ضرب و شتم اهل بیت (ع) توسط عمر در جلوی چشمان پیامبر(ص)+منابع اهل سنت

تب‌های اولیه

103 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ضرب و شتم اهل بیت (ع) توسط عمر در جلوی چشمان پیامبر(ص)+منابع اهل سنت

اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام امروز کلیپی رو از آیت الله دکتر حسینی قزوینی براتون آماده کردم که حضرت استاد اثبات می کند

عمربن خطاب در جلوی چشم حضرت محمد مصطفی (ص) وقتی زینب حضرت محمد مصطفی (ص)از دنیا رفته است و دارند زنها گریه و عزاداری بر این مصیبت می کنند
عمر این گریه کنان دختر حضرت محمد مصطفی (ص) با شلاق می زد

آیا این قداست عمر را زیر سوال نمی برد ؟

حضرت محمد مصطفی (ص) دست عمر را گرفت و گفت بس کن عمر!!!!!!!

حضرت محمد مصطفی (ص) عمر را نهی کرد و دستور داد به زنها که گریه کنید

مسند احمد بن حنبل که خود احمد بن حنبل می گه بدانید هر روایتی را که در کتاب من نیافتید صحیح نیست در کتاب خودش نقل می کند رجوع کنید جلد اول صفحه 237+درصفحه335 نقل می کند

منابع زیاده به کلیپ رجوع کنید

آیا خدای نکرده اگر شیعه از مسئله شهادت حضرت زهرا(س) صرف نظر کند ((که نمی کنند و اون روز روز مرگ شیعه هست ))آیا قضیه رو فیصله می دهد

دارند در مصیبت دختر حضرت محمد مصطفی (ص) گریه می کنند و یکی از اون داغ دیده ها 100%حضرت زهرا (س) واهل بیت(ع)
حضرت محمد مصطفی (ص) هستند
قطعا بیش از هرکسی قلب پاک حضرت زهرا مرضیه (س) برای وفات و رحلت خواهرش متاثر شده است

کسی که جلوی چشم حضرت محمد مصطفی (ص) به اهل بیت (ع) متعرض میشود آیا بعد از وفات این کار رو تکرار نمی کند ؟

این قسمت به خاطر ایراد برخی از دوستان اضافه شده است :


خود استاد می گه آقای حاکم نیشابوری نقل می کند و می گوید روایت صحیح است


کتاب حاکم نیشابوری – مستدرک الصحیحین – جلد 3 – صفحه 119 و می گوید روایت صحیح است

اقای ذهبی در تلخیص خود می گوید سنده صالح

ابوداود طیالسی در مسندش صفحه 351

جناب ابن عبد البر از استوانه‌های علمی و رجالی اهل سنت در کتاب الاستیعاب جلد دوم صفحه 482 نقل می کند

هيثمي در مجمع الزوائد در جلد سوم صفحه 17 نقل می کند
اقای بیهقی در سنن کبری جلد چهارم صفحه 70 نقل می کند




حتما دانلود کنید و یک صلوات هم بفرستید
لینک ها جهت دانلود
:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:

لینک اصلی دانلود و تماشای آنلاین:
تشکر از وب سایتhttp://14mah.parsiblog.com/

:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:

لینک غیر مستقیم آپلود باز:

:Sham::Sham:
لینک دیگر:

:Sham::Sham:

فرمت فایل اف ال وی است
:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:

کارشناس بحث : صالخ

السلام عليكم و رحمت الله و بركاته.

افرین بر تو سید علی ، ان شاءالله شفیعت امیرالمومنین باشد ... بگو از مثالب دشمنان مولامون امیرالمومنین - روحی فداه-

سلام
ممنون
چند پست دیگه هم زدم
دوتا دیگه هم غیر این هست

اونا رو دیدید؟

بلي . خدا توفیق داد دیدم و قلبم جلا پیدا کرد .... اما بازهم بگو... قلب مادرمان فاطمه - روحی فداها -را شاد کن

نماندن سنت واقعی پیامبر(ص) در زمان خلفا +سند از کتب خود اهل سنت http://www.askdin.com/thread20615.html

آل سعود همان یهودیان خیبر اند+سند متیقن
http://www.askdin.com/thread20611.html

زیاد هست

زیاد میشه گفت

اولي را دیده بودم دومی را نه



«سید رضوی»;241490 نوشت:


ممنونم
با راهنمایی های شما غلط های املائی این پست گرفته شد ......

sayedali;241464 نوشت:
کسی که جلوی چشم حضرت محمد مصطفی (ص) به اهل بیت (ع) متعرض میشود آیا بعد از وفات این کار رو تکرار نمی کند ؟

آیا شما دارید به پیامبر گوشزد می کنید یا ایشان را بخاطر این امر شماتت ؟

مگر عمر کی بود که پیامبر اینقدر با او مماشات و مدارا کرد ؟

عجیب است ! کسی که اینقدر بی شعور است چرا باید لقب فاروق بگیرد ؟

یعنی جدا کنند حق از باطل !!؟

یا پیامبر اشتباه کرده یا علم غیب نداشته یا روایات جعلی است !

البته در تواریخ و روایات زیاد آمده که عمر کلا ً اخلاق و اعصاب درستی نداشته است !

حالا چرا پیامبر اینقدر ملاحظه می کرده نمی دانم !

sayedali;241464 نوشت:
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام امروز کلیپی رو از آیت الله دکتر حسینی قزوینی براتون آماده کردم که حضرت استاد اثبات می کند

عمربن خطاب در جلوی چشم حضرت محمد مصطفی (ص) وقتی زینب حضرت محمد مصطفی (ص)از دنیا رفته است و دارند زنها گریه و عزاداری بر این مصیبت می کنند
عمر این گریه کنان دختر حضرت محمد مصطفی (ص) با شلاق می زد

آیا این قداست عمر را زیر سوال نمی برد ؟

حضرت محمد مصطفی (ص) دست عمر را گرفت و گفت بس کن عمر!!!!!!!

حضرت محمد مصطفی (ص) عمر را نهی کرد و دستور داد به زنها که گریه کنید

مسند احمد بن حنبل که خود احمد بن حنبل می گه بدانید هر روایتی را که در کتاب من نیافتید صحیح نیست در کتاب خودش نقل می کند رجوع کنید جلد اول صفحه 237+درصفحه335 نقل می کند

منابع زیاده به کلیپ رجوع کنید

آیا خدای نکرده اگر شیعه از مسئله شهادت حضرت زهرا(س) صرف نظر کند ((که نمی کنند و اون روز روز مرگ شیعه هست ))آیا قضیه رو فیصله می دهد

دارند در مصیبت دختر حضرت محمد مصطفی (ص) گریه می کنند و یکی از اون داغ دیده ها 100%حضرت زهرا (س) واهل بیت(ع)
حضرت محمد مصطفی (ص) هستند
قطعا بیش از هرکسی قلب پاک حضرت زهرا مرضیه (س) برای وفات و رحلت خواهرش متاثر شده است

کسی که جلوی چشم حضرت محمد مصطفی (ص) به اهل بیت (ع) متعرض میشود آیا بعد از وفات این کار رو تکرار نمی کند ؟

مابقی را از کلیپ ببینید

حتما دانلود کنید و یک صلوات هم بفرستید
لینک ها جهت دانلود
:sham::sham::sham::sham::sham::sham::sham::sham::sham::sham:

لینک اصلی دانلود و تماشای آنلاین:
تشکر از وب سایتhttp://14mah.parsiblog.com/

:sham::sham::sham::sham::sham:

لینک غیر مستقیم آپلود باز:

:sham::sham:
لینک دیگر:

:sham::sham:

فرمت فایل اف ال وی است
:sham::sham::sham::sham::sham:


همنطور که در قرآن آمده: دروغگو از رحمت خداوند بدور باد.

اما دروغی دیگر از جناب آقای قزوینی:

اصل روایت در مسند امام احمد حنبل:

2127 - حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا يزيد انا حماد بن سلمة عن على بن زيد عن يوسف بن مهران عن بن عباس قال y لما مات عثمان بن مظعون قالت امرأة هنيئا لك الجنة عثمان بن مظعون فنظر رسول الله صلى الله عليه و سلم إليها نظر غضبان فقال وما يدريك قالت يا رسول الله فارسك وصاحبك فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم والله انى رسول الله وما أدري ما يفعل بي فأشفق الناس على عثمان فلما ماتت زينب ابنة رسول الله صلى الله عليه و سلم قال رسول الله صلى الله عليه و سلم الحقي بسلفنا الصالح الخير عثمان بن مظعون فبكت النساء فجعل عمر يضربهن بسوطه فأخذ رسول الله صلى الله عليه و سلم بيده وقال مهلا يا عمر ثم قال ابكين وإياكن ونعيق الشيطان ثم قال إنه مهما كان من العين والقلب فمن الله عز و جل ومن الرحمة وما كان من اليد واللسان فمن الشيطان k إسناده ضعيف

اما علت ضعف چیست؟

علی بن زید که متاسفانه اگر برای شما بگویم فایده ندارد چون بوئی از علم رجال نبرده اید ولی باز می گویم.

علی بن زید همان علی بن زید جدعان است که:

قال أيوب بن إسحاق بن سافرى : سألت أحمد عن على بن زيد ، فقال : ليس بشىء .
و قال حنبل بن إسحاق بن حنبل : سمعت أبا عبد الله يقول : على بن زيد ضعيف الحديث .
و قال عثمان بن سعيد الدارمى ، عن يحيى بن معين : ليس بذاك القوى .
و قال معاوية بن صالح ، عن يحيى بن معين : ضعيف .
و قال أبو بكر بن أبى خيثمة ، عن يحيى بن معين : ليس بذاك .
و قال مرة أخرى : ضعيف فى كل شىء .
و قال عباس الدورى ، عن يحيى بن معين : ليس بشىء .
و قال فى موضع آخر : ليس بحجة .

و اما راوی دوم یعنی: یوسف بن مهران

الاسم : يوسف بن مهران البصرى ( و ليس هو يوسف بن ماهك )
الطبقة : 4 : طبقة تلى الوسطى من التابعين
روى له : بخ ت ( البخاري في الأدب المفرد - الترمذي )
رتبته عند ابن حجر : لين الحديث
رتبته عند الذهبي : وثقه أبو زرعة

و قال أبو الحسن الميمونى ، عن أحمد بن حنبل : يوسف بن مهران لا يعرف ، و لا أعرف أحدا روى عنه إلا على بن زيد .

شرم باد بر کسانی که با استناد به روایات ضعیف می خواهند خود را اثبات کنند.

شرم باد

ZiRz@MiN;241628 نوشت:
همنطور که در قرآن آمده: دروغگو از رحمت خداوند بدور باد.

اما دروغی دیگر از جناب آقای قزوینی:

اصل روایت در مسند امام احمد حنبل:

2127 - حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا يزيد انا حماد بن سلمة عن على بن زيد عن يوسف بن مهران عن بن عباس قال y لما مات عثمان بن مظعون قالت امرأة هنيئا لك الجنة عثمان بن مظعون فنظر رسول الله صلى الله عليه و سلم إليها نظر غضبان فقال وما يدريك قالت يا رسول الله فارسك وصاحبك فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم والله انى رسول الله وما أدري ما يفعل بي فأشفق الناس على عثمان فلما ماتت زينب ابنة رسول الله صلى الله عليه و سلم قال رسول الله صلى الله عليه و سلم الحقي بسلفنا الصالح الخير عثمان بن مظعون فبكت النساء فجعل عمر يضربهن بسوطه فأخذ رسول الله صلى الله عليه و سلم بيده وقال مهلا يا عمر ثم قال ابكين وإياكن ونعيق الشيطان ثم قال إنه مهما كان من العين والقلب فمن الله عز و جل ومن الرحمة وما كان من اليد واللسان فمن الشيطان k إسناده ضعيف

اما علت ضعف چیست؟

علی بن زید که متاسفانه اگر برای شما بگویم فایده ندارد چون بوئی از علم رجال نبرده اید ولی باز می گویم.

علی بن زید همان علی بن زید جدعان است که:

قال أيوب بن إسحاق بن سافرى : سألت أحمد عن على بن زيد ، فقال : ليس بشىء .
و قال حنبل بن إسحاق بن حنبل : سمعت أبا عبد الله يقول : على بن زيد ضعيف الحديث .
و قال عثمان بن سعيد الدارمى ، عن يحيى بن معين : ليس بذاك القوى .
و قال معاوية بن صالح ، عن يحيى بن معين : ضعيف .
و قال أبو بكر بن أبى خيثمة ، عن يحيى بن معين : ليس بذاك .
و قال مرة أخرى : ضعيف فى كل شىء .
و قال عباس الدورى ، عن يحيى بن معين : ليس بشىء .
و قال فى موضع آخر : ليس بحجة .

و اما راوی دوم یعنی: یوسف بن مهران

الاسم : يوسف بن مهران البصرى ( و ليس هو يوسف بن ماهك )
الطبقة : 4 : طبقة تلى الوسطى من التابعين
روى له : بخ ت ( البخاري في الأدب المفرد - الترمذي )
رتبته عند ابن حجر : لين الحديث
رتبته عند الذهبي : وثقه أبو زرعة

و قال أبو الحسن الميمونى ، عن أحمد بن حنبل : يوسف بن مهران لا يعرف ، و لا أعرف أحدا روى عنه إلا على بن زيد .

شرم باد بر کسانی که با استناد به روایات ضعیف می خواهند خود را اثبات کنند.

شرم باد

[=Arial Black]با سلام

[=Arial Black]ادعای شما رو من به سایت تحقیقاتی حضرت ولیعصر (عج) فرستادم انشاالله به زودی حضرات استاد جواب شما رو خواهند داد
[=Arial Black]اما اگر دقت کرده باشید استاد گفت خود احمد بن حنبل می گوید که هر روایتی که که در کتاب من نیافتید بدانید صحیح نیست
[=Arial Black]+این که استاد غیر از این منبع منابع زیاد تری را معرفی کردن و من هم تاکید کردم حتما کلیپ رو دانلود کنید و ببینید
[=Arial Black]خود استاد می گه آقای حاکم نیشابوری نقل می کند و می گوید روایت صحیح است

[=Arial Black]کتاب حاکم نیشابوری – مستدرک الصحیحین – جلد 3 – صفحه 119 و می گوید روایت صحیح است

[=Arial Black]اقای ذهبی در تلخیص خود می گوید سنده صالح

[=Arial Black]ابوداود طیالسی در مسندش صفحه 351

[=Arial Black]جناب ابن عبد البر از استوانه‌های علمی و رجالی اهل سنت در کتاب الاستیعاب جلد دوم صفحه 482 نقل می کند

[=Arial Black]هيثمي در مجمع الزوائد در جلد سوم صفحه 17 نقل می کند
[=Arial Black]اقای بیهقی در سنن کبری جلد چهارم صفحه 70 نقل می کند

[=Arial Black]به غیر از این ها خشونت های جناب عمر غیر قابل انکار هست اگر ما از صحیح بخاری یا مسلم بیاوریم که نمی توانید در ان شک کنید
[=Arial Black]چرا چون صحیح ترین منابع شما هست

[=Arial Black]مطالب زیر از سایت معارف اسلامی گرفته شده است

تندخوئیهای عمر پس از اسلام خشونت عمر با رسول خدا (ص) : خشونت‌های عمر منحصر به مسلمانان و ضعفای مردم نمی‌شد ؛ بلکه در موارد بسیاری با رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز با خشونت برخورد کرده است
حمله به ابوهریره و اعتراض به رسول خدا (ص) :
مسلم در روایتی نقل مى کند : پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به ابوهریره فرمود :
فَمَنْ لَقِیتَ مِنْ وَرَاءِ هَذَا الْحَائِطِ یَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ مُسْتَیْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ فَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّهِ.
برو و هر کس را دیدى که گواهى به یگانگى خداوند مى دهد و از دل و جان آن را باور دارد ، به بهشت بشارت ده .
ابوهریره مى گوید : نخستین کسى که ملاقات کردم ، عمر بود . سخن پیامبر صلی الله علیه وآله را براى او بازگو کردم .
فَضَرَبَ عُمَرُ بِیَدِهِ بَیْنَ ثَدْیَىَّ فَخَرَرْتُ لاِسْتِی .
ناگهان عمر به من حمله ور شد و چنان بر سینه من کوبید که با نشیمن گاه به زمین افتادم ، سپس به من گفت : برگرد .
گریان محضر رسول خدا (ص) برگشتم و عمر نیز از پى من آمد . پیامبر (ص) فرمود: چه شده است ؟ ماجرا را گفتم . رسول خدا (ص) به عمر اعتراض کرد که چرا چنین کردى ؟ عمر (به جاى عذرخواهى به رسول خدا) گفت:
قَالَ فَلاَ تَفْعَلْ فَإِنِّی أَخْشَى أَنْ یَتَّکِلَ النَّاسُ عَلَیْهَا فَخَلِّهِمْ یَعْمَلُونَ.
چنین دستورى را صادر مکن ! زیرا مى ترسم مردم بر همین مطلب تکیه کنند ، آنان را رها کن تا کارشان را بکنند ؛ ولى رسول خدا (ص) بر گفته خود اصرار ورزید.
النیسابوری ، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای۲۶۱هـ) ، صحیح مسلم ، ج ۱ ، ص ۴۴ ، ح ۵۴ ، (باب من لقى الله بالایمان و هو غیر شاک)، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی ، ناشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت .
تعیین تکلیف برای پیامبراکرم (ص) :
بخاری می‌نویسد :
عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ رضى الله عنهم أَنَّهُ قَالَ لَمَّا مَاتَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىّ ابْنُ سَلُولَ دُعِیَ لَهُ
رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم لِیُصَلِّیَ عَلَیْهِ، فَلَمَّا قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم
وَثَبْتُ إِلَیْهِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَتُصَلِّی عَلَى ابْنِ أُبَىّ وَقَدْ قَالَ یَوْمَ کَذَا وَکَذَا کَذَا وَکَذَا أُعَدِّدُ
عَلَیْهِ قَوْلَهُ فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَقَالَ أَخِّرْ عَنِّی یَا عُمَرُ. فَلَمَّا أَکْثَرْتُ عَلَیْهِ
قَالَ. إِنِّی خُیِّرْتُ فَاخْتَرْتُ، لَوْ أَعْلَمُ أَنِّی إِنْ زِدْتُ عَلَى السَّبْعِینَ فَغُفِرَ لَهُ لَزِدْتُ عَلَیْهَا... قَالَ
فَعَجِبْتُ بَعْدُ مِنْ جُرْأَتِی عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یَوْمَئِذ، وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ
عمر می‌گوید : عبد الله بن أبی سلول از دنیا رفت ، رسول خدا (ص) را برای اقامه نماز میّت صدا زدند . وقتی که آن حضرت به نماز ایستاد ، جلو رفتم و گفتم : تو بر کسی نماز می‌خوانی که در فلان روز چنین و چنان گفت ؟ سپس کارهای زشت او را یادآور شدم . رسول خدا (ص) لبخندی زد و فرمود : « از من دور شو » ولی من پافشاری می‌کردم تا این که فرمود : » بین نماز خواند و نخواندن متحیر شدم و من نماز خواندن بر وی را انتخاب کردم و اگر بدانم که آمرزیده می‌شود بیش از هفتاد بار بر وی نماز خواهم خواند ...» عمر می‌گوید : پس از این حادثه بر جرأت خودم نسبت به رسول خدا تعجب می‌کردم
البخاری الجعفی ، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ) ، صحیح البخاری ، ج ۱ ، ص ۴۵۹ ، ۱۳۰۰ ، کتاب الجنائز ، ب ۸۵ ، باب مَا یُکْرَهُ مِنَ الصَّلاَهِ عَلَى الْمُنَافِقِینَ وَالاِسْتِغْفَارِ لِلْمُشْرِکِینَ ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا ، ناشر : دار ابن کثیر ، الیمامه - بیروت ، الطبعه : الثالثه ، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷ .
بخاری در روایت دیگری می‌نویسد :
فَقَالَ (رسول اللّه لابن عبد اللّه بن أبی) آذِنِّی أُصَلِّی عَلَیْهِ . فَآذَنَهُ، فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَیْهِ
جَذَبَهُ عُمَرُ رضى الله عنه فَقَالَ : أَلَیْسَ اللَّهُ نَهَاکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى الْمُنَافِقِینَ ؟.
رسول خدا (ص) به پسر عبد الله بن أبی فرمود : اجازه بده بر پدرت نماز بخوانم ، او هم اجازه داد . وقتی که حضرت می‌خواست نماز بخواند ، عمر پیامبر را کشید و گفت : مگر خداوند تو را از نماز خواندن بر منافقان نهی نکرده است ؟ !
البخاری الجعفی ، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ) ، صحیح البخاری ، ج ۱ ص ۴۲۷ ، ح ۱۲۱۰ ، کِتَاب الْجَنَائِزِ ، بَاب الْکَفَنِ فی الْقَمِیصِ الذی یُکَفُّ أو لَا یُکَفُّ وَمَنْ کُفِّنَ بِغَیْرِ قَمِیصٍ ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا ، ناشر : دار ابن کثیر ، الیمامه - بیروت ، الطبعه : الثالثه ، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷ .
و در روایت سوم آمده است :
ثُمَّ قَامَ یُصَلِّی عَلَیْهِ، فَأَخَذَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ بِثَوْبِهِ فَقَالَ تُصَلِّی عَلَیْهِ وَهْوَ مُنَافِقٌ وَقَدْ نَهَاکَ اللَّهُ أَنْ تَسْتَغْفِرَ لَهُمْ.
پیامبر ایستاد تا بر جنازه او نماز بخواند ، عمر لباس پیامبر را کشید و گفت : بر او که منافق است نماز می‌خوانی ؟ در حالی که خداوند تو را نهی کرده است که برای آن‌ها استغفار کنی .
البخاری الجعفی ، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ) ، صحیح البخاری ، ج ۴ ص ۱۷۱۶ ، ح۴۳۹۵ ، کتاب التفسیر ، باب ولا تُصَلِّ على أَحَدٍ منهم مَاتَ أَبَدًا ولا تَقُمْ على قَبْرِهِ ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا ، ناشر : دار ابن کثیر ، الیمامه - بیروت ، الطبعه : الثالثه ، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷ .
آیا این روش نشاندهنده برخورد نا درست با رسول خدا صلی الله علیه وآله نیست؟ و آیا عمر بن خطاب احکام شرعی را از بنیانگذار آن بهتر می دانسته است ؟ وآیا او می توانست برای رسول خدا صلی الله علیه وآله تعیین تکلیف کند ؟
روشن است که رسول خدا صلی الله علیه وآله عملى را بدون اذن الهى انجام نمى دهد و هر عمل و سخن و سیره اش منشأ وحیانى دارد .
قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا یُوحَى إِلَىَّ مِنْ رَبِّی هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَهُدىً وَرَحْمَهٌ لِقَوْم یُؤْمِنُونَ . الاعراف /۲۰۳ .
بگو: «من تنها از چیزى پیروى مى‏کنم که بر من وحى مى‏شود این وسیله بینایى از طرف پروردگارتان و مایه هدایت و رحمت است براى جمعیّتى که ایمان مى‏آورند» .
طبق آموزه‌های قرآن کریم ، مسلمانان حقّ اعتراض به عمل و رفتار رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را ندارند . قرآن کریم مى فرماید :
وَمَا کَانَ لِمُؤْمِن وَلاَ مُؤْمِنَه إِذَا قَضَى اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمْ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُّبِیناً . احزاب / ۳۶ .
هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش فرمانى صادر کنند ، اختیارى در کار خود داشته باشند و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانى کند به گمراهى آشکارى گرفتار شده است .
اما در عین حال می‌بینیم که خلیفه دوم در موارد بسیاری به عمل و رفتار رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شدیداً اعتراض می‌کنند.
جسارت و نسبت ناروا به پیامبراکرم (ص) :
از ماجراهاى تلخ صدر اسلام ، ماجرایى است که در پنج شنبه آخر عمر رسول خدا صلی الله علیه وآله اتفاق افتاد . در آن روز که پیامبر در بستر بیمارى بود و پس از آن از دنیا رفت ، به حاضران فرمود :
براى من قلم و دواتى حاضر کنید ، تا نامه اى بنویسیم که پس از آن هرگز گمراه نشوید .
خلیفه دوم و همراهان و همفکرانش ، با عبارت تند نسبت به رسول خدا صلی الله علیه وآله ، قلب آن حضرت را به درد آوردند به طوری که حضرت دستور داد که آنان از منزل حضرت خارج شوند
بخاری داستان را این گونه تعریف می‌کند :
عَنِ ابْنِ عَبَّاس رضى الله عنهما أَنَّهُ قَالَ یَوْمُ الْخَمِیسِ، وَمَا یَوْمُ الْخَمِیسِ ثُمَّ بَکَى حَتَّى خَضَبَ
دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ فَقَالَ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَجَعُهُ یَوْمَ الْخَمِیسِ فَقَالَ "
ائْتُونِی بِکِتَاب أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا ". فَتَنَازَعُوا وَلاَ یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیّ تَنَازُعٌ
فَقَالُوا هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم
ابن عباس می گفت: روز پنجشنبه وچه روزی بود آن روز وگریه کرد که اشک چشمش سنگریزه هارا خیس کرد، سپس گفت: روز پنجشنبه درد بر رسول خدا (ص) شدید شد ، فرمود : کاغذی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید ، حاضران اختلاف کردند در حالیکه چنین عملی در حضور پیامبر خدا شایسته وسزاوار نبود، گفتند : او بیمار است و هزیان می گوید .
البخاری الجعفی ، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ) ، صحیح البخاری ، ج ۳ ، ص ۱۱۱۱ ، ح۲۸۸۸ ، کتاب الجهاد والسیر ، بَاب جَوَائِزِ الْوَفْدِ هل یُسْتَشْفَعُ إلى أَهْلِ الذِّمَّهِ وَمُعَامَلَتِهِمْ ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا ، ناشر : دار ابن کثیر ، الیمامه - بیروت ، الطبعه : الثالثه ، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷ .
ابن اثیر در النهایه می‌نویسد :
أهْجَر فی منطقه یُهجِر إهجارا : إذا أفحش ، وکذلک إذا أکثر الکلام فیما لا ینبغی... والقائل کان عمر .
أهَجَرَ ، یعنی سخنان ناشایست گفت ، و همچنین وقتی که بیش از اندازه در آن چه شایسته و سزاوار نیست سخن بگوید . گوینده این سخن عمر بن خطاب بوده است .
الجزری ، أبو السعادات المبارک بن محمد (متوفای۶۰۶هـ ، النهایه فی غریب الحدیث والأثر ، ج ۵ ، ص ۲۴۴ ، تحقیق طاهر أحمد الزاوى - محمود محمد الطناحی ، ناشر : المکتبه العلمیه - بیروت - ۱۳۹۹هـ - ۱۹۷۹م .
الأفریقی المصری ، محمد بن مکرم بن منظور (متوفای۷۱۱هـ) ، لسان العرب ، ج ۵ ، ص ۲۵۴ ، ناشر : دار صادر - بیروت ، الطبعه : الأولى .
عینی در شرح صحیح بخاری در این باره می‌گوید :
هذه العبارات کلها فیها ترک الأدب والذکر بما لا یلیق بحق النبی صلى الله علیه وسلم ، ولقد أفحش من أتى بهذه العباره .
العینی ، بدر الدین محمود بن أحمد (متوفای۸۵۵هـ) ، عمده القاری شرح صحیح البخاری ، ج ۱۴، ص ۲۹۸ ، ناشر : دار إحیاء التراث العربی – بیروت .
مخالفت عمر با درخواست رسول خدا (ص) :
احمد بن حنبل می‌نویسد :
عن جابر ان النبی صلى الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفه لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده قال فخالف علیها عمر بن الخطاب حتى رفضها .
از جابر بن عبد الله نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله در هنگام موتش درخواست کرد تا کاغذی بیاورند تا در آن چیزی بنویسد که بعد از آن هیچ گاه گمراه نشوند ؛ ولی عمر مخالف کرد و اجازه نداد .
الشیبانی ، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای۲۴۱هـ) ، مسند الإمام أحمد بن حنبل ، ج ۳ ، ص ۳۴۶ ، ناشر : مؤسسه قرطبه – مصر .
و هیثمی در مجمع الزوائد می‌نویسد :
عن جابر أن رسول الله صلى الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفه لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده ولا یضلون وکان فی البیت لغط فتکلم عمر بن الخطاب فرفضها رسول الله صلى الله علیه وسلم رواه أبو یعلی وعنده فی روایه یکتب فیها کتابا لأمته قال لا یظلمون ولا یظلمون ورجال الجمیع رجال الصحیح .
از جابر بن عبد الله نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله در هنگام احتضار درخواست کرد تا کاغذی بیاورند تا در آن چیزی بنویسد که بعد از آن نه گمراه شوید و نه کسی را گمراه کنید ؛ عمر بن الخطاب ، شروع به سخن گفتن کرد ، تا این که رسول خدا (ص) منصرف شد . این روایت را أبو یعلی نقل کرده و در روایت دیگر آمده است که نه به کسی ظلم کنید و نه به شما ظلم شود . راویان همه آن‌ها ، راویان صحیح بخاری هستند .
الهیثمی ، علی بن أبی بکر (متوفای۸۰۷هـ) ، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج ۴ ، ص ۲۱۴ ـ۲۱۵ ، باب وصیه رسول الله ، ناشر : دار الریان للتراث /‏ دار الکتاب العربی - القاهره ، بیروت – ۱۴۰۷ .
و غزالی در کتاب سر العالمین می‌نویسد :
ولما مات رسول الله صلى الله علیه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواه وبیضاء لأزیل لکم إشکال الأمر واذکر لکم من المستحق لها بعدی.
قال عمر رضی الله عنه دعوا الرجل فإنه لیهجر .
رسول خدا (ص) قبل از وفاتش فرمود : کاغذ و دواتی بیاورید تا نزاع و اختلاف در خلافت را از بین ببرم و کسی را که سزاوار خلافت بعد از من است معرفی کنیم . عمر گفت : این مرد را رها کنید که هذیان می‌گوید .
الغزالی ، أبو حامد محمد بن محمد (متوفای۵۰۵هـ) ، سر العالمین وکشف ما فی الدارین ، ج ۱ ، ص ۱۸ ، تحقیق : محمد حسن محمد حسن إسماعیل وأحمد فرید المزیدی ، ناشر : دار الکتب العلمیه - بیروت / لبنان ، الطبعه : الأولى ، ۱۴۲۴هـ ۲۰۰۳م .

[=Arial Black]منبع:http://www.moaref.org/old/index.php?option=com_content&view=article&id=152&Itemid=69

خالدبن ولید;241585 نوشت:

آیا شما دارید به پیامبر گوشزد می کنید یا ایشان را بخاطر این امر شماتت ؟

مگر عمر کی بود که پیامبر اینقدر با او مماشات و مدارا کرد ؟

عجیب است ! کسی که اینقدر بی شعور است چرا باید لقب فاروق بگیرد ؟

یعنی جدا کنند حق از باطل !!؟

یا پیامبر اشتباه کرده یا علم غیب نداشته یا روایات جعلی است !

البته در تواریخ و روایات زیاد آمده که عمر کلا ً اخلاق و اعصاب درستی نداشته است !

حالا چرا پیامبر اینقدر ملاحظه می کرده نمی دانم !

سلام
این دلیل نمی شه
چون همون موقع همون طوری که گفتم حضرت محمد (ص) با عمر برخورد کرده بود+مگر منافقین حضرت محمد (ص) را اذیت نمی کردن و نقشه ها در سر نداشتن ؟؟؟ًًً!!!!خوب پس چرا حضرت پیامبر (ص) ملاحظه می کردند؟!!!!؟>!!؟!؟!؟

ZiRz@MiN;241628 نوشت:
إسناده ضعيف


سلام علیکم جمیعا

ZiRz@MiN;241628 نوشت:
اما دروغی دیگر از جناب آقای قزوینی: اصل روایت در مسند امام احمد حنبل: 2127 - حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا يزيد انا حماد بن سلمة عن على بن زيد عن يوسف بن مهران عن بن عباس قال y لما مات عثمان بن مظعون قالت امرأة هنيئا لك الجنة عثمان بن مظعون فنظر رسول الله صلى الله عليه و سلم إليها نظر غضبان فقال وما يدريك قالت يا رسول الله فارسك وصاحبك فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم والله انى رسول الله وما أدري ما يفعل بي فأشفق الناس على عثمان فلما ماتت زينب ابنة رسول الله صلى الله عليه و سلم قال رسول الله صلى الله عليه و سلم الحقي بسلفنا الصالح الخير عثمان بن مظعون فبكت النساء فجعل عمر يضربهن بسوطه فأخذ رسول الله صلى الله عليه و سلم بيده وقال مهلا يا عمر ثم قال ابكين وإياكن ونعيق الشيطان ثم قال إنه مهما كان من العين والقلب فمن الله عز و جل ومن الرحمة وما كان من اليد واللسان فمن الشيطان k إسناده ضعيف اما علت ضعف چیست؟ علی بن زید که متاسفانه اگر برای شما بگویم فایده ندارد چون بوئی از علم رجال نبرده اید ولی باز می گویم. علی بن زید همان علی بن زید جدعان است که: قال أيوب بن إسحاق بن سافرى : سألت أحمد عن على بن زيد ، فقال : ليس بشىء . و قال حنبل بن إسحاق بن حنبل : سمعت أبا عبد الله يقول : على بن زيد ضعيف الحديث . و قال عثمان بن سعيد الدارمى ، عن يحيى بن معين : ليس بذاك القوى . و قال معاوية بن صالح ، عن يحيى بن معين : ضعيف . و قال أبو بكر بن أبى خيثمة ، عن يحيى بن معين : ليس بذاك . و قال مرة أخرى : ضعيف فى كل شىء . و قال عباس الدورى ، عن يحيى بن معين : ليس بشىء . و قال فى موضع آخر : ليس بحجة . و اما راوی دوم یعنی: یوسف بن مهران الاسم : يوسف بن مهران البصرى ( و ليس هو يوسف بن ماهك ) الطبقة : 4 : طبقة تلى الوسطى من التابعين روى له : بخ ت ( البخاري في الأدب المفرد - الترمذي ) رتبته عند ابن حجر : لين الحديث رتبته عند الذهبي : وثقه أبو زرعة و قال أبو الحسن الميمونى ، عن أحمد بن حنبل : يوسف بن مهران لا يعرف ، و لا أعرف أحدا روى عنه إلا على بن زيد . شرم باد بر کسانی که با استناد به روایات ضعیف می خواهند خود را اثبات کنند. شرم باد

[=Times New Roman]ان شاء الله که شما در نقل این مطالب راستگو بوده باشید

جناب زیر زمین چرا شما به جناب قزوینی توهین میکنید و تهمت دروغگوئی میزنید در حالیکه این روایت را امام احمد بن حنبل در مسندش آورده و خودش توثیقش کرده ؟

یعنی یکی از امامان اربعه اهل سنت این روایت را در کتاب روائی اش که مورد توثیقش است نقل کرده ولی قزوینی دروغگوست ؟

ثانیا اگر روایتی ضعیف باشد ولی 4 مصدر آنرا روایت کرده باشند در دید علمای اهل سنت ( حتی خود ابن تیمیه ) آن روایت حسن و قابل استناد خواهد بود.

سند هجوم به خانه وحی چند مصدر روائی دارد و چند نفر به طرق مختلف این مضمون را نقل کرده اند ؟

یعنی همه اینها دروغگویند و شما علم رجال بلدید بر عکس امام احمد و به همین خاطر راست گوئید ؟


لینک 18 سند از اسناد هجوم به خانه وحي و شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها


لینک اقرار ابوبكر به هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله عليها

بسم الله

یاحق

zirz@min;241628 نوشت:
همنطور که در قرآن آمده: دروغگو از رحمت خداوند بدور باد.

اما دروغی دیگر از جناب آقای قزوینی:

اصل روایت در مسند امام احمد حنبل:

2127 - حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا يزيد انا حماد بن سلمة عن على بن زيد عن يوسف بن مهران عن بن عباس قال y لما مات عثمان بن مظعون قالت امرأة هنيئا لك الجنة عثمان بن مظعون فنظر رسول الله صلى الله عليه و سلم إليها نظر غضبان فقال وما يدريك قالت يا رسول الله فارسك وصاحبك فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم والله انى رسول الله وما أدري ما يفعل بي فأشفق الناس على عثمان فلما ماتت زينب ابنة رسول الله صلى الله عليه و سلم قال رسول الله صلى الله عليه و سلم الحقي بسلفنا الصالح الخير عثمان بن مظعون فبكت النساء فجعل عمر يضربهن بسوطه فأخذ رسول الله صلى الله عليه و سلم بيده وقال مهلا يا عمر ثم قال ابكين وإياكن ونعيق الشيطان ثم قال إنه مهما كان من العين والقلب فمن الله عز و جل ومن الرحمة وما كان من اليد واللسان فمن الشيطان k إسناده ضعيف

اما علت ضعف چیست؟

علی بن زید که متاسفانه اگر برای شما بگویم فایده ندارد چون بوئی از علم رجال نبرده اید ولی باز می گویم.

علی بن زید همان علی بن زید جدعان است که:

قال أيوب بن إسحاق بن سافرى : سألت أحمد عن على بن زيد ، فقال : ليس بشىء .
و قال حنبل بن إسحاق بن حنبل : سمعت أبا عبد الله يقول : على بن زيد ضعيف الحديث .
و قال عثمان بن سعيد الدارمى ، عن يحيى بن معين : ليس بذاك القوى .
و قال معاوية بن صالح ، عن يحيى بن معين : ضعيف .
و قال أبو بكر بن أبى خيثمة ، عن يحيى بن معين : ليس بذاك .
و قال مرة أخرى : ضعيف فى كل شىء .
و قال عباس الدورى ، عن يحيى بن معين : ليس بشىء .
و قال فى موضع آخر : ليس بحجة .

و اما راوی دوم یعنی: یوسف بن مهران

الاسم : يوسف بن مهران البصرى ( و ليس هو يوسف بن ماهك )
الطبقة : 4 : طبقة تلى الوسطى من التابعين
روى له : بخ ت ( البخاري في الأدب المفرد - الترمذي )
رتبته عند ابن حجر : لين الحديث
رتبته عند الذهبي : وثقه أبو زرعة

و قال أبو الحسن الميمونى ، عن أحمد بن حنبل : يوسف بن مهران لا يعرف ، و لا أعرف أحدا روى عنه إلا على بن زيد .

شرم باد بر کسانی که با استناد به روایات ضعیف می خواهند خود را اثبات کنند.

شرم باد

در ضمن جناب زیر زمین

این رو هم گوشزد کنم که علمای اهل سنت همه مدلس اند البته دو نفر هستن که مدلس نیستند اما اشتباه نکنید اون دو نفر مسلم و بخاری نیستند

اتفقا اقای مسلم و بخاری نیز مدلس اند

مکتب شیعه تحققی است

یعنی صرف این که شیعه به دنیا آمدید کافی نیست باید برید دنبال حقانیت

خالدبن ولید;241585 نوشت:

آیا شما دارید به پیامبر گوشزد می کنید یا ایشان را بخاطر این امر شماتت ؟

مگر عمر کی بود که پیامبر اینقدر با او مماشات و مدارا کرد ؟

عجیب است ! کسی که اینقدر بی شعور است چرا باید لقب فاروق بگیرد ؟

یعنی جدا کنند حق از باطل !!؟

یا پیامبر اشتباه کرده یا علم غیب نداشته یا روایات جعلی است !

البته در تواریخ و روایات زیاد آمده که عمر کلا ً اخلاق و اعصاب درستی نداشته است !

حالا چرا پیامبر اینقدر ملاحظه می کرده نمی دانم !


با سلام

آیا واقعاً پیامبر(ص) عمر بن خطاب را فاروق نامیده است؟

اهل سنت قائلند که پیامبر اکرم(ص) لقب فاروق را به عمر داده است؛ اما این در حالی است که ما حتى یک حدیث صحیحى که پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلّم عمر، را فاروق خوانده باشد نداریم، بلکه برعکس، طبق روايات صحيح السندي كه در بسياري از كتاب‌هاي اهل سنت وجود دارد، جدای از اینکه شیعیان بالاتفاق این لقب را مختص امیر المؤمنین علی علیه السلام می دانند، اين لقب مبارك ، از القاب اختصاصي آقا امير المؤمنين علی عليه السلام بوده است ؛ اما اهل سنت تلاش كرده اند كه اين فضليت را براي عمر نقل كنند با این حال خوب است بدانید که نخستين بار اهل كتاب ، عمر را فاروق ناميدند:

محمد بن سعد در الطبقات الكبري ، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق ، ابن اثير در اسد الغابة و محمد بن جرير طبري در تاريخش مي‌نويسند: ابن شهاب گويد: اين گونه به ما رسيده است كه اهل كتاب نخستين كساني بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آن‌ها متأثر شدند و اين لقب را در باره عمر استعمال كردند و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم هيچ مطلبي در اين باره به ما نرسيده است. (1).
و نيز ابن كثير دمشقي در ترجمه عمر بن الخطاب در كتاب معتبر البداية والنهاية مي‌نويسد :
عمر بن الخطاب ... ملقب به فاروق ، ‌گويند كه اهل كتاب اين لقب را به عمر دادند. (2).

اعتراف علماي اهل سنت بر جعلي بودن اين لقب براي عمر :

از طرف ديگر بسياري از علماي اهل سنت اعتراف كرده‌اند كه این لقب ، شايسته عمر نيست و حديث آن جعلي است . ابن جوزي ، عالم معروف اهل سنت در كتاب الموضوعات مي‌نويسد :
أبي درداء از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل مي‌كند كه آن حضرت فرمود : در شب معراج ديدم كه در عرش خداوند بر لوحي سبز با نور سفيد نوشته شده بود « خدايي جز خداي يكتا نيست ، محمد صلي الله عليه وآله وسلم رسول او است ، ابوبكر صديق و عمر فاروق است ! .
بعد در نقد روايت مي‌نويسد: اين حديث صحيح نيست و كسي كه به آن متهم است عمر بن اسماعيل است . يحيي بن معين در باره او گفته است: سخن او ارزش ندارد ، دروغ‌گو است ، آدمي بد و خبيث است. نسائي و دارقطني گفته‌اند : حديث او متروك است. (3).

و در جاي ديگر مي نويسد: اين روايت باطل و ساختگي است و علي بن جميل حديث جعل مي كرده است.(4).

و در جاي سوم مي‌گويد: اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم صحيح نيست ؛ زيرا ابوبكر صوفي و محمد بن مجيب هر دو دروغگو هستند ، اين سخن را يحيي بن معين گفته است. (5) .

هيثمي نيز بعد از نقل روايت مي نويسد: رواه الطبراني وفيه على بن جميل الرقى وهو ضعيف. (6). اين روايت را طبراني نقل كرده و در سند آن علي بن جميل رقي است و او ضعيف است .

و متقي هندي بعد از نقل آن مي‌گويد: ابن عساكر آن را نقل كرده و در سند آن محمد بن عامر، دروغگو است. (7 ).

ابن حبان بعد از نقل دو روايت در اينباره‌ مي‌نويسد: شكي نيست كه اين دو روايت باطل و ساختگي است. روايات بسياري همانند آن وجود دارد كه با ذكر همه آن‌ها كتاب ما طولاني خواهد شد. (8).

ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي نيز بعد نقل روايت مي‌گويند :اين روايت باطل است و متهم به آن حسين است. (9).

و ابن كثير دمشقي نيز در اين باره مي‌گويد: اين حديث ضعيفي است و در سند آن كسي است كه در باره او سخن‌ها گفته شده و سخن او از منكرات خالي نيست. (10).

بنابراین ملقب شدن عمر بن خطاب به فاروق از سوی پیامبر(ص)جعلی و ساختگی است.

پی نوشتها:

(1). الطبقات الكبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 270 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 51 و تاريخ الطبري - الطبري - ج 3 - ص 267 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 57.

(2). البداية والنهاية - ابن كثير - ج 7 - ص 150.

(3). الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 327.

(4). الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 336.

(5). الموضوعات ، ج1 ،‌ ص337.

(6). مجمع الزوائد ،‌ الهيثمي ،‌ ج9 ، ص58.

(7). كنز العمال ، ج13 ، ص236.

(8). كتاب المجروحين ،‌ج ج2 ،‌ ص116.

(9). ميزان الاعتدال ، ذهبي ، ج1 ،‌ ص540 و لسان الميزان ، ابن حجر ، ج2 ، ص295.

(10). البداية والنهاية ، ج7 ،‌ ص230.

خوب الحمدلله میبینم که ردی بر سخن بنده ندارید و فقط شبهه افکنی می فرمایید.

اما در مورد سخن جناب بینا. ببین دوست من خود امام الحمد در انتهای روایت میگه اسناده ضعیف پس دروغی نگفته

بنده در مورد هجوم به منزل فاطمه سخن نگفتم بلکه شبهه سید علی جواب دادم بهتره مسائل با هم قاطی نکنید.

با تشکر

مقداد;241974 نوشت:
با سلام

آیا واقعاً پیامبر(ص) عمر بن خطاب را فاروق نامیده است؟

اهل سنت قائلند که پیامبر اکرم(ص) لقب فاروق را به عمر داده است؛ اما این در حالی است که ما حتى یک حدیث صحیحى که پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلّم عمر، را فاروق خوانده باشد نداریم، بلکه برعکس، طبق روايات صحيح السندي كه در بسياري از كتاب‌هاي اهل سنت وجود دارد، جدای از اینکه شیعیان بالاتفاق این لقب را مختص امیر المؤمنین علی علیه السلام می دانند، اين لقب مبارك ، از القاب اختصاصي آقا امير المؤمنين علی عليه السلام بوده است ؛ اما اهل سنت تلاش كرده اند كه اين فضليت را براي عمر نقل كنند با این حال خوب است بدانید که نخستين بار اهل كتاب ، عمر را فاروق ناميدند:

محمد بن سعد در الطبقات الكبري ، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق ، ابن اثير در اسد الغابة و محمد بن جرير طبري در تاريخش مي‌نويسند: ابن شهاب گويد: اين گونه به ما رسيده است كه اهل كتاب نخستين كساني بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آن‌ها متأثر شدند و اين لقب را در باره عمر استعمال كردند و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم هيچ مطلبي در اين باره به ما نرسيده است. (1).
و نيز ابن كثير دمشقي در ترجمه عمر بن الخطاب در كتاب معتبر البداية والنهاية مي‌نويسد :
عمر بن الخطاب ... ملقب به فاروق ، ‌گويند كه اهل كتاب اين لقب را به عمر دادند. (2).

اعتراف علماي اهل سنت بر جعلي بودن اين لقب براي عمر :

از طرف ديگر بسياري از علماي اهل سنت اعتراف كرده‌اند كه این لقب ، شايسته عمر نيست و حديث آن جعلي است . ابن جوزي ، عالم معروف اهل سنت در كتاب الموضوعات مي‌نويسد :
أبي درداء از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل مي‌كند كه آن حضرت فرمود : در شب معراج ديدم كه در عرش خداوند بر لوحي سبز با نور سفيد نوشته شده بود « خدايي جز خداي يكتا نيست ، محمد صلي الله عليه وآله وسلم رسول او است ، ابوبكر صديق و عمر فاروق است ! .
بعد در نقد روايت مي‌نويسد: اين حديث صحيح نيست و كسي كه به آن متهم است عمر بن اسماعيل است . يحيي بن معين در باره او گفته است: سخن او ارزش ندارد ، دروغ‌گو است ، آدمي بد و خبيث است. نسائي و دارقطني گفته‌اند : حديث او متروك است. (3).

و در جاي ديگر مي نويسد: اين روايت باطل و ساختگي است و علي بن جميل حديث جعل مي كرده است.(4).

و در جاي سوم مي‌گويد: اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم صحيح نيست ؛ زيرا ابوبكر صوفي و محمد بن مجيب هر دو دروغگو هستند ، اين سخن را يحيي بن معين گفته است. (5) .

هيثمي نيز بعد از نقل روايت مي نويسد: رواه الطبراني وفيه على بن جميل الرقى وهو ضعيف. (6). اين روايت را طبراني نقل كرده و در سند آن علي بن جميل رقي است و او ضعيف است .

و متقي هندي بعد از نقل آن مي‌گويد: ابن عساكر آن را نقل كرده و در سند آن محمد بن عامر، دروغگو است. (7 ).

ابن حبان بعد از نقل دو روايت در اينباره‌ مي‌نويسد: شكي نيست كه اين دو روايت باطل و ساختگي است. روايات بسياري همانند آن وجود دارد كه با ذكر همه آن‌ها كتاب ما طولاني خواهد شد. (8).

ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي نيز بعد نقل روايت مي‌گويند :اين روايت باطل است و متهم به آن حسين است. (9).

و ابن كثير دمشقي نيز در اين باره مي‌گويد: اين حديث ضعيفي است و در سند آن كسي است كه در باره او سخن‌ها گفته شده و سخن او از منكرات خالي نيست. (10).

بنابراین ملقب شدن عمر بن خطاب به فاروق از سوی پیامبر(ص)جعلی و ساختگی است.

پی نوشتها:

(1). الطبقات الكبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 270 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 51 و تاريخ الطبري - الطبري - ج 3 - ص 267 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 57.

(2). البداية والنهاية - ابن كثير - ج 7 - ص 150.

(3). الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 327.

(4). الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 336.

(5). الموضوعات ، ج1 ،‌ ص337.

(6). مجمع الزوائد ،‌ الهيثمي ،‌ ج9 ، ص58.

(7). كنز العمال ، ج13 ، ص236.

(8). كتاب المجروحين ،‌ج ج2 ،‌ ص116.

(9). ميزان الاعتدال ، ذهبي ، ج1 ،‌ ص540 و لسان الميزان ، ابن حجر ، ج2 ، ص295.

(10). البداية والنهاية ، ج7 ،‌ ص230.

عن مكحول رفع الحديث إلى رسول الله {صلى الله عليه وسلم} قال كان بين رجل من المنافقين ورجل من المسلمين منازعة في شيء ادعاه المنافق فأتيا رسول الله {صلى الله عليه وسلم} فقصا عليه قصتهما فلما توجه القضاء على المنافق قال المنافق يا رسول الله ادفعني وإياه إلى أبي بكر قال انطلق معه إلى أبي بكر فانطلق معه فقصا قصتهما على أبي بكر رضي الله عنه فقال ما كنت لأقضي بين من رغب عن قضاء الله وقضاء رسوله فرجعا إلى رسول الله {صلى الله عليه وسلم} فقال يا نبي الله ادفعني وإياه الى عمر قال انطلق معه إلى عمر قال يا نبي الله أنطلق مع رجل إلى عمر قد رغب عن قضاء الله وقضاء رسول الله قال انطلق معه فخرجا حتى أتيا عمر رضي الله عنه فقصا عليه قصتيهما فقال عمر رضي الله عنه لا تعجلا حتى أخرج إليكما فدخل فاشتمل على السيف وخرج عليهما فقال أعيدا علي قصتكما فاعادا فلما تبين لعمر رضي الله عنه أن المنافق رغب عن قضاء الله وقضاء رسوله حمل سيفه على ذؤابة المنافق حتى خالط كبده ثم قال هكذا أقضي بين من لم يرض بقضاء الله وقضاء رسوله فأتى جبرئيل عليه السلام رسول الله {صلى الله عليه وسلم} فقال يا رسول الله إن عمر قد قتل الرجل وفرق الله بين الحق والباطل على لسان عمر رضي الله عنه فسمي الفاروق

نوادر الأصول فى أحاديث الرسول جلى 1 صفحه 96

و در راستای داستان بالا به این روایت استناد می کنم:

حدثنا أبو سلمة يحيى بن خلف حدثنا عبد الأعلى عن محمد بن إسحق عن مكحول عن غضيف بن الحارث عن أبي ذر قال سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول إن الله وضع الحق على لسان عمر

مقداد;241974 نوشت:
با سلام

آیا واقعاً پیامبر(ص) عمر بن خطاب را فاروق نامیده است؟

اهل سنت قائلند که پیامبر اکرم(ص) لقب فاروق را به عمر داده است؛ اما این در حالی است که ما حتى یک حدیث صحیحى که پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلّم عمر، را فاروق خوانده باشد نداریم، بلکه برعکس، طبق روايات صحيح السندي كه در بسياري از كتاب‌هاي اهل سنت وجود دارد، جدای از اینکه شیعیان بالاتفاق این لقب را مختص امیر المؤمنین علی علیه السلام می دانند، اين لقب مبارك ، از القاب اختصاصي آقا امير المؤمنين علی عليه السلام بوده است ؛ اما اهل سنت تلاش كرده اند كه اين فضليت را براي عمر نقل كنند با این حال خوب است بدانید که نخستين بار اهل كتاب ، عمر را فاروق ناميدند:

محمد بن سعد در الطبقات الكبري ، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق ، ابن اثير در اسد الغابة و محمد بن جرير طبري در تاريخش مي‌نويسند: ابن شهاب گويد: اين گونه به ما رسيده است كه اهل كتاب نخستين كساني بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آن‌ها متأثر شدند و اين لقب را در باره عمر استعمال كردند و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم هيچ مطلبي در اين باره به ما نرسيده است. (1).
و نيز ابن كثير دمشقي در ترجمه عمر بن الخطاب در كتاب معتبر البداية والنهاية مي‌نويسد :
عمر بن الخطاب ... ملقب به فاروق ، ‌گويند كه اهل كتاب اين لقب را به عمر دادند. (2).

اعتراف علماي اهل سنت بر جعلي بودن اين لقب براي عمر :

از طرف ديگر بسياري از علماي اهل سنت اعتراف كرده‌اند كه این لقب ، شايسته عمر نيست و حديث آن جعلي است . ابن جوزي ، عالم معروف اهل سنت در كتاب الموضوعات مي‌نويسد :
أبي درداء از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل مي‌كند كه آن حضرت فرمود : در شب معراج ديدم كه در عرش خداوند بر لوحي سبز با نور سفيد نوشته شده بود « خدايي جز خداي يكتا نيست ، محمد صلي الله عليه وآله وسلم رسول او است ، ابوبكر صديق و عمر فاروق است ! .
بعد در نقد روايت مي‌نويسد: اين حديث صحيح نيست و كسي كه به آن متهم است عمر بن اسماعيل است . يحيي بن معين در باره او گفته است: سخن او ارزش ندارد ، دروغ‌گو است ، آدمي بد و خبيث است. نسائي و دارقطني گفته‌اند : حديث او متروك است. (3).

و در جاي ديگر مي نويسد: اين روايت باطل و ساختگي است و علي بن جميل حديث جعل مي كرده است.(4).

و در جاي سوم مي‌گويد: اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم صحيح نيست ؛ زيرا ابوبكر صوفي و محمد بن مجيب هر دو دروغگو هستند ، اين سخن را يحيي بن معين گفته است. (5) .

هيثمي نيز بعد از نقل روايت مي نويسد: رواه الطبراني وفيه على بن جميل الرقى وهو ضعيف. (6). اين روايت را طبراني نقل كرده و در سند آن علي بن جميل رقي است و او ضعيف است .

و متقي هندي بعد از نقل آن مي‌گويد: ابن عساكر آن را نقل كرده و در سند آن محمد بن عامر، دروغگو است. (7 ).

ابن حبان بعد از نقل دو روايت در اينباره‌ مي‌نويسد: شكي نيست كه اين دو روايت باطل و ساختگي است. روايات بسياري همانند آن وجود دارد كه با ذكر همه آن‌ها كتاب ما طولاني خواهد شد. (8).

ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي نيز بعد نقل روايت مي‌گويند :اين روايت باطل است و متهم به آن حسين است. (9).

و ابن كثير دمشقي نيز در اين باره مي‌گويد: اين حديث ضعيفي است و در سند آن كسي است كه در باره او سخن‌ها گفته شده و سخن او از منكرات خالي نيست. (10).

بنابراین ملقب شدن عمر بن خطاب به فاروق از سوی پیامبر(ص)جعلی و ساختگی است.

پی نوشتها:

(1). الطبقات الكبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 270 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 51 و تاريخ الطبري - الطبري - ج 3 - ص 267 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 57.

(2). البداية والنهاية - ابن كثير - ج 7 - ص 150.

(3). الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 327.

(4). الموضوعات ، ابن جوزي ، ج1 ، ص 336.

(5). الموضوعات ، ج1 ،‌ ص337.

(6). مجمع الزوائد ،‌ الهيثمي ،‌ ج9 ، ص58.

(7). كنز العمال ، ج13 ، ص236.

(8). كتاب المجروحين ،‌ج ج2 ،‌ ص116.

(9). ميزان الاعتدال ، ذهبي ، ج1 ،‌ ص540 و لسان الميزان ، ابن حجر ، ج2 ، ص295.

(10). البداية والنهاية ، ج7 ،‌ ص230.

سلام بر همه دوستان
اصلا این عمر رو علم کردن هر ویژگی حضرت علی علیه السلام رو به او هم نسبت می دن.

سوال:دکتر قزوینی یه سوال ازاهل سنت می کند و می گوید ما ندیدیم قبل از به حکومت رسیدن عمر ...امثال ابی بکر و عمر کاری مثل حضرت علی علیه السلام کرده باشند یعنی رشادت و دلاوری ای کرده باشندو صاحب ذوالفقاری باشند و .....ما ندیدیم در منابع شما ...شما اگر دیدید ما رو ارشاد کنید

دوست عزیز جناب زیر زمین

امام علی علیه السلام نه فراری جنگ احد است و نه فراری جنگ خیبر و نه هم غاصب منبر نبوی +این که می گویند اولین مسلمان !!این به این معنا نیست که امام علی علیه السلام نعوذ بالله قبل از اسلام دین دیگری داشته ....خیر...امام علی علیه السلام اولا مولود کعبه است+این که در دامان حضرت محمد (ص) پرورش یافته +پدر ایشان 44سال حمایت از پیامبر(ص) می کرده اند

اما خلفای شما چی

خود جناب ابوبکر 50نفر قبل از او مسلمان شده بودند و ایشون قبلا دین دیگه ای داشه(برو دنبالش!!!!!!)

خود عمر در سن 45سالگی مسلمان میشه +این که پسرش عبدالله بن عمر زود تر از او مسلمان می شود

خیلی جالبه من یکی از سخنرانی های استاد رو نگاه می کردم در خصوص سوال بالا که رشادت خلفا رو به ما ارشاد کنید که یک نمونه مثل حضرت علی علیه السلام دلاوری در زمان پیامبر (ص) داشته باشند استاد آمد از ابن تیمیه ملعون که پایه گذار وهابیت هست گفت

ابن تیمیه گفته است که اگر خلفا ما از این رشادت ها ندارند به دلیل این بوده است که دعا برای امام علی علیه السلام می کرده اند

آخه یکی نیست بگه بیوه زن ها و پیر زن های مدینه هم دعا کردن رو یاد دارند

اما در خصوص این که شما گفتید اسناده ضعیف

من جواب دادم
گفتم خود جناب اقای احمد بن حنبل گفته هر روایتی در کتاب من نیافتید بدانید صحت ندارد+این که واقعن شما از افرادی که سند ضعیف نقل می کنند (البته تو توضیحاتتون یکی از دوستان گفت جعل کردید) واقعن از این افراد روایت نقل نمی کنید و استفاده نمی کنید +این که علمای شما مدلس اند +این که چندین منبع صحیح و قوی دیگری که من گفتم رو چرا نمی بینید

اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

جناب زیرزمین شما دارید منو مجبور می کنید کمی روی خط قرمز ها برم و از صحیح بخاری صحیح ترین کتابتون که قداستش رو در حد قران و حتی بالا تر از قران می دانید بگم

توهين هاي به پيامبر اسلام(ص) در صحيح بخاري اهل سنت؟

آدرس ها و شماره حديث از صحيح بخاري چاپ عربستان سعودي از بيت الافكار الدوليه

""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

جلد 1 صفحه 71 حديث 268صحيح بخاري.

امده كه انس بن مالك مي گويد كه كان النبي ........

در يك ساعت پيامبر با 11نفر از همسرانش نزديكي مي كرده است؟!!!!!!!!!

اصلا اين تعبير توهين به حضرت پيامبر(ص) هست يا نه؟يكي بياد اين عبارت رو به پدر شما نسبت بدهد شما چه کارش می کنید !!!!؟؟؟؟؟

يا جلد اول صفحه 62 حديث 224

مي گه حضرت پيامبر(ص) آمده ايستاده بول مي كرده

اگر كسي به پدر شما چنين نسبتي بده شما خوشت مي اد يا بدت مي اد؟؟؟ايا اين ها توهين به حضرت پيامبر(ص) هست يا نه....اينجا امده كه مي گه حضرت پيامبر(ص) رو ديدم ايستاده بول مي كرده.....

اصلا چرا مي گيد صحيح بخاري معتبر ترين كتابتان بعد از قرآن است.....

اقاي عقيلي يكي از علماي خود اهل سنت است در جلد 2 صفحه 178 در كتاب الضعفاش نسبت به سماك بن حر..ميگه اين روايت ضعيفه ...چرا ...مي گه عجيبه ...يه راوي اگه ايستاده بول مي كرد نپذيرم اما اگه حضرت پيامبر(ص) در صحيح بخاري امده اين چنين چيزي قبول كنم...

پس بفرما این هم از صحیح بخاری که مقدس ترین کتاب شماست و میگید اصلا همه موارد داخل این کتب صحیح السند اند و ما نداریم توش غیر واقعی باشد و مقدس ترین کتاب شماست ... خود اقای عقیلی از علمای شماست با شما مخالفت می کند .

آقاي نبوي در المجموعش كتاب معتبر شافعي ها مي گه اهل هرات هر سال يك مرتبه ايستاده بول مي كنند تا اين سنت حضرت پيامبر(ص) رو عمل كنند؟؟آخه واقعن این سنت حضرت پيامبر(ص) هست>>؟؟؟؟؟؟ یعنی واقعن این ها سنت هست؟؟؟؟احیای سنت هست؟؟؟؟
اینا چیه شما به حضرت پيامبر(ص) نسبت می دهید !!!اکر در کتب شیعه شما چنین چیز هایی پیدا کنید هیچ لطمه ای به مذهب شیعه وارد نمی شود زیرا شیعه کارش رو راحت نمی کند حتی تو نهج البلاغه ما وارد می شیم و بررسی می کنیم و هیچ کتابی رو مثل قرآن مقدس نمی دانیم
اما این ها در کتب معتبر شما ست و می گید هرچی درون قرآن وصحیح بخاری+مسلم باشد را قبول داریم و چنین روایت هایی به مذهب شما آیا خللی وارد نمی کند!!!!!!!!

ايا واقعن درسته علما اهل سنت مي ان مي گن معتبر ترين كتاب ما بعد از قران صحيح بخاري است و بعد ان صحيح مسلم؟!!!

توجيه كنيد....

يا در حديث 275 امده حضرت پيامبر(ص) در حال جنابت نماز مي خوانده

يا حضرت پيامبر(ص) شاهد مراسم شو و رقص بوده است حديث 137 صحيح بخاري

يا اين كه حضرت پيامبر(ص) جلوي بقيه برهنه مي شده حديث 164 صحيح بخاري

يا اين كه حضرت پيامبر(ص) به زنانش در حال حيض تصميم به نزديكي داشت يا نزديكي داشت ...حديث 364 صحيح بخاري

يا اين كه حضرت پيامبر(ص) رقض تماشا مي كرده است

يا حضرت پيامبر(ص) در حال نماز از عايشه منقوش مي گرفته حديث 513

يا بحث اين كه اياتي رو شيطان به حضرت پيامبر(ص) ...برخي اين ايات رو مي خوانده است..همين كتاب سلمان رشدي (لعنت الله) بر گرفته از همين است

حديث 4740 رو مراجعه كنيد در اين باره رجوع كنيد

يا اين رو هم توجيه كنيد كه در همين كتاب امده حضرت پيامبر(ص) چندين مرتبه مي خواسته خودكشي كند و از بالاي كوه خودش رو پرت كنه پايين !!!حديث 6982 جلد دوم صفحه 68 مراجعه كنيد لطفا

اين ها درد دل شيعه است....

از عزيزان اهل سنت خواهش مي كنيم كه بيايند اين روايات توهين به حضرت پيامبر(ص) هست... توهين به همسر پيامبر عايشه هست

.......... اونم صحيح بخاري و صحيح مسلم!!!! رو اصلاح كنند اخه اين ها نمونه اي از يك كوه بود من مثال زدم...مي خاين بيشتر بگم!!!!

عزيزان بزرگان اهل سنت به جاي اين كه تصميم در تحقيق صحيح بخاري رو بدعت و حرام بدونند بهتره اين فتنه بني اميه رو كه در كتبشون هست خاموش كنند و اصلاح نمايند

مثل فقهاي شيعه بياييد و واقعن توجيه كنيد ما مشاهده مي كنيم همين كتب شيعه رو علماي ما برخي روايات رو ضعيف مي دونن و جز قرآن رو كاملا مقدس نمي دونيم

اما چرا علماي اهل سنت مي ان اين كتب رو در حد قرآن قرار مي دهيد

لذا ما مي خواهيم كه دوستان اهل سنت ....با شيعه يكي شوند عليه وهابيت كوردل

عليه خاندان بني اميه

نه اين كه عزيز من تا مي آن قران اتش مي زنند و كاريكاتور از حضرت پيامبر(ص) مي كشن همه متحد بشيم

بعد همين وهابيت كوردل بياد حرم ائمه شيعه رو در سامرا تخريب كنه اتحاد پاره بشه و اختلافات هويدا بشود

باز قران اتش بزنن ....يكي از انگليس بياد به عنوان يه شيعه جا بزنن بعدش بياد فحاشي كنه به زن حضرت پيامبر(ص) عايشه بعد دوباره اين اتحاد فرو بپاشه

بعد دوباره كه قران اتش مي زنن و يك نفر نياد اعتراض كنه!!!!!! قبح عمل رو اين طوري صهيونيسم جهاني از ميان ببره ....و الان هر لحظه توهين مي شود به قران وبه حضرت پيامبر(ص) و ما ككمون هم نلرزه

بحث علمی می کنیم و خللی به اتحاد وارد نمی کند

من قصد بي حرمتي ندارم به اهل سنت....حتي ميگم اهل سنت از برادر هم به ما نزديك تر اند چون دو تا برادر با هم اختلاف دارند ولي اهل سنت از برادر به ما نزديك تر اند و اصلا يك نفس هستيم

ما مسلمانيم

و معجره دين ما قرآن هست و يعني علم....يعني كتاب

اولين آيات كه بر حضرت پيامبر(ص) نازل شد اقرا.......بخوان بود.....يعني تاكيد بر علم آموزي

يا ن و القلم و مايسطرون.....

و اخر اين كه ادم از جلش ضربه مي خوره.......

پس بياين متحد بشيم

اتحاد امروز تكليف ما مسلمانان است

اخرين كلام...چه اهل سنت

چه شيعيان

اون بمبي كه بياد بالاي سر ايران نگاه نمي كنه كي سني هست و كي شيعه ...آناليز نمي كنه همه مار رو مي كشه.......

و کلام اخر این که جناب زیر زمین آیا این ها (بالا)شبه افکنی هست؟؟؟؟!!!!!!اگر جوابی نسبت به این موارد دارید لطفا خیال ما رو هم راحت کنید و بگید و بگید که این ها تحریف های بنی امیه است و با شیعه هم صدا هستید و این موارد رو محکوم می کنید

اگر این روایات صحیح باشند چطور ؟

برداشت پیروان از پیامبر و هر بزرگ دیگر یک چیز است و آنچیزی که در واقعیت بوده نکته ای دیگر !

ما معمولا ً دوست داریم بزرگانمان هیچ عیب و نقصی نداشته باشند و هر چه زمان می گذرد

برای او سجایا و مراتب و معجزاتی نسبت می دهیم که در زمان ایشان هیچ کس دیگر چنین

چیزی را نسبت نمی دهد .

این یک اصل است : معمولا ً معجزات در زمان گذشته رخ داده است !

هر چه به زمان پیامبر نزدیک می شویم بر جنبه انسانی ایشان بیشتر تاکید می شود اما هر چه

دورتر می شویم به جنبه های آسمانی و انجام کارهای خارق العاده بیشتر اضافه می گردد.

در کتبی مانند المغازی و الطبقات حرفی ازین اعمال خارق العاده نیست کتبی که بسیار به پیامبر

نزدیک است و مولف در زمان نصف امامان شیعه می زیسته است .

اما در کتب قرن سوم و چهارم و پنجم هجری تعداد کتابهایی که اعمال خارق العاده

را به پیامبر و امامان نسبت می دهند زیاد می شود مثل کتب طبرسی و کلینی

که بسیاری از روایاتشان مشکوک یا ضعیف است اما چون شیعه است مورد وثوق شده است

اگر چیزی باب میل ما نیست دلیل بر نبودنش نیست !

و اگر روایتی از نظر شما مشکوک است باید از نظر رجالی مورد شک قرار گیرد

نه ازین بابت که بگوئیم :

مگر می شود که پیامبر اینکار را کرده باشد !

مقداد;241974 نوشت:
اهل سنت قائلند که پیامبر اکرم(ص) لقب فاروق را به عمر داده است؛ اما این در حالی است که ما حتى یک حدیث صحیحى که پیامبر ـ صلى الله علیه و آله و سلّم عمر، را فاروق خوانده باشد نداریم، بلکه برعکس، طبق روايات صحيح السندي كه در بسياري از كتاب‌هاي اهل سنت وجود دارد، جدای از اینکه شیعیان بالاتفاق این لقب را مختص امیر المؤمنین علی علیه السلام می دانند، اين لقب مبارك ، از القاب اختصاصي آقا امير المؤمنين علی عليه السلام بوده است ؛ اما اهل سنت تلاش كرده اند كه اين فضليت را براي عمر نقل كنند با این حال خوب است بدانید که نخستين بار اهل كتاب ، عمر را فاروق ناميدند:

باشد من تصحیح می کنم :

اگر کسی اینقدر بی شعور است چرا من پیامبر باید بشم داماد او ؟

چرا باید او را در زمره یاران نزدیکم قرار دهم ؟

مگر من علم غیب ندارم و نمی دانم که او چندی بعد از مرگم باعث مرگ

دختر محبوبم و نوه ام می شود ؟ چرا از همین حالا تکلیف این یابو را روشن نکرد ه ام ؟

یه چیزای این داستان عمر و پهلوی شکسته زهرا و علم غیب پیامبر با هم نمی خواند !

به نام خدا

سلام

ابی ها رو دوستمون خالد نوشتن

جواب من با مشکی هاست

اگر این روایات صحیح باشند چطور ؟

سلام
بزرگوار ببین ااین روایت ها از نظر شیعه مردود اند اما چرا در کتب عزیزان اهل سنت ما امده اند ؟؟چرا اصلاح نمی کنید ؟؟؟بعد شما می گید اگر صحیح باشند چه ؟؟؟؟یعنی قائل به عصمت نیستید یعنی نمی خاین قبول کنید حضرت محمدمصطفی(ص) معصوم هستنند !!!!لوپ بحث من اینه که چرا اهل سنت این دو کتاب رو مهم ترین و قوی ترین وصحیح ترین کتاب خود می دانند و قداست در حد قرآن به انها می دهند.

برداشت پیروان از پیامبر و هر بزرگ دیگر یک چیز است و آنچیزی که در واقعیت بوده نکته ای دیگر !

ما معمولا ً دوست داریم بزرگانمان هیچ عیب و نقصی نداشته باشند و هر چه زمان می گذرد

برای او سجایا و مراتب و معجزاتی نسبت می دهیم که در زمان ایشان هیچ کس دیگر چنین

چیزی را نسبت نمی دهد .

این یک اصل است : معمولا ً معجزات در زمان گذشته رخ داده است !

هر چه به زمان پیامبر نزدیک می شویم بر جنبه انسانی ایشان بیشتر تاکید می شود اما هر چه

دورتر می شویم به جنبه های آسمانی و انجام کارهای خارق العاده بیشتر اضافه می گردد.

در کتبی مانند المغازی و الطبقات حرفی ازین اعمال خارق العاده نیست کتبی که بسیار به پیامبر

نزدیک است و مولف در زمان نصف امامان شیعه می زیسته است .

اما در کتب قرن سوم و چهارم و پنجم هجری تعداد کتابهایی که اعمال خارق العاده

را به پیامبر و امامان نسبت می دهند زیاد می شود مثل کتب طبرسی و کلینی

که بسیاری از روایاتشان مشکوک یا ضعیف است اما چون شیعه است مورد وثوق شده است

عزیز من اصلا منظورت از این اشعار چیه؟؟!!!

من دارم بحث علمی می کنم چه ربطی داره به اعمال خارق العاده و ......
بعد من گفتم شیعه مثل اهل سنت نمی اد کار خودش رو راحت کنه بگه قرآن صحیح بخاری و صحیح مسلم مقدس ترین کتاب های ماست ...صرفا شیعه قرآن رو مقدس می دونه و بس و در مابقی کتب فقهی خود تحقیق می کند و بررسی می کند و اگر سند روایت یا حدیثی ضعیف باشد به شیعه لطمه ای وارد نمی شود اما اگر در صحیح بخاری و مسلم عزیزان اهل سنتمون چنین نواقصی باشد به مذهب اهل سنت خدشه وارد می شود چرا ؟چون مقدس ترین کتابشون می دونند

اگر چیزی باب میل ما نیست دلیل بر نبودنش نیست !

منظورت اینه چون تو صحیح مسلم و بخاری این موارد زیاده (می خای بگم) و باب میل انسانیت نیست دلیل بر نبودنش هم نیست یعنی خلفا شما از حضرت محمد (ص) بهتر بودن
یعنی حضرت محمد (ص) رو معصوم نمی دونید
اگر این پایه و اساس اعتقاد شما باشه خوب از همین الان وضعتون معلومه
کسی که نسبت به حضرت محمد (ص) معصوم خدا چنین اعتقادی داشته باشد وضعش معلومه

و اگر روایتی از نظر شما مشکوک است باید از نظر رجالی مورد شک قرار گیرد

نه ازین بابت که بگوئیم :

مگر می شود که پیامبر اینکار را کرده باشد !

ما که می گیم این ها همه فنته بنی امیه ملعون است
این ها همه فتنه وهابیت
این ها همه فتنه صهیونیسم جهانی است

شیعه قبول ندارد و از بزرگان عزیز و انفس اهل سنت می خواهد این روایت های زشت رو پاک کنند

نه این که مقدس ترین کتاب خود بدانند

خالدبن ولید;242102 نوشت:
باشد من تصحیح می کنم :

اگر کسی اینقدر بی شعور است چرا من پیامبر باید بشم داماد او ؟

چرا باید او را در زمره یاران نزدیکم قرار دهم ؟

مگر من علم غیب ندارم و نمی دانم که او چندی بعد از مرگم باعث مرگ

دختر محبوبم و نوه ام می شود ؟ چرا از همین حالا تکلیف این یابو را روشن نکرد ه ام ؟

یه چیزای این داستان عمر و پهلوی شکسته زهرا و علم غیب پیامبر با هم نمی خواند !

من یه سوال از شما دارم چون بحث علم غیب مطرح کردی می گم که ببینی
بزار این طور بگم
برخی از شما اهل سنت مشابه این جواب رو در مورد ام المومنین عایشه می گویید و می گید اگر عایشه این چنین است و بر علیه خلیفه و امام زمان خود شوریده و باعث کشته شدن 30 هزار آدم شده است چرا حضرت محمدمصطفی(ص) او را به همسری برگزید مگر علم غیب نداشت


قرآن هدایت گر ما است....مگر حضرت لوط (ع) علم غیب نداشت؟چرا زن ایشان اون طور بود که قرآن می گوید


پس عزیز اهل سنت این جواب شما منافاتی با علم غیب حضرت محمدمصطفی(ص) ندارد

sayedali;242103 نوشت:
اما چرا در کتب عزیزان اهل سنت ما امده اند ؟؟چرا اصلاح نمی کنید ؟؟؟ب

خودت جواب را داده ای ، چون :

sayedali;242103 نوشت:
اسن روایت ها از نظر شیعه مردود اند

از نظر شیعه مردوده نه از نظر سنی !

بعد من می گم که شما باید با علم رجال و حدیث بیای و ثابت کنی که یک روایت و حدیث مردوده

نه ازین نظر که بگی عصمت پیامبر را زیر سوال می بره !

منهم سنی نیستم که شما می گی خلفای شما !

اینا هیچکدوم خلفای من نیستن خلاف هستن اما خلیفه نیستن

---------------
از نظر سنی

عصمت در انتقال متون قران به بشریت صورت گرفته و نه در امورات دنیوی دیگر
که دلایل متعددی وجود دارد که پیامبر در بسیاری از امورات زندگی آزمون و خطا می کرده است و
حتی اگر هر کس دیگر بود بعضی کارها را نمی کرد از جمله : ازدواجهای متعدد با کسانی مانند :
دختر ابوسفیان ، دختران یهودی و مسیحی اسیر شده ، دختر ابوبکر و دختر عمر

که شما علاقه زیادی به سب او دارید

واقعیات اغلب خوش آیند نیستند

sayedali;242104 نوشت:
مگر حضرت لوط (ع) علم غیب نداشت؟


نه نداشت !

اگر داستان را بخوانید متوجه می شوید که نداشت چرا که اگر داشت

با او که سرانجامش این شد ، ازدواج نمی کرد !

sayedali;242104 نوشت:
پس عزیز اهل سنت

من سنی نیستم

خالدبن ولید;242107 نوشت:
خودت جواب را داده ای ، چون :

از نظر شیعه مردوده نه از نظر سنی !

بعد من می گم که شما باید با علم رجال و حدیث بیای و ثابت کنی که یک روایت و حدیث مردوده

نه ازین نظر که بگی عصمت پیامبر را زیر سوال می بره !

منهم سنی نیستم که شما می گی خلفای شما !

اینا هیچکدوم خلفای من نیستن خلاف هستن اما خلیفه نیستن

---------------
از نظر سنی عصمت در انتقال متون قران به بشریت صورت گرفته و نه در امورات دنیوی دیگر
که دلایل متعددی وجود دارد که پیامبر در بسیاری از امورات زندگی آزمون و خطا می کرده است و
حتی اگر هر کس دیگر بود بعضی کارها را نمی کرد از جمله : ازدواجهای متعدد با کسانی مانند :
دختر ابوسفیان ، دختران یهودی و مسیحی اسیر شده ، دختر ابوبکر و دختر عمر

که شما علاقه زیادی به سب او دارید

واقعیات اغلب خوش آیند نیستند

اعتقاد شما به این که حضرت محمدمصطفی(ص) صرفا در امور رسالت معصوم هست نه در امور اجتماعی اعتقادی خلاف قرآن هست

مشابه این حرف رو در برنامه های وهابیت دیدم که دوستان شبکه جهانی ولایت جواب دادند

طرفداران مکتب ابن تیمیه ملعون قائل به این اعتقاد اند

بعد می گی علم رجال و ...
عزیز من قبلا علماتون این کار رو کردن و کتاب صحیح بخاری و مسلم رو صحیح می دونن

و این که سنی مردود نمی دونه به شما چه ربطی داه مگه خودتون نمی گید سنی نیستید پس چه مذهبی دارید؟!!!اگه سنی نیستید چرا از جانب اهل سنت صحبت می کنید
عزیزان اهل سنت ما جواب می دن و داده اند
مولوی مراد زهی به صراحت حرف شیعه رو اثبات و می گه من این ها روبه دیوار می زنم چرا چون خلاف قرآن است...حضرت محمدمصطفی(ص) معصوم هست و اشتباهی نمی کند
شما از جانب مذهب خودت صحبت کن

خالدبن ولید;242110 نوشت:

نه نداشت !

اگر داستان را بخوانید متوجه می شوید که نداشت چرا که اگر داشت

با او که سرانجامش این شد ، ازدواج نمی کرد !

من سنی نیستم

دوست من علم غیب مال خداست . پیامبران الهی معصوم اند و از علم غیب رو از جانب خدا داشتند

به هر حال من خیلی خوشحال می شم که دارم با شما دوست خوبم بحث علمی می کنم اما کمی انصاف داشته بشید
اعتقاد شماست نه اهل سنت خودتون می گید سنی نیستید

البته این که می گم عزیز به شماهم می گم عزیز

sayedali;242112 نوشت:
یامبران الهی همه از این معرفت برخوردار بودند

معرفت یعنی چی ؟

بالاخره از آینده خبر دارن یا نه ؟

اگه دارن که نباید بعضی کارا رو بکنن !

اگه ندارن که دیگه معرفت چه صیغه ایه ؟

هر کلمه باید معنی خودش رو بده ؛ مگه نه ؟

sayedali;242111 نوشت:
مولوی مراد زهی به صراحت حرف شیعه رو اثبات و می گه من این ها روبه دیوار می زنم چرا چون خلاف قرآن است...حضرت محمدمصطفی(ص) معصوم هست و اشتباهی نمی کند

بببین داداش من ! من برای تفکرم اصولی دارم ! توجه می کنم که فلان مذهب چی گفته

اما روایت کردنش دلیل بر پذیرفتنش نیست !

اگر سنی حرف حساب بزنه می گم درست می گه ! اگه شیعه بزنه می گم اون درست می گه !

اگر خدای نکرده پیامبر حرفی بزنه که با اصول عقلی موافق نباشه نمی تونم اونو بپذیرم حتی

اگر یک میلیارد مسلمون بدشون بیاد !

عصمت یعنی بی گناهی و نداشتن سهو و خطا ! اما من وقتی که سیره پیامبر را از کتب معتبر

غیر مغرض می خونم می بینم که اگر کس دیگه ای بود بعضی کارا رو نمی کرد !

تعدادش هم یکی دوتا نیست !

بهر حال برای قضاوت اگر مرید و مومن شدی دیگه نمی تونی قضاوت کنی !

[=Arial Black]آیات فراوانى وجود دارد که بیانگر لزوم عصمت در انبیاى الاهى مى‏باشد. در ذیل به برخى از آن‏ها اشاره مى‏گردد.
[=Arial Black]۱٫ «واذا ابتلى ابراهیم ربُّه بکلمات فاتمهن. قال انى جاعلک للناس اماماً. قال: و من ذریتى. قال: لاینال عهدى الظالمین» و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود، و وى آن همه را به انجام رسانید (خدا به او) فرمود: من تو را پیشواى مردم قرار دادم. )ابراهیم( پرسید: از دودمانم )چطور(؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمى‏رسد».[=Arial Black][۱]
[=Arial Black]با چشم پوشى از نکات و درس‏هایى که در آیه وجود دارد، به این مطلب باید اشاره نمود که در برابر آزمایش‏هاى مهمى که حضرت ابراهیم (ع) با آن روبرو شد و از عهده‏ى همه‏ى آنان به خوبى برآمد، خداوند مقام «امامت» را که پاداش مهمى بود، به ایشان عطا فرمود. و در مقابل درخواست آن حضرت در خصوص بخشش این مقام به گروهى از دودمانش، فرمود: ظالمان به این مقام دست نخواهند یافت. و کاملاً روشن است، کسى که در حال ظلم باشد و یا دوره‏اى از عمر خویش را – هرچند در گذشته – در مسیر اشتباه و انحراف و… سپرى کرده باشد، از مصادیق ظالم خواهد بود. از این روى است که فخر رازى در تفسیر آیه‏ى فوق با بیان این که هر پیامبرى نیز امام است و اگر امام نمى‏تواند فاسق و گنهکار باشد، پیامبر به طریق اولى نمى‏تواند گنهکار باشد، مى‏گوید: خواه مراد از تعبیر «عهدى» که در آیه آمده، نبوت باشد و خواه امامت، در هر دو صورت، احدى از ظالمان به مقام نبوت و امامت نمى‏تواند برسد و پیامبر باید معصوم باشد.[=Arial Black][۲]
[=Arial Black]البته در گفتار ایشان کمبودى احساس مى‏شود و هر پیامبرى را امام دانسته و حال آن که امامت مرتبه‏اى فراتر از پیامبرى است و… که پرداختن به آن مجال دیگرى را طلب مى‏نماید، ولى اعتراف صریح او در زمینه‏ى دلالت آیه بر لزوم عصمت انبیاء و امام قابل توجه است، خواه عصمت بعد از بعثت، یا قبل از آن.[=Arial Black][۳]
[=Arial Black]۲٫ «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عند فانتهوا و اتقوا اللَّه ان اللَّه شدید العقاب». آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و آنچه را از آن نهى کرده، خوددارى نمایید و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند شدید العقاب است.[=Arial Black][۴]
[=Arial Black]دقت در این آیه نشان مى‏دهد منظور از «ماآتاکم الرسول» تمام اوامر پیامبر اکرم (ص) است زیرا نقطه‏ى مقابل آن، نواهى اوست (ومانهاکم عنه فانتهوا). به همین دلیل بسیارى از مفسران تصریح کرده‏اند که مفاد آیه «عام» است.[=Arial Black][۵]
[=Arial Black]طبق این آیه باید در برابر اوامر و نواهى پیامبر (ص) تسلیم مطلق بود و تسلیم و اطاعت بى قید و شرط، جز در برابر معصوم ممکن نیست، زیرا در صورت خطا یا ارتکاب گناه یا معصیت، نه تنها باید تسلیم نبود، بلکه باید تذکر داد و نهى کرد.
[=Arial Black]۳٫ «من یطع الرسول فقد اطاع اللَّه و من تولى فما ارسلناک علیهم حفیظاً». کسى که از پیامبر اطاعت کند، اطاعت خدا کرده و کسى که سرباز زند، تو در برابر او مسئول نیستى.[=Arial Black][۶][=Arial Black] این آیه، مفهومى شبیه مفهوم آیه‏ى پیشین دارد و شایان ذکر است که فخر رازى در تفسیر خود این آیه را از قوى‏ترین دلیل‏هاى عصمت پیامبر اسلام (ص) در تمامى اوامر و نواهى و ابلاغ‏هاى او از سوى خداوند و افعال آن حضرت مى‏داند.[=Arial Black][۷]
[=Arial Black]آیات دیگرى نیز در موضوع عصمت انبیا که به بیان دیگر ابعاد و کیفیت عصمت انبیا و امامان معصوم ‏(ع) مى‏پردازند وجود دارد که از ذکر و بررسى جداگانه‏ى آنها خود دارى مى‏شود و تنها به نام سوره‏ها و شماره‏ى آیه‏هاى آنان اشاره مى‏گردد.
[=Arial Black]۴٫ سوره‏ى نساء، آیه ی شصت و پنج؛ ۵٫ سوره‏ى احزاب، آیه‏هاى بیست و یک، سى و دو؛ ۶٫ سوره‏ى انعام، آیه‏ى نود؛ ۷٫ سوره‏ى نجم، آیه‏هاى سه و چهار؛ ۸٫ سوره‏ى زمر، آیه‏ى سى و هفت؛ ۹٫ سوره‏ى یس، آیه‏ى شصت و دو؛ ۱۰٫ سوره‏ى ص، آیه‏هاى چهل و پنج تا چهل و هفت – هشتاد و دو – هشتاد و سه؛ ۱۱٫ سوره‏ى جن، آیه‏هاى بیست و شش تا بیست و هشت.
[=Arial Black]نتیجه: بنابر ادله‏ى عقلى عصمت انبیا – که در این نوشتار از آن‏ها صرف نظر گردید – و آیات قرآن کریم و روایات امامان معصوم‏(ع) انبیاى الاهى از مقام والاى عصمت برخوردارند.
[=Arial Black]
[=Arial Black][۱][=Arial Black] بقره، ۱۲۴٫ ر.ک: تفسیر پیام قرآن، ج ۷، ص ۸۳ – ۸۲٫
[=Arial Black]
[=Arial Black][۲][=Arial Black] ر.ک: فخر رازى، تفسیر کبیر، ج ۱۰، ص ۱۹۳٫
[=Arial Black][۳][=Arial Black] تفسیر روح البیان، ج ۱، ص ۳۳۸٫
[=Arial Black][۴][=Arial Black] حشر، ۷٫
[=Arial Black][۵][=Arial Black] مانند: مرحوم طبرسى در مجمع البیان ؛ ابوالفتوح رازى در روح الجنان؛ قرطبى در تفسیر خود ؛ فخر رازى در تفسیر کبیر و… .
[=Arial Black][۶][=Arial Black] نساء، ۸۰٫
[=Arial Black][۷][=Arial Black] فخر رازى، تفسیر کبیر، ج ۱۰، ص ۱۹۳٫
[=Arial Black]

[=TNassim]دلايل عقلى و نقلى عصمت پيامبران چيست؟پاسخ: دانشمندان شيعه، پيامبران را معصوم از گناه و مصون از خطا پيش از بعثت و پس از آن دانسته و هرگز ميان كبيره وصغيره، عمد و سهو، پيش از بعثت و پس از آن، فرقى نگذارده اند.
نخست به گونه اى فشرده به دلايل عقلى عصمت اشاره مى كنيم آنگاه به دلايل قرآنى آن مى پردازيم و از ميان دلايل عقلى تنها دو دليل را كه بيش از دلايل ديگر وجدان انسان را قانع مى سازند، در اينجا منعكس مى كنيم.
1. عصمت و جلب اعتماد
هدف از بعثت پيامبران، هدايت وتربيت مردم است و تحقق اين هدف در گرو شرايطى است كه مهم آن، ايمان افراد به صدق گفتار مربى است و بدون تحقق چنين شرطى سخن و برنامه ى مربى نقش بر آب مى شود.
هرگاه عمل مربى با گفتار او مطابق باشد، طبعاً اعتماد شنونده را به خود جلب مى كند و مايه ى گرايش مردم به مكتب مى گردد; ولى اگر او بر خلاف گفتار خود رفتار نمايد، اعتماد مردم به صحت گفتار او از بين مى رود، و هر خردمندى با خود مى گويد: اگر مربى به صحت گفتار خود ايمان داشت هرگز، بر خلاف گفتار خود، كارى صورت نمى داد و در عمل به برنامه پيشگام مى شد.
ممكن است گفته شود: چه مانع دارد كه مربى به هيچ قيمت دروغ نگويد ولى ديگرخلافها را مرتكب شود، بنابر اين انجام خلاف، دليل بر بى پايه بودن برنامه هاى تربيتى مربى نمى شود.
ولى چنين تفكيكى ميان گناهان، فرضيه اى بيش نيست و نمى تواند پايه يك تربيت عمومى گردد زيرا:
اوّلاً: چنانچه در تشريح ماهيت عصمت، يادآور شديم: مصونيت در برابر همه و يا بخشى از گناهان ، معلول يك رشته ملكات و يا حالات روانى است كه انسان را از اقدام به خلاف باز مى دارد، و از اين ملكات مى توان به «عشق به خدا وجمال و جلال او» يا ترس از «پيامد گناهان» و... تعبير كرد، در اين صورت چگونه مى توان ميان گناهان چنين تفكيكى قايل شد، و انسانى را فرض كرد كه آماده ى انجام هر نوع گناه از قبيل: قتل نفس، هتك ناموس و اموال و... مى باشد، امّا به هيچ قيمت به خدا دروغ نمى بندد واگر در انسان حالت ترس ازخدا نباشد، تفكيك بين دروغ و ديگر گناهان بى جهت و بى ملاك خواهد بود.
ثانياً: فرض كنيد چنين تفكيكى از نظر ثبوت و واقع، امكان پذير باشد ولى اثبات اينكه اين فردِ مدّعى نبوت و آورنده ى برنامه از كسانى است كه هرگز به خدا دروغ نمى بندد، امّا ازارتكاب ديگر گناهان پروا ندارد، كار آسانى نيست; زيرا انسان از كجا بداند كه اين فرد از آن نوع افرادى است كه ميان بستن دروغ به خدا و ديگر گناهان عملاً قايل به تفكيك است و اگر خود مدعى رسالت، چنين تفكيكى را ادعا كند بيشتر مايه ى ترديد وشك مى شود!
خلاصه: تأمين هدف بعثت كه هدايت و گرايش مردم است، جز در سايه ى «جلب اعتماد مردم» امكان پذير نيست و يك چنين جريان عمومى بدون وارستگى مربى محقَّق نمى شود و از اين جهت بايد پيامبران به حكم خرد، پيراسته از گناه و معصيت باشند تا اعتقاد توده ها را نسبت به خود جلب كنند.
باز گاهى تصور مى شود كه در جلب اعتماد مردم كافى است كه پيامبران آشكارا مرتكب خلاف نشوند، ولى اين نوع پيراستگى مانع از آن نيست كه در خفا و پنهانى و دور از انظار، مرتكب گناه بشوند.
يك چنين تصورى درباره ى پيامبران، ويرانگر اهداف بعثت آنهاست; زيراهرگاه براى پيامبران مانع و رادعى از گناه وجود نداشته باشد، و فقط به خاطر جلب مردم از گناه دورى جويند در اين صورت، اعتماد به صدق گفتار آنان، از بين مى رود; زيرامردم از كجا بدانند كه اين فرد در تبيين دستورهاى خدايى راه دروغ را نمى پيمايد؟ در اين صورت براى تشخيص راست از دروغ، ملاكى در اختيار مردم نيست كه راست را از دروغ بازشناسند و اگر آنان، دروغ هم بگويند، دروغشان از راست تمييز داده نخواهد شد.
گذشته از اين، يك انسان براى مدت كوتاهى مى تواند، مردم را فريب دهد و منافقانه با تضادِ«درون با برون» به سر ببرد ولى ديرى نمى پايد پرده از راز درون بر مى افتد و حقيقت روشن مى گردد.
خلاصه: اين نوع فرضيه ها نه با هدف بعثت سازگار است و نه در زندگى قابل پياده شدن مى باشد، راه منحصر براى جلبِ اعتماد، جز اعتقاد به پيراستگى پيامبران از گناه در درون و برون نمى باشد، و هر نوع فرضيه مانند دو فرضيه پيشين، پنداره اى بيش نيست.
2. مايه هاى گرايش و انزجار
متكلم معروف شيعه «مرحوم مرتضى» دليل ياد شده را به گونه اى ديگر تقرير كرده ويادآور مى شود: «هدف از بعثت در صورتى تأمين مى گردد كه در زندگى راهنمايان آسمانى، نقطه ضعف وموجبات انزجار و تنفر وجود نداشته باشد، تا مردم پس از شنيدن سخنان آنان، به آسانى به سوى آنان گرايش پيدا كرده و از او پيروى كنند».
«روى اين اساس، دانشمندان معتقدند كه پيامبران آسمانى بايد از هر نقطه ضعف كه موجب تنفر و دورى مردم باشد، پيراسته گردند، هر چند موجبات تنفر، خارج از اختيار آنان باشد. ولذا افراد مبتلا به بيماريهاى جذام و برص و مانند آنها كه افراد بالطبع از آنها گريزان مى باشند، نمى توانند مسؤولان رسالت الهى باشند; زيرا هر قدر هم مؤمن و پاكدامن باشند نمى توانند مردم را به خود جذب كنند و در نتيجه هدف از بعثت تأمين نمى گردد».
«آلودگى خانوادگى يا آلودگى فردى، چه پيش از بعثت و يا پس از بعثت، مايه ى تنفر مردم از مدعيان رسالت است و سپردن يك چنين رسالت بزرگ، به فردى كه در آن مايه ى تنفر و انزجار وجود دارد كارى حكيمانه نيست; زيرا هدف از برانگيختن در اين شرايط تأمين نمى گردد».
آنگاه مرحوم مرتضى، به برخى از پرسشهايى كه پيرامون اين دليل هست مى پردازد و مى گويد:
«ممكن است گفته شود: بسيارى از فرقه ها، انجام گناه را بر پيامبران تجويز مى كنند و يك چنين تجويزى، آنان را از گرايش باز نداشته است».
وى در پاسخ اين سؤال بيانى دارد كه به آن اشاره مى كنيم:
«براى سكون خاطر و آرامش دل، درجات و مراتبى است و آرامشى كه از گفتار معصوم به انسان دست مى دهد، با آرامشى كه از گفتار كسى كه داراى چنين حالتى نيست، يكسان نمى باشد، چه بسا انسان، گفتار هر دو را تصديق و باور نمايد. ولى مسلماً آن سكون خاطرى كه از گفتار انسانهاى پيراسته از گناه حاصل مى شود، با سكون خاطرى كه از گفتار انسانهاى عادى به دست مى آيد، برابرى نمى كند».
اين جريان نه تنها در باره ى انسانهاى معصوم و غير معصوم حكم فرماست، بلكه همين وضع درباره انسانى كه ارتكاب صغاير را بر او تجويز مى كنيم ولى او را از ارتكاب كباير پيراسته مى دانيم با انسانى كه براى او هر دو را تجويز مى نماييم، حكم فرما مى باشد و اعتماد و اطمينان ما به سخنِ انسان نخست، بيش از اطمينان ما به سخن انسان دوم است.
از اين بيان پاسخ برخى از پرسشهاى ديگر روشن مى گردد و آن اينكه: گاهى مى گويند در زمينه هاى جلب وگرايش مردم كافى است كه پيامبران پس از بعثت پيراسته از گناه باشند، هر چند قبل از برانگيخته شدن، پيراسته از آلودگى نباشند.
و يا گاهى مى گويند: كافى است كه پيامبران از گناهان بزرگ بپرهيزند هر چند از گناهان صغيره دورى نجويند.
پاسخ همه ى اين پرسش ها يكى است و آن اينكه: مايه ى جلب و گرايش، هر چه بيشتر باشد، اعتماد و اطمينان ايمان و گرايش نيز بيشتر خواهد بود و هدف بعثت، به صورت كامل جامه ى عمل خواهد پوشيد.( [1])
در اينجا سؤال ديگرى است كه گاهى مطرح مى گردد و آن اينكه:
عقلاى جهان در تبليغ برنامه هاى خود، مقيد به اعزام مبلِّغ هاى دور از هرنوع كاستى نيستند و چه بسا از افرادى كمك مى گيرند كه در صفحه زندگى آنان نقطه و يا نقاط ضعفى وجود دارد، در اين صورت چه مانعى دارد كه خدا نيز در تبليغ آيين خود بر اين شيوه عمل كند؟
ولى پاسخ اين پرسش روشن است و آن اينكه: اكتفاى عقلاى جهان بر چنين مبلّغ هايى به خاطر يكى از دو جهت است: يا افراد كامل در اختيار ندارند و يا تحقق يك هدف به حدّمعيّنى اكتفا مىورزند درحاليكه هيچ يك از دو انگيزه در ساحت خدا وجود ندارد.( [2])
قرآن و عصمت پيامبران
با توجه به اين نوع از دلايل عقلانى بايد هماهنگى قرآن را با خرد در اين زمينه حدس زد، اتفاقاً مسأله ى عصمت پيامبران هر چند به صورت صريح وبه شكل دلالت مطابقى به نحوى كه درباره ى فرشتگان وجود دارد، مطرح نشده است امّا در پرتو دقت در آيات قرآن مى توان به آيات فراوانى در اين زمينه استدلال كرد.اينك دسته هايى از آيات را در اينجا منعكس مى كنيم:
آيات دسته نخست
آيات سه گانه اى در قرآن وارد شده كه از ضميمه كردن هر سه به هم، مى توان عصمت پيامبران را به دست آورد، اينك آيات سه گانه:
1. ( أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبهُديهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّذِكْرى لِلْعالَمينَ ).( [3])
«آنان (اشاره به پيامبران نامبرده در آيات پيش) كسانى هستند كه خدا آنان را هدايت كرده بنابر اين از هدايت آنان پيروى كنيد. بگو من از شما مزد نمى خواهم قرآن جز وسيله ى يادآورى براى جهانيان، چيزى بيش نيست».
2. ( ...وَمَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد * وَمَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ... ) .( [4])
«هركس را خدا گمراه كند براى او هدايت كننده اى نيست و هركس را خدا راهنمايى كند براى او گمراه كننده اى نيست».
3. ( أَلَمْ أَعْهَدْإِلَيْكُمْ يا بَنِى آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ * وَأَنِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ * وَلَقَدْأَضَلَّ مِنْكُمْ جِبلاًّ كَثيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ ).( [5])
«مگر با شما اى فرزندان آدم! عهد نبستم كه شيطان را پرستش نكنيد چون او دشمن آشكارى براى شما است؟ مرا بپرستيد! اين است راه راست، و شيطان گروه زيادى ازشما را (بر اثر نافرمانى با خدا) گمراه كرده است، چرا فكر نمى كنيد!».
با ضميمه كردن مفاد هر سه آيه به هم، مى توان عصمت پيامبران را در مورد گناه، نتيجه گرفت; زيرا : آيه ى نخست به حكم مفاد جمله ى ( أُولئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ )مى رساند كه پيامبران هدايت يافتگان هستند كه بايد از آنان پيروى نمود.
آيه ى دوم به حكم مفاد جمله( وَمَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ )مى رساند: افرادى كه در پوشش هدايت الهى قرار گيرند، هرگز مضل و گمراه كننده، و يا اضلال وگمراهى به آنان راه ندارد.
آيه ى سوم به حكم جمله:( وَلَقَدْأَضَلَّ مِنْكُمْ جِبلاًّ كَثيراً ) مى رساند: هر فردى به هر مقدارى كه خدا را نافرمانى مى كند، از راه راست منحرف و گمراه مى شود و ضلالت وگمراهى با گناه و نافرمانى توأم و همراه است و هر فردى كه خدا را نافرمانى كند، گمراه نيز مى باشد.
با توجه به اين سه مضمون، به روشنى مى توان عصمت پيامبران را از آيات ياد شده استنباط كرد; زيرا: هرگاه خلاف و نافرمانى نوعى ضلالت و گمراهى باشد و از طرف ديگر، پيامبران هدايت يافتگانى هستند كه ضلالت به آنها راه ندارد، در اين صورت نتيجه گيرى مى شود كه خلاف و نافرمانى به زندگى آنان راه ندارد و آنها پيراسته از گناه و خلاف مى باشند و اگر بخواهيم اين مطلب را به شكل منطقى در بياوريم بايد چنين بگوييم.
«هر نوع معصيت وگناه، ضلالت و گمراهى است» و «ضلالت و گمراهى به ساحت پيامبران راه ندارد» نتيجه مى دهد كه «معصيت و گناه به ساحت پيامبران راه ندارد».
دسته دوم
قرآن به افرادى كه خدا و پيامبر او را اطاعت مى كنند، نويد مى دهد كه آنان با افرادى كه مورد انعام خدا قرار مى گيرند، همراه خواهند بود و اين گروه عبارتند از:
1. پيامبران، 2. صديقان، 3. شهيدان(بر اعمال)، 4. صالحان. چنان كه مى فرمايد:
( وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنَعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِوَالصّالِحينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً ).( [6])
«كسانى كه خدا و پيامبر او را اطاعت مى كنند، آنان با كسانى خواهند بود كه مورد انعام خدا قرار گرفته اند، و آنان عبارتند از پيامبران، صديقان، شهيدان، صالحان، چه نيكو مصاحبانى هستند!».
بنابر اين «انبياى الهى»جزو كسانى هستند كه مورد انعام الهى قرار گرفته اند، اين از يك طرف. از طرف ديگر در سوره ى حمد يادآور مى شود كه گروه مورد انعام نه مورد خشم خدا هستند و نه ضال و گمراهند چنانكه مى فرمايد:
( صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِالْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلا الضّالّينَ ) .( [7])
«راه كسانى كه به آنان نعمت بخشيدى نه راه كسانى كه مورد خشم الهى هستند و نه راه گمراهان».
از ضميمه ى اين دو آيه به روشنى به دست مى آيد كه پيامبران از مصاديق ( غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلا الضّالّينَ ) مى باشند.
و با توجه به اينكه هر نوع معصيت و نافرمانى خدا،نوعى ضلالت و گمراهى است، مى توان قاطعانه گفت: از آنجا كه پيامبران ضالّ و گمراه نيستند، طبعاً عاصى وخلافكار نيز نمى باشند و نتيجه ى آن چيزى جز «عصمت وپيراستگى از گناه» نيست.
دسته سوم
قرآن در آيه اى، پيامبران را با اوصافى مانند: «هدايت» و «اجتبينا» ياد مى كند و مى فرمايد:
( أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوح وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهيمَ وَإِسْرائيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنا وَاجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً ) .( [8])
«اين گروه كسانى هستند كه مورد انعام خدا قرار گرفته اند و آنان عبارتند از پيامبرانى كه از ذريّه ى آدم و از كسانى كه با نوح بر كشتى سوار كرديم و از خاندان ابراهيم و يعقوب و از آنها كه هدايت كرديم، برگزيديم. آنان كسانى بودند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنها تلاوت مى شد، به خاك افتاده و سجده مى كردند، در حالى كه گريان بودند».
همان طور كه ملاحظه مى فرماييد پيامبران با صفات ياد شده در زير توصيف شده اند:
1. ( أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ) .
2. ( هَدَيْنا ) .
3. ( وَاجْتَبَيْنا ) .
4. ( خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً ) .
در حالى كه قرآن پيامبران را با صفات مذكور توصيف مى كند، در آيه ى بعد، گروه مقابل آنان را با اوصاف كاملاً متفاوت و متضاد، معرفى مى نمايد و مى فرمايد:
( فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَونَ غَيّاً ).( [9])
«پس از آنها، فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند و از خواسته هاى نفسانى پيروى كردند به زودى به نتيجه ى گمراهى خود خواهند رسيد».
در اين آيه گروه دوم با جمله هاى ياد شده در زير توصيف شده اند:
1. ( أَضاعُوا الصَّلاةَ ) .
2. ( وَاتَّبَعُوا الشَّهَوات ) .
3. ( يَلْقَونَ غَيّاً ) .
از تقابل دوگروه در صفات، مى توان چنين نتيجه گرفت كه پيامبران درست نقطه مقابل گروه دوم مى باشند يعنى از شهوتها وخواسته هاى نفسانى پيروى نكردند و گمراه نشدند تا مجازات آن را ببينند.
چنين گروهى كه نه از شهوات پيروى مى كنند، و نه با مجازات گمراهى روبرو مى شوند، گروهى جز معصوم نخواهند بود; زيرا فرد گنهكار پيوسته از نفسانيات پيروى مى كند، وبا كيفر گمراهى روبرو مى گردد، و افرادى كه از چنين جريانى به دور باشند، طبعاً معصوم و پيراسته از گناه خواهند بود.
دسته چهارم
مصلحان بزرگ جهان از طريق گفتار و رفتار، جامعه را به راه راست و خوشبختى هدايت مى كنند و توده هاى علاقمند به رهبران خود، رفتار و گفتار آنان را سرمشق خود قرار داده و از هر دو به صورت يكسان پيروى مى كنند و هرگز ميان اين دو، از نظر عوامل تربيت فرق نمى گذارند، وهرگاه مصلحى بگويد: «شما از گفتار من سرمشق بگيريد، نه از رفتار من!» مردم سخن او را غير منطقى تلقى كرده و كاملاً از دور او پراكنده مى شوند.
در يك چنين شرايطى كه بر جامعه ها حاكم است قرآن مى فرمايد:
( وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ... ).( [10])
«هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به فرمان خدا از او اطاعت و پيروى شود».
اين آيه با توجه به زمينه ى ياد شده مى رساند كه بايد از گفتار و رفتار او پيروى شود و اگر گفتار او حجت و شايسته پيروى است، رفتارش نيز بايد چنين باشد.
هرگاه رفتار تمام پيامبران مطابق برنامه ى الهى بوده باشد، طبعاً پيروى از آنها نه تنها اشكالى نخواهد داشت، بلكه شايسته ى پيروى خواهد بود.
ولى اگر آنان را معصوم از گناه و پيراسته از نافرمانى ندانيم و معتقد شويم كه آنان گاه و بيگاه مصدر گناه و خلاف مى گردند; در اين صورت، مردم ناآگاه به حكم اين آيه، بايد از رفتار آنان پيروى كنند، از طرف ديگر چون عمل آنها بر خلاف قوانين الهى است، بايد از آن اجتناب ورزند در اين صورت تكليف مردم چيست؟ آيا نتيجه ى اين كار جز اين مى شود كه خدا در مورد چنين عملى، هم دستور پيروى داده و هم از آن نهى كرده است؟! از آنجا كه چنين تكليفى محال است، طبعاً بايد گفت: به حكم لزوم پيروى از پيامبران در همه ى موارد، هيچ پيامبرى دچار انحراف و گناه نمى شود.
دسته پنجم
يك رشته از آيات قرآن، دستور مى دهد كه از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) بدون قيد و شرط پيروى كنيم و كليه ى دعوتهاى او را بپذيريم و اين نوع از آيات، گواه بر عصمت او مى باشند، اينك بيان اين نوع آيات و توضيح دلالت آنها:
( قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْلَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ) .( [11]) «بگو اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد! در اين صورت خدا نيز شما را دوست دارد و گناهان شما را مى بخشد، خداوند آمرزنده و مهربان است».
باز مى گويد:
( مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ... ).( [12])
«هركس از پيامبر پيروى كند، ازخداوند اطاعت كرده است».
باز مى فرمايد:
( وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللّهَ وَيَتَّقهِ فَأُولئِكَ هُمُ الفائِزونَ ).( [13])
«هركس از خدا و پيامبر او اطاعت كند و داراى خشيت باشد و از مخالفت او بپرهيزد، آنان رستگارانند».
قرآن در انتقاد از تمايلات مسلمانان بر اينكه در برخى از موارد، پيامبر از آنان پيروى كند چنين مى فرمايد:
( وَاعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللّه لَوْ يُطيعُكُمْ فى كَثير مِنَ الأَمْرِ لَعَنِتُّمْْ... ) .( [14])
«بدانيد پيامبر خدا در ميان شما است اگر در بسيارى از موارد از شما پيروى كند، همگان به زحمت مى افتيد».
اينگونه از آيات كه بدون چون و چرا پيامبر را «مطاع» معرفى مى كنند وحتى در برخى از آيات، اطاعت او را شاخه اى از اطاعت خدا مى دانند، از دو نظر گواه بر عصمت پيامبران مى باشند.
1. كليه دعوتهاى زبانى او، لازم الاطاعه و مورد رضايت خدا است و بايد از آن اطاعت كرد، اگر او از نظر گفتار، مصون از معصيت و گناه نباشد، در اين صورت نمى توان كليه دعوتهاى زبانى و لفظى او را «لازم الاجرا»معرفى نمود اين نوع دعوت به پيروى، حاكى است كه فرمانهاى او سر سوزنى از رضاى خدا تخطى نكرده و پيوسته عين حقيقت است.
2. تبليغ فعلى و عملى، در نظر مردم نافذتر از تبليغ لفظى و گفتارى است و هر عملى كه از رسولان الهى سر مى زند، خود يك نوع دعوت به اطاعت و پيروى است، و موقعيت پيامبران در جامعه آنچنان حساس و باريك است كه همگان در تمام گفتار و رفتار او دقت كرده و زندگى آنان را «اسوه» و «الگو» قرار مى دهند، اگر آنان از نظر رفتار معصوم و پيراسته نباشند، هرگز نبايد بدون قيد و شرط«مطاع» معرفى گردند، بالأخص كه قرآن او را «اسوه» تلقى كرده و به جامعه ى اسلامى دستور مى دهد كه رفتار و گفتار او نمونه ى زندگى آنان باشد، چنان كه مى فرمايد:
( لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرجُوا اللّه وَاليَومَ الآخِرَ وَذَكَرَ اللّهَ كَثيراً ).( [15])
«رسول خدا براى شما اسوه و الگوى خوبى است، براى كسى كه اميد به خدا و سراى ديگر دارد و خدا را زياد ياد مى كند».
«اسوه» و «الگو» بودن پيامبر خدا بر افراد، نشانه ى اين است كه رفتار و گفتار او كمترين خطايى نداشته، و همگى عين حقيقت ومورد رضايت خدا است.
دسته ششم
قرآن در برخى از آيات از قول شيطان نقل مى كند كه وى پس از طرد از درگاه الهى چنين گفت:
( ...فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاّعِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ ).( [16])
«به عزّت تو سوگند! همه ى بندگان تو را گمراه خواهم كرد، جز بندگان مخلَص (به فتح لام) تو را ».
اين مضمون نيز در سوره ى حجر آيه هاى 39ـ40 نيز آمده است، آنجا كه مى فرمايد:.
( ...وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاّعِبادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصينَ ) .
«همه ى آنان را گمراه مى كنم، جز گروهى از بندگان تو كه مخلص هستند» .
اين قسمت از آيات، حاكى از پيراستگى مخلصان از اغواى شيطان مى باشد و معناى پيراستگى از اغواى شيطان، جز عصمت مطلقه چيز ديگرى نمى تواند باشد; زيرا هر فردى به تناسب گناهى كه انجام مى دهد، تحت تأثير اغواى شيطان قرار مى گيرد، و گناهى كه از انسان سر مى زند، شيطان در آن سهمى دارد; كار شيطان جز وسوسه در صدور، چيز ديگرى نيست و پيراستگى فردى از «اغوا» ملازم با پيراستگى از معصيت و تمرد است; همچنانكه گناه وخلاف هر اندازه هم كوچك و ناچيز باشد ، از اغواى شيطان و دعوت و تحريك او جدا نيست; بنابر اين هرگاه بندگان مخلص خدا از اغواى شيطان پيراسته باشند، طبعاً از گناه نيز پيراسته خواهند بود، اين يك قسمت از آيات است كه مخلصان را معصوم و پيراسته معرفى مى كند، و در اين زمينه، آيات ديگرى نيز هست كه از اين گروه ستايش مى كند.( [17])
در كنار اين آيات، آياتى است كه انگشت روى مصاديق و جزئيات «مخلصان» مى گذارد و برخى از آنان را معرفى مى نمايد:
( وَاذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ أُولى الأَيْدى وَالأَبْصارِ * إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة ذِكْرَى الدّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الأَخْيار * وَاذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَاليَسَعَ وَذا الكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأَخْيارِ ).( [18])
«بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب صاحبان نعمت و بصيرت را به يادآور! ما آنان را به خاطر ياد سراى ديگر، خالص و پاكدل قرار داديم، آنان نزد ما از برگزيدگان و خوبانندو ياد كن اسماعيل و اليسع و ذو الكفل را! كه همه از نيكوكاران بودند».
اين پيامبران كه اسامى آنان در اين آيات آمده است به حكم جمله : ( إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَة )جزو بندگان مخلص(به فتح لام) خدا معرفى شده اند وبا ضميمه كردن اين دسته از آيات كه مصاديق «مخلصان» را معرفى مى كند، به آيات نخست كه «مخلصان» را پيراسته از اغواى شيطان مى دانند و همگى را معصوم معرفى مى نمايد، مى توان به روشنى گفت : كه اين گروه از پيامبران كه نامهاى آنان در اين آيات آمده است، قطعاً معصوم و پيراسته از گناه مى باشند.
وبا توجه به يك اصل مسلّم در باره ى پيامبران و آن اين كه: كسى درباره ى عصمت پيامبران، قايل به تفصيل نشده است وقولى ديگر مبنى بر اينكه برخى را معصوم و برخى ديگر را معصوم نداند، در كار نيست، مى توان گفت: اثبات عصمت اين گروه ملازم با اثبات عصمت انبياى ديگر نيز هست.
با اين بيان مى توان، ازا يات وارد در سوره ى انعام كه در باره گروهى از پيامبران بنى اسراييل سخن مى گويد، عصمت پيامبران را ثابت نمود. قرآن در اين آيات پيامبران را ياد مى كند آنگاه همگان را چنين توصيف مى كند ومى فرمايد:
( ...وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ إِلى صِراط مُسْتَقيم ).( [19])
«اين پيامبران را برگزيدم و همه را به راه راست هدايت كردم».
مى توان گفت: مقصود از ( اجْتَبَيْنا ) در اين آيه همان افاضه ى عصمت بر آنان است. و وقتى گروهى از پيامبران، معصوم و پيراسته از گناه باشند، طبعاً تمام پيامبران نيز چنين هستند; زيرا قول به تفصيل درباره ى پيامبران وجود ندارد.( [20])
[1] . تنزيه الأنبياء، ج2، ص 141.
[2] . الميزان، ج2، ص 141.
[3] . انعام/90.
[4] . زمر/36ـ37.
[5] . يس/60ـ62.
[6] . نساء/69.
[7] . حمد/7.
[8] . مريم/58.
[9] . مريم /59.
[10] . نساء/64.
[11] . آل عمران/31.
[12] . نساء/80.
[13] . نور /52.
[14] . حجرات/7.
[15] . احزاب/21.
[16] . ص/82ـ83.
[17] . ر،ك: صافات/ آيات 40، 74، 128، 160و 169.
[18] . ص/45ـ48.
[19] . انعام/87.
[20] . منشور جاويد، ج5، ص 37 ـ 48.

اثبات عصمت پیامبران

مساله عصمت انبیا از مسائل مهم كلامى است كه در اكثر كتب كلام آمده است متكلمان بر عصمت انبیا دلایل عقلى و نقلى متعددى ذكر كرده اند كه برخى از آنها ذكر مى شود: دلایل عقلى بر عصمت انبیاء

نخستین دلیل عقلى بر لزوم عصمت انبیاعلیهم السلام از ارتكاب گناهان این است كه هدف اصلى از بعثت ایشان راهنمایى بشر بسوى حقایق و وظایفى است كه خداى متعال براى انسانها تعیین فرموده است و ایشان در حقیقت, نمایندگان الهى در میان بشر هستند كه باید دیگران را به راه راست, هدایت كنند. حال اگر چنین نمایندگان و سفیرانى پاى‌بند به دستورات الهى نباشند و خودشان برخلاف محتواى رسالتشان عمل كنند مردم, رفتار ایشان را بیانى مناقض با گفتارشان تلقى مى كنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمى كنند, و در نتیجه, هدف از بعث ایشان بطور كامل, تحقق نخواهد یافت. پس حكمت و لطف الهى اقتضا دارد كه پیامبران, افرادى پاك و معصوم از گناه باشند و حتى كار ناشایستی از روى سهو و نسیان هم از ایشان سر نزند تا مردم, گمان نكنند كه ادعاى سهو و نسیان را بهانه اى براى ارتكاب گناه, قرار داده اند.
هدف اصلى از بعثت انبیاء راهنمایى بشر بسوى حقایق و وظایفى است كه خداى متعال براى انسانها تعیین فرموده است، حال اگر این نمایندگان پاى‌بند به دستورات الهى نباشند و خودشان برخلاف محتواى رسالتشان عمل كنند، مردم رفتار ایشان را مناقض با گفتارشان تلقى مى كنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمى كنند, و در نتیجه, هدف از بعث ایشان بطور كامل, تحقق نخواهد یافت دومین دلیل عقلى بر عصمت انبیاعلیهم السلام این است كه ایشان علاوه بر اینكه موظفند محتواى وحى و رسالت خود را به مردم ابلاغ كنند و راه راست را به ایشان نشان دهند همچنین وظیفه دارند كه به تزكیه و تربیت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرین مرحله كمال انسانى برسانند. به دیگر سخن: ایشان علاوه بر وظیفه تعلیم و راهنمایى, وظیفه تربیت و راهبرى را نیز بر عهده دارند

كه هم تربیتى همگانى كه شامل مستعدترین و برجسته ترین افراد جامعه نیز مى شود و چنین مقامى در خور كسانى است كه خودشان به عالیترین مدارج كمال انسانى رسیده باشند و داراى كامل‌ترین ملكات نفسانى (ملكه عصمت) باشند.
افزون بر این, اساساً نقش رفتار مربى در تربیت دیگران بسى مهمتر از نقش گفتار اوست و كسى كه از نظر رفتار, نقصها و كمبودهایى داشته باشد گفتارش هم تاثیر مطلوب را نمى بخشد. پس هنگامى هدف الهى از بعثت پیامبران بعنوان مربیان جامعه, بطور كامل تحقق مى یابد كه ایشان از هرگونه لغزشى در گفتار و كردارشان مصون باشند.

دلایل نقلى بر عصمت انبیاء

علیهم السلام 1ـ قرآن كریم, گروهى از انسانها را مخلَص(1) (خالص شده براى خدا) نامیده است كه حتى ابلیس هم طمعى در گمراه كردن ایشان نداشته و ندارد و در آنجا كه سوگند یاد كرده كه همه فرزندان آدم علیه السلام را گمراه كند مخلَصین را استثنا كرده است

قرآن كریم, گروهى از انسانها را مخلَص (خالص شده براى خدا) نامیده است كه حتى ابلیس هم طمعى در گمراه كردن ایشان نداشته و ندارد

چنانكه در آیه 82 و 83 از سوره "ص" از قول وى مى فرماید: " قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ ". و بى شك, طمع نداشتن ابلیس در گمراهى ایشان بخاطر مصونیتى است كه از گمراهى و آلودگى دارند و گرنه دشمنى وى شامل ایشان هم مى شود و در صورتى كه امكان مى داشت هرگز دست از گمراه كردن ایشان بر نمى داشت. بنابراین, عنوان "مخلَص" مساوى با "معصوم" خواهد بود. و هر چند دلیلى بر اختصاص این صفت به انبیا علیهم السلام نداریم ولى بدون تردید, شامل ایشان مى شود, چنانكه قرآن كریم تعدادى از انبیا را از مخلصین شمرده و از جمله در آیه 45 و 46 از سوره "ص" مى فرماید: وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِیمَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ أُوْلِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ * إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ و در آیه51 از سوره "مریم" مى‌فرماید: وَاذْكُرْ فِی الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَّبِیًّا و نیز علت مصونیت حضرت یوسف علیه السلام را كه در سخت ترین شرایط لغزش, قرار گرفته بود مخلص بودن وى دانسته و در آیه 24 از سوره "یوسف" مى فرماید: كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ.
قرآن كریم, مناصب الهى را اختصاص به كسانى داده است كه آلوده به "ظلم" نباشند

2ـ قرآن كریم, اطاعت پیامبران را بطور مطلق, لازم دانسته, و از جمله در آیه 63 از سوره "نساء" مى فرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ و اطاعت مطلق از ایشان در صورتى صحیح است كه در راستاى اطاعت خدا باشد

و پیروى از آنان منافاتى با اطاعت از خدا متعال نداشته باشد و گرنه امر به اطاعت مطلق از خداى متعال و اطاعت مطلق از كسانى كه در معرض خطا و انحراف باشند موجب تناقض خواهد بود.
3ـ قرآن كریم, مناصب الهى را اختصاص به كسانى داده است كه آلوده به "ظلم" نباشند و در پاسخ حضرت ابراهیم علیه السلام كه منصب امامت را براى فرزندانش درخواست كرده بود مى فرماید: " لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ " (2) و مى دانیم كه هر گناهى دست كم, ظلم به نفس مى باشد و هر گنهكارى در عرف قرآن كریم "ظالم" نامیده مى شود پس پیامبران یعنى صاحبان منصب الهى نبوت و رسالت هم منزه از هرگونه ظلم و گناهى خواهند بود.
از آیات دیگر و نیز از روایات فراوانى مى توان عصمت انبیا علیه السلام را استفاده كرد.
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی - آموزش عقاید, ج 2, ص 42 ـ 36
1ـ باید توجه داشت كه مخلَص غیر از مخلِص است و اولى, دلالت دارد بر اینكه خدا شخص را خالص كرده است, و معناى دومى این است كه شخص اعمالش را با اخلاص انجام مى دهد. 2ـ سوره بقره, آیه 124.

چرا پيامبر اسلام (ص) با عايشه و حفصه ازدواج كردند ؟
گروه نبوت سؤال كننده : يداله تبرائي
پاسخ :

در مورد اين ازدواج پاسخ هاي فراوان داده شده است :
پاسخ نقضي و اجمالي :

در ابتدا مي توان پاسخي نقضي داد که :
رسول خدا طبق نظر اهل سنت علم غيب ندارد :

طبق نظر اهل سنت پيغمبر علم غيب ندارد و ازدواج و يا دوستي وي با کسي نمي تواند دليل بر صحت عقايد و رفتار وي باشد .
علت همان علت ازدواج حضرت نوح و لوط با همسرانشان بوده است :

حتي اگر بگويند رسول خدا وي را مي شناخته و با وي ازدواج کرده است ، علت ازدواج را همان علت ازدواج حضرت نوح و حضرت لوط با همسرانشان مي دانيم . با اينکه در قرآن کريم آمده است که همسر ِ حضرت نوح و نيز همسر حضرت لوط ، همراه و همنظر با دشمنان ايشان بوده اند .
پاسخ تفصيلي :

علت امتحان رسول خدا صلي الله عليه وآله و مردم بوده است :

در شعر زيباي حافظ مي خوانيم :
من که ملول گشتمي از نفس فرشتگان قيل ومقال عالمي مي کشم از براي تو
رسول گرامي اسلام در نهايت توجه به عالم بالا و مقام اقدس الهي بوده اند ؛ و حتي به قول شاعر نفس فرشتگان و هم صحبتي با ايشان براي رسول گرامي اسلام سخت بوده است ؛ زيرا نوعي اشتغال به غير خداست .
اما خداوند هر کسي را به نوبه خود آزمايش مي کند و براي آزمايش رسول خدا از ايشان خواست که با عايشه ازدواج کند و با اين دستور ، در خانه وي کسي را قرار داد که مي توانست مايه آزمايش ايشان باشد ؛ زيرا امتحان مردان بزرگ بايد به بزرگي خود ايشان باشد .
اما چون اين آزمايش مي توانست سبب اشتباه برخي ، در مورد شخصيت واقعي همسران رسول گرامي اسلام باشد ، خداوند هم در قرآن با بيان برخي اشکالات و اشتباهات همسران رسول خدا و همسران پيغمبران گذشته ، راه هدايت را براي مردم باز گذاشته است .
به عنوان مثال در سوره تحريم آيه ده همسر حضرت نوح و همسر حضرت لوط را به عنوان دو نمونه براي کفار معرفي مي نمايد که با وجود حضور در خانه پيغمبران الهي ، باز گمراه شدند .
و در همين سوره در آيه 4 در مورد دو تن از همسران رسول خدا مي فرمايد :
إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ
سوره تحريم آيه 4
اگر ( شما دو همسر رسول خدا) به درگاه خدا توبه کنيد ، دل هاي شما به سوي او ميل پيدا کرده است ، اما اگر عليه او بر يکديگر کمک کنيد در حقيقت خدا خود سرپرست اوست و جبرئيل و صالح مومنان (نيز ياور اويند) و گذشته از اين فرشتگان نيز پشتيبان او خواهند بود .
و نيز در مي بينيم که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در در مورد ِ آينده ي برخي از همسران خويش سخناني فرموده اند كه مي تواند ملاك تشخيص حق از باطل در موارد نياز باشد . به عنوان نمونه مي توان به روايتي که بخاري آن را نقل کرده است اشاره نمود که گفته است :
رسول خدا به خانه عايشه اشاره فرمودند و سه بار گفتند : فتنه ( آزمايش ) در اينجاست ؛ فتنه در اينجاست ، فتنه در اينجاست .
2873 - حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِيلَ حَدَّثَنَا جُوَيْرِيَةُ عَنْ نَافِعٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ قَامَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خَطِيبًا فَأَشَارَ نَحْوَ مَسْكَنِ عَائِشَةَ فَقَالَ هُنَا الْفِتْنَةُ ثَلَاثًا مِنْ حَيْثُ يَطْلُعُ قَرْنُ الشَّيْطَانِ
صحيح بخاري کتاب فرض الخمس باب ما جاء في بيوت ازواج النبي صلي الله عليه وسلم
رسول خدا به سخن ايستادند ، پس به سمت خانه عائشه اشاره کردند و سه بار فرمودند اينجاست فتنه ؛ همان جايي که امت شيطان ظهور مي کنند .
علت ازدواج حضرت با ايشان سياسي بوده است :

يكى از اهداف ازدواجهاى پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) جهت سياسى - تبليغى بود ؛ يعنى با ازدواج موقعيتش در بين قبايل مستحكم گردد و بر نفوذ سياسى و اجتماعيش افزوده شود و از اين راه براى رشد و گسترش اسلام استفاده نمايد.
حضرت به خاطر دست يابى بر موقعيتهاى بهتر اجتماعى و سياسى ، در تبليغ دين خدا و استحكام آن و پيوند با قبايل بزرگ عرب و جلوگيرى از كارشكني هاى آنان و حفظ سياست داخلي و ايجاد زمينه مساعد براى مسلمان شدن قبايل عرب ، به برخى ازدواج ها رو آورد .
در راستاى اين اهداف پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با زنان ذيل ازدواج کردند :
عايشه دختر ابوبكر از قبيله «تيم».
حفصه دختر عمر از قبيله بزرگ «عدى».
ام حبيبه دختر ابوسفيان از قبيله نامدار بنى اميه.
ام سلمه از قبيله بنى مخزوم .
سوده از قبيله بنى اسد.
ميمونه از قبيله بنى هلال.
صفيه از بنى اسرائيل .
ازدواج مهمترين پيوند و ميثاق اجتماعى است، به ويژه در آن فرهنگ تأثير بسيارى از خود به جا ميگذارد.
در آن محيطى كه جنگ و خونريزى و غارتگرى رواج داشت، بلكه به تعبير "ابن خلدون" جنگ و خونريزى و غارتگرى جزو خصلت ثانوى آنان شده بود، ( مقدمه ابن خلدون (ترجمه)، ج 1، ص 286)بهترين عامل بازدارنده از جنگها و عامل وحدت و اُلفت ، پيوند زناشويى بود.
از اين روي، پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) با قبايل بزرگ قريش ، به ويژه با قبايلى كه بيش از ديگران با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) دشمن بودند ، مانند بنى اميه و بنى اسرائيل ، ازدواج نمود . اما با قبايل انصار كه از سوى آنان هيچ خطرى احساس نميشد و آنان نسبت به پيامبر(ص) دشمنى نداشتند، ازدواج نكرد.
گيورگيو ، نويسنده مسيحى مي‌نويسد:
محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) ام حبيبه را به ازدواج خود درآورد تا بدين ترتيب داماد ابوسفيان شود و از دشمنى قريش نسبت به خود بكاهد. در نتيجه پيامبر با خاندان بني اميه و هند زن ابوسفيان وساير دشمنان خونين خود خويشاوند شد و ام حبيبه عامل بسيار مؤثرى براى تبليغ اسلام در خانواده هاى مكه شد.
محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت، ص 207.
در بعضى از تواريخ مى خوانيم كه پيامبر با زنان متعددى ازدواج كرد و جز مراسم عقد انجام نشد، و هرگز آميزش با آنها نكرد، حتى در مواردى تنها به خواستگارى بعضى از زنان قبائل قناعت كرد.
و آنها به همينقدر خوشحال بودند و مباهات مى كردند كه زنى از قبيله آنان به نام همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناميده شده ، و اين افتخار براى آنها حاصل گشته است ، و به اين ترتيب رابطه و پيوند اجتماعى آنها با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) محكمتر، و در دفاع از او مصممتر مى شدند.
ام سلمه از طايفه بنى مخزوم - طايفه ابوجهل و خالد بن وليد - بود، وقتى كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) وى را به همسرى خويش درآورد ، خالد بن وليد موضعگيرى شديد خود را در برابر مسلمانان مورد تجديد نظر قرار داده و پس از مدتى نه چندان طولانى اسلام آورد.
پس از ازدواج رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) با جويريه و صفيه هيچگونه تحركى را از سوى بنى نضير و بنى مصطلق در برابر آنحضرت مشاهده نمى كنيم . از سوى ديگر، مشاهده مى كنيم كه جويريه از جهت بركت آفرينى براى قوم و قبيله اش يك زن نمونه شناخته مى شود، و صحابه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) يكصد خانوار از اسيران قوم و قبيله وى را بخاطر ازدواج پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) با او آزاد مى كنند و مى گويند: اينان خويشاوندان رسول خدايند! و پرواضح است كه چنين منت گذارى بر يك طائفه و قبيله از سوى مسلمانان چه تاثير بسزايى در عمق جان آنان داشته است.
بنابراين ، ازدواج پيامبر با عايشه و حفصه ، نه به خاطر نبودن زني بهتر در آن جامعه و بلكه به خاطر مصالح مهمي بوده است كه جز با ازدواج پيامبر با آن دو تحقق نمي ‌يافته است .
موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

موسسه تحقيقاتي وليعصر عج الله تعالي فرجه الشريف

سلام مجدد

مقاله آخر از این لینک زیر است
لطفا حتما به این لینک مراجعه کنید و نظرات و پاسخ هارو هم بخوانید

ممنونم

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1344

ساعت یک و نیم نصف شب است و مجال سخن نیست و من هم مانند شما مطالبی جهت

کپی پی ست کردن ندارم .

اما لُب کلام :

دو صد گفته چون نیم کردار نیست !

هر چه در کلام ، اثبات کنید بزرگان آنرا در عمل نشان داده اند !

و عملکرد بزرگان مانند خورشید می درخشد !

و قابل پوشاندن توسط واژه ها نیست

موفق باشید

تشکر ازینکه بالاخره در این سایت یکی دونفراز مومنین هستند

که با نزاکت سخن بگویند !!

خالدبن ولید;242125 نوشت:
ساعت یک و نیم نصف شب است و مجال سخن نیست و من هم مانند شما مطالبی جهت

کپی پی ست کردن ندارم .

اما لُب کلام :

دو صد گفته چون نیم کردار نیست !

هر چه در کلام ، اثبات کنید بزرگان آنرا در عمل نشان داده اند !

و عملکرد بزرگان مانند خورشید می درخشد !

و قابل پوشاندن توسط واژه ها نیست

موفق باشید

تشکر ازینکه بالاخره در این سایت یکی دونفراز مومنین هستند

که با نزاکت سخن بگویند !!

سلام
براتون لینک سایت تحقیقاتی رو فرستادم
امید وارم مطالب رو برید بخونید و اگر احیانا مطلبی رو جواب ندادند مطرح کنید بهتون جواب بدن و اگر قانع هم نشید باز هم مجدد سوال کنید و دلیل عدم اقناع خودتون رو بفرمایید به هر حال این یک نعمت هست برای ما ها که چنین اساتیدی هستند و پاسخ رو داده اند

دلیل کپی من هم این بود که دوست عزیز من شما که حاضر نشدید برید دنبال جواباتون من رفتم تا براتون پیدا کنم و گوشه ای از پاسخ ها رو یافتم و قرار دادم تا بخونید و خودتون گفتید که براساس منطق عقلی بحث می کنید من هم خوشحال شدم تعصبی ندارید و براتون قرار دادم تا مراجعه کنید

خواهش می کنم
اعتقاد همه مذاهب ایرانی سر جای خودش اما اتحاد سر جای خودش گفتم اون بمبی که بیاد بالای سر ما ها نگاه نمی کنه که از چه مذهبی هستیم می اد و همه ما ها رو می کشد و فراموش نکنیم همه ما از یک خاک هستیم

sayedali;242123 نوشت:
يكى از اهداف ازدواجهاى پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) جهت سياسى - تبليغى بود ؛ يعنى با ازدواج موقعيتش در بين قبايل مستحكم گردد و بر نفوذ سياسى و اجتماعيش افزوده شود و از اين راه براى رشد و گسترش اسلام استفاده نمايد. حضرت به خاطر دست يابى بر موقعيتهاى بهتر اجتماعى و سياسى ، در تبليغ دين خدا و استحكام آن و پيوند با قبايل بزرگ عرب و جلوگيرى از كارشكني هاى آنان و حفظ سياست داخلي و ايجاد زمينه مساعد براى مسلمان شدن قبايل عرب ، به برخى ازدواج ها رو آورد .

شما برای رفع سوء تفاهم نظرتان چیه که مثلاً فرزند رهبر انقلاب با دختر ملک عبدالله ازدواج کنه ؟

با دختر شارون یا ناتانیاهو چطور ؟

با پسر ملا عمر چطوره که سران نظام برای تلطیف و نزدیک قلوب دخترشان را به او یا پسرش بدهند ؟

دوست عزیز مریدان برای هر کار مراد خود شانی و منزلتی قایل می شوند

غافل از اینکه اگر کس دیگری اینکار را بکند غوغا بپا می کنند !!

این خاصیت مرید است

خالدبن ولید;242171 نوشت:
[=times new roman]شما برای رفع سوء تفاهم نظرتان چیه که مثلاً فرزند رهبر انقلاب با دختر ملک عبدالله ازدواج کنه ؟

[=times new roman]با دختر شارون یا ناتانیاهو چطور ؟

[=times new roman]با پسر ملا عمر چطوره که سران نظام برای تلطیف و نزدیک قلوب دخترشان را به او یا پسرش بدهند ؟

[=times new roman]دوست عزیز مریدان برای هر کار مراد خود شانی و منزلتی قایل می شوند

[=times new roman]غافل از اینکه اگر کس دیگری اینکار را بکند غوغا بپا می کنند !!

[=times new roman]این خاصیت مرید است


سلام

صبح بخیر
زیاد وقت ندارم
اما همین رو بگم قیاس نکنید
این شرایط با شرایط زمان صدر اسلام فرق دارد و رهبر یک کشور که نعوذ بالله مثل
حضرت پیامبر(ص) جایگاهی ندارد

فقط من همین رو می دونم که قیاسی که انجام شد کار خوبی نبود و اولین کسی که قیاس کرد ابلیس بود گفت انسان از خاک است و .......


سوالتون رو برید از همون سایتی که گفتم بپرسید دوست من وقتی امکانات هست چرا معطل می کنید خیلی راحت سوال های شما رو جواب می دن وارد سایتی که براتون فرستادم بشید اونجا مطرح کنید تا این مسئله رو به صورت ریشه ایی براتون حل کنند



من هم خیلی سوال ها دارم و از دوستان پرسیدم که کسی جواب درست و حسابی ای نداده و دلیل این همه سوال بی پاسخ رو من این می دونم:

جدایی از خط ولایت و کنار زدن ائمه اطهار(ع)

علت این همه بد بختی رو من در همین می دونم

اصلا یکی از علمای اهل سنت به نام باقلانی اشعاری دارد ایشون بزرگ اهل تسنن در عراق در زمانه خود بود
ایشون اشعاری دارد
می گوید چرا حضرت زهرا(س) روشبانه دفن کرده اند؟اگر ترس از خلیفه نبود می گفتم

می گوید اگر ترس از خلیفه نداشتم می گفتم امام حسین (ع) رو روز عاشورا شهید نکردند بلکه امام حسین (ع) رو روز سقیفه بنی ساعده شهید کرده اند


یعنی خلاصه بگم این طور می فهمم که علت این همه بدبختی ها این همه مصیبت ها که امت اسلام دارد این است که حرمت شکنی کردند و زمانی این حرمت شکست و بنا ظلم پایه گذاری شد که عده ای در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و حق را غصب و تنها مدافعان اصلی دین رو که مانع رسیدن ستمگران به مقاصد خویش بودند رو کنار زدند و هرچی عزیز
حضرت پیامبر(ص) نسل پاک و فرزندان گرامی ایشان رو به ستمگری شهید کردند و آواره کردند



علت این همه بدبختی همین بود

این رو من هم قبول دارم

نظر شما دوست عزیز در مورد این مورد چه است؟

.....................................................

البته سوال شما قابل جواب هست
گفتم اجازه بدید کارشناس ها و متخصصین دین جواب ریشه ای به شما بدهند

لذا قیاس نکنید این همه ازدواج حضرت پیامبر(ص) تنها مخصوص ایشان بوده و فلسفه و حکمت خاص خودش رو دارد برای بسط امت این ازدواج ها ضرروی بود
+این که این اعمال خلاف قرآن نیست


زن حضرت محمد(ص) بودن نباید برای امت اسلام ملاک رستگاری شود همان طوری که در جریان هستید از نظر شیعه ملاک رستگاری اهل بیت (ع) هست
خودتون می دونید که زنی هم بوده از ایشون که مرتد شده است
صحیح مسلم تک جلدی چاپ بیروت اگر اشتباه نکنم روایت 6122می گن آیا این اهل بیتی که در قرآن آمده زنان شما هم هستند؟حضرت محمد(ص) جواب می دهد خیر .زیرا هر زن و مردی از هم جدا می شوند


خوب این خلاف قرآن نیست در قرآن هم آمده است که اگر زنان حضرت محمد(ص) خواستار خداوند متعال و رسول خداوند اند خیلی خوش آمدند
اما اگر خواستار خدا و رسول نیستند بیایند به خیری و خوشی طلاقشان بدهند.

لذا این سوال شما به نظر من متناسب نیست

لذا خواهشنمدم این مقاله رو کامل بخونید و برای ادامه و تکمیل آن قسمت نظرات رو هم بخونید چون تو نظرات سوالاتی از اساتید شده است +اگر احیانا سوالی براتون مونده است همون جا مطرح کنید تا جوابتون رو بدهند

چون این خیلی ظلم هست که در دنیای به این پیشرفته این همه امکانات برای من و شما باشد و ما نریم بپرسیم

وقتی هست چرا نمی رید بپرسید
الا ای حال اگر دوست داشتید به مدیر سایت می گم که یه کارشناس بفرسته تا در همین پست جواب ریشه ایی بدهند




این متن مقاله ای است که من پیدا کردم

منبع پایینی:
http://resalatemosalman.persianblog.ir/post/172/

چرا پیامبر(ص) با دختر ابوبکر و با دختران برخی از کفار ازدواج کرد؟
نویسنده: غلامرضا نورمحمدنصرآبادی - ۱۳۸٩/۱٠/٢۱

لازم است دو نکته در آغاز گفته شود:
اوّل : نگرشی کوتاه به فرهنگ ازدواج در شبه جزیرة عربی در عصر رسول خدا(ص):
1ـ در آن زمان از یک سو چادر نشینی، وضع اسفناک اقتصادی و محرومیت منطقه از امکانات طبیعی، و از سوی دیگر تمرکز ثروت در دست برخی از سران شرک در مکه و طائف، نیز در دست یهودیان مدینه، وضع زندگی را بر مردم مشکل کرده بود.
2ـ قتل، غارت، جنگ و خونریزی در آن محیط امری معمول و متداول بود.
3ـ به عللی از جمله فقر، اسیر شدن دختران در جنگ و به فحشا کشیده شدنشان موجب شد تا عرب جاهلی نسبت به دختر بی علاقه بشود و به زنده به گور کردن آنان رو آورد.
4ـ با وجود وضع ناگوار اقتصادی، همسرگزینی نوعی کمک به خانواده دختر و یا زن محسوب می‌شود. به همین جهت مشرکان قریش به دامادهای پیامبر فشار می آوردند تا دختران پیامبر(ص) را طلاق بدهند و حضرت در مشکلات مالی گرفتار شود.
5ـ در فرهنگ عرب آن زمان محدودیت سنی در ازدواج وجود نداشت. چه بسا مرد بزرگسال با دختری که به مراتب از او کوچک تر بود، ازدواج می‌کرد.
6ـ در آن وضع زن بیوه اگر شوهر نمی کرد، خوشایند نبود، بلکه زشت شمرده می شد. به مجرد آن که شوهر می مرد و یا از وی طلاق می گرفت و عِدة وفات یا طلاق سپری می شد، شوهری دیگر انتخاب می‌کرد. همانند اسماء بنت عمیس که اوّل همسر جعفر بن ابوطالب شد. بعد از شهادت او به عقد ابوبکر در آمد و بعد از درگذشت او به عقد امام علی(ع) درآمد.
7ـ در آن وضع ازدواج از مهم ترین عامل وحدت و پیوند بین قبایل و بازدارندة جنگ به شمار می آمد.
نکتة دوم:‌ نیم نگاهی به ازدواج پیامبر(ص):
1ـ پیامبر(ص) تا 50، یا 53 سالگی غیر از حضرت خدیجه همسر دیگری بر نگزید.
2ـ همة زنان پیامبر(ص) جز عایشه بیوه بودند. آنان پیش از آن که به همسری پیامبر در آیند، یک، یا دوبار شوهر نموده بودند و بعد از درگذشت و یا شهادت شوهر و انقضای عِدّه به عقد پیامبر در آمدند.
3ـ عمدة ازدواج های پیامبر در شرایط سخت و دشوار جنگی صورت گرفته بود، مانند شکست مسلمانان در جنگ اُحد که وضع مسلمانان بسیار ناراحت کننده بود. در این سال پیامبر(ص) چند همسر برگزید، تا از آنان نگه داری کند.
4ـ پیامبر(ص) با قبایل انصار ازدواج نکرد. دقت در این امور در حکمت های ازدواج پیامبر(ص) و یافتن هدف ها به ما کمک می‌کند.
بعد از بیان این دو نکته می گوییم: بدون کوچک ترین تردیدی ازدواج های پیامبر(ص) به جهت ارضای خواهش های نفسانی نبود، چون
اوّلاً: اگر چنین بود، پیامبر(ص) می بایست در سنین جوانی به این کار مبادرت می‌کرد.
ثانیاً: اگر حضرت در پی آن بود، می بایست جهت گیری هایش در گزینش همسران این را اثبات کند، نه این که نفی نماید. اگر به دنبال بهرة جنسی بود، در گزینش همسران به جذابیت جنسی و زیبایی و جوانی آنان توجه می‌کرد. در حالی که پیامبر(ص) به جای ازدواج با دوشیزگان خوش سیما، با زنان بزرگسال و بیوه ازدواج کرد. بنا به گزارش های تاریخی، حضرت در حالی با "ام سلمه" ازدواج نمود که وی پیر زنی بود که رغبت به ازدواج نداشت و برایش جای تعجب بود که چرا پیامبر از وی در این سن و سال خواستگاری نموده است.
ثالثاً: آنانی که با انگیزة کامیابی جنسی به ازدواج های متعدد رو می آورند،‌ ماهیت زندگی آنان به گونه ای دیگر است. آنان به زرق و برق ظاهری زندگی، لباس و زینت زنان و رفاه و خوشگذرانی رو می آورند؛ درحالی که سیره و زندگی پیامبر اسلام(ص) خلاف این را نشان می‌دهد. پیامبر(ص) در برابر خواست همسران خویش در مورد زرق و برق زندگی، آنان را مخیّر کرد که یا همین ساده زیستی را برگزینند و به عنوان همسر پیامبر باقی بمانند و یا از حضرت طلاق بگیرند و بروند دنبال زرق و برق زندگی. علامة طباطبایی در این باره می نویسد: داستان تعدّد زوجات پیامبر(ص) را نمی توان بر زن دوستی و شیفتگی آن حضرت نسبت به جنس زن حمل نمود، چه آن که برنامه ازدواج آن حضرت در آغاز زندگی که تنها به خدیجه اکتفا نمود و هم چنین در پایان زندگی که اصولاً ازدواج بر او حرام شد، منافات با بهتان زن‌دوستی آن حضرت دارد.[1]
رابعاً: دو تن از زنان پیامبر(ص) کنیز بودند. اگر هدف پیامبر از ازدواج لذت بردن از آنان بود،‌این دو چون که کنیز بودند، بدون ازدواج، پیامبر(ص) می توانست از آنان بهره مند شود. با این تحلیل ازدواج بی فایده بود.
بنابراین اهداف و حکمت های ازدواج پیامبر(ص) را می بایست در غیر از انگیزه های نفسانی جستجو نمود که مهم ترین آن بدین شرح است:
1ـ هدف سیاسی ـ تبلیغی: یکی از اهداف ازدواج های پیامبر(ص) هدف سیاسی - تبلیغی بود؛ یعنی با ازدواج موقعیتش در بین قبایل مستحکم گردد و بر نفوذ سیاسی واجتماعیش افزوده شود و از این راه برای رشد و گسترش اسلام استفاده نماید. حضرت به خاطر دست یابی بر موقعیت های بهتر اجتماعی وسیاسی، در تبلیغ دین خدا و استحکام آن و پیوند با قبایل بزرگ عرب و جلوگیری از کارشکنی های آنان وحفظ سیاسیت داخلی وایجاد زمینة مساعد برای مسلمان شدن قبایل عرب، به برخی ازدواج ها رو آورد. در راستای این اهداف پیامبر(ص) با عایشه دختر ابوبکر از قبیله بزرگِ تیم، با حفصه دختر عمر از قبیله بزرگ عدی، با ام حبیبه دختر ابوسفیان از قبیلة نامدار بنی امیه، ام سلمه از بنی مخزوم، سوده از بنی اسد، میمونه از بنی هلال و صفیه از بنی اسرائیل پیوند زناشویی برقرار نمود. ازدواج مهم ترین پیوند میثاق اجتماعی است، به ویژه در آن فرهنگ تأثیر بسیاری از خود به جا می گذارد. در آن محیطی که جنگ و خونریزی و غارتگری رواج داشت، بلکه به تعبیر ابن خلدون جنگ و خونریزی و غارتگری جزو خصلت ثانوی آنان شده بود،[2] بهترین عامل بازدارنده از جنگ ها و عامل وحدت و اُلفت، پیوند زناشویی بود. به همین جهت پیامبر(ص) با قبایل بزرگ قریش، به ویژه با قبایلی که بیش از دیگران با پیامبر(ص) دشمن بودند، مانند بنی امیه و بنی اسرائیل،‌ ازدواج نمود. امّا با قبایل انصار که از سوی آنان هیچ خطری احساس نمی شد و آنان نسبت به پیامبر(ص) دشمنی نداشتند، ازدواج نکرد. "گیورگیو" نویسندة مسیحی می نویسد: محمد(ص) ام حبیبه را به ازدواج خود در آورد تا بدین ترتیب داماد ابوسفیان شود و از دشمنی قریش نسبت به خود بکاهد. در نتیجه پیامبر با خاندان بنی امیه و هند زن ابوسفیان وسایر دشمنان خونین خود خویشاوند شد و ام حبیبه عامل بسیار مؤثری برای تبلیغ اسلام در خانواده های مکه شد.[3]
2ـ هدف تربیتی: پیامبر(ص) حمایت از محرومان و واماندگان را جزء آیین نجات بخش خویش قرار داد. قرآن مردم را به حمایت از واماندگان ومحرومان و ایتام فرا می خواند. پیامبر(ص) در مناسبت های مختلف مردم را به این کارخداپسندانه تشویق نمود، و در عمل برای مردان بیچاره و وامانده در کنار مسجد صفه را بنا نهاد و حدود هشتاد نفر از آنان را در آن جا سکنی داد. این حمایت عملی و صفه نشینی مربوط به مردان بود، اما دربارة زنان با توجه به موقعیت آنان، این گونه راه حل برای رهایی آنان از مشکلات پسندیده نبود، بلکه رسول خدا(ص) برای زنان راه حل دیگری را در نظر گرفت. حضرت از فرهنگ مردم و راه حل چند همسر داری که بازتاب شرایط اجتماعی بود، بهره جست و مردان مسلمان را تشویق نمود که زنان بی سرپرست و یتیم دار را به تناسب حالشان، با پیوند زناشویی به خانه های خویش راه بدهند، تا آنان و یتیمانشان از رنج بی سرپرستی و تنهایی و فقر مالی و عقده های روانی رهایی یابند؛ و خود نیز در عمل به این کار تن داد تا مسلمانان د رعمل تشویق شوند و در مسیر رفع محرومیت واماندگان قدم بردارند. پیامبر(ص) با زنان بیوه ازدواج نمود و آنان را به همراه فرزندان یتیمشان به خانة خویش راه داد،‌ تا هم خودش به قدر توان در زدودن مشکلات گام برداشته باشد و هم الگوی خوبی برای مردم در این امر باشد.
3ـ هدف رهایی کنیزان: اسلام با برنامه ریزی دقیق و مرحله به مرحله در جهت آزادی اسیران گام برداشت. رسول خدا(ص) از شیوه های خوب و متعدد برای آزادی اسیران بهره جست که ازدواج از جملة آن‌ها است. جویریه و صفیه کنیز بودند. پیامبر(ص) این دو را آزاد کرد و سپس با آن دو ازدواج نمود، تا بدین وسیله به مسلمانان بیاموزد که می‌شود با کنیز ازدواج نمود. اوّل او را آزاد نمود و سپس شریک زندگی قرار داد. در ازدواج پیامبر با جویریه بسیاری از کنیزان آزاد شدند. توضیح این که: جویریه در غزوه بنی مصطلق اسیر شده بود و در سهم غنیمتی رسول خدا(ص) قرار گرفت. حضرت وی را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج نمود. کار حضرت برای یارانش الگوی خوبی شد و تمامی اسیران غزوه بنی مصطلق که حدود دویست تن بودند،‌ آزاد شدند. "گیورگیو" دانشمند مسیحی می نویسد: محمد با جویریه ازدواج کرد. یارانش این عمل برا نپسندیدند و آن را با تعجب می نگریستند. فردای آن روز کم کم اسیران خود را آزاد کردند، چون که نمی توانستند بپذیرند که بستگان همسر پیامبر(ص) بردة آنان باشند.[4]
4ـ نجات زن و جلوگیری از غلتیدن وی در دامن بستگان مشرک و کافر: برخی از زنانی که مسلمان شده بودند و به جهت مرگ، شهادت و یا ارتداد شوهر، بی سرپرست می شدند و زندگی بر آنان بسیار مشکل بود و در وضع بسیار آشفته ای به سر می بردند، همانند ام حبیبه، دختر ابوسفیان که همراه شوهرش به حبشه هجرت کرد و در آن جا بی سرپرست شد. نه می توانست در آن جا بماند و نه به مکه نزد پدرش برگردد. پیامبر(ص) وقتی که از مشکل وی با خبر شد، پیکی برای نجاشی پادشاه حبشه فرستاد و از او خواست تا ام حبیبه را به عقد پیامبر در آورد. این ازدواج باعث شد که وی از بی سرپرستی نجات پیدا کند و به دامن بستگان مشرک خویش نغلتد.
5ـ‌ طرد سنت غلط و جاهلی: در اسلام "پسرخوانده" حکم پسر واقعی را ندارد و زن پسر خوانده بر مرد مَحْرَم نیست. در حالی که در جاهلیت احکام پسر واقعی را بر پسر خوانده سرایت می دادند، از آن جمله زن پسر خوانده بر پدر خوانده محرم بود. اسلام این حکم را باطل نمود.[5] پیامبر(ص) به دستور خدا با "زینت بنت حجش" که همسر مطلقه زیدبن حارثه، پسرخواندة پیامبر بود، ازدواج نمود، تا حکم جاهلی را در عمل باطل کند و مردم پذیرای نقض حکم جاهلی باشند.[6] اگر این ازدواج صورت نمی گرفت، ممکن بود زیدبن حارثه، یا پسرش اسامه بن زید، بعد از رحلت پیامبر به عنوان پسر و وارث پیامبر مطرح می شد و مسیر امامت و وراثت خاندان پیامبر(ص) دگرگون می شد. افزون بر این امور ازدواج های پیامبر از اهداف و حکمت های دیگری برخوردار بود که به جهت رعایت اختصار از ذکر آن‌ها خودداری می‌شود.
[1]سید محمد حسین طباطبایی، فرازهایی از اسلام، ص 174.
[2]مقدمه ابن خلدون(ترجمه)، ج 1، ص 286.
[3]محمد پیامبری که از نو باید شناخت، ص 207.
[4]همان، ص 181.
[5]احزاب (33) آیة 4.
[6]همان، آیة 37.

منبع مقاله پایینی :

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1344

حتما مراجعه کنید

[=+1]چرا پيامبر اسلام (ص) با عايشه و حفصه ازدواج كردند ؟[/] گروه نبوت سؤال كننده : يداله تبرائي
پاسخ :

در مورد اين ازدواج پاسخ هاي فراوان داده شده است :
پاسخ نقضي و اجمالي :

در ابتدا مي توان پاسخي نقضي داد که :
رسول خدا طبق نظر اهل سنت علم غيب ندارد :

طبق نظر اهل سنت پيغمبر علم غيب ندارد و ازدواج و يا دوستي وي با کسي نمي تواند دليل بر صحت عقايد و رفتار وي باشد .
علت همان علت ازدواج حضرت نوح و لوط با همسرانشان بوده است :

حتي اگر بگويند رسول خدا وي را مي شناخته و با وي ازدواج کرده است ، علت ازدواج را همان علت ازدواج حضرت نوح و حضرت لوط با همسرانشان مي دانيم . با اينکه در قرآن کريم آمده است که همسر ِ حضرت نوح و نيز همسر حضرت لوط ، همراه و همنظر با دشمنان ايشان بوده اند .
پاسخ تفصيلي :

علت امتحان رسول خدا صلي الله عليه وآله و مردم بوده است :

در شعر زيباي حافظ مي خوانيم :
من که ملول گشتمي از نفس فرشتگان قيل ومقال عالمي مي کشم از براي تو
رسول گرامي اسلام در نهايت توجه به عالم بالا و مقام اقدس الهي بوده اند ؛ و حتي به قول شاعر نفس فرشتگان و هم صحبتي با ايشان براي رسول گرامي اسلام سخت بوده است ؛ زيرا نوعي اشتغال به غير خداست .
اما خداوند هر کسي را به نوبه خود آزمايش مي کند و براي آزمايش رسول خدا از ايشان خواست که با عايشه ازدواج کند و با اين دستور ، در خانه وي کسي را قرار داد که مي توانست مايه آزمايش ايشان باشد ؛ زيرا امتحان مردان بزرگ بايد به بزرگي خود ايشان باشد .
اما چون اين آزمايش مي توانست سبب اشتباه برخي ، در مورد شخصيت واقعي همسران رسول گرامي اسلام باشد ، خداوند هم در قرآن با بيان برخي اشکالات و اشتباهات همسران رسول خدا و همسران پيغمبران گذشته ، راه هدايت را براي مردم باز گذاشته است .
به عنوان مثال در سوره تحريم آيه ده همسر حضرت نوح و همسر حضرت لوط را به عنوان دو نمونه براي کفار معرفي مي نمايد که با وجود حضور در خانه پيغمبران الهي ، باز گمراه شدند .
و در همين سوره در آيه 4 در مورد دو تن از همسران رسول خدا مي فرمايد :
إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ
سوره تحريم آيه 4
اگر ( شما دو همسر رسول خدا) به درگاه خدا توبه کنيد ، دل هاي شما به سوي او ميل پيدا کرده است ، اما اگر عليه او بر يکديگر کمک کنيد در حقيقت خدا خود سرپرست اوست و جبرئيل و صالح مومنان (نيز ياور اويند) و گذشته از اين فرشتگان نيز پشتيبان او خواهند بود .
و نيز در مي بينيم که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در در مورد ِ آينده ي برخي از همسران خويش سخناني فرموده اند كه مي تواند ملاك تشخيص حق از باطل در موارد نياز باشد . به عنوان نمونه مي توان به روايتي که بخاري آن را نقل کرده است اشاره نمود که گفته است :
رسول خدا به خانه عايشه اشاره فرمودند و سه بار گفتند : فتنه ( آزمايش ) در اينجاست ؛ فتنه در اينجاست ، فتنه در اينجاست .
2873 - حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِيلَ حَدَّثَنَا جُوَيْرِيَةُ عَنْ نَافِعٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ قَامَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ خَطِيبًا فَأَشَارَ نَحْوَ مَسْكَنِ عَائِشَةَ فَقَالَ هُنَا الْفِتْنَةُ ثَلَاثًا مِنْ حَيْثُ يَطْلُعُ قَرْنُ الشَّيْطَانِ
صحيح بخاري کتاب فرض الخمس باب ما جاء في بيوت ازواج النبي صلي الله عليه وسلم
رسول خدا به سخن ايستادند ، پس به سمت خانه عائشه اشاره کردند و سه بار فرمودند اينجاست فتنه ؛ همان جايي که امت شيطان ظهور مي کنند .
علت ازدواج حضرت با ايشان سياسي بوده است :

يكى از اهداف ازدواجهاى پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) جهت سياسى - تبليغى بود ؛ يعنى با ازدواج موقعيتش در بين قبايل مستحكم گردد و بر نفوذ سياسى و اجتماعيش افزوده شود و از اين راه براى رشد و گسترش اسلام استفاده نمايد.
حضرت به خاطر دست يابى بر موقعيتهاى بهتر اجتماعى و سياسى ، در تبليغ دين خدا و استحكام آن و پيوند با قبايل بزرگ عرب و جلوگيرى از كارشكني هاى آنان و حفظ سياست داخلي و ايجاد زمينه مساعد براى مسلمان شدن قبايل عرب ، به برخى ازدواج ها رو آورد .
در راستاى اين اهداف پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با زنان ذيل ازدواج کردند :
عايشه دختر ابوبكر از قبيله «تيم».
حفصه دختر عمر از قبيله بزرگ «عدى».
ام حبيبه دختر ابوسفيان از قبيله نامدار بنى اميه.
ام سلمه از قبيله بنى مخزوم .
سوده از قبيله بنى اسد.
ميمونه از قبيله بنى هلال.
صفيه از بنى اسرائيل .
ازدواج مهمترين پيوند و ميثاق اجتماعى است، به ويژه در آن فرهنگ تأثير بسيارى از خود به جا ميگذارد.
در آن محيطى كه جنگ و خونريزى و غارتگرى رواج داشت، بلكه به تعبير "ابن خلدون" جنگ و خونريزى و غارتگرى جزو خصلت ثانوى آنان شده بود، ( مقدمه ابن خلدون (ترجمه)، ج 1، ص 286) بهترين عامل بازدارنده از جنگها و عامل وحدت و اُلفت ، پيوند زناشويى بود.
از اين روي، پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) با قبايل بزرگ قريش ، به ويژه با قبايلى كه بيش از ديگران با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) دشمن بودند ، مانند بنى اميه و بنى اسرائيل ، ازدواج نمود . اما با قبايل انصار كه از سوى آنان هيچ خطرى احساس نميشد و آنان نسبت به پيامبر(ص) دشمنى نداشتند، ازدواج نكرد.
گيورگيو ، نويسنده مسيحى مي‌نويسد:
محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) ام حبيبه را به ازدواج خود درآورد تا بدين ترتيب داماد ابوسفيان شود و از دشمنى قريش نسبت به خود بكاهد. در نتيجه پيامبر با خاندان بني اميه و هند زن ابوسفيان وساير دشمنان خونين خود خويشاوند شد و ام حبيبه عامل بسيار مؤثرى براى تبليغ اسلام در خانواده هاى مكه شد.
محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت، ص 207.
در بعضى از تواريخ مى خوانيم كه پيامبر با زنان متعددى ازدواج كرد و جز مراسم عقد انجام نشد، و هرگز آميزش با آنها نكرد، حتى در مواردى تنها به خواستگارى بعضى از زنان قبائل قناعت كرد.
و آنها به همينقدر خوشحال بودند و مباهات مى كردند كه زنى از قبيله آنان به نام همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ناميده شده ، و اين افتخار براى آنها حاصل گشته است ، و به اين ترتيب رابطه و پيوند اجتماعى آنها با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) محكمتر، و در دفاع از او مصممتر مى شدند.
ام سلمه از طايفه بنى مخزوم - طايفه ابوجهل و خالد بن وليد - بود، وقتى كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) وى را به همسرى خويش درآورد ، خالد بن وليد موضعگيرى شديد خود را در برابر مسلمانان مورد تجديد نظر قرار داده و پس از مدتى نه چندان طولانى اسلام آورد.
پس از ازدواج رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) با جويريه و صفيه هيچگونه تحركى را از سوى بنى نضير و بنى مصطلق در برابر آنحضرت مشاهده نمى كنيم . از سوى ديگر، مشاهده مى كنيم كه جويريه از جهت بركت آفرينى براى قوم و قبيله اش يك زن نمونه شناخته مى شود، و صحابه رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) يكصد خانوار از اسيران قوم و قبيله وى را بخاطر ازدواج پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) با او آزاد مى كنند و مى گويند: اينان خويشاوندان رسول خدايند! و پرواضح است كه چنين منت گذارى بر يك طائفه و قبيله از سوى مسلمانان چه تاثير بسزايى در عمق جان آنان داشته است.
بنابراين ، ازدواج پيامبر با عايشه و حفصه ، نه به خاطر نبودن زني بهتر در آن جامعه و بلكه به خاطر مصالح مهمي بوده است كه جز با ازدواج پيامبر با آن دو تحقق نمي ‌يافته است .
موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

موسسه تحقيقاتي وليعصر عج الله تعالي فرجه الشريف

مجدد یه سری به این آیه بزنید

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه 59 سوره نسا

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا (59)

یاد شعری بسیار زیبا افتادم که سخن از تنگ شدن مجال برای شاعر و به جفنگ افتادن وی می گوید.

یادم اومد:

قافیه چو تنگ آید --شاعر به جفنگ آید

دوستان آخرین تاپیک بنده در صفحه دوم هست و همونطور که میبینید الان در صفحه پنجم هستیم.

سخن از اونجا شروع شد که جناب قزوینی طبق معمول همیشه به دروغ رو آوردند و بیان کردند که امام احمد در مسند خودشون روایتی رو آوردند که ثابت میکنه عمر در حضور پیامبر اهل بیت رو کتک زده. خوب بنده بر سند روایت اشکال گرفتم که می تونید اینجا ببینید.

جناب سید علی در اقدامی متهورانه برای بنده از المستدرک و مجمع الزوائد و الاستعیاب سند آوردند و این نشان دهنده این هست که اهل تحقیق نیستند بلکه هرکی هرچیزی گفت رو گوش میدن به جز من که دارم خودم اینجا می کشم.

نقل قول:


نقل
نوشته اصلی توسط : ZiRz@MiN

همنطور که در قرآن آمده: دروغگو از رحمت خداوند بدور باد.

اما دروغی دیگر از جناب آقای قزوینی:

اصل روایت در مسند امام احمد حنبل:

2127 - حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا يزيد انا حماد بن سلمة عن على بن زيد عن يوسف بن مهران عن بن عباس قال y لما مات عثمان بن مظعون قالت امرأة هنيئا لك الجنة عثمان بن مظعون فنظر رسول الله صلى الله عليه و سلم إليها نظر غضبان فقال وما يدريك قالت يا رسول الله فارسك وصاحبك فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم والله انى رسول الله وما أدري ما يفعل بي فأشفق الناس على عثمان فلما ماتت زينب ابنة رسول الله صلى الله عليه و سلم قال رسول الله صلى الله عليه و سلم الحقي بسلفنا الصالح الخير عثمان بن مظعون فبكت النساء فجعل عمر يضربهن بسوطه فأخذ رسول الله صلى الله عليه و سلم بيده وقال مهلا يا عمر ثم قال ابكين وإياكن ونعيق الشيطان ثم قال إنه مهما كان من العين والقلب فمن الله عز و جل ومن الرحمة وما كان من اليد واللسان فمن الشيطان k إسناده ضعيف

اما علت ضعف چیست؟

علی بن زید که متاسفانه اگر برای شما بگویم فایده ندارد چون بوئی از علم رجال نبرده اید ولی باز می گویم.

علی بن زید همان علی بن زید جدعان است که:

قال أيوب بن إسحاق بن سافرى : سألت أحمد عن على بن زيد ، فقال : ليس بشىء .
و قال حنبل بن إسحاق بن حنبل : سمعت أبا عبد الله يقول : على بن زيد ضعيف الحديث .
و قال عثمان بن سعيد الدارمى ، عن يحيى بن معين : ليس بذاك القوى .
و قال معاوية بن صالح ، عن يحيى بن معين : ضعيف .
و قال أبو بكر بن أبى خيثمة ، عن يحيى بن معين : ليس بذاك .
و قال مرة أخرى : ضعيف فى كل شىء .
و قال عباس الدورى ، عن يحيى بن معين : ليس بشىء .
و قال فى موضع آخر : ليس بحجة .

و اما راوی دوم یعنی: یوسف بن مهران

الاسم : يوسف بن مهران البصرى ( و ليس هو يوسف بن ماهك )
الطبقة : 4 : طبقة تلى الوسطى من التابعين
روى له : بخ ت ( البخاري في الأدب المفرد - الترمذي )
رتبته عند ابن حجر : لين الحديث
رتبته عند الذهبي : وثقه أبو زرعة

و قال أبو الحسن الميمونى ، عن أحمد بن حنبل : يوسف بن مهران لا يعرف ، و لا أعرف أحدا روى عنه إلا على بن زيد .

شرم باد بر کسانی که با استناد به روایات ضعیف می خواهند خود را اثبات کنند.

شرم باد

[=Arial Black]با سلام

[=Arial Black]ادعای شما رو من به سایت تحقیقاتی حضرت ولیعصر (عج) فرستادم انشاالله به زودی حضرات استاد جواب شما رو خواهند داد
[=Arial Black]اما اگر دقت کرده باشید استاد گفت خود احمد بن حنبل می گوید که هر روایتی که که در کتاب من نیافتید بدانید صحیح نیست
[=Arial Black]+این که استاد غیر از این منبع منابع زیاد تری را معرفی کردن و من هم تاکید کردم حتما کلیپ رو دانلود کنید و ببینید
[=Arial Black]خود استاد می گه آقای حاکم نیشابوری نقل می کند و می گوید روایت صحیح است

[=Arial Black]کتاب حاکم نیشابوری – مستدرک الصحیحین – جلد 3 – صفحه 119 و می گوید روایت صحیح است

[=Arial Black]اقای ذهبی در تلخیص خود می گوید سنده صالح

[=Arial Black]ابوداود طیالسی در مسندش صفحه 351

[=Arial Black]جناب ابن عبد البر از استوانه‌های علمی و رجالی اهل سنت در کتاب الاستیعاب جلد دوم صفحه 482 نقل می کند

[=Arial Black]هيثمي در مجمع الزوائد در جلد سوم صفحه 17 نقل می کند
[=Arial Black]اقای بیهقی در سنن کبری جلد چهارم صفحه 70 نقل می کند

اما بریم بررسی کنیم ببینیم این بزرگان از کجا روایت رو نقل می کنند:

المستدرک:

أخبرنا أبو عبد الله محمد بن عبد الله الصفار ثنا أبو إسماعيل محمد بن إسماعيل ثنا حسان بن هلال ثنا حماد بن سلمة عن علي بن زيد عن يوسف بن مهران عن ابن عباس رضي الله عنهما قال : لما مات عثمان بن مظعون قالت امرأته هنيئا لك الجنة يا عثمان بن مظعون فنظر إليها رسول الله صلى الله عليه و سلم و قال : و ما يدريك ؟ قالت : يا رسول الله فارسك و صاحبك فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم : إني رسول الله و ما أدري ما يفعل بي فأشفق الناس على عثمان فلما ماتت زينب بنت رسول الله صلى الله عليه و سلم قال رسول الله صلى الله عليه و سلم : الحقوها بسلفنا الخير عثمان بن مظعون فبكت النساء فجعل عمر يضربهن بسوطه فأخذ رسول الله صلى الله عليه و سلم يده و قال : مهلا يا عمر

همونطور که میبیند این روایت دقیقا همون روایت هست و با همون سند که ضعفش رو اثبات کردیم.

هیثمی در کتاب غاية المقصد فى زوائد المسند این روایت را با همین سند می آورد:

حَدَّثَنَا يَزِيدُ، أَنْبَأَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَلِىِّ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ يُوسُفَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا مَاتَ عُثْمَانُ بْنُ مَظْعُونٍ قَالَتِ امْرَأَةٌ: هَنِيئًا لَكَ الْجَنَّةُ عُثْمَانَ بْنَ مَظْعُونٍ، فَنَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إِلَيْهَا نَظَرَ غَضْبَانَ، فَقَالَ: "وَمَا يُدْرِيكِ؟ قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَارِسُكَ وَصَاحِبُكَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: "وَاللَّهِ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ وَمَا أَدْرِى مَا يُفْعَلُ بِى، فَأَشْفَقَ النَّاسُ عَلَى عُثْمَانَ، فَلَمَّا مَاتَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: "الْحَقِى بِسَلَفِنَا [الصَّالِحِ] الْخَيْرِ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ. فَبَكَتِ النِّسَاءُ فَجَعَلَ عُمَرُ يَضْرِبُهُنَّ بِسَوْطِهِ، فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِيَدِهِ، وَقَالَ: "مَهْلاً يَا عُمَرُ، ثُمَّ قَالَ: "ابْكِينَ وَإِيَّاكُنَّ وَنَعِيقَ الشَّيْطَانِ. ثُمَّ قَالَ: "إِنَّهُ مَهْمَا كَانَ مِنَ الْعَيْنِ وَالْقَلْبِ فَمِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَمِنَ الرَّحْمَةِ، وَمَا كَانَ مِنَ الْيَدِ وَاللِّسَانِ فَمِنَ الشَّيْطَانِ.

در سنن کبری هم باز ما همین سند را می بینیم. در کل همه روایات وارده با این سند هستند که همگی ضعیف هستند.

أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرِ بْنِ فُورَكٍ، أنبأ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ فَارِسٍ الأَصْبَهَانِيُّ، ثنا أَبُو بِشْرٍ يُونُسُ بْنُ حَبِيبٍ، ثنا أَبُو دَاوُدَ الطَّيَالِسِيُّ، ثنا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ يُوسُفَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: " بَكَتِ النِّسَاءُ عَلَى رُقَيَّةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا فَجَعَلَ عُمَرُ يَنْهَاهُنَّ، فَقَالَ الَرَسُولُ اللَّهِ K: مَهْ يَا عُمَرُ،

یه لطف کنید و اگر بحثی رو شروع کردین همون رو تا آخر ادامه بدین بعد برید سراغ شبهات بعدی و گرنه خواننده تنها چیزی که میبیند جفنگ است.

sayedali;242045 نوشت:
سلام بر همه دوستان
اصلا این عمر رو علم کردن هر ویژگی حضرت علی علیه السلام رو به او هم نسبت می دن.

سوال:دکتر قزوینی یه سوال ازاهل سنت می کند و می گوید ما ندیدیم قبل از به حکومت رسیدن عمر ...امثال ابی بکر و عمر کاری مثل حضرت علی علیه السلام کرده باشند یعنی رشادت و دلاوری ای کرده باشندو صاحب ذوالفقاری باشند و .....ما ندیدیم در منابع شما ...شما اگر دیدید ما رو ارشاد کنید

دوست عزیز جناب زیر زمین

امام علی علیه السلام نه فراری جنگ احد است و نه فراری جنگ خیبر و نه هم غاصب منبر نبوی +این که می گویند اولین مسلمان !!این به این معنا نیست که امام علی علیه السلام نعوذ بالله قبل از اسلام دین دیگری داشته ....خیر...امام علی علیه السلام اولا مولود کعبه است+این که در دامان حضرت محمد (ص) پرورش یافته +پدر ایشان 44سال حمایت از پیامبر(ص) می کرده اند

اما خلفای شما چی

خود جناب ابوبکر 50نفر قبل از او مسلمان شده بودند و ایشون قبلا دین دیگه ای داشه(برو دنبالش!!!!!!)

خود عمر در سن 45سالگی مسلمان میشه +این که پسرش عبدالله بن عمر زود تر از او مسلمان می شود

خیلی جالبه من یکی از سخنرانی های استاد رو نگاه می کردم در خصوص سوال بالا که رشادت خلفا رو به ما ارشاد کنید که یک نمونه مثل حضرت علی علیه السلام دلاوری در زمان پیامبر (ص) داشته باشند استاد آمد از ابن تیمیه ملعون که پایه گذار وهابیت هست گفت

ابن تیمیه گفته است که اگر خلفا ما از این رشادت ها ندارند به دلیل این بوده است که دعا برای امام علی علیه السلام می کرده اند

آخه یکی نیست بگه بیوه زن ها و پیر زن های مدینه هم دعا کردن رو یاد دارند

اما در خصوص این که شما گفتید اسناده ضعیف

من جواب دادم
گفتم خود جناب اقای احمد بن حنبل گفته هر روایتی در کتاب من نیافتید بدانید صحت ندارد+این که واقعن شما از افرادی که سند ضعیف نقل می کنند (البته تو توضیحاتتون یکی از دوستان گفت جعل کردید) واقعن از این افراد روایت نقل نمی کنید و استفاده نمی کنید +این که علمای شما مدلس اند +این که چندین منبع صحیح و قوی دیگری که من گفتم رو چرا نمی بینید

آیا ملاک خداوند این هست کی چندمین نفر ایمان آورده ؟

بهتره یکم ذهنتون رو باز کنید آقا سید...

بند هیچ تدلیسی در سخنانم نکردم هریک از دوستان چنین حرفی زده بیاید ثابت کند.

بنده می گویم علی بن زید ضعیف هست حالا هریک از دوستان می تواند وی را توثیق کند بسم الله

آیا قبول کردین روایت ضعیف هست یا هنوز می خواهید بر سر لجاجت خود بمانید.

درباره لقب فاروق هم توضیح دادم.

ZiRz@MiN;242210 نوشت:
یاد شعری بسیار زیبا افتادم که سخن از تنگ شدن مجال برای شاعر و به جفنگ افتادن وی می گوید.

یادم اومد:

قافیه چو تنگ آید --شاعر به جفنگ آید

دوستان آخرین تاپیک بنده در صفحه سوم هست و همونطور که میبینید الان در صفحه چنجم هستیم.

سخن از اونجا شروع شد که جناب قزوینی طبق معمول همیشه به دروغ رو آوردند و بیان کردند که امام احمد در مسند خودشون روایتی رو آوردند که ثابت میکنه عمر در حضور پیامبر اهل بیت رو کتک زده. خوب بنده بر سند روایت اشکال گرفتم که می تونید اینجا ببینید.

جناب سید علی در اقدامی متهورانه برای بنده از المستدرک و مجمع الزوائد و الاستعیاب سند آوردند و این نشان دهنده این هست که اهل تحقیق نیستند بلکه هرکی هرچیزی گفت رو گوش میدن به جز من که دارم خودم اینجا می کشم.

اما بریم بررسی کنیم ببینیم این بزرگان از کجا روایت رو نقل می کنند:

المستدرک:

أخبرنا أبو عبد الله محمد بن عبد الله الصفار ثنا أبو إسماعيل محمد بن إسماعيل ثنا حسان بن هلال ثنا حماد بن سلمة عن علي بن زيد عن يوسف بن مهران عن ابن عباس رضي الله عنهما قال : لما مات عثمان بن مظعون قالت امرأته هنيئا لك الجنة يا عثمان بن مظعون فنظر إليها رسول الله صلى الله عليه و سلم و قال : و ما يدريك ؟ قالت : يا رسول الله فارسك و صاحبك فقال رسول الله صلى الله عليه و سلم : إني رسول الله و ما أدري ما يفعل بي فأشفق الناس على عثمان فلما ماتت زينب بنت رسول الله صلى الله عليه و سلم قال رسول الله صلى الله عليه و سلم : الحقوها بسلفنا الخير عثمان بن مظعون فبكت النساء فجعل عمر يضربهن بسوطه فأخذ رسول الله صلى الله عليه و سلم يده و قال : مهلا يا عمر

همونطور که میبیند این روایت دقیقا همون روایت هست و با همون سند که ضعفش رو اثبات کردیم.

هیثمی در کتاب غاية المقصد فى زوائد المسند این روایت را با همین سند می آورد:

حَدَّثَنَا يَزِيدُ، أَنْبَأَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَلِىِّ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ يُوسُفَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا مَاتَ عُثْمَانُ بْنُ مَظْعُونٍ قَالَتِ امْرَأَةٌ: هَنِيئًا لَكَ الْجَنَّةُ عُثْمَانَ بْنَ مَظْعُونٍ، فَنَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إِلَيْهَا نَظَرَ غَضْبَانَ، فَقَالَ: "وَمَا يُدْرِيكِ؟ قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَارِسُكَ وَصَاحِبُكَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: "وَاللَّهِ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ وَمَا أَدْرِى مَا يُفْعَلُ بِى، فَأَشْفَقَ النَّاسُ عَلَى عُثْمَانَ، فَلَمَّا مَاتَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: "الْحَقِى بِسَلَفِنَا [الصَّالِحِ] الْخَيْرِ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ. فَبَكَتِ النِّسَاءُ فَجَعَلَ عُمَرُ يَضْرِبُهُنَّ بِسَوْطِهِ، فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِيَدِهِ، وَقَالَ: "مَهْلاً يَا عُمَرُ، ثُمَّ قَالَ: "ابْكِينَ وَإِيَّاكُنَّ وَنَعِيقَ الشَّيْطَانِ. ثُمَّ قَالَ: "إِنَّهُ مَهْمَا كَانَ مِنَ الْعَيْنِ وَالْقَلْبِ فَمِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَمِنَ الرَّحْمَةِ، وَمَا كَانَ مِنَ الْيَدِ وَاللِّسَانِ فَمِنَ الشَّيْطَانِ.

در سنن کبری هم باز ما همین سند را می بینیم. در کل همه روایات وارده با این سند هستند که همگی ضعیف هستند.

أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرِ بْنِ فُورَكٍ، أنبأ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ فَارِسٍ الأَصْبَهَانِيُّ، ثنا أَبُو بِشْرٍ يُونُسُ بْنُ حَبِيبٍ، ثنا أَبُو دَاوُدَ الطَّيَالِسِيُّ، ثنا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ يُوسُفَ بْنِ مِهْرَانَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: " بَكَتِ النِّسَاءُ عَلَى رُقَيَّةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا فَجَعَلَ عُمَرُ يَنْهَاهُنَّ، فَقَالَ الَرَسُولُ اللَّهِ K: مَهْ يَا عُمَرُ،

یه لطف کنید و اگر بحثی رو شروع کردین همون رو تا آخر ادامه بدین بعد برید سراغ شبهات بعدی و گرنه خواننده تنها چیزی که میبیند جفنگ است.

من نمی دونم زیرزمین با خودش چه فکر کرده
مگه ما داریم شبه می افکنیم تا بحث خارج بشه از اون بحث اولی...یکی از دوستان شبه ای داشت ما دو نفر دیشب داشتیم با هم صحبت می کردیم و این جا براش پاسخ می فرستادم تازه براش خصوصی هم می زدم حالا شما مشکلی دارید !!!!چه ربطی داره

بعد این که من می گم علمای اهل سنت مدلس اند شما چرا به خودت می گیری مگه تو عالم اهل سنتی من دارم می گم علمای شما مدلس اند بیشتر فکر کن جواب رو پیدا می کنی
امیدوارم فهمیده باشی

مدلس؟؟؟؟؟؟رو این کلمه فکر کن
بعد این که برادر من تو یه جواب دادی منم به کارشناسش جوابت رو فرستادم ....جوابت ر ومی دن
هر چند که باز هم تکرار می کنم علمای شما مدلس اند....از این واضح ترمن ندارم که بگم

بعد یه سوالی از شما دارم

حماد بن سلمة عن علي بن زيد عن يوسف بن مهران عن ابن عباس رضي الله عنهما

چرا فقط علی بن زید رو قرمز کردی

عن ابن عباس

:Gig:

عنِ ابْنِ عَبَّاسٍ؟؟؟؟؟!!!!

به به می بینم کارشناس ها حضور یافته اند

داغ شد بحث

نقل قول:
بعد این که من می گم علمای اهل سنت مدلس اند شما چرا به خودت می گیری مگه تو عالم اهل سنتی من دارم می گم علمای شما مدلس اند بیشتر فکر کن جواب رو پیدا می کنی
امیدوارم فهمیده باشی

مدلس؟؟؟؟؟؟رو این کلمه فکر کن

آق سید نوشته هات رو زود فراموش می کنی..:

نقل قول:
من جواب دادم
گفتم خود جناب اقای احمد بن حنبل گفته هر روایتی در کتاب من نیافتید بدانید صحت ندارد+این که واقعن شما از افرادی که سند ضعیف نقل می کنند (البته تو توضیحاتتون یکی از دوستان گفت جعل کردید) واقعن از این افراد روایت نقل نمی کنید و استفاده نمی کنید +این که علمای شما مدلس اند +این که چندین منبع صحیح و قوی دیگری که من گفتم رو چرا نمی بینید

من رو کلمه مدلس فکر می کنم شما هم لطف کن و به بنده بگو تدلیس چی هست و چطور ثابت میشه شخصی تدلیس کرده.

نقل قول:
بعد یه سوالی از شما دارم

حماد بن سلمة عن علي بن زيد عن يوسف بن مهران عن ابن عباس رضي الله عنهما

چرا فقط علی بن زید رو قرمز کردی

عن ابن عباس

:gig:

عنِ ابْنِ عَبَّاسٍ؟؟؟؟؟!!!!

چراش رو در صفحه دوم بیان کردم ولی شما اصلا نوشته بنده رو نمی خونید بلکه فقط دنبال خالی کردن دق دلی هستین.

نقل قول:
علی بن زید که متاسفانه اگر برای شما بگویم فایده ندارد چون بوئی از علم رجال نبرده اید ولی باز می گویم.

علی بن زید همان علی بن زید جدعان است که:

قال أيوب بن إسحاق بن سافرى : سألت أحمد عن على بن زيد ، فقال : ليس بشىء .
و قال حنبل بن إسحاق بن حنبل : سمعت أبا عبد الله يقول : على بن زيد ضعيف الحديث .
و قال عثمان بن سعيد الدارمى ، عن يحيى بن معين : ليس بذاك القوى .
و قال معاوية بن صالح ، عن يحيى بن معين : ضعيف .
و قال أبو بكر بن أبى خيثمة ، عن يحيى بن معين : ليس بذاك .
و قال مرة أخرى : ضعيف فى كل شىء .
و قال عباس الدورى ، عن يحيى بن معين : ليس بشىء .
و قال فى موضع آخر : ليس بحجة .

نقل قول:
یا ملاک خداوند این هست کی چندمین نفر ایمان آورده ؟

بهتره یکم ذهنتون رو باز کنید آقا سید...

بند هیچ تدلیسی در سخنانم نکردم هریک از دوستان چنین حرفی زده بیاید ثابت کند.

بنده می گویم علی بن زید ضعیف هست حالا هریک از دوستان می تواند وی را توثیق کند بسم الله

آیا قبول کردین روایت ضعیف هست یا هنوز می خواهید بر سر لجاجت خود بمانید.

درباره لقب فاروق هم توضیح دادم.

اما درباره:

نقل قول:
من نمی دونم زیرزمین با خودش چه فکر کرده
مگه ما داریم شبه می افکنیم تا بحث خارج بشه از اون بحث اولی...یکی از دوستان شبه ای داشت ما دو نفر دیشب داشتیم با هم صحبت می کردیم و این جا براش پاسخ می فرستادم تازه براش خصوصی هم می زدم حالا شما مشکلی دارید !!!!چه ربطی داره
اول بحث بر سر کتک زدن اهل بیت بود بعد رفتین رو خشانت عمر بعد از رسول الله بعد رفتین رو داستان جنگ بعد رفتین رو علت ازدواج رسول الله

شما به این طرز مباحثه چی میگید ؟

من بهش میگم جفنگ

دوست عزیز سلام

ZiRz@MiN;242240 نوشت:
من بهش میگم جفنگ

اشکال شما درباره انحراف بحث قبول است، اما جفنگ بودن فقط به انحراف بحث نیست،‌ احتمالا شامل ادعای بی دلیل و اسناد بدون مستند نیز بشود.
شما ادعائی کردید که در کتاب مسند احمد حنبل وجود ندارد،‌ شما در انتهای روایت عبارت «اسناده ضعیف» را آوردید:
ZiRz@MiN;241628 نوشت:
وما كان من اليد واللسان فمن الشيطان k إسناده ضعيف

کتاب مسند احمد بن حنبل به ندرت وارد مباحث رجالی شده و به هیچ وجه از عبارت «اسناده ضعیف» نکرده است،‌ متن مسند را در اینجا اینچنین ملاحظیه می کنید:

...وما كان من اليد واللسان فمن الشيطان {2021} حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا يزيد انا حماد...

یعنی آخرین کلمه روایت قبلی «الشیطان» است و روایت بعدی با کلمه «حدثنا» شروع شد،‌ پس هیچ اظهار نظر رجالی صورت نگرفته است، حال شما از کجا آوردید؟!

ضمنا اگر کسی مانند دکتر حسینی قزوینی مطلبی را از کتابی نقل کرد که روایتش ضعیف بود، نمی توان او را دروغگو نامید بلکه تنها می توان ضعف روایت آن کتاب را بیان کرد، خصوصا اینکه شواهد دیگری از توثیق روایت فوق توسط محدثین مکتب پیروان خلفاء برای شما نقل شد

sayedali;241464 نوشت:
[=Garamond]
[=Arial Black]کتاب حاکم نیشابوری – مستدرک الصحیحین – جلد 3 – صفحه 119 و می گوید روایت صحیح است

[=Arial Black]اقای ذهبی در تلخیص خود می گوید سنده صالح

[=Arial Black]ابوداود طیالسی در مسندش صفحه 351

[=Arial Black]جناب ابن عبد البر از استوانه‌های علمی و رجالی اهل سنت در کتاب الاستیعاب جلد دوم صفحه 482 نقل می کند

[=Arial Black]هيثمي در مجمع الزوائد در جلد سوم صفحه 17 نقل می کند
[=Arial Black]اقای بیهقی در سنن کبری جلد چهارم صفحه 70 نقل می کند





پس از منظر علماء رجالی صحیح است، گرچه طبق ادعای شما (که احتمالا اگر این ادعا را نیز کاوش کنم به کذب بودنش واقف شوم) عده ای آن را توثیق نکنند.

به نظر می رسد محبت شدید شما به عمر (که البته قابل درک است) مانع مباحثه علمی است.

موفق باشید.

صالح;242285 نوشت:
دوست عزیز سلام

اشکال شما درباره انحراف بحث قبول است، اما جفنگ بودن فقط به انحراف بحث نیست،‌ احتمالا شامل ادعای بی دلیل و اسناد بدون مستند نیز بشود.
شما ادعائی کردید که در کتاب مسند احمد حنبل وجود ندارد،‌ شما در انتهای روایت عبارت اسناده ضعیف را آوردید:

این کتاب به ندرت بحث رجالی کرده و مطلقا از عبارت «اسناده ضعیف» نکرده است،‌ متن مسند را در اینجا اینچنین ملاحظیه می کنید:
...وما كان من اليد واللسان فمن الشيطان {2021} حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا يزيد انا حماد...
یعنی آخرین کلمه روایت قبلی «الشیطان» است و روایت بعدی با کلمه «حدثنا» شروع شد،‌ پس هیچ اظهار نظر رجالی صورت نگرفته است، حال شما از کجا آوردید؟!

ضمنا اگر کسی مانند دکتر حسینی قزوینی مطلبی را از کتابی نقل کرد که روایتش ضعیف بود، نمی توان او را دروغگو نامید بلکه تنها می توان ضعف روایت آن کتاب را بیان کرد، خصوصا اینکه شواهد دیگری از کتب پیروان خلفاء برای شما نقل شد اما شما هیچ پاسخی در قبال آنها ارائه نکردید.

به نظر می رسد محبت شما به عمر (که البته قابل درک است) مانع مباحثه علمی است.

بنده تدلیسی نکرده ام. متنی که من آوردم از مکتبة الشاملة بود.

حتی اگر ادامه روایت این جمله نیامده باشد بنده ضعف سند رو اثبات کردم.

حال اگر شما می گویید صحیح هست بسم الله

zirz@min;242295 نوشت:
بنده تدلیسی نکرده ام. متنی که من آوردم از مکتبة الشاملة بود. حتی اگر ادامه روایت این جمله نیامده باشد بنده ضعف سند رو اثبات کردم.

خیر اشتباه می کنید، در المکتبة الشامله نیز نبود،‌ ضعف سند را نیز اثبات نکردید،‌ حداکثر اینکه نظر دومی را مطرح ساختید، چراکه خوب می دانید حاکم حسکانی و هیتمی جزء‌ بزرگان از محدثین پیروان خلفاء هستند!

zirz@min;242295 نوشت:
حال اگر شما می گویید صحیح هست بسم الله

بنده ادعا نکردم صحیح است یا نیست،‌ خواستم اشتباه ادعای شما را تشریح کنم، شما نباید بی دلیل و فقط از روی تعصب مذهبی به یک پژوهشگر دینی (صرف نظر از اینکه با شما هم عقیده است یا خیر) نسبت کذب بدهید،‌ کذب همان است که شما ادعا کردید.

به نظر می رسد محبت شدید شما به عمر (که البته قابل درک است) شما را از مباحث علمی دور و به کذب مجبور ساخته است.

موضوع قفل شده است