حساب گزاره ها
تبهای اولیه
آیا درست است که در منطق و فلسفه از حساب گزاره ها که در دروس مهندسی مثل ساختمان گسسته، مدار منطقی و ... کاربرد دارد، استفاده شود؟
مثلاً عبارت: اگر موجودی امکان معلولیت داشته باشد، آنگاه معلول است، را در نظر می گیریم. اول اینکه جمله بالا خبری نیست، بلکه یک گزاره شرطی است، پس می توانیم از حساب گزاره ها استفاده کنیم.
بررسی عبارت بالا شاید نیاز به اندیشه های فلسفی داشته باشد، اما اگر جمله شرطی بالا را به یکی از جملات هم ارز آن که ارزش درستی [یکسانی] با هم دارند تبدیل کنیم، شاید جمله بدست آید که بررسی آن بسیار ساده تر و تقریباً بدیهی باشد.
جمله شرطی بالا دو بخش دارد: 1- الف امکان معلولیت دارد: p
2- الف معلول است: q
در حساب گزاره ها: اگر p آنگاه q یک جمله شرطی است و یکی از هم ارزهای آن بصورت زیر است: اگر نقیض q درست نباشد، آنگاه نقیض p درست نیست. یعنی دو گزینه زیر باهم برابرند: اگر p آنگاه q و اگر نقیض q آنگاه نقیض p
نقیض p : موجود الف امکان معلولیت ندارد
نقیض q: موجود الف معلول نیست.
پس گزاره هم ارز اینگونه است: اگر موجودی معلول نباشد، آنگاه امکان معلولیت نخواهد داشت.
بدیهی است که گزاره جدید کاملاً درست است.
اکنون که به درستی گزاره هم ارز پی بردیم، بلافاصله نتیجه می گیریم که گزاره اصلی (اگر موجودی امکان معلولیت داشته باشد، آنگاه معلول است،) درست بوده است.
خودم فکر میکنم که شاید این استدلال در این نقطه مشکل داشته باشد:
اگر موجودی امکان معلولیت داشته باشد، آنگاه حتماً معلول خواهد بود. دوستانی که منطق خوانده اند آیا این دو جمله یکی معنی می دهند:
الف حتماً معلول است و الف معلول است.
به نظر خودم چون موجود نمی تواند هم معلول و هم غیر معلول باشد، پس این دو گزینه با هم برابرند. [تذکر: موجودی که نسبت به موجود الف معلول و نسبت به موجود ب علت است، در کل معلول است]
اگر کسی می تواند اشتباهات استدلال بالا را بیان کند، بنده سپاس گزار خواهم بود.
دوباره با دقت بررسی می کنم:
گزاره اصلی: اگر موجودی امکان معلولیت داشته باشد، آنگاه حتماً معلول خواهد بود.
گزاره هم ارز: اگر موجودی حتماً معلول نباشد آنگاه امکان معلولیت ندارد.
تحلیل گزاره هم ارز: اگر موجودی حتماً معلول نباشد =» معلولیت ذاتی آن موجود نیست، اما با توجه به اینکه معلولیت ذاتی معلول است (رجوع کنید به کتب فلاسفه) =» موجود مفروض قطعاً معلول نیست =» اگر موجودی معلول نباشد خب مسلم است که امکان معلولیت ندارد.
پس گزاره هم ارز و درنتیجه گزاره اصلی بطور قطع و یقین درست است.
آیا استفاده از حساب گزاره ها در فلسفه و منطق درست است؟
در ریاضیات و علوم کامپیوتر، همچنین در زمینه های مختلف در زندگی روزمره، اکثراً با این مسئله که آیا جمله یا قضیه ای راست است یا نه روبه رو هستیم. ... پاسخ چنین پرسشی در ورای یکی از مفاهیم ریاضی یعنی روش های اثبات قرار دارد. (ساختمانهای گسسته، دکتر بهروز قلی زاده)
«از بيانی كه در رابطه فلسفه با علوم گذشت دستگير میشود كه :
.1 علوم از راه اثبات وجود موضوع بهطور كلی نيازمند به فلسفه میباشند.
.2 نظر فلسفه با نظرهای ساير علوم از راه اطلاق و تقييد ، عموم و خصوص مختلف میباشد ، به اين معنی كه بحث مادی اثبات وجود مادی و نفی وجود مادی میكند نه مطلق وجود ، زيرا كاوش هر علم در اطراف موضوع بحث خويش خواهد بود پس درصورتی كه موضوع وی مادی بوده باشد نفی و اثبات وی
از ماده تجاوز ننموده و حق تعرض به غير ماده نفياً و اثباتاً نخواهد داشت به خلاف فلسفه كه نظر وی اطلاق داشته و به يك موجود مخصوصی مقصور نيست .
بنابراين ممكن است يكی از علوم چيزی را اثبات نمايد و فلسفه به اثبات وی قناعت نورزد ، يا به نفی نظری بدهد و فلسفه به نفی وی اعتنايی ننمايد . » (اصول فلسفه و روش رئالیسم شهید مطهری- جلد اول - مقاله اول، گفتار خود علامه طباطبایی):
با توجه به اینکه موضوع حساب گزاره ها بررسی درستی یا نادرستی جملات و عبارات (ریاضی و غیر ریاضی) است، پس می توان از این علم در فلسفه و منطق استفاده کرد.
البته با در نظرداشتن محدودیتهای آن که برای همه جملات چه ریاضی و چه غیر ریاضی برقرار است(از جمله):
1- داشتن اطلاعات کافی در مورد مفروضات مسئله
2- جملات مورد نظر یا راست هستند یا دروغ ولی هرگز هم راست و هم دروغ نیستند، چنین جملاتی گزاره نام دارند.
3- نتیجه دو عبارت بالا، از روشن ترین قواعد است به نام «طرد شق ثالث»: اگر گزاره ای راست نباشد، پس دروغ است (یا اگر گزاره ای دروغ نباشد، پس راست است)، .... در برخی مواقع، اثبات اینکه جمله ای دروغ نیست از اثبات اینکه جمله ای راست است ساده تر است، نتیجه دیگر اینکه: اگر عبارتی راست است، پس دروغ نیست(یا اگر عبارتی دروغ است پس راست نیست).
4- جملاتی که بطور بدیهی درست هستند، وقتی بخواهیم آنها را اثبات کنیم، به آنگونه که می نمایانند، بدیهی نخواهند بود. در واقع بعضی از آنها غلط از آب در می آید. حتی این امکان وجود دارد که یک عبارت درست را نتوان، با استفاده از اصول موضوعی ریاضی، ثابت کرد.
(منبع: ساختمانهای گسسته، دکتر بهروز قلی زاده، چاپ پانزدهم، 1386، صفحات 2 الی 4)
از سه گزینه اول چنین برداشت می شود که می توان از این قواعد برای مباحث فلسفی و منطقی استفاده کرد.
منظور گزینه چهار: درستی یا نادرستی برخی جملات را شاید نتوان ثابت کرد. زیرا غالباً ما فکر می کنیم، بدیهیات هیچ فرضی و یا اصولی ندارند.
نتیجه نهایی: به هر حال اگر بتوانیم فرضیات درستی انجام دهیم و در استدلال مان وقتی روی گزاره ها مانور می دهیم، اشتباهی نکنیم، قطعاً می توانیم از این روابط در فلسفه و منطق استفاده کنیم. ضمن اینکه محدودیت شماره 2 همان «اجتماع نقیضین محال است» می باشد.
به نظر حقیر، حساب گزاره ها همان منطق است اما با توجه به فراوانی قواعد آن و اینکه از کدگذاری استفاده می شود، بسیار کارآمدتر از آن است.
------------------------------------------------------------------------------------------
«««««با توجه به استدلال بالا دو پست قبلی را چون روی فرضهای نامشخص کار کرده بودند، و اشتباه کرده بودم، حذف کردم، بعداً اگر کسی خواست و صلاحی در کار بود، اشتباهاتش رو بیان می کنم، هر چند شاید دوستی خودش درک کرده باشد.»»»»»
قبلاً در مورد تسلسل در علل مطلبی نوشته بودم، فکر کردم کاملش را بنویسم بهتر است. درصورتی که بیربط تشخیص داده شد، حذف شود، از نظر حقیر موردی ندارد.
عنوان: اثبات ابطال تسلسل در علل
مسئله مورد بحث:
تعدادی موجود در عالم خارج وجود دارند که هر کدام معلول دیگری است و رابطه علت و معلول بین همه آنها برقرار است، موضوع این است که آیا این رابطه علت و معلول می تواند برای بی نهایت موجود در سلسله بگنجد.
جستجوی برای یافتن فرض(های) مناسب:
در این سلسله دو دسته موجود قرار دارد، یکی موجود آخر که معلول است و دیگری تمام موجودات قبلی که از یک جهت معلول و از جهت دیگر علت هستند(معلول موجودی و علت موجودی دیگر هستند). نام مجموعه این سلسله را الف میگذاریم.
از مجموعه الف این فرض حاصل می شود که: تمام اعضای مجموعه الف یا معلولند و یا از جهتی علت و از جهتی معلول (فرض 1).
از طرفی در فلسفه این اصل وجود دارد که: هر معلولی ضرورت بالغیر دارد(اصول فلسفه و روش رئالیسم، استاد شهید مرتضی مطهری(ره)، جلد3، مقاله هشتم، ضرورت بالذات و بالغیر)، یعنی اگر موجود معلولی بخواهد وجود خارجی بیابد باید ضرورت وجودی را از موجود دیگری بگیرد(که علت اوست). در نتیجه:
اگر موجودی معلول باشد یا از جهتی معلول و از جهتی علت، آنگاه این موجود وابسته به غیر است(یا ضرورت از غیر میگیرد). (فرض 2)
شیوه استدلال:
1-اعمال فرض 1: برای هر موجودی مثل آ (اگر آ موجود باشد آنگاه یا معلول است و یا از جهتی معلول و از جهتی علت.)
2-جهان لحظه ای فرض 1: اگر آ عضوی از الف باشد آنگاه یا معلول است و یا از جهتی معلول و از جهتی علت.
3- اعمال فرض 2: اگر آ معلول یا از جهتی معلول و از جهتی علت باشد، آنگاه وابسته به غیر است(ضرور بالغیر است)
4-نتیجه خط 2و3: اگر آ عضوی از الف باشد آنگاه وابسته به غیر است(ضرور بالغیر است)
5-تعمیم جهانی خط4: برای هر عضو از الف {اگر آن عضو موجود باشد، آنگاه وابسته به غیر است (ضرورت از غیر می گیرد).}
نتیجهگیری:
با توجه به جمله 5، کل اعضای مجموعه الف وابسته اند( ضرورت بالغیر دارند). پس نباید وجود داشته باشد، اما اگر به مرحله جستجوی فرضیات مراجعه کنیم(و یا واقعیت هستی را بپذیریم)، می بینیم که برخی از موجودات این نظام وجود دارند، پس یک از فرضیات اشتباه بوده، فرض 2 کاملاً درست است، پس فرض 1 اشتباه بوده.
پس: اینگونه نیست که «برای هر عضو مجموعه الف یا معلول است یا از جهتی معلول و از جهتی علت»، و هم ارز این جمله این است که :
وجود دارد عضوی که نه معلول است و نه از جهتی معلول و از جهتی علت ( از هر جهت علت است یا علت العلل است) و این عضو همان علت العلل است که به هیچ طریقی معلول نیست.
به زبان ساده: اگر تسلسل در علل باشد، باید چیزی بوجود نمیآمد، زیرا همه موجودات واقع در زنجیره تسلسل وابستهاند. اکنون که موجوداتی در عالم خارج وجود دارد، پس زنجیره درجایی به علتالعللی منتهی میشود.
نکته: یک حکم کلی از این شیوه، استنباط میشود که برای بطلان دور هم مناسب است: برای هر مجموعه معین از موجودات وابسته، هر رابطهی علی و معلولی بین همه آنها برقرار شود، مجموعه وجود خارجی نخواهد داشت، زیرا ضرورتی در میان آنها نیست.
مثلاً عبارت: اگر موجودی امکان معلولیت داشته باشد، آنگاه معلول است، را در نظر می گیریم. اول اینکه جمله بالا خبری نیست، بلکه یک گزاره شرطی است، پس می توانیم از حساب گزاره ها استفاده کنیم.
نمیخواستم این موضوع را دوباره بالا بیارم، اما مشغول خواندن کتاب علوم اسلامی- منطق( شهید مطهری(ره)-مبحث قضایا و تقسیمات قضایا) بودم که متوجه اشتباه بالا (جمله قرمز رنگ)شدم:
گزاره:یک جمله خبری استکه یا راست است یا دروغ ولی نه هر دو(ساختمان گسسته-دکتر بهروز قلیزاده).
بنابراین این تکه از جمله بالا به صورت زیر تصحیح میشود:
جمله بالا خبری است و فقط یکی از حالاتِ راست یا دروغ را میپذیرد، بنابراین گزاره است و از نوع شرطی، (البته در اصل گزارهنما است نه گزاره، که از مبحث سورها استفاده میکند) اما در هر حال (برای گزاره و گزارهنما) میتوانیم از حساب گزارهها استفاده کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب
چون نوع استدلالها کمی متفاوت از استدلالهای مرسوم است، سعی می کنم این شیوه استدلالها را در این تاپیک جمع کنم، تا دسترسی به آنها نخست راحت باشد، دوم درصورت نیاز به تصحیح و یا ابطال، امکانش با مسدود شدن تاپیکها از بین نرود.
آیا دنیای مادی وابسته به موجود دیگری است؟
بدیهی است که:اگر موجودی به دیگری وابسته باشد آنگاه محدود خواهد بود.
اما آیا:اگر موجودی محدود باشد آنگاه وابسته خواهد بود؟
فرض خلف:اگر موجودی محدود باشد آنگاه لزوماً وابسته به موجود دیگری نیست.
همارز فرض خلف:اگر وابسته به موجود دیگری میبود آنگاه محدود نمیبود.
پس اگر به موجود دیگری وابسته شود، آنگاه محدود نخواهد بود!
سوال: آیا تمام کارهایی که با مواد فیزیکی (این دنیایی) انجام میدهیم، وابسته ساختن برخی عوارض آنها نیست؟(این برداشت را از نوشتههای شیخ صدوق در توحید صدوق، مبحث حادث بودن جهان ماده، استنباط کردم)
آیا کرامات اولیاالله و دخل و تصرف آنها در طبیعت، وابسته ساختن ماده به اراده آنها(به اذن خدای متعال) نیست؟
و آیا اینکه ذرات(مثلاً) بنیادین مادی به دلیل اثر مشاهده کننده، بصورت ذره صلب مشاهده میشوند(اگر چنین فرضی درست باشد)، وابسته بودن آنها به مشاهده کننده نیست؟
پس دلایل زیادی میبینیم که ماده وابسته شده، ولی هیچگاه نتیجه این وابستگی موجب نامحدود شدن ماده نشده و نمیشود، و نتیجه همیشه چیز محدودی است.
لذا همارز فرض خلف باطل شد، و خود فرض خلف باطل است.
در نتیجه:اگر موجودی محدود باشدآنگاه وابسته به موجود دیگری خواهد بود.
و دنیای ماده اینچنین است.
شکل اصلی برهان را اینگونه مینویسیم:
«اگر محدودیت ناشی از وابستگی نباشد» میبایست «وابسته ساختن موجب رفع محدودیتهای موجود گردد» و این باطل است، لذا هرگونه محدودیت در شی بیانگر وابسته بودن آن به موجودی دیگر است.
با این وصف آیا اعتیادهای انسان وابستگی نیست؟ و آیا این وابستگیها او را محدود نمیسازد؟
تذکر: کسی اشتباهاً برداشت نکند، که برای اینکه نامحدود شوم، باید تمام وابستگیهایم را از بین ببرم! هرچند وابستگی(به خدای متعال) عین وجود ماست، اما استدلال می گوید، اینکه محدود هستم دلیل بر وابستگی ام است، نه اینکه اگر بخواهم نامحدود شوم، وابستگی هایم را قطع می کنم.
---------------------------------------------------------------------------------------
پس اگر موجودی محدود باشد آنگاه وابسته است (و بالعکس)
و اگر موجودی وابسته نباشد(مستقل یا قائم بالذات باشد) آنگاه نامحدود خواهد بود.(و بالعکس)
لذا واجب الوجود بالذات میبایست از جمیع جهات نامحدود باشد، زیرا ذرهای محدودیت، موجود را در گروه وابستهها قرار خواهد داد.
---------------------------------------------------------------------------------------
لطفاً اگر جایی منطقی نبود، یادآوری بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب
شاید کسی بپرسد که این فرض خلف را از کجا آوردید:
فرض خلف: اگر موجودی محدود باشد آنگاه لزوماً وابسته به موجود دیگری نیست.
ادعای ما این است که تمام موجودات(مادی) محدود هستند و وابسته، محدود بودنش را میدانیم اما وابسته بودن را نمی دانیم.
پس ادعا: موجودات محدود هستند و وابسته
فرض خلف: اینگونه نیست که (موجودات محدود هستند و وابسته هستند)
همارز: اینگونه نیست که (موجودات محدود هستند و نه اینکه (وابسته نباشند))
همارز: اگر موجودات محدود باشند آنگاه وابسته نیستند.
واین همان فرض خلفی است که بطلانش ثابت شد، پس:
(اینگونه است که (موجودات محدود هستند و وابسته هستند))
لذا این گزاره دو شرطی است: یعنی:
اگر و فقط اگر موجودات محدود باشند آنگاه وابسته هستند.
و شرط مورد نظر در پست قبل: اگر موجودات محدود باشند آنگاه وابسته هستند. درست است.
بسم الله الرحمن الرحیم
دوباره بررسی میکنم، به شکل زیر راه کوتاهتری است:
ادعای ما این است که تمام موجودات(مادی) محدود هستند و وابسته، محدود بودنشان را میدانیم اما وابسته بودن را نمیدانیم.
پس ادعا: برای موجودات مادی(موجودات محدود هستند و وابسته)
فرض خلف:اینگونه نیست که همه موجودات محدود (محدود هستند و وابسته هستند)
همارز فرض خلف: موجود محدودی هست که اینگونه نیست که (وابسته است و نه اینکه (محدود نیست))
همارز فرض خلف :موجود محدودی هست که (اگر وابسته باشد آنگاه محدود نیست). /توقف
در ادامه این استدلال رو بکار بردم:
1- اشیای مادی در هر صورت، همه محدود هستند، لذا قسمت آنگاه در گزاره بالا همیشه نادرست است و خودبه خود نیز خلاف مجموعه مورد نظر است.
2- چون فرض شد که افعال نامبرده شده(کار انسان روی عوارض ماده، کرامات اولیا، اثر مشاهدهکننده) ایجاد وابستگی میکنند لذا قسمت (اگر وابسته هستند) همیشه درست است(با تعمیم افعال به کل مواد).
قسمت اگر درست است ولی قسمت آنگاه درست نیست. پس کل گزاره نادرست است. پس فرض خلف نادرست از آب در آمد. پس ادعا (با پذیرش محدودیت موجودات مادی و ایجاد وابستگی کردن افعال نامبرده شده) ثابت شد.
اگر اشتباهی دیدید، لطفاً یادآوری کنید.
والحمدلله رب العالمین.
کمی بیاندیشید، انشاءالله فرصت کنم، برمیگردم و پاسخی مینویسم.
استفاده از واژه لزوماً یکی از مشکلات هست نه همه. اثبات قبلی مشکلش لزوماً بود و این اثبات مشکل دیگری دارد. ببینید. گزاره های شرطی باید جامعیت داشته باشند. یعنی به گونه ای باشند که به ازای هر شیء شرط برقرار باشد.
اما اگر شخص بخواهد در مواردی از قضایا که در باره بعضی ها صدق می کنند و درباره بعضی ها صدق نمی کنند شرط بگذارد از همان ابتدا مصادره به مطلوب کرده است.
مثلا اگر ادعای شما این باشد:
ادعا: اگرشیءی مستطیل باشدآنگاه مربع است.
فرض خلف شما نمی شود:
فرض خلف: اگرشیءی مستطیل باشدآنگاه مربع نیست.
چرا که بعضی از مستطیل ها مربع هم هستند.
پس به ناچار می رسیم به فرض خلف قبلی خودتان:
فرض خلف: اگرشیءی مستطیل باشدآنگاه ممکن است مربع نباشد.
اما عکس نقیض این گزاره می شود:
اگرشیءی ممکن است مربع باشد.آنگاه الزاماً مستطیل نیست. (کاملاً درست)
در جمله های شما واژه لزوماً یک جا به معنای ممکن است به کار رفته و در جمله بعدی از الزاماً که معنی قطعیت را می رساند استفاده شده و بار معناییش عوض شده.
زمانی که خواسته اید عکس نقیض برهان خلف را بنویسید. یکبار لزوماً (به معنای ممکن است) را نقیض کرده اید و شده الزاماً و همزمان نیست را به باشد تبدیک کرده اید. و می دانیم که نقیضِ نقیض یک گزاره می شود خود گزاره. (منفی در منفی می شود مثبت). محل سفسطه اینجا بوده و مصادره به مطلوب شده.
ببینید واژه های ممکن است و الزاماً و می تواند که همه جای شک دارند نمی توان در گزاره های قطعی وارد کرد و معمولاً این کار را نمی کنند وگرنه اشکال پیش می آید.
این کتاب درمورد منطق گزاره ای است؟
بله در همین مورد است ولی امیدوارم الان هم دربازار پیدا شود. من دبیرستان که بودم خریدمش. البته از اون موقع تا الان 12 سال میگذره.
1-اگر جدای از من باشد آنگاه باواسطه درک میشود است.
2-اگر جزو «من» باشد آنگاه باواسطه درک نمیشود.
درنتیجه: اگر باواسطه ادراک شود آنگاه حتماً جزو من نیست.
استدلال فوق هم اشکال دارد. ببینید . مثال های من کاملاً دقیق و مربوط به بحث بود و کاملاً اشتباه استدلال شما را مشخص می کرد . ببینید به هیچ وجه من الوجود اجازه ندارید در منطق به هیچ وجه گزاره یک طرفه را دو طرفه کنید.
چه لقمه را دور سر خود بچرخانید و چه نچرخانید.
فرض کنیم گزاره اول شما درست باشد:
1-اگر جدای از من باشد آنگاه باواسطه درک میشود
عکس نقیض این جمله می شود:
اگر با واسطه ادراک نمی شود آنگاه جدای از من نیست.
در نتیجه
اگر با واسطه ادراک نمی شود آنگاه جزء من است.
ولی این آخر کار است الان دیگر حق ندارید جای p و q را عوض کنید و بگویید:
اگر جزء من است. آنگاه با واسطه ادراک نمی شود.
این کار در منطق, مصادره به مطلوب نامیده می شود و یکی از بیشمار انواع سفسطه است. زیرا فرض اول این نبوده:
اگر و فقط اگر جدای از من باشد آنگاه باواسطه درک میشود
بلکه شما گفته اید:
اگر جدای از من باشد آنگاه باواسطه درک میشود
ولی مثلا درمورداین گزاره: اگر و فقط اگر یک عدد مضرب 2 باشد آنگاه ذوج است.
حال اگر مایل بودید می توانید بگویید:
اگر عددی مضرب 2 باشد آنگاه ذوج است.
یا
اگر عددی ذوج باشد آنگاه مضرب 2 است.
ولی درباره گزاره شما هنوز اثبات نکرده اید که از نوع اگر و فقط اگر است.
برای درک باواسطه باید «من» قوایش را بکار گیرد تا آن چیز را بیابد، در نتیجه آن چیز خارح از «من» است و گرنه برای یافتن قوا و درک آن چیز دور پیش میآید.
اگر آن چیز وجود نداشته باشد و فقط من باشم که دارم شئونات خودم را درک می کنم دیگر جایی از سایر اشیا و هیچ واسطه ای نمی ماند.
یه سری هم به اینجا بزنید:
http://www.askdin.com/thread10869.html
موفق باشید
چون نوع استدلالها کمی متفاوت از استدلالهای مرسوم است، سعی می کنم این شیوه استدلالها را در این تاپیک جمع کنم،
با سلام و تشکر از تاسیس این تاپیک. البته این شیوه استدلال زیاد استفاده می شود و نمونه ان در تاپیک زیر استفاده شده و خواندن مطالب آن خالی از لطف نیست:
http://www.askdin.com/thread21918.html
البته از صفحات 2 به بعد فکر کنم اوج استفاده از این شیوه در مناظره با کاربر روراست استفاده شده است.
بدیهی است که:اگر موجودی به دیگری وابسته باشد آنگاه محدود خواهد بود.
خود این ادعا زیر سوال است ولی الان بحث را پراکنده نمی کنیم و صرفاً به شیوه استفاده از گزاره ها می پردازیم و فرض می کنیم ادعای فوق درست است:
بدیهی است که:اگر موجودی به دیگری وابسته باشد آنگاه محدود خواهد بود.
اما آیا:اگر موجودی محدود باشد آنگاه وابسته خواهد بود؟
فرض خلف:اگر موجودی محدود باشد آنگاه لزوماً وابسته به موجود دیگری نیست.
همارز فرض خلف:اگر وابسته به موجود دیگری میبود آنگاه محدود نمیبود.
پس اگر به موجود دیگری وابسته شود، آنگاه محدود نخواهد بود!
ببینید در دو پست قبلی عرض شد که از یک گزاره یک طرفه به هیچ وجه نمی توانید بدون ورود عامل بدیهی سومی، دو طرفه بودن آن را نتیجه بگیرید. این یک قانون کلی است. حتی اگر دقیقاً اشکال را پیدا هم نکنیم باید بدانیم یک جای کار می لنگد.
کلا هرجا اگر خواستید یک گزاره از نوع: "اگر P آنگاه Q." را به "اگر Q آنگاه P." تبدیل کنید بدون این که از گزاره بدیهی ثالثی کمک بگیرید بدانید یک جا اشتباه کرده اید. (دلیلش ایجاد دور باطل است.) البته این را من نمی گویم قانون گزاره های منطقی است که باید علت ثالثی دخالت کند.
روشی که شما پیش رفته اید اگر درست باشد همه گزاره های یک طرفه جهان را به دو طرفه تبدیل می کند. روش کارتان هم به این شرح است:
فرض کنیم:[="]P→Q گزاره درستی باشد.
آنگاه:
[="]If Q↛ P ⇒ P→~Q(false) ⇒ Q→P ⇒ P↔Q
(ببینید ممکن است نتیجه گرفته شده درست باشد ولی از راه اشتباه. دنبال این هستیم که از استدلال رفع خطا کنیم نه این که نتیجه را منکر شویم.)
ادامه دارد ...
موفق باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
ادعا: اگرشیءی مستطیل باشدآنگاه مربع است.
فرض خلف شما نمی شود:
فرض خلف: اگرشیءی مستطیل باشدآنگاه مربع نیست.
چرا که بعضی از مستطیل ها مربع هم هستند.
پس به ناچار می رسیم به فرض خلف قبلی خودتان:
فرض خلف: اگرشیءی مستطیل باشدآنگاه ممکن است مربع نباشد.
اما عکس نقیض این گزاره می شود:
اگرشیءی ممکن است مربع باشد.آنگاه الزاماً مستطیل نیست. (کاملاً درست)
در تاپیک مرزهای ماده و معنا؟؟؟ کمی توضیح داده شد. دوباره بخوانید:
هر عدد اول، فرد است => ادعا: هر عدد اول(اول است و فرد است) نمیتوانید بگویید هر عدد(اول است و فرد است)! که این میشود سفسطه.
و یا هر مربعی، مستطیل است => ادعا: هر مربعی(مربع است و مستطیل است) نمیتوانید بگویید هر شکلی(مربع است و مستطیل است).
در پست 7 و 8 همین تاپیک گزاره های مطرح شده، توضیح داده شده است. به آنجا رجوع کنید.
1-اگر جدای از من باشد آنگاه باواسطه درک میشود است.
2-اگر جزو «من» باشد آنگاه باواسطه درک نمیشود.
درنتیجه: اگر باواسطه ادراک شود آنگاه حتماً جزو من نیست.
استدلال فوق هم اشکال دارد. ببینید . مثال های من کاملاً دقیق و مربوط به بحث بود و کاملاً اشتباه استدلال شما را مشخص می کرد . ببینید به هیچ وجه من الوجود اجازه ندارید در منطق به هیچ وجه گزاره یک طرفه را دو طرفه کنید.
گفتم که این دو تا نتیجه هم نیستند، بدیهی هستند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال: اگر (q آنگاه p) درست باشد، آیا (p آنگاه q) درست است؟
جواب: نه، لزوماً
سوال: اگر (q آنگاه نقیض p) نادرست باشد آیا (p آنگاه q) درست است؟
جواب: بله، نه تنها (p آنگاه q) بلکه (q آنگاه p) هم درست خواهد بود.
به جدول زیر نگاه کنید:
دقت بفرمایید:
نمیتوانیم از درستی (p آنگاه q) و (q آنگاه p) نادرستی (q آنگاه نقیض p) یا (p آنگاه نقیض q) را بگیریم.
اما میتوانیم از نادرستی (q آنگاه نقیض p) یا (p آنگاه نقیض q)، درستی (p آنگاه q) و (q آنگاه p) را نتیجه بگیریم.
والحمدلله رب العالمین
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب
اثبات به روش زیر مشکلات قبلی را ندارد:
ادعا میکنیم که: «موجود دارای حد»، توسط موجود دیگری محدود شده است.
پس فرض ما اینگونه است که: موجود حددار «حدی دارد و محدود شدهاست».
مخالف میگوید که: موجود دارای حد (اینگونه نیست که «حدی دارد و محدود شده است»).
مخالف میگوید که: موجود دارای حد (اینگونه نیست که «نه اینکه (حدی ندارد) و محدود شده است»).
مخالف میگوید که: موجود دارای حد «اگر محدود شده است آنگاه حدی ندارد»
حالا انسان را دلیل میآوریم که تمام کارهایش اِعمال محدودیت به موجود است(از اِعمال محدودیت در عوارض گرفته تا اِعمال محدودیت اثر مشاهده کننده در فیزیک، تا اِعمال محدودیت از طریق کرامات اولیای الهی و غیره)، البته شاید، دوباره عرض میکنم شاید، بتوانیم، مثلاً جاذبه میان موجودات را هم اِعمال محدودیت توسط خودشان درنظر بگیریم. پس قسمت اگر برای هر موجود محدودی درست خواهد بود و چون هر کاری با ماده (در کل با موجود محدود) بکنیم، همچنان دارای حد و حدود است، لذا قسمت آنگاه اشتباه است.
پس کل گزاره اشتباه است، پس فرض ما ثابت شد، البته از روی جدول پست قبل هم معلوم است، زیرا این حالت همان حالتی است که در آن پست مطرح شده است.
لذا هر موجود محدود، محدود شده است.(البته برای موجودات محدودی که قابلیت محدود شدن دارند، مثل ماده و یا شاید حتی تسخیر برخی مجردات توسط نفوس زکیه).
------------------------------------------------------------------------------------
اما در مورد اعداد اول:
ادعا میکنیم که: «اعداد اول»، توسط دیگری اول شدهاند!
پس فرض ما اینگونه است که: عدد اول «اولاست و اول شدهاست».
مخالف میگوید که: عدد اول(اینگونه نیست که «اول است و اول شده است»).
مخالف میگوید که: عدد اول (اینگونه نیست که «نه اینکه (اول نیست) و اول شده است»).
مخالف میگوید که: عدد اول «اگر اول شده است آنگاه اول نیست»
خب: هیچگاه اول شدن را نمیتوانیم اِعمال کنیم، پس در هر صورت گزاره مخالف درست است! و چون «اول بودن» هم درست است، مطابق جدول پست قبل «اعداد اول توسط دیگری اول شده باشند» نادرست است، یعنی «اول بودن» ذاتی «اعداد اول» است!
والحمد لله رب العالمین
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت به همگی
با توجه به جدول پست 13 و اینکه (اگر P آنگاه نقیض Q) یا (اگر Q آنگاه نقیض P) نادرست باشد، هم P و هم Q درست است،
حالا میگوییم:
برای موجود متغییر: اگر تغییری به او اعمال شود آنگاه متغییر نخواهد بود.
برای موجودات مادی، میتوانیم به آنها تغییر اعمال کنیم و همیشه هم متغییر خواهند بود، پس این گزاره اشتباه است، پس:
اینگونه است که: موجود متغییر، (متغییر است و تغییر به او اعمال شده است).
همینطور
برای موجود قابل تصور: اگر تصویری به او اعمال شود آنگاه قابل تصور نخواهد بود.
برای موجودات مادی، میتوانیم به آنها تصویر اعمال کنیم و همیشه هم قابل تصور خواهند بود، پس این گزاره اشتباه است، پس:
اینگونه است که: موجود قابل تصور، (قابل تصور است و تصویر به او اعمال شده است).
خلاصه: هر متغییری، تغییر داده شده است و هر قابل تصوری، صورت داده شده است.
در صورت دیدن اشکال، لطفاً یادآوری کنید.
ضمناً: از تذکرات و یادآوری های شما دوست عزیز(aminjet) تشکر می کنم.
والحمدلله رب العالمین
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب خدمت همه
در حالت جهان متناهی، سورهای جهانی(مثلاً هر فلانی، بهمان است) به مشابه ترکیب عطفی(و) عمل میکنند. به طریق مشابه سورهای وجودی(فلانی هست که بهمان هست) به مشابه ترکیب فصلی(یا) عمل میکنند. (ساختمان گسسته – دکتر قلی زاده – صفحه 37- چاپ 1388)
ظاهراً اگر مجموعه نامتناهی باشد، اما اعضای مجموعه قابل شمارش باشند، سورهای جهانی و وجودی دارای همین خاصیت هستند، اما :
اگر اعضای مجموعه قابل شمارش نباشند، این سورها چگونه عمل میکنند؟
معیار قابل شمارش بودن و نبودن اعضای یک مجموعه چیست؟
اگر پاسخ را میدانید از راهنمایی شما سپاسگزار خواهم بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
هر متغییری، تغییرداده شده است و هر قابل تصوری، صورت داده شده است.
آیا درست است که:
از آنجاییکه موجودات مادی، قابل شمارش هستند، پس هر مجموعه قابل فرض از مادیات، چه متناهی و چه نامتناهی، متغییر هستند، چون سور جهانی(هر) را برای اعضای مجموعه مانند حرف ربط واو(و) عمل میکند، لذا کل مجموعه متغییر است( و در مورد مجموعه صورت یافته، کل مجموعه صورت یافته است).
اگر دقت کنیم، چون مجموعه قابل شمارش است، اصلاً صحبت متناهی بودن اعضا مهم نیست، یعنی حتی اگر اعضا نامتناهی باشند، باز کل مجموعه همزمان متغییر است، لذا عامل تغییر کل مجموعه خارج از جهان مادی است.
آنچه که خودم فهمیدم، این است که اگر مجموعه قابل شمارش باشد، میتوانیم بگوییم که:
اگر هر عضو از مجموعه متغییر است آنگاه کل مجموعه متغییر است.
اگر هر عضو از مجموعه نیاز به تغییردهنده دارد آنگاه کل مجموعه نیاز به تغییر دهنده دارد.
اگر هر عضو از مجموعه خودبهخود تغییر نمییابد آنگاه کل مجموعه خودبهخود تغییر نمییابد.
اگر هر عضو از مجموعه ضرورت تغییر در خودش ندارد آنگاه کل مجموعه ضرورت تغییر در خودش ندارد.
وقتی میگوییم هر عضو تغییردهنده میخواهد، ذهنمان به سمت تسلسل میرود، ولی وقتی بتوانیم بگوییم کل مجموعه متغییر است، اصلاً کاری به تعداد اعضا نداریم تا تسلسل برایمان مشکلی بسازد.اتفاقاً در این حالت هیچ جای شکی باقی نمیماند که عامل تغییر مادی نیست،زیر اگر او هم مادی باشد، خودبهخود داخل در مجموعه نامتناهی قرار داده شده است!
در صورت مشاهده اشتباه لطفاً تذکر دهید.
در حالت جهان متناهی، سورهای جهانی(مثلاً هر فلانی، بهمان است) به مشابه ترکیب عطفی(و) عمل میکنند.
یعنی:
اگر مجموعه متناهی باشد، یا نامتناهی اما قابل شمارش باشد، می توانیم به جای عبارت:
«هر عدد زوج بر 2 بخش پذیر است»
بگوییم: «2 و 4 و 6 و 8 و 10 و ....» بر 2 بخش پذیر هستند.
این هم یعنی اینکه کل مجموعه بر 2 بخش پذیر است.
یعنی دیگر به عضو نگاه نمی کنیم، بلکه به مجموعه نظر داریم و این به نظر حقیر می تواند خیلی مفید واقع شود. این موضوع می تواند مشکل تسلسل را کاملاً منتفی می سازد.
اگر تذکری در این باب به نظرتان می رسید، دریغ نفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سوال و نکته مهم:
شاید یکی از نکات کلیدی تعریف مجموعه (در ریاضی و منطق ریاضی) باشد، و طبیعتاً وقتی با سورها(هر فلانی یا هست فلانی که) کار می کنیم سر و کار ما احتمالاً فقط با مجموعه هاست. ساده ترین تعریفی که دیدم به این شکل بود که،
مجموعه: «دسته ای از اشیاء مشخص و دوبه دو متمایز» است.
حالا با این تعریف آیا درست است وقتی صحبت از موجوداتی مانند «انسان» می شود، در همان مجموعه صحبت از الکترون و پروتون هم بشود؟ آیا این ها متمایز از هم هستند؟ منظورم این است که اگر اینها متمایز از هم نباشند، درست نیست در یک مجموعه «انسان و الکترون» در کنار هم قرار بگیرند، کاری که ما خیلی راحت و همیشه انجام می دهیم. مثلاً یا باید صحبت از «انسان» «من» و «خود» بشود و یا فقط و فقط صحبت از الکترون و پروتون و نوترون.
اگر برداشت حقیر درست بوده باشد، حتی زمانیکه مجموعه ما در مورد الکترون و پروتون و نوترون هست، احتمالاً صحبت از ذرات ریزتر که در داخل آنها هستند، بی معنی است و قواعد را برهم می زند.
و اگر اینها نمی توانند با هم در یک مجموعه باشد، آیا این می تواند دلیلی باشد بر جدایی «من انسان» از بدنش؟! همان چیز ساده ای که می گوییم «من» واحد است و «بدن» از اجزای متفاوت تشکیل شده است.
با سلام و خداقوت به همگی
آیا استدلال زیر درست است؟
با این فرض که: کار معلم و مربی این است که ادراکات خود را به دیگران انتقال دهد، کتاب هم همینطور؛ و با فرض اینکه ادراکات معلم و مربی، دقیقاً به ادراک شاگرد بیاید، قسمت اگر، برای گزاره بالا درست خواهد بود، طبیعتاً قسمت آنگاه نادرست خواهد. با توجه به جدول پست 13:
با این وصف آیا اشتباه است، اگر بگویم: ادراک کننده ای وجود دارد که درک کنندهی تمام امور قابل ادراک بوده است؟
در صورت دیدن اشکال، لطفاً یادآوری کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا درست است که:
برای هر موجود که امکان ایجاد دارد: اگر ایجاد شود آنگاه امکان ایجاد نخواهد داشت.
با پذیرش اینکه معجزات الهی و پیامبران قادر بر ایجاد هر چیزی بودهاند، بخش اگر برای هر امر مادی(عناصر شیمیایی و یا اتمها و یا ...) درست است و بخش آنگاه همواره نادرست خواهد بود، لذا گزاره مزبور همواره نادرست است و از این رو:
برای هر موجود که امکان ایجاد دارد (امکان ایجاد دارد و ایجاد شده است)
در مورد «نفس انسان» برای کسی که «نفوس» را به عنوان موجود پذیرفته است، این امر کاملاً واضح است.
لذا موجودی هست که هر آنچه امکان ایجاد دارد را ایجاد کرده است، طبیعتاً خودش هم امکان ایجاد ندارد، اگر امکان میداشت خودش هم داخل در این گزاره بود، خودش وجودش ضروری است تا آنهایی که امکان دارند بتوانند بوجود بیایند.
بر فرض مثال اگر شتر حضرت صالح(ع) از مادهای پیشینی ساخته نشده باشد، آنگاه معلوم میشود که علاوه بر «نفس حیوانی» «ماده آن» هم که بدنش باشد قابل ایجاد هستند.
ممکن است روزی با استدلال و یا با علوم تجربی کشف کنیم که ماده در هستی خلق میشود اما مجدداً جای این بحث خواهد بود که شاید از هیچ بوجود آمده(هر چند این حرف بیمعنی است) اما معجزه و کرامات این احتمال را منتفی میسازد و ایجاد کننده را ذیشعور و هدفمند معرفی میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت به همگی
در تاپیک مرزهای ماده و معنا این مطلب را فرمدید که:
بزار به روش خودتان یک چیزی را هم من برای شما اثبات کنم:
اثبات منطقی:
میدانیم: اگریک شیءمربع باشدآنگاهمستطیل نیز هست.
ادعا: اگرشیءی مستطیل باشدآنگاهمربع هم هست.
فرض خلف: اگرشیءی مستطیل باشدآنگاه لزوماً مربع نیست.
همارز فرض خلف: اگرشیءی الزاماً مربع باشد آنگاه مستطیل نیست. /نادرست
نتیجه:اگرشیءی مستطیل باشد آنگاهمربع هم هست.
اگر مربع باشد آنگاه مستطیل نیست /همواره نادرست است
اگر مستطیل باشد آنگاه مربع نیست /همواره نادرست است، چرا؟ - چون شما مجموعهتان را به مربعها محدود ساختهاید، بخش اگر درست است، وطبیعتاً بخش آنگاه درست نیست.
لذا برای این مجموعه مورد ادعای شما درست است.
----------------------------------------------------------------------------
حالا اگر بگویید: هر مستطیل(مستطیل است و مربع است):
اگر مستطیل باشد آنگاه مربع نیست. /همواره نادرست نیست، یعنی مستطیلهایی هست که مربع نیستند.
اگر مربع باشد آنگاه مستطیل نیست. / همواره نادرست نیست، خوب دقت بفرمایید،چون مجموعه شما تمام مستطیلها است، بعضی حالات در آنها هست که مربع نیستند، لذا قسمت اگر نادرست خواهد بود، بنابراین بدون هیچ توجهی نسبت به قسمت آنگاه کل گزاره شرطی برای آن حالات درست خواهد بود!
لذا برای این مجموعه مورد ادعای شما همیشه درست نیست.
----------------------------------------------------------------------------
در مورد اعداد اول و فرد هم که فرموده بودید، همین شیوه بررسی مناسب خواهد بود.
----------------------------------------------------------------------------
اما فرضاً یکی از مسایلی ارائه شده توسط حقیر:
برای موجودمتغییر: اگرتغییری به او اعمال شود آنگاه متغییر نخواهد بود.
برای هر موجود مادی متغییر، فرض کردیم که میتوانیم تغییری به آن اعمال کنیم، لذا برای کل مجموعه قسمت اول(اگر) درست خواهد بود، همزمان قسمت آنگاه نادرست است، زیرا تغییر ما موجب نمیشود که آن ماده دیگر تغییرناپذیر شود. پس کل گزاره برای تمام حالات نادرست خواهد بود.
----------------------------------------------------------------------------
اگر دقت کرده باشید، متوجه خواهید شد که این روش برای حالاتی سودمند است، که ویژگی مورد نظر ذاتی مجموعه مورد نظر نباشد، مثلاً تغییر، ذاتی موجودات نیست، در این صورت میتوانیم آن را به کل مجموعه اعمال کنیم و همه مجموعهمان را دارای آن خاصیت کنیم. حالا اگر شما بتوانید مربع بودن را به تمام مستطیلها اعمال کنید، مورد ادعای شما در تمام حالات درست خواهد بود.
پس نکته این شد که:
1- به ارزش گزاره ها دقت شود(در منطق گزاره ای در گزاره شرطی، وقتی قسمت اگر نادرست باشد، کل گزاره درست است.)
2-این روش بیشتر مناسب ویژگی های غیرذاتی یک مجموعه است.
3-مجموعه مناسب انتخاب شود.
اگر اشتباهی دیدید، بیان بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
در پست 13جدولی را بصورت عکس آوردم، تغییر قالب سایت عکسها رو حذف کرده، توضیح مطلب بصورت زیر است:
اگر دو گزاره(حکم) «آ» و «ب» داشته باشیم، گزارههای ترکیبی متفاوتی از این دو می توان ساخت، برای بررسی ارزش گزاره ترکیبی از جدول استفاده می کنیم، چند گزاره ترکیبی حاصل از «آ» و «ب» بصورت زیر است:
1- اگر «آ» آنگاه «ب»
2- اگر « ب » آنگاه «آ»
3- اگر «آ» آنگاه «نقیض ب»
4- اگر «ب» آنگاه «نقیض آ»
ارزش هر گزاره شرطی به این صورت است که قسمت شرط و نتیجه میتوانند درست یا نادرست باشند، پس 4 حالت ممکن داریم:
(شرط درست، نتیجه درست) دراین صورت گزاره شرطی درست خواهد بود.
(شرط درست، نتیجه نادرست) دراین صورت گزاره شرطی نادرست خواهد بود.
(شرط نادرست، نتیجه درست) دراین صورت گزاره شرطی درست خواهد بود.
(شرط نادرست، نتیجه نادرست) دراین صورت گزاره شرطی درست خواهد بود.
با توجه به مطلب بیان شده، ارزش هر چهار گزاره شرطی1،2،3 و 4 در جدول زیر در حالات مختلف بیان شده است:
آ ...............ب ............... اگر «آ» آنگاه «ب» ..... اگر « ب » آنگاه «آ».......... اگر «آ» آنگاه «نقیض ب».............اگر «ب» آنگاه «نقیض آ»
درست ......درست...............درست ..................درست .......................نادرست .......................................نادرست
درست ......نادرست............. نادرست ...................درست .........................درست ...........................................درست
نادرست .....درست ..............درست ...................نادرست .........................درست ...........................................درست
نادرست ....نادرست .............درست ....................درست ..........................درست ...........................................درست
در پست مورد نظر به جای اسامی «آ» و «ب» از «P» و «Q» استفاده شده است.
==========================================
مثلاً: عدد 21، فرد است ولی اول نیست، لذا در حالت شماره 4 تحلیل گزاره شرطی صدق می کند. پس گزاره شرطی درست است.
پس نقیض آن نادرست است: یعنی:
درست نیست که(هر فردی(فرد است و اول است))
با سلام و خداقوت
نظرتان چیست؟
می گوییم:
و 2- (اگر موجود فرضی تناقض نداشته باشد آنگاه با تامین شرایط وجودی، وجود دارد)
فرض متناقض: موجود ماهیت داشته باشد و نداشته باشد یا نه ماهیت داشته باشد و نه نداشته باشد
فرض نامتناقض = نقیض(فرض متناقض) = موجود فرضی یا ماهیت داشته باشد یا ماهیت نداشته باشد
تعمیم خط 2: هر موجود فرضی(اگر یا ماهیت داشته باشد یا ماهیت نداشته باشد آنگاه با تامین شرایط وجودی، وجود خارجی دارد)
خب موجود فرضی زیر را در نظر بگیرید:
با تشکر از تذکرات سودمندتان
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
در منطق، جدول ارزش یا جدول درستی (Truth table) به جدولی اطلاق میشود، که در آن درستی و نادرستی گزارهها درج گردد. منظور از درستی یا صدق در هر گزاره، مطابقت آن با واقع؛ و منظور از نادرستی یا کذب عدم مطابقت آن با واقع است. هر گزاره درست در این جدولها با «د» یا «T» و هر گزاره غلط با «ن» یا «F» نشان داده میشود.
[/HR]نقیض عملگری است که هرگاه قضیهای (گزارهای) صادق و درست باشد، آن را به قضیهای کاذب و نادرست تبدیل خواهد کرد.
در جدول زیر مقادیر مختلق نقیض P برای مقادیر مختلف P نمایش داده شده است
----P--------------- نقیض P
درست ------------نادرست
نادرست -----------درست
از جدول می فهمیم که هرگاه P درست باشد، نقیض P نادرست است و بالعکس.
[/HR]عملگری است که در آن دو قضیه به وسیله حرف عطف «و» با هم ترکیب میشوند. قضیه حاصل از ترکیب عطفیدرست خواهد بود؛ اگر و فقط اگر هر دوی قضایای ساده تشکیلدهندة آن درست باشند.
---P-----------q------------PوQ
درست------درست-------درست
درست-----نادرست------نادرست
نادرست---درست--------نادرست
نادرست--نادرست-------نادرست
جدول بالا در حقیقت می گوید که:
اگر اولی درست و دومی هم درست باشد کل عبارت عطفی درست است
اگر حتی یکی از آنها هم درست نباشد، کل عبارت عطفی نادرست است.
[/HR]هرگاه دو قضیه حملی ساده را با حرف «یا» ترکیب کنیم، قضیه مرکب تشکیل شده را ترکیب فصلی مینامند. تنها وقتی قضیه حاصل از ترکیب فصلی، نادرست خواهد بود که هر دو قضیه تشکیلدهنده آن نادرست باشد. ترکیب فصلی را به صورت « p ∨ q» یا « p || q» یا « p + q» نشان میدهند، و خوانده میشود: « p یا q»
---P-----------q------------P یا Q
درست------درست-------درست
درست-----نادرست-------درست
نادرست---درست---------درست
نادرست--نادرست-------نادرست
از جدول بالا فهمیده می شود که حتی اگر P به تنهایی یا q به تنهایی یا هر دو درست باشند، آنگاه عبارت PیاQ درست است
[/HR]منبع: برخی توضیحات رو از ویکی یدیا گرفتم، اما میتونید از هر کتاب ساختمان گسسته یا منطق یا حساب گزاره ای تهیه کنید.
ترکيب تابع ارزشي P ®Q با ماتريس [1011] که از آن در منطق جديد به استلزام مادي تعبير مي شود و کذب مقدم يا صدق تالي شرط لازم و کافي صدق آن به شمار مي آيد، معادل ترکيب هاي تابع ارزشي ~P nQ و ~ (P ? ~Q) در منطق جديد است که داراي همان ماتريس مي باشد. اين ترکيب اساسي ترين مفهوم منطق جديد محسوب مي شود و در استدلال هاي پيچيده رياضي نتايج رضايت بخشي داده است.
آگاهي يا عدم آگاهي منطق دانان قديم از شروط صدق اين ترکيب سوالي اساسي و بنيادين در منطق تطبيقي است که پاسخ آن مي تواند ساير مباحث تطبيقي در منطق را تحت تاثير قرار دهد. پاسخ هاي مختلفي را که تاکنون به اين سوال داده شده است، مي توان در رويکردهاي زير خلاصه نمود:
(1 اتفاقيه عامه همان استلزام مادي است. (2 تعريف متصله مقسمي با تعريف استلزام مادي يکي است. (3 شروط صدق متصله مقسمي با شروط صدق استلزام مادي يكي است. (4 آگاهي ابن سينا از شروط صدق استلزام مادي به دليل وجود قراين مختلف، له و عليه آن، در متون وي مورد ترديد است. (5 شروط صدق اتفاقي اعم با شروط صدق استلزام مادي يكي است. (6 شروط صدق هيچ يک از انواع شرطي با شروط صدق استلزام مادي يکي نيست و منطق دانان قديم از شروط صدق استلزام مادي آگاه نبوده اند.
در اين مقاله به بررسي و تحليل اين رويکردها و نقد دلايل و مستندات آنها مي پردازيم و تلاش مي کنيم تا با کنار گذاشتن پيش فرض ها و درنظر گرفتن جميع جوانب موضوع به وحدت نظر در اين موضوع بنيادين دست يابيم و پايه اي استوار براي تحقيقات بعدي در قلمرو منطق تطبيقي فراهم آوريم.
بر اساس اين تحقيق شروط صدق استلزام مادي منطق جديد بر شروط صدق هيچ يک از انواع شرطي در منطق قديم منطبق نيست و دلايل رويكردهايي كه به آگاهي ابن سينا از شروط صدق استلزام مادي حكم کرده اند و يا در جستجوي يافتن قضيه اي با شروط صدق مشابه برآمده اند، از پشتوانه کافي برخوردار نيست. در صورت قبول اين نظر منطق هاي قديم و جديد دو نظام منطقي مختلف به حساب مي آيند که با وجود برخي اشتراک ها در اصول و مباني، از يکديگر فاصله زيادي دارند؛ چنانچه هندسه هاي اقليدسي و غيراقليدسي و نيز فيزيک نيوتن و فيزيک اينشتين نيز دو نظام هندسي يا فيزيکي مستقل اند.
آدرس مقاله : لینک
[/HR]البته حقیر(سلمان14) خیلی نتیجه این مقاله رو قبول ندارم، وبیشتر معتقدم که شرطی منطق ریاضی جامع شرطی منطق معمولی است، یعنی شرطی ریاضی دربرگیرنده شرطی منطق معمولی است، و منطق معمولی فقط حالات خاصی از این شرطی را بررسی کرده است.
فرصت کردید، بخوانید، حقیر خودم کامل نخواندم، ولی چون کمی آشنایی با شرطی ریاضی دارم، حدث میزنم ماجرا از چه قرار است.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
آیا منطق گزاره ای پاردوکس دارد؟
پاسخ: پارادکس به هر گزاره یا نتیجهای گفته میشود که با گزارههایِ قبلیِ گفته شده در همان نظریه یا دستگاهِ نظری، و یا با یکی از باورهایِ قویِ پیشزمینه، شهودِ عقلی و یا باورِ عمومی در تناقض باشد. اگر پارادکس به معنایِ تناقض با یکی از گزارههایِ همان نظریهای باشد که پارادکس در آن پدید آمده این امر یک ضعفِ جدی برایِ آن نظریه محسوب شده و آن را بیاعتبار میکند. اما پارادکسهایِ بسیاری وجود دارند که نه با دستگاهِ نظریای که از آن پدید آمدهاند، بلکه با باورِ عمومیِ ما در تناقض اند. برایِ این قبیل «پارادکس»ها در واقع این نامِ دقیقی نیست. منبع: لینک
[/HR]لذا منطق گزاره ای پاردوکسی به معنای واقعی ندارد، بلکه از آنجایی که مفاهیم به کاربرده شده در زندگی عادی پر از اشتباه است، گاهی آنها را پارادوکس نما می یابیم.
مثلاً شما به فرزندتان می گویید:«اگر در درس منطق 20 بگیری آنگاه برایت دوچرخه میخرم»
خب، حالا اگر فرزند شما در درسش 20 نگیرد، شما چه دوچرخه بخری، چه دوچرخه نخری، کار نادرستی انجام دادید؟(آیا گزاره شرطی را ابطال کرده اید؟)
خیر.
این ساده ترین برهان برای دفاع از گزاره استلزام مادی است(مشابه همین مثال در کتاب ساختمان گسسته آقای قلی زاده هست).
[/HR]یکی از شبه پارادوکس هایی که مطرح است، پارادوکس لوییس است:
لوییس می گوید: طبق حساب گزاره ها می توانم یک تناقض را مبنا قرار داده و نتیجه ای بگیرم:
به زبان ساده:
اگر تناقض وجود داشته باشد آنگاه خالقی هست.
اگر تناقض وجود داشته باشد آنگاه خالقی نیست.
در منطق گزاره ای این هر دو استدلال درست است، اما درستی استدلال مبنی بر درست بودن نتیجه نیست و این اشتباه لوییس بوده، به عبارتی همان که بارها توضیح داده شد، استدلال معتبر است اما نتیجه لزوماً درست نیست.
برای توضیح بیشتر به مقاله: آقای غلامرضا ذکیانی، مقالات دفتر فلسفه، پاییز و زمستان 83، ص 52-31 مراجعه کنید.
ترکیب عطفی:
مثال:
« گوشی همراهم درست باشد و شارژ داشته باشد»
گزاره بالا یک گزاره مرکب حاصل زا دو گزاره ساده است:
«گوشی همراهم درست باشد»
«گوشی همراهم شارژ داشته باشد»
خب نقیض این گزاره چه وقتی رخ میدهد؟
یعنی چه موقع شما نیمتوانید از گوشی استفاده کنید:
1- یا گوشیتان همراهتان درست نباشد
2- یا شارژ نداشته باشید
3- یا هردو
لذا نقیض «گوشی همراهم درست باشد و شارژ داشته باشد» = «گوشی همراهم درست نباشد» یا «گوشی همراهم شارژ نداشته باشد»
به زبان ریاضی:
نقیض (a و b) = نقیض a یا نقیض b.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
به دوستانی که مطالعه فلسفی دارند،
بویژه دوستان علوم انسانی
توصیه میکنم که برنامه نویسی مطالعه بکنید،
به نظر حقیر یه جاهایی خیلی مفید است.
موفق باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
موجودی که ماهیت ندارد و خودبه خود وجود دارد و عاقل است و عالم است و مدبر است و قادر است و خالق است و صورتگر است و صابر است و حافظ است و سمیع است و بصیر است و ......
چون ماهیت ندارد و خودبه خود وجود دارد، پس شرایط وجودی اش تامین شده است.
شاید فکر کنید که میشه موجودی دیگر فرض کرد که مثلاً کمی علم داشته باشه و خودبه خود هم وجود داشته باشه، پس شرایط وجودی اش تامین شده است.
جواب: خیر! چنین چیزی نیست.
تنها موجودی خودبه خودی است، که هیچ نیازی و هیچ کمی و کسری ندارد، اگر نیاز و کمی کسری در عالم واقع داشته باشد، یعنی چیزی در جایی هست که باید داشته باشد و او ندارد، لذا خودبه خودی نخواهد بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
اگروتنهااگر دعایمان برآورده شود آنگاه اجابت کننده ای دارد و اجابت کننده در دنیا دخالت دارد و دعایمان از نظر او به صلاح بوده و دعایمان درست بوده.
اگروتنهااگر دعایمان برآورده نشود آنگاه اجابت کننده ای ندارد یا اجابت کننده در دنیا دخالت ندارد یا دعایمان از نظر او به صلاح نبوده یا دعایمان درست نبوده.
لذا اگر دعا برآورده شد، حتماً خدایی بوده و در دنیا دخالت دارد و خوب و بد را تشخیص میدهد پس عالم است پس قادر است و ....
ولی اگر دعا برآورده نشد، نمیشه گفت خدایی نبوده، چون ممکنه بوده باشد ولی دعایمان درست نبوده یا به صلاح نبوده یا ....
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خدا قوت
تعریف ضدین:دو چیز که با هم جمع نمی شوند.
تعریف نقیضین:دو چیز که با هم جمع نمی شوند و رفع هم نمی شوند.منظور از این که رفع نمی شوند این است که نمی توانیم بگوییم هیچ کدام نیستند.
از دو تعریف بالا واضح است که هر نقیضین،ضدین هستند.اما عکس قضیه صادق نیست.یعنی لزومی ندارد بگوییم هر ضدین،نقیضین هستند.
شما به تعریف نقیضین که بنده در اول پست این تاپیک گفتم دقت کنید.نقیضین یعنی دو چیز که نه رفع شوند نه جمع.تقابل و تغایر اقسامی دارد.یک قسمش نقیضین هستند.شما مجموعه سیاه ها را در نظر بگیرید.نه سیاه می شود نقیض این.حال نه سیاه برابر کل مجموعه است.نه این که تک تک اجزاء نقیض سیاه باشند.اگر شما بگویید نه سیاه یعنی آبی،یکی از زیر مجموعه های مجموعه را با خودش مساوی گرفته اید که چنین چیزی صحیح نیست.نه سیاه یعنی اجتماع تمامی مجموعه های دیگر.نه این که هر کدام از مجموعه هایی که داریم از آن ها اجتماع می گیریم عین نه سیاه باشند.مصداق هستند،اما عین آن مفهوم خاص نیستند.ترجیحاً این بحث برود یک تاپیک دیگر.چون اگر حرف من غلط باشد و حرف شما درست،در اینصورت برهان راحتتر بیان می شود و باز به مطلوب می رسیم.اگر هم حرف من درست باشد و حرف شما غلط،باز هم برهان تغییر نمی کند.پس دخل چندانی به بحث ندارد.ولی خب بحث درباره تناقض و نقیضین مهم است.
حالا من بگم شما بگو،
میشه تکرار مکررات
از نظر حقیر فعلاً: رفع نقیضین همیشه محال نیست،
دلیل:
نه سیاه و نه سفید = {یا سفید یا سبز یا نارنجی یا ....} و {یا سیاه یا سبز یا نارنجی یا ...}
و این هم محال نیست.
رفع نقیضین در یک حالت خاص قطعاً محال است، هر گاه تمام نقیضین جمع باشند.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
جواب ندادید
جواب دادم:
شما به تعریف نقیضین که بنده در اول پست این تاپیک گفتم دقت کنید.نقیضین یعنی دو چیز که نه رفع شوند نه جمع.تقابل و تغایر اقسامی دارد.یک قسمش نقیضین هستند.شما مجموعه سیاه ها را در نظر بگیرید.نه سیاه می شود نقیض این.حال نه سیاه برابر کل مجموعه است.نه این که تک تک اجزاء نقیض سیاه باشند.اگر شما بگویید نه سیاه یعنی آبی،یکی از زیر مجموعه های مجموعه را با خودش مساوی گرفته اید که چنین چیزی صحیح نیست.نه سیاه یعنی اجتماع تمامی مجموعه های دیگر.نه این که هر کدام از مجموعه هایی که داریم از آن ها اجتماع می گیریم عین نه سیاه باشند.مصداق هستند،اما عین آن مفهوم خاص نیستند.
این مثال به درد نخور است برادر
شما رفتی سراغ یک گزینه که فقط دو حالت دارد.بنده هم گفتم که سیاه و نه {سفید یا صورتی یا سبز یا ....} محال است.
مثال شما این استشما در ادامه روی سفید و سیاه بحث کردید.
و گرنه در مورد گزاره بالا حرفی نیست.
نخیر.نه الف می تواند شامل هزار چیز شود.مثل لاانسان.لاانسان سنگ و چوب و ... می تواند باشد.به شیوه شما داریم:
1-می شود هم نه انسان داشته باشیم هم نه لا انسان (ادعای شما).
2-می شود هم لاانسان داشته باشیم و هم انسان (نه انسان=لاانسان نه لا انسان=انسان).
نتیجه:لاانسان و انسان با هم قابل جمع هستند.
لبیک یا مهدی
و من الله توفیق
حالا من بگم شما بگو،میشه تکرار مکررات
از نظر حقیر فعلاً: رفع نقیضین همیشه محال نیست،
دلیل:
نه سیاه و نه سفید = {یا سفید یا سبز یا نارنجی یا ....} و {یا سیاه یا سبز یا نارنجی یا ...}
و این هم محال نیست.
رفع نقیضین در یک حالت خاص قطعاً محال است، هر گاه تمام نقیضین جمع باشند.
با سلام
دعوای شما لفظی است. شما تعاریف متفاوتی از نقیضین در ذهن دارید و هر کدام بر مبنای تعاریف خودتان حرف می زنید.
تعریف نقیضین این است که اموری که جمعشان محال و رفعشان محال باشد. یعنی فقط یکی و حداقل یکی برقرار است.
مثل عدم و وجود - حقیقی و غیر حقیقیی - متناقض و نامتناقض - انسان و غیر انسان و ....
مواردی که شما مثال میزنید مصداق این تعریف نیستند.
(پست های شامل این مباحث از جمله همین پست خودم به زودی حذف خواهند شد.)
در پناه حق
ببینید اصلاً نقیض از کجا میآید:
یک وضعیت داریم با دو حالت آ و ب.
اگر آ نباشد(نقیض آ) = ب.
اگر ب نباشد(نقیض ب) = آ.
خب بله در اینجا نقیض آ و نقیض ب محال است.
اما یک حالت داریم به سه وضیعت:
آ ب پ
نقیض آ = ب یا پ
نقیض ب = آ یا پ
نقیض پ = آ یا ب.
خب نقیض آ و نقیض ب = محال؟؟
مسلماً خیر.
نتیجه:لاانسان و انسان با هم قابل جمع هستند.
خیر اخوی به شیوه حقیر این دو با هم جمع نمی شوند، چرا؟
لا انسان = سنگ یا شیشه یا قرقی یا موزاییک یا ....
لا انسان و انسان = سنگ و انسان یا شیشه و انسان یا قرقی و انسان یا موزاییک و انسان یا .....
هیچکدام از این یا ها اتفاق نمی آفتد، مثلاً سنگ و انسان یک موجود نیست، اصلاً باطل است، چون نمی شود هم سنگ و هم انسان باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
ببینید اصلاً نقیض از کجا میآید:
یک وضعیت داریم با دو حالت آ و ب.
اگر آ نباشد(نقیض آ) = ب.
اگر ب نباشد(نقیض ب) = آ.خب بله در اینجا نقیض آ و نقیض ب محال است.
اما یک حالت داریم به سه وضیعت:
آ ب پ
نقیض آ = ب یا پ
نقیض ب = آ یا پ
نقیض پ = آ یا ب.خب نقیض آ و نقیض ب = محال؟؟
مسلماً خیر.
لذا جمع نقیضین هم محال نیست.این است حاصل فرمایش شما.
متاسفانه شما همه اقسام تقابل و تغایر را تناقض می گیریم.به همین دلیل به چنین مشکلی می افتید.
نقیض آ = ب یا پ
نقیض ب = آ یا پ
نقیض پ = آ یا ب.
عجب.یکخورده دقیقتر می شویم.در اثبات پایین،مفروضات ما تساوی های بالا هستند:
نقیض آ = ب یا پ.پس آ=نقیض ب و نقیض پ=آ یا پ یا ب.پس آ= ب یا پ یا آ.پس آ=نقیض آ یا آب.پس نقیض آ=آ و نقیض آ.مورد آخر تناقض است.پس ادعای شما باطل است.
لبیک یا مهدی
و من الله توفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
خیر اخوی به شیوه حقیر این دو با هم جمع نمی شوند، چرا؟لا انسان = سنگ یا شیشه یا قرقی یا موزاییک یا ....
لا انسان و انسان = سنگ و انسان یا شیشه و انسان یا قرقی و انسان یا موزاییک و انسان یا .....
هیچکدام از این یا ها اتفاق نمی آفتد، مثلاً سنگ و انسان یک موجود نیست، اصلاً باطل است، چون نمی شود هم سنگ و هم انسان باشد.
استنتاج بالا مطلقاً نتیجه ادعای شما بود.
لبیک یا مهدی
و من الله توفیق
لذا جمع نقیضین هم محال نیست.این است حاصل فرمایش شما.
متاسفانه شما همه اقسام تقابل و تغایر را تناقض می گیریم.به همین دلیل به چنین مشکلی می افتید.
حرف تو دهن من نذار، برادر،
حقیر میگویم، ثابت کنید که:
جمع هر دو نقیضینی باطل است!
خب ثابت نشد.
و این مشکلی در منطق شما ایجاد نمیکند، اخوی.
منطق شما در حالتی که دو حالت داشته باشد،
طبق این منطق ما جمع نقیضین برایش محال است.
جمع نقیضین برای زمانی که جواب بیش از دو حالت باشد، محال نخواهد بود.
و در این حالت جمع تمام نقیضها باطل است و نه نقیضین.
عجب.یکخورده دقیقتر می شویم.در اثبات پایین،مفروضات ما تساوی های بالا هستند:
نقیض آ = ب یا پ.پس آ=نقیض ب و نقیض پ=آ یا پ یا ب.پس آ= ب یا پ یا آ.پس آ=نقیض آ یا آب.پس نقیض آ=آ و نقیض آ.مورد آخر تناقض است.پس ادعای شما باطل است.
لطفاً بین جملات اینتر بزنید،
متوجه منظورتان نشدم
بنده گفتم:
نقیض آ = ب یا پ.
نقیض ب = آ یا پ.
نقیض پ = آ یا ب.
ب = نقیض آ و نقیض پ.
پ = نقیض آ و نقیض ب.
آ = نقیض ب و نقیض پ.
هیچ ایرادی ندارد.
مطابق معادلات هم هست.
با تشکر.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
حرف تو دهن من نذار، برادر،حقیر میگویم، ثابت کنید که:
جمع هر دو نقیضینی باطل است!
خب ثابت نشد.
برادر محترم،این یک اصل است در منطق.چیزی نیست که بشود ثابتش کرد.رد آن یعنی رد منطق.یعنی سفسطه.سوفیست شدن.یعنی این که وجود همان عدم است و ... .
و این مشکلی در منطق شما ایجاد نمیکند، اخوی.
منطق شما در حالتی که دو حالت داشته باشد،
طبق این منطق ما جمع نقیضین برایش محال است.
جمع نقیضین برای زمانی که جواب بیش از دو حالت باشد، محال نخواهد بود.
و جدر این حالت جمع تمام نقیضها باطل است.
اثبات پایینی را بررسی کنید.
لطفاً بین جملات اینتر بزنید،
متوجه منظورتان نشدم
بنده گفتم:
نقیض آ = ب یا پ.
نقیض ب = آ یا پ.
نقیض پ = آ یا ب.ب = نقیض آ و نقیض پ.
پ = نقیض آ و نقیض ب.
آ = نقیض ب و نقیض پ.هیچ ایرادی ندارد.
مطابق معادلات هم هست.
بفرمایید:
1-نقیض آ = ب یا پ (طبق حرف شما).
2-آ=نقیض ب و نقیض پ (نقیض کردن طرفین 1).
3-آ=آ یا پ یا ب (طبق تساوی هایی که راجع به نقیض ب و نقیض پ در بالا گفتید).
4-آ=نقیض آ یا آ (چون پ یا ب = نقیض آ).
5-نقیض آ=آ و نقیض آ (نقیض کردن طرفین تساوی 4).
مورد آخر تناقض است.پس ادعای شما باطل است.
لبیک یا مهدی
و من الله توفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اخوی اینی که اینجا خودتان رد میکنید، خداوکیلی، همانی نیست که میخواستید ثابت کنید:
حقیر ارتباط این را با موضوع قبلی نمی فهمم.لطفاً بیشتر توضیح دهید.
پس
انسان، وجود است.
پلاتیپوس، وجود است.پس انسان = پلاتیپوس.
و همه این شاهکارها، براساس خلط میان یک «فعل» و یک «مفهوم ماهوی».
با عرض پوزش.
نه برادر.این خلط بین مصداق و مفهوم است.زمانی حرف شما درست است که مفهوم انسان = مفهوم وجود باشد.در حالی که اینطور نیست.به استدلال زیر دقت کنید:
سعدی انسان است.انسان یک مفهوم کلی است.نتیجه:=سعدی یک مفهوم کلی است.
گزاره اول مربوط به مصداق است و گزاره اول مربوط به مفاهیم و این ها را نباید خلط کرد.
لبیک یا مهدی
و من الله توفیق
برادر محترم،این یک اصل است در منطق.چیزی نیست که بشود ثابتش کرد.رد آن یعنی رد منطق.یعنی سفسطه.سوفیست شدن.یعنی این که وجود همان عدم است و ... .
اگه این چیزا رو من گفتم، بنده میگویم، وجود عدم نیست.
زیرا وجود و عدم دو گزینه ای است
و این بحث حقیر هییچگونه خللی در وجود و عدم و تمام مباحث شما پیش نمی آورد که هیچ
موجب سرعت گرفتن استدلالات شما هم میشود
بیا و خوبی کن.
3-آ=آ یا پ یا ب (طبق تساوی هایی که راجع به نقیض ب و نقیض پ در بالا گفتید).
بنده این را نگفتم
حقیر گفتم از رخداد(آ) می توانیم رخداد(آ یا پ یا ب) را نتیجه بگیریم
و این به این معنی نیست که
از رخداد(آ یا ب یا پ) میتوانیم (آ) را نتیجه بگیریم.
بزرگوار ادعای ما باطل نیست،
خدا خیرت بده،
این موضوعی که مطرح کردم میتونه منشا خیر باشد.
در پناه خدا.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اگه این چیزا رو من گفتم، بنده میگویم، وجود عدم نیست.
زیرا وجود و عدم دو گزینه ای است
و این بحث حقیر هییچگونه خللی در وجود و عدم و تمام مباحث شما پیش نمی آورد که هیچ
موجب سرعت گرفتن استدلالات شما هم میشودبیا و خوبی کن.
بنده هم که نگفتم قصد شما بد است.اتفاقاً خیلی هم خوب است.اما هدف وسیله را توجیه نمی کند.اگر هدف خوب و درستی داریم،روش و وسیله هم باید خوب و صحیح باشد.
بنده این را نگفتم
حقیر گفتم از رخداد(آ) می توانیم رخداد(آ یا پ یا ب) را نتیجه بگیریم
و این به این معنی نیست که
از رخداد(آ یا ب یا پ) میتوانیم (آ) را نتیجه بگیریم.بزرگوار ادعای ما باطل نیست،
خدا خیرت بده،
این موضوعی که مطرح کردم میتونه منشا خیر باشد.
شما در مفروضات گفتید:
نقیض ب=آ یا پ
نقیض پ=آ یا ب
ما تا اینجا رسیدیم:آ=نقیض ب و نقیض پ
حال طبق تساوی های بالا بجای نقیض ب و نقیض پ معادل هایشان را می گذاریم:
آ = آ یا ب یا پ یا آ=آ یا ب یا پ.
و بقیه استدلال مطابق قبل.
لبیک یا مهدی
و من الله توفیق
اگر پرانتزها را قاطی نکنید، مشکل حل میشود
نقیض ب=آ یا پ
نقیض پ=آ یا ب
ما تا اینجا رسیدیم:آ=نقیض ب و نقیض پ
حال طبق تساوی های بالا بجای نقیض ب و نقیض پ معادل هایشان را می گذاریم:
پس
آ = (آ یا پ) و (آ یا ب)
= آ و (آ یا ب) یا پ و(آ یا ب)
= (آ و آ) یا (آ و ب) یا (پ و آ) یا (پ و ب)
= آ و آ
= آ.
و مشکلی ندارد.
سلام
نه برادر.این خلط بین مصداق و مفهوم است.زمانی حرف شما درست است که مفهوم انسان = مفهوم وجود باشد.در حالی که اینطور نیست.به استدلال زیر دقت کنید:
سعدی انسان است.انسان یک مفهوم کلی است.نتیجه:=سعدی یک مفهوم کلی است.
گزاره اول مربوط به مصداق است و گزاره اول مربوط به مفاهیم و این ها را نباید خلط کرد.
بله اینجا شما درست میگویید که:
سعدی موجود است.
حسن موجود است.
سعدی مصداق و حسن مصداق است، اما موجود مفهوم است.
اما اشکالم به
موجود، وجود است،
هنوز پا برجاست.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اگر پرانتزها را قاطی نکنید، مشکل حل میشود
نقیض ب=آ یا پ
نقیض پ=آ یا ب
ما تا اینجا رسیدیم:آ=نقیض ب و نقیض پ
حال طبق تساوی های بالا بجای نقیض ب و نقیض پ معادل هایشان را می گذاریم:
پس
آ = (آ یا پ) و (آ یا ب)
= آ و (آ یا ب) یا پ و(آ یا ب)
= (آ و آ) یا (آ و ب) یا (پ و آ) یا (پ و ب)
= آ و آ
= آ.
و مشکلی ندارد.
آ=(آ یا ب) و (آ یا پ).
آ=آ یا (ب و پ).
نقیض ب=آ یا پ.پس ب=نقیض آ و نقیض پ.
نقیض پ=آ یا ب.پس پ=نقیض آ و نقیض ب.
پس آ=آ یا (نقیض آ و نقیض ب و نقیض پ و نقیض آ).
پس آ=آ یا (نقیض آ و نقیض ب و نقیض پ).
پس آ=آ یا (پ یا ب یا آ یا پ یا ب یا آ).
پس آ=آ یا (آ یا ب یا پ).
پس آ=آ یا ب یا پ.
بقیه اثبات مانند قبل.
لبیک یا مهدی
و من الله توفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
بله اینجا شما درست میگویید که:سعدی موجود است.
حسن موجود است.
سعدی مصداق و حسن مصداق است، اما موجود مفهوم است.اما اشکالم به
موجود، وجود است،
هنوز پا برجاست.
دقیقاً چه اشکالی نسبت به آن دارید؟
و مطابق همین موضوع خودتان
میتوانم بگویم
خدا، وجود است،
به این معنی نیست که «وجود» عینیت خارجی دارد
زیرا «وجود» مفهوم است.
و خدا مصداق!!!!!!
آنجا که ما ثابت کردیم وجود،موجود است فقط و فقط منظورمان این بود که مفهوم وجود،همان مفهوم موجود است.نه این که مصداق وجود،مصداق موجود است.
برای اثبات این که خدا وجود است،به طرق دیگری می رویم.بنده آن اثبات را به هیچ عنوان برای این نیاوردم که ثابت کنم وجود،مصداق خارجی دارد چون موجود است.نخیر.منظورم اتحاد مفهومی بین وجود و موجود بود.نه اتحاد مصداقی.
لبیک یا مهدی
و من الله توفیق
سلام
جناب یعنی شما میفرمایید استدلال از هر راهی برویم یک نتیجه میدهد؟
حاجی، سید آن راه حقیر کوتاهتر بود،
چرا هی همش میزنی؟
پس آ=آ یا (نقیض آ و نقیض ب و نقیض پ).
پس آ=آ یا (پ یا ب یا آ یا پ یا ب یا آ).
باز هم واوها را با یاها قاطی کردی!!!!
باید به جای این:
پس آ=آ یا (نقیض آ و نقیض ب و نقیض پ).
پس آ=آ یا (پ یا ب یا آ یا پ یا ب یا آ)
بنویسید:
پس آ=آ یا (نقیض آ و نقیض ب و نقیض پ).
پس آ=آ یا (پ یا ب و آ یا پ و ب یا آ)
و بعد مشکلی پیش نخواهد آمد.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
نقیض آ و نقیض ب و نقیض پ = نقیض آ و نقیض ب و (آ یا ب)=(نقیض آ و نقیض ب) و نقیض (نقیض آ و نقیض ب).
در نتیجه تناقض می شود.
لبیک یا مهدی
و من الله توفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
نقیض آ و نقیض ب و نقیض پ = نقیض آ و نقیض ب و (آ یا ب)=(نقیض آ و نقیض ب) و نقیض (نقیض آ و نقیض ب).
در نتیجه تناقض می شود.
بزرگوار
حقیر خواستم بگویم و گفتم که: «رفع نقیضین همیشه محال نیست بویژه در حالتی که با بیتشر از دو گزینه سر وکار داریم، اصلاً محال نیست»
یعنی رفع دو نقیض
نه رفع تمام نقیضها، گرامی.
خدمتتان عرض کردم که:
رفع نقیضین در یک حالت خاص قطعاً محال است، هر گاه تمام نقیضین جمع باشند.
البته عبارت دقیقش این است که:
اجتماع تمام نقیضها محال است ولی اجتماع تمام منهای یک یا هر چند تا از نقیضها محال نیست.
بنابراین :
در این حال سه گزینه ای:
نقیض آ و نقیض ب : محال نیست
نقیض آ و نقیض پ: محال نیست
نقیض ب و نقیض پ: محال نیست
اما نقیض آ و نقیض ب و نقیض پ: محال است.
با تشکر