ماجرای قیصر روم و امام حسن و یزید ملعون

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ماجرای قیصر روم و امام حسن و یزید ملعون

به نام خدا
قبل از جنگ صفین قیصر روم یک نامه می نوسید به حضرت علی در کوفه و یک نامه می نویسد به معاویه در شام و از امام علی (علیه السلام) میخواهد که یک نماینده به قیصر بفرستد و از معاویه ملعون میخواهد که او هم یک نماینده بفرستد،امام علی(ع) امام حسن(ع) را فرستاد و معاویه حرامزاده یزید را فرستاد
و ...
کل داستان را می توانید از این جا دانلود کنید(صوتی):
http://s1.picofile.com/file/7329645264/%D9%85%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C891106.amr.html

با سلام

این داستان از تفسیر القمی، ج2، ص269(با تلخیص و اقتباس)ذکر شده

سفیران علی ع و معاویه در دربار روم
هنگامه ی جنگ معاویه و سپاهیانش با امیرمؤمنان
ع و رزم آورانش در جنگ صفّین که می توان گفت از بزرگترین جنگ ها در تاریخ اسلام بوده است، سرو صدایی در جهان برپا کرد و به گوش جهانیان رسید.
به قیصر روم خبر دادند که دو نفر خروج کرده و خواستار ریاست اسلامی هستند و مدّتی است جنگ شدیدی بین آن ها ادامه دارد.
قیصر: این دو نفر در چه سرزمینی درگیر جنگند؟
گزارش دهندگان: یکی از آن ها از اهل کوفه(علی
ع) است و دیگری از اهل شام(معاویه) می باشد. قیصر به تحقیقات کامل پرداخت تا ببیند حق با کدام یک از آن دو نفر است.
دستور داد دو نفر از بازرگانان، یکی کوفی و دیگری شامی را به حضور او آوردند و از آنان راجع به این دو مدّعی سؤالاتی کرد. سپس به خزانه داران گفت: الشّامیُ ضالٌّ وَ الکوفِیُّ هادٍ. شامی (معاویه) گمراه است اما کوفی(علی
ع) در طریق هدایت می باشد.
پس از آن برای علی
ع و معاویه چنین نوشت: عالم ترین بستگان خود را به حضور من بفرستید تا از نزدیک، آن ها را ملاقات کنم و کلام آنان را بشنوم. سپس به کتاب آسمانی خود انجیل بنگرم در نتیجه به شما خبر دهم که سزاوار این مقام(ریاست اسلامی) کدام یک از شما هستند.
معاویه فرزندش یزید را انتخاب کرد.
حضرت علی
ع پسر ارجمندش حسن ع را انتخاب نمود و به سوی دربار روم فرستادند. هنگامی که امام ع و یزید وارد تالار قیصر روم شدند، یزید آن چنان مرعوب زر و زیور مجلس واقع شده بود که با چاپلوسی و فرومایگی، دست و سر قیصر را بوسید و در کنار مجلس نشست.
ولی امام حسن
ع با کمال وقار وارد قصر شد و اولین سخنش این بود:
اَلحَمدُللهِ الَّذی لَم یَجعَلنی یَهودِیّاً وَ لا نَصرانِیّاً وَ لا مَجوساً وَ لا عابِداً لِلشَّمسِ وَ القَمَرِ وَ لا الصَّنَمِ وَ لا البَقَرِ وَ جَعَلَنی حَنیفاً مُسلِماً وَ لَم یَجعَلَنی مِنَ المُشرِکینَ تَبارَکَ اللهُ العَرشُ العَظیم وَ الحُمدُللهِ رَبِّ العالَمین
ستایش مخصوص آن خداوندی است که مرا یهودی، نصرانی، مجوس، آفتاب و ماه و بت و گاوپرست قرار نداد. بلکه مرا مسلمان یگانه پرست کرد و شرک را از من دور نمود، بزرگ باد آن خدایی که پروردگار عرش با عظمت است.
ستایش مخصوص خدایی است که پرورنده جهانیان می باشد. ( من در برابر آن خدای بی همتا کرنش می کنم و او را مدح و ستایش می نمایم. نه تو را که نصرانی هستی.)
سپس با کمال بردباری و وقار نشست.
قیصر روم به آن دو نفر نگریست، سپس دستور داد تا آنان بیرون روند و هریک جداگانه به حضور وی بیایند تا از هر یک تحقیقاتی کافی بنماید. مجلس کاملاً آراسته بود. رجال، اعیان و دانشمندان حاضر بودند.
امام حسن
ع و یزید از تالار بیرون آمدند. قیصر دستور داد تا یزید را به حضورش بیاورند. یزید به حضور قیصر آمد به دستور قیصر، سیصد و سیزده صندوقی که در میان آن ها تمثال هاو عکس های پیامبران هر کدام به زینت مخصوص به خود تزیین شده بود، در برابر یزید قرار داده و از یکی یکی از آن ها سؤالاتی از وی نمودند.
در برابر همه ی سؤالات، فقط از زبان یزید لا اَدری ( نمی دانم) می شنیدند. سپس از معاش و روزی مخلوقات و ارواح مؤمنین سؤالاتی از وی کردند و همین طور از ارواح کافران پرسش هایی نمودند، ولی یزید نتوانست هیچ یک از آن سؤالات را جواب بدهد.
قیصر دستور داد تا حسن
ع را به حضور بیاورند.
امام حسن
ع حاضر شد.
قیصر به امام عرض کرد: این که من اوّل یزید را به حضور طلبیدم و سؤالاتی از وی کردم، بعد شما را خواستم، از این رو بود تا یزید بداند که دانای بر جواب سؤالات هستی. او نمی داند، پدرت دانای روی زمین است و پدر او هیچ علمی ندارد.
اوصاف پدر او و پدر تو را به من گفته اند. من خود به کتاب مقدّس انجیل نگاه کردم در آن دیدم که محمّد رسول خدا و علی
ع وزیر اوست.
در قسمت اوصیاء نگاه کردم، دیدم پدر تو وصی رسول خدا محمد
صاست.
امام حسن: آن چه می خواهی از چیزهایی که از برای تو رخ داده یا در انجیل و تورات و قرآن دیده ای سؤال کن، به خواست خدا همه را جواب خواهم داد.
قیصر دستور داد تمثال ها را آوردند. یکی از آن ها را آوردند به صفت ماه بود، امام حسن فرمود: این تمثال صفت آدم ابوالبشر است. تمثال دیگری به صفت آفتاب نشان دادند، فرمود: این صفت حوا ام البشر است.
تمثالی به صورت نیکویی ارائه دادند فرمود: این صفت شیث ابن آدم است که او اوّل کسی است که در دنیا هزار و چهل سال عمر کرد. تمثال دیگری نشان دادند، فرمود این صفت نوح صاحب کشتی است که هزار و چهار صد سال عمر کرد و نهصد و پنجاه سال پیغمبر بود.
عکس دیگری نشان دادند، فرمود این صفت ابراهیم است که سینه ی پهن و پیشانی بلندی داشت. سپس تمثال های دیگر از پیامبران و اوصیا و وزرا را آوردند همه را یکی پس از دیگری با اسم و نشان جواب داد.
سپس لوحی آوردند تا امام حسن به آن نگاه کرد، گریست، عرض کردند چرا گریه می کنی؟ فرمود: این صفت جدّ من محمّد
ص است و اوصاف او را بیان کرد و در این باره سؤالاتی را جواب داد.
قیصر آن هفت موجودی که بدون بودن در رحم مادر به دنیا آمدند را پرسید.
امام حسن فرمود: 1- آدم 2- حوا 3- گوسفندی که فدای اسماعیل شد
4- ناقه ی صالح 5- ابلیس ملعون 6- مار 7- کلاغی که در قرآن نام برده شده. (در داستان قابیل و هابیل)
سپس قیصر از روزی مخلوقات سؤال کرد، فرمود: روزی مخلوقات در آسمان چهارم است و روی میزان قدر نازل می شود.
سؤال کرد: ارواح مؤمنان وقتی مردند، در کجا هستند؟ فرمود شب های جمعه در نزدیک سنگ بیت المقدّس جمع می شوند و به آن عرش ادنی می گویند و....
پس از این پرسش و پاسخ ها، پادشاه روم به یزید رو کرد و گفت: دانستی که این علوم را کسی نمی داند جز پیغمبر مرسل و یا وصی واقعی او.
یزید شرمنده و ساکت شد.
قیصر احترام شایانی از امام حسن
ع کرد و هدایایی نفیس به آن حضرت تقدیم نمود و به آن جناب عرض کرد:
اُدعُ رَبَّکَ حَتّی یَرزُقَنی دینَ نَبیَّکَ فَاِنَّ حَلاوَهَ المُلکِ قَد حالَت بَینی وَ بَینَ ذلک...
از پروردگارت بخواه تا دین پیغمبرت را نصیب من گرداند، عجالتاً شیرینی پادشاهی بین من و دین اسلام حایل شده است گرچه گمان می کنم در آینده بر اثر بی دینی مشمول عذاب دردناک شوم.
امام حسن
ع و یزید از دربار خارج شده و به سوی وطن خود برگشتند.
قیصر برای معاویه چنین نوشت: آن کسی را که خداوند به او علم عنایت کرده و حکم انجیل، تورات، زبور و قرآن را می داند، حق با اوست و جانشینی پیغمبرسزاوار او می باشد.
و برای علی
ع چنین نوشت:
حق و خلافت مخصوص توست و خانه ی نبوّت از آن تو و فرزندان تو است، با آن کسی که با تو می جنگد، جنگ کن تا او را خداوند به دست تو عذاب کند.
من در انجیل یافتم آن کس که با تو مبارزه می کند، لعنت شده ی خدا و فرشتگان تمام مردم و اهل زمین و آسمان می باشد.
......................................................
پندهای جاویدان، ص143، به نقل از تفسیر القمی، ج2، ص269(با تلخیص و اقتباس)

موضوع قفل شده است