تخریب‌چی در سالگرد تولدش به شهادت رسید

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
تخریب‌چی در سالگرد تولدش به شهادت رسید

حمید متولد سال 1346 بود و در میدان خراسان ،خیابان شهید طیب (بی سیم سابق) رشد کرده بود و پدرش هم در میدان خراسان مغازه آبنبات فروشی داشت. بچه با ادب و درسخونی هم برای پدر و مادرش بود. به خاطر روحیات و مهربانیش، علاقه مندان زیادی داشت. بعد از عملیات بدر وارد جبهه شد. ابتدا رفت گردان حضرت قمربنی هاشم(ع) و برای عملیات عاشورای 3، امدادگر گردان حضرت علی اصغر (ع) بود و در همان عملیات دلاوری و رشادتش رو به رخ کشید و حمیدی که به ظاهر جثه کوچک و استخونیش به چشم میومد اونور سکه وجودش را هم رو کرد.

حمید با تاسیس گردان حضرت زینب (س) بعد از عملیات والفجر8 به این گردان رفت و بعد از عملیات کربلای یک به جمع رزمندگان گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء(ع) پیوست.

وقت نماز ظهر و عصر تو مقر قلاجه داشتم مقابل منبع آب وضو می‌گرفتم که دیدم یکی دیگه هم آستین رو بالا زده و منتظره وضو بگیره. تعجب کردم! تا حالا ندیده بودمش. وضوم که تمام شد قدری صبر کردم تا اون هم وضو گرفت و با هم راه افتادیم سمت حسینیه. قدم‌ها رو خیلی آروم برمی‌داشتیم تا بیشتر با هم آشنا بشیم.

بچه ها برای عملیات کربلای 2 آماده می‌شدند و آموزش‌ها به فراخور منطقه عملیات که کوهستانی بود در اطراف کوه‌های قلاجه بود. شهید اربابیان و برادر آقایی مسوولیت آموزش نیروهای تازه وارد رو داشتند و حمید چهره شاخص این دوره بود و در همان دوره حمید با تلاش فراوان و استعدادی که داشت، شد خبره ثبت میدان مین.

حمید کسی بود که هیچکس حسادت به رشد تخصصی اون نداشت چون آنقدر متواضع، مودب و مهربان بود که جایی برای این حرف‌ها نبود.

هوای قلاجه کم کم داشت سرد می‌شد و بچه ها اورکت تحویل گرفتن. حمید آخرین نفری بود که رفت تدارکات برای گرفتن اورکت.

اورکت های کره ای تموم شد و به حمید یک اورکت کهنه و زرد رنگ رسید. اگه ماها بودیم گردان رو روی سرمان می‌گذاشتیم اما حمید روح بزرگی داشت و ابدا گله ای نکرد و این اورکت حمید شد شاخص. هر وقت وارد حسینیه می‌شدی، صاحب اورکت زرد رنگ در سجده بود. حمید چشم هاش خیلی کوچیک بود وقتی هم که تو سجده گریه می‌کرد این چشم‌ها دیگه باز نمی‌شد.

من با یک تعداد دوستان برنامه داشتیم که عصرهای جمعه پشت یه تخته سنگ که بالای مقر تخریب بود جمع می‌شدیم و دعای سمات می‌خوندیم و حمید هم به اون جمع اضافه شد. حمید از اول دعای سمات تا آخر دعا حال گریه داشت و جمع ما هم با گریه او حال می‌کردیم. شهید مهدی ضیایی که اون هم برای خودش تو عبادت کسی بود می‌گفت من به حال حمید غبطه می‌خورم.

حمید در گردان تخریب برای خودش کسی شد و مرشدی شد برای یک عده دیگه از بچه های مستعدی که تازه وارد گردان می‌شدند. حمید در عملیات کربلای دو، جزو تیم مین گذاری بود که قرار بود در ادامه عملیات وارد کار شوند اما اتفاقاتی که در عملیات افتاد موجب لغو ماموریت تیم اونها شد. حمید در زمره نیروهای عملیاتی کربلای 4 و 5 بود .

حمید مامور شد به گردان حضرت علی اکبر(ع) و در روزهای اول ورودش شهید علی آملی معاون گردان حضرت علی اکبر(ع) مرید مرام او شده بود و در شب عملیات کربلای 5 با غواصان تخریبچی برای شکستن دژ شلمچه راهی شد و در تکمیلی کربلای 5 هم حمید توفیق حضور داشت .

بهار 66 گردان تخریب در پادگان امام علی(ع) درسنندج اردو زد و مقدمات عملیات در ماووت فراهم شد. اوایل تیرماه 66 ماموریت عملیات در ارتفاعات مشرف به شهر ماووت به لشگر 10 واگذار شد و خبر ماموریت جدید همه بچه های تخریب رو به وجد آورد. حمید هم با اصرار زیاد خودش رو جا کرد و شب عملیات نصر4 به عنوان تخریبچی به گردان حضرت علی اصغر مامورشد. شب عملیات نصر4 با بچه های مامور به گردانها سوار وانت شدیم. مسیر ما از موقعیت گردو (نام یکی از مقر های لشگر10 درماووت) تا خط اول تقریبا طولانی بود و در مسیر که می‌رفتیم، حرف‌های حمید نشون می‌داد بدجوری هوایی شده.

ورد زبونش شده بود که : دنیا معبر عبوره... نه قرارگاه موندن... گاهی هم از من سووال می‌کرد: برادر جعفر، طناب معبر کم نیاد؟ حمید وظیفه کشیدن طناب معبر در میدون مین رو داشت. و این اولین ماموریت معبر زدن حمید بود.

ساعت حدود 12 شب بود که به مسوولین گردانها معرفی شدیم. از نیمه شب گذشته بود که با ستون گردان‌ها به سمت راه کارهای تپه دوقلو حرکت کردیم. نزدیک خط دشمن ستون نیروها نشستن و به اتفاق شهید رسول فیروزبخت نزدیک میدان مین شدیم. صدای تلق و تولوق می‌آمد و دشمن داشت موانع مقابل سنگرهاش رو تقویت می‌کرد. قرار شد منتظر بمونیم که نیروهای دشمن میدون مین رو ترک کنند. نیمه شب بود که بچه ها وارد راه کارها شدند و معابر باز شد و دستور آغاز عملیات صادر شد. ما نیروها رو از میدون مین عبور دادیم. در گیری سختی بود. دشمن بر منطقه مسلط بود و آتش سنگینی روی معبر اجرا می‌کرد. مجبور شدیم با شهید فیروزبخت پشت تخته سنگی پناه بگیریم. هوا داشت روشن می‌شد و صحنه درگیری کاملا مشخص بود. گردان حضرت علی اکبر(ع) و حضرت قاسم(ع) هم وارد میدون شدند و زیر آتش فوق العاده سنگین از معبر گذشتند.

نماز صبح رو فکر کنم بدو بخیز خوندیم. یکی دو ساعت از روز گذشته بود که مواضع اولیه تثبیت شد و قرار شد بچه های تخریب برای ماموریت بعدی به عقب برگردند. همه اومدن غیر از حمید. یکی ازبچه ها که صورتش غرق خون بود گفت: خمپاره خورد بین من و حمید و دیگه نفهمیدم چی شد. بچه های تخریب رو جمع کردیم و به سمت عقب میومدیم. اکثر بچه ها مجروح بودند، از آخرین خاکریز که رد شدیم سنگر بچه های تخریب پیدا بود و از اون دور معلوم بود که یکی مقابل سنگر ایستاده. نزدیکتر که شدیم دیدم شهید سید محمد زینال الحسینیه (معاون تیپ کربلا و فرمانده تخریب لشکر10).

بعد از اینکه گزارش کار رو دادم، سید حال اولین نفری رو که پرسید حمید بود. گفت: برادر دادو چی شد؟ گفتم: آقا سید، حمید پرید.

تا اینو گفتم دیدم سید عقب عقب رفت و به گونی های سنگر تکیه داد. می‌شد غم رو ازچهره اش خوند. با حسرت و خیلی غلیظ گفت: خوش به حالش..

و اینگونه حمید مهربون و دوست داشتنی مزد رحماتش رو گرفت و در سالروز تولد 20 سالگیش در تاریخ 12/4/66 برگه شهادتش امضا شد. حمید دو ماه قبل از شهادت در رشته علوم آزمایشگاهی دانشگاه کرمان پذیرفته شد و قرار بود مهرماه سرکلاس حاضر بشه اما اون یک شبه تمام کلاس‌ها رو گذروند و نمره قبولی گرفت. فارس

برچسب: