عشق آسمانی؛ماجرای ازدواج شهید چمران

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عشق آسمانی؛ماجرای ازدواج شهید چمران

نکند مجبور شود از حرفش بر گردد! نکند تا پس فردا پدرش پشیمان شود! مصطفی کجاست؟ این طرف و آن طرف، شهر و دهات را گشت تا بالاخره مصطفی را پیدا کرد.
گفت: «فردا عقد است، پدرم کوتاه آمد.» مصطفی باورش نمی شد، و مگر خودش باورش می شد؟ الان که به آن روزها فکر می کند می بیند آدمی که آن کارها را کرد او نبود، اصلا کار کار آدم و آدم ها نبود، کار خدا بود، دست خدا بود، جذبه ای بود که از مصطفی بر او می تابید بی شناخت، شناخت بعد آمد...
بی هوا خندید، انگار چیزی ذهنش را قلقلک داده باشد؛ او حتی نفهمیده بود یعنی اصلا ندیده بود که سر مصطفی مو ندارد!
دو ماه از ازدواجشان می گذشت که دوستش مسئله را پیش کشید «غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه می خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟!»
ادامه دراین لینک

سلام
خیلی چیزا هست که باید از شهید چمران یاد بگیرم... کسی که تقریبا نمیشناسمش ولی انگار خیلی برام آشناست... یه احساس خاصی دارم به ایشون

مطلب خیلی قشنگی بود... بازم ازاین سکانس ها برامون تعریف کنید... سکانس های زندگی ایشون اکثرا دلنشینه

واقعا بعضی چیزا که در مورد عشق های اینجوری آدم می خونه یا میشنوه آه حسرت بلند میشه که اون موقع چه عشق های والایی بوده و حالا که دختر و پسر ها یا دنبال عشق خیابونی هستن یا عشق اینترنتی یا اینکه عشق و با هوس اشتباه می گیرن و در اخر هم عشق رو داخل پولداری و خوشکلی طرف می دونن واقعا باید واسه نسل ما آه کشید و فقط گفت خدایا فرج صاحب و آقامون رو هرچه سریع تر برسان

[=&quot]پایت را از زمین بر گیری،[=&quot]

[=&quot]آسمان راه های بی کرانش را نشانت خواهد داد،[=&quot]

[=&quot] تو را در بر خواهد گرفت[=&quot]

[=&quot] و چونان امانتی لطیف بالا خواهد برد.[=&quot] [=&quot]


داستان استاد شهیدم مصطفی چمران رو که از زبان همسرشون بود خوندم واقعا عاشق این شهید آسمونی شدم و هر وقت بهشون فکر میکنم واقعا خجالت زده می شم

همیشه این جمله شهید استاد چمران رو همه جا حتی تو دانشگاه تو جمع بچه ها و استاد گفتم حتی تایپ کردم و زدم به دیوار

هیچ وقت یادم نمیره که فرمودند:


من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم

ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می دهم

و کسی که به دنبال نور است این نور هر چقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود




این هم مناجات های بسیاااااااااااااار زیبا از استاد (با تشکر از خواهر آدینه بزرگوار)
http://www.askdin.com/thread19816.html



[=Roboto]مصطفی اومده بود خواستگاریــم، مادرم بهش گفت:"این دختر صبح ها

[=Roboto]که از خواب بلند میشه در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک

[=Roboto]میزنه یه نفر تختش رو مرتب میکنه.لیوان شیر رو جلوی در اتاقش میاره

[=Roboto]و براش قهوه آماده میکنه شما میتونید چنین کاری کنید؟ "مصطفی که

[=Roboto]خیلی آروم نشسته بودوبه حرفای مادرم گوش میداد،گفت:"من نمیتوانم

[=Roboto]برای دخترتون مستخدم بگیرم ولی قول میدهم تا زنده ام،وقتی بیدار شد

[=Roboto]تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را برایش آماده کنم.تا وقتی شهید

[=Roboto]شد این کار رو میکرد خودش قهوه نمیخورد اما چون میدونست ما لبنانیها

[=Roboto]به قهوه خوردن عادت داریم،درست میکرد وقتی هم منعش میکردم،میگفت:

[=Roboto]"من به مادرتان قول دادم تا زنده ام این کار رو برای شما انجام بدهم

[=Roboto]راوی : همســـــــر شهیــــــد چمـــــــــــران