ابوبکر و چند مساله !
تبهای اولیه
در منابع اهل سنت روایاتی به چشم می خورد که نشان می دهد، قبل از علی (ع)، عمر و ابوبکر برای خواستگاری فاطمه (س) به نزد پیامبر (ص) آمدند اما پیامبر (ص) درخواست آنان را برای ازدواج ردّ نمود؛ از جمله:
1_ ابن شاهین در کتاب "فضائل فاطمه" از بریده نقل می کند که: ابابکر فاطمه (س) را از پیامبر (ص) خواستگاری کرد و حضرت فرمود: دربارۀ فاطمه منتظر قضا و قدر الهی هستم. عمر نیز فاطمه را از آن حضرت خواستگاری کرد و باز حضرت فرمود: دربارۀ فاطمه منتظر قضا و قدر الهی هستم. پس از مدتی علی (ع) برای خواستگاری آمد و آن حضرت، علی (ع) را به ازدواج فاطمه (س) در آورد.[1]
2_ طبرانی به سند صحیح نقل می کند که: ابوبکر نزد پیامبر (ص) آمد و گفت ای رسول خدا! تو پیشنیۀ من را در اسلام می دانی و من... پیامبر (ص) سخن او را قطع کرد و فرمود: چه می خواهی؟ گفت: مرا به ازدواج فاطمه درآور. پیامبر (ص) از او روی گردان شد پس ابوبکر نزد عمر آمده و گفت: پیامبر (ص) دربارۀ فاطمه منتظر امر خداست. سپس عمر همان کاری را کرد که ابوبکر انجام داد. پس آن حضرت نیز از او اعراض کرد. عمر به نزد ابوبکر بازگشت و گفت: پیامبر (ص) دربارۀ فاطمه منتظر امر خداست. بیا با هم به نزد علی (ع) برویم تا به او بگوئیم همان چیزی را که ما از پیامبر (ص) خواستیم، تو نیز از پیامبر (ص) بخواه. علی(ع) می گوید: آن دو به نزد من آمدند و گفتند: آیا دختر عمویت را خواستگاری نمی کنی؟ پس مرا متوجه این کار نمودند. من برخاسته و عبای خود را به دوش انداختم در حالی که سر آن بر دوشم بود و طرف دیگر به زمین کشیده می شد، تا آنکه به نزد پیامبر (ص) رسیدم و مقابل آن حضرت نشستم. گفتم: ای رسول خدا! تو پیشینۀ مرا در اسلام می دانی و خیر خواهی ام را می شناسی، من ... پیامبر (ص) سخن او را قطع کرد و فرمود: چه می خواهی؟ علی (ع) گفت: آیا مرا به ازدواج فاطمه (س) در می آوری؟ حضرت فرمود: چه چیزی داری؟ گفت: اسب و زره ... (تا آخر روایت).[2]
شبيه روايت بالا
منابع
[1] . فضائل فاطمة لابن شاهین.
[2] . مناوی، اتحاف السائل بما لفاطمة من الفضائل، ص1.
مدارک بیان کننده ندامت خلیفه اول از هجوم به خانه حضرت زهرا(س) در اواخر عمرش از منابع اهل سنت
1. القاسم بن سلّام ، الاموال ، ص 174 ، رقم 353 ، دارالفكر .
2. الطّبراني ، المعجم الكبير ، ج 1 ، ص 62 ، رقم 43 ، دار احياء التراث العربي .
3. الطّبري ، تاريخ ، ج 3 ، ص 215 ، مؤسه عزّالدين ، بيروت ( ج 2 ، ص 619( .
4. الذّهبي ، تاريخ الاسلام ، عهد خلفاء الرّاشدين ، ص 117 ، دارالكتاب العربي .
5. الذّهبي ، ميزان الاعتدال ، ج 3 ، ص 108 ، رقم 5763 .
6. ابن حجر ، لسان الميزان ، ج 74 ، ص 706 ( 189 * ، رقم 5752 .
7. ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغخ ، جزء 2 ، ص 47 و جزء 6 ، ص 51 ، القاهره .
8. ابن كلبي ، جمهرة النّسب ، ج 2 ، ص 94 ، داراليقظه العربيه ، الدّمشق .
9. السيوطي ، مسند فاطمه ، ص 34 ، موسسه الكتب الثقافيه ، بيروت .
10. المسعودي ، مروج الذهب ، ج 2 ، ص 308 ، دارالمعرفه ، بيروت ( ج 1 ، ص 414( .
11. ابن قتيبيه الدّينوري ، الامامه و السياسه ، ج 1 ، ص 18 ، القاهره .
12. المتّقي الهندي ، كنز العمّال ، ج 5 ، ص 632 ، رقم 14113 ( ج 3 ، ص 35 ) و منتخب كنز ، ج 2 ، ص 171 .
13. ابن عبد ربّه ، عقد الفريد ، ج 4 ، ص 268 ، القاهره ( ج 3 ، ص 69(
14. ابا عبيد ، الاموال ، ص 124 ، دارالفكر للبطاعة و النشر .
15. اليعقوبي ، تاريخ ، ج 2 ، ص 115 .
16. ابن عساكر ، تاريخ دمشق ، شرح حال ابوبكر .
17. سبط بن الجوزي ، مرآة الزّمان .
پیامبر اکرم ( ص ) خلیفه معیّن نکرد و تعیین آن را به عهده مردم گذاشت .اگر این کار حضرت ، حقّ و به صلاح امّت و تضمین کننده هدایت مردم بود ، پس بر همه واجب است از او متابعت کنند ؛چون کار او باید براى تمام خداجویانى که معتقد به قیامت هستند ، الگو باشد : ( لقد کان لکم فی رسول اللّه أسوة حسنة لمن کان یرجوا اللّه والیوم الآخر ) (الأحزاب : 21)بنا بر این ، کار ابوبکر که خلیفه معیّن کرد بر خلاف سنّت پیامبر ( ص ) و موجب ضلالت امّت بود .و همچنین کار عمر که تعیین خلافت را به عهده شوراى ششنفره نهاد نیز برخلاف سنت پیامبر ( ص ) وسیره ابوبکربود .و اگر چنانچه بگویید کار ابوبکر و عمر به صلاح امّت بود ، پس باید ملتزم باشید که نعوذو بالله کار رسول اکرم ( ص ) صحیح نبوده است.در يک کلام:چرا ابوبکر در تعیین خلیفه ، از پیامبر تبعیت نکرد؟
ائمّه حدیث با سند صحیحى که همه رجال آن ثقه هستند از شعبى نقل کرده اند: از ابوبکر درباره کلاله سؤال شد. گفت : «إنِّی سأقول فیها برأیی فإن یک صواباً فمن الله وإن یک خطأ فمنّی ومن الشیطان ، والله ورسوله بریئان منه . أراه ما خلا الولد والوالد» [من نظر خود را در این باره مى گویم ، اگر درست بود از جانب خداست، و اگر خطا بود از جانب من و شیطان است ، و خدا و رسولش از آن برى هستند . کلاله به نظر من (وارثى) به غیر از پدر و فرزند است] . و چون عمر خلیفه شد گفت : «إنّی لأستحیی الله أن أردّ شیئاً قاله أبوبکر» [من از خدا شرم دارم چیزى را که ابوبکر گفته ردّ کنم ] .
این روایت را سعید بن منصور ، عبدالرزّاق ، ابن أبی شیبه ، دارمى در سنن خود، و ابن جریر طبرى در تفسیر خود نقل کرده اند(1) .
البته این، دیدگاه دوم ابوبکر است; زیرا ابتدا مى گفت: کلاله خصوص کسى است که فرزند ندارد. و عمر هم همین دیدگاه را داشت، سپس دیدگاه دوم را ارائه کردند(2)، و بعداً در معناى آن اختلاف پیدا کردند .
در حالیکه ابن تیمیه در کتاب مجموع الفتاوى ذیل آیه ارث کلاله مى گوید: «والمراد به ولدالاُْمّ بالاجماع» اجماع همه علماء بر این است که مقصود از کلاله فرزندان مادرى هستند(3)
پي نوشت:
1 ـ المصنَّف ، عبدالرزّاق [10/304 ، ح 19191] ; المصنَّف ، ابن أبی شیبه [11/415 ، ح 11646] ; جامع البیان 6 : 30 [مج 3/ ج 4/284] ; کنزالعمّال [11/79 ، ح 30691] .
2 ـ تفسیر قرطبى 5 : 77 [5/51] .
3 ـ مجموع الفتاوى، کتاب الفرائض.
حزن وترس شدید ابوبكر، براي سلامت جان رسول خدا بود؟آیا این صحیح است؟
اگر بالفرض قبول کنيم که ابوبکر در غار بوده ،برخى از مفسران و دانشمندان سنى ادعا كردهاند كه حزن ابوبكر نه براى خودش؛ بلكه به خاطر رسول خدا صلى الله عليه وآله بوده است؛ چرا كه اگر رسول خدا به دست مشركان مىافتاد، آينده اسلام به خطر مىافتاد.از جمله این توجیهات:
1-بغوى در تفسير خود مىنويسد:
وقوله عز وجل (لا تحزن إن الله معنا) لم يكن حزن أبي بكر جبنا منه وإنما كان إشفاقا على رسول الله صلى الله عليه وسلم وقال إن أقتل فأنا رجل واحد وإن قتلت هلكت الأمة.حزن ابوبكر به خاطر ترسيدن او نبوده است؛ بلكه به اين خاطر بوده كه دلش به حال رسول خدا مىسوخته، ابوبكر مىگفت: اگر من كشته شوم، يك نفر هستم؛ ولى اگر شما كشته شويد، تمام امت هلاك مىشوند.(البغوي، الحسين بن مسعود (516هـ)، تفسير البغوي، ج 2، ص 293، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت.)
2- واحدى نيشابورى مىگويد:
قال المفسرون: کان حزن أبيبکر شفقةً علي رسول الله و خوفاً أن يطلع عليه.حزن و اندوه ابوبکر به خاطر دلسوزى بر پيامبر بود. او مىترسيد که مشرکان جايگاه پيامبر را بيابند.(الواحدي النيسابوري، ابوالحسن علي بن أحمد (468هـ)، الوسيط في تفسير القرآن المجيد، ج 2، ص 498، ذيل آيه 40 توبه.)
3- ابن عربي، ادعا مىكند كه چون پيامبر در آن زمان از ضرر مشركان مصون نبودند؛ از اين رو ابوبكر براى آن حضرت نگران بود نه براى جان خودش:الثالث أن حزن الصديق رضي الله عنه لم يكن لشك وحيرة وإنما كان خوفا على النبي أن يصل إليه ضرر ولم يكن النبي في ذلك الوقت معصوما من الضرر.اندوه ابوبكر به خاطر ترديد و سرگردانى نبوده است؛ بلكه به خاطر ترس بر پيامبر بوده است كه مبادا ضررى به آن ضحرت برسد؛ زيرا رسول خدا در آن زمان از ضرر در امان نبود.(إبن العربي، ابوبكر محمد بن عبد الله (543هـ)، أحكام القرآن، ج 2، ص 515، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر - لبنان)
4- قرطبى ، نیز ادعا می کند كه چون پيامبر در آن زمان از ضرر مشركان مصون نبودند؛ از اين رو ابوبكر براى آن حضرت نگران بود نه براى جان خودش:إن حزن الصديق إنما كان خوفا على النبي صلى الله عليه وسلم أن يصل إليه ضرر ولم يكن النبي (ص) في ذلك الوقت معصوما وإنما نزل عليه والله يعصمك من الناس بالمدينة.حزن ابوبكر به خاطر ترسيدن براى رسول خدا بوده است كه مبادا ضررى به آن حضرت برسد، رسول خدا در آن زمان از ضرر در امان نبوده و خداوند آيه «والله يعصمك من الناس؛ خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، نگاه مىدارد» در مدينه نازل شد.(الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج 8، ص 146ـ 147، ناشر: دار الشعب – القاهرة.)
5- ديگر مفسران اهل سنت از جمله ابوعبد الرحمن سلمي، ابن عادل حنبلي، فخررازي، شيخ زكرياء نيسابوري، سمرقندى و... ادعا كردهاند كه حزن ابوبكر براى رسول خدا بوده است:(السلمي، ابوعبد الرحمن محمد بن الحسين بن موسي الأزدي (412هـ)، تفسير السلمي وهو حقائق التفسير، ج 1، ص 275، تحقيق: سيد عمران، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2001م؛/ابن عادل الدمشقي الحنبلي، ابوحفص عمر بن علي ( بعد 880 هـ)، اللباب في علوم الكتاب، ج 10، ص 95، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود والشيخ علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ ـ 1998م؛/الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 16، ص 51، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م؛
القمي النيسابوري، نظام الدين ( 728 هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج 3، ص 51، تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ - 1996م؛
السمرقندي، نصر بن محمد بن أحمد ابوالليث (367 هـ)، تفسير السمرقندي المسمي بحر العلوم، ج 2، ص 60، تحقيق: د. محمود مطرجي، ناشر: دار الفكر – بيروت.)
اولا: هنگامى سخن از انزال سكينه بر رسول خدا مىشود، برخى از بزرگان سنى اصرار مىكنند كه پيامبر خدا همواره در سكينه و آرامش است و نياز به نزول دوباره آن از جانب خداوند نيست؛ ولى در اين جا كه سخن از اندوه و حزن ابوبكر مىشود، ادعا مىكنند كه چون پيامبر خدا مصون از ضرر مشركان نبود، ابوبكر براى او نگران شد!!!.
اگر پيامبر خدا، همواره در سكينه و آرامش به سر مى برد و اين سكون و آرامش به خاطر وعده خدا بر حفظ او از خطرهاست؛ پس در اين صورت معنا ندارد كه ابوبكر براى او محزون شود؛ مگر اين كه نسبت به وعده الهى مشكوك باشد.
ثانياً: دانشمندان سنى براى ادعاى خودشان هيچ دليلى ارائه نكردهاند؛ بلكه دليل بر خلاف آن وجود دارد؛ چرا كه اگر ابوبكر فقط بر جان رسول خدا ترسيده بود، رسول خدا مىفرمود: «لا تحزن ان الله معني؛ تو نگران من نباش كه خدا با من است» نه اين كه به صورت جمع بفرمايد: «لاتحزن ان الله معنا».
ثالثا: حتى اگر بپذيريم كه نگرانى ابوبكر براى رسول خدا بوده است، بازهم فضيلت و منقبتى را براى او ثابت نمىكند؛ چون در همان بار نخست رسول خدا به وى يادآورى كرد كه خداوند با ماست و او را از حزن و اندوه منع كرد؛ اما ابوبكر به اين سخن پيامبر خدا اطمينان نكرد و بر نگرانى خود ادامه داد. اين عدم اطمينان به سخن رسول خدا، اگر نقيصه بزرگى براى وى محسوب نشود، فضيلتى را براى وى به ارمغان نخواهد آورد.
شيخ طوسى (ره) در اين باره مىفرمايد:
وقوله «لا تحزن» إن لم يكن ذما فليس بمدح بل هو نهي محض عن الخوف.اگر «لاتحزن» مذمتى را براى ابوبكر دربر نداشته باشد، بيان كننده مدح و ستايشى هم نيست؛ بلكه صرفا نهى از ترس است.(الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (460هـ)، التبيان في تفسير القرآن، ج 5، ص 223، تحقيق: تحقيق وتصحيح: أحمد حبيب قصير العاملي، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة: الأولى، 1409هـ.)
همان طور كه قرآن كريم صراحت دارد، ياد خداوند مايه آرامش دلها است:
الا بذكر الله تطمئن القلوب. الرعد / 28.
اما چرا با ياد پروردگار و نهى پيامبر اكرم از حزن، باز دل ابوبكر آرام نگرفت و نگرانى او همچنان استمرار داشت