جمع بندی چرا باید سراغ اخلاق رفت؟

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا باید سراغ اخلاق رفت؟

با عرض سلام خدمت شما کارشناسان گرامی
سوالی که داشتم اینه که چرا باید سراغ اخلاق رفت؟
من می خواهم به خدا تقرب پیدا کنم،مگر این کار با عرفان اسلامی به بهترین وجه صورت نمی گیرد؟پس چرا وقت خودم را برای مبحث اخلاقی بگیرم؟
سوال دیگر اینکه اصلا اخلاق به درد عرفان و عارف شدن می خورد؟

کارشناس بحث : سمیع

ذکر یونسیه;245808 نوشت:
با عرض سلام خدمت شما کارشناسان گرامی
سوالی که داشتم اینه که چرا باید سراغ اخلاق رفت؟
من می خواهم به خدا تقرب پیدا کنم،مگر این کار با عرفان اسلامی به بهترین وجه صورت نمی گیرد؟پس چرا وقت خودم را برای مبحث اخلاقی بگیرم؟
سوال دیگر اینکه اصلا اخلاق به درد عرفان و عارف شدن می خورد؟

کارشناس بحث : سمیع


باسمه تعالی
باسلام:
برای اینکه به هر دو سوال شما پاسخ بدهم توجه شما را به نکات زیر جلب می نمایم:
1-بدون تردید میان علم اخلاق که از ملکات نفسانی سخن می گوید با عرفان که از معرفت نفسانی بحث می کند تفاوت است ونمی توان این دو علم را به یک معنا اخذ کرد
2-در اخلاق این بحث مطرح است که منشا ابتلا به غیبت،حسادت ،طمع،دروغ.....چیست،انگیزه انجام آنها کدام است روش درمان این نوع بیماریها چگونه است؟اگر این نوع بیماریها معالجه نشود به کجا خواهد انجامید؟وچه خطری خواهد داشت؟
همچنین در اخلاق از فضایل انسانی وراههای کسب آنها بحث می شود
3- پس موضوع و مسایل علم اخلاق نفس وتهذیب شئون نفس شناخت رذایل وفضایل آن ،راه تحصیل فضایل وپرهیز از رذایل ومانند آن است البته اصل وجود نفس وتجرد آن وشئون وقوای ادراکی وتحریکی اش در فلسفه ثابت می شود آنگاه در علم اخلاق درباره کیفیت تخلق وی سخن به میان می آید
4-در اخلاق انسان واجبات را انجام می دهد ومستحبات را ترک نمی کند ونیز از حرام پرهیز ومکروهات را ترک می کند وبرای رضای خدا کار وتلاش می کند ولی همه اینها در محور تهذیب نفس است
5-هدف در علم اخلاق حفظ سلامت روحی یا درمان بیماریهای آن وانسان سازی است تا به این وسیله فردی با تقوا و وارسته،عادل و فضیلت مند تربیت شود
ادامه دارد......


اما در عرفان چنین نیست زیرا :
1-عارف تلاش وکوشش دارد که واحد حقیقی یعنی خدای سبحان ، وجمال وجلال او را مشاهده کند
2-عارف از حد تهذیب نفس می گذرد زیرا تهذیب نفس از پله های سکوی عارف است یعنی عارف زمانی در سکوی پرواز قرار می گیرد که متخلق به اخلاق خوب بوده وبا تهذیب نفس تزکیه شده واجبات ومستحبات را انجام داده باشد
3-عارفان انسانهای با تقوا،وارسته،عادل،وبا فضیلت مندی هستند که به بهشت ،دوزخ ومحاسبه قیامت معتقدند ولی می کوشند بهشت ودوزخ ویا حقیقت دیگر امور را به دیده جان شهود کنند کسی که به این مرحله برسد وارد حوزه عرفان شده است
4- پس اخلاق را می توان مقدمه وطلیعه عرفان دانست:عرفان برای آنست که انسان به جایی برسد که بوی بد گناه ورایحه خوش بهشت را استشمام کند اما در اخلاق لازم نیست تعفن غیبت ،غذای حرام،ودیگر امور حرام را استشمام کند بلکه اگر با توجه به شواهدی بفهمد که فلان کار مشکوک است واحتیاط کند کار اخلاقی انجام داده است
5- به این ترتیب میان شهود عرفانی وفضیلت اخلاقی تفاوت از زمین تا آسمان است واین دو علم اصالتا وغایتا دو رشته مستقل و دو مبحث با مبانی متفاوت هستند
6-تفاوت اخلاق با عرفان عملی آنست که محور اخلاق تحصیل فضیلت انسانی مانند عدل، ایثار ، امانت واحسان....است ومدار عرفان عملی تحصیل شهود اسماء حسنای الهی ومظاهر ان همچون بهشت ،دوزخ و....می باشد یعنی عارف ملکات فاضله رادارد ودر صدد دیدن مبدا ومنتهای آنهاست ولی عابد یا زاهد متخلق تازه می کوشد صاحب فضیلت شود ویا فضیلت حاصل را حفظ کند
وهمین تمایز اساسی باعث تفکیک میدان جهاد وساحت نبرد اخلاق وعرفان می باشد
ادامه دارد......

رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) در پاسخ کسی که در مورد احسان پرسیده بود معنای سومی از احسان را بیان فرمودند که می توان با توضیحی آن را غایت برای عرفان دانست چرا که احسان گاهی به معنای کار خوب کردن وگاه به معنای اعطاء چیزی به دیگری است
اما حضرت رسول(صلی الله علیه وآله وسلم ) در چیستی احسان فرمودند(ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک)1-یعنی طوری خدا را عبادت کن کانه اورا می بینی واگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند
این معنا ی پر مغز از احسان در حیطه اخلاق نمی گنجد بلکه با عرفان مرتبط است
چنین جایگاهی را مقام (کان)می گویند واز این مقام برتر مقام (ان)است که حضرت امیر (علیه السلام) فرمودند:من کسی نیستم که خدای نادیده را پرستش کنم (البته دیدن با چشم دل)2-
پس عرفان در جایی است که انسان می خواهد مشاهده کندوسخن از شهود ویافتن طعم ایمان و استشمام بوی بهشت وشنیدن نعره های دوزخ است

گفت پیغامبر صباحی زید را/کیف اصبحت ای رفیق با صفا
گفت عبدا مومنا باز اوش گفت/کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
.......
......
گفت خلقان چون ببیند اسمان/من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت هفت دوزخ پیش من/هست پیدا همچو بت پیش شمن
یک به یک وا می شناسم خلق را/همچو گندم من زجو در آسیا
که بهشتی کیست وبیگانه کیست/پیش من پیدا چو مار وماهی است
جمله را چون روز رستاخیز من/فاش می بینم عیان از مرد و زن
هین یگویم یا فرو بندم نفس/لب گزیدش مصطفی یعنی که بس(3)

ونتیجه پاسخ دوم شما هم این شد که فقه ،اخلاق،عرفان به ترتیب در طول هم قرار دارند نه در عرض هم لذا مراعات مراحل پایین تر برای ادامه راه در مراحل بالاتر لازم و ضروری است وعارف حقیقی کسی است که هم ظاهر شریعت(فقه) را رعایت کند و هم اهل سیر وسلوک باطنی باشد
پی نوشت:
1-بحار الانوار ج67ص 219
2-کافی ج1 ص138
3مثنوی مولوی

دانشمندان مسلمان، علم اخلاق را برترین علم یا دست کم یکی از برترین علوم میدانند.
ابن مسکویه در کتاب تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق مینویسد : این علم از همه علوم برتر است و به نیکو کردن رفتار انسان از آن جهت که انسان است ، میپردازد.
از این رو ، دانشمندان مسلمان به دانشجویان توصیه میکنند پیش از فراگیری هر علمی به فراگیری علم اخلاق بپردازند
سلامت روح در گرو آراسته بودن آن به صفت های پسندیده و بیماری روح نیز ناشی از تاثیر صفت های ناپسند در آن است
در تعریف مختصر از علم اخلاق میتوان گفت : علمی که عهده دار بیان سلامت و بیماری روح انسان و راه های درمان این بیماری هاست، علم اخلاق نام دارد.
بیماری های روحی مانند حسادت، خود بزرگ بینی، کینه ورزی و کفر به خدا نیز سکون و قرار را از روح انسان میرباید.
لازم به ذکر است در جامعه ای که اصول اخلاقی رعایت می شود ، زندگی اجتماعی از نشاط برخوردار است

أَمَرنا رَسُولُ اللّهِ صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ أَنْ نَلْقی أَهْلَ الْمَعاصی بِوُجُوهٍ مُکْفَهِرَّةٍ.

پیامبر خدا به ما دستور داده است با معصیت کاران با چهره ای خشن رو به رو شویم.

پیامبر بزرگوار اسلام با اینکه خود، شاخص ترین الگوی فضایل اخلاقی بود، گاه و بی گاه با برخی افراد، شوخی های زیبا و نمکین می کرد، ولی هیچ گاه از چارچوب حق خارج نمی شد و جز شاد کردن دل های مردم و زدودن غبار غم از سیمای آنان، هدف دیگری نداشت. نقل شده است روزی پیامبر، پیرزن فرتوتی را دید که دندان هایش ریخته بود. فرمود: «آگاه باشید که پیرزنان بی دندان، وارد بهشت نخواهند شد.» پیر زن از شنیدن این سخن، گریان و اندوهگین شد. حضرت که متوجه حال او بود، علت گریه اش را پرسید. عرض کرد: ای رسول خدا! من بی دندان هستم. حضرت خندید و فرمود: «بله، تو با این حال وارد بهشت نخواهی شد، بلکه نخست جوان می شوی و دندان هایت می روید، آن گاه به بهشت می روی».

[h=2] عقل و اخلاق
[/h] رابطه ميان عقل و اخلاق،از مباحث مهم عقل‏شناسى و نيز علم اخلاق است، و چنان كه پيش‏تر گفته شد اكثر احاديث نقل شده از امام على‏عليه السلام در زمينه عقل، به عمل و اخلاق مربوط مى‏شد. مباحث «كاركرد عملى عقل» و «اطلاقات عقل عملى» به رابطه ميان عقل و اخلاق مربوط مى‏شد، و ديديم كه از ديدگاه امام، عقل آدمى قادر است خوب و بد اعمال را تشخيص دهد و آدمى را به انجام برخى امور و ترك برخى ديگر بخواند.بر اين اساس چند نكته مهم را در زمينه رابطه عقل و اخلاق،برمى‏رسيم:
7ـ. 1 از جمله مباحث مهم درباره ارتباط عقل و اخلاق، تأثير و تأثر آن دو بر يكديگر واز همديگراست.
همان‏طور كه پيش‏تر ديديم، تأثير عقل بر اخلاق اين است كه انسان براساس عقل خويش، مفاهيم اخلاقى و خوب و بد افعال را درك مى‏كند و نسبت به آنها امر و نهى مى‏كند. حال بايد ديد تأثير اخلاق بر عقل چيست.احاديث بسيارى در اين باره از امام على‏عليه السلام نقل شده است كه در آنها فضايل اخلاقى و اعمال ارزشى از اسباب تقويت عقل برشمرده شده و در مقابل رذايل اخلاقى و گناهان از اسباب تضعيف عقل بيان شده است. امام در اين باره مى‏فرمايند : «با شهوتت مبارزه كن، و بر خشمت پيروز شو، و با عادت زشتت مخالفت كن تا نفست پرورش يابد و عقلت كامل شود.» همچنين فرموده‏اند : «آن كه خود را از مواهب دنيا بى‏نياز كند، عقل را كامل كرده است .» از جمله احاديث آن حضرت كه در آنها رذايل اخلاقى و گناهان از اسباب تضعيف و فساد عقل شمرده شده‏اند،سخنان زيراست : پيروى از هواى نفس، عقل را تباه مى‏سازد. عامل فساد عقل، حب دنيا است.بدترين آفات عقل، كبر و نخوت است. خشم و غضب، عقل‏ها را تباه مى‏كند. آفت عقل، عجب و خودپسندى است. آن كه لهو و خوشگذرانى‏اش فراوان باشد، عقلش كم مى‏شود. از دست رفتن عقل در زياده‏طلبى است. نكته مهمى كه از اين دو دسته احاديث ـ يعنى احاديثى كه عقل را وسيله فهم اخلاق مى‏دانند و رواياتى كه اخلاق را باعث افزايش عقل مى‏دانند ـ مى‏توان استفاده كرد اين است كه عقل و اخلاق رابطه دوسويه دارند و اين رابطه هيچ‏گاه قطع نمى‏شود و در نتيجه، عقل و اخلاق در اين تعامل مى‏توانند سيرى تكاملى داشته باشند. به اين بيان كه آدمى باعقل اندكى كه دارد، خوبى برخى افعال و زشتى برخى افعال را درك مى‏كند. پس از اين ادراك، اگر او به مقتضاى عقل، عمل كند و افعال خوب را انجام داده، افعال زشت را ترك كند، عقل او بيش‏تر مى‏شود، و در نتيجه خوبى و بدى‏هاى بيش‏ترى را درك مى‏كند. باز اگر به مقتضاى عقلى عمل كند، دوباره افزون مى‏گردد و در نتيجه محدوده بيش‏ترى از اعمال اخلاقى را درك مى‏كند . عكس اين حالت نيز مى‏تواند صادق باشد؛يعنى اگر آدمى به مقتضاى عقل اندك خويش عمل نكند و مرتكب رذايل و گناهان گردد، همان عقل اندك نيز تضعيف و در نهايت نابود مى‏گردد يعنى : صم بكم عمى فهم لايعقلون. بر اين اساس آدمى مى‏تواند با عقل خويش اخلاقش را تقويت كند و با اخلاق خويش، عقلش را كامل كند. همانطور كه مى‏تواند باعث تضعيف و نابودى عقل و اخلاق خويش گردد.

7ـ. 2 دو مكتب غايت‏گروى«~ (Teleological theory) ~» و بايدگروى«~ (theory Deontoligical) ~» مهم‏ترين مكاتب مطرح در فلسفه اخلاق «~ (Ethies) ~» و اخلاق‏هنجارى«~ (Normative Ethies) ~» به شمار مى‏روند و بسيارى از فيلسوفان اخلاق را مى‏توان در يكى از اين دو مكتب جاى داد. مكتب غايت‏گروى،معتقد است ملاك اساسى درست بودن يا الزامى بودن عمل به لحاظ اخلاقى، ارزش غيراخلاقى است كه به وجود مى‏آورد.به ديگر سخن خود عمل فى نفسه خوب و الزامى نيست، بلكه براى داورى درباره خوبى و الزامى بودن عمل،بايد به نتيجه و غايتى كه به بار مى‏آورد نظر كرد.
طرفداران اين مكتب در تعيين غايت با يكديگر اختلاف نظر دارند.اكثر آنان غايت را لذت مى‏دانند. ديگران امورى همچون قدرت، معرفت و كمال را غايت اعمال اخلاقى معرفى مى‏كنند .

در مقابل اين مكتب، نظريه وظيفه‏گروى قرار مى‏گيرد. پيروان اين نظريه يا منكر آنند كه ملاك داورى در باب خوبى و الزامى بودن عمل، غايت و ارزش غيراخلاقى آن است، يا معتقدند اين مكتب به تنهايى كافى نيست و خود عمل، با قطع‏نظر از غايت آن مى‏تواند خوب و بد يا واجب و حرام باشد.بنابراين غايت‏گروى تنها ملاك داورى را غايت عمل مى‏داند؛اما وظيفه‏گروى ضرورتا به معناى نفى توجه به غايت در داورى نيست؛بلكه مى‏تواند اين مطلب را بپذيرد،اما خود عمل و ويژگى‏هاى آن را نيز در داورى دخيل بداند.
به نظر مى‏رسد احاديثى كه در اطلاق دوم و سوم عقل عملى نقل شد،مكتب بايدگروى را تأييد مى‏كنند.
بنا بر مفاد اين احاديث ،عقل قادر است خوب و بد اعمال را درك كند و به اعمال خوب امر واز اعمال زشت نهى كند. البته در برخى از اين احاديث، عقل بر اساس سود و فايده به عملى امر يا از او نهى مى‏كند، اما هميشه اين‏گونه نيست و در اكثر احاديث نقل شده، عقل مستقيما خوبى و بدى عملى را درك مى‏كند و آدمى را از پليدى‏ها باز مى‏دارد. بنابراين اعضا ملاك داورى در سود و غايت درست نيست و برخى افعال فى نفسه خوب يا بدند و عقل نيز قادر است لااقل در پاره‏اى موارد اين خوبى و بدى را درك كرده بدان امر يااز آن نهى كند.
7ـ. 3 در تفسير حسن و قبح افعال در ميان متفكران اسلامى و غيراسلامى،نظريات مختلفى مطرح شده است. رأى مشهور در ميان فيلسوفان اسلامى كه برخى از اصوليين معاصر نيز موافق آنند، در اين باره آن است كه حسن و قبح، از مشهورات عامه و آراى محموده است و عقلا براى سامان دادن به زندگى اجتماعى خود، بر روى آنها توافق كرده‏اند. مى‏دانيم كه مشهورات يكى از مقدمات قياس جدلى است،و از قضاياى يقينى و عقلى كه از مقدمات قياس برهانى‏اند؛ محسوب نمى‏شوند. ابن‏سينا مى‏گويد: آراى مشهوره و محموده قضايايى هستند كه علت تصديق آنها يا شهادت همه طوايف بشر است،مثل «عدل نيكو است»، و يا شهادت اكثر مردم و يا چيزى از اين قبيل. اين قضايا از اوليات عقلى و فطريات نيست و دليل وجود اين قضايا در نفس انسان اين است كه از كودكى بدان عادت كرده و يا به جهت مصلحت‏انديشى و يا بر اثر برخى از خلق‏هاى انسانى مثل حيا و انس به ديگران و يا برخى سنت‏هاى قديمى يا استقراى بسيار انسان، به آنها معتقد شده است. بر اساس اين نظريه،افعال فى نفسه داراى حسن و قبح نيستند و در نتيجه عقل حسن و قبح افعال را درك نمى‏كند؛ بلكه حسن و قبح افعال امرى عقلايى وقراردادى است و عقلا به دلايل مختلف از جمله منافع اجتماعى، خوبى و بدى افعال را اعتبار كرده‏اند.
از احاديثى كه درباره حكم عقل به خوبى و بدى افعال، از امام على‏عليه السلام نقل شده است، برمى‏آيد كه حسن و قبح افعال امرى عقلى و يقينى است و انسان با تعقل و تدبر در افعال به طور يقينى درك مى‏كند كه اعمالى خوبند و اعمالى زشت، و عقل انسان را دعوت به انجام كارهاى خوب و ترك كارهاى زشت مى‏كند. براى مثال وقتى حضرت مى‏فرمايند: من علامات العقل، العمل بسنة العدل؛«از نشانه‏هاى عقل، عمل به روش عدل است» فرض اين سخن آن است كه عدالت عملى خوب است و عقل خوبى عدل را درك و آدمى را به آن دعوت مى‏كند. از اين رو كسى كه به عدل رفتار مى‏كند، از عقل بهره‏مند بوده و از آن پيروى كرده است. يا وقتى مى‏فرمايند: «عقول نفوس را از پليدى بازمى‏دارد»،فرض شده است كه پليدى امرى واقعى و زشت است و عقل آن را درك كرده و آدمى را از ارتكاب آن بازمى‏دارد.

ذکر یونسیه;245808 نوشت:
سوال دیگر اینکه اصلا اخلاق به درد عرفان و عارف شدن می خورد؟

سلام
اخلاق یعنی نحوه تعامل با مظاهر حق تعالی
لذا بهتر است بلکه لازم است از پیش از رسیدن به این حقیقت خود را به زینت اخلاق آراسته کنیم
وگرنه پس از باور این حقیقت بدون بهره مندی از اخلاق چیزی جز حسرت نصیبمان نخواهد بود
والله الموفق

پرسش:
چرا باید سراغ اخلاق رفت؟
پاسخ:

بدون تردید میان علم اخلاق که از ملکات نفسانی سخن می گوید با عرفان که از معرفت نفسانی بحث می کند تفاوت است ونمی توان این دو علم را به یک معنا اخذ کرد
در اخلاق این بحث مطرح است که منشاء ابتلا به غیبت،حسادت ،طمع،دروغ.....چیست، انگیزه انجام آنها کدام است روش درمان این نوع بیماریها چگونه است؟ اگر این نوع بیماریها معالجه نشود به کجا خواهد انجامید؟و چه خطری خواهد داشت؟

موضوع و مسایل علم اخلاق نفس وتهذیب شئون نفس شناخت رذایل و فضایل آن ،راه تحصیل فضایل و پرهیز از رذایل و مانند آن است
هدف در علم اخلاق حفظ سلامت روحی یا درمان بیماری های آن و انسان سازی است تا به این وسیله فردی با تقوا و وارسته،عادل و فضیلت مند تربیت شود.
اما در عرفان عارف تلاش وکوشش دارد که واحد حقیقی یعنی خدای سبحان، و جمال و جلال او را مشاهده کند.
عارف زمانی در سکوی پرواز قرار می گیرد که متخلق به اخلاق خوب بوده و با تهذیب نفس تزکیه شده واجبات و مستحبات را انجام داده باشد
عارفان انسانهای با تقوا، وارسته، عادل، و با فضیلت مندی هستند که به بهشت،دوزخ و محاسبه قیامت معتقدند ولی می کوشند بهشت و دوزخ و یا حقیقت دیگر امور را به دیده جان شهود کنند کسی که به این مرحله برسد وارد حوزه عرفان شده است.

پس اخلاق را می توان مقدمه و طلیعه عرفان دانست.
عرفان برای آنست که انسان به جایی برسد که بوی بد گناه و رایحه خوش بهشت را استشمام کند اما در اخلاق لازم نیست تعفن غیبت ،غذای حرام،و دیگر امور حرام را استشمام کند بلکه اگر با توجه به شواهدی بفهمد که فلان کار مشکوک است و احتیاط کند کار اخلاقی انجام داده است
به این ترتیب میان شهود عرفانی و فضیلت اخلاقی تفاوت از زمین تا آسمان است و این دو علم اصالتا و غایتا دو رشته مستقل و دو مبحث با مبانی متفاوت هستند

تفاوت اخلاق با عرفان عملی آنست که محور اخلاق تحصیل فضیلت انسانی مانند عدل، ایثار، امانت و احسان....است و مدار عرفان عملی تحصیل شهود اسماء حسنای الهی و مظاهر ان همچون بهشت، دوزخ و....می باشد یعنی عارف ملکات فاضله را دارد و در صدد دیدن مبدا و منتهای آنهاست.
پس عرفان در جایی است که انسان می خواهد مشاهده کند و سخن از شهود و یافتن طعم ایمان و استشمام بوی بهشت و شنیدن نعره های دوزخ است ولی عابد یا زاهد متخلق تازه می کوشد صاحب فضیلت شود و یا فضیلت حاصل را حفظ کند.

فقه، اخلاق، عرفان به ترتیب در طول هم قرار دارند نه در عرض هم. لذا مراعات مراحل پایین تر برای ادامه راه در مراحل بالاتر لازم و ضروری است و عارف حقیقی کسی است که هم ظاهر شریعت(فقه) را رعایت کند و هم اهل سیر و سلوک باطنی باشد.


موضوع قفل شده است