جمع بندی محصول زندگی انسان كافر سه نجاست است: بول ، غائط و نطفه

تب‌های اولیه

34 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
محصول زندگی انسان كافر سه نجاست است: بول ، غائط و نطفه

بسم الله الرحمن الرحيم

ماه رمضان ماه خودسازي است وبهترين فرصت است كه انسان بخواهد خودش را به مقامات عاليه برساند .حجت الاسلام والمسلين باستاني فرمودند:ثمره وحاصل يك انسان كافر سه نجاست بيشتر نيست : بول ,غائط, نطفه .
ايشان افزودند كه ما نيامده ايم كه بخوريم و بخوابيم و بميريم ما براي هدف برتري خلق شده ايم .ايشان فرمودند وقتي يك مرتاض هندي با تقويت قوه ي تمركز خودش ميتواند كارهاي خارق العاده انجام دهد يقينا يك انسان عارف ميتواند با تقويت قوه ي تمركز خودش از طريق نماز در كائنات تصرف كند .ايشان افزودند روزه بهترين عمل براي تقويت اراده انسان است و در شرح كرامتي از علامه سيد علي قاضي (ره ) بيان فرمودند كه ايشان توسط همين عبادات به مقامي رسيد كه حتي مي توانست در زمان هم تصرف بكند و آينده افراد را به آنها نشان بدهد.
سخنراني حجت الاسلام والمسلمين باستاني:
http://s1.picofile.com/file/7443201070/bastani1.mp3.html

عين الحيات;245218 نوشت:
ثمره وحاصل يك انسان كافر سه نجاست بيشتر نيست : بول ,غائط, نطفه .

سلام بر تو و اون حاجی!
جا دارد به این مغز بالنده تبریکی بس عظیم بگویم!
همچنین دوستان گرداننده سایت،که اخلاقیات را تنها در دفاع از خود در برابر مخالفین خلاصه میکنند
البته این نوع گفتار بسیار آشناست
سوره بقره آیه‌ی ۱۷۱:
وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً ۚ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ ﴿١٧١﴾
یعنی‌:
و مَثَل کافران چون مَثَل کسى است که حیوانى را که جز صدا و ندایى نمى‌شنود بانگ مى‌زند [آرى،] کرند، لالند، کورند [و] درنمى‌یابند. (۱۷۱)

عين الحيات;245218 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم

ماه رمضان ماه خودسازي است وبهترين فرصت است كه انسان بخواهد خودش را به مقامات عاليه برساند .حجت الاسلام والمسلين باستاني فرمودند:ثمره وحاصل يك انسان كافر سه نجاست بيشتر نيست : بول ,غائط, نطفه .
ايشان افزودند كه ما نيامده ايم كه بخوريم و بخوابيم و بميريم ما براي هدف برتري خلق شده ايم .ايشان فرمودند وقتي يك مرتاض هندي با تقويت قوه ي تمركز خودش ميتواند كارهاي خارق العاده انجام دهد يقينا يك انسان عارف ميتواند با تقويت قوه ي تمركز خودش از طريق نماز در كائنات تصرف كند .ايشان افزودند روزه بهترين عمل براي تقويت اراده انسان است و در شرح كرامتي از علامه سيد علي قاضي (ره ) بيان فرمودند كه ايشان توسط همين عبادات به مقامي رسيد كه حتي مي توانست در زمان هم تصرف بكند و آينده افراد را به آنها نشان بدهد.
سخنراني حجت الاسلام والمسلمين باستاني:
http://s1.picofile.com/file/7443201070/bastani1.mp3.html

یک انسان عارف میتونه : رویه آب راه بره ؛ تو آسمون پرواز کنه ؛ چشم بصیرت پیدا کنه ؛ در یک لحظه در 100 تا جا باشه ؛ طی الارض کنه ؛ با اشاره ای یک مار رو بکشه ؛ با اشاره ای کوه رو تبدیل به طلا کنه ؛ با اشاره ای فوت کنه و ...

یک انسانی که به این چیزها باور نداره ؛ ریاضیات میخونه ؛ فیزیک میخونه ؛ هندسه میخونه ؛ مغز خودش رو از وهیمات خارج میکنه ؛ رویه اخلاقش کار میکنه ؛ در درون اجتماع سعی میکنه که رشد کنه ؛ مغز خودش رو گسترش میده و به توانایی هاش اضافه میکنه ؛ وارد یک گروه مهندسی میشه و سالها کسب تجربه میکنه ؛ بعدش خودش به جایگاه رهبری میرسه ؛ میتونه تصمیم های خوب و درست بگیره ؛ خودش و کشورش رو از فقر در میاره ؛ روز به روز تواناتر و باهوش تر و مهربانتر میشه ؛ و در نهایت تبدیل به یک انسان اتو کشیده میشه که همه چیزش بر اساس نظم هست ؛ رفتار و گفتار و ...

به شخصه به این مسیر رسیدم که راه ... مسیر دوم هست و مسیر اول جواب نیست . مدتها از من وقت گرفت و زمانها از من صرف کرد تا به اینجا برسم .

باسمه البصیر

عرض سلام و ادب

مبنای 2;978725 نوشت:
یک انسان عارف میتونه : رویه آب راه بره ؛ تو آسمون پرواز کنه ؛ چشم بصیرت پیدا کنه ؛ در یک لحظه در 100 تا جا باشه ؛ طی الارض کنه ؛ با اشاره ای یک مار رو بکشه ؛ با اشاره ای کوه رو تبدیل به طلا کنه ؛ با اشاره ای فوت کنه و ...

یک انسانی که به این چیزها باور نداره ؛ ریاضیات میخونه ؛ فیزیک میخونه ؛ هندسه میخونه ؛ مغز خودش رو از وهیمات خارج میکنه ؛ رویه اخلاقش کار میکنه ؛ در درون اجتماع سعی میکنه که رشد کنه ؛ مغز خودش رو گسترش میده و به توانایی هاش اضافه میکنه ؛ وارد یک گروه مهندسی میشه و سالها کسب تجربه میکنه ؛ بعدش خودش به جایگاه رهبری میرسه ؛ میتونه تصمیم های خوب و درست بگیره ؛ خودش و کشورش رو از فقر در میاره ؛ روز به روز تواناتر و باهوش تر و مهربانتر میشه ؛ و در نهایت تبدیل به یک انسان اتو کشیده میشه که همه چیزش بر اساس نظم هست ؛ رفتار و گفتار و ...

به شخصه به این مسیر رسیدم که راه ... مسیر دوم هست و مسیر اول جواب نیست . مدتها از من وقت گرفت و زمانها از من صرف کرد تا به اینجا برسم .

برابر دانستن مفهوم کافر با دانشمند،و انسان منظم و اتو کشیده و ریاضی و فیزیک خوانده با کافر

همانقدر بی وجه و مغالطه آمیز است که مساوی دانستن عارف و مؤمن با انسان ریاضی و فیزیک نخوانده ی نامنظم اتو نکشیده!

و البته مساوی دانستن کافر با فیزیک نخوانده و ریاضی نخوانده ی اتو نکشیده هم همانقدر غلط است.

کفر و ایمان رنگ جان و اندیشه ی انسانند و ربطی به مهارتها و علوم و فنون وی ندارند.

مبنای 2;978725 نوشت:
یک انسان عارف میتونه : رویه آب راه بره ؛ تو آسمون پرواز کنه ؛ چشم بصیرت پیدا کنه ؛ در یک لحظه در 100 تا جا باشه ؛ طی الارض کنه ؛ با اشاره ای یک مار رو بکشه ؛ با اشاره ای کوه رو تبدیل به طلا کنه ؛ با اشاره ای فوت کنه و ...

یک انسانی که به این چیزها باور نداره ؛ ریاضیات میخونه ؛ فیزیک میخونه ؛ هندسه میخونه ؛ مغز خودش رو از وهیمات خارج میکنه ؛ رویه اخلاقش کار میکنه ؛ در درون اجتماع سعی میکنه که رشد کنه ؛ مغز خودش رو گسترش میده و به توانایی هاش اضافه میکنه ؛ وارد یک گروه مهندسی میشه و سالها کسب تجربه میکنه ؛ بعدش خودش به جایگاه رهبری میرسه ؛ میتونه تصمیم های خوب و درست بگیره ؛ خودش و کشورش رو از فقر در میاره ؛ روز به روز تواناتر و باهوش تر و مهربانتر میشه ؛ و در نهایت تبدیل به یک انسان اتو کشیده میشه که همه چیزش بر اساس نظم هست ؛ رفتار و گفتار و ...

به شخصه به این مسیر رسیدم که راه ... مسیر دوم هست و مسیر اول جواب نیست . مدتها از من وقت گرفت و زمانها از من صرف کرد تا به اینجا برسم .

با سلام و عرض ادب

علمای نامدار اسلام ، ابن سینا ، دکتر چمران و امثال اون ها نتونستن به هیچ جا برسن؟؟؟

فقط کفار می تونن به مراتب بالای علمی برسن؟

واقعا برای این طرز فکر تاسف می خورم

اگر یه کافر مثل هیتلر دنیا رو نابود کنه به چشم کافر بهش نگاه نمی شه

اما اگه یه سری مثل داعش به اسم اسلام و برای منافع شخصیشون گند بزنن
(جالب اینجاست تو بیمارستان های کفار درمان می شن و از طریق اون ها تغذیه می شن)
همه چیز به اسم اسلام نوشته می شه ...

مشکل اینجاست مسلمون های واقعی نمیتونن حیله گری کنن و سیاست های کثیف مثل کفار بکار ببرن ...
چون برای یه مسلمون واقعی هدف وسیله رو توجیه نمی کنه...

عين الحيات;245218 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم

ماه رمضان ماه خودسازي است وبهترين فرصت است كه انسان بخواهد خودش را به مقامات عاليه برساند .حجت الاسلام والمسلين باستاني فرمودند:ثمره وحاصل يك انسان كافر سه نجاست بيشتر نيست : بول ,غائط, نطفه .
ايشان افزودند كه ما نيامده ايم كه بخوريم و بخوابيم و بميريم ما براي هدف برتري خلق شده ايم .ايشان فرمودند وقتي يك مرتاض هندي با تقويت قوه ي تمركز خودش ميتواند كارهاي خارق العاده انجام دهد يقينا يك انسان عارف ميتواند با تقويت قوه ي تمركز خودش از طريق نماز در كائنات تصرف كند .ايشان افزودند روزه بهترين عمل براي تقويت اراده انسان است و در شرح كرامتي از علامه سيد علي قاضي (ره ) بيان فرمودند كه ايشان توسط همين عبادات به مقامي رسيد كه حتي مي توانست در زمان هم تصرف بكند و آينده افراد را به آنها نشان بدهد.
سخنراني حجت الاسلام والمسلمين باستاني:
http://s1.picofile.com/file/7443201070/bastani1.mp3.html

با سلام

ایشان در مورد منافقین چیزی نفرموده اند ؟؟؟؟

در مورد ریاکاران چطور ؟؟؟

در مورد مشرکانی که لباس اسلام به تن کرده اند چیزی نگفته اند؟؟؟

آیا عارفان هم به کافران غیر حربی توهین می کنند و آن ها را از اسلام فراری می دهند ...؟؟؟

یا راه درست را به آن ها نشان می دهند؟؟؟

عين الحيات;245218 نوشت:
http://s1.picofile.com/file/74432010...tani1.mp3.html

سلام لینک رمز عبور میخواد لطفا بنویسید

hessam78;978721 نوشت:
سلام بر تو و اون حاجی!
جا دارد به این مغز بالنده تبریکی بس عظیم بگویم!
همچنین دوستان گرداننده سایت،که اخلاقیات را تنها در دفاع از خود در برابر مخالفین خلاصه میکنند
البته این نوع گفتار بسیار آشناست
سوره بقره آیه‌ی ۱۷۱:
وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً ۚ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ ﴿١٧١﴾
یعنی‌:
و مَثَل کافران چون مَثَل کسى است که حیوانى را که جز صدا و ندایى نمى‌شنود بانگ مى‌زند [آرى،] کرند، لالند، کورند [و] درنمى‌یابند. (۱۷۱)

با سلام

کافرانی که بعد از شنیدن و دیدن هزاران راهنمایی و استدلال باز هم خود را به کری وکوری و گنگی می زنند واقعا از حیوان پست ترند

شامپانزه ها را می توان تعلیم داد و راهنمایی کرد هر چند از آن ها توقع نباید داشت

اما کافرانی که جز تعصب به عقاید پوچ خود و هوای نفس خود چیز دیگری ندارند و استدلال نمی پذیرند و بر طبل جهالت می کوبند
واقعا از حیوان پست ترند

کسانی که اشتباه دروغگویان و گناه کاران و مدعیان را به پای الگوریتم دین می نویسند ...

کسانی که هر روز معجزه های خلقت را می بینند و همه چیز را اتفاقی می پندارند

کسانی که اتفاقی آمده اند و اتفاقی خواهند رفت ...

و چیزی جز نا امیدی و یاس از خود به یادگار نمی گذارند...

و ارثیه تلاش های خود را برای نسل بشر باقی میگذارند بدون این که خود بتوانند از آن سودی ببرند ...

براستی که زیان کار ترین انسان ها اینان اند

که عمری تلاش می کنند اما ثمره آن از آن دیگران است ...

و جزای آن ها چیزی جز مرگی بدون مرگ و زجری بی پایان نیست ...

شروحیل;978751 نوشت:
با سلام

کافرانی که بعد از شنیدن و دیدن هزاران راهنمایی و استدلال باز هم خود را به کری وکوری و گنگی می زنند واقعا از حیوان پست ترند

شامپانزه ها را می توان تعلیم داد و راهنمایی کرد هر چند از آن ها توقع نباید داشت

اما کافرانی که جز تعصب به عقاید پوچ خود و هوای نفس خود چیز دیگری ندارند و استدلال نمی پذیرند و بر طبل جهالت می کوبند


سلام شروحیل عزیز!
حالا این حرفا رو زدی،رو من چرا ریپلای کردی عزیزِ دل؟
یکی از لَذت های حلال اینست که احساسات افراد مدعی حقیقت اخلاق و عرفان را در دست بگیری!از آزمون های اولیه دوست داشتنی خودم است با گفتار میتوانی شعله هایشان را کم و زیاد کنی
بقول عطار توخود در بندِ منی تا چه گویم!
به هر حال شما مسلمانان از عزیزان هستید،بد هایتان را هم مقصر نمیدانیم(چون پستوی ذهنی تاریک برای انسانها و حیوانات قائل نیستیم) چه رسد به خوب هایتان،هدف از تذکرات تشکیک است تا بقول هیوم عزیز از بند دگماتیسم رها شویم!

حبیبه;978733 نوشت:
باسمه البصیر

عرض سلام و ادب

برابر دانستن مفهوم کافر با دانشمند،و انسان منظم و اتو کشیده و ریاضی و فیزیک خوانده با کافر

همانقدر بی وجه و مغالطه آمیز است که مساوی دانستن عارف و مؤمن با انسان ریاضی و فیزیک نخوانده ی نامنظم اتو نکشیده!

و البته مساوی دانستن کافر با فیزیک نخوانده و ریاضی نخوانده ی اتو نکشیده هم همانقدر غلط است.

کفر و ایمان رنگ جان و اندیشه ی انسانند و ربطی به مهارتها و علوم و فنون وی ندارند.

سلام .
روزگاری بود که ما هم اینچنین میپنداشتیم .
خود غلط بود آنچه ما آن زمانها میپنداشتیم .

حبیبه خانوم سلام .
خوب و خوش و سلامت باشید .

ببینید ... حرف بسیار هست .
الان مطمین هستم انسانهای بسیار زیادی رو در در اطرافت میبینی که انسانهای عابد و زاهدی هستند ؛ و در عین حال ریاضی و فیزیکشون خوب هست ؛ شاید هم یکی از مدال آورندگان المپیاد ؛ چرا بخوام راه دور برم ؛ دختر عمم ؛ رتبه کشوری المپیاد فیزیک رو داره ؛ پسر عمه ارجمند بنده رتبه 18 کنکور رو داره ؛ هر دوشون ( که دختر خاله و پسرخاله میشن ) در درون دانشگاه صنعتی شریف الکترونیک خوندند و ....

الان نزدیک 10 سالی هست که دختر عمم از صنعتی شریف فارغ التحصیل شده ... ایشون هم برای خودش عارف و زاهدی بود ... الان جلسات مولوی شناسی میزاره و رفته در وادی ادبیات و ...

پسر عمم هم در همین حدود هست که از دانشگاه صنعتی شریف فارغ التحصیل شد ... ایشون هم دو بار شرکت زدند و ورشکست شدند ... در نهایت رفتند و از چین جنس آوردن و اون جنس ها رو گارانتی میکنند و خدذمات پس از فروش میدند . ایشون هم به شدت مذهبی هستند .

من یک روز در درون زندگیم واقعا حسرت خوردم . من در درون یک دبیرستان خوب تحصیل میکردم که همه کسانی که در درون اون دبیرستان تحصیل میکردند خودشون شاگرد اول مدارس دیگر بودند . یک روز معلم هندسمون اومد سره کلاس و گفت فردا که امتحان هندسه دارید میخوام سوالها رو بهتون بدم ؛ میتونید تا فردا در موردشون فکر کنید ؛ شب رو نخوابید ؛ با دوستانتون مشورت کنین و جواب ها رو بنویسید و بیارید .

خوب من حدس میزدم که باید سوالها سخت باشند . همون زمان برگه رو برداشتم و رفتم خونه عمم اینها . 20 تا سوال بود . برگه رو دادم دسته دختر عمم و بهش ماجرا رو گفتم . دختر عمم شروع به حل مسایل کرد ... سوال اول 2 دقیقه ... سوال دوم 3 دقیقه ... سوال سوم 5 دقیقه ... سرت رو در نیارم در حدود یک ساعت و نیم طول کشید تا 20 تا سوال رو جوابهاش رو برام نوشت و داد دستم .

منم با خودم گفتم که مسایل راحت بود . برگه رو برداشتم و پاکنویس کردم و فردا رفتم مدرسه ... یک مدرسه ... 60 نفر هم سن و سال بودیم و دریغ از یک نفر که تونسته باشه به یک سوال پاسخ بده ... تمام چشمها از کاسه در اومده و دریغ از پاسخ به یک سوال ... حتی شاگرد اول مدرسمون هم نتونسته بود یک سوال از اون 20 تا رو حل کنه ....

و من 20 تاش رو هم حل کرده بودم . هر کدومشون هم تقریبا 4 دقیقه طول کشیده بود !!!!

و من واقعا اون زمان فهمیدم که هوش به چی میگن ....

الان من کجام و دختر عمم کجاس ... اون داره خونه داری میکنه ... کهنه عوض میکنه ... هفته ای یک روز در درون خونشون کلاس مولوی شناسی میزاره و من ...

نمیخوام از خودم تعریف کنم ...

اون سوخت و تموم شد و رفت ...

چرا !!!!

چرا این همه به قول شما مهندسین و دکترهایی داریم که متعهد هستند و با این حال وضع کشورمون اینجوری هست ...

جواب یک چیز هست ... اینه که اونها اتو کشیده نیستند و میرن و عارف میشن ... میخوان تو هوا پرواز کنن ... میخوان طی طریق کنن و کوه رو به طلا تبدیل کنن ...

و تو باتلاق گیر میکنند و به صورت بازگشتی نمیتونند از افکارشون بیرون بیان .

مغزهای بزرگ در درون تله های بزرگ هم گیر میکنه .
یک کاغذ A4 دارم که روش نوشتم ؛ بزرگترین نیرنگها از نوع بازی دادن هست ؛ مراقب باش که کسی باهات بازی نکنه .

یک شیر میتونه بسیار قدرتمند باشه ... میتونه سلطان جنگل باشه ... ولی شیر میتونه بازی یخوره و در سیرک ها مبینیمشون که این ور و اون ور میپرن ... ولی گرگ ها هیچ وقت بازی نمیخورن و در درون سیرک ها گرفتار نمیشن . این اخلاق گرگها رو واقعا دوس دارم . دختر عمم مثال واقعی از یک شیر بود که الان گرفتار سیرک شده ... و منم خودم رو گرگی میدونم که هیچ سیرکی نتونسته منو گرفتار کنه .

الان این همه مهندس در درون ایران داریم ... چرا چیزی مثله فیس بوک . مثله هیوندا . مثله هابل در درون ایران ساخته نمیشه ... چرا !!!

صحبت از ابوعلی سینا کردین و اون رو شخص مذهبی دونستید ؛ احتمالا میدونین که علت مرگ ابوعلی سینا چی بوده ؛ زیاده روی در شهوات ....

بحث دقیقا همین هست ...
عرفان مدیریت انسان بر زندگی رو از بین میبره ...

چه دختر عمم ... که زده جاده خاکی .
چه اون پسر عمم ... که بازار و آأم ها را نتونست بشناسه و پشت سره هم ورشکست شد و الان داره خدمات میدع
چه هزاران مهندس ایرانی ...

این چیزها مغز رو میبنده ...
مغز باید مثال یک چتر باز باشه ...

خیلی دوست داشتم که دعوتتون میکردم مدتی رو دوره های mba پاس کنین ... یک استاد داشتیم که داشت در مورد مدیریت فرصت صحبت میکرد ... اینکه چحوری باید فرصت ساخت ؛ چجوری باید فرصت رو شناسایی کرد ؛ چجوری باید از فرصت ها مراقبت کرد ؛ و چگونه باید از فرصتها استفاده کرد .

مثلا ایشون عنوان میکرد کسی که داعما خوش لباس و اتو کشیده هست داره از فرصتهاش مراقبت میکنه .
کسی که در درون شرکتهای مختلف میره و برای اونها کار میکنه داره تخم فرصت رو میکاره .
اینکه وقتی در درون یک شرکت میری و میبینی داره دعوایی اتفاق میوفته بین مدیر عامل و مدیر شرکت این یک فرصت هست
اینکه باید در درون هر اقدام حواسمون به این باشه که هر عملی که ما انجام میدیم یک سری برامون فرصت ایجاد میکنه و یک سری تهدید برامون بوجود میارد ( تهدید = فرصت با علامت منفی ) و همیشه باید انتخابهایی رو داشته باشیم که فرصتهای بیشتری ایجاد میکنند و تهدید های کمتری رو باعث میشن .

و چگونه در بزنگاهها باید از فرصتها استفاده کنیم ؛ مثله یوز پلنگی که میخواد یک آهو رو شکار کته
یک عارف با این چیزا چی کار داره ... یه عارف خوابه .... داره خوابهای رنگارنگ میبینه ....
کشورش داره نابود میشه ... داره خواب حورالعین میبینه ...

بگذریم ...
من هم قبول دارم که عوارف میتونند ریاضی و فیزیک بخونند ولی اون دیدی که میتونه مثمر ثمر باشه و ریاضیات و فیزیک و جبر و مثلثات رو به خدمت بگیره تا یک کشور رو ابر قدرت کنه ... در اختیار عوارف نیست ....

اونها برن کوه رو طلا کنن ... با این چیزا کار نداشته باشن ... این کارای پست رو بر عهده کسایی بزارن که دارن در درون واقعیت زندگی میکنند .

راستی یک موضوعی جدیدا هم باز شده به اسم " پیاز نحور " شرح حال پسر جوونی هست که نتونسته خودش رو کنترل کنه و به همین آخوندها و روحانی ها مراجعه کرده و بهش گفتن پیاز نخور ( 30 سال ) ... اگر بهت یه میلیارد بدن چی کار میکنی ....

چی شده ...
مساله حاج آقا : یک دختر یا پسر 13 سالگی بالغ میشه ... باید 33 سالگی ازدواج کنه ... چی کار کنه ...
جواب حاج آقا : پیاز نخور . سرکه بخور . اگر بهت یه میلیارد بدن چی کار میکنی .

این یه نمونه هست ... وقتی کشور دست همین آدمها باشه ( عوارف ) نسخه هاش هم همینجوری میشن .

شاید حاج آقا ریاضی و فیزیک هم خونده باشه ... ولی اون دیدی که مشکلات رو حل میکنه ... دیدی بر مبنای حقیقت هست ...

hessam78;978793 نوشت:
سلام شروحیل عزیز!
حالا این حرفا رو زدی،رو من چرا ریپلای کردی عزیزِ دل؟
یکی از لَذت های حلال اینست که احساسات افراد مدعی حقیقت اخلاق و عرفان را در دست بگیری!از آزمون های اولیه دوست داشتنی خودم است با گفتار میتوانی شعله هایشان را کم و زیاد کنی
بقول عطار توخود در بندِ منی تا چه گویم!
به هر حال شما مسلمانان از عزیزان هستید،بد هایتان را هم مقصر نمیدانیم(چون پستوی ذهنی تاریک برای انسانها و حیوانات قائل نیستیم) چه رسد به خوب هایتان،هدف از تذکرات تشکیک است تا بقول هیوم عزیز از بند دگماتیسم رها شویم!

با سلام

به قول خودتان

من نه نیازی دارم که پیرو من باشید

نه نیاز به رهبری شما دارم

من چیزی دارم که مرا از پیرو و رهبر بی نیاز کرده

اگر با شما سخن میگویم دلیلش فقط و فقط این است که او به من گوید شما نیز در پی او هستید و می خواهید پیدایش کنید.

بیش از این خاطر شما را نمی آزارم

من ادرس را گفتم

رفتن یا نرفتن شما پیش او ضرر یا سودی به حال من نخواهد داشت

اگر متوجه آدرس نشدید بگویید تا در حد توان ادرس را تشریح کنم

اگر کلا هدف شما نرفتن است که ما رو به خیر و شما رو به ...

در پناه او.

مبنای 2;978847 نوشت:
سلام .
روزگاری بود که ما هم اینچنین میپنداشتیم .
خود غلط بود آنچه ما آن زمانها میپنداشتیم .

حبیبه خانوم سلام .
خوب و خوش و سلامت باشید .

ببینید ... حرف بسیار هست .
الان مطمین هستم انسانهای بسیار زیادی رو در در اطرافت میبینی که انسانهای عابد و زاهدی هستند ؛ و در عین حال ریاضی و فیزیکشون خوب هست ؛ شاید هم یکی از مدال آورندگان المپیاد ؛ چرا بخوام راه دور برم ؛ دختر عمم ؛ رتبه کشوری المپیاد فیزیک رو داره ؛ پسر عمه ارجمند بنده رتبه 18 کنکور رو داره ؛ هر دوشون ( که دختر خاله و پسرخاله میشن ) در درون دانشگاه صنعتی شریف الکترونیک خوندند و ....

الان نزدیک 10 سالی هست که دختر عمم از صنعتی شریف فارغ التحصیل شده ... ایشون هم برای خودش عارف و زاهدی بود ... الان جلسات مولوی شناسی میزاره و رفته در وادی ادبیات و ...

پسر عمم هم در همین حدود هست که از دانشگاه صنعتی شریف فارغ التحصیل شد ... ایشون هم دو بار شرکت زدند و ورشکست شدند ... در نهایت رفتند و از چین جنس آوردن و اون جنس ها رو گارانتی میکنند و خدذمات پس از فروش میدند . ایشون هم به شدت مذهبی هستند .

من یک روز در درون زندگیم واقعا حسرت خوردم . من در درون یک دبیرستان خوب تحصیل میکردم که همه کسانی که در درون اون دبیرستان تحصیل میکردند خودشون شاگرد اول مدارس دیگر بودند . یک روز معلم هندسمون اومد سره کلاس و گفت فردا که امتحان هندسه دارید میخوام سوالها رو بهتون بدم ؛ میتونید تا فردا در موردشون فکر کنید ؛ شب رو نخوابید ؛ با دوستانتون مشورت کنین و جواب ها رو بنویسید و بیارید .

خوب من حدس میزدم که باید سوالها سخت باشند . همون زمان برگه رو برداشتم و رفتم خونه عمم اینها . 20 تا سوال بود . برگه رو دادم دسته دختر عمم و بهش ماجرا رو گفتم . دختر عمم شروع به حل مسایل کرد ... سوال اول 2 دقیقه ... سوال دوم 3 دقیقه ... سوال سوم 5 دقیقه ... سرت رو در نیارم در حدود یک ساعت و نیم طول کشید تا 20 تا سوال رو جوابهاش رو برام نوشت و داد دستم .

منم با خودم گفتم که مسایل راحت بود . برگه رو برداشتم و پاکنویس کردم و فردا رفتم مدرسه ... یک مدرسه ... 60 نفر هم سن و سال بودیم و دریغ از یک نفر که تونسته باشه به یک سوال پاسخ بده ... تمام چشمها از کاسه در اومده و دریغ از پاسخ به یک سوال ... حتی شاگرد اول مدرسمون هم نتونسته بود یک سوال از اون 20 تا رو حل کنه ....

و من 20 تاش رو هم حل کرده بودم . هر کدومشون هم تقریبا 4 دقیقه طول کشیده بود !!!!

و من واقعا اون زمان فهمیدم که هوش به چی میگن ....

الان من کجام و دختر عمم کجاس ... اون داره خونه داری میکنه ... کهنه عوض میکنه ... هفته ای یک روز در درون خونشون کلاس مولوی شناسی میزاره و من ...

نمیخوام از خودم تعریف کنم ...

اون سوخت و تموم شد و رفت ...

چرا !!!!

چرا این همه به قول شما مهندسین و دکترهایی داریم که متعهد هستند و با این حال وضع کشورمون اینجوری هست ...

جواب یک چیز هست ... اینه که اونها اتو کشیده نیستند و میرن و عارف میشن ... میخوان تو هوا پرواز کنن ... میخوان طی طریق کنن و کوه رو به طلا تبدیل کنن ...

و تو باتلاق گیر میکنند و به صورت بازگشتی نمیتونند از افکارشون بیرون بیان .

مغزهای بزرگ در درون تله های بزرگ هم گیر میکنه .
یک کاغذ A4 دارم که روش نوشتم ؛ بزرگترین نیرنگها از نوع بازی دادن هست ؛ مراقب باش که کسی باهات بازی نکنه .

یک شیر میتونه بسیار قدرتمند باشه ... میتونه سلطان جنگل باشه ... ولی شیر میتونه بازی یخوره و در سیرک ها مبینیمشون که این ور و اون ور میپرن ... ولی گرگ ها هیچ وقت بازی نمیخورن و در درون سیرک ها گرفتار نمیشن . این اخلاق گرگها رو واقعا دوس دارم . دختر عمم مثال واقعی از یک شیر بود که الان گرفتار سیرک شده ... و منم خودم رو گرگی میدونم که هیچ سیرکی نتونسته منو گرفتار کنه .

الان این همه مهندس در درون ایران داریم ... چرا چیزی مثله فیس بوک . مثله هیوندا . مثله هابل در درون ایران ساخته نمیشه ... چرا !!!

صحبت از ابوعلی سینا کردین و اون رو شخص مذهبی دونستید ؛ احتمالا میدونین که علت مرگ ابوعلی سینا چی بوده ؛ زیاده روی در شهوات ....

بحث دقیقا همین هست ...
عرفان مدیریت انسان بر زندگی رو از بین میبره ...

چه دختر عمم ... که زده جاده خاکی .
چه اون پسر عمم ... که بازار و آأم ها را نتونست بشناسه و پشت سره هم ورشکست شد و الان داره خدمات میدع
چه هزاران مهندس ایرانی ...

این چیزها مغز رو میبنده ...
مغز باید مثال یک چتر باز باشه ...

خیلی دوست داشتم که دعوتتون میکردم مدتی رو دوره های mba پاس کنین ... یک استاد داشتیم که داشت در مورد مدیریت فرصت صحبت میکرد ... اینکه چحوری باید فرصت ساخت ؛ چجوری باید فرصت رو شناسایی کرد ؛ چجوری باید از فرصت ها مراقبت کرد ؛ و چگونه باید از فرصتها استفاده کرد .

مثلا ایشون عنوان میکرد کسی که داعما خوش لباس و اتو کشیده هست داره از فرصتهاش مراقبت میکنه .
کسی که در درون شرکتهای مختلف میره و برای اونها کار میکنه داره تخم فرصت رو میکاره .
اینکه وقتی در درون یک شرکت میری و میبینی داره دعوایی اتفاق میوفته بین مدیر عامل و مدیر شرکت این یک فرصت هست
اینکه باید در درون هر اقدام حواسمون به این باشه که هر عملی که ما انجام میدیم یک سری برامون فرصت ایجاد میکنه و یک سری تهدید برامون بوجود میارد ( تهدید = فرصت با علامت منفی ) و همیشه باید انتخابهایی رو داشته باشیم که فرصتهای بیشتری ایجاد میکنند و تهدید های کمتری رو باعث میشن .

و چگونه در بزنگاهها باید از فرصتها استفاده کنیم ؛ مثله یوز پلنگی که میخواد یک آهو رو شکار کته
یک عارف با این چیزا چی کار داره ... یه عارف خوابه .... داره خوابهای رنگارنگ میبینه ....
کشورش داره نابود میشه ... داره خواب حورالعین میبینه ...

بگذریم ...
من هم قبول دارم که عوارف میتونند ریاضی و فیزیک بخونند ولی اون دیدی که میتونه مثمر ثمر باشه و ریاضیات و فیزیک و جبر و مثلثات رو به خدمت بگیره تا یک کشور رو ابر قدرت کنه ... در اختیار عوارف نیست ....

اونها برن کوه رو طلا کنن ... با این چیزا کار نداشته باشن ... این کارای پست رو بر عهده کسایی بزارن که دارن در درون واقعیت زندگی میکنند .

راستی یک موضوعی جدیدا هم باز شده به اسم " پیاز نحور " شرح حال پسر جوونی هست که نتونسته خودش رو کنترل کنه و به همین آخوندها و روحانی ها مراجعه کرده و بهش گفتن پیاز نخور ( 30 سال ) ... اگر بهت یه میلیارد بدن چی کار میکنی ....

چی شده ...
مساله حاج آقا : یک دختر یا پسر 13 سالگی بالغ میشه ... باید 33 سالگی ازدواج کنه ... چی کار کنه ...
جواب حاج آقا : پیاز نخور . سرکه بخور . اگر بهت یه میلیارد بدن چی کار میکنی .

این یه نمونه هست ... وقتی کشور دست همین آدمها باشه ( عوارف ) نسخه هاش هم همینجوری میشن .

شاید حاج آقا ریاضی و فیزیک هم خونده باشه ... ولی اون دیدی که مشکلات رو حل میکنه ... دیدی بر مبنای حقیقت هست ...

با سلام

مشکل شما این هست که فکر می کنید همه چیز در پول و موفقیت های ظاهری خلاصه می شه

یک انسان کامل میتونه اهن رو طلا کنه ...

انسان کامل به علم جفر دسترسی داره و می تونه ببینن کِی چی می ره بالا ، چی میاد پایین ، 10 سال دیگه چی ارزش پیدا میکنه و ...
و در یک چشم به هم زدن ثروتمند ترین فرد دنیا بشه

اما هدف انسان کامل آهن کردن طلا

یا سیر کردن تمام فقرای دنیا نیست

هدف انسان کامل اطاعت از کسی هست که می تونست این دنیا رو بدون شر و بدون نیاز به پول و بدون فقیر خلق کنه

اما در اون صورت خلقت بهشت و جهنم بیهوده بود !

قرار نیست این دنیا خیر محض باشه

این دنیا نهایت چند هزار سال دیگه نابود می شه و در مقابل 13 میلیارد سالی که گذشته ما در واقع آخرین موجودات هستیم که قراره از دنیا برای رسیدن به هدفش استفاده کنه.

ما هم یک روز مثل دایناسورها منقرض می شیم و فقط استخون هامون به جا می مونه اگر فقط به همین جا فکر کنیم.

و به این فکر نکنیم که هدف از اخلاق مدار بودن فقط این دو روزه دنیا نیست

اگر فقط هدفمون خوب بودن و خوردن و خوابیدن و پول درآوردن و گنده ترین ادم دنیا شدن باشه

که گوسفند یا گاو خیلی خوبه

به هیچ کس آسیب نمی زنه ، فقط می خوره و می خوابه و گنده می شه و شیر می ده به گرسنه ها میخورن
و منفعت می رسونه
و در نهایت هم بعد از مرگ خیلی از گرسنه ها رو سیر می کنه ...

هزار تا چرندیات به هم نمیبافه و هزاران کتاب مسخره و دهن پر کن هم نمی نویسه تا خودش رو باهوش تر از بقیه نشون بده
با نابود کردن طبیعت هم ادعای پیشرفت و تکامل نمیکنه

ادعا نمی کنه

عمل میکنه

از ما گنده تر هاش رفتن زیر خاک ...

ما باید این ماده جسم رو صرف تولید انرژی روح کنیم به وسیله اخلاق ...نه برای اخلاق ...

اخلاق هدف نیست ... وسیله هست ...

در پناه حق تعالی

سلام.
به مینای 2 و حسام، واقعا چقدر انسانهای شجاعی هستید ! میتونید بعدا جواب این حرفهایی رو که زدید بدید؟
مینای 2 ، من تعجب میکنم که برای نشون دادن درستی یک چیز چرا از مثال خودت و دختر عمه و پسردایی و .. استفاده میکنی؟
من الان دوره پست داک در دانشگاه آریزونا هستم. البته الان برای یکهفته اومدم ایران. نه لیسانس و نه فوق لیسانس دانشگاه مطرحی نبودم. اتو کشیده و منظم و مرتب به اون شدتی که مد نظرته نبودم، چادری بودم و خیلی ساده. نه کلاسهای مدیریت رفتم و نه آدمی بودم که بتونم خوب سخنرانی کنم و نبض همه چیز رو توی دستم بگیرم. الان هم که اینجا هستم همین طوره. من تعجب میکنم از شما! امریکایی ها اینقدر ساده هستند که تصورشم نمیکردم. رفته بودم جورجیا تک برای انجام یک سری کار، جالبه که اصلا در قید و بند این چیزها نبودن. طرف داره در بهترین دانشگاههای مهندسی دنیا درس میخونه، مسیحی هم هست اما اصلا از این حرفای شما بویی هم نبرده. اتفاقا کلی دوست خوب در این 4 ماهه پیدا کردم. همشون هم امریکایی و اروپایی اند. هیچ کدوم تا به حال به این مواردی که شما برای موفقیت اشاره کردید اشاره نکردن. خیلی ساده اند. این قسم ادعاها فقط در جیب بچه های مثلا روشنفکر و دکتر مهندس ایرانی پیدا میشه.

من الان اینجا با حجاب ام. مانتو و روسری. قبل از آمدن خیلی بهم توصیه شد که بردار و .. . اما رفتار همکلاسی ها، اساتید و ... با من هیچ فرقی با بقیه نداره. به نظرم ظاهر نیست که در آینده افراد زیاد تاثیر میگذاره بلکه اخلاق و معرفت هست. وقتی هم دانشکده ایی که من فقط یکبار باهاش برخورد داشتم میاد سمتم و یکدفعه میگه من به ماشینت احتیاج دارم همین الان ، بهم قرض میدی یا نه و شما سوییج رو کف دستش میگذاری و اصلا نمیدونی بهت پس میده یا نه ، باعث میشه از اون به بعد نگاهی فراتر از تیپ و ظاهر و ... به شما داشته باشه. یا اینکه وقتی شبهای امتحان ده دوازده تا دانشجوی لیسانس یهودی و مسیحی و .... میان خونتون و شما تا صبح میشینید باهاشون گپ میزنید و اشکالاشون رو رفع میکنید و ازشون پذیرایی میکنید چند برابر یک سوت شیک و فلان و فلان تاثیر داره. اینکه اینقدر به تیپ و ظاهر و چهارتا مهارت خودمون ببالیم و همه چیز رو اونها بدونیم فقط و فقط و فقط در بین بچه های ایرانی دیدم متاسفانه.
منکر این نیستم که ایران داره با این وضع مدیریتی به قهقرا میره و علتش هم اینه که اتفاقا افراد لایق سرکار نیستن. اگر دقت کنی اکثر وزرا و معاونین درجه 1 اونها از فارغ التحصیلای شریف هستن. اما با کشور چکار کردن؟ مشکل فارغ التحصیل شریف بودن یا نبودن و پست مهمی داشتن یا توی خونه نشستن و مولانا خوندن نیست، مشکل از بالاخونه است!

یک نکته ایی رو من اضافه کنم. در طی این 4 ماه من یک فرصت کاری خیلی خوب در یکی از آزمایشگاهای بسیار خوب ایلی نویز پیدا کردم، یک آقایی بود که به دلیل مشکلاتی شغل قبلیش رو از دست داده بود و نفر بعدی از من در لیست بکارگیری اون آزمایشگاه بود. من با خودم دو دوتا چهار تا کردم و جای خودمو دادم به اون آقا که داشت زندگیش از هم میپاشید. دو هفته پیش برای یکی از دانشجوهای لیسانسم یک مشکل حقوقی سخت پیدا شد و من یاد اون آقا افتادم که پدر همسرش وکیل خوبی بود. حالا قرار براین شده که بدون دریافت حق الوکاله کار دانشجوی منو انجام بده . من نمیگم آدم خوبی هستم یا آدم بدی هستم یا ... . اما از نظر عقلی ایرانی! اشتباه محض کردم که باتاویا رو رها کردم چون سکوی پرتاب بسیار خوبی بود، اما الان خیلی خوشحالم. و این خوشحالی رو با دنیا دنیا پول و فرصت! و امکانات عوض نمیکنم. احتمال زیاد دختر عمه شما هم الان خیلی خوشحال و راضی باشه و این رو با دنیایی از فرصت و امکانات عوض نکنه در غیر این صورت شما مدام از ایشون مثال نمی آوردید!

من حس میکنم که شما در درون خودتون به ایشون حسادت میکنید. اینکه چطور با وجود اونهمه امکاناتی که داشته حالا مشغول کهنه شستن و کار خونه و .... است و البته شکایتی نداره و احساس رضایت و عشق میکنه باعث میشه که شما مدام اینو به عنوان یک نقص در نظر بگیرید و ازش اسم بیارید. به نظر شما کهنه بچه شستن و همسرداری و کلاس مولانا رفتن نمیتونه باعث رضایت از زندگی و شاد بودن برای یک فرد نخبه باشه . خوب باید بگم اشتباه از تفکر شماست، لازم نیست شما که نخبه نیستی همون طور شاد و راضی باشید که اون نخبه یا اون روستایی یا ... هستند. فکر میکنم شما زدید به جاده خاکی!
"ان الانسان لیطغی، ان رءاه استغنی"

پ.ن: رشته من علوم پایه است.

عين الحيات;245218 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم

ماه رمضان ماه خودسازي است وبهترين فرصت است كه انسان بخواهد خودش را به مقامات عاليه برساند .حجت الاسلام والمسلين باستاني فرمودند:ثمره وحاصل يك انسان كافر سه نجاست بيشتر نيست : بول ,غائط, نطفه .
ايشان افزودند كه ما نيامده ايم كه بخوريم و بخوابيم و بميريم ما براي هدف برتري خلق شده ايم .ايشان فرمودند وقتي يك مرتاض هندي با تقويت قوه ي تمركز خودش ميتواند كارهاي خارق العاده انجام دهد يقينا يك انسان عارف ميتواند با تقويت قوه ي تمركز خودش از طريق نماز در كائنات تصرف كند .ايشان افزودند روزه بهترين عمل براي تقويت اراده انسان است و در شرح كرامتي از علامه سيد علي قاضي (ره ) بيان فرمودند كه ايشان توسط همين عبادات به مقامي رسيد كه حتي مي توانست در زمان هم تصرف بكند و آينده افراد را به آنها نشان بدهد.
سخنراني حجت الاسلام والمسلمين باستاني:
http://s1.picofile.com/file/7443201070/bastani1.mp3.html


سلام. حالا این حجت الاسلام والمسلمین باستانی کی هست؟؟؟ پسر پسردایی پدرم و همچنین یکی از همسایه هامون هم بزور ابتدایی و راهنمایی شون رو تموم کردن، با کلی تجدیدی و .... . الان 5 ساله تو حوزه اند و حجت الاسلام شدن و البته هیچکی پشت سرشون نماز نمیخونه چون بیسوادن! و البته کلی هم هر روز فتوا از خودشون میدن!
اگر گفته بودید که آیت الله قاضی که آیت و نشانه خداوند برای پرهیزکاران و دینداران هستند این حرف رو زدند ، یک چیزی. که البته ایشون اینقدر با ادب و پرهیزکار بودند که هرگز امثال این مسائل لااقل برای عموم مردم از دهان مبارکشان بیرون نمی آمد.. اما حجت الاسلام باستانیییییییییییی؟؟؟؟؟؟.؟؟ به نظرم شما همه متنتونو ریوایز کنین و فقط خط آخرش بمونه، چون وقتی خودتون و اون حجت الاسلام بیمار میشید آنتی بیوتیکی رو مصرف میکنید که احتمالا شاید یک کافری در ساختش مشارکت داشته!!

nobelist;978857 نوشت:
به مینای 2 و حسام، واقعا چقدر انسانهای شجاعی هستید !

سلام سرکار
ضمن تبریک خوش آمد
صحبت هایی مرقوم فرمودید چون به دو نفر خطابه کردید متوجه نشدم کدام قسمت سخن شما متوجه من است
اگر در همان دانشگاه آمریکایی،به شما رساله آگوستین قدیس!مانند صحیفه خمینی را میدادند تا برای درستان پاس کنید،
اگر در همان دانشگاه،اجبار میکردند که زنان باید بی حجاب باشند(و شما این تحمیل را بر خود احساس میکردید) حال مارا درک میکردید
در آنجا اگر گشت بیحجاب میدید،که با ماشین حرکت میکنند و دنبال دختران محجبه هستند حال مارا درک میکردید
اگر علوم انسانی مسیحی!طب مسیحی!مهندسی یهودی!بیوشیمی هندو!میدید حال ما را بهتر درک میکردید
در آنجا اگر طبق اخلاق اصیل مسیحی با شما رفتار میشد و شما را مسلمان و یک فرد انحرافی میخواندند حال مارا درک میکردید
در اناجیل اربعه!اگر طبق آیه قران که کافران را چهار پا خطاب میکند ،مسلمانان را چنین خطاب میکرد،متوجه اخلاقیات ادیان میشدید
سرکار،من دوست میدارم که بفهمیم چرا کشور پیشرفته!پیشرفته شد
بانیان رنسانس ،همچون بیکن کبیر اسپینوزای فقید دکارت و سایر اساتید عصر روشنگری نبودند،تا در برابر توهمات مسیحی بایستند چنین کشور پیشرفته ای وجود نداشت
احتمالا قانون پارتو را شنیده اید 80 درصد نتایج در اثر 20 درصد کارهاست،من به شما میگویم،اینکه شما و سایر دوستان در چنین فضای خوبی تحصیل میکنید ،نتیجه تلاش 20 درصد افراد جوامع پیشرفته که بانیان رنسانس بودند ،است
و الا بین مردمی که ترامپ را رئیس جمهور میکنند تا مردمی که احمدی نژاد را،من فرق آنچنانی قائل نیستم
من به شما میگویم،اگر سلطه اسلامی ایران بصورت سلطه مسیحی در آنجا بود حال مارا بهتر درک میکردید
اما ازینها بگذریم چون اصلا مهم نیست،رنسانس ایرانی باید اتفاق بیفتد،و تحجر برچیده خواهد شد
آن زمانی که برتری افراد نه دینشان است نه مذهبشان
تنها لیاقت ،اخلاق و معرفتشان
من مانند دکتر بختیار میگویم
یک عده هستند که میخواهند ایران را به نابودی ببرند،که تاکنون استانها را غیر قابل زیست کردند،اقتصاد را فلج کردند،به کرمانشاه آنطور رسیدگی میکنند،طبق اصل 110 قانون اساسی که قدرت کلان در دستشان است،ولی از پاسخگویی طفره رفته اند،مملکت ما به یک هژمونی توتالیتریته اسلامی تبدیل شده است

سرکار
من از شما میپرسم،این جمله من،نژاد های اروپایی نژاد های وحشی هستند درست است؟شما از اروپاییان توحش ندیدید؟

nobelist;978857 نوشت:
واقعا چقدر انسانهای شجاعی هستید ! میتونید بعدا جواب این حرفهایی رو که زدید بدید؟

تنها عذر پذیرفته شده خدا،برای اینکه ببخشایمش این است که وجود نداشته باشد
گفتم قرانتان توهین کرده،آیا نکرده سرکار
من بسیار منتظر فرا رسیدن آن بعدا هستم،تا علت العلل فساد را ببینم!البته اگر باشد
البته لطف فرمودید و گفتید شجاع هستیم!ضمن عرض تشکر میگویم
امید دارم که چنین باشد

nobelist;978861 نوشت:
سلام. حالا این حجت الاسلام والمسلمین باستانی کی هست؟؟؟ پسر پسردایی پدرم و همچنین یکی از همسایه هامون هم بزور ابتدایی و راهنمایی شون رو تموم کردن، با کلی تجدیدی و .... . الان 5 ساله تو حوزه اند و حجت الاسلام شدن و البته هیچکی پشت سرشون نماز نمیخونه چون بیسوادن! و البته کلی هم هر روز فتوا از خودشون میدن!
اگر گفته بودید که آیت الله قاضی که آیت و نشانه خداوند برای پرهیزکاران و دینداران هستند این حرف رو زدند ، یک چیزی. که البته ایشون اینقدر با ادب و پرهیزکار بودند که هرگز امثال این مسائل لااقل برای عموم مردم از دهان مبارکشان بیرون نمی آمد.. اما حجت الاسلام باستانیییییییییییی؟؟؟؟؟؟.؟؟ به نظرم شما همه متنتونو ریوایز کنین و فقط خط آخرش بمونه، چون وقتی خودتون و اون حجت الاسلام بیمار میشید آنتی بیوتیکی رو مصرف میکنید که احتمالا شاید یک کافری در ساختش مشارکت داشته!!

سلام علیکم

گوینده اهمیت دارد در جائیکه به اعتبار گوینده سخنش پذیرفته شده و مسلم تلقی گردد . این اعتباری که به سخن داده شده بواسطه اعتبار گوینده
ولی همین سخن نیاز به اثبات دارد . برای چنین سخنی هم آن گوینده حجت و دلیل می آورد و بدین واسطه و اعتبار گوینده پذیرفته میشود .

اگر گوینده ناشناس باشد ولی حجت و برهان کافی بر کلامش باشد دیگر آن سخن به اعتبار برهانش ثابت است .

کلام جناب باستانی دلیل و برهان عقلی و نقلی دارد .

مقصود از کافر در کلام ایشان مطلق کفر و کافر باشد و مفهوم مدنظر باشد و نه مصداق سخنشان کاملا صحیح است .

بله کافری هم ممکن است پیدا شود که کار خیری از روی سرشت انسانی و تقوی فطری انجام دهد یا از عمل قبیح و یا رفتار پلیدی دوری کند .
در اینصورت نمیتوان گفت همه کفار شان حیوان و پست تر از آن دارند و اثری از آنها جز فضله و نطفه باقی تمیماند .
پس مقصود مطلق کفر و کافر است و نه مصداقش

[="Times New Roman"][="Black"]

nobelist;978857 نوشت:

من حس میکنم که شما در درون خودتون به ایشون حسادت میکنید. اینکه چطور با وجود اونهمه امکاناتی که داشته حالا مشغول کهنه شستن و کار خونه و .... است و البته شکایتی نداره و احساس رضایت و عشق میکنه باعث میشه که شما مدام اینو به عنوان یک نقص در نظر بگیرید و ازش اسم بیارید. به نظر شما کهنه بچه شستن و همسرداری و کلاس مولانا رفتن نمیتونه باعث رضایت از زندگی و شاد بودن برای یک فرد نخبه باشه . خوب باید بگم اشتباه از تفکر شماست، لازم نیست شما که نخبه نیستی همون طور شاد و راضی باشید که اون نخبه یا اون روستایی یا ... هستند. فکر میکنم شما زدید به جاده خاکی!
"ان الانسان لیطغی، ان رءاه استغنی"

بسیار زیبا...=d>=d>=d>گل

nobelist;978857 نوشت:

لازم نیست شما که نخبه نیستی همون طور شاد و راضی باشید که اون نخبه یا اون روستایی یا ... هستند.

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف laughing

مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی.:)>-[/]

nobelist;978857 نوشت:
سلام.
به مینای 2 و حسام، واقعا چقدر انسانهای شجاعی هستید ! میتونید بعدا جواب این حرفهایی رو که زدید بدید؟
مینای 2 ، من تعجب میکنم که برای نشون دادن درستی یک چیز چرا از مثال خودت و دختر عمه و پسردایی و .. استفاده میکنی؟
من الان دوره پست داک در دانشگاه آریزونا هستم. البته الان برای یکهفته اومدم ایران. نه لیسانس و نه فوق لیسانس دانشگاه مطرحی نبودم. اتو کشیده و منظم و مرتب به اون شدتی که مد نظرته نبودم، چادری بودم و خیلی ساده. نه کلاسهای مدیریت رفتم و نه آدمی بودم که بتونم خوب سخنرانی کنم و نبض همه چیز رو توی دستم بگیرم. الان هم که اینجا هستم همین طوره. من تعجب میکنم از شما! امریکایی ها اینقدر ساده هستند که تصورشم نمیکردم. رفته بودم جورجیا تک برای انجام یک سری کار، جالبه که اصلا در قید و بند این چیزها نبودن. طرف داره در بهترین دانشگاههای مهندسی دنیا درس میخونه، مسیحی هم هست اما اصلا از این حرفای شما بویی هم نبرده. اتفاقا کلی دوست خوب در این 4 ماهه پیدا کردم. همشون هم امریکایی و اروپایی اند. هیچ کدوم تا به حال به این مواردی که شما برای موفقیت اشاره کردید اشاره نکردن. خیلی ساده اند. این قسم ادعاها فقط در جیب بچه های مثلا روشنفکر و دکتر مهندس ایرانی پیدا میشه.

من الان اینجا با حجاب ام. مانتو و روسری. قبل از آمدن خیلی بهم توصیه شد که بردار و .. . اما رفتار همکلاسی ها، اساتید و ... با من هیچ فرقی با بقیه نداره. به نظرم ظاهر نیست که در آینده افراد زیاد تاثیر میگذاره بلکه اخلاق و معرفت هست. وقتی هم دانشکده ایی که من فقط یکبار باهاش برخورد داشتم میاد سمتم و یکدفعه میگه من به ماشینت احتیاج دارم همین الان ، بهم قرض میدی یا نه و شما سوییج رو کف دستش میگذاری و اصلا نمیدونی بهت پس میده یا نه ، باعث میشه از اون به بعد نگاهی فراتر از تیپ و ظاهر و ... به شما داشته باشه. یا اینکه وقتی شبهای امتحان ده دوازده تا دانشجوی لیسانس یهودی و مسیحی و .... میان خونتون و شما تا صبح میشینید باهاشون گپ میزنید و اشکالاشون رو رفع میکنید و ازشون پذیرایی میکنید چند برابر یک سوت شیک و فلان و فلان تاثیر داره. اینکه اینقدر به تیپ و ظاهر و چهارتا مهارت خودمون ببالیم و همه چیز رو اونها بدونیم فقط و فقط و فقط در بین بچه های ایرانی دیدم متاسفانه.
منکر این نیستم که ایران داره با این وضع مدیریتی به قهقرا میره و علتش هم اینه که اتفاقا افراد لایق سرکار نیستن. اگر دقت کنی اکثر وزرا و معاونین درجه 1 اونها از فارغ التحصیلای شریف هستن. اما با کشور چکار کردن؟ مشکل فارغ التحصیل شریف بودن یا نبودن و پست مهمی داشتن یا توی خونه نشستن و مولانا خوندن نیست، مشکل از بالاخونه است!

یک نکته ایی رو من اضافه کنم. در طی این 4 ماه من یک فرصت کاری خیلی خوب در یکی از آزمایشگاهای بسیار خوب ایلی نویز پیدا کردم، یک آقایی بود که به دلیل مشکلاتی شغل قبلیش رو از دست داده بود و نفر بعدی از من در لیست بکارگیری اون آزمایشگاه بود. من با خودم دو دوتا چهار تا کردم و جای خودمو دادم به اون آقا که داشت زندگیش از هم میپاشید. دو هفته پیش برای یکی از دانشجوهای لیسانسم یک مشکل حقوقی سخت پیدا شد و من یاد اون آقا افتادم که پدر همسرش وکیل خوبی بود. حالا قرار براین شده که بدون دریافت حق الوکاله کار دانشجوی منو انجام بده . من نمیگم آدم خوبی هستم یا آدم بدی هستم یا ... . اما از نظر عقلی ایرانی! اشتباه محض کردم که باتاویا رو رها کردم چون سکوی پرتاب بسیار خوبی بود، اما الان خیلی خوشحالم. و این خوشحالی رو با دنیا دنیا پول و فرصت! و امکانات عوض نمیکنم. احتمال زیاد دختر عمه شما هم الان خیلی خوشحال و راضی باشه و این رو با دنیایی از فرصت و امکانات عوض نکنه در غیر این صورت شما مدام از ایشون مثال نمی آوردید!

من حس میکنم که شما در درون خودتون به ایشون حسادت میکنید. اینکه چطور با وجود اونهمه امکاناتی که داشته حالا مشغول کهنه شستن و کار خونه و .... است و البته شکایتی نداره و احساس رضایت و عشق میکنه باعث میشه که شما مدام اینو به عنوان یک نقص در نظر بگیرید و ازش اسم بیارید. به نظر شما کهنه بچه شستن و همسرداری و کلاس مولانا رفتن نمیتونه باعث رضایت از زندگی و شاد بودن برای یک فرد نخبه باشه . خوب باید بگم اشتباه از تفکر شماست، لازم نیست شما که نخبه نیستی همون طور شاد و راضی باشید که اون نخبه یا اون روستایی یا ... هستند. فکر میکنم شما زدید به جاده خاکی!
"ان الانسان لیطغی، ان رءاه استغنی"

پ.ن: رشته من علوم پایه است.

سلام .
جدا نتونستم منظور صحبتهاتون رو متوجه بشم .

منظور صحبتهای من این بود که ریاضیات ؛ فیریک ؛ شیمی ؛ مثلثات و ... همه اینها یک سری اطلاعات طبقه بندی شده هستند ؛ و اون چیزی که میتونه از اینها استفاده کنه و بوئینگ و آپلو بسازی ... دیدی هست که مبتنی بر حقیقت و واقعیت هست .

من به این مساله اشاه کردم که خیلی کس ها رو دیدم و براتون مثال زدم که دختر عمه و پسر عمه من از نوابغ بودند ؛ ولی چیزی که اونها از فیزیک و شیمی و جبر و مثلثات عایدشون شد ؛ یکی کلاسهای مولوی شناسی و دیگری هم خدمات پس از فروش یک کالای چینی .

من از این کلام متنفر هستم که کسی به من بگه داره کلاس میزاره ؛ کنار هم جمع شدیم ؛ از هر باب سخنی میگیم و سعی میکنیم که با به اشتراک گذالشتن مفاهیم و دانش و زاویه دیدمون باعث تکمیل هم دیگه بشیبم ؛ این کارهایی که برخی میکنند رو من متوجه نمیشم ؛ حرف های خوب و درست نزنیم چون ریا میشه !!! یا ... میشه .

در درون مدیریت دانش ... ما سه مفهوم داریم Data و Information و Science :

Data : یک سری داده هست که هیچ گونه طبقه بندی در درونش صورت نگرفته ؛ داده ای که فله ای در جایی انبار شده و تقریبا به هیچ دردی نمیخوره .

Information : یک سری داده ای است که خوانده شده ؛ درک شده ؛ طبقه بندی شده ؛ ولی این اطلاعات قابل استفاده نیستند ؛ و مغز به صورت رویه ای به اونها دسترسی داره . مثلا کسی از من میپرسه فلان کار چجوری انجام میشه ... منم میرم از آرشیوم بر میدارم و بهش میگم .

Science : یعنی اینکه اون علم به صورت حضوری در نزد کسی حاضر هست . به عنوان مثال یک مکانیک ؛ علم مکانیکی رو به صورت حضوری داره ؛ نیازی نیست از جایی اون رو بخونه .

در مفاهیم مدیریت دانش مهمترین نکته این هستش که دانشی که از نوع Information هست رو به دانشی که از نوع Science هست تبدیل کنند . روشهای خیلی زیادی وجود داره . مثلا شرکتی فرض کنین 100 پرسنل داره و هر ماه 10 تاشون میرن و 10 تای جدید استخدام میشن ... باید رویه ای در درون شرکت برای انتقال دانش از قدیمی ها به جدید ها وجود داشته باشه وگرنه شرکت نمیتونه سر پا وایسه .

دهها روش کاربردی برای این کار وجود داره که در حوصله این بحث نیست .

یعنی اطلاعاتی که از نوع ریاضی و فیزیک و مثلثات هست ... تبدیل به دانش حضوری بشه که شخص بتونه ازش استفاده کنه و بوئینگ و مازارتی و سوپرکامپیوتر بسازه ...

ما سومین کشور از لحاظ تولید مهندس در درون دنیا هستیم ؛
عنوان میشود که 40 درصد افرادی که در درون ناسا هستند اصل و نسب ایرانی دارند .

ولی خوب چه میشه که ما نمیتونیم از این مهندس های ایرانی و از این دکترها استفاده کنیم و اون اطلاعات یا Information رو تبدیل به دانش یا Science بکنیم .

اینجا هستش که بحث بینش و نوع دید مهم میشه ...

کسی که میتونه بازار رو درست رصد کنه ... اونی که میتونه نیازها رو به درستی شناسایی کنه ... اونی که بازی نمیخوره ... اونی که تو خواب و رویال نیست و طبیعت رو همونجور که اتفاق میوفته رصد میکنه ... میتونه Information رو به Science تبدیل کنه .

وگرنه اون اطلاعات در حد Information میمونه . یه چیزی مثله اطلاعات عمومی ...

کسی که به سمته عرفان میره ... از تعلقات دنیا رخت میبنده ... اون چه میدونه فرصت یعنی چی .... اون به دنبال راهها و روشهای دیگری برای رسیدن به اهدافش هست . آقای هلاکویی که من خیلی قبولشون دارم مشخصه یک انسان عاقل رو این میدونه که داره در درون حقیقت زندگی میکنه .

از زمانی که در درون بارگاه امام رضا دوربین گذاشتند ؛ دیگه امام رضا شفا نمیده .... این سخنی بود که چندی پیش از جایی خوندم .

زمانی که ما قبول کردیم برای بلند شدن یک هواپیما باید هزاران نیرویه فیزیکی دست به دست هم بدن ... تا بتونند 20 تن مسافر و آهن رو از رویه زمین بکنه و به آسمون ببره ... اونوقت هست که میتونیم هواپیما بسازیم .

در درون دنیا یک سری قوانین هستش که داره کار میکنه ... در درون سلول ؛ در درون ملکول ؛ در درون اتم ؛ در درون فضای بین کهکشانها و ...

ولی بعضی ها هم به یه چیزهای محیر العقولی اعتقاد دارند که انرژی داره و پرواز میکنه و مس رو طلا میکنه و ...

حتی اگر درست باشند ... حتی اگر درست باشند ... من از این نوع چیزها متنفرم ....

راهی که مبتنی بر ریاضی و فیزیک و ممارست و هوشمندی و ... هست از نظر من شیرین و دلچسب هست ... نه اون بابابیی که یه تسبیح دستش میگیرو و صد میلیون بار ذکر میگه که مثلا از راههای دیگر بخواد عشقش رو پیدا کنه ... یا کار پیدا کنه ... یا عالم بشه و یا ....

همینکه طریقه فکرمون به این سمت رفت که از این ابزارها استفاده کنیم ... به همون اندازه هم از تبدیل Information به Science باز میمونیم .

مبنای 2;979023 نوشت:
از زمانی که در درون بارگاه امام رضا دوربین گذاشتند ؛ دیگه امام رضا شفا نمیده .... این سخنی بود که چندی پیش از جایی خوندم .

https://www.aparat.com/v/Q4iBq/%D9%84%D8%AD%D8%B8%D9%87_%D8%B4%D9%81%D8%A7_%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%86_%DB%8C%DA%A9_%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9_%D8%AF%D8%B1_%D8%AD%D8%B1%D9%85_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%28%D8%B9%29

لحظه شفا گرفتن یک کودک در حرم امام رضا (ع) در حالی که تصویر بصورت زنده از تلویزیون شبکه جهانی ثامن پخش می شد. ( این گزارش از ویژه برنامه شب ولادت امام رضا (ع) است)

سلام علیکم
خداقوت
اون رو که شنیده بودید لطفا این رو ببینید لطفا دانلود کنیدhappy@};-

مبنای 2;979023 نوشت:
راهی که مبتنی بر ریاضی و فیزیک و ممارست و هوشمندی و ... هست از نظر من شیرین و دلچسب هست ... نه اون بابابیی که یه تسبیح دستش میگیرو و صد میلیون بار ذکر میگه که مثلا از راههای دیگر بخواد عشقش رو پیدا کنه ... یا کار پیدا کنه ... یا عالم بشه و یا ....

[h=1]حل کردن سخت ترین مسائل ریاضی توسط آیت الله حسن زاده آملی و انتصاب وی به عنوان استاد افتخاری دانشگاه تهران[/h] یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل میکرد:
قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.

وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست.

به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.

رفتم پیشش نشستم بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره
گفت: میدانم
گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین
گفت: میدانم
دیدم کم نمیاره.
جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه

گفتم حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.
دوباره خوابیدم.
بیدار که شدم دیگه نمینوشت گفتم چی شد؟

برگه رو بهم داد و گفت :
سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.

شوکه شده بودم
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از آمل.........
بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.

تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند

در رابطه با اینکه عقیده تون این هستش یک عارف همیشه تسبیح دستشه و گوشه گیری کرده و فقط عبادت می کنه باید بگم که:

ممکنه یک نفر پارکبان و یا سوپور شهرداری باشه و عارف باشه (قطعا داریم)
و یا سی دی فروش و هایپر مارکت داشته باشه و عارف باشه (به شخصه سراغ دارم)
و هر صنف و کار دیگری ...(رجبعلی خیاط ،پیرپالان دوز وووووو)
نمونه ی مشهورش هم علامه حسن زاده آملی که در خیلی از کنفرانس های علمی هم شرکت داشتند و...

ما تو این دنیا اومدیم که در کنار معیشت و گذران زندگی، هدفمون خدا باشه ... کسی که زندگیشو ول کنه و گوشه عزلت برای خودش انتخاب کنه مورد مذمت در کلام معصومین (ع) هستش .. حتی در رابطه با تفریح هم روایت داریم.@};-

[=Times New Roman]

اناالعبد;979031 نوشت:
حل کردن سخت ترین مسائل ریاضی توسط آیت الله حسن زاده آملی و انتصاب وی به عنوان استاد افتخاری دانشگاه تهران

یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل میکرد:
قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.

وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست.

به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.

رفتم پیشش نشستم بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره
گفت: میدانم
گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین
گفت: میدانم
دیدم کم نمیاره.
جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه

گفتم حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.
دوباره خوابیدم.
بیدار که شدم دیگه نمینوشت گفتم چی شد؟

برگه رو بهم داد و گفت :
سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.

شوکه شده بودم
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از آمل.........
بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.

تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند


بسیار متشکرم بخاطر پست بسیار زیباتون.@};-@};-@};-

کسی که همه چیز رو در وجود خدا می بینه دیگه سختی و پیچیدگی واسش معنی نداره

و این نوع نگاه و تفکر همه ی علوم و پیچیدگی ها رو در برابرش به زانو در میاره.:)>-

اناالعبد;979031 نوشت:
حل کردن سخت ترین مسائل ریاضی توسط آیت الله حسن زاده آملی و انتصاب وی به عنوان استاد افتخاری دانشگاه تهران

یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل میکرد:
قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.

وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست.

به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.

رفتم پیشش نشستم بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره
گفت: میدانم
گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین
گفت: میدانم
دیدم کم نمیاره.
جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه

گفتم حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.
دوباره خوابیدم.
بیدار که شدم دیگه نمینوشت گفتم چی شد؟

برگه رو بهم داد و گفت :
سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.

شوکه شده بودم
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از آمل.........
بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.

تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند

https://www.aparat.com/v/QDyJ0?vref=recom

مبنای 2;979052 نوشت:
https://www.aparat.com/v/QDyJ0?vref=recom

درود
جالب است که افرادی مثل راسل وایتهد و.. که در ریاضیات دستی بر آتش دارند و از نظر منطق و.. کتابهایشان موجود است و تدریس میشود را توجه نمیکنند
اما داستان هایی که هر فردی میتواند بگوید(شما خودتان بسازید ببینید چقدر راحت پخش میشود) و این افراد که پیرامونش داستان میسازند،حتی یک جمله علمی در هیچ کتاب معتبری ندارند را باور میکنند!
هر فردی که ریاضیدان باشد مسائل اساسی ریاضیات را میداند،مانند مسائل هیلبرت و هزاره که فوق العاده مهم هستند!
من در عجبم که چگونه این مسائل را حل نمیکنند!و تنها مسائلی که معلوم نیست چه هست را حل میکنند و در هیچکجای دنیا بجز اهالی باورمند به آن فرد مورد توجه قرار نمیگیرد!

جناب آقا حسام ...
احتمالا اگر بحث های شیعه وسنی رو دنبال کرده باشید با چهره شخصی با نام آیت الله قزوینی باید آشنا باشید ...
در اینگونه مباحث ایشون برای خودشون قطبی هستند ...

یک برنامه تلویزیونی بود ... و در درون اون برنامه تلویزیونی از ایشون میخوان که برنده رو تعیین کنه ...

گروهی از افراد بودند که پاسخ داده بودند و شماره های ایشان بین 1000 تا 1100 بود و از ایشون میخوان که چند تا عدد بین 1000 تا 1100 بگه تا برنده ها تعیین بشن . و به ایشان جایزه بدن ...

بقیش رو خودتون ببینید ...

به قول آقا مسعود با این نوع دید و تفکر تمام علوم در جلویه اولیا الهی به زانو در میاد .....

https://www.aparat.com/v/NqtE5

[=times new roman]

مبنای 2;979077 نوشت:

به قول آقا مسعود با این نوع دید و تفکر تمام علوم در جلویه اولیا الهی به زانو در میاد .....

حرف من این نبود که با این نوع نگاه و تفکر دیگر هیچکس اشتباه و خطا نمی کند و یک دفعه در تمام علوم متخصص می شود.

بلکه منظورم این بود که با این نوع نگاه و تفکر بیشترین پیشرفت در کوتاه ترین زمان ممکن میسر می شود.

مثلا اگر دو نفر با یک میزان بهره هوشی و استعداد و با یک ساعت مطالعه ی مشخص بخواهند برای کنکور درس بخوانند

آنکسی که دیدگاه و تفکرش اسلامی واقعی باشد به مراتب با سرعت و کیفیت بهتری نتیجه می گیرد و موفق می شود.

نمونه اش شهید تهرانی مقدم که ایران رو موشکی کرد ، شهید شهریاری، شهید احمدی روشن که ایران رو هسته ای کردند.

رفتی گشتی یه کلیپ از یه آیت الله زحمتکش و دلسوز پیدا کردی که چند تا عدد رو نتونست بگه. واقعا این یعنی منطق ؟

مگه تفکر اسلامی اینه که یه نفر به چیزی که بلد نیست و درسش رو نخونده و تمرین نکرده

بیخود و بی دلیل و بدون هیچ منطقی مسلط بشه فقط بخاطر اینکه پوز جبهه ی مخالف رو بزنه ؟ منطق اسلام و خدا این نیست.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد حافظ

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و تحیت

مبنای 2;978725 نوشت:
یک انسان عارف میتونه : رویه آب راه بره ؛ تو آسمون پرواز کنه ؛ چشم بصیرت پیدا کنه ؛ در یک لحظه در 100 تا جا باشه ؛ طی الارض کنه ؛ با اشاره ای یک مار رو بکشه ؛ با اشاره ای کوه رو تبدیل به طلا کنه ؛ با اشاره ای فوت کنه و ...

یک انسانی که به این چیزها باور نداره ؛ ریاضیات میخونه ؛ فیزیک میخونه ؛ هندسه میخونه ؛ مغز خودش رو از وهیمات خارج میکنه ؛ رویه اخلاقش کار میکنه ؛ در درون اجتماع سعی میکنه که رشد کنه ؛ مغز خودش رو گسترش میده و به توانایی هاش اضافه میکنه ؛ وارد یک گروه مهندسی میشه و سالها کسب تجربه میکنه ؛ بعدش خودش به جایگاه رهبری میرسه ؛ میتونه تصمیم های خوب و درست بگیره ؛ خودش و کشورش رو از فقر در میاره ؛ روز به روز تواناتر و باهوش تر و مهربانتر میشه ؛ و در نهایت تبدیل به یک انسان اتو کشیده میشه که همه چیزش بر اساس نظم هست ؛ رفتار و گفتار و ...

به شخصه به این مسیر رسیدم که راه ... مسیر دوم هست و مسیر اول جواب نیست . مدتها از من وقت گرفت و زمانها از من صرف کرد تا به اینجا برسم .


جناب مبنای 2 ما رو با دو فرض مواجه کردند که اگر بخواهیم با ایشان همدلانه گفتگو کنیم می‌توان گفت ما هم با ایشان موافقیم و این مسیری رو که ایشان پسند کردند را انتخاب می‌کنیم؛ اما ظاهرا و متاسفانه ایشان از فرض اول یک تصویر ناقص که ناگفته‌های بسیاری را در بر دارد، ارائه داده‌اند.

در فلسفه اسلامی و همچنین در عرفان اسلامی یک بحث مهم و ریشه‌داری به اسم جایگاه عقل عملی است که به نظر می‌آید حائز اهمیت است و می‌تواند راهنمای خوبی برای این بحث ما باشد.

ابتدا از باب مقدمه، گوشه‌ای از نگاه فلاسفه غرب را به عقل عملی بازگو می‌کنم:

بحثم را با یک سوال آغاز می‌کنم: اگر کسی بخواهد به یک هدفی برسد مثلا می‌خواهد لاغر شود؛ خب مسلم است که پرخوری نامعقول به نظر می‌رسد ولی سوال این است که نقش عقل در اینجا دقیقا چیست؟‌

برخی از فلاسفه غربی مانند هیوم،‌ بر این عقیده اند که باید نقش عقل را به بیان و ارزیابی عقاید راجع به ارتباطات میان رفتار کردن به شیوه‌های خاص و دستیابی به غایات، محدود کرد. اگر هدف شخص لاغر شدن است عقل همین که بیان می‌کند که کم خوری موجب لاغری می‌شود کار خویش را انجام داده.
این مستلزم این است که عقل فقط خودش را دلمشغول بیان روابط علی در باره این که چگونه باید غایات خود را محقق ساخت، می‌دارد؛ در نتیجه، کار عقل در حوزه عمل متفاوت را کارش در حوزه عقیده نیست.

مطابق این دیدگاه، نقش عقل یک نقش محدودی است.

فرض کنید هدف من این است که زنگ در را بزنم و به من گفته‌اند دکمه‌ را فشار بده؛ اما من لجوجانه تأکید می‌ورزم که این در قلق خاص خودش را دارد و بی حرکت ایستادن در برابر در، زنگ آ> را به صدا در می‌آورد. اگر بی‌حرکت بایستم، در نتیجه، از دسترسی به هدفم باز می‌مانم.

عقل ظاهرا مخالف رفتار من است اما برای اهل دقت این فقط بدان معناست که عقیده‌ای که رفتار من بر آن بنا شده، باطل بوده است.

حالا فرض کنید من هیچ تصوری از این که چگونه زنگ در را بزنم ندارم. من در سکوتی گیج کننده می‌مانم و باز هم در اینجا عقل رفتار مرا تأیید نمی‌کند.

این بار مسأله این نیست که من باورهای ناصحیحی درباره شیوه رسیدن به هدفم دارم مسأله این است که من اصولا هیچ باوری در اینباره ندارم.

در عین حال، باز هم واقعا درست به موجب نداشتن باور است که با عقل در افتاده‌ام.

بر این اساس، اطاعت از عقل عملی صرفا به معنای تضمینی است بر این که من موجودی صحیحی از باورها در خصوص نحوه رسیدن به غایاتم دارم. عقل درباره خود آنچه که من انجام می‌دهم، قضاوتی نمی‌کند. بنابراین، عقل به این معنای مهم‌تر، عقل عملی نیست.

در حقیقت، وقتی من کاری را انجام می‌دهم که به غلط معتقدم نتایجی به بار خواهد آورد، در عملِ من نوعی از تناسب با عقیده‌ام مشهود است، حتی اگر خود عقیده‌ام ناقص باشد.

اما فرض کنید که در اعمال من، این نوع از تناسب با عقایدم مشهود نیست حتی اگر چه عقاید من بی‌اشکال است.

برای مثال فرض کنید که وقتی هدف من به صدا در آمدن زنگ در بوده است و به درستی باور داشته ام که از طریق فشردن دکمه این هدف حاصل می‌شود، دکمه را فشار نداده باشم. آیا در این صورت رفتار من خلاف عقل است به این اعتبار که با هدف من و عقیده صادق من درباره نسبت وسائط و غایت، تناسب ندارد؟

علی القاعده، شخصی مانند هیوم به این سئوال پاسخ منفی می‌دهد زیرا خود یک فعل نمی‌تواند خلاف عقل باشد زیرا فعل را نمی‌توان به حسب صدق و کذب آن را ارزیابی کرد.

ظاهرا عقل به یک معنای مهم، عقل عملی خواهد بود فقط اگر یکی از دو مطلب زیر صادق باشد:

1- یا حوزه‌ی مخصوصی از واقعیات در خصوص الزامی بودنِ خودِ اعمال، اطلاعاتی که عقل قادر به اظهار نظر درباره آنهاست، وجود داشته باشد

2- یا در غیر این صورت عقل چیزی بیش از یک قوه‌ی خبر رسانی باشد.

به هر حال، ما اسم این عقلی که به ما می‌گوید عملی را انجام بده که برای دستیابی به اهدافت ضروری است، عقل ابزاری می گذاریم.

بعد از ذکر این مقدمه نسبتا طولانی، به نظر می‌رسد هر علمی مستلزم عمل است و لو این علم، یک علم نظری باشد.

پس حتی علوم نظری هم مستلزم عمل‌اند.

دقت کنید «مستلزم عمل بودن» با این که بگوییم «این علم همان عمل است» یا «این علم با عمل مباشرت دارد» متفاوت است.

حکمت عملی و عرفان عملی، اساسا مقصودشان «عمل کردن» است.

اما از این که بگذریم،‌ هر علمی، برای خود لوازم عملی دارد.

در یک تقسیم بندی، چهار نوع علم داریم: یکی علم به این که خداوند در دل مخلوقات تجلی کرده است

دوم، علم به حضرت حق به لحاظ باطنی نه به ظاهر حق؛ البته به ذات حق از دو طریق می‌توان علم پیدا کرد یا به لحاظ شهود یا به لحاظ بحثهای نظری و قوه عاقله.
منظور از طریق شهودی هم مراد این نیست که ما از این طریق به ذات حق علم پیدا می‌کنیم بلکه با مشاهده‌ی تجلی حق، در دل این تجلی یک ورائی را می‌یابیم. در اینجا اجمالا ذات حق را می‌یابیم.
سوم، (که این دسته‌بندی از دل شماره 2 برآمد) علم به باطن حق به لحاظ قوه عقلیه است.
چهارم، علم به غیر حق است مثل بحثهای علمی در مورد عالم ماده و طبیعت.
این چهار نوع علم مستلزم عمل است.
عارف قبل از تجلی یک طور عمل می‌کند؛ بعد از شهود تجلی، طور دیگری عمل می‌کند یا به اصطلاح بعد از تجلی، حضور مع الله‌اش یک شکل دیگری پیدا می‌کند؛
حتی با اطمینان می‌توان گفت بعد از تجلی حتی خنده‌ کردنش عارف متفاوت خواهد بود و شما می‌توانید این موارد را ادامه دهید مثلا رفتارش با همسرش تغییر خواهد کرد؛ نمازش تغییر خواهد کرد؛ فهمش از مسائل (به اعتبار این که فهم نیز یک عملی است از اعمال انسان) متفاوت خواهد شد؛ البته این تمایزات تا وقتی است که اثر شهود باقی باشد.
ممکن است موارد نقضی یافت شود که شخص با یک عنوان «عارف» اقدام به امور نا متعارف از نگاه عقل کند؛ پاسخ به این شبهه زیاد هم سخت نیست زیرا در این میان، قیود و شروط فراوانی وجود دارد یکی از این شروط همینی بود که عرض شد یعنی «تا وقتی که اثر شهود تجلی باقی بوده باشد».
خلاصه آنکه هر گونه تغییراتی در علم، موجب تغیر در عمل خواهد شد.
با این تفسیر و تبیین، حتی می‌توان تفاوت در عملکرد عارفان و عالمان (حتی عالمان دینی) را توجیه و تبیین کرد؛ زیرا همه به یکسان عالم (به علم نظری و شهودی) نیستند؛
حتما این حدیثی را که معرفت و دانستن سلمان و مقداد را به مقایسه می‌گذارد شنیده‌اید (نقل به مضمون) که «اگر ابوذر آنچه را در قلب سلمان است می دانست ، هر آینه ابوذر سلمان را مى كشت». اینها نشان از این نکته‌ است که علم و آگاهی در گسترش ظرفیت درونی و روحی و قلب انسان اثر مستقیم دارد.
یک وقت است که انسان از روی استدلال به قدرت بی‌انتها و حکمت و علم بی‌انتهای خداوند پی می‌برد اما یک وقت است که از طریق یک تجلی معنوی و روحانی به این مطلب منتقل می‌شود.
به تناسب تفاوت این دو علم، در عمل این دو نیز تغییراتی مشاهده خواهد شد.
در حکت عملی انسان به دنبال علمی می‌رود که بوسیله‌ی آن مترصد دست به کار شدن و اقدام و عمل است اما در حکمت نظری، نفس دانستن مقصود است. با این توضیح که هر دانستی به مقام عمل سرریز خواهد داشت.

سلام .
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...

جناب حافظ ... متنتون رو خوندم ؛ خیلی براش زحمت کشیدید ؛ و فکر میکنم چیز خوبی باشه ؛ ولی من چیزی ازش متوجه نشدم ؛ اگر اجازه بدید من می خواستم یه چیزی بنویسم که توو گلوم گیر کرده بود . بعدا جواب پستتون رو میدم .

خیلی پیشترها من یک دست نوشته ای ؛ نوشتم و در درون سایت گذاشتم با این سرتیتر که " جغدها به بهشت میروند " و جزو یکی از زیباترین مقالاتی بوده و هست که تا به حال ایجادش کردم ؛ نمیدونم که چرا از درون سایت حذف شده ... به هر حال یک بار دیگه اون رو مینویسم .

داستان از اینجا شروع میشه که سمیرا دختری هست که درس روانشناسی میخونه ؛ سمیرا خیلی رشتش رو دوست داشته و بهش عشق میورزیده ؛ بنابراین تصمیم میگیره که تز خیلی خوبی ارائه کنه ؛ و سعی میکنه که دنبال یک چیز غیر طبیعی در رفتار انسانها بگرده ؛

ایشون بعد از تحقیقاتش متوجه میشه که در درون زندان ؛ مردی هست که دارای iq = 120 هست و قاتل زنجیره ای هست ؛ و نزدیک به 50 نفری رو کشته ؛ تصمیم میگیره که بره و با ایشون صحبت کنه و کشف کنه که چه چیزی میتونه باعث بشه یک انسان به چنین جایی برسه ؛

سمیرا پشت میز مینشینه ... و زندانی هم روبروش قرار میگیره ؛ سمیرا دستانش رو بر رویه دستان زندانی میزاره و با عجز و خواهش توو چشماش نگاه میکنه و بهش میگه تنها ازت یک سوال دارم ؛ در درونت هیچ صدایی وجود نداشت که بهت بگه دست نگه دار ... دست نگه دار ... نکشش ؟؟ گناه داره !!!

زندانی با حالت بی تفاوتی ... لبخندی میزنه و با غرور بهش میگه ... چرا ... چنین صدایی رو شنیدم ؛ ولی من اون قسمت از مغزم رو سالهاست که خاموش کردم !!! سمیرا از پشت میز بلند میشه و میره به سمته خونشون .

تصمیم میگیره با مترو بره خونشون ؛ همینجوری که داشت میرفتش ؛ پیرمردی رو میبینه که کالاهای سنگینی داره و میخواد اونها رو حمل کنه ؛ سمیرا که از درون خسته و پژمرده بود نگاهی به ساعتش میکنه ؛ و بی تفاوت از کنارش رد میشه ...

چند قدم هنوز از کنار پیر مرد رد نشده بود ؛ که ناگهان احساس میکنه مغزش داره سوت میکشه ... و قسمتهایی از مغزش دارن داد میزنن و اعتراض میکنن ... بهشون میگه خاموش من کار دارم که یهو یاده جمله اون زندانی میوفته ....

من مغزم رو خاموش کرده بودم !!!
من مغزم رو خاموش کرده بودم !!!
من مغزم رو خاموش کرده بودم !!!

صحبتهای اون زندانی دوباره در درون مغزش طنین انداز میشه ... و تصویر بی تفاوتی اون در جلویه چشمانش نقش میبنده ... و با خودش میگه ... من هم که مغزم رو خاموش کردم .

برمیگرده ... سمیرا روانشناس بود ... دهها آدمی رو میبینه که از کنار پیرمرد دارن رد میشن و تا ایشون رو میبینن دارن اون قسمت از مغزهاشون رو خاموش میکنند و بی تفاوت از کنارش رد میشن .

میره کنار پیرمرد ؛ و تا میخواد بهش کمک کنه ... ناگهان میبینه پسری از راه میرسه و اون کالاها رو از رویه زمین برمیداره و نمیزاره که سمیرا اون ها رو برداره ...

سمیرا سوار مترو میشه ... و پاهاش رو در بقلش جمع میکنه و از مترو به بیرون نگاه میکنه ... و ناراحت از اینکه نتونسته بود به اون پیره مرد کمک کنه ...

که ناگهان دوباره مغزش شروع به سوت زدن میکنه ... انگار قرار هست مفاهیم بزرگی دوباره بر پیکره و تن او الهام بشه ... تصاویر آدمهای بزرگ ( مانند خانوم سعیده قدس ؛ بنیانگذار محک ) ؛ ( آقای اصغر فرهادی : کارگردان بزرگ ایران ) میاد جلویه چشمش ؛

میبینه که خانوم سعیده قدس ؛ فرزندش مریض شده و هیچ سازمانی در درون ایران نیست که کودکان رو حمایت کنه . و تعجبه خانوم سعیده قدس رو مینیه !!!

میبینه که آقای اصغر فرهادی : کارتن خوابها رو میبینه ؛ و هیچ سازمانی نیست که از اونها حمایت بکنه . و مغزش رو خاموش نمیکنه و تنها تعجب میکنه ...

و تا خانوم سعیده قدس میاد و محک رو ایجاد میکنه ... میلیونها نفر از سراسر ایران و جهان اون رو میبینن و کارش رو یاد میگیرن و از محک حمایت میکنند .
و تا آقای اصغر فرهادی فریادش بلند میشه ... میلیونها نفر ازش حمایت میکنند و ...

سمیرا .. لبخندی میزنه ...
با خودش میگه تز روانشناسیم رو میزارم همین !!!

بهترین راه کمک کردن اینه که آدم وقتی ضعیفی رو میبینه تعجب کنه ... بزاره تعجب کردنش رو همه ببینن ... دست به هیچی نزنه ... فقط تعجب کنه ... تعجب باعث میشه آدمهای دیگه اون قسمت از مغزشون رو که همه خاموش میکنن رو روشن کنه ...

سمیرا دست به کار میشه ... و شروع میکنه به روشن کردن مغزها ...

از این قضیه دو ماهی میگذره و سمیرا با دوستاش تصمیم میرن برن شمال ؛ سمیرا میبینه که سگ های اطراف جاده ؛ همشون گرسنه هستند و اسکلتهاشون بیرون زده ؛ میگه چی کار کنم چی کار نکنم ...

به دوستاش میگه یه جایی نگه داریم و کمی پای مرغ بگیریم و توو راه که داریم میریم به سگهای گرسنه بدیم ؛ ده کیلوش رو میخره 20 هزار تومن ؛ و هر جا سگ گرسنه ای میبینه ... ماشین رو نگه میدارن ... و به سگها غذا میدن ... سمیرا خوشحال میشه از کارش ... و از نگه داشتن کنار جاده و غذا دادن به سگها عکس میگیره و میزاره درون شبکه های اجتماعی ...

و بعد منتظر میونه ... منتظره مغزهایی که شروع میکنن به روشن شدن ... ماشینهایی که نگه میدارن تا به سگها غذا بدن ... و با چماش میبینه آدمهایی که در سرتاسر دنیا دارن ماشینهاشون رو نگه میدارن تا به سگها غذا بدن ...

چند سالی از این ماجرا میگذره و سمیرا که پیش تر ها مذهبی بود علاقمند به تحقیق در مورد عرفان میشه ... و زندگی عرفا رو ورق میزده که ناگهان داستانی اون رو به خودش جلب میکنه .

داستان عارفی رو میخونه که همکنون زنده هستند و طی طریق میکنند و ...

داستان از این قرار بوده که یک بار داشتند ایشون به سمته شمال میرفتند که ناگهان ایشون به راننده دستور میدهند که مقدار جگر تهیه کنند ؛ پس از تهیه کردن جگر ایشون به راننده دستور حرکت میدهند ؛ راننده تعجب میکند که ایشان هیچ وقت جگر نمیخورند ؛ تا اینکه به منطقه ای میرسند و ایشان جگر را بر میدارد و از کوه بالا میرود و چون راننده ایشان تعجب کرده بود پشت سر ایشان حرکت میکند ... میبیند که سگی گرسنه هست ... و ایشان دارن اون جگر را بین تعدادی سگ قسمت میکنند .

و ...

سمیرا لبخندی میزنه ... میگه عرفان منو از روانشناسی ( علم ) باز میداره ... روانشناسی رو ادامه میدم .... چون هم شیک تره ... هم قابل مهندسیه و هم زیباتره ...

دفتر عرفان رو میبنده و یک روانشناس موفق میشه ....

مبنای 2;979956 نوشت:
سلام .
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...

جناب حافظ ... متنتون رو خوندم ؛ خیلی براش زحمت کشیدید ؛ و فکر میکنم چیز خوبی باشه ؛ ولی من چیزی ازش متوجه نشدم ؛ اگر اجازه بدید من می خواستم یه چیزی بنویسم که توو گلوم گیر کرده بود . بعدا جواب پستتون رو میدم .

خیلی پیشترها من یک دست نوشته ای ؛ نوشتم و در درون سایت گذاشتم با این سرتیتر که " جغدها به بهشت میروند " و جزو یکی از زیباترین مقالاتی بوده و هست که تا به حال ایجادش کردم ؛ نمیدونم که چرا از درون سایت حذف شده ... به هر حال یک بار دیگه اون رو مینویسم .

داستان از اینجا شروع میشه که سمیرا دختری هست که درس روانشناسی میخونه ؛ سمیرا خیلی رشتش رو دوست داشته و بهش عشق میورزیده ؛ بنابراین تصمیم میگیره که تز خیلی خوبی ارائه کنه ؛ و سعی میکنه که دنبال یک چیز غیر طبیعی در رفتار انسانها بگرده ؛

ایشون بعد از تحقیقاتش متوجه میشه که در درون زندان ؛ مردی هست که دارای iq = 120 هست و قاتل زنجیره ای هست ؛ و نزدیک به 50 نفری رو کشته ؛ تصمیم میگیره که بره و با ایشون صحبت کنه و کشف کنه که چه چیزی میتونه باعث بشه یک انسان به چنین جایی برسه ؛

سمیرا پشت میز مینشینه ... و زندانی هم روبروش قرار میگیره ؛ سمیرا دستانش رو بر رویه دستان زندانی میزاره و با عجز و خواهش توو چشماش نگاه میکنه و بهش میگه تنها ازت یک سوال دارم ؛ در درونت هیچ صدایی وجود نداشت که بهت بگه دست نگه دار ... دست نگه دار ... نکشش ؟؟ گناه داره !!!

زندانی با حالت بی تفاوتی ... لبخندی میزنه و با غرور بهش میگه ... چرا ... چنین صدایی رو شنیدم ؛ ولی من اون قسمت از مغزم رو سالهاست که خاموش کردم !!! سمیرا از پشت میز بلند میشه و میره به سمته خونشون .

تصمیم میگیره با مترو بره خونشون ؛ همینجوری که داشت میرفتش ؛ پیرمردی رو میبینه که کالاهای سنگینی داره و میخواد اونها رو حمل کنه ؛ سمیرا که از درون خسته و پژمرده بود نگاهی به ساعتش میکنه ؛ و بی تفاوت از کنارش رد میشه ...

چند قدم هنوز از کنار پیر مرد رد نشده بود ؛ که ناگهان احساس میکنه مغزش داره سوت میکشه ... و قسمتهایی از مغزش دارن داد میزنن و اعتراض میکنن ... بهشون میگه خاموش من کار دارم که یهو یاده جمله اون زندانی میوفته ....

من مغزم رو خاموش کرده بودم !!!
من مغزم رو خاموش کرده بودم !!!
من مغزم رو خاموش کرده بودم !!!

صحبتهای اون زندانی دوباره در درون مغزش طنین انداز میشه ... و تصویر بی تفاوتی اون در جلویه چشمانش نقش میبنده ... و با خودش میگه ... من هم که مغزم رو خاموش کردم .

برمیگرده ... سمیرا روانشناس بود ... دهها آدمی رو میبینه که از کنار پیرمرد دارن رد میشن و تا ایشون رو میبینن دارن اون قسمت از مغزهاشون رو خاموش میکنند و بی تفاوت از کنارش رد میشن .

میره کنار پیرمرد ؛ و تا میخواد بهش کمک کنه ... ناگهان میبینه پسری از راه میرسه و اون کالاها رو از رویه زمین برمیداره و نمیزاره که سمیرا اون ها رو برداره ...

سمیرا سوار مترو میشه ... و پاهاش رو در بقلش جمع میکنه و از مترو به بیرون نگاه میکنه ... و ناراحت از اینکه نتونسته بود به اون پیره مرد کمک کنه ...

که ناگهان دوباره مغزش شروع به سوت زدن میکنه ... انگار قرار هست مفاهیم بزرگی دوباره بر پیکره و تن او الهام بشه ... تصاویر آدمهای بزرگ ( مانند خانوم سعیده قدس ؛ بنیانگذار محک ) ؛ ( آقای اصغر فرهادی : کارگردان بزرگ ایران ) میاد جلویه چشمش ؛

میبینه که خانوم سعیده قدس ؛ فرزندش مریض شده و هیچ سازمانی در درون ایران نیست که کودکان رو حمایت کنه . و تعجبه خانوم سعیده قدس رو مینیه !!!

میبینه که آقای اصغر فرهادی : کارتن خوابها رو میبینه ؛ و هیچ سازمانی نیست که از اونها حمایت بکنه . و مغزش رو خاموش نمیکنه و تنها تعجب میکنه ...

و تا خانوم سعیده قدس میاد و محک رو ایجاد میکنه ... میلیونها نفر از سراسر ایران و جهان اون رو میبینن و کارش رو یاد میگیرن و از محک حمایت میکنند .
و تا آقای اصغر فرهادی فریادش بلند میشه ... میلیونها نفر ازش حمایت میکنند و ...

سمیرا .. لبخندی میزنه ...
با خودش میگه تز روانشناسیم رو میزارم همین !!!

بهترین راه کمک کردن اینه که آدم وقتی ضعیفی رو میبینه تعجب کنه ... بزاره تعجب کردنش رو همه ببینن ... دست به هیچی نزنه ... فقط تعجب کنه ... تعجب باعث میشه آدمهای دیگه اون قسمت از مغزشون رو که همه خاموش میکنن رو روشن کنه ...

سمیرا دست به کار میشه ... و شروع میکنه به روشن کردن مغزها ...

از این قضیه دو ماهی میگذره و سمیرا با دوستاش تصمیم میرن برن شمال ؛ سمیرا میبینه که سگ های اطراف جاده ؛ همشون گرسنه هستند و اسکلتهاشون بیرون زده ؛ میگه چی کار کنم چی کار نکنم ...

به دوستاش میگه یه جایی نگه داریم و کمی پای مرغ بگیریم و توو راه که داریم میریم به سگهای گرسنه بدیم ؛ ده کیلوش رو میخره 20 هزار تومن ؛ و هر جا سگ گرسنه ای میبینه ... ماشین رو نگه میدارن ... و به سگها غذا میدن ... سمیرا خوشحال میشه از کارش ... و از نگه داشتن کنار جاده و غذا دادن به سگها عکس میگیره و میزاره درون شبکه های اجتماعی ...

و بعد منتظر میونه ... منتظره مغزهایی که شروع میکنن به روشن شدن ... ماشینهایی که نگه میدارن تا به سگها غذا بدن ... و با چماش میبینه آدمهایی که در سرتاسر دنیا دارن ماشینهاشون رو نگه میدارن تا به سگها غذا بدن ...

چند سالی از این ماجرا میگذره و سمیرا که پیش تر ها مذهبی بود علاقمند به تحقیق در مورد عرفان میشه ... و زندگی عرفا رو ورق میزده که ناگهان داستانی اون رو به خودش جلب میکنه .

داستان عارفی رو میخونه که همکنون زنده هستند و طی طریق میکنند و ...

داستان از این قرار بوده که یک بار داشتند ایشون به سمته شمال میرفتند که ناگهان ایشون به راننده دستور میدهند که مقدار جگر تهیه کنند ؛ پس از تهیه کردن جگر ایشون به راننده دستور حرکت میدهند ؛ راننده تعجب میکند که ایشان هیچ وقت جگر نمیخورند ؛ تا اینکه به منطقه ای میرسند و ایشان جگر را بر میدارد و از کوه بالا میرود و چون راننده ایشان تعجب کرده بود پشت سر ایشان حرکت میکند ... میبیند که سگی گرسنه هست ... و ایشان دارن اون جگر را بین تعدادی سگ قسمت میکنند .

و ...

سمیرا لبخندی میزنه ... میگه عرفان منو از روانشناسی ( علم ) باز میداره ... روانشناسی رو ادامه میدم .... چون هم شیک تره ... هم قابل مهندسیه و هم زیباتره ...

دفتر عرفان رو میبنده و یک روانشناس موفق میشه ....

با سلام و عرض ادب

یه مشکل اساسی با اکثر روانشناس ها دارم

فقط حرف میزنن

عمل نمی کنن

عالم بی عمل مثل کندوی بی عسل می مونه

برای اکثر روانشناس ها موفق بودن مهم هست و این موفقیت در پول پارو کردن و لذت بردن و مشهور بودن و... خلاصه می شه

برای اون ها سگ ها کنار جاده مهمتر از بچه های فقیر پایین شهر هستن

چون اون غذا دادن به اون سگ ها رو همه مردم می بینن

ولی غذا دادن به اون بچه ها تو تاریکی شب رو فقط خدا می بینه...

[=Times New Roman]

شروحیل;979960 نوشت:

یه مشکل اساسی با اکثر روانشناس ها دارم

فقط حرف میزنن

عمل نمی کنن

عالم بی عمل مثل کندوی بی عسل می مونه

برای اکثر روانشناس ها موفق بودن مهم هست و این موفقیت در پول پارو کردن و لذت بردن و مشهور بودن و... خلاصه می شه

برای اون ها سگ ها کنار جاده مهمتر از بچه های فقیر پایین شهر هستن

چون اون غذا دادن به اون سگ ها رو همه مردم می بینن

ولی غذا دادن به اون بچه ها تو تاریکی شب رو فقط خدا می بینه...

چند شب پیش داشتم سریال آوای باران رو می دیدم.

شکیب خیلی حرف جالبی زد.

گفت شاه دزد اونی نیست که کیف رو می قاپه و فرار میکنه.

شاه دزد اونیه که گنج رو می دزده و می ایسته و میگه آهای دزد دزد بگیرید پدرسوخته رو.

این سلبریتی ها و روانشناس های غرب زده هم همینجوری هستند.

جون هیچ بنی بشری به جز خودشون و دوستانشون واسشون مهم نیست و حاضر نیستند برای هیچ بنی بشری زیر فشار قرار بگیرند.

بعد برای اینکه نشون بدن که مهربانی و انسان دوستی رو به قله رسوندند برای کوچک ترین موجودات عالم هم دل می سوزونن

ولی در عمل باعث بی خانمان شدن هزاران نفر میشن با انواع دزدی ها و پنتهاوس نشینی ها و سفرهای خارج از کشور و ....

من محبت و مردم دوستی رو در کسانی دیدم که پول جمع نمی کنند ولی میلیون ها تومن خرج مردم کردند.

کار کردن عرق ریختن تدریس کردن حقوق طلبگی نمی گیرن هیچ ادعایی هم ندارند

وقتی وارد خونشون میشی فکر میکنی زیر نظر کمیته امداد هستن اینقدر چیزی ندارند

ولی وقتی پی به حقیقت زندگیشون می بری می بینی که از همه ثروتمند ترند.

منتها ثروتشون رو بین فقرا و نیازمندان تقسیم کردند و برای خودشون چیزی جمع نکردند.

اگر مردم حقیقت واقعی رو در مورد این غرب زده های پست و دروغگو بدونن و ارزش و منزلت خودشون رو قدر بدونن تف هم توی صورت این خدانشناس ها نمیندازن.

مبنای 2;979956 نوشت:
اگر اجازه بدید من می خواستم یه چیزی بنویسم که توو گلوم گیر کرده بود . بعدا جواب پستتون رو میدم

فقط لطف کنید به قوانین این فضا پایبند باشید آخه از قوانین اینجا اینه که از موضوع دور نشویم.
بدترین چیز برای یک بحث علمی اینه که مثل کشکول بشه که هیچ نتیجه ای جز اتلاف زمان برش مترتب نخواهد شد.
پس لطفا ...

من دیگه بحث نمیکنم . حوصله ندارم .

سؤال:
آیا عرفان و معنویت قدرت اداره زندگی دنیوی در سطح "عالی" را دارد؟

تبیین سوال:
ممکن است گمان شود چون عرفان و معنویت اسلامی وجهه ی همتش آخرت و زندگی سعادتمندانه ی واپسین –زندگی اخروی- و نهایتا وصول الی الله است, از گرم کردن تنور انگیزه های ناب برای بهترین زیستن در این جهان فانی عاجز است و یا به علت دستورالعمل های سلوکی خاص, انسان را منزوی و دچار رکود ذهنی – ذهنی که تنها دستاورد آن, ترقی دنیوی و مادی- می سازد در نتیجه, با روی آوردن به سوی عرفان و معنویت اسلامی, بایستی قید موفقیت های مادی و فرصتهای دنیایی را زد؛ بعلاوه, این ویژگی, از انسان یک موجود شلخته و ناموفق به نمایش می گذارد.

نقد محتمل دیگر این که در حالی که بالوجدان واقعیت داشتن امور مادی و محسوس دنیوی را می یابیم عرفان و معنویت با زیر سوال بردن این واقعیت و مجازی پنداشتن آن, خود و مخاطبین خود را در یک فضای غیر حقیقی و مجازی محبوس می کند؛ طبیعی است که صاحب چنین عقیده ای, اعتنایی به صید فرصتها نداشته, به راحتی استعدادهایش را که می توان بوسیله آن تحولات ژرفی در عرصه ی طبیعت پدید آورد, بخشکاند.

پاسخ:
در واقع, این زعم و ایرادهای مشابه از عدم شناخت عرفان و معنویت اسلامی نشأت گرفته است؛ برای پاسخ به این ایراد, اشاره به جایگاه "عقل عملی" چگونگی تلقی عارفان از "رفتار حکیمانه" که از موضوعات مهم در عرفان و فلسفه است, ضروری است.

دانشمندان پیشین اخلاق را جزو حکمت عملی می شمردند. آنان علم حکمت را به دو بخش نظری و عملی تقسیم کرده[1] و حکمت عملی را به سه قسم اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن بخش می کردند.[2] تهانوی از علم اخلاق به علم سلوک تعبیر کرده و در گزارش خود می گوید: "مشایخ کبار اهل باطن می فرمایند: بعد تحصیل علم معرفت و توحید و فقه و شرائع لازم است که علم آفات نفس و معرفت آن و علم ریاضت و مکائد شیطان و نفس و سبیل احتراز آن بیاموزد و این را علم حکمت گویند".[3]

خواجه نصیرالدین طوسی در این خصوص می نویسد: و چون علم حکمت دانستن همه چیزهاست چنانکه هست, پس به اعتبار انقسام موجودات, منقسم می شود به حسب آن اقسام. و موجودات دو قسم اند: یکی آنچه وجود آن موقوف بر حرکات ارادی اشخاص بشری نباشد, و دوم آنچه وجود آن منوط به تصرف و تدبیر این جماعت بود؛ پس علم به موجودات نیز دو قسم بود؛ یکی علم به قسم اول و آن را حکمت نظری خوانند, و دیگر علم به قسم دوم و آن را حکمت عملی خوانند.[4]

پس در همین آغاز می توان به این سوء تفاهم را مرتفع ساخت که اساسا عارفان و حکماء با واقعیات دست و پنجه نرم می کنند و مقسم تقسیمات کلان خود را "حقیقت" قرار دارند پس نمی توان گفت این مسلک علمی, منکر واقعیت اند.
با این توضیح, دیدگاه حکما و عارفان پیرامون عقل و تدبیر و نقش بی بدیل آن و راه یابی آن در عرصه های متنوع زندگی – اعم از فردی و اجتماعی- روشن می شود.
عقل عملی اگر چه گوشه ای از بنیه های قوه ی عاقله ی انسان است اما در عین حال که یک سر آن تنیده در افق عقل نظری و طرف دیگرش در نوع و کیفیت عمل قرار دارد, چرخ دنده های اراده ی آدمی را نیز درگیر خود کرده, بدون آن, علیل و درمانده است. پس گویا عقل عملی کل آن چیزی است که ناطقیت انسان بدان گره خورده است. فرض کنید هدف ما این باشد که زنگ در را به صدا در آوریم و یاد گرفته ایم تا بدون فشار دادن دکمه زنگ به چنین مقصودی نخواهیم رسید, اما لجوجانه تأکید ورزیم که این به صدا در آوردن این زنگ, راهی جز این دارد و بی حرکت ایستادن در برابر آن, موجب به صدا در آوردن آن خواهد شد. اما روشن است که اگر بی حرکت بایستیم, از دسترسی به هدفمان – باز شدن درب- باز خواهیم ماند. در اینجا عقیده ای که رفتار ما بر آن بنا شده, باطل است.

حال فرض کنید من هیچ تصوری از این که چگونه زنگ در را بزنم ندارم و در سکوتی گیج کننده می مانم و باز هم در اینجا عقل رفتار مرا تأیید نمی کند. در این تصویر, مسأله این نیست که من باورهای ناصحیحی درباره شیوه رسیدن به هدفم دارم بلکه مسأله این است که من اصولا هیچ باوری در اینباره ندارم. پس درست به موجب نداشتن باور است که با رفتار عاقلانه در افتاده ام.

بر اساس این مثال, اطاعت از عقل عملی صرفا به معنای تضمینی است بر این که ما موجودیت صحیحی از باورها در خصوص نحوه ی رسیدم به این غایت خاص دارم. پس به طور کلی, برای آن که عمل درستی از ما صادر شود لازم است تا آن را بر باور صحیحی متکی کنیم.
دغدغه عارف و فیلسوف مسلمان رسیدن به یک جهان بینی و باور صحیح و مطابق با واقع و در عین حال متکی بر عقلانیت است و از این جهت مشکلی او را تهدید نخواهد کرد. این مدعا در مورد فلاسفه اظهر من الشمس است اما در مورد عارفان رجوع به آثاری از قبیل تمهید القواعد, نوشته صائن الدین علی بن ترکه اثبات کننده ی این ادعاست.

در مورد مثالی که زده شد, فرض کنید باور صحیحی مبنی بر به صدا در آوردن زنگ از طریق فشردن دکمه آن داشته باشیم ولی علیرغم این باور, دکمه را نفشاریم؛ در این صورت نیز رفتار من خلاف عقل و متنافی با هدف من خواهد بود. در این جا اگر چه به لحاظ باور, خللی در میان نیست اما در عرصه اقدام, عزم و اراده ی کافی در میان نبوده, چنین شخصی متصف به رفتار مخالف عقل – عقل عملی- خواهد شد؛ زیرا, بر اساس مقایسه ای که ذهن میان فعل و هدف برقرار می کند, عقل بایستگی آن را انتزاع می کند و عدم اقدام به آن – در عین داشتن شوق رسیدن به هدف- به دور از عقل و حزم خواهد بود.

اساس حکمت عملی و عرفان عملی علاوه بر ارائه ی باور صحیح, بر تقویت این بُعد از انسان – عقل عملی- استوار است که وصول به این مقصد از طریق شیوه ها و تکنیک های مختلف میسر شود. در زیر به یکی از روش ها و تکنیک های تقویت این جنبه از انسان بسنده می شود:

"ادب" از معدود شیوه هایی است که این قابلیت از انسان را –قدرت اقدام بر اساس معرفت نظری- ارتقاء می بخشد.

ادب گاهی به شناخت و معرفت معرفی شده است؛ شناخت آنچه آدمی را از انواع خطاها باز می دارد. به نظر می رسد اطلاق لفظ ادب بر این شناخت و معرفت و به کارگیری آن در معنای عقل و فهم, از باب اطلاق سبب و اراده مسبب و به گونه مجاز است؛ چرا که ادب از فهم سرشار و ادراک حقایق و عقل ورزی سرچشمه می گیرد و بی ادبی از جهل و نادانی. از سوی دیگر ادب نیز در تعامل زیبای خود با عقل سبب رشد و تقویت آن می گردد. بنابراین ادب هر چند وابسته به عقل و فهم است ولی شکوفایی و تکامل عقل هم با به کارگیری ادب حاصل می شود. دقت های عملی در پیاده کردن ظرافت های فعل و ملاحظه جوانب نیکوی کار, سبب افزایش نیروی عقل و احیای آن می گردد.[5]

در کتب لغت و تعریف, ادب به "ادب نفس" و "ادب درس" تقسیم شده است. ادب نفس که با یک نوع تربیت و پرورش درونی همراه است وابسته به ادب درس و تعلم و آموزش است و به تعبیر دیگر آداب تربیتی متوقف بر آداب تعلیمی است.[6] شاهد بر این مطلب کلام امیرالمومنین علیه السلام است که فرمود: "إذا زاد علم الرجل زاد ادبه"؛[7] هرگاه دانش آدمی افزایش یابد ادب او هم زیاد می شود. یا در جای دیگر می فرماید: "الأدب صورة العقل"؛[8] ادب صورت و نمایشگر عقل است. همچنین: "الأدب فی الانسان کشجرة أصلها العقل"؛[9] ادب در انسان همانند درختی است که اصل و پایه آن عقل است.

در باب تأثیر پذیری عقل از ادب آن حضرت فرمود: "ذکّ عقلک بالأدب کما تذکی النار بالحطب"؛[10] همانگونه که آتش با هیزم برافروخته و شعله ور می شود, عقلت را با ادب روشن و نیرومند ساز. و یا این کلام که فرمود: "کل شیء یحتاج إلی العقل و العقل یحتاج إلی الأدب"[11] هر چیزی نیازمند عقل است و عقل محتاج ادب. در حقیقت در سایه ادب, تیغ فهم و زیرکی, تیز می گردد. و باز امیرالمومنین علیه السلام در این باره فرمود: "بالأدب تشخذ الفطِن"[12] فهم و زیرکی ها به وسیله ادب تند و زیاد می شود.

برخی از فقها در عنوان کتاب حدود و تعزیرات واژه آداب را جایگزین کرده و به کتاب الحدود و الآداب تعبیر نموده اند. چنانکه ادب گاهی بر ریاضتها, فشار و سخت گیری هایی که شخص به منظور ساخته شدن و دستیابی به فضایل اخلاقی بر خود تحمیل می کند اطلاق می گردد.[13]

در حقیقت مبنای تن دادن به بسترهای نسبتا سختگیرانه در عرفان و معنویت اسلامی در همین چشم انداز انعکاس یافته است. پس از مهمترین دستاورد تقید به آداب خاص – آداب عارفانه و اسلامی- تیزذهنی و فطانت است. تجربه نیز گواه این مطلب است پس نمی توان بی اعتنایی عده ای –از عارفان و روآورندگان به سوی معنویت اسلامی- به متاع قلیل دنیا را – به جهت رسیدن به متاع ماندگار و کثیر معنوی و اخروی- حمل بر بلاهت و سفاهت آنان نمود.

یک عارف واقعی, نه تنها چیزی از عقل و ذکاوت نسبت به دیگر مردمان کمتر ندارد بلکه به استناد احادیث فوق الذکر به این لحاظ برتری نیز دارد لکن فرق او با دیگران این است که میان مطلوبهای خویش به حسب ماندگاری و بقاء, اولویت برقرار می سازد؛ زیرا این جهان, دار تزاحم بوده, نمی توان یکجا به همه مقاصد – اعم از مادی و معنوی- دست یافت و یا لااقل بایستی برای رسیدن به برخی تمتعات ماندگار و باقی, از برخی تمتعات زودگذر و مبتنی بر نفسانیتِ پست گذشت پس در این کارزارِ اهم و مهم کردن, رو به جانب حقیقت – نه مجاز- می آورند. در واقع, مجاز از منظر آنان به معنای هیچ و پوچ نیست بلکه در مقایسه با حقایق دیگر, مجاز است.
اما ناظرانی که از این فضای فکری فاصله دارند, چنین منطقی را غیر حقیقی پنداشته, آن را خار و حقیر می شمارند.

در واقع, الزاما اینچنین نیست که هر که در وادی سلوک گام برداشت بایستی از دنیای خویش محروم بماند؛ از شواهدی که نشان می دهد مقصد نهایی تأدیب و ریاضت نفس تنها امور اخروی و آن جهانی نیست کلام تهانوی در کشاف است که در مقام فرق میان تأدیب و تعلیم گفته است: "و الفرق بینه و بین التعلیم أن التأدیب یتعلق بالمرادات و التعلیم بالشرعیات؛ إی الاول عرفی و الثانی شرعی, و الأول دنیوی و الثانی دینی".[14]در این کلام, اتفاقا ریاضت, ناظر به امور دنیوی است. این در حالی است که جنس کار سلوکی, از جنس همین ریاضت است.
و شاهد بر این که ادب – یا تأدیب- از جنس ریاضت است کلام فیومی در مصباح المنیر است: "أدبته علمته ریاضة النفس و محاسن الاخلاق" ترجمه: ادب کردم او را یعنی به او ریاضت نفس و محاسن اخلاق را تعلیم دادم.

پس از این, کسی که در وادی عرفان عملی گام بر می دارد بر این باور است که جز از طریق ریاضت و تأدیب نفس به مقصودش که همان رجوع به فطرت است دست نمی یابد. اما این که فوائد رجوع به فطرت و شیوه ی این ریاضت و تأدیب نفس چیست سوالی است که بر اساس آن, نحله ها و مسلک های متفاوتی پدید آمده که بررسی آنها نیازمند مقالات دیگر است و در این مقال نمی گنجد.

نکته نهایی اینکه همه انسانها در هر رسته و دسته, به دنبال فراهم آوردن شرایطی آرام و امن به منظور زیست درخور انسان می باشند؛ حتی کسانی که با اقبال به سوی دنیا و پشت کردن به معنویات و امور متعلق به ماوراء طبیعت, طرفدار نظامات به اصطلاح سکولار می باشند, آنان نیز ایستگاه پایانی تلاش هایشان را دست یابی به آرامش و امنیت خاطر معرفی کرده اند. و این غایت نهایی این دسته از مردم از نگاه عارفان مسلمان از لوازم و ثمرات رجوع و انطباق هر چه بیشتر با فطرت است. پس نه تنها زندگی یک سالک و عارف نامنظم نبوده, بلکه با انطباق هر چه بیشتر بر فطرت, انتظام یافته تر از دیگران خواهد بود و ثمره ی این انتظام و اعتدال روحی, همان آرامشی است[15] که در عصر حاضر تحفه نایابی است که دیگران برای رسیدن به آن تلاش می کنند.

از طرفی, اینچنین نیست کسانی که در سایه زندگی غیر سالکانه به ظاهر از زندگی منظم و ایده آلی برخوردارند همانطور که در ظاهر در خوشی به سر می برند, در باطن رنجور نباشند بلکه تجربه گویای آن است که این گونه افراد به دلیل دوری از فطرت, به سان فرزند به دور مانده از مادر خویش دچار خواطری مشوش اند.

همچنین, اهل سلوک معنوی, اگر چه متاع دنیا را قلیل می داند اما در عین حال که آن را هیچ و پوچ ندانسته, از آن بسان ابزار و کلیدی برای باز کردن قفل های حیات طیبه که حیاتی اصلی و سرشار از آرامش است استفاده می کند؛ عکس این وضعیت, آن جا اتفاق می افتد که دنیا هدف شود و آنگاه که اینچنین شد, وضع جهان به صورتی در خواهد آمد که امروزه در عصر پیشرفت تکنولوژی شاهد آن هستیم.

آن تعریفی از بهترین زندگی به واقعیت نزدیک تر است که تطابق با فطرت و مشی توحیدی در آن گنجانده شود. شاید بتوان با استناد به آیات قرآن, ثمره این رجوع به فطرت و زندگی موحدانه را حیات طیبه معرفی می کند: "مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُون".[16]

اگر عالم تحت نظم یک ناظم اداره می شود که می شود, برای هماهنگ شدن با این مجموعه, کافی است از طریق فطرت –که پل ارتباطی ما با خداست- با این نظام منظم, هماهنگ شویم و در این صورت است که هر چیزی بر سر جای خود قرار خواهد گرفت و الا از بیراهه سر در میاوریم. "فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون"[17]

نتیجه
سالکان و عارفان مسلمان, در سایه سیر معنوی خویش, عقل خویش را تقویت نموده, با حرکت در راستای فطرت الهی خویش, با نظام هستی هماهنگ می گردند و در این صورت, علاوه بر دست یابی به غایات نهایی تر, به آرامش و امنیت روانی که هدف هر انسان عاقلی در زندگی این جهانی است دست می یابند. البته ممکن است در این راستا, سالک الی الله به دلائلی دچار افراط و تفریط شود اما روشن است که این نقص و انتقاد به سالک وارد است نه به این شیوه. همانطور که در هر علم یا حرفه ای ارتکاب خطا از سوی صاحبین حرفه باعث نمی شود تا آن علم یا حرفه را انکار کنیم.

منابع
[1]. طوسی, محمد نصیر الدین, اخلاق ناصری, تحقیق مجتبی مینوی- علیرضا حیدری, تهران: خوارزمی, 1387ه.ش., چ 6, ص 38.

[2]. طوسی, محمد نصیرالدین, همان, ص 40.

[3]. تهانوی, محمد علی, کشاف اصطلاحات الفنون, بیروت: دارالمکتبه العلمیه, 1427, ج1, ص 44.

[4]. طوسی, همان, ص 38.

[5]. هدایتی, محمد, مناسبات فقه و اخلاق, تهران: نگاه معاصر, 1395, چ اول, ص 214.

[6]. همان.

[7]. آمدی, عبدالواحد, غرر الحکم, ترجمه هاشم رسولی محلاتی, تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی, 1386, ج2, ص 172.

[8]. کراجی, محمد, کنزالفوائد, بیروت, دار الأضواء, 1405, ج1, ص 199.

[9]. آمدی, عبدالواحد, غرر الحکم, همان, ج1, ص 78.

[10]. لیثی واسطی, علی, عیون الحکم و المواعظ, قم: دارالحدیث, 1376, ص 257.

[11]. همان, ص 377؛ آمدی, عبدالواحد, همان, ج1, ص 80.

[12]. آمدی, عبدالواحد, همان, ج1, ص 79.

[13]. همان.

[14]. تهانوی, محمد علی, کشاف اصطلاحات الفنون, بیروت: دارالمکتبه العلمیه, 1427, ج1, ص 71.

[15]. ر.ک: گنابادی, سلطان محمد, تفسیر بیان السعاده, تهران: انتشارات دانشگاه پیام نور, چ اول, 1372, ص 229؛ سجاد, سید جعفر, فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی, تهران: انتشارات طهوری, چ پنجم, 1379, ص 473.

[16]. نحل/ 16: 97.

[17]. روم/ 30: 30.

موضوع قفل شده است