خوش شانسی یا بد شانسی؟

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خوش شانسی یا بد شانسی؟

درود
من پسری 18 ساله هستم که تو یه خانواده مذهبی به دنیا امدم و اهل نماز خواندن هم هستم و همیشه سعی کردم ساده باشم ،
مشکل من اینه ،هر وقت خواستم با یه دختر دوست بشم به یه مشکلی برمیخوردم، تاحالا حدود 100 بار به مشکل برخوردم و نتونستم باسه خودم دوست دختر پیدا کنم و الان دیگه کلا قید هرچی دختر هست رو زدم و توبه کردم ،به خودم گفتم خدا نمیخواد ما با یه دختر دوست بشیم پس چرا بیخودی زور بزم و حتما حکمی تو کار هست ،حالا این بدشانسی هست یا خوش شانسی ؟
حال موقیت های فروانی گیرم امده که با دختری دوست بشم ولی نه و ازش گزشتم و به هر کسی میگفتم ،میگفت خیلی خنگی ،اگر بگمم گناه داره طرف سیری منو مسخره میکنه
کل این جامعه این حرف رو میزنند باید قبول کرد که جامعه ما اینطور شده
حال من باید با این تحقیر ها چی کار کنم مثلا طرف میاد کنارم با یه دختر تلفتی حرف میزنه و میگه چه دختری ازت خوشش میاد که باهات رفیق بشه به نوعی از خودش طریف میکنه تو این کار استاده و منم هیچی حالیم نیست ،چیکار کنم

سلام

نقل قول:
به خودم گفتم خدا نمی خواد ما با یه دختر دوست بشیم

موفق باشی

سلام
دوس دختر داشتن افتخاره؟
پاسخ دادن بهش هوت رو همه بلدن
حتی اون خنگا و خیلی گیجا
حتی حیونایی مثل خر از خیلیا بهتر بلدن و...

ولی مرد میخواد جلوی این امیال صبر کنه

من همیشه تو همچین مواقعی به دوستام همینا رو میگفتم و میگفتم شماها از ضعفتونه میرید سراغ اینا
اگر مردید جلوی دلتونو بگیرید و نرید

باید به خودت افتخار کنی
نه اینکه بنالی و ...
عزت نفس داشته باش

بزار اونا هم از تو یاد بگیرن
نه اینکه با حسرت نگاشون کنی تا اونا هم فکر کنن کارشون درسته و افتخار کنن

محکم باش داداش من

پیرمرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه ی پیرمزد آمدند و گفتند: عجب بدشانی آوردی که اسبت فرار کرد
روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت ...
پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.
همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که ...؟

یه مشکلی که توی جامعه ی ما وجود داره اینه که بیرون گود هستیم و میگم خمش کن !!! درست گفتم؟:khandeh!:
...
من یه تجربه از خودم میگم برات ایشاالله تجربه بشه. البته با توجه به اینکه یه کم روحیه ت بهم شبیهه میگم.
من قدیما خیلی طرفدار داشتم.چون خیلی بچه خوبی بودم و همه رو خوب می دیدم و رفتار خودم هم در حد خیلی عالی و مودبانه بود. اینقده تو گوشم خوندن که تو که این همه طرفدار داری و این همه بهت اعتماد دارن چرا دوس دختر پیدا نمی کنی و نمیری عشق و حال کنی و خلاصه کلی از این حرفا تو گوشم خوندن اما من هم خجالتی بودم هم اینکه دوس نداشتم از اعتماد کسی سوء استفاده کنم.
تا اینکه بلاخره یه روز تصمیم گرفتم دوس دختر پیدا کنم. هرچند رو حرفم بودم از اعتماد کسی استفاده ی سوء نکنم و این کار رو هم نکردم ولی تونستم دوس دختر پیدا کنم و خلاصه رفتارم یه کم بد شد.اوایل خیلی لذت می بردم و خیلی بهم خوش میگذشت (تقریبا یه سال گذشت)
حالا موقعی بود که یه کم با خودم فکر کردم و خودمو با یه سال پیشم مقایسه کردم. دیدم اونایی که منو دوس داشتن الان خیلی کمتر شدن. اعتمادها بهم کمتر شده، رفتار خودم بد شده و توی منجلاب بدی افتاده بودم.هر چی میخواستم خودمو از این منجلاب بیرون بیارم نمی شد. خیلی سخت بود. اما به کمک خدا تونستم تا حد زیادی از این روابط ناجور بیرون بیام و خودمو به گذشته ی خوبم نزدیک کنم. هر چند اونایی که اعتمادشون بهم سلب شده رو دیگه نمی تونم راحت اعتمادشونو جلب کنم.اما الان هم رفتارم بهتر شده و هم دوستای پاک خوبی پیدا کردم که حاضر نیستم به هیچ وجه با هیچی عوضشون کنم.
.......
آدمی یه موجور نافرمیه تا خودش یه چیو تجربه نکنه نمی فهمه. اما شما این یه بار رو گوش بگیر و به حرفای اونایی که دائم تو گوشت می خونن گوش نده.
مطمئن باش خوشبخت تر از اونایی:Gol:

savior;225551 نوشت:
پیرمرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه ی پیرمزد آمدند و گفتند: عجب بدشانی آوردی که اسبت فرار کرد
روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت ...
پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.
همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که ...؟

حتما بعدشم گفته از کجا میدونید شانس بوده و..

که فرداش پسره تمام اسبا رو میفروشه و از خونه میزنه بیرون
و مردم میان خونه پیر مرده و میگن عجب بد شانسی اوردی همچین پسری گیرت اومد
و پیر مرده باز میگه از کجا یمدونید ....

پس فرداش پسره با ثروتی بیشتر و زن و بچه بر میگرده
همه میگن عجب شانسی داری پسرت اینقدر موفق شده
و باز میگه از کجا میدونید؟

روز بعدش مردم میبینن خبری از پیر مرده نیست و پسرشم میگه ما اصلا پدر نداشتیم و...
مردم تو دلشون میگن که عجب پیر مرد بد شانسی با این اولاد ناصالح و...

یهو یه ندایی از اسمون میرسه ...((بقیشو شما بگید))

savior;225560 نوشت:
یه مشکلی که توی جامعه ی ما وجود داره اینه که بیرون گود هستیم و میگم خمش کن !!! درست گفتم؟:khandeh!:
...
من یه تجربه از خودم میگم برات ایشاالله تجربه بشه. البته با توجه به اینکه یه کم روحیه ت بهم شبیهه میگم.
من قدیما خیلی طرفدار داشتم.چون خیلی بچه خوبی بودم و همه رو خوب می دیدم و رفتار خودم هم در حد خیلی عالی و مودبانه بود. اینقده تو گوشم خوندن که تو که این همه طرفدار داری و این همه بهت اعتماد دارن چرا دوس دختر پیدا نمی کنی و نمیری عشق و حال کنی و خلاصه کلی از این حرفا تو گوشم خوندن اما من هم خجالتی بودم هم اینکه دوس نداشتم از اعتماد کسی سوء استفاده کنم.
تا اینکه بلاخره یه روز تصمیم گرفتم دوس دختر پیدا کنم. هرچند رو حرفم بودم از اعتماد کسی استفاده ی سوء نکنم و این کار رو هم نکردم ولی تونستم دوس دختر پیدا کنم و خلاصه رفتارم یه کم بد شد.اوایل خیلی لذت می بردم و خیلی بهم خوش میگذشت (تقریبا یه سال گذشت)
حالا موقعی بود که یه کم با خودم فکر کردم و خودمو با یه سال پیشم مقایسه کردم. دیدم اونایی که منو دوس داشتن الان خیلی کمتر شدن. اعتمادها بهم کمتر شده، رفتار خودم بد شده و توی منجلاب بدی افتاده بودم.هر چی میخواستم خودمو از این منجلاب بیرون بیارم نمی شد. خیلی سخت بود. اما به کمک خدا تونستم تا حد زیادی از این روابط ناجور بیرون بیام و خودمو به گذشته ی خوبم نزدیک کنم. هر چند اونایی که اعتمادشون بهم سلب شده رو دیگه نمی تونم راحت اعتمادشونو جلب کنم.اما الان هم رفتارم بهتر شده و هم دوستای پاک خوبی پیدا کردم که حاضر نیستم به هیچ وجه با هیچی عوضشون کنم.
.......
آدمی یه موجور نافرمیه تا خودش یه چیو تجربه نکنه نمی فهمه. اما شما این یه بار رو گوش بگیر و به حرفای اونایی که دائم تو گوشت می خونن گوش نده.
مطمئن باش خوشبخت تر از اونایی:gol:

احسنت به این نتیجه ای که برامون گفتی
واقعا هم همینه
ان النسان لفی خسر....

در عالم هستی چیزی به نام شانس وجود نداره یعنی هیچ چیز تصادفی و شانسی نیست هر چیزی ، هر اتفاقی حکمتی داره ، بیشتر مشکل ما بیشتر اینکه میگیم خدایی وجود نداره

داشتن یک عشق تو زندگی لازمه حتما که نباید روابط به ازدواج ختم بشه ظرفیت انسان باید بالا باشه تا روابط کنترل شده و خوب داشته باشه

saeedsaeedi;225970 نوشت:
داشتن یک عشق تو زندگی لازمه حتما که نباید روابط به ازدواج ختم بشه ظرفیت انسان باید بالا باشه تا روابط کنترل شده و خوب داشته باشه

تو الان ظرفیتت بالاس؟
همین افکارو داری که به اون ...افتادی خب
ظرفیت هرچی بالاتر باشه
آدم از نامحرم دوری میکنه نه اینکه بره باهاش دوست شه و..
ازدواج واسه چیه؟

behrooz_313;225972 نوشت:
تو الان ظرفیتت بالاس؟
همین افکارو داری که به اون ...افتادی خب
ظرفیت هرچی بالاتر باشه
آدم از نامحرم دوری میکنه نه اینکه بره باهاش دوست شه و..
ازدواج واسه چیه؟

خوب تندرو های مذهبی و متحجر خودشون رو انقدر محدود میکنند که از اون ور بوم میفتند اسلام حرف زدن رو حرام نکرده و روابط ساده رو اما خوب وقتی یک انسان انقدر روح و روانش خرابه که با حرف زدن هم تحریک میشه بهتره که اصلا با هیچ کسی معاشرت نکنه

saeedsaeedi;226060 نوشت:
خوب تندرو های مذهبی و متحجر خودشون رو انقدر محدود میکنند که از اون ور بوم میفتند اسلام حرف زدن رو حرام نکرده و روابط ساده رو اما خوب وقتی یک انسان انقدر روح و روانش خرابه که با حرف زدن هم تحریک میشه بهتره که اصلا با هیچ کسی معاشرت نکنه

نه اسلام حرف زدن رو حروم نکرده
ولی گفته ارتباط با نامحرم در حد ضرورت باشه خیلی بهتره
چون خدا بنده هاشو بهتر میشناسه
شیطون از این ارتباطای ساده وارد میشه و ارتباطای خطرناک رو پایه گذاری میکنه

نقل قول:
اسلام نگفته انزوا
گفته برید تو اجتماع
مسجد نماز جمعه انواع ارتباطها با مردم و فعالیت اجتماعی و...

سلام

بله درست ترین کار همینه!

من بنده خدایی رو میشناسم که از نوجوانی به دخترا نگاه هم نمیکرده چه برسه به اینکه باهاشون دوست بشه !

الان 31 سالشه هنوزم ازدواج نکرده اما می گفت دوازده سال میشه که من توی خیابون نرفتم مگر اینکه سرم پایین بوده تا چشمم به دخترا نیفته!!!

در درستی حرفش همین جمله رو بگم که صاحب علم تعبیر خواب شده و در یکی از انجمن ها خوابا رو خیلی خوب تعبیر میکنه!

هیچ رنجی بدون نتیجه نیست!

تنهایی خیلی سخته ، هر انسانی دوست داره تو این سن با کسی دردلی کنه اون زمان دختر ها سن 12 یا 13 سالگی ازداوج میکردند و اصلا همچین مشکلاتی نبود ولی الان باید تا 20 سالگی صبر کن تا شاید یکی بیاد دنبالشون، مخصوصا پسر ها باید تا حدود 24 سالگی صبر کند،
حالا ادم با کی دردل کنه؟ خیلی سخته ،
مثلا خودم یه آدمی هستم که همه منو مسخره میکنند و سر کوفت بهم میزنند ، ادم ضعیفی هستم و مشکل جسمی هم دارم ، بخدا هر شب که میخوام گریم میگره ،این ها رو همه تحمل میکنم به امید اون دنیا، و تنها فقط با خدا دردل میکنم چون به جز او کسی نیست حرف دلمون رو گوش کنه

موضوع قفل شده است