روانکاوی عشق در دیوان حافظ

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
روانکاوی عشق در دیوان حافظ

روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت اول)

عقل و عشق :Gol:

عشق نه با علم كه با تجربه درك مي­گردد[1]؛ لذا عاشقي را جز عاشق نمي­داند[2]. و بر همين اساس است كه حلّ مشكل آن، در حوصله دانش بشري نيست[3].
عشق هيچ­گاه تن به استدلال نمي­دهد[4] و عقل را قاضي ناداني در رابطه­ي با خودش مي­پندارد[5]؛ لذا از او مي­خواهد تا با ملاك­هاي ديگري سخن دل را ارزيابي كند[6]. ملاك­هايي كه شبيه گفتگو­هاي علمي نبوده[7] و مانند سخنان مدرسه­اي نباشد[8]. و الا عقل نمي­تواند از سرگرداني و حيرت درباره­ي عشق رهايي يابد[9].
چون عشق اين چنين است، عاشق احساس مي­كند هيچ­كس توان درك او را ندارد[10]؛ حتّي خودش نيز در بيان احساسش زباني الكن دارد[11]؛ هرچه در توصيف شيدايي­اش مي­گويد، باز فكر مي­كند هنوز حرفش را كامل نزده است[12].
لذا هركس كه در پي پند عاشق باشد، از نظر عاشق، تنها مدّعي فهم و درك است. واعظ، دشمني است كه نبايد با او حشر و نشر داشت[13]؛ لذا بحث با او ثمري نداشته و بايد قضاوت در اين رابطه را به گذشت زمان سپرد[14].
عاشق، كار دل را به جز عاشقي نمي­داند[15]. حيات از نظر عاشق به عشق است و آن­ها كه عشق ندارند زند­گان مرده­اند[16]. عاشق، زندگيِ بدون عشق را، هرز­گي و بطالت[17]، بي­حاصلي و بي­خبري[18]، و بوالهوسي[19] مي­داند.

*********

پاورقی
[1] بشوي اوراق اگر هم­درس مايي * که علم عشق در دفتر نباشد

[2] ز آشفتگي حال من آگاه کي شود * آن را که دل نگشت گرفتار اين کمند

[3] مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست * حلّ اين نکته بدين فکر خطا نتوان کرد

[4] حديث از مطرب و مي گو و راز دهر کمتر جو * که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معمّا را

[5] عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است * عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما

[6] چو بشنوي سخن اهل دل مگو که خطاست * سخن شناس نه‌اي جان من خطا اين جاست

[7] بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گير * چه وقت مدرسه و بحث کشف کشّاف است

[8] از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت * يک چند نيز خدمت معشوق و مي­کنم

[9] عاقلان نقطه پرگار وجودند ولي * عشق داند که در اين دايره سرگردانند

[10] محرم راز دل شيداي خود * کس نمي‌بينم ز خاصّ و عام را

[11] سخن عشق نه آن است که آيد به زبان * ساقيا مي ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت

[12] شرح شکن زلف خم اندر خم جانان * کوته نتوان کرد که اين قصّه دراز است

[13] اي مدّعي برو که مرا با تو کار نيست * احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است

[14] حافظ تو ختم کن که هنر خود عيان شود * با مدّعي نزاع و محاکا چه حاجت است

[15] از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است * غرض اين است وگرنه دل و جان اين همه نيست

[16] هر آن کسي که در اين حلقه نيست زنده به عشق * بر او نمرده به فتواي من نماز کنيد

[17] به هرزه بي مي و معشوق عمر مي‌گذرد * بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

[18] اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت * باقي همه بي‌حاصلي و بي‌خبري بود

[19] عمر بگذشت به بي‌حاصلي و بوالهوسي * اي پسر جام مي‌ام ده که به پيري برسي

برچسب: 

[=B Nazanin]روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت دوم)[=B Nazanin]

[=B Nazanin]معشوق از نگاه عاشق :Gol:[=IranNastaliq]

[=B Nazanin]ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است؛ يكي اهل ناز است و ديگري اهل نياز[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin]؛ يكي شاد از اين كه يارش گل است، ديگري در فكر عشوه است[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin].
[=B Nazanin]از نگاه عاشق، بدترين گناهِ زيبا رويان[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin]، غرور و تندخويي[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] و بي­وفايي آن­هاست [=Courier New][5]؛ كه اگر معشوق با وفا مي­بود، عاشق مال و جان را فداي او مي­كرد[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin].
[=B Nazanin]آن­ها چشماني مست، و در عين حال چون كودكي معصوم[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin]، ولي رفتاري متكبّرانه دارند[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin].
[=B Nazanin]وقتي ناله­­هاي عاشق را مي­شنوند، لب­خندي از خرسندي مي­زنند و آسوده و بي هيچ­ اندوهي[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin]، تنها دل خوش مي­دارند كه عاشقي شيفته دارند[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin] و هر زمان هم كه اراده كنند، بدون هيچ هراسي و حتّي بي­خبر، عاشق را ترك مي­كنند[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin].
[=B Nazanin]معشوق[=B Nazanin]، كم­تر از عمق شيدايي عاشق با خبر است. او نمي­تواند عاشق را به درستي درك كند[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin]. لذا به آه و ناله­­هاي او توجّهي ندارد[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] و اگر توجّهي هم بكند به نيّت دل­سوزي و نصيحت است[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin] و در اين ميان بيش­تر ديگران هستند كه براي عاشق هم­دردي مي­كنند[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]هميشه خود را اهل وفا مي­داند؛ هرچند در بي­وفاييِ معشوق مي­سوزد[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin]. از معشوق هرچه بيش­تر وفا را بجويد، او بيش­تر جفا خواهد نمود[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin]؛ زماني هم كه وعده­اي مي­دهد، عاشق به سختي نگران است كه آيا او به وعده خويش عمل خواهد كرد؟![=Courier New][18]
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]دليل بي­تفاوتي معشوق را سخت دلي او مي­داند[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin]؛ دلي سنگ كه در عين آينه بودن، اشك و آهي در او كارگر نمي­افتد[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin]؛ ولي عاشق متحيّر است كه اگر معشوق اين قدر سخت دل است، چرا كمي كه با او درشت سخن مي­گويد دلش مي­رنجد؟![=Courier New][21] و وقتي دلش برنجد ديگر عاشق آرام ندارد[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin].
[=B Nazanin]با اين همه، [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]تنها براي [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]بدخو و مغرور است و الا داراي «رويي زيبا» و «روحي رشيد» است.
[=B Nazanin]

[=B Nazanin]********

[=B Nazanin]پاورقی

[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] ميان [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]و [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]فرق بسيار است * چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] فکر بلبل همه آن است که گل شد يارش * گل در انديشه که چون عشوه کند از کارش[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin] مباش در پي آزار و هرچه خواهي کن * که در شريعت ما غير از اين گناهي نيست[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] اگر چه رسم خوبان تندخوييست * چه باشد گر بسازد با غميني[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] جز اين قدر نتوان گفت در جمال تو عيب * که وضع مهر و وفا نيست روي زيبا را[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin] سر و زر و دل و جانم فداي آن ياري * که حقّ صحبت مهر و وفا نگه دارد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] مي‌چکد شير هنوز از لب هم­چون شکرش * گر چه در شيوه گري هر مژه‌اش قتّاليست[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] از وي همه مستي و غرور است و تکبّر * وز ما همه بي­چارگي و عجز و نياز است[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] زير بارند درختان که تعلّق دارند * اي خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin] مرغ خوش­خوان را بشارت باد کاندر راه [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]* دوست را با ناله شب‌هاي بيداران خوش است[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin] ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد * به وداعي دل غم­ديده ما شاد نکرد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] غرور حسنت اجازت مگر نداد اي گل * که پرسشي نکني عندليب شيدا را[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] هر ناله و فرياد که کردم نشنيدي * پيداست نگارا که بلند است جنابت[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin] دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست * گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست [=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin] آشنايي نه غريب است که دلسوز من است *چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin] بسوخت حافظ و در شرط عشق­بازي او * هنوز بر سر عهد و وفاي خويشتن است[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin] گر از سلطان طمع کردم خطا بود * ور از دلبر وفا جستم جفا کرد

[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin] دوش مي‌گفت که فردا بدهم کام دلت * سببي ساز خدايا که پشيمان نشود[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin] گفتم مگر به گريه دلش مهربان کنم * چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin] يا رب اين آينه حسن چه جوهر دارد * که در او آه مرا قوّت تأثير نبود[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin] صبح­دم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت * ناز کم کن که در اين باغ بسي چون تو شکفت[=B Nazanin]
[=B Nazanin] گل بخنديد که از راست نرنجيم ولي * هيچ [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]سخن سخت به [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]نگفت[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Gungsuh][22][=B Nazanin] مرا به بند تو دوران چرخ راضي کرد * ولي چه سود که سررشته در رضاي تو بست [=B Nazanin]

[=B Nazanin]روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت سوم)

[=B Nazanin]أ) روي زيبا :Gol:

[=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]زيبا است[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin]. هر چند تنها از نگاه عاشق، زيبا باشد[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] و از نظر ديگران سيه چرده و زشت بنمايد[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin].
[=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]از نظر عاشق به­تر از خورشيد و ماه است[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin]. به­تر از هرچيزي است كه خداوند خلق نموده است[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin].
[=B Nazanin]رخ معشوق بيش­ترين نقش را در دل­ربايي عاشق دارد[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin]. رخ معشوق داراي نقش و نگار­هايي است كه تنها عاشق از پسِ تفسير هنر­مندانه آن برمي­آيد[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin].
[=B Nazanin]آن­ها كه معتقد به «عشقِ [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] پاك» هستند، بيش­ترين خواسته­اشان از معشوق همين است كه بتوانند او را به خوبي تماشا كنند[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin]. عاشق، هميشه بُعدي تازه از زيبايي معشوق كشف مي­كند[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ب) روح رشيد :Gol:

[=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]از نظر [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]داراي نشانه­­هايي از كمال هست كه در ديگران يافت نمي­شود. او داراي اخلاقي نيكو[=Gungsuh][=Gungsuh][10][=B Nazanin]، دورني پاك،[=Gungsuh][11] و عادات و فضايلي بس پسنديده است[=Gungsuh][=Gungsuh][12][=B Nazanin].

[=B Nazanin]**********

[=B Nazanin]پاورقی

[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] به رغم مدّعياني که منع [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]کنند * جمال چهره تو حجّت موجّه ماست

[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] ز [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]ناتمام ما جمال يار مستغني است * به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را

[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin] آن سيه چرده که شيريني عالم با اوست * چشم مي­گون لب خندان دل خرّم با اوست

[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] نظير دوست نديدم اگر چه از مه و مهر * نهادم آينه‌ها در مقابل رخ دوست

[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] با هيچ کس نشاني زان دل­ستان نديدم * يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد

[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin] محتاج قصّه نيست گرت قصد خون ماست * چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است

[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] به لطف خال و خط از عارفان ربودي دل * لطيفه‌هاي عجب زير دام و دانه توست

[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] رواق منظر چشم من آشيانه توست * کرم نما و فرود آ که خانه خانه­ي توست

[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] مرا از توست هر دم تازه عشقي * تو را هر ساعتي حسني دگر باد

[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin] به حسن و خلق و وفا کس به يار ما نرسد * تو را در اين سخن انکار کار ما نرسد

[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin] گر من آلوده دامنم چه عجب * همه عالم گواه عصمت اوست

[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] دل داده‌ام به ياري شوخي کشي نگاري * مرضيةُ السَّجايا محمودةُ الخِصال

[=B Nazanin]روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت چهارم)

[=B Nazanin]کامروايي و وصال :Gol:

[=B Nazanin]ارزشِ بودنِ با هر فردي بسته به ميزان علاقه و عشقي است كه يكي به ديگري دارد[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin]. و عاشق تصوّر مي­كند اين لياقت را دارد؛ لذا انتظار دارد معشوق بدون تقاضا، دلش را به دست بياورد[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ولي عاشق بد اقبال[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin]، با هزار چاره­اي كه مي­انديشد، از معشوق كامي نمي­گيرد[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin]، آخر به دعا روي مي­آورد[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] و از هر فرصتي جهت دعا استفاده مي­كند و براي استجابت يكي از هزار دعايش به انتظار مي­نشيند[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]در انتظار وصال، دل خود را مشغول مي­كند با:
[=B Nazanin]حضور دايم معشوق در ذهنش[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] و نقشي از او كه هيچ از لوح دل پاك نمي­شود[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin]، هر چند روزگار ناسازگاري كند و غصّه­ها فراوان باشد[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin].
[=B Nazanin]با خاطره­اي كه از اوّلين وصالش داشته است[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin].
[=B Nazanin]به خواب پناه مي­برد كه در آن هميشه رؤياي وصال است[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin].
[=B Nazanin]حكايت اين انتظار به صد رساله نشايد[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] و دركش تنها از عاشق پيشه­گان برآيد[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] و غصّه، بيش­تر آن زمان است كه عاشق تلاش خود را براي وصال، كافي نداند[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ولي عاشق با [=B Nazanin]همه­ي مشكلات مي­سازد تا بالاخره انتظارش به سرآمده و به وصال برسد[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin].
[=B Nazanin]البتّه عاشق هم، ظرفيتش محدود است؛ لذا اگر راه وصال، رنج فراوان داشته باشد، وقتي انتظار به پايان برسد ديگر كم­تر احساس كامروايي مي­كند[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاملي ديگر نيز در كم­تر شدن كامراويي مؤثّر است و آن هراس فراق و هجران است[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin]؛ زيرا كه يكي شاه است و ديگري گدا؛ و شاهان فرصتي زيادي براي گدا ندارند[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin].
[=B Nazanin]شِكوه از هجران موجب مي­شود تا وصال دورتر شود و يا دورتر به نظر رسد[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin] و درد دل كردن عاشق نزد معشوق براي وصالِ زودتر، نيز تنها هوسي پوچ است كه هيچ ثمري ندارد[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin]؛ از اين رو عاشق را چاره­اي جز خيال و شكيب و سوزش هجران و هم­­راهي با فراق نيست[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]هر چند براي خلوت­گزيني به كوه و دشت مي­رود[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin]، ولي آن جا برايش چيزي تماشايي ندارد[=B Nazanin][=Courier New][23][=B Nazanin] و اصولاً عاشق هيچ زيبايي را بدون معشوق، زيبا نمي­بيند[=B Nazanin][=Courier New][24][=B Nazanin] و هيچ عيشي را بدون او لذّت­بخش احساس نمي­كند[=B Nazanin][=Courier New][25][=B Nazanin]، نه خنده­اي مي­كند و نه ضيافتي را شركت مي­كند[=B Nazanin][=Courier New][26][=B Nazanin]، و نه آبي را بدون دوست، گوارا مي­نوشد[=B Nazanin][=Courier New][27][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]وقتي به وصال مي­رسد:
[=B Nazanin]بويي از گيسوان معشوق [=B Nazanin][=Courier New][28][=B Nazanin] خون حيات را در رگ­هايش به جوش مي­آورد[=B Nazanin][=Courier New][29][=B Nazanin].
[=B Nazanin]شايد بوسه­اي نيز نصيبش شود. بوسيدن معشوق، خونِ قدرت را در دل عاشق جاري مي­كند[=B Nazanin][=Courier New][30][=B Nazanin] و به او احساس سلطنت جهان را مي­دهد[=B Nazanin][=Courier New][31][=B Nazanin].
[=B Nazanin]در اين ميان لب به راز مي­گشايد و هرچه را از ديگران مخفي داشته است به زبان مي­آورد[=B Nazanin][=Courier New][32][=B Nazanin].
[=B Nazanin]البتّه آن­چه از هجران و وصال گفته شد، تنها در حوزه­ي [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]مجازي[=B Nazanin] است و الا در [=B Nazanin]عشقِ [=B Nazanin]حقيقي، بين [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]و [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]حايلي وجود ندارد[=Gungsuh][=Gungsuh][33][=B Nazanin] و اگر هم باشد مربوط به نفس سركش است.

[=B Nazanin]**********


[=B Nazanin]پاورقی[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Gungsuh][1][=B Nazanin] حافظ! هر آن که [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]نورزيد و وصل خواست * احرام طواف کعبه دل بي وضو ببست

[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] اي [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]گدا چو لب روح بخش يار * مي‌داندت وظيفه تقاضا چه حاجت است

[=B Nazanin][=Gungsuh][3][=B Nazanin] اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد * گناه بخت پريشان و دست کوته ماست

[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] هزار حيله برانگيخت حافظ از سر فکر * در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد

[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت * عمريست که عمرم همه در کار دعا رفت

[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin] از هر کرانه تير دعا کرده‌ام روان * باشد کز آن ميانه يکي کارگر شود

[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] در راه [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]مرحله قرب و بعد نيست * مي‌بينمت عيان و دعا مي‌فرستمت

[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود * هرگز از ياد من آن سرو خرامان رود

[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] از دماغ من سرگشته خيال دهنت * به جفاي فلک و غصّه دوران نرود

[=B Nazanin][=Gungsuh][10][=B Nazanin] شيدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو * ابرو نمود و جلوه گري کرد و رو ببست

[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin] مکن از خواب بيدارم خدا را * که دارم خلوتي خوش با خيالش

[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] حکايت شب هجران نه آن حکايت حاليست * که شمه‌اي ز بيانش به صد رساله برآيد

[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست * حال هجران تو چه داني که چه مشکل حاليست

[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin] نه من ز بي عملي در جهان ملولم و بس * ملالت علما هم ز علم بي عمل است

[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin] گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند * ما و چراغ چشم و ره انتظار اوست

[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin] دولت آن است که بي خون دل آيد به کنار * ور نه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست

[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin] مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم * جرس فرياد مي‌دارد که بربنديد محمل‌ها

[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin] حافظ دوام وصل ميسر نمي‌شود * شاهان کم التفات به حال گدا کنند

[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin] حافظ مکن شکايت گر وصل دوست خواهي * زين بيشتر ببايد بر هجرت احتمالي

[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin] حال دل با تو گفتنم هوس است * خبر دل شنفتنم هوس است

[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin] رفيق خيل خياليم و هم­نشين شکيب * قرين آتش هجران و هم قران فراق

[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin] صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را * که سر به کوه و بيابان تو داده‌اي ما را

[=B Nazanin][=Courier New][23][=B Nazanin] خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است * چون کوي دوست هست به صحرا چه حاجت است

[=B Nazanin][=Courier New][24][=B Nazanin] ننگرد ديگر به سرو اندر چمن * هر که ديد آن سرو سيم اندام را

[=B Nazanin][=Courier New][25][=B Nazanin] ساقي و مطرب و مي جمله مهياست ولي * عيش بي يار مهيا نشود يار کجاست

[=B Nazanin][=Courier New][26][=B Nazanin] حافظ ز غم از گريه نپرداخت به خنده * ماتم زده را داعيه­ي سور نماندست

[=B Nazanin][=Courier New][27][=B Nazanin] گر خمر بهشت است بريزيد که بي دوست * هر شربت عذبم که دهي عين عذاب است

[=B Nazanin][=Courier New][28][=B Nazanin] در مجلس ما عطر مياميز که ما را * هر لحظه ز گيسوي تو خوش بوي مشام است

[=B Nazanin][=Courier New][29][=B Nazanin] دل را که مرده بود حياتي به جان رسيد * تا بويي از نسيم مي‌اش در مشام رفت

[=B Nazanin][=Courier New][30][=B Nazanin] علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن * که اين مفرّح ياقوت در خزانه توست

[=B Nazanin][=Courier New][31][=B Nazanin] گل در بر و مي در کف و [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]به کام است * سلطان جهانم به چنين روز غلام است

[=B Nazanin][=Courier New][32][=B Nazanin] رازي که بر غير نگفتيم و نگوييم * با دوست بگوييم که او محرم راز است

[=B Nazanin][=Courier New][33][=B Nazanin] ميان [=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]و [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]هيچ حال نيست * تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز

[=B Nazanin]روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت پنجم)
[=B Nazanin]حسادت عاشق :Gol:

[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]تنها هنگامي معشوق را دشنام مي­دهد، كه معشوق با رقيب گرم گيرد و با او راز گويد[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] و عاشق را وانهد[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin]؛ اين، غيرت عاشق را به سختي تهييج مي­كند[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin]. عاشق مي­گويد اگر قرار است وفايي نباشد و وصالي صورت نگيرد، رقيبي هم نباشد[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin]. بيش­ترين رنج عاشق در همين رابطه است[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]مدام مي­خواهد به اين هنر برسد كه تمام اموري كه معشوق به آن ميل دارد را در خود ايجاد كند، تا او را در انحصار خودش داشته باشد[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin]آري عاشق مي­خواهد، معشوق آنقدر هوش­مند باشد[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] كه كسي را جز او لايق خود نداند[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]مي­داند كه از عشق خودش با كسي سخن نبايد بگويد، تا ديگران را نسبت به معشوق حسّاس ننمايد؛ چون آن وقت رقيبان يافت خواهند شد و او مجبور است كينه آنان را در دل بگيرد و اين با لطافتي كه عشق در دل عاشق ايجاد مي­كند منافات دارد[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin].

[=B Nazanin]**********

[=B Nazanin]پاورقی

[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] روا مدار خدايا که در حريم وصال * رقيب محرم و حرمان نصيب من باشد

[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] خدا را داد من بستان از او اي شحنه مجلس * که مي با ديگري خورده‌ست و با من سر گران دارد

[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin] غيرتم کشت که محبوب جهاني ليکن * روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد

[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب * بود آيا که فلک زين دو سه کاري بکند

[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] در شگفتم که در اين مدّت ايام فراق * برگرفتي ز حريفان دل و دل مي‌دادت

[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin] مي‌دهد هر کسش افسوني و معلوم نشد * که دل نازک او مايل افسانه کيست

[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] من نگويم که کنون با که نشين و چه بنوش * که تو خود داني اگر زيرک و عاقل باشي

[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] ز رقيب ديو سيرت به خداي خود پناهم * مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را

[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] غم حبيب نهان به ز گفت و گوي رقيب * که نيست سينه ارباب کينه محرم راز

[=B Nazanin]روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت ششم)[=B Nazanin]
[=B Nazanin]قانون عشق :Gol:[=B Nazanin]

[=B Nazanin]قصّه عشق قصّه­اي عجيب و غريب است[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] و آن را هركس به گونه­ي تصوير مي­كشد[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin]؛ ولي قانون آن از روز ازل يك­سان است[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin]، پرستش غير خود است[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin]؛ پرستشِ تنها يك معشوق[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] و سرچشمه آن، روز «الست» مي­­باشد؛ عالم ذرّ؛ عالم ارواح.[=Courier New][6] لذا عشق، پيشينه­ي فطري دارد[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] و آغازي براي آن در دنيا متصوّر نيست[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin]. هر چند اين آشنايي در دنيا با يك نگاهِ عاشق[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] و با يك لب­خندِ معشوق[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin]، تجديد مي­شود.
[=B Nazanin]بر اين اساس همه طفيل عشقند[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin] و عشق مطلوب همه است[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin]؛ حتّي آن­ها كه اهل نظر[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] و علم و فضلند و يا سِنّي از آنان گذشته است[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin] و يا داراي وجهه ديني هستند[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin]و يا عمري را به پارسايي گذرانده­اند[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin].
[=B Nazanin]هرچند غالباً عشق سراغ «جوان» مي­آيد[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin] و آن وقتي هم كه سراغ «پير» بيايد، به «پير» احساس جواني مي­دهد[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin].[=B Nazanin]
[=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]چون بي­تزوير و ريا است[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin]؛ با پنهان كاري سازش ندارد و به زودي رخ مي­نمايد[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin] و عاشق را رسواي كوي و برزن مي­كند[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]سبب مي­شود تا سخن، هميشه با نكته­اي هم­­راه باشد[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin]؛ صدا طنين خوش داشته باشد[=B Nazanin][=Courier New][23][=B Nazanin] و هرچه عشوه معشوق بيش­تر شود، لطافت سخن بيش­تر خودش را نشان مي­دهد[=B Nazanin][=Courier New][24][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]موجب بيش­ترين رنج روحي و بالتَّبَع جسمي است.
[=B Nazanin]تمام فراز و نشيب­­هاي عشق با بلا هم­­راه است؛ گذر از آن­ها دل شير مي­خواهد[=B Nazanin][=Courier New][25][=B Nazanin]. بلا و مشكلاتي كه درآغاز، هيچ تصوّر نمي­رفت اين قدر فراوان باشد[=B Nazanin][=Courier New][26][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق[=B Nazanin]، حكايت طوفان را به قطره­اي نيز نمي­دانست[=B Nazanin][=Courier New][27][=B Nazanin]؛ به همين خاطر، حال آرزو مي­كند: «­اي كاش خود را به اين دريا نمي­زد»[=Courier New][28].
[=B Nazanin]ولي اين آرزويي بيش نيست؛ چيزي كه الآن واقعيّت دارد اين است كه عاشق آماده است براي رسيدن به معشوق هر گونه خسارت را بپذيرد[=B Nazanin][=Courier New][29][=B Nazanin].

[=B Nazanin]**********


[=B Nazanin]پاورقی[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] فرياد حافظ اين همه آخر به هرزه نيست * هم قصّه‌اي غريب و حديثي عجيب ست[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] در ره [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]نشد کس به يقين محرم راز * هر کسي بر حسب فکر گماني دارد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin] از دم صبح ازل تا آخر شام ابد * دوستي و مهر بر يک عهد و يک ميثاق بود[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] با مدّعي مگوييد اسرار [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]و مستي * تا بي‌خبر بميرد در درد خودپرستي[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] خلوت دل نيست جاي صحبت اضداد * ديو چو بيرون رود فرشته درآيد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin] حافظ گمشده را با غمت اي يار عزيز * اتحاديست که در عهد قديم افتادست[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] مي خور که عاشقي نه به کسب است و اختيار * اين موهبت رسيد ز ميراث فطرتم[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] ماجراي من و [=B Nazanin]معشوق [=B Nazanin]مرا پايان نيست * هرچه آغاز ندارد نپذيرد انجام[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] از راه نظر مرغ دلم گشت هواگير * اي ديده نگه کن که به دام که درافتاد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin] در خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخ * آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد

[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin] طفيل هستي عشقند آدمي و پري * ارادتي بنما تا سعادتي ببري[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] همه کس طالب يارند چه هشيار و چه مست * همه جا خانه [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]است چه مسجد چه کنشت[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر * به بند و دام نگيرند مرغ دانا را[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin] علم و فضلي که به چل سال دلم جمع آورد * ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin] هر آبروي که اندوختم ز دانش و دين * نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin] ديدي دلا که آخر پيري و زهد و علم * با من چه کرد ديده معشوقه باز من[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin] [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]و شباب و رندي مجموعه مراد است * چون جمع شد معاني گوي بيان توان زد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin] هر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم * هر گه که ياد روي تو کردم جوان شدم[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin] در مي­خانه ببستند خدايا مپسند * که در خانه تزوير و ريا بگشايند[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin] دل مي‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را * دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin] از آن حسن روز افزون که يوسف داشت دانستم * که [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]از پرده عصمت برون آرد زليخا را

[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin] مرا تا [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]تعليم سخن کرد * حديثم نکته هر محفلي بود[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][23][=B Nazanin] بلبل از فيض گل آموخت سخن ور نه نبود * اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][24][=B Nazanin] نکته ناسنجيده گفتم دلبرا معذور دار * عشوه‌اي فرماي تا من طبع را موزون کنم[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][25][=B Nazanin] فراز و شيب بيابان [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]دام بلاست * کجاست شيردلي کز بلا نپرهيزد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][26][=B Nazanin] الا يا أيّها السّاقي أدر کأساً و ناولها * که [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]آسان نمود اوّل ولي افتاد مشکل‌ها [=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][27][=B Nazanin] پيش چشمم کمتر است از قطره‌اي * اين حکايت‌ها که از طوفان کنند[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][28][=B Nazanin] چه آسان مي‌نمود اوّل غم دريا به بوي سود * غلط کردم که اين طوفان به صد گوهر نمي‌ارزد[=B Nazanin]

[=B Nazanin][=Courier New][29][=B Nazanin] سود و زيان و مايه چو خواهد شدن ز دست * از بهر اين معامله غمگين مباش و شاد[=B Nazanin]

[=B Nazanin]روانکاوی عشق در ديوان حافظ (قسمت هفتم)
[=B Nazanin]مصائب عشق :Gol:

[=B Nazanin]مصائب عشق عبارتند از: سرگشتگي، ملامت، اسارت، اشك و­ اندوه، و تناقض­هاي رواني.

[=B Nazanin]أ) سرگشتگي

[=B Nazanin]عشق[=B Nazanin]، عاشق را در سرگشتگي پا برجا مي­كند[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin]؛ زندگي عادي را از او گرفته[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] و او را از انس و گفت و شنود با ديگران باز مي­دارد[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin]. كارش را تنها مهروزي نموده[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin]؛ فرصت فكر كردن درباره­ي خودش را از او مي­ستاند[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin].
[=B Nazanin]اين سرگشتگي، او را نسبت به همه چيز بي قيد مي­كند[=B Nazanin][=Courier New][6][=B Nazanin]، نسبت به گناه[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin]، نسبت به دنيا و آخرت[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] و نسبت به هر آن­چه هست و نيست[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] و لذا پناه به موسيقي[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin] و شراب (و كلاً مخدّر) مي­برد[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin].
[=B Nazanin]سرگشتگيِ عاشق، بيش­تر به خاطر اين است كه او مي­داند سرانجامي براي درد عشق وجود نداشته[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] و لذا اين درد درمان ناپذير است[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin].
[=B Nazanin]اين سرگشتگي­ها، مخصوص عشقِ [=B Nazanin]مجازي است و الا در عشقِ حقيقي، بي­قيدي، به معناي عدم تعلّق به جلوه­­هاي رنگين دنيا است[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ب) ملامت

[=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]در جامعه، يك ناهنجاري شمرده مي­شود[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin]؛ لذا عشق، مدام با ملامت هم­­راه است[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin]؛ براي «جوان» عيب و براي «پير» موجب سرزنش خواهد بود[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ولي مع ذلك عاشق از عشق خود تحت هيچ شرايطي دست بر نمي­دارد؛ حتّي اگر طردش كنند و يا سنگش زنند[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]نه گوش به سخنان حسودان مي­دهد و نه از رنجش رفيقان مي­رنجد؛ چه اين كه همه را در عشق احمق مي­پندارد[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin].
[=B Nazanin]ج) اسارت

[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]خود را سراپا بي­چارگي و عجز و نياز مي­بيند[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin]؛ ولي مع الوصف اين عجز و اسارت را تنها راه خلاصي خود مي­پندارد[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]هيچ اختياري از خود در راه عشقي كه مي­پويد نمي­بيند[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin]. او ناخودآگاه و انگار اجباراً­ اندوهگين معشوق است[=B Nazanin][=Courier New][23][=B Nazanin]و بودن با معشوق و بودن با نازها و عشوه­­هاي او را[=B Nazanin][=Courier New][24][=B Nazanin]، تنها مرهم دل خود مي­پندارد[=B Nazanin][=Courier New][25][=B Nazanin].
[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]هميشه پيش­قدم در رفع كدورت­ها است. او چاره­اي جز ثنا گويي معشوق و تحمّل بد خلقي­­هاي او را ندارد[=B Nazanin][=Courier New][26][=B Nazanin] و براي خود حتّي حقّ رنجيدن را هم قايل نيست[=B Nazanin][=Courier New][27][=B Nazanin].
[=B Nazanin]دل عاشق مانند: غبار نسيم زده[=B Nazanin][=Courier New][28][=B Nazanin]، روز بي نور و شب ديجور[=B Nazanin][=Courier New][29][=B Nazanin]، مگس قند پرست[=B Nazanin][=Courier New][30][=B Nazanin]، آتشي بر كاه[=B Nazanin][=Courier New][31][=B Nazanin]و موري افتاده بر پاي پيل[=B Nazanin][=Courier New][32][=B Nazanin] است.
[=B Nazanin]د) اشك و­ اندوه

[=B Nazanin]اندوه، انسان را پناهنده­ي عشق مي­سازد[=B Nazanin][=Courier New][33][=B Nazanin]؛ ولي همين عشق اندوهش را افزايش داده و از اشكش سيلاب مي­سازد.
[=B Nazanin]اندوه نخستين، با عشق از ميان رفته است[=B Nazanin][=Courier New][34][=B Nazanin]؛ ولي عشق اندوهي تازه و بسيار سهمگين را جاي­گزين­ اندوه اوّلي مي­سازد؛ آن­چنا­ن كه اشك بسيار، چشمي براي عاشق نمي­گذارد[=B Nazanin][=Courier New][35][=B Nazanin].
[=B Nazanin]اين اشك بر عشق مي­افزايد[=B Nazanin][=Courier New][36][=B Nazanin] و وصال را نويد مي­دهد[=B Nazanin][=Courier New][37][=B Nazanin] و هم­چنان اين قصّه­ي پر غصّه ادامه دارد.
[=B Nazanin]ه) حالات متضاد

[=B Nazanin]عاشق [=B Nazanin]داراي حالات متضاد است:
[=B Nazanin]گريه و شادي­اش پياپي است[=B Nazanin][=Courier New][38][=B Nazanin].
[=B Nazanin]گاهي عشق را مُنجي خود[=B Nazanin][=Courier New][39][=B Nazanin] و موجب ر­هايي از دل مردگي مي­پندارد[=B Nazanin][=Courier New][40][=B Nazanin]؛ ولي با اين حال آني از دل ريشي و پريشاني جدا نمي­گردد[=B Nazanin][=Courier New][41][=B Nazanin]. و باز اين دل پريشي و نابساماني را بسيار دوست داشته و اساس هستي­اش را همين خرابي دل[=B Nazanin][=Courier New][42][=B Nazanin] و نشاطش را، همين غم و­ اندوه مي­پندارد[=B Nazanin][=Courier New][43][=B Nazanin].
[=B Nazanin]با اين كه عاشق، عشق را عين زندگي، و حيات را بدون آن، اصل مرگ مي­داند[=B Nazanin][=Courier New][44][=B Nazanin]؛ ولي بارها با خود عهد مي­كند كه ديگر مدهوش معشوق نباشد؛ ولي باز پيمان شكني مي­كند[=B Nazanin][=Courier New][45][=B Nazanin].
[=B Nazanin]هرچند بعد از [=B Nazanin]همه­ي اين تناقض­ها عاشق حرف آخرش را مي­زند:
[=B Nazanin]«هركسي به دنبال لذّت كامل از زندگي است و لذّت كامل من، [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]ورزي است[=Gungsuh][=Gungsuh][46][=B Nazanin]؛ هركس گريزان از بدنامي است و نام من در همين بدنامي است[=Gungsuh][=Gungsuh][47][=B Nazanin]».

[=B Nazanin]*********

[=B Nazanin]پاورقی

[=B Nazanin][=Courier New][1][=B Nazanin] دل چو پرگار به هر سو دوراني مي‌کرد * و اندر آن دايره سرگشته پابرجا بود

[=B Nazanin][=Courier New][2][=B Nazanin] قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اي دوست * قرار چيست صبوري کدام و خواب کجا

[=B Nazanin][=Courier New][3][=B Nazanin] چنان کرشمه ساقي دلم ز دست ببرد * که با کسي دگرم نيست برگ گفت و شنيد

[=B Nazanin][=Courier New][4][=B Nazanin] نامم ز کارخانه [=B Nazanin]عشّاق[=B Nazanin] محو باد * گر جز محبّت تو بود شغل ديگرم

[=B Nazanin][=Courier New][5][=B Nazanin] چنان پر شد فضاي سينه از دوست * که فکر خويش گم شد از ضميرم

[=B Nazanin][=Gungsuh][6][=B Nazanin] من همان دم که وضو ساختم از چشمه­ي [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]* چار تکبير زدم يک سره بر هرچه که هست

[=B Nazanin][=Courier New][7][=B Nazanin] کمال سر محبّت ببين نه نقص گناه * که هر که بي‌هنر افتد نظر به عيب کند

[=B Nazanin][=Courier New][8][=B Nazanin] گداي کوي تو از هشت خلد مستغنيست * اسير [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]تو از هر دو عالم آزادست

[=B Nazanin][=Courier New][9][=B Nazanin] اي دل مباش يک دم خالي ز [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]و مستي * وان گه برو که رستي از نيستي و هستي

[=B Nazanin][=Courier New][10][=B Nazanin] گوشم همه بر قول ني و نغمه چنگ است * چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

[=B Nazanin][=Courier New][11][=B Nazanin] شراب تلخ مي‌خواهم که مردافکن بود زورش * که تا يک دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش

[=B Nazanin][=Courier New][12][=B Nazanin] گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعيد * هيچ راهي نيست کان را نيست پايان غم مخور

[=B Nazanin][=Courier New][13][=B Nazanin] حافظ اندر درد او مي‌سوز و بي‌درمان بساز * زان که درماني ندارد درد بي‌آرام دوست

[=B Nazanin][=Courier New][14][=B Nazanin] غلام همّت آنم که زير چرخ کبود * ز هرچه رنگ تعلّق پذيرد آزادست

[=B Nazanin][=Courier New][15][=B Nazanin] در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند * گر تو نمي‌پسندي تغيير کن قضا را

[=B Nazanin][=Courier New][16][=B Nazanin] گفتم ملامت آيد گر گرد دوست گردم * و الله ما رأينا حبّاً بلا ملامة

[=B Nazanin][=Courier New][17][=B Nazanin] ناموس [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]و رونق [=B Nazanin]عشّاق[=B Nazanin] مي‌برند * عيب جوان و سرزنش پير مي‌کنند

[=B Nazanin][=Courier New][18][=B Nazanin] من از رندي نخواهم کرد توبه * و لو آذيتني بالهجر و الحجر

[=B Nazanin][=Courier New][19][=B Nazanin] گر بدي گفت حسودي و رفيقي رنجيد * گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنيم

[=B Nazanin][=Courier New][20][=B Nazanin] از وي همه مستي و غرور است و تکبّر * وز ما همه بي­چارگي و عجز و نياز است

[=B Nazanin][=Courier New][21][=B Nazanin] اسير [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]شدن چاره خلاص من است * ضمير عاقبت انديش پيش بينان بين

[=B Nazanin][=Courier New][22][=B Nazanin] بارها گفته‌ام و بار دگر مي‌گويم * که من دلشده اين ره نه به خود مي‌پويم

[=B Nazanin][=Courier New][23][=B Nazanin] چه گونه شاد شود اندرون غمگينم * به اختيار که از اختيار بيرون است

[=B Nazanin][=Courier New][24][=B Nazanin] علاج ضعف دل ما کرشمه ساقيست * برآر سر که طبيب آمد و دوا آورد

[=B Nazanin][=Courier New][25][=B Nazanin] دلبرم عزم سفر کرد خدا را ياران * چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

[=B Nazanin][=Courier New][26][=B Nazanin] اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم * جواب تلخ مي‌زيبد لب لعل شکرخا را

[=B Nazanin][=Courier New][27][=B Nazanin] وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم * که در طريقت ما کافريست رنجيدن

[=B Nazanin][=Courier New][28][=B Nazanin] دل من در هوس روي تو اي مونس جان * خاک راهيست که در دست نسيم افتادست

[=B Nazanin][=Courier New][29][=B Nazanin] بي مهر رخت روز مرا نور نماندست * وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست

[=B Nazanin][=Courier New][30][=B Nazanin] محترم دار دلم کاين مگس قندپرست * تا هواخواه تو شد فر همايي دارد

[=B Nazanin][=Courier New][31][=B Nazanin] ز شوق روي تو شاها بدين اسير فراق * همان رسيد کز آتش به برگ کاه رسيد

[=B Nazanin][=Courier New][32][=B Nazanin] حافظ از سرپنجه [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]نگار * همچو مور افتاده شد در پاي پيل

[=B Nazanin][=Courier New][33][=B Nazanin] سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي * دل ز تنهايي به جان آمد خدا را همدمي

[=B Nazanin][=Courier New][34][=B Nazanin] غم جهان مخور و پند من مبر از ياد * که اين لطيفه عشقم ز ره روي يادست

[=B Nazanin][=Courier New][35][=B Nazanin] ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است * ببين که در طلبت حال مردمان چون است

[=B Nazanin][=Courier New][36][=B Nazanin] مي‌گريم و مرادم از اين سيل اشک­بار * تخم محبّت است که در دل بکارمت

[=B Nazanin][=Courier New][37][=B Nazanin] چشمه چشم مرا اي گل خندان درياب * که به اميد تو خوش آب رواني دارد

[=B Nazanin][=Courier New][38][=B Nazanin] خنده و گريه [=B Nazanin]عشّاق[=B Nazanin] ز جايي دگر است * مي‌سرايم به شب و وقت سحر مي‌مويم

[=B Nazanin][=Courier New][39][=B Nazanin] حافظ از دست مده دولت اين کشتي نوح * ور نه طوفان حوادث ببرد بنيادت

[=B Nazanin][=Courier New][40][=B Nazanin] هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]* ثبت است بر جريده عالم دوام ما

[=B Nazanin][=Gungsuh][41][=B Nazanin] در اندرون من خسته دل ندانم کيست * که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

[=B Nazanin][=Courier New][42][=B Nazanin] اگر چه مستي عشقم خراب کرد ولي * اساس هستي من زان خراب آبادست

[=B Nazanin][=Courier New][43][=B Nazanin] روزگاريست که سوداي بتان دين من است * غم اين کار نشاط دل غمگين من است

[=B Nazanin][=Courier New][44][=B Nazanin] هر آن کسي که در اين حلقه نيست زنده به [=B Nazanin]عشق [=B Nazanin]* بر او نمرده به فتواي من نماز کنيد

[=B Nazanin][=Courier New][45][=B Nazanin] الا اي پير فرزانه مکن عيبم ز مي­خانه * که من در ترک پيمانه دلي پيمان شکن دارم

[=B Nazanin][=Courier New][46][=B Nazanin] با محتسبم عيب مگوييد که او نيز * پيوسته چو ما در طلب عيش مدام است

[=B Nazanin][=Courier New][47][=B Nazanin] از ننگ چه گويي که مرا نام ز ننگ است * وز نام چه پرسي که مرا ننگ ز نام است

دوستان امیدوارم بخش دوم از مباحث عشق را مفید انگاشته باشید. بخش اول آن بنام «از عشق چه می دانی» در تاپیک مستقلی ارائه شد.
ان شاء در فرصتی دیگر بخشهای دیگری را تقدیمتان می کنم!
زنده باشید!

[=B Nazanin]در این تاپیک از شما استفاده خواهیم کرد:
[=B Nazanin]تجربه [=B Nazanin]تهذیب

[=B Nazanin]موضع عشق را در چهار قالب زیبا پی گرفته ایم:
[=B Nazanin]قالب نخست در تاپیک: http://www.askdin.com/thread20639.html
[=B Nazanin]قالب دوم همین تاپیک.
[=B Nazanin]قالب سوم در تاپیک: http://www.askdin.com/thread21485.html
[=B Nazanin]قالب چهارم در تاپیک: http://www.askdin.com/thread21490.html

موضوع قفل شده است