اصالت خیر و عرضی بودن شر

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اصالت خیر و عرضی بودن شر

با سلام خدمت دوستان گرامی:Gol:

سؤالی داشتم در مورد تفسیر آیه «جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا».
اینکه آیا این به معنای ذاتی بودن خیر و عرضی بودن شر در عالم است و اگر اینگونه است چگونه میتوان ثابت کرد در این عالم اصالت با خیر است و شر زائل شدنی است؟

دوستان انشاالله به این تاپیک هم عنایت دارند...:khandan:

یعنی سؤالم اینقدر سخت است؟!!

شاید هم این تاپیک نامرئی است:khaneh:

سلام و عرض ادب خدمت دوست بزرگوارم:Gol:

«جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا»
این که چگونه میشود از این آیه عرضی بودن شر را ثابت کرد به نظرم از معنی آیه اینگونه به نظر میاید که باطل و شر ماندنی نیست. شاید لازم باشد بیشتر توضیح دهید که آیا منظور اثبات اصالت خیر و عرض شر صرفا در عالم است با اینکه ذات انسان را هم شامل میشود .
همانطور که همه میدانیم در تفکرات و تعالیم دینی اساس بر این است که اصالت به ارزشهایی داده شود که ریشه در فطرت دارند مثل زیبایی، عقل ،خیر خواهی و...،هر چند که ذهنیت انسانها با هر یک از آنها بطور سلیقه ای برخورد کند و تنوع برداشتها گاها آنها را نسبی فرض نماید.مثلا با اینهمه تقابل فکری میان فلاسفه که هرکدام برای اثبات نظر خود عقل را حجت قرار میدادند بازهم ما میگوییم عقل، عقل است در مفهوم خود ،و اختلاف نظرها نمیتواند اصالت را از عقل بگیرد و آنرا به امری نسبی بدل سازد... همانگونه که زیبایی در ذات گل نهفته است و تنوع سلیقه ها و انتخاب های ما نمیتوانداصالت را از زیبایی ذاتی آن بگیرد.
خیر نیز از آنجا که ریشه در اخلاق دارد و از آن بالاتر، باور دینی بر این است که هدف حلقت این عالم بر اساس خیر بوده است نه شر، لذا در بعد اعتقادی امری ثابت و ماندنی تلقی میشود . لا اقل این برداشت من از مفهوم آیه است.
هر چند در برخی مکاتب مادی ، در چهارچوب رفتار آدمی، عملا اصالت به شر داده میشود چرا که آنرا مخرج مشترک همه انسانها فرض میکند و آنرا واقعی تر و عمومی تر میداند ،تا آنجا که توماس هابس انسان را گرگ انسان میدانست، یعنی در نهاد آدمی اصالت را به شر داده بود مگر آنکه اینکه خلافش ثابت شود و فی الواقع خیر بر آن عرض شود!

باور به نبرد نهایی میان خیر و شر و پیروزی خیر در اغلب ادیان آسمانی وجود دارد اگرچه بگونه ای متفاوت. این آیه بیان میدارد که اگرخیر شناخته شود و قدرت گیرد شر نیز از بین خواهد رفت و این پیروزی انگار با آیه فوق بگونه ای نوید داده شده است.

بسم الله
بنده نميدونم اصالت و...چيه!
اما ظاهر ايه ميگويد حق آمد وباطل نابود شد:پس شايد اموزش ميدهد كه قطعآ اگر حق به درستي تبيين شود باطل هم نابود ميشود.حال نه اينكه حق نباشد در آيه هم نگفته حق هست وباطل نابود..بلكه گفته آمدو... .پس دربعد فردي ميشود اينكه اگر حق بيايد باطل خود به خود نابوده.دربعد اجتماعي هم شايد اين باشه كه اگر حق به مردم واقعآ ورود يابد وبرايشان تبيين شود باطل خود به خود ميرود(چه جالب يعني براي مقابله با باطل بايد حق را آورديعني حق رو نشون بده ديگه حله)

سلام علیکم
«اصالت» یعنی آنچه واقعیت دارد. در مقابل «انتزاع» که واقعیت ندارد بلکه ذهن از بررسی آنچه واقعیتی دارد، یعنی از «اصیل» برداشت می کند.
اصالت با خیر است و شر عرضی است، اعتباری است. مفهومی انتزاعی است. شر منتزع از خیر است. مثل همه اعتباریات، که منتزع از وجودات هستند. زیرا اصالت با وجود است.
شر، مفهومی عدمی است. به این معنا که شر همان خیر است، منتها قسمتی از آن معدوم شده است. مثل تصرف در مال غیر که اگر با اجازه صاحب آن باشد خیر است و الا شر است که نامش دزدی است. و یا مثل ارتباط جنسی با جنس مخالف، که اگر همراه با رعایت شروط باشد، ازدواج است و الا زنا هست. همه شرها اگر بدرستی بررسی شود، دارای بعدی عدمی هستند.
در آیه مورد بحث، (وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً) این حقیقت متذکر شده است، که تا خیر و حق خود را نشان ندهد و معرفی نگردد، باطل و شر جولان داده و خود را واقعیت و اصیل معرفی می کنند. درست مثل سایه که وقتی نور بیاید، سایه ها که شکلهای موهومی را در ذهن بوچود آورده بودند از بین می روند.
قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما يُعيدُ. (سبأ: 49) بگو: «حق آمد! و باطل (كارى از آن ساخته نيست و) نمى‏تواند آغازگر چيزى باشد و نه تجديدكننده آن!»

بحث برسراصالت نیست این یک سنت الهی است:
وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً
(81اسرا)
و بگو: حقّ آمد و باطل نابود شد، همانا باطل، نابود شدنى است.
نكته ‏ها:
«حق»، به معناى ثابت و باقى است. لذا خدا و هر چه از سوى او باشد، حقّ است. «حق» يكى از نام‏هاى خداوند است. كلمه‏ى «زهوق» به معناى رفتن است. «زهق نفسه» يعنى روح از بدنش خارج شد.
براى اين آيه مصاديقى همچون ظهور اسلام، ورود به مدينه، فتح مكّه و شكستن بت‏ها را گفته‏اند كه در همه‏ى آنها باطل شكست خورده است. ولى آيه داراى مفهوم گسترده‏اى است و فناى باطل و بقاى حق را نويد مى‏دهد.
بقاى حقّ و نابودى باطل، يك سنّت و قانون الهى است، نه پندارى و تصادفى، هر چند پيروان حقّ كم و طرفداران باطل زياد باشند. چرا كه حقّ همچون آب، ثابت و ماندگار و باطل مانند كف، ناپايدار و فانى است. «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ» «1» قرآن مى‏فرمايد: «نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ» «2» ما حقّ را بر سر باطل مى‏كوبيم و آن را نابود مى‏سازيم. و در اين صورت است كه باطل رفتنى است. بنا بر اين حقّ بايد باقدرت وكوبنده برباطل هجوم آورد
_______________
(1). رعد، 17.

(2). انبياء، 18.


تشکر از دوستانی که با پاسخهایشان گرمی بخش دل ناامیدان شدند:Mohabbat:
پاسخهای قابل تأملی داده شد خصوصاً از سوی امید به ظهور گرامی که بنظر منظور بنده را درست متوجه شده است.

پیام;257108 نوشت:
بحث برسراصالت نیست این یک سنت الهی است

صحبت بنده دقیقاً بر سر اصالت یا جوهری بودن خیر یا خوبی است. با دیدن این آیه بود که این سؤال در ذهنم ایجاد شد.
شما اگر نگاهی به دنیای بیرون بیندازید میبینید که عالم پر است از ظلم و ستم. تاریخ انسان را مطالعه کنیم می بینیم بجز محدود نقاط روشن بقیه همه ظلم ظالمان بوده است و شر شروران. درست است که ما مطابق آیات و روایات معتقد به ماندگاری خیر و از بین رفتن شر و ظهور حجت الهی هستیم اما مسئله این است که دیدن این جریانات در عالم بسیاری را از مسیر حق دور کرده است از فیلسوفانی چون هابز که ذکر شد تا مکاتبی مانند سیتانیسم که شر را پرستش میکنند.
در این میان شاید تنها مستمسک دینداران «فطرت حق جو»ی انسان باشد که همان هم با دشواری قابل اثبات است. مسئله من در اینجا یک اثبات منطقی است.

در میان اینهمه شرور بسیاری هستند که هنوز غالب تفکرات و رفتارهایشان خیر است. اگر به شیطان بود، که در همان سالهای نخستین آفرینش، همه خوبیها را قلع و قمع نموده بود. ولی هر انسانی که به دنبال می آید، قسمتی از او راه والدین خود را پی می گیرد و قسمتی از او کاملا تازه بوده و آمادگی دارد تا بدور از همه عوامل بیرونی دقیقا در مسیر خوبی قدم بردارد. علت عدم موفقیت شیطان هم همین است. زیرا توبه انسانها نیز در واقع برگشتشان به همین فطرت است.
الان وجود شما و هزاران و میلیونها نفر مثل شما که دغدغه «خیر» دارند و از این همه «شر» ناراحت هستند بهترین دلیل بر این است که «شر» راهی بجایی نمی برد! آیا در جهان نمی بینید که ملتها در حال بیدار شدن هستند و با همه تلاشی که شیطانهای انس و جن می کنند، هوشیاری انسانها همچنان رو به پیشرفت است؟
آیا اگر امامان بزرگوار شیعه الان بودند، مثل زمان خودشان غریب بودند؟ آیا اگر الان امام حسین بودند تنها 72 نفر از میان شیعیان کوفه یار داشتند؟!
وجود 300 میلیون شیعه در جهان اسلام و پیش قراولی ایران شیعی در بیداری کشورهای اسلام و الگو گیری ملتهای کشورهای اروپایی و آمریکا از این بیداری و رو به سقوط بودن همه قدرتهای اقتصادی جهان نشان این است که دنیا رو به غلبه خیر می رود و خود را به مرور لایق حکومت واحد مهدوی می کند. و این روند همان است که قرآن درباره باطل فرموده است که زهوق است و نابود شدنی و کف روی آب است و زنگاری است که بر آهن نشسته و در کوره خشم انسانهای بیدار شده، اثری از آن نمی ماند (رعد: 17). ان شاء الله.
به امید آنروز و الهی که حضرتش ما را هم لایق سربازی اش بداند.
خاک پایش، توتایی چشمم!

شاید پاسخ این ذاتی و عرضی بودن را باید در حقیقت وجودی انسان جستجو کرد. شما هم در واقع به فطرت خیرخواه انسان اشاره میکنید. اما همین انسانی که خیرخواه و زیبایی طلب است قادر است کارهای زشت و پلید انجام دهد. پس سؤال این است آیا انسان ذاتاً خیرخواه است یا شرطلب.
مرحوم مطهری به این سؤال این چنین پاسخ داده است :
در این رابطه چند نظریه وجود دارد: 1- بسیاری از فیلسوفان ماتریالیست دنیای قدیم و شمار کمتری از ماتریالیست های دنیای جدید با بدبینی کامل به طبیعت بشری ‌نگریسته اند. این‌ها بشر را قابل اصلاح نمی‌دانند و به تز اصلاحی قائل نیستند... این متفکرین عمدتاً به همین دلیل خودکشی را تجویز می‌کنند می‌گویند چون زندگی شرّ است و انسان هم شرّ است یک کار خیر بیشتر در جهان نیست و آن پایان دادن به شرّ زندگی است. این تفکر انحرافی که از فرنگی‌ها گرفته شده بود توسط صادق هدایت در مسایل ایرانیان مطرح شد. او همیشه در نوشته‌هایش چهره‌های زشت زندگی را مجسم می‌کرد. عاقبت هم تحت تأثیر حرف‌های خودش خودکشی کرد.» (حق و باطل، ص 15)

2- نظریه‌ی دیگری که برعکس نظریه قبل است می‌گوید: طبیعت و سرشت بشر به خیر است؛ بر حقّ است بر درستی و راستی است. انسان موجودی اخلاقی و صلح جو و خیرخواه است. پس چه چیز انسان را فاسد می‌کند؟ می‌گویند انحراف بشر علت خارجی دارد، از بیرون به بشر تحمیل می‌شود، جامعه انسان را فاسد می‌کند. ژان ژاک روسو چنین عقیده‌ای دارد... تز اصلاحی او این است که بشر باید تا حدّ ممکن به طبیعت برگردد و سو به تمدن جدید خوش بین نیست چون معتقد است که تمدن جدید انسان را از طبیعت دور می‌کند. (همان، ص 17)

3- نظریه دیگر به این شکل مطرح شده که انسان‌ها در صحنه جامعه، برخی طرفدار حق و عده‌ای به دنبال باطل هستند فرشته، بر خیر الهام و شیطان به شرّ وسوسه می‌کند. پس انسان‌ها دو گونه می‌شوند. عده‌ای که راه حق و خیر را می‌روند، راه ایمان و انبیاء را می‌روند و بعضی دیگر که راه شیطان را می‌پیمایند و به دعوت انبیاء کفر و انفاق می‌ورزند... در نتیجه جامعه ممزوجی است از خیر و شر و حق و باطل... حال غلبه با کدام، بحث دیگری است (همان، ص 19)

4- نظریه ماتریسم تاریخی (نظریه مارکس)

«فلسفه تاریخ مارکس بر چند اصل مبتنی است: 1- نفی فطرت و غریزه 2- اصالت اقتصاد

1- نفی فطرت و غریزه: انسان در ذات خودش نه خوب است و نه بد. مارکسیسم در انسان شناسی اش فطرت و غریزه برای انسانی نمی‌شناسد و هر گونه ذات و سرشت درونی را نفی می‌کند». (همان، ص 20)

2- «اصالت اقتصاد: انسان از جامعه شکل می‌گیرد و جامعه از اقتصاد و اقتصاد هم ساخته‌ی روابط تولید و در نهایت ابزار تولید است. شکل ابزار تولید است که جامعه را می‌سازد، و جامعه است که انسان را می‌سازد. اگر خواستید انسان‌ها را در طول تاریخ بشناسید و وضع اقتصادی و ابزار و تولید اجتماعی آن‌ها را بشناسید خوبی و بدی انسان تابع وضع خاص ابزار تولید است.» (همان، ص 21)

مطهری معتقد است اگر تاریخ نویسان ماتریالیست زیبایی‌ها را نشان دهند ماتریالیسم تاریخی باطل می‌شود. اما از سوی دیگر لازمه مبتنی دانستن سیر تاریخ بشر بر خیر هم تسامح و تساهل در فلسفه اخلاق است. بدین معنا که باید مرزهای اخلاق را فراتر از شرایع بدانیم که این میتواند تفاوتی جوهری در نگرش به انسان باشد که به اعتباری بودن خیر و شر اعمال و ثواب و عقاب آنها منجر شود. از دیگر اثرات تبعی این نگاه به تاریخ، تفاوت در دیدگاه های سیاسی خواهد بود.

موضوع قفل شده است