۩ ♥ ۩ خدیجه، حامی رسالت ۩ ♥ ۩ ( قطعات ادبی )

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
۩ ♥ ۩ خدیجه، حامی رسالت ۩ ♥ ۩ ( قطعات ادبی )


سلام بر تو ای خدیجه، بانوی طاهره نور که آهنگ کوچ تو، یادآور سال های

دلواپسی محمد در انتشار آخرین نغمه های آسمانی است.

آن زمان که مکیّان، دشنه بر دل سنگی شان می ساییدند تا محمد را در رسالت خویش

تنها بگذارند، تنها تو بودی که ثروت خویش را بر زخم های قلب محمد مرهم کردی

تا امروز، عطر اسلام، از پس تاریخ، به دست هایمان برسد.


این، لبخند آفتاب خیز تو در دوره حیاتت بود که سال های رفتنت را بر رسول

خدا صلی الله علیه و آله ، به (عام الاحزان) مبدّل کرد.

سلام و درود فرشتگان بر تو باد، ای بانوی رحمت!


رزیتا نعمتی


[=Microsoft Sans Serif]
تجارت، بهانه بود!

[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif]

عاشق شده بود؛ اما عاقلانه! عاقلانه صدایت می کرد؛ اما عاشقانه!

اصلاً بانو، تلفیق صریحی از عشق و عقل بود.

داری آن روزها را مرور می کنی که به بهانه تجارت، تو را
به یاری خواست.

حال آنکه کشیش خوب می دانست، خدیجه راز تو را فهمیده و
مژده رسالتت را از انجیل دریافته است.

خوب می دانست بانوی مؤمن، عاشق تو شده است!


[=Microsoft Sans Serif]


[=Microsoft Sans Serif] محبوبه زارع[=Microsoft Sans Serif]

[=microsoft sans serif]همه جا کنارت بود

[=Microsoft Sans Serif]

[=microsoft sans serif] یادش به خیر! همه جا کنارت بود و همه جا همراهی ات می کرد.

همسَر و هم سِرّ تو در همه جا بود.

زنان قریش، تنهایش گذاشتند و سرزنشش کردند؛
تنها به خاطر همراهی با تو.

سال های سخت شعب را با بردباری و شکوه، سپری کرد و وجودش، آرامش بخش مسلمانان بود و دلگرم کننده همگان... چگونه می توان جای خالی اش را تاب آورد؟!

[=Microsoft Sans Serif]

[=microsoft sans serif]

[=Microsoft Sans Serif]بانو دیگر خسته شده است

[=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif] دهمین سال بعثت است. فقط یک ماه از شکست محاصره دشمن و بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله به مکه می گذرد.

بانو در آستانه 65 سالگی است.

اما رنج های این دوران، توان زیستن را در او تضعیف کرده است. دیگر دلش تعلّقی به زمین ندارد.

گویی در بلوغ شعب، پنجره هایی را بر آستان عروج خود رقم زده است.

خدیجه، این روزها جز به رفتن نمی اندیشد.

اما دغدغه پیامبر و روزگار پس از خود، لحظه ای آرامش نمی گذارد.

[=microsoft sans serif][=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]خدیجه، آرام بخش رسول

[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif] دین، با شمشیر علی علیه السلام و یاری ابوطالب و داشته های خدیجه علیهاالسلام روی پای خود ایستاده بود؛

ولی رسید روزی که میهمانی رمضان، بی حضور خدیجه بر محمد طی شد؛ آن هنگام که حضور مهربان همسر را در «جُحون» دفن کرد و (65) بهار، عمر خدیجه را در خاطرات ذهن شریفش پایان داد.

[=Microsoft Sans Serif] مایه آرامش محمد! درود فرشتگان بر تو باد، ای خدیجه دختر «خُوَیلد» که اگر نبود همراهی دست های بخشنده تو در لحظه لحظه رسالت نورانی احمدی، شاید طفل اسلام، در شعب ابی طالب به بلوغ خویش نمی رسید.

[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]رزیتا نعمتی

[=Microsoft Sans Serif]
«وزیر صداقت اسلام»

[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]
چه زیباست که نام تو در تاریخ اسلام، تفسیر اولین زنی است که اسلام آورد و محمد را در سراشیبی دلهره های رسالت، باور کرد.
[=Microsoft Sans Serif] [=Microsoft Sans Serif]
پاداش تو همین بس که وقتی نان و خرمای همسر را تا غار حرا می بردی، جبرئیل از تماشای منظره عاشقانه تو، چنین پیام آورد که:

«یامحمد! بر خدیجه از جانب پروردگارش سلام برسان و او را به خانه ای از زبرجد در بهشت بشارت ده»

تو را چه بخوانم که تعبیر تو از زبان بزرگان خوش تر است، آنجا که از قول ابن اسحاق در یک کلام تو را «وزیر صداقت» برای اسلام می نامند.

[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]زنی به معنای فداکاری
[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif] [=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]
اکنون، سایه سار صدای تو جای دیگری است؛ اما سوگواری خلوتت نیز خالی از سنگ و ستاره نبود.

سنگ، هدیه سرسلامتی همان کسانی بود که پیش از این نیز، سر مرا شکسته بودند و دل تو را، و ستاره، مهریه چشم های دختر کوچکت که نگاه گرم و آرام بخش تو را به یادم می آورد.

تو نیستی تا شب تنهایی مرا با چراغ بی خوابی هایت روشن کنی، اما تاریکی و سیاهی و بغض، بی قراری که پناهی نمی یابد، هست!

تو نیستی تا عطر حضور گرمابخشت، خانه کوچکم را به پهنای آسمان، وسعت بخشد، اما هوای مسموم کینه و دشنام و تهمت، در حوالی احوال من هست.

اگر دستان کوچک فاطمه علیهاالسلام عزیزم می گذاشت، چشم هایم در یادت جز به گریستن باز نمی شد. تنهایی و بی کسی رسول اللّه صلی الله علیه و آله را هم اگر فاطمه اش علیهاالسلام مرهم بنهد، از این پس، اسلام، غربت خویش را بر کدامین شانه های استقامت بنهد؟

هنوز زهرای مهربانم، کوچک تر از آن است که بار مظلومیت دین را بر دوش کشد. وقتش که برسد، او نیز در راه حفظ و ثبات اسلام موی به سپیدی می نشاند و قامت به خمیدگی. زیرا که این دختر مهربان، از دامان مهر و شکیبایی تو برخاسته است؛ گویی تمام آن ایثارها و مقاومت ها که از تو سر زد، در وجود او برنشست. با وجود این، جایت در قلب من و کنار اسلام خالی است!

مگر می توان از یاد برد که تو، آن گاه به یاری من شتافتی و با من، نه عهد و پیمان زناشویی که بیعت دینی بستی، که مردانگی و فتوت و آزادگی در نطفه مردان خفه شده بود و شجاعت و ایثار در وجودشان مرده بود.
مگر می توان فراموش کرد که تو بعد از علی مرتضی علیه السلام ، نخستین کسی بودی که بر حقانیت من شهادت دادی و رسالت مرا باور کردی؟!

کجا زنی را می توان یافت که تمام اندوخته هایش از دنیا را وقف آخرتی کند که دیگر مردمان آن را شعر و افسانه می خواندند؟!

کجا تاجری را دیده ایم که تمام سرمایه هایش از مال و خاندان و شهرت و اعتبار خویش را رها کند و در عوض آن، مهر پیامبری را بخرد که جز غم مهجوری و غریبی، ارمغان دیگری برایش نخواهد داشت.
بی جهت نیست که تو محبوبه دو دنیای منی!

[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif]


[=Microsoft Sans Serif]نزهت بادی

[=Microsoft Sans Serif]دلدار رسول
[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif]
کوچه پس کوچه های دلگیر مدینه را با پای دل می پویی. خاطرت، با مهر بزرگ بانویی آمیخته است؛ «خدیجه».

با پای شوق، در کوچه های تاریخ قدم می زنی و نشان از دوستان دیرین خدیجه می گیری؛ تو را به منزل پیرزنی به نام «اسماء بنت یزید» دعوت می کنند.

دق الباب می کنی و پای سفره خاطرات پیرزن نورانی می نشینی و می پرسی و می شنوی و چه خاطرات تلخ و شیرینی...!

می پرسی پیامبر، چقدر به خدیجه علاقه مند بود؟ پیرزن سکوت می کند و به دوردست خیره می شود؛ انگار نسیم خاطره ای پرده های دلش را می لرزاند و گوشه چشمانش را نمناک می کند.

آهسته لب می گشاید: «روزهای آخر عمر خدیجه، خدمت او رفتم؛ دیدم سخت محزون است و اشک می ریزد.

به او گفتم: خدیجه! چرا گریانی در حالی که از بهترین یاران رسول خدا بودی و هر چه داشتی در راه دین خدا نثار کردی؟

خدیجه پاسخ داد: به حال خود نمی گریم! به حال دخترم فاطمه می گریم که پس از من چه می کند. خصوصا در شب زفافش که باید مادر یار و یاورش باشد، مرا در کنار ندارد...

من گفتم: غمگین مباش! من در پیش خداوند با تو عهد می بندم که اگر زنده بودم، در شب زفاف و عروسی فاطمه، وظیفه مادری را به جای تو در حقش به انجام برسانم؛ خاطر خدیجه آرام گرفت...

سال ها بعد، در شب ازدواج فاطمه پس از اطعام و جشن، پیامبر همه زنان مهاجر و انصار را فرمود تا به خانه هایشان بروند.

آن گاه تا نگاهش به من افتاد، پرسید: مگر نشنیدی گفته ام را؟ عرض کردم: چرا یا رسول اللّه ، اما من با خدیجه عهد بستم این شب را برای یاری و همراهی در کنار فاطمه بمانم و ماجرایم با خدیجه را با او در میان گذاشتم.

با شنیدن نام خدیجه، اشک در چشمان پیامبر حلقه زد و حضرت شروع به گریستن کرد. به من فرمود: «تو را به خدا قسم، آیا تو به خاطر عهدی که با «خدیجه» داشتی، اینجا ماندی؟ عرض کردم: آری یا رسول اللّه .

پیامبر در حق من دعا فرمود و شادمان شد و این گوشه ای از عشق پیامبر به خدیجه بود...».

و تو در تمام زمان بازگشت از این سفر به اعماق تاریخ، غرق در عظمت و شکوه زنی می مانی که اشرف مخلوقات عالم را این چنین دلبسته خود کرد.

[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]روح اللّه حبیبیان

[=Microsoft Sans Serif]آینه دار آفتاب
[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif] [=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]
بال های سنگین فرشته وحی بر دوش محمد صلی الله علیه و آله فرود می آمد، تاب و توانش می زدود و اضطراب و خستگی اش می فزود، پس آن گاه تو با حضورت، حریری گسترده می شدی بر شقایق زارِ سرخ التهاب های روان او.

از همان روز که آخرین روایت گر بی انتهایی، آینه دار آفتاب شد، تو نخستین بودی در دفتر ایمان آوردگان و دل دادگان.

آن گاه که جاهلان و تیره اندیشان، از شنیدن نام «زن» ابرو در هم می کشیدند و تلخی می کردند، تو با آن همه دور اندیشی و بزرگواری و توانگری و تدبیر، واژه «زن» را در سطرهای کتاب ذهنیت مردمان نشاندی.

گاه می اندیشم جز رود روان هم نشینی با تو، خنکا و طراوت کدام باران بهاری می توانست غبار ملال و سایه بی پناهی را از شیشه نازک احساس محمد صلی الله علیه و آله فراری دهد؟

شعب ابوطالب، هنوز از خاطره حماسه تو سرشار است؛ همان کارزار ایمان آوردگان با صخره زار سترگ مصیبت ها و محرومیت ها را می گویم.

آنجا و در آن دریای توفانی و موج های بیم و گرداب های تاریک تنهایی، تو در شط خروشان و خشمگین ایستاده مردان، ملازم و همدم پیامبر خدا شدی.

اگر نبود رویش پروانه های شادمان و زیبای حضور تو، چه بسا سوره کوثر از فرود در دیار اندوهگین اعراب، سر باز می زد.

حالا که رفته ای، این رفتار نورانی و لرزان ستارگان است که در یکدست بی روزن شب، با محمد صلی الله علیه و آله هم کلامی می کند.

[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]مصطفی پورنجاتی