خداوند از انسان چه می خواهد؟!...»

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خداوند از انسان چه می خواهد؟!...»

خداوند از انسان چه می خواهد؟!...»



شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :

پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!



همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.



تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی



تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .



خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!



او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد



« نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!»

(برگرفته از یک ایمیل)



سلام
خيلي از آدمها از جمله خودم هر كاري دوست داريم انجام ميديم و بعد ميگيم خدايا با لطف و كرمت ما رو ببخش و توقع داريم كه حتما بخشيده بشيم ولي به هيچ وجه پيش خدا احساس مسؤليت نميكنيم.
تصور كنيد كه شما چقدر فرزندتون رو دوست داريد و چه امكانات و محبتهايي در حقش داشتيد، حتما يه سري توقعات رو از فرزندتون داريد، اما اگه اون توقعات رو به جا نياره چقدر ناراحت ميشد؟؟؟
رابطه ما با خدا هم شبيه همينه ، خدا هم از ما يه سري توقعاتي داره.

hamid40;241411 نوشت:

خداوند از انسان چه می خواهد؟!...»



.

خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!



او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد



« نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!»



(برگرفته از یک ایمیل)


بسم الله الرحمن الرحيم
بايد ديد خود خداوند سبحان چه ميفرمايد
ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون
كه گريه ها هم در رسيدن به مقام عبد جزء جدايي ناپذير وبسيار كمك كننده است وجزئي از همان حركت است

عرض سلام و احترام
ضمن تشکر از استارتر تاپیک ، مطالبی که از ائمه علیهم السلام یا قرآن در مورد خداوند و رابطه او با بندگان نقل نشده باشند امکان خطا و اشتباه در اونها زیاد هست و نمی توان کاملا اعتماد کرد.

خداوند توبه کنندگان و زاری کنندگان را هم دوست دارد.


غم قائم;241443 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم
بايد ديد خود خداوند سبحان چه ميفرمايد
ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون
كه گريه ها هم در رسيدن به مقام عبد جزء جدايي ناپذير وبسيار كمك كننده است وجزئي از همان حركت است

گفتم : خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغهء دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟




گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.



گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟



گفت : عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند. اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.



گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟



گفت : بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز تر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.



گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟



گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی... آخر تو بنده ی من بودی... چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.



گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟



گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایایی دیگر، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم.



گفتم : در برابر مهربانیهایت چه بگویم که به بواسطهء غفلتم از تو ناامید و دل آزرده شده بودم.
موضوع قفل شده است