این مَلَک وجود دارد؟

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
این مَلَک وجود دارد؟

سلام خدمت دوستان

چندی پیش من در جمعی بودم که درباره حرکات دقیق نظام آفرینش بحث میشد که یکی از دوستان میگفت یکی از دلایلی که زمین از مدار خودش خارج نمیشه به علت وجود ملک بزرگی هست که سیاره زمین در بین دو دست اوست!

من پرسیدم آیا این سندیت داره ...گفت بله از امام علی نقل هست که به یاران خودش گفتن ( نشون دادن حتی!) که ملکی بزرگی به نام ترحابیل (اگه اشتباه نکنم) مسئولیت نظام حرکتی زمین و همچنین حوادث غیر مترقبه طبیعی را بر عهده داره!

آیا این صحت داره؟



با سلام

خداي متعال فرمود : فالمدبرات امرا : بنابراین فرشتگانی به تعداد بی نهایت و رتبه بندی شده ؛ مسول انجام امور و حفظ وبقا وهدایت نظام هستی وموجودات هستند :

ترجائيل :

فقلنا: ما اسم الملك الموكل بقاف ؟
فقال عليه السلام: ترجائيل ، فقلنا: يا أمير المؤمنين كيف تأتي كل ليلة إلى هذا
الموضع وتعود ؟ فقال: كما أتيت بكم. والذي فلق الحبة وبرأ النسمة إني لاملك من

ملكوات السماوات والارض ما لو علمتم ببعضه لما احتمله جنانكم


...گفتیم : اسم ملک موکل به کوه قاف چیست ؟ فرمود: ترجايیل . گفتیم : امیرالمؤ منین ، چگونه هر روز به این مکان مى آیید و باز مى گردید؟ فرمود: همان گونه که شما را آوردم . سوگند به آن کسى که دانه را شکافت و مخلوقات را آفرید، به درستى که من بر ملکوت آسمان و زمین ، تملکى دارم که اگر بعضى از آن را بدانید قلوب شما تاب تحمل آن را ندارد. همانا اسم اعظم (که نزد ما سوى الله است ) هفتاد و دو حرف است که یک حرف آن نزد آصف بن برخیا بود که بدان تکلم نمود و خداوند، زمین بین او و بین تخت بلقیس را فرو برد؛ به طورى که دست او به تخت رسید.
قال الشيخ حسن بن
سليمان رحمه الله في كتاب المحتضر: روى بعض علماء الامامية في كتاب منهج

التحقيق إلى سوآء الطريق باسناده عن سلمان الفارسي ززز



التوحيد: عن أحمد بن الحسن القطان، عن أحمد بن يحيى بن زكريا عن بكر بن عبد الله بن حبيب، عن علي بن زياد، عن مروان بن معاوية، عن الاعمش، عن أبي حيان التيمي، عن أبيه، عن أمير المؤمنين عليه السلام قال: ليس أحد من الناس إلا ومعه ملائكة حفظة يحفظونه من أن يتردى في بئر، أو يقع عليه حائط أو يصيبه سوء، فإذا حان أجله خلوا بينه وبين ما يصيبه (الخبر)
«احدی از مردم نیست، مگر اینکه با او ملائکه ای است که او را حفظ می کنند؛ از اینکه پایش بلغزد [و] در چاه [بیفتد]، یا اینکه دیواری رویش بیاید و یا اینکه بدی به او برسد. پس هنگامی که مرگ او فرا رسید، میان او و آنچه را به او [از بدی ها و خطرات و حوادث] می رسد، خالی می کنند».

امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
«...و ان الله برأفته و لطفه ایضا وکلهم بعباده یذبون عنهم مردة الشیاطین و هو امّ الارض و آفات کثیرة من حیث لا یرون باذن الله الی ان یجئی امر الله عزوجل» (7)
«و حقیقت آن است که خداوند به واسطه ی رأفت و لطفش، [فرشتگانی را] موکل بندگان خویش کرده است [تا بدین طریق] متمردین از شیاطین و حشرات موذی زمینی و آفات فراوانی را - از جایی که انسان ها نمی بینند - به اذن خداوند بر می گردانند تا اینکه امر خداوند عزوجل بیاید [مبنی بر اینکه دیگر امر حفظ دنبال نشود]».


http://www.hawzah.net/fa/magart.html?
MagazineID=0&MagazineNumberID=7011&MagazineArticleID=84992



تفسير علي بن ابراهيم: في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر عليه السلام في قوله " له معقبات من بين يديه ومن خلفه يحفظونه من أمر الله " يقول: بأمر الله من أن يقع في ركي، أو يقع عليه حائط، أو يصيبه شئ حتى إذا جاء القدر خلوا بينه وبينه يدفعونه إلى المقادير، وهما ملكان يحفظانه بالليل، وملكان يحفظانه بالنهار يتعاقبان بيان: الركي جمع الركية وهو البئر. 17 - التفسير: " له معقبات من بين يديه ومن خلفه يحفظونه من أمر الله " إنها قرئت عند أبي عبد الله عليه السلام فقال لقارئها: ألستم عربا ؟ كيف تكون المعقبات من بين يديه وإنما المعقب من خلفه ؟ فقال الرجل: جعلت فداك كيف هذا ؟ فقال: إنما نزلت " له معقبات من خلفه ورقيب من بين يديه يحفظونه بأمر الله " ومن الذي يقدر أن يحفظ الشئ من أمر الله ؟ ! وهم الملائكة الموكلون بالناس

التفسير: عن أبيه، عن القاسم بن محمد، عن سليمان بن داود المنقري عن حماد، عن أبي عبد الله عليه السلام أنه سئل: هل الملائكة أكثر أم بنو آدم ؟ فقال: والذي نفسي بيده لملائكة الله في السماوات أكثر من عدد التراب في الارض وما في السماء موضع قدم إلا وفيها ملك يسبحه ويقدسه، ولا في الارض شجر ولا مدر إلا وفيها ملك موكل بها يأتي الله كل يوم بعملها والله أعلم بها، وما منهم أحد إلا ويتقرب كل يوم إلى الله بولايتنا أهل البيت، ويستغفر لمحبينا، ويلعن أعداءنا، ويسأل الله أن يرسل عليهم العذاب إرسالا


في قوله تعالى: الحمد لله فاطر السماوات والارض جاعل الملائكة رسلا أولي أجنحة مثنى وثلاث ورباع " قال الصادق عليه السلام: خلق الله الملائكة مختلفة، وقد رأى رسول الله صلى الله عليه وآله جبرئيل وله ستمائة جناح على ساقه الدر مثل القطر على البقل، قد ملأ ما بين السماء والارض. وقال: إذا أمر الله ميكائيل بالهبوط إلى الدنيا صارت رجله اليمنى في السماء السابعة، والاخرى في الارض السابعة، وإن لله ملائكة أنصافهم من برد وأنصافهم من نار، يقولون: يا مؤلف (5) بين البرد والنار، ثبت قلوبنا على طاعتك. وقال: إن لله ملكا بعد ما بين شحمة أذنه (6) إلى عينيه مسيرة خمسمائة عام خفقان (7) الطير. وقال: إن الملائكة لا يأكلون ولا يشربون ولا ينكحون، وإنما يعيشون بنسيم العرش، وإن لله ملائكة ركعا إلى يوم القيامة، وإن لله ملائكة سجدا إلى يوم القيامة، ثم قال أبو عبد الله
عليه السلام: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: ما من شئ خلقه (1) الله أكثر من الملائكة، و إنه ليهبط في كل يوم وفي كل ليلة سبعون ألف ملك، فيأتون البيت الحرام فيطوفون به، ثم يأتون رسول الله صلى الله عليه وآله ثم يأتون أمير المؤمنين عليه السلام فيسلمون عليه، ثم يأتون الحسين فيقيمون عنده، فإذا كان السحر (2) وضع لهم معراج إلى السماء، ثم لا يعودون أبدا.

وإن لله عزوجل ملائكة وكلهم بنبات الارض من الشجر
والنخل فليس من شجرة ولا نخلة إلا ومعها من الله عزوجل ملك يحفظها وما كان فيها
ولولا أن معها من يمنعها لاكلها السباع وهوام الارض إذا كان فيها ثمرها، قال: و
إنما نهى رسول الله صلى الله عليه وآله أن يضرب أحد من المسلمين خلاه تحت شجرة أو
نخلة قد أثمرت لمكان الملائكة الموكلين بها، قال: ولذلك يكون الشجر والنخل إنسا إذا

كان فيه حمله،




سلام دوستان
و با تشکر از مطالب خوبتون

یک سوال دیگه هم داشتم

در جایی خوندم زمانی که در قیامت به حساب ها رسیدگی شد و گناهکاران شناخته شدن ملک بزرگی که مامور دوزخ هست با بیلی بسیار بزرگ دوزخیان را به داخل کوره جهنمی میریزد به طوری که با هر بار بیل زدن توده ای به تعداد هفتاد هزار نفر را وارد جهنم میکند!

خواستم بپرسم:
1-آیا این معتبر هست
2-آیا این ملک نام خاصی دارد و هم اکنون موجود هست یا بعد ها بوجود می آید؟(اگر توضیحاتی هم از شمایل آن ذکر شد بفرمایید)

3-و اینکه آیا این جزء همان نوزده ملک عظیمی هم که پیامبر گفتن می باشد؟

به نام خدا.

بخشید منم میتونم یه سوال بپرسم؟

پس نقش این میدان های گرانشی که به واسطه دانش فیزیک ، وجودشون اثبات شده چیه؟ یعنی منظورم اینه که بالاخره جاذبه خورشید زمین رو دایره ای حرکت میده یا فرشته ای هست که زمین رو دایره ای حرکت میده؟

با تشکر ، ستایشگر :Gol:

ستايشگر;269398 نوشت:
به نام خدا.

بخشید منم میتونم یه سوال بپرسم؟

پس نقش این میدان های گرانشی که به واسطه دانش فیزیک ، وجودشون اثبات شده چیه؟ یعنی منظورم اینه که بالاخره جاذبه خورشید زمین رو دایره ای حرکت میده یا فرشته ای هست که زمین رو دایره ای حرکت میده؟

با تشکر ، ستایشگر :gol:

سلام.
اینها که هنوز وجودشون اثبات نشده، فقط مدل و نظریه هستند و اینها هم قابل تغییرند.
به فرض صحت، اونها می توانند ابزار کار مجردات باشند.

من شنیدم که این مطلب که "جاذبه خورشید ، زمین را در مدارش به دور خورشید نگه میدارد" تازگی نقض شده و می گویند: "این نیروی دافعه است که زمین را در مدارش به دور خورشید نگه می دارد". همچنین در مورد اثر ماه بر روی جزر و مد دریاها.
کسی از دوستان اطلاع بروزی از این مسأله فیزیکی داره؟

عزرائیل;225487 نوشت:
سلام خدمت دوستان

چندی پیش من در جمعی بودم که درباره حرکات دقیق نظام آفرینش بحث میشد که یکی از دوستان میگفت یکی از دلایلی که زمین از مدار خودش خارج نمیشه به علت وجود ملک بزرگی هست که سیاره زمین در بین دو دست اوست!

من پرسیدم آیا این سندیت داره ...گفت بله از امام علی نقل هست که به یاران خودش گفتن ( نشون دادن حتی!) که ملکی بزرگی به نام ترحابیل (اگه اشتباه نکنم) مسئولیت نظام حرکتی زمین و همچنین حوادث غیر مترقبه طبیعی را بر عهده داره!

آیا این صحت داره؟

در احاديث ما اصلا اشاره اي به حركت زمين به دور خورشيد نشده است چه برسد به اينكه بگويند اين حركت ناشي از ملكي بنام ترحابيل مي باشد.


نقل قول:
در احاديث ما اصلا اشاره اي به حركت زمين به دور خورشيد نشده است چه برسد به اينكه بگويند اين حركت ناشي از ملكي بنام ترحابيل مي باشد.

سلام
من این و در یکی از معجرات امام علی خوندم

میزارم اینجا اگه وقت داشتین بخونین...جالبه

[spoiler]
16 - بازگو كردن كرامات و معجزات به امام حسن (ع )
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
سلمان گفت : هنگامى كه مردم با عمر بیعت كردند، ما با امیرالمؤ منین على بن ابى طالب (ع ) در منزل آن حضرت بودیم . من ، امام حسن ، امام حسین (ع )، محمد بن حنیفه ، محمد بن ابى بكر، عمار بن یاسر و مقداد بن اسود كندى - رضى الله عنهم - امام حسن (ع ) عرض كرد: یا امیرالمؤ منین ، سلیمان بن داوود از پروردگارش ملكى درخواست كرد كه براى احدى بعد از خودش شایسته نباشد و خداوند شایسته نباشد و خداوند خواسته اش را به او عطا فرمود. آیا شما قدرت و سیطره دارید بر آن چه سلیمان بر آن حكومت داشت ؟
فرمود: به خدایى كه دانه را شكافت و مخلوقات را آفرید، گرچه سلیمان بن داوود از پروردگارش ملك و پادشاهى را مساءلت كرد و خداوند به او مرحمت فرمود، ولى پدر تو تملك یافت بر ملكى كه بعد از جدت رسول خدا(ص ) احدى نه قبل از ایشان و نه بعد از آن جناب بر آن تملك نیافت و نمى یابد.
امام حسن (ع ) عرض كرد: ما مى خواهیم بعضى از كراماتى را كه خداوند به شما تفضل كرده ، به ما نشان دهید.
امیرالمؤ منین (ع ) فرمود: ان شاء الله چنین خواهم كرد. سپس برخاست و وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و مقدارى دعا كرد كه احدى آن را نفهمید. بعد با دست به سمت مغرب اشاره كرد و فورا تكه ابرى آمد و بر بالاى خانه ایستاد، در حالى كه قطعه ابر دیگرى در كنار آن بود. امیرالمؤ منین (ع ) فرمود: اى ابر، به اذن خداى تعالى پایین بیا. ابر پایین آمد در حالى كه مى گفت : شهادت مى دهم خدایى جز الله نیست و محمد رسول اوست و تو خلیفه و وصى رسول خدا هستى . هر كس در تو شك كند، حتما هلاك مى شود و هر كس به تو تمسك جوید، راه نجات و رستگارى داخل مى گردد. سپس قطعه ابر بر زمین گسترده شد؛ به طورى كه گویى فرشى مبسوط در آن جا بود. امیرالمؤ منین (ع ) فرمود: بر روى ابر بنشینید. همگى نشستیم و جا گرفتیم . بعد به تكه ابر اشاره كرد و او نیز همانند اولى سخن گفت و امیرالمؤ منین (ع ) تنهایى بر آن نشست . سپس به كلامى تكلم فرمود و به ابر اشاره كرد كه به طرف مغرب حركت كند. ناگاه بادى به زیر دو ابر در آمد و آنها را به آرامى از زمین بلند كرد. من به طرف امیرالمؤ منین (ع ) متمایل شدم . على (ع ) بر مسندى قرار داشت و نور از چهره مباركش مى درخشید؛ به طورى كه چشم ها تاب دیدن آن را نداشت .[/spoiler]

[spoiler]
امام حسن (ع ) عرض كرد: یا امیرالمؤ منین ، سلیمان بن داوود به واسطه انگشتریش اطاعت مى شد، امیرالمؤ منین به چه وسیله اى فرمانبردارى مى شود؟ فرمود: من چشم خدا در زمین و زبان گویاى او در میان خلقش ‍ هستم . من آن نور خدایى هستم كه هرگز خاموش نمى شود. من آن در (رحمتى ) هستم . كه خداوند از طریق آن ، به سایر مخلوقات نعمت مى دهد و من حجت خدا در میان بندگانش هستم . سپس فرمود: آیا دوست دارید انگشترى سلیمان بن داوود را به شما نشان دهم ؟ عرضه داشتیم : آرى . دست در گریبان نمود و انگشترى از طلا بیرون آورد كه نگین آن از یاقوت سرخ بود و بر آن نوشته شده بود: محمد و على . سلمان گفت : ما تعجب كردیم . فرمود: از چه چیزى تعجب مى كنبد؟ (چنین كارى ) از مثل من عجیب نیست . من امروز به شما چیزى نشان خواهم داد كه هرگز ندیده اید.
امام حسن (ع ) عرض كرد: میل دارم یاءجوج و ماءجوج و سدى كه بین ما و آن هاست ، را به من نشان دهى . بادى از پایین ، تكه ابر را به حركت درآورد و در هوا بالا برد. ما صداى آن باد را كه همانند رعد بود مى شنیدیم . امیرالمؤ منین (ع ) در جلوى ما حركت مى كردتا این كه به كوه بلندى رسیدیم كه در آن درختى بود كه برگ هایش ریخته و شاخه هایش خشك شده بود.
امام حسن (ع ) عرض كرد: چرا این درخت خشك شده ؟
فرمود: از آن بپرس ؛ به تو پاسخ خواهد داد.
امام حسن (ع ) فرمود: اى درخت ، چرا آثار خشكى بر تو مى بینم ؟ درخت پاسخ نداد.
امیرالمؤ منین (ع ) فرمود: به حقى كه من بر تو دارم ، او را پاسخ بده .
سلمان مى گوید: سوگند به خدا شنیدم درخت مى گفت : لبیك ، لبیك اى وصى و جانشین رسول خدا(ص )، سپس عرض كرد: اى ابا محمد، همانا امیرالمؤ منین (ع ) در هر شب ، وقت سحر نزد من مى آید و دو ركعت نماز در كنار من مى خواند و بسیار تسبیح مى گوید. وقتى از دعا فراغت مى یابد، تكه ابرى سفید كه از آن بوى مشك به مشام مى رسد مى آید؛ در حالى كه بر روى آن ، تختى و حضرت بر آن مى نشیند و حركت مى نماید و به سبب اقامتى كه نزد من مى فرماید و به بركت آن جناب ، من زندگى مى كنم . چهل روز نزد من نیامده و این ، سبب خشكى من است . سپس امیرالمؤ منین برخاست و دو ركعت نماز خواند و دست مباركش را بر آن درخت كشید، درخت سبز شد و به حال اولش بازگشت و سپس امیرالمؤ منین (ع ) به باد دستور داد تا ما را به حركت در آورد. ناگهان ملكى را دیدیم كه یك دستش در مغرب و دست دیگرش در مشرق بود. وقتى امیرالمؤ منین (ع ) را دید، گفت : شهادت مى دهم جز ((الله )) خدایى نیست ، شریك و همتایى ندارد و گواهى مى دهم كه محمد بنده و رسول خداست كه او را با هدایت و دین حق ارسال فرمود تا آن دین را بر سایر ادیان برترى دهد؛ اگر چه مشركان را خوش نیاید و شهادت مى دهم كه تو به حقیقت و به راستى وصى و جانشین رسول خدایى .[/spoiler]

[spoiler]

سلمان گفت : عرض كردم : یا امیرالمؤ منین ، این كیست كه یك دستش در مغرب و دست دیگرش در مشرق است ؟
حضرت فرمود: این ملكى است كه خداوند او را ماءمور ظلمت شب و روشنایى روز ساخته و از این ماءموریت تا روز قیامت ، كنار مى رود. به درستى كه خداوند، امر دنیا را به من واگذارده و اعمال بندگان در هر روز، به من عرضه مى شود و بعد به جانب حق تعالى بالا مى رود. سپس به سیر خودمان ادامه دادیم تا این كه به سد یاءجوج و ماءجوج رسیدیم ، امیرالمؤ منین (ع ) به باد فرمود: ما را در دامنه این كوه پایین آورد و با دست به كوه بلندى اشاره كرد كه كوه خضر بود. ما به سد نگاه كردیم . ارتفاعش به اندازه اى كه چشم كار مى كرد بود. رنگش سیاه بود كه گویى پاره اى از شب ظلمانى است . از اطرافش دود بیرون مى آمد. امیرالمؤ منین (ع ) فرمود: اى ابا محمد، من صاحب اختیار بر این بندگان هستم .
سلمان گفت : من سه دسته را دیدم كه طول یك دسته از آن ها به اندازه صد و بیست ذراع بود و بلندى دسته دوم به اندازه شصت ذراع و دسته سوم ؛ یكى از گوش هایش را زیرش پهن مى كرد و با گوش دیگر، خودش را مى پوشاند.
سپس امیرالمؤ منین (ع ) به باد فرمان حركت داد و او ما را به طرف كوه قاف برد. به آن كه رسیدیم ، دیدیم از زمرد سبز است و ملكى به صورت شاهین بر فراز آن بود. وقتى با امیرالمؤ منین (ع ) را دید، عرضه داشت : سلام بر تو اى وصى و جانشین رسول خدا، آیا به من اجازه سخن گفتن مى دهید؟
امام پاسخ سلام او را داد و به او فرمود: اگر مى خواهى صحبت كن و اگر بخواهى ، به آن چه از من بپرسى تو را خبر مى دهم .
ملك گفت : یا امیرالمؤ منین ، شما بفرمایید.
حضرت فرمود: به تو اجازه دهم تا به زیارت خضر بروى .
گفت : آرى .
حضرت فرمود: به تو اجازه مى دهم ، ملك بعد از آن گفت : به نام خداوند بخشنده مهربان ، به سرعت حركت كرد.
سلمان گفت : مدت كم بر فراز كوه راه رفتیم . ناگهان همان ملك را دیدیم كه به مكان خودش بعد از زیارت خضر بازگشت . به امیرالمؤ منین (ع ) عرض ‍ كردم : آن ملك را دیدیم به زیارت خضر نرفت ، مگر وقتى كه از شما اجازه گرفت .
حضرت فرمود: اى سلمان ، به آن كسى كه آسمان را بدون ستون برافراشت ، اگر هر كدام از (ملایكه ) اراده كند به اندازه یك نفس از مكانى كه در آن هست جا به جا شود، چنین نخواهد كرد، مگر اینكه من به او اجازه دهم و حال و وضع پسرم حسن نیز این گونه مى شود، و بعد از او حسین و نه نفر از فرزندان حسین كه نهمین آن ها حضرت قائم است .
گفتیم : اسم ملك موكل به كوه قاف چیست ؟
فرمود: ترحابیل .

[/spoiler]

[spoiler]

گفتیم : امیرالمؤ منین ، چگونه هر روز به این مكان مى آیید و باز مى گردید؟
فرمود: همان گونه كه شما را آوردم . سوگند به آن كسى كه دانه را شكافت و مخلوقات را آفرید، به درستى كه من بر ملكوت آسمان و زمین ، تملكى دارم كه اگر بعضى از آن را بدانید قلوب شما تاب تحمل آن را ندارد. همانا اسم اعظم (كه نزد ما سوى الله است ) هفتاد و دو حرف است كه یك حرف آن نزد آصف بن برخیا بود كه بدان تكلم نمود و خداوند، زمین بین او و بین تخت بلقیس را فرو برد؛ به طورى كه دست او به تخت رسید.
سپس زمین در كمتر از یك چشم به هم زدن به حالت اولیه اش بازگشت . و نزد ما (اهل بیت )، هفتاد و دو حرف اسم اعظم است و یك حرف از آن نزد خداوند است كه در علم غیبش ، آن را به خودش اختصاص داده است . هیچ توانایى و نیرویى نیست ، مگر به سبب خداى بلند مرتبه عظیم الشاءن . شناخت ما را هر آن كس كه شناخت و انكار كرد هر آن كس كه انكار كرد.
سپس حضرت برخاست و ما نیز برخاستیم . ناگاه با جوانى در كوه مواجه شدیم كه بین دو قبر نماز مى خواند. عرضه داشتیم یا امیرالمؤ منین ، این جوان كیست ؟
فرمود: صالح پیغمبر خداست و این دو قبر، قبر پدر و مادر است كه ما بین آنها خداوند را عبادت مى كند. وقتى كه جوان به امیرالمؤ منین (ع ) نگاه كرد نتوانست خودش را نگه دارد و به گریه افتاد و با دست به امیرالمؤ منین (ع ) اشاره كرد و دستش را به طرف سینه اش بازگرداند و گریه مى كرد. امیرالمؤ منین (ع ) نزد او ایستاد تا این كه از نماز فراغت یافت . به او گفتیم : گریه تو براى چیست ؟
صالح (ع ) گفت : امیرالمؤ منین (ع ) در هر صبح كه از كنار من عبور مى كند، نزد من مى نشیند و وقتى كه به او مى نگرم قوتم افزونى مى یابد و اكنون ده روز است كه از دیدار او محروم هستم و این امر مرا مضطرب و بى تاب ساخته .
سلمان گفت : ما از این موضوع تعجب كردیم . آرى ، حضرت برخاست و ما نیز همراه آن جناب برخاستیم . سپس ما را وارد بستانى كرد كه زیباتر از آن را ندیده بودیم . در میان آن ، انواع میوه ها و انگورها بود. نهرهاى آب جارى و پرندگان بر فراز درختان نغمه سرایى مى كردند. هنگامى كه پرندگان آن حضرت را دیدند، آمدند و بر دور سر آن جناب شروع به چرخیدن كردند تا این كه به وسط بستان رسیدیم ، تختى را مشاهده كردیم كه بر آن جوانى دراز كشیده بود و دستش را بر سینه اش گذاشته بود. امیرالمؤ منین (ع ) انگشترش ‍ را بیرون آورد و آن را در انگشت سلیمان (ع ) كرد. سلیمان برخاست و گفت : سلام بر تو اى امیرالمؤ منین (ع ) و اى وصى رسول خدا. به خدا سوگند تو صدیق اكبر و فاروق اعظم هستى . به راستى هر كس به تو متمسك شد رستگار گردید، و ناامید و زیانكار شد هر كس از تو تخلف نمود، و من به حرمت شما از خداوند مساءلت كردم و خداى تعالى ، این ملك را به من عطا فرمود. سلمان گفت : وقتى كه سخن سلیمان بن داود را شنیدم ، بى اختیار شدم و بر پاهاى امیرالمؤ منین (ع ) افتادم و آنها را بوسیدم و حمد خدا را به خاطر نعمت بزرگش كه همان هدایت و راهنمایى به ولایت اهل بیت است ، به جا آوردم . (اهل بیت ) كسانى هستند كه خداوند آنها را از هر گونه پلیدى پاك و منزه فرموده است . همراهان من نیز همانند من بر قدم مولا افتادند.
پس از امیرالمؤ منین (ع ) پرسیدم : پشت كوه قاف چیست ؟
فرمود: وراى آن چیزى است كه علم شما به آن نمى رسد.
عرضه داشتیم : آیا شما آن را مى دانید؟
فرمود: علم من به وراى كوه قاف مثل علم و آگاهى من است به احوال این دنیا و هر آن چه در آن است . همانا من بعد از رسول خدا(ص ) محافظ و گواه بر آنم ، اوصیاى بعد از من رسول خدا(ص ) محافظ و گواه بر آنم ، اوصیاى بعد از من نیز همین طور هستند. بعد فرمود: به راستى ، من به راه هاى آسمان داناتر از زمینم . ما آن اسم مخزون و پوشیده ایم . ما اسماء حسنایى هستیم كه هرگاه خدا را به حرمت آن (اسماء) بخوانند، اجابت مى فرماید. ما نام هاى نوشته شده بر عرشیم و به سبب ما، خداوند آسمان و زمین و عرش ‍ و كرسى و بهشت و جهنم را آفرید و ملایكه ، از ما تسبیح و تقدیس و توحید و تهلیل و تكبیر را آموختند. و ما كلماتى هستیم كه حضرت آدم آن را از پروردگارش فرا گرفت و خداوند توبه او را (به بركت آن كلمات ) پذیرفت
[/spoiler]

[spoiler]
سپس حضرت فرمود: آیا مى خواهید، چیز عجیبى به شما نشان دهم ؟
عرض كردم : آرى .
فرمود: چشم هایتان را ببندید. چنین كردیم . بعد فرمود: چشم هایتان را باز كنید، وقتى چشم گشودیم ، شهرى را دیدیم كه بزرگتر از آن را ندیده بودیم . بازارهایش برقرار و در میان آن ها، مردمانى بودند به بلندى درخت خرما كه به بزرگى آنها ندیده بودیم ، عرضه داشتیم : اى امیرالمؤ منین (ع )، این ها چه كسانى هستند؟
فرمود: باقیمانده هاى قوم عاد. كافرانى كه ایمان به خداوند نمى آورند. دوست داشتم آن ها را به شما نشان دهم . مى خواهم این شهر و اهل آن را هلاك نمایم ، در حالى كه آن ها نمى فهمند (و بى خبرند).
عرض كردیم : یا امیرالمؤ منین (ع )، آیا آنها را بدون دلیل هلاك مى نماید؟
فرمود: نه ، بلكه با دلیل و برهانى كه به ضرر آن هاست . سپس حضرت به آن ها نزدیك شد و براى آن ها نمایان شد. آن ها قصد كشتن آن جناب را كردند و این در حالى بود كه ما آنها را مى دیدیم ، ولى آن ها ما را نمى دیدند. حضرت از آن ها دور و به ما نزدیك شد و دست بر سینه ها و بدنهاى ما كشید و كلماتى را بیان فرمود كه آن را نفهمیدیم و براى بار دوم به سوى آن ها بازگشت تا این كه برابر آن ها رفت و فریادى در میان آن ها كشید. سلمان گفت : گمان كردیم كه زمین زیر و رو شد و آسمان فرو ریخت و صاعقه ها از دهان حضرت بیرون مى آمد و احدى از آنها باقى نماند. عرض ‍ كردیم : یا امیر المؤ منین ، خداوند با آنها چه كار كرد؟
فرمود: هلاك شدند و همگى به طرف آتش جهنم رفتند.
گفتیم : این معجزه اى است كه ما نه مثل آن را دیده ایم و نه شنیده ایم .
حضرت فرمود: مى خواهید چیز عجیب ترى از این (قضیه ) را به شما نشان دهم ؟ گفتیم : تحمل چیز دیگرى را نداریم . پس بر هر كس كه تو را دوست نمى دارد و ایمان به فضل و بزرگى قدر و منزلت تو نمى آورد، لعنت لعنت كنندگان و لعنت مردم همه ملایكه تا روز قیامت بر او باد. پس از آن حضرت خواهش كردیم ما را به سرزمین خودمان بازگرداند.
فرمود: اگر خدا بخواهد، چنین خواهم كرد و به دو ابر اشاره فرمود و هر دو به ما نزدیك شدند. حضرت فرمود: بر سر جاى خودتان بنشینید و ما بر روى ابر نشستیم و خود آن جناب بر ابر دیگرى سوار شد و به باد فرمان داد تا این كه به آسمان پرواز كردیم و زمین را همانند درهمى مشاهده مى كردیم . سپس در كمتر از یك چشم به هم زدن ، ما را در خانه امیرالمؤ منین (ع ) پیاده كرد.
زمان رسیدن ما به مدینه ظهر بود و مؤ ذن اذان مى گفت و این در حالى بود كه وقتى از مدینه بیرون رفتیم ، هنگام بالا آمدن خورشید بود. گفتیم عجبا! ما در كوه قاف بودیم كه در فاصله 5 سال راه بود و در طى پنج ساعت از روز، به مدینه بازگشتیم . امیرالمؤ منین (ع ) فرمود: به راستى ، اگر من اراده نمایم كه تمام دنیا و آسمان هاى هفت گانه را در كمتر از یك چشم به هم زدن زیر پا بگذارم به سبب آنچه كه از اسم اعظم نزد من است ، چنین خواهیم كرد. عرضه داشتیم : به خدا قسم ، شما آیه بزرگ خدا و معجزه روشن او بعد از برادر و پسر عمویت هستى .(17)
[/spoiler]

[="green"]قبلا این جریان عجیب و جالب رو از مولا امیرالمومنین خونده بودم.اما یادم نیست کجا.
ممنون میشم منبعشم بذارین.[/]

موضوع قفل شده است