« 23 اسفند سالروز شهادت سردار شهید عباس کریمی »

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
« 23 اسفند سالروز شهادت سردار شهید عباس کریمی »

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

روستای قهرود از توابع شهرستان کاشان در سال 1336 پذیرای کودکی شد که پدرش جهت سالم ماندن او به آستان با کرامت حضرت عباس نذر کرد و مادر، اسم او را عباس نهاد. او در محیط ساده و باصفای روستا و جو مذهبی خانواده رشد کرد. پس از اتمام تحصیلات ابتدایی در زادگاهش برای ادامه تحصیل راهی تهران شد. در آغاز سال سوم دبیرستان مجدداً به کاشان بازگشت و موفق به اخذ دیپلم در رشته نساجی گردید. دوران سربازی خود را در پادگان عباس آباد که در آن زمان فرماندهی حکومت نظامی تهران بود، گذراند. عباس از طریق ارتباط با برخی دوستان روحانی مبارز، با پخش اعلامیه و نوارهای سخنرانی امام فعالیت خود علیه رژیم پهلوی را آغاز کرد و در همین دوران توسط ساواک دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت. تا اینکه در پی فرمان امام خمینی (ره) او نیز از پادگان گریخت و در جمع مردم به مبارزات خود ادامه داد. هنگام ورود امام در کمیته استقبال، مسئولیت حفاظت و حراست از ایشان را به عهده گرفته در تصرف و خلع سلاح پادگان عباس آباد در 21 و 22 بهمن نقش مؤثری داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی در راه اندازی سپاه پاسداران کاشان پیشقدم شد و در اوایل سال 1358 به عضویت این نهاد مقدس درآمد. در فاصله کوتاهی مأمور به حفاظت از بیت امام در قم گردید و هنوز این مأموریت به پایان نرسیده بود که مسأله اغتشاش در ایرانشهر مطرح شد و در پی آن غائله کردستان او را با چهر ه واقعی جنگ آشنا کرد. عباس با استعفا از مسئولیتش در سپاه کاشان راهی کردستان شد و پس از مدتی سمت مسئول اطلاعات و عملیات پیرانشهر منصوب گردید. حاج عباس که لیاقت نظامی خود را به فرماندهان از جمله حاج احمد متوسلیان نشان داده بود پس از شکل گیری تیپ 27 محمد رسول الله (ص) راهی جنوب شد و به سمت عنوان مسئول اطلاعات- عملیات تیپ انتخاب گردید. او در عملیات ظفرآفرین فتح المبین از ناحیه پا به شدت مجروح گشت و در خرداد ماه سال 1361 زمانیکه حملات اسرائیل به لبنان اوج گرفت، همراه سایر دوستان برای حمایت به کشورهای سوریه و لبنان عزیمت کرد و پس از بازگشت به وطن در مهرماه همان سال به سنت نبوی جامه عمل پوشاند و ازدواج کرد که حاصل آن یادگاری به نام داوود است. در تمامی صحنه های نبرد، سربازی لایق بود و پس از عملیات خیبر (شهادت حاج همت) به فرماندهی لشگر 27 محمد رسول الله منصوب شد. سرانجام در روز 24/12/1363 بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش با آب دجله وضو ساخت و نماز عشق را به قد قامت شهادت ایستاد.[/][/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

در عملیات بدر، حاج عباس پس از سرکشی سنگرهای اطراف، به سنگر دیده بانی بازگشت. در یک لحظه با شنیدن صدای مهیبی روی زمین دراز کشیدم خوب دقت کردم تا بدانم گلوله تانک کجا اصابت کرده ، خدایا چه می بینم؟! توی این سنگر حاج عباس بود! او را از سنگر بیرون کشیدم. ترکشی پشت سرش را متلاشی کرده بود اما چشمهایش هنوز نگران بسیجیان بود. او را داخل قایق گذاشته و با سرعت به طرف پست امداد حرکت کردیم. اما دیگر فایده ای نداشت همه چیز تمام شد ... قایق آرام به طر ف اورژانس حرکت کرد در حالیکه حاج عباس با چهره ای معصوم در زیر پتو آرمیده بود. پیکر خونی و خیس او را داخل آمبولانس گذاشته و به سمت دوکوهه راه افتادیم و به نیت آخرین وداع، پیکر او را دور زمین صبحگاه طواف داده به سمت تهران حرکت کردیم. عباس کریمی روز 23/12/1363 و در سالروز شهادت حاج همت به او پیوست و این تاریخ برای دومین بار در خاطره لشگر 27 محمد رسول الله (ص) جاودانه شد. 2 روز بعد پیکرش در کنار مزار شهید اقارب پرست به خاک سپرده شد و بار دیگر مسافری از جزیره مجنون به بهشت زهرا (س) میهمان گشت.

راوی: گلعلی بابایی - قاسم صادقی[/]

به نام خدا...

سخن شهید
خودمان را بررسی کنیم، ببینیم کجا بودیم، چه بودیم، از کجا آمده ایم و به کجا می رویم. ما که نیروی این انقلاب هستیم باید برای آن خون بدهیم. خصوصیات یک فرمانده به این شرح است: «سلامتی جسم و فزونی علم، مشورت با نیرو، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت فرماندهی از راه ارشاد و موعظه در کنار همه تاکتیک ها، از همه مهمتر فاصله نگرفتن از خداست. فرماندهی که ابتکار عمل نداشته باشد تسلیم است. ابتکار عمل سلاح برنده مؤمن است.»
وصیت نامه
... صبر پیشه کنید و صبر، تسلیم نشدن در مقابل باطل و ناحق نیست بلکه استواری و ایستادگی در برابر ناملایمات و سختی هاست. صبر، (مقاومت) در مقابل گرفتاریها، مبارزه سرسخت با مشکلات زندگی، مبارزه با هوای نفسانی و اجرای دستورهای امام و مبارزه با منافقین داخلی است که خود نیز یک جبهه داخلی هستند.

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

حاج عباس مدتی که به علت مجروحیت حین عملیات فتح المبین در بیمارستان بستری شد وقت را مغتنم شمرده و در مورد تشکیل خانواده فکر می کرد. همسر یکی از دوستان عباس، مرا به او معرفی کرد و این آغاز آشنایی ما، در سال 1361 بود. در جریان خواستگاری احساس همدلی و همفکری کرده به جهت اطمینان استخاره کردم، آیه های سوره نور آمد: «الله نور السموات والارض» بعد از خرید مختصری بر طبق آداب و رسوم در تاریخ 21/7/1361 دلهایمان با نور قرآن پیوند خورد و عقدمان جاری گشت. روز بعد از مراسم عقد به گلزار شهدا رفتیم و عباس حلاوت خودش را در این مدت برایم توصیف کرد: «وقتی برای خواستگاری به سراغت آمدم بار سنگینی بر سینه ام حس می کردم، با شنیدن نامت (زهرا) آرام شدم، وقتی به درخواستم جواب مثبت دادی، همه درهای بسته به رویم گشوده شد.» همه به او سفارش می کردند که مراسم عروسی را در باشگاه برگزار کند اما او نپذیرفت چون از خانواده شهدا خجالت می کشید و نمی خواست خود را درگیر مراسم کند. لباس دامادی او نیز همچون سرداران دیگر جامه سبز سپاه بود. مراسم در عین سادگی انجام شد و حاج عباس بعد از ازدواج بلافاصله به منطقه بازگشت.
راوی: همسر شهید[/]

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...

قبل از عملیات به دیدن عباس رفتم به غیر از او کسی داخل سنگر نبود. در حالت چهره اش نورانیت زیادی می دیدم، اصلاً نمی توانستم به خودم اجازه دهم که با او شوخی کنم. از لحن صحبتهایش دانستم که دلش جای دیگری است به او گفتم: «امروز با روزهای دیگر فرق داری، حلالم کن. من چیزی می بینم که خودت نمی بینی، اگر شهید شدی مرا هم شفاعت کن.» با هر زحمتی بود از او قول شفاعت گرفتم، اما خودش چیزی نمی گفت، پرسید: «معلوم نیست امروز چه می گویی؟! برو زمان دیگری بیا.» ولی آنقدر اصرار که گفت: «اگر کاری از دستم برآمد، چشم!» او روزی دیگر با یکی از دوستان به بهشت زهرا رفته بود، در آنجا کنار مزار شهید اقارب پرست ایستاد و چند دقیقه ای به قاب عکس و قبر او خیره شد و همانجا مبهوت ماند. آن موقع خیلی معنایش را نفهمیدم تا روزی که او را در همانجا به خاک سپردند.

راوی: صادقی- رمضان پور

منبع: تمامی مطالب:تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
کتاب مردستان 2،
کتاب بیکرانه ها،
کتاب دجله در انتظار عباس، [/]

23 اسفند سالروز شهادت سردار شهید عباس کریمی ست
:Gol:شادی روحش صلوات :Gol:


منبع عکس: راسخون

گریه بسیجی

مشغول خواندن دعا بودم که گریه های بی قرار یکی از بسیجیها توجه مرا جلب کرد. غرق در راز و نیاز بود و به اطراف توجهی نداشت. بعد از دعا سراغ فرمانده لشکر را گرفتم. می خواستم بپرسم این جوان کیست که اینهمه بی قراری می کرد؟ وقتی بچه ها همان جوان بیقرار را به عنوان فرمانده لشکر (عباس کریمی) نشانم دادند، ماندم که اینها دیگر چه کسانی هستند.

راوی: شیخ حسین انصاریان


********************

نوبت جانبازی

حاج عباس پوتینهایش را پوشید تا عازم خط مقدم لشکر در کرانه شرقی دجله شود. شهید دستواره معاون و همرزم قدیمی او، هر کاری که می توانست برای انصرافش انجام دهد کرد، اما حاج عباس کوتاه نیامد. دستواره حال و هوای شهید همت را در زمستان سال گذشته اش یعنی سال 62 دیده بود، بخاطر همین چشمش ترسیده بود. حتی گریه هم کرد تا بلکه مانع رفتن او شود. او دو پای حاج عباس را بغل زد. بر پاهایش بوسه زد و او را قسم داد تا بماند، اما حاج عباس تصمیم خودش را گرفته بود، خم شد، دستواره را با ملاطفت از زمین بلند کرد و گفت: «باید خودم بروم.»
رفت و دیگر برنگشت.

********************


پرواز

با شنیدن صدایی کر کننده، همه خوابیدند. دود بود که به آسمان بلند می شد. وقتی به اطراف نگاه کردم وحشت وجودم را گرفت. تیر مستقیم تانک به سنگر حاج عباس اصابت کرده بود. رفتیم و حاج عباس را از داخل سنگر بیرون کشیدیم. ترکش، پشت سرش را متلاشی کرده بود. پیکر نیمه جانش را داخل قایق گذاشتیم که به طرف امداد حرکت کند. اما فایده ای نداشت.حاج عباس هم رفت پیش حاج احمد و حاج همت و پرواز کرد.

منبع: کتاب کریمی