول ني و نغمه چنگ است * چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin] شراب تلخ ميخواهم که مردافکن بود زورش * که تا يک دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعيد * هيچ راهي نيست کان را نيست پايان غم مخور
[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] حافظ اندر درد او ميسوز و بيدرمان بساز * زان که درماني ندارد درد بيآرام دوست
[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin] غلام همّت آنم که زير چرخ کبود * ز هرچه رنگ تعلّق پذيرد آزادست
[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin] در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند * گر تو نميپسندي تغيير کن قضا را
[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin] گفتم ملامت آيد گر گرد دوست گردم * و الله ما رأينا حبّاً بلا ملامة
[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin] ناموس [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]و رونق [=B Nazanin]عشّاق[=B Nazanin] ميبرند * عيب جوان و سرزنش پير ميکنند
[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin] من از رندي نخواهم کرد توبه * و لو آذيتني بالهجر و الحجر
[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin] گر بدي گفت حسودي و رفيقي رنجيد * گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنيم
[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin] از وي همه مستي و غرور است و تکبّر * وز ما همه بيچارگي و عجز و نياز است
[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin] اسير [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]شدن چاره خلاص من است * ضمير عاقبت انديش پيش بينان بين
[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin] بارها گفتهام و بار دگر ميگويم * که من دلشده اين ره نه به خود ميپويم
[=B Nazanin][=Courier New][23][=B Nazanin] چه گونه شاد شود اندرون غمگينم * به اختيار که از اختيار بيرون است
[=B Nazanin][=Courier New][24][=B Nazanin] علاج ضعف دل ما کرشمه ساقيست * برآر سر که طبيب آمد و دوا آورد
[=B Nazanin][=Courier New][25][=B Nazanin] دلبرم عزم سفر کرد خدا را ياران * چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
[=B Nazanin][=Courier New][26][=B Nazanin] اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم * جواب تلخ ميزيبد لب لعل شکرخا را
[=B Nazanin][=Courier New][27][=B Nazanin] وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم * که در طريقت ما کافريست رنجيدن
[=B Nazanin][=Courier New][28][=B Nazanin] دل من در هوس روي تو اي مونس جان * خاک راهيست که در دست نسيم افتادست
[=B Nazanin][=Courier New][29][=B Nazanin] بي مهر رخت روز مرا نور نماندست * وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست
[=B Nazanin][=Courier New][30][=B Nazanin] محترم دار دلم کاين مگس قندپرست * تا هواخواه تو شد فر همايي دارد
[=B Nazanin][=Courier New][31][=B Nazanin] ز شوق روي تو شاها بدين اسير فراق * همان رسيد کز آتش به برگ کاه رسيد
[=B Nazanin][=Courier New][32][=B Nazanin] حافظ از سرپنجه [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]نگار * همچو مور افتاده شد در پاي پيل
[=B Nazanin][=Courier New][33][=B Nazanin] سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي * دل ز تنهايي به جان آمد خدا را همدمي
[=B Nazanin][=Courier New][34][=B Nazanin] غم جهان مخور و پند من مبر از ياد * که اين لطيفه عشقم ز ره روي يادست
[=B Nazanin][=Courier New][35][=B Nazanin] ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است * ببين که در طلبت حال مردمان چون است
[=B Nazanin][=Courier New][36][=B Nazanin] ميگريم و مرادم از اين سيل اشکبار * تخم محبّت است که در دل بکارمت
[=B Nazanin][=Courier New][37][=B Nazanin] چشمه چشم مرا اي گل خندان درياب * که به اميد تو خوش آب رواني دارد
[=B Nazanin][=Courier New][38][=B Nazanin] خنده و گريه [=B Nazanin]عشّاق[=B Nazanin] ز جايي دگر است * ميسرايم به شب و وقت سحر ميمويم
[=B Nazanin][=Courier New][39][=B Nazanin] حافظ از دست مده دولت اين کشتي نوح * ور نه طوفان حوادث ببرد بنيادت
[=B Nazanin][=Courier New][40][=B Nazanin] هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]* ثبت است بر جريده عالم دوام ما
[=B Nazanin][=Gungsuh][41][=B Nazanin] در اندرون من خسته دل ندانم کيست * که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
[=B Nazanin][=Courier New][42][=B Nazanin] اگر چه مستي عشقم خراب کرد ولي * اساس هستي من زان خراب آبادست
[=B Nazanin][=Courier New][43][=B Nazanin] روزگاريست که سوداي بتان دين من است * غم اين کار نشاط دل غمگين من است
[=B Nazanin][=Courier New][44][=B Nazanin] هر آن کسي که در اين حلقه نيست زنده به [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]* بر او نمرده به فتواي من نماز کنيد
[=B Nazanin][=Courier New][45][=B Nazanin] الا اي پير فرزانه مکن عيبم ز ميخانه * که من در ترک پيمانه دلي پيمان شکن دارم
[=B Nazanin][=Courier New][46][=B Nazanin] با محتسبم عيب مگوييد که او نيز * پيوسته چو ما در طلب عيش مدام است
[=B Nazanin][=Courier New][47][=B Nazanin] از ننگ چه گويي که مرا نام ز ننگ است * وز نام چه پرسي که مرا ننگ ز نام است
دوستان امیدوارم بخش دوم از مباحث عشق را مفید انگاشته باشید. بخش اول آن بنام «از عشق چه می دانی» در تاپیک مستقلی ارائه شد.
ان شاء در فرصتی دیگر بخشهای دیگری را تقدیمتان می کنم!
زنده باشید!
[=B Nazanin]موضع عشق را در چهار قالب زیبا پی گرفته ایم:
[=B Nazanin]قالب نخست در تاپیک: http://www.askdin.com/thread20639.html
[=B Nazanin]قالب دوم همین تاپیک.
[=B Nazanin]قالب سوم در تاپیک: http://www.askdin.com/thread21485.html
[=B Nazanin]قالب چهارم در تاپیک: http://www.askdin.com/thread21490.html