ماجرای بسیار زیبای مریضی امام حسین (ع) و عرب بیابانی

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
ماجرای بسیار زیبای مریضی امام حسین (ع) و عرب بیابانی

من وقتى مى‏خواهم مطلبى را از اهل تسنن نقل كنم، شادتر مى‏شوم تا اين كه شيعه نقل كرده باشد؛ چون از شيعه نقل كنيم، مى‏گويند: از هم مكتب خودتان است، اما ديگرى مطلبى را به نفع ما نقل كند، خيلى با ارزش است. حال دو مورد از آنها درباره آگاهى ائمه عليهم السلام براى شما نقل مى‏كنم.
وجود مبارك امام حسين عليه السلام پياده و با پاى برهنه، داشتند از مدينه به مكه مى‏رفتند. جاده‏اى كه قديم بين مكه و مدينه بود، اگر كسى با ماشين مى‏رفت، اميد نداشت كه به مكه برسد. خيلى جاده بدى بود.
من آن جاده را رفته بودم، آن سال‏ها، در آن جاده، دائم حاجى‏ها با احرام كشته مى‏شدند؛ يعنى سالى نبود كه جاده كشته ندهد. آن وقت امام حسين عليه السلام با پاى برهنه، در آن گرماى بالاى پنجاه درجه، بيست و پنج سفر از مدينه تا مكه آمدند.
در يكى از اين سفرها، پاى حضرت درد گرفت و تا زانو ورم كرد. نتوانستند راه را ادامه بدهند. لذا چادر زدند و امام عليه السلام را زير خيمه بردند و به حضرت عرض كردند: چند روز طول مى‏كشد، مى‏مانيم. پاى خود را دراز كنيد تا ورم و دردش بخوابد و هر وقت خود شما فرموديد، راه بيافتيم.
امام عليه السلام يكى از ياران خود را صدا زدند. در آن بيابانى كه اصلًا آب و علف پيدا نمى‏شد، از مدينه تا مكه فقط كوه است، فرمودند: طبق آدرسى كه به تو مى‏دهم، پشت فلان تپه مى‏روى، تعداد كمى چادرنشين هستند، مردى از گياهان خشك و تر اين بيابان در ايام بهار دوا درست مى‏كند كه براى درد و ورم پا خوب است، ولى نگو كه براى چه كسى مى‏خواهى؟ چون اگر اسم مرا ببرى، پول نمى‏گيرد.

چقدر امامان ما مهربان بودند. فرمود: چون اين‏ها بيابان‏نشين هستند و نان آنات از همين راه اداره مى‏شود، اگر اين دوا را رايگان يا كمتر بدهند، به زندگى آنها لطمه مى‏خورد.
گفت: چشم. آمد و طبق آدرسى كه حضرت داده بودند، آن مرد را ديد و گفت:
اين دوا را دارى آ گفت: آرى، اما بگو براى چه كسى مى‏خواهى؟ گفت: بنا نشد كه بپرسى براى چه كسى مى‏خواهى، تو دوا را بده، من هر چه قيمتش هست، نقدى‏ به تو مى‏دهم.
گفت: نه، بايد بگويى كه براى چه كسى مى‏خواهى؟ گفت: آخر اسم مريض به چه درد تو مى‏خورد؟ ما مريضى داريم كه در چادر افتاده و دارد ناله مى‏كند، دوا را بده. گفت: تا نگويى براى چه كسى مى‏خواهى، دوا نمى‏دهم.
بالاخره اين بنده خدا با اين كه حضرت ابى عبدالله عليه السلام فرموده بود نگو، اما گفت. البته نبايد مى‏گفت. گفت: والله دوا را براى جگر گوشه زهرا عليها السلام حضرت امام حسين عليه السلام مى‏خواهى؟ به تو نمى‏دهم. خودم مى‏آيم و با دست خودم دوا را به حضرت مى‏دهم. امام حسين عليه السلام آمده تا از منطقه ما رد شود، من به زيارتش نيايم؟
من تا به حال حضرت ابى عبدالله عليه السلام را نديده‏ام. اين چشم من بايد به چهره مولايم بخورد كه خدا اين چشم مرا در قيامت عذاب نكند.

عرب سياه، پابرهنه و بيابان گردى بود، اما معرفت داشت. آمد و وارد خيمه حضرت شد. عرض كرد: آقا! اين دوا. حضرت فرمود: اين هم پول دوا، عرض كرد: تمام دنيا فداى شما، قابل ندارد. يابن رسول الله! از من نخواهيد كه پول بگيرم.
حضرت فرمودند: نه، ما چيزى را رايگان نمى‏خواهيم. عرض كرد: حال كه مى‏خواهيد رايگان نباشد، من همسرم درد زايمان دارد، دعا كنيد كه فرزند و مادرش سالم بمانند. حضرت فرمودند: دعا مى‏كنم. وقتى تو برگردى، فرزندت سالم به دنيا آمده است و بدان: در دفترى كه نزد ما هست، اسم فرزند تو جزء شيعيان ما ثبت است.

استاد حسین انصاریان. پایگاه عرفان