عکسی که جان صدها عراقی را نجات داد

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عکسی که جان صدها عراقی را نجات داد

به نام علی اعلی

عکسی که جان صدها عراقی را نجات داد.

هفته نامه تاریخ شفاهی به مناسبت سالروز عروج ملکوتی بنیانگذار انقلاب اسلامی، مصاحبه ای با علی کاوه، عکاسی که عکسهای بسیاری از امام راحل ، گرفته است؛ انجام داده است.

عکسهایی که برای بسیاری از بزرگسالان امروز، خاطره و برای جوانان امروز درس ایثار و شجاعت و ایستادگی است.

در اینجا به خلاصه ای از مصاحبه مذکور اشاره می شود.

علی کاوه از عکس تاریخی امام (ره) می‌گوید که روی اسکناس‌ها و شناسنامه امام چاپ شد




روزهای انقلاب

وقتی انقلاب شد، اولین عکس را از امام هنگام ورودشان به ایران گرفتم. ما دو همکار بودیم که به او گفتم تو به فرودگاه برو، من هم می‌روم بهشت زهرا. اولین عکس امام را در بهشت زهرا گرفتم و وقتی انقلاب به پیروزی رسید، تمام نگاتیوهایی را که داشتم بردم و به تلویزیون تحویل دادم. در صورتی که هیچ عکاسی این کار را نمی‌کرد. تلویزیون در حال اعتصاب بود و آن عکس‌ها مال خودم بود؛ ولی چون به مسائلی پای‌بند بودم تمام نگاتیوهایی را که داشتم بردم و به تلویزیون تحویل دادم



عکاسی از امام (ره)

ما 9 عکاس بودیم که رفته بودیم از امام عکس بگیریم. خرداد 1361 بود غیر از من عکاسانی از روزنامه‌های جمهوری اسلامی، اطلاعات،‌ کیهان و مجله پیام انقلاب و نیز صدا و سیما و تلویزیون نزد امام آ‌مدند. از تلویزیون دو عکاس بودیم که من 36 فریم عکس گرفتم. 2 بار لنز را عوض کردم. امام طی 11 سالی که از سال 57 تا 68 زندگی کردند. عکسی با عکاس‌ها نداشت. ولی چون من عکاس بودم، سعی کردم امام با عکاس‌ها هم عکس داشته باشد. امام آمد در حیاط نشست و من همان روز یکی از معروف‌ترین عکس‌های امام را گرفتم که از آن عکس برای طراحی روی پول استفاده شد و همه طرح‌های امام روی پول از همان عکس گرفته شد. روزی که این عکس را می‌گرفتم، یکی از روزهای خرداد 61 بود. هوا نیمه ابری و آفتاب کم‌رنگی در آسمان بود. 7 تا 8 عکاس بودیم. ابتدا قرار بود که این عکس را در اتاق امام بگیریم، اما بعد به حیاط رفتیم. یکی از همکارانم به امام گفتند که بخندند. من هم توانستم 24 فریم عکس از چهره امام در آن زمان بگیرم که یکی از این عکس‌ها روی اسکناس هزار تومانی منتشر شد.


این عکس جان صدها عراقی را هم نجات داد. پدرسوخته‌ها بچه‌های ما را شهید می‌کردند، ولی خودشان این اسکناس را داخل جیب‌شان می‌گذاشتند و وقتی اسیر می‌شدند عکس امام را نشان می‌دادند. یک جمله‌ای هم به عربی می‌گفتند که خاطرم نمانده و معنی‌اش را نمی‌دانم. خلاصه بچه‌های ما هم آنها را اسیر می‌کردند. بابت این عکس، کسی از من تقدیر نکرد. فقط کتابی منتشر شد به اسم «تصویر آفتاب» که عکس‌های امام بود. 80 درصد این کتاب عکس‌های من است.


عکس‌های خیلی خوبی از حضرت امام دارم. یک بار وارد اتاق ایشان شدم و تنهایی از ایشان عکس گرفتم. حتی آن روز سردبیرم را که نامه من را نوشته بود، داخل اتاق راه ندادند. فقط من را راه دادند که عکاس بودم. وارد اتاق شدم. امام آن سر اتاق نشسته بود و من طرف دیگر. دو زانو نشستم و شروع کردم به عکس انداختن به این فکر بودم اگر یک دفعه بروم جلو و عکس بگیرم، چند فریم عکس می‌گیرم و از اتاق بیرونم می‌کنند؛ بنابراین تصمیم گرفتم از همان ابتدای اتاق چند فریم عکس بگیرم، کمی جلوتر بروم و دوباره عکس بگیرم. این کار را کردم تا همه 36 فریم را در آن اتاق گرفتم. وقتی فیلم‌هایم تمام شد، به یک متری صورت امام رسیده بودم. آنجا خواستم فیلم عوض کنم که دیگر نگذاشتند و از اتاق بیرونم کردند. جماران نور خوبی برای عکاسی نداشت. ولی با نور طبیعی مثل این بود که یک فیلتر جلوی دوربین بگذارید و عکاسی کنید. خیلی بهتر بود آن روز که عکاسی می‌کردیم هوا ابری باشد. در بعضی از عکس‌ها آفتاب در آمده و یک کنتراست صورتی دارد. ولی گاهی آفتاب زیر ابر بود و آن شانس زمانی بود که عکاسی می‌شد. این عکس همان است که در شناسنامه امام ثبت شده است. البته عکس را از من نگرفته‌اند. آن عکس را هم که روی پول است، روابط عمومی بانک مرکزی ایران از عکس‌های چاپ شده در روزنامه‌ها انتخاب کرد. نهایتاً عکسی که من انداخته‌ام برگزیده شد و به کسی دادند که واقعاً خوب از روی آن عکس نقاشی کرد و روی پول انداختند

یک خاطره دیگر هم از امام دارم. من و چند عکاس دیگر در منزل ایشان در حالی که یک عرق‌چین به سر داشتند عکس می‌گرفتیم. برای عکاسان روزنامه چندان مهم نبود که عمامه سر امام نباشد، اما برای من که قرار بود عکس در تلویزیون منتشر شود، مهم بود که ایشان عمامه داشته باشند. به حاج احمد آقا گفتم: از این عکس‌هایی که من دارم، یکی هم به درد نمی‌خورد؛ گفت: چرا؟ گفتم: باید امام عمامه داشته باشد. حاج احمد آقا رفت خدمت امام و گفت: عکس با عمامه می‌خواهند. امام هم با اخم گفت نمی‌شود، اما همان عکس‌های من باز هم منتشر و در کنار شعر معروف ایشان ـ من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم ـ چاپ شد.

باید بگویم عکاسی از امام خیلی مشکل بود. چون شما به چشمان امام نمی‌توانستید نگاه کنید. یکبار در فیضیه قم وقتی با لنز تله، عکاسی می‌کردم، ایشان از دوربین به من نگاه می‌کردند و احساس می‌کردم که می‌لرزم. قدرت و ابهت عجیبی داشتند. ترس نبود، بلکه یک عظمت بود. من چند بار از امام عکاسی کردم. یادم نمی‌آید که سلام کرده باشم. چون ابهت عظیمی داشتند. من با سران کشور، عکس دو نفره زیاد دارم ولی هیچ‌وقت نتوانستم با امام عکس بگیرم چون قدرت آن را نداشتم. مثلاً در سال 57 وقتی به صورت امام نگاه می‌کردم، به نظر یک مرد 50 ساله با صورتی بشاش و زیبا می‌دیدم. ولی در سال 68 که بیمار شدند، به نظر می‌رسید که 70 سال پیر شده‌اند. چیزی که در فیلم زیاد مشخص نمی‌شود و حالا نمی‌دانم مملکت‌داری سخت بود یا بیماری‌ای که داشتند، این شکسته شدن در سیمای امام مشخص بود.


آخرین عکس از امام

اولین عکس و آخرین عکسم را از امام خمینی (ره) در بهشت زهرا گرفتم. اولین عکس را در 12 بهمن 1357 و آخرین عکس را در خرداد ماه سال 1368 و در مراسم تشییع پیکر ایشان در بهشت زهرا گرفتم. روز ارتحال امام زمانی که آقای گلپایگانی در مصلا نماز خواندند، به بهشت زهرا رفتم و روی کانتینرهایی که روی هم چیده شده بود، ایستادم. اگر از آن بالا می‌افتادم حتماً خفه می‌شدم، چون کافی بود که بند دوربین به گردن شما باشد، ولی بچه‌ها مراقب من بودند. من حدود 12 حلقه عکاسی کردم و غرق کار خودم بودم. ناگهان تابوت امام شکست و عگس گرفتم و با هلی‌کوپتر به صدا و سیما برگشتم. تمام مدت نگران بودم که نکند فیلم‌ها را از من بدزدند. از یکی از دوستانم که لیسانس عکاسی داشت پرسیدم که عکس‌هایت کو؟ گفت من داشتم گریه می‌کردم. خلاصه 10 حلقه عکس از تشییع جنازه ایشان گرفتم و یکی از عکس‌های من از این مراسم عکسی بود که هنگام شکسته شدن تابوت حامل حضرت امام (ره) از ایشان گرفتم. این عکس را که با لنز واید 35 گرفته بودم یکی از عکس‌های تاریخی و نادری بود که متأسفانه هم‌اکنون در آرشیو تلویزیون نیست. این عکس را همان زمان بالغ بر 40 هزار دلار می‌خریدند چون عکس بسیار تأثیرگذاری بود و پیکر حضرت امام (ره) را در میان انبوه مردم به تصویر کشیده است. خیلی دوست دارم این عکس یا فیلم آن پیدا شود به آرشیو تلویزیون بازگردد.



منبع: هفته نامه تاریخ شفاهی



خیلی قشنگ بود