یتیم نوازی در سیره بزرگان
تبهای اولیه
به نام خدا
از وقتی که به دنیا آمد پدرش را ندید. او در جبهه مفقودالاثر شده بود.
سالها بعد جنازهاش برگشت. وقتی کمی بزرگتر شد با نگاه به اطرافیانش مدام میپرسید مگر من بابا ندارم؟
پس بابای من کجاست؟ مادر هم در پاسخ به او میگفت: بابای تو امام خمینی است.
هر چند وقت یکبار بهانه میگرفت و میگفت مرا ببرید پیش بابام.
آن روز هم بهانه گرفته بود و بیتابی میکرد که من بابایم را میخواهم ......
زمستان بود و یخبندان و امام هم برنامه ملاقات نداشتند ولی گریههای بیش از حد او باعث شد تا مادر او را به جماران بیاورد.
کنار سه راهی بیت ما بچه را گرفتیم و آوردیم به محل کارمان که وقتی کار تمام شد ببریمش خدمت امام. هوا خیلی سرد بود و در این فاصله بچه احساس تنهایی و غریبی کرد و زد زیر گریه.
او سرما خورده بود و گریه میکرد. اشک چشمان و آب بینیاش موجب آلودگی صورتش شد. صدای گریه او به امام رسید.
امام با صدای بلند فرمودند: این صدای کیست؟ چرا گریه میکند؟
عرض کردم: امروز فرزند شهیدی را به این جا آوردند که هر وقت بهانه پدر را میگیرد و میگوید پدر من کیست، به او میگویند: پدر تو امام خمینی است.
امروز بهانه گرفته و گریه میکند که من میخواهم پدرم را ببینم. ما هم چون حال شما را مساعد ندیدیم گفتیم وقتی کارها تمام شد خدمت شما بیاوریمش.
امام با صدای بلند فریاد زدند او را همین الان بیاورید این جا. ما هم سریع رفتیم و او را آوردیم داخل. امام در آن زمان حال خوبی نداشتند و حتی بازوان و دستانشان آن قدر قدرت نداشت که قرآن را راحت در دستانشان بگیرند بلکه آن را روی زانویشان میگذاشتند و میخواندند.
اما وقتی این بچه آمد گویی امام تمام توان و قدرتش را در بازوانش جمع کردند و این بچه را به سینهشان چسباندند و صورتشان را بهصورت این بچه گذاشتند، بیاعتنا به این که به علت سرما خوردگی، صورت بچه آلوده شده بود و محاسن امام آغشته به اشک چشمان و آب بینی این بچه گردید.
سلام
ممنون از مطلبتون،خيلي تكان دهنده بود.
قطعا بزرگان رفتار هاي بزرگوانه اي هم داشتند كه به اين مقام رسيدند.
من از توجهات امام (ره) به فرزندان شهدا خيلي شنيده ام و قطعا اين سيره ي نبوي كه توجه به يتيمان ميكردند است كه بزرگان ادامه دهنده ي آن هستند.
سلام
ممنون از مطلبتون،خيلي تكان دهنده بود.
قطعا بزرگان رفتار هاي بزرگوانه اي هم داشتند كه به اين مقام رسيدند.
من از توجهات امام (ره) به فرزندان شهدا خيلي شنيده ام و قطعا اين سيره ي نبوي كه توجه به يتيمان ميكردند است كه بزرگان ادامه دهنده ي آن هستند.
به نام خدا
با سلام
چرا ما نباشیم؟
2 ساعت در ماه وقت گذاشتن سر زدن به خیریه ها یا کسانی که میدونیم پدر مادر بالای سرشون نیست زمان خیلی زیادی از ما میگیره؟
یا شاید شیطون برامون بزرگ و سختش میکنه؟
جسارت بنده رو ببخشید
بعضی موقع ها یه تلگنر [مثل زلزله] زدن به خودمون بد نیست :Cheshmak:
فایل ضمیمه رو مطمئنم همه شنیده اند اما بعضی موقع ها یادآوری ش بد نیست
در پناه حق استوار و سربلند باشید:Sham:
در تفسیر آسان جلد 18 ص 310 در ذیل آیه فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ
آمده است:
ابو اوفى ميگويد: ما نزد پيامبر خدا نشسته بوديم كه كودك يتيمى نزد آن حضرت آمد و گفت: من و خواهرم يتيم هستيم و مادرم بيوهزن است- ما را از آنچه خدا به تو اطعام نموده اطعام كن. اميدوارم خدا بقدرى به تو عطا كند كه خوشنود شوى. پيامبر عاليقدر اسلام فرمود: چه خوب گفتى اى پسر! بعدا به بلال فرمود: برخيز و آن طعام ما را بياور. بلال رفت و- 21- دانه خرما آورد. رسول خدا به آن كودك فرمود:
براى تو هفت خرما، و براى خواهرت هفت خرما، و براى مادرت هفت خرما خواهد بود. بعدا معاذ ابن جبل برخواست و پس از اينكه دست نوازش بر سر آن كودك يتيم كه از فرزندان مهاجرين بود كشيد به وى گفت:
خدا يتيم بودن تو را جبران كند و تو را براى پدرت خلف صالحى قرار دهد. پيامبر خدا فرمود: اى معاذ! چرا اين عمل را انجام دادى!؟ گفت: يا رسول اللّه من به وى ترحم نمودم. رسول خدا فرمود: احدى از شما نيست كه بطرز نيكوئى متصدى امور يتيمى شود و دست محبت بر سرش بكشد مگر اينكه خدا به شماره هر موئى از او يك حسنه برايش مينويسد، و به شماره هر موئى يك گناه از او محو و يك درجهاى برايش بلند خواهد كرد.
ونیز پیامبر خدا صلی الله وعلیه وآله می فرماید:
هرگاه يتيمى گريان شود عرش خداى رحمان به علت گريه وى به اهتزاز در ميآيد. خداى سبحان بفرشتگان ميفرمايد:
چه كسى اين يتيم را كه پدرش در زير خاكها غائب شده گريان نمود؟ ميگويند:
بار خدايا تو بهتر ميدانى. خداى مهربان ميفرمايد: اى فرشتگان من! من شما را گواه ميگيرم كه هر كسى اين يتيم را از گريه ساكت و خوشنود نمايد من هم وى را در روز قيامت خوشنود خواهم كرد.
به نام دوست
در تفسیر کشف الاسرار میبدی آمده است، روزی پیامبر (ص) همراه عده ای از اصحاب از کوچه های مدینه عبور میکردند، در یکی از کوچه ها چند کودک مشغول بازی بودند و در کناری کودکی گریه میکرد.
حضرت متوجه آن کودک شده و پهلوی او روی زمین نشستند، سپس آن طفل را از زمین بلند کرده و علت گریه را جویا شدند، کودک گفت: من پسر رفاعه انصاری هستم، پدرم در جنگ احد کشته شد. خواهری داشتم که ازدواج کرد و مادرم نیز شوهر کرد و مرا از خود راند، اکنون من بیکس و تنها مانده ام، بچه ها مرا سرزنش میکنند و با من بازی نمیکنند. حضرت بسیار ناراحت شده و اشک از چشمانش جاری گردید و سپس او را روی زانوی خود نشانیدند و فرمودند: ناراحت نباش، من از امروز پدر تو و دخترم فاطمه خواهر توست. کودک شادمان شد و برخاست و فریاد زد: ای بچه ها، دیگر مرا سرزنش نکنید که پدرم از پدرهای شما بهتر است. آنگاه پیامبر دست او را گرفتند و به خانه دخترشان فاطمه بردند و گفتند: دخترم، این کودک فرزند من و برادر توست، از او نگهداری کن. فاطمه (س) نیز جامه ای پاکیزه بر او پوشاند، سرش را روغن زد و ظرف خرمایی پیش روی او گذاشت و فرمود: حسن و حسینم بیاید و با هم غذا بخورید.
بعد از رحلت رسول الله (ص) او بر سر خود خاک میریخت و فریاد میزد: امروز من یتیم شدم و همه مردم از سوز او میگریستند.
[="][/]