○♥○ برای « مصطفی » عزیز ○♥○ به بهانه سالروز شهادت شهید دکتر مصطفی چمران

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
○♥○ برای « مصطفی » عزیز ○♥○ به بهانه سالروز شهادت شهید دکتر مصطفی چمران

به نام علی اعلی

سالهاست که خردادماه برای من نماد یک مرد است. مردی که مردانه زیست و مردانه ایستاد و هنوز که هنوزه برای من مردانه وجود دارد.
سالهاست که در چنین روزی به سخنان دلنشینش پناه می برم و با خواندن آنها با عظمت روحش آشنا می شوم، روحی که جز خدا نخواست و جز او چیزی نداشت.
و امروز 31 خردادماه 1391 مصادف با سی و یکمین سالگرد عروج این شهید دلسوخته و عاشق است.
شهید دکتر مصطفی چمران،



به بهانه سی و یکمین سالروز عروجش دل نوشته ای تقدیم به تو؛ ای مصطفای عزیز!

اولین بار سال اول دبیرستان بودم که اسم شهید چمران به گوشم خورد.

شاید فکر کنید که با شهیدان بیگانه بودم، خیر، بلکه در محله ای زندگی می کردیم که کم شهید نداشت و در مسجد محله مون هم هر هفته دعای توسل و کمیل به یاد یکی از شهدای بزرگوار محله مون برگزار می شد.

اما شنیدن اسم چمران تا اون موقع به تاخیر افتاده بود. منم زیاد کنجکاوی نکردم. با خودم فکر کردم ایشون هم یکی از شهیدان این مرز و بوم هستش، یکی از اون شهیدانی که فرمانده هم بوده، شاید به همین خاطر مهم بوده!

این مساله گذشت تا سال دوم دبیرستان، من بر طبق نمرات و علاقه، رشته ریاضی فیزیک رو انتخاب کردم و رفتم کلاس دوم ریاضی.

اینقدر غرق درس شده بودم که تها چیزهایی که برایم اهمیت داشتند پیدا کردن یک تابع پیوسته، و نقطه عطف تابع بود.

تمام فکر و ذکرم بدست آوردن شتاب و جهت حرکت موجود متحرک بود.

در کلاس شیمی هم به دنبال یافتن فرمول اکسیداسیون فلان عنصر بودم.

همه معلمهای ما با فرمول و مساله و معادله سروکار داشتند بجز معلم معارف اسلامی و ورزش و ادبیات.
یکبار دیگر اسم شهید چمران را شنیدم آن هم در کلاس ادبیات، این بار با پیشوند دکتر، شهید دکتر مصطفی چمران!

گفتم حتما از این دکترای افتخاری هستش که بعد شهادت به ایشون دادند. دکترای ادبیات!

اما وقتی که شنیدم دکترای فیزیک پلاسما دارند آن هم از دانشگاه برکلی کالیفرنیا دارند؛ کنجکاو شدم بدانم چرا و چگونه با این مدرک از آن طرف دنیا سر از ایزان و جبهه جنگ در آورده است؟

قدم اول خواندن زندگینامه اش بود، هر قدر که جلو می رفتم بیشتر مجذوبش می شدم:

تولد در تهران سال 1311؛ فارغ التحصیل شدن از دانشکده فنی تهران در سال 1336 و اخذ بورسیه تحصیلی ایالات متحده آمریکا؛ سفر به آمریکا در 1337 و اخذ مدرک فوق لیسانس از دانشگاه تگزاس؛ کسب مدرک دکترا در رشته فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی کالیفرنیا با درجه ممتاز؛ کار و تحقیق و پژوهش در یکی از مراکز تحقیقاتی مرتبط با ناسا در زمینه قمرهای مصنوعی ، موشکهای هدایت شونده و رادارهای سه بعدی ، ترک آمریکا و سفر به مصر در 1342 ؛ سفر به لبنان در 1345 و ملاقات با امام موسی صدر ، فعالیت در لبنان تا سال 1357 ؛ بازگشت به ایران 10 روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی ؛ آزاد سازی پاوه ؛ نمایندگی مردم تهران در اولین مجلس شورای اسلامی ؛ انتخاب به عنوان وزیر دفاع ؛ نماینده امام در شورای عالی دفاع و بالاخره شهادت در تاریخ 31 خرداد 1360 .

اینها همه خلاصه آن چیزی بود که من درباره اش خواندم.

و این اولین عکسی که از او دیدم!


هیچگاه آرامشی را که در چهره اش داشت را از یاد نمی برم، چه کسی فکر می کرد که در پشت چنین چهره ساکت و ارامی چه روح بیقراری باشد؟

همینها کافی بود برای جذب شدن به سوی شخصیت ساده و زیبایش، شخصیتی که برایم قابل هضم نبود؛ چرا با آن پست و مقام و جایگاهی که در آن طرف دنیا داشت؛ همه را رها کرد و به جنوب لبنان رفت و از همه دنیا دست کشید؟ چرا؟

برای یافتن پاسخ این چرا شروع کرد به ورق زدن زندگینامه و خاطرات و آثارش، آثاری که بیشتر دل نوشته اش بودند. چه بسیار شبهایی که بر روی دل نوشته هایش خوابم برد.

حرفهایی که اگر تا قبل از آن می شنیدم چنان تحت تاثیر قرار نمی گرفتم اما نویسنده این مطالب یک فرد عادی نبود، فردی که بین خدا و غیر خدا خدا را انتخاب کرد و تا آخر بر سر این انتخاب ایستاد.

تا قبل از این از کلمه « عشق » بدم می آمد؛ نه به خاطر عشق، بلکه بخاطر اینکه هر کسی این واژه را طبق میل و سلیقه و علاقه خودش معنی کرده بود اما مصطفی مرا با « عشق حقیقی » آشنا کرد و آن را به وجودم پیوند زد.

« ای خدای من!
این چه خلقتی است و این چه معجزه ایست؟ چطور ممکن است چیزی کوچک این همه اثار مختلف و و رنگهای گوناگون داشته باشد!
تجلی جمال و کمال باشد؟ مظهر عشق و سوز و شور باشد؟ و اینچنین به کمال عشق بورزد؟ در مقابل جمال بسوزد ؟ در مقابل عظمت و جلال تعظیم کند؟ در مقابل عشق ، آب شود؟ در مقابل اشک محو گردد؟در مقابل زور، سرکشی کند؟ در مقابل حق به خاک بیفتد؟ و اینچنین سبک به آسمانها صعود کند؟
این چه اکسیری است که از قلب من تراوش می کند؟ که از فقر، غنای مطلق می سازد؟ از شکست و مرگ، پیروزی و عظمت می سازد؟ از تنهایی به عرفان می رسد؟ از رنج و درد ، گلستانی از عشق و محبت می سازد؟
این چه عشقی است که تار و پود قلبم را می لرزاند! این چه احساسی است که همه ذات وجودم را به پرستش وا می دارد؟ »

گاه که از مشکلات دور و برم خسته می شدم، به جای اینکه مثل بقیه دوستانم غر بزنم، با یاد نوشته های مصطفی می افتادم :

« خوش دارم هیچ‏کس مرا نشناسد

هیچ‏کس از غم‏ها و دردهایم آگاهی نداشته باشد،

هیچ‏کس از راز و نیازهای شبانه‏‌ام نفهمد

هیچ‏کس اشک‏های سوزانم را در نیمه‏‌های شب نبیند

هیچ‏کس به من محبت نکند

هیچ‏کس به من توجه نکند

جز خدا کسی را نداشته باشم

جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم

جز خدا انیسی نداشته باشم

جز خدا به کسی پناه نبرم»

و با خود فکر می کردم که این چه شخصیتی است که اینگونه همه چیز را در برابر خدای خود به کناری نهاده و اینچنین عاشقانه به پرستش و می پردازد:

« هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم

تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب

و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه

را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری

نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو

محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل

به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم »

و من روز به روز با تو بیشتر آشنا می شدم و بیشتر مأنوس می شدم.

وقتی می دیدم چگونه با خدای خود راز و نیاز می کنی و همه چیز را در این راه پشت سر می گذاری :

« خدایا تو می دانی که قلب من سرشار از مهر و محبت توست و همه مخلوقات تو را به شدت دوست می دارم و در بعضی از حالات این دوستی به درجه عشق و پرستش می رسد.
تو می دانی که احتیاج دارم که عشق بورزم و بپرستم و چه بسا که به محبوبهایی تا درجه پرستش، عشق ورزیده ام؛ اما هر وقت که عشق من به کسی و یا چیزی به درجه پرستش رسیده است تو آن را از من گرفته ای تا کسی را و چیزی را به جای تو معبود خود نکنم »

و من از تو درسها فراگرفتم، درسهایی که در هیچ دانشگاهی نبود

از تو یاد گرفتم که تابع هیچکس جز خدا نباشم

از تو یاد گرفتم که در این تابعیت، پیوسته باشم

از تو یاد گرفتم که آن دلی ارزشمند است که در مقابل عظمت و ابهت خدا، ضریب شکست کمتری داشته باشد

از تو فراگرفتم که در جهت رضا خدا شتاب بگیرم و حرکت کنم

از تو فراگرفتم که در میان عناصر با هر عنصری ترکیب نشوم، بلکه با آن عنصری ترکیب شوم که نتیجه اش تقرب به خدا باشد

از تو فراگرفتم که جز به خدا نیندیشم و جز رضایت او چیزی نخواهم

و هنوز که هنوزه تو برای من استادی می کنی ای بزرگ مرد عرصه علم و عمل

ای مصطفای عزیز!
سالروز عروج آسمانی ات مبارک!







چمران، مردی که سهم خدا شد!

درست است که می گویند نامهای ما انسانها از آسمان آمده ومی آیند.آن از روح الله، که به اعتراف همه در کالبد مردم خود وغیر خود روحی تازه دمید و آن ازسید محمد بهشتی ،شهید مظلوم که از هر جهت ستوده بود و این هم از مصطفی چمران که بر گزیده و انتخاب شده خدا در نسل من و پس از من است.
برخلاف آنچه معروف است ،مادرش می گوید نه در ساوه که در قم، در هنگامی که برای زیارت عمه امام زمان (ع) حضرت معصومه (س)به قم مشرف شده بود متولد شده است و از این جهت چمران قمی است.وخوشا به حال اهل قم وساوه وتهران که چون مصطفایی را در دامان خود دیده اند.همو که امام، که بسیار حساب شده وکم زبان به مدح وبر شمردن فضائل افرادی که می شناخت می گشود، آنهم غالبا پس از کوچشان از کالبد خاکی وخاک – او را جنگجویی پرهیزکار ومعلمی متعهد نامید که کشور ایران به او و امثال او نیاز مبرم داشت و دیگران را به این توصیه فرا خواند که مثل چمران بمیرند !
چمران، همو که برادرش مهندس مهدی، روزی در حالی که از مصطفی برایم می گفت و اشک می ریخت به نقل از او گفت : برادرم مصطفی با غم ، نه از جنس مادی آن_ چنان مانوس بود که به من می گفت مهدی ، من خدای دردم!
چمران، همو که مادرش می گفت او و تمامی فرزندان خود را بدون وضو شیر نداده است.
چمران، هموکه مادرش از روح تدین وتعبد سرشار او در دوران دانشجوییش می گفت که در کمیابی گوهر دیانت در دانشگاه، تکه فرشی را با خود به دانشگاه می برد تا برروی آن در برابر چشمان بسیاری مسلمان نمای بی نماز،که به این عمل او به دیده تحقیر واستخفاف می نگریستند و در حقیقت حقارت خود را در نگاهشان ریخته و نثاراو می کردند نماز بخواند!
چمران ، همو که برادرش مهدی می گوید در زندگی چنان زاهدانه می زیست که پس از آنکه با رای نمایندگان ملت بر مسند وزارت دفاع نشست ،جایی نداشت ودر زیر زمینی در نخست وزیری شب رابه سحر می رساند .
چمران ، همو که دوست لبنانیش، عادل عون، می گوید با او در مصر آشنا شده است ،آن هنگام که از امریکا که در آن یکی از متخصصان برجسته فیزیک هسته ای بود به سرزمین پیامبران خدا – مصر-آمده بود تا به مدت دوسال در جهت کسب آمادگی مبارزه با دشمنان دین وبشریت آموزش نظامی وچریکی ببیند.
چمران، همو که به عشق خدمت به یتیمان جنوب لبنان که کسان خود را در بمبارانهای اسرائیل از دست داده بودند همسر وفرزندش را به رغم علاقه مفرطی که به آنها داشت در امریکا تنها گذاشت و خود تنها بی آنکه همسرش را طلاق دهد مهاجرلبنان شد تا در کنار ایتام لبنانی وهمچون آنان روزگار بگذراند و با اد اره مدرسه ای که در آن درس می خواندند برایشان پدری کند!
همو که در مدرسه ایتام جنوب لبنان با آنهاغذا می خورد و در کنار آنها تن خسته از فعالیتهای بی شمارش را در روز،مهمان لحظاتی خواب می کرد.
همو که عادل عون می گوید اگر می دید دانش آموزی در درسی ضعیف است به رغم فعالیتهای طاقت فرسای نظامی در طول روزخود تا پاسی از شب بیدار می ماند وبا او کار می کرد.
چمران، همو که در لبنان هنر نقاشی خود را در خدمت به ایتام لبنان بکار گرفت ودر اوقاتی که فراغتی پیدا می کرد نقاشی می کشید وآنها رامی فروخت و در آمدش را از این کار در جهت خدمت به ایتام مصرف می کرد.
چمران، همو که در جنوب لبنان روستا به روستا می رفت وجوانان را جذب مقاومت می نمود وبه آنها درس ایستادن در برابر اسراییل را می آموخت.
همو که مردم لبنان که شاهد خدمات صادقانه اش در جهت اعتلا وعزت شیعه خوار شده در لبنان بودند او راسلمان فارسی عصر خود نامیده وبعضی از شدت اشتیاقی که به او داشتند پس از شنیدن خبر شهادتش نام او را بر روی فرزندان خود می گذاشتند.
همرزم لبنانی او گفته است در سال 1977 که به دلیل فرارسیدن عیدقربان بین مسلمانها ومسیحیان در حال جنگ آتش بس موقتی برقرارشد در یک عملیات شناسایی که دومسیحی را در حال خواب دید نه تنها از کشتن آنها صرف نظر نمود بلکه مرانیزاز کشتن شان بازداشت ودر پاسخ سوال سراسر تعجبش به او گفت ما در آتش بس هستیم ونباید به اینها خیانت کنیم.
همو که در میدان نبرد با دشمن، اولین کسی بود که به قلب دشمن یورش می برد و داوطلبانه خود را در محاصره دشمن می انداخت تا اورا عقب براند .همو که مرگ بارها با خواری از برابر او در میدانهای جنگ می گریخت!
مردی که با آغوش باز از مرگ استقبال می کرد ودر نوشته هایش از پاهای خویش ملتمسانه می خواست در لحظه دیدارش با فرشته مرگ محکم واستوار باشند تا او به کمک آنها در برابر مرگ رقصی زیبا داشته باشد!
همو که قلبی رووف داشت وجز به خدای خویش اعتماد واتکال نداشت وتمام قله های عبودیت را یکی پس از دیگری فتح نمود.
مردی که خود را به چیزی نمی انگاشت وآیت اخلاص بود.
مردی که با تمام وجود به علی (ع) عشق می ورزید و خلوت خویش را با یاد او معطر می ساخت.
همو که دلی به وسعت دریا داشت، دلی عاری از کینه ولبریز ازمحبت.
هموکه خداوند را زیبا می دید و دل لطیفش عاشق هرچه زیبایی بود ،زیباییهایی که خداوند در عالم خلقت به ودیعت نهاده است.
چمران ،برگزیده خدا دربین مابود و اگر چه سالهایی کوتاه با ما زیست اماعاقبت در دهلاویه خوزستان،سهم خدا شد!
آه که در این زمانه قحطی انصاف ومحبت وگذشت چقدر به چمران محتاجیم.


منبع



به نام علی اعلی

سلام
این روزها بدجوری دلم هوای تو رو کرده!
تو رو میگم مصطفی!

این روزها با دیدن فیم «چ» بیشتر به یادت می افتم
کسی چه می داند در آن لحظات سخت و طاقت فرسا چه بر تو گذشت
لحظاتی که با مرگ دست و پنجه نرم می کردی
اما بدون اینکه ترسی به خود راه دهی به پیش می رفتی
تصور آن لحظات برای ما که در آرامش زندگی کرده ایم و به آن خو گرفته ایم سخت و دشوار است

خود بهتر می دانی که چند بار زندگینامه ات را زیر رو کردم
اما هربار با تو بیشتر انس گرفتم و تو برایم دست نیافتنی تر شدی

نمی دانم اگر خدا تو را سر راه من قرار نمی داد چگونه می توانستم در برابر مشکلات زندگی ایستادگی کنم
وقتی زندگینامه ات را می خوانم و ایستادگی ات را در برابر انواع و اقسام مشکلات می بینم
ازخودم خجالت می کشم که مثل بچه ها اینقدر نق می زنم و از مشکلات پیش پا افتاده زندگیم به خدا شکوه می کنم

تنهایی در آمریکا ،
دست شستن از همسر و فرزندان در لبنان ،
زندگی در غم و غربت میان شیعیان لبنان ،
جنگ و نبرد با رژِیم صهیونیستی و مزدورانش در جنگ داخلی لبنان،
بازگشت به ایران و پذیرش مسولیت های اول انقلاب ،
ماجرای پاوه و کردستان ،
جنگ تحمیلی و ...

فقط یک مورد از اینها برای از پا درآوردن یک انسان کافیست
اما تو چون کوه استوار و چون دریا پیوسته ماندی و از همه اینها سربلند بیرون آمدی
تا ما بهانه ای برای کم کاری نداشته باشیم
تا دیگر امثال من اینقدر از سنگینی تکلیف مان نق نزنیم
تا امروز از این مسولیتی که بر دوش ماست شانه خالی نکنیم

مصطفای عزیز!
لحظه لحظه زندگیت برای من و هم سن و سالانم درس است
درس ایستادگی و مقاومت
درس خداشناسی
درس زندگی، که : « ان الحیاة عقیدة و جهاد»

مشهد مقدس
اسفندماه 1392
به بهانه دیدن فیلم «چ»

:Gol:


به نام علی اعلی

سلام
این روزها فریاد مظلومیت ملت مظلوم فلسطین هر انسان آزاده ای را متاثر می کند
فریاد کودکان و زنان مظلومی که بی گناه به خاک و خون کشیده شده اند
این روزها صدای مظلومیت این کودکان، هر انسانی را به واکنش وامی دارد

نمی دانم این روزها اگر تو بودی چه می کردی؟
می دانم که ساکت نمی ماندی
اما به راستی چه می کردی؟
فقط دعا؟ فقط جمع آوری کمک؟

آن روزها که در لبنان بودی و از قضا با همین پست فطرتان تاریخ می جنگیدی
و در میان کودکان لبنانی و فلسطینی بودی



و جه پدرانه با آنها رفتار می کردی

اما امروز ...

امروز ما مانده ایم و مسولیتی بس خطیر
نه می توان سکوت کرد و نه ...

اینجاست باید فهمید مولا علی (ع) در آن دوران سکوت 25 ساله چه می کشیده اند

قربان مظلومیتت یا علی

:Gol:


به نام علی اعلی

سلام
روزها و ماهها و سالها گذشتند و باز رسیدیم به روزی که تو را به آسمان پیوند زد
سالروز شهادتت مایه ناراحتی ما زمینیان است و احتمالا مایه شادی و سرور تو

اما اوضاع ما در این مدت بسیار تغییر کرده
این روز ها اسلام و مشلمانان در هر نقطه از این کره خاکی آماج سهمگین ترین و بی رحمانه ترین حملات هستند

شاید باور نکنی اگر بگویم این روزها یک کشور ، به اصطلاح مسمان، به کشور دیگری که اتفاقا آن هم مسلمان است حمله می کند
آری، درست شنیده ای،
جنگ میان دو مسلمان در ماه حرام:Ghamgin:
این را گفتم تا عمق فاجعه را بدانی

یادت هست چقدر مهربان بودی؟
چقدر از مهربانی مولا علی می گفتی؟
می گفتی اسلام دین عطوفت و مهربانی است
اما ...

اما این روزها به برکت نقشه پلید استعمار، اسلام را با خشونت و کشتار می شناسند
اسلام را با حمله تروریستی می شناسند
اسلام را با کشتن کودکان و زنان بی گناه می شناسند
اسلام را با گردن زدن افراد بی گناه ، رو به قبله می شناسند

اسلامی که می گفتی چقدر رحیم است را اکنون با داعش و النصرة و طالبان می شناسند

اسلامی که می گفتی چقدر زیباست را امروز با فتاوای سخیف وهابیون به تمسخر می گیرند

.....

وه که چقدر دلم گرفته
نگذار که دلم باز شود
خسته ام از این دنیا، خسته ...

براستی اگر تو می بودی در این اوضاع چه می کردی؟
در این اوضاع که درد نان از درد ایمان مهمتر است

بگذار سکوت کنم که این دلم پر از شکوه و شکایت است
که نمی دانم کجا برم و با که گویم

بدرود مصطفای عزیز :Gol:

به مناسبت سالروز شهادت شهید مصطفی چمران، رمضان المبارک 1436