واژه انسان

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
واژه انسان

در ایران باستان به جای واژه انسان ازچه کلمه ای استفاده می شده است

باید قبل از هرچیز به این نکته توجه کرد که جواب به این گونه سوالات بسیار سخت است. نیاز به مطالعه و وقت فراوان، همراه با پژوهش در کتیبه و تحقیقات میدانی دارد.

اما از جهت منابع تاریخی و آنچه در متون و کتابهایی همانند تاریخ بلعمی آمده است می توان کلمات مترادفی همچون کَسان یا مردمان را را بدست آورد که در آن دوران از آنهااستفاده می شده است.



تاریخ بلعمی از کهن‌ترین نمونه‌های نثر پارسی است که همینک موجود است. شمار واژه‌های تازی در آن بسیار اندک است و سبک نثر آن بسیار ساده است

[=&quot] مثلا در جریان نامه ای که پیامبر اسلام پس از سال صلح حدیبیه(6 هجری)برای خسرو پرویز نوشتند، از این کلمات استفاده شده است.


نامه پیامبر به خسرو پرویز پادشاه ایران که طبرى آن را این گونه گزارش كرده است[=&quot]:


بسم الله الرحمن الرحیم


من محمد رسول الله الى كسرى عظیم الفارس . سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسوله و شهد ان لااله الا الله وحده لاشریك له و ان محمد عبده و رسوله. ادعوك بدعاء الله فانى رسول الله الى الناس كافة لانذر من كان حیا و یحق القول على الكافرین. فاسلم تسلم . فان ابیت فان اثم المجوس علیك[1].


به نام خداوند بخشنده و مهربان


از محمد فرستاده خدا به خسرو، بزرگ پارسیان. درود بر آن كه پیرو هدایت ‏شود و به خدا و پیغمبر وى ایمان آورد و شهادت دهد كه خدایى جز خداى یكتا نیست. من پیامبر خدا به سوى همه كسانم تا زندگان را بیم دهم . اسلام بیاور تا سالم بمانى و اگر دریغ كنى گناه مجوسان به گردن تو است[=&quot].




[1] تاريخ‏الطبري،ج‏2،ص:655




[=tahoma]بلعمی نیز این جریان را اینگونه آورده است: «و به اخبار عجم اندر چنين است که اين خرخسرو را پرويز فرستاده بود سوي پيغمبر عليه السلام، و گفته که محمد را بيار و اگر با تو نيايد، سويِ باذان شو و نامه او را ده تا بفرستدش[=&quot]. [/][/]

[=tahoma]کسري دو رسول بيرون کرد و نزد پيغمبر فرستاد از مهتران عجم. و نامه کرد به باذان که مَلِک يمن بود از دستِ کسري. و اين رسولان را، يکي نامْ باقور بود و يکي اجر. و در نامه باذان نوشت که بايد که چون نامه برخواني، کس فرستي به زمين يثرب سويِ آن مرد که آنجا دعوي پيغمبري همي کند، نام او محمد. و بگو تا او را با آهن ببندند و نزد من آرند. و سويِ پيغمبر نامه نوشت و رسولان بيرون کرد و بگفت که نخست به مدينه رويد و آن مرد را سويِ من خوانيد تا من سخن وي بشنوم و اگر بيايد با او باز گرديد و اگر نيايد از او بگذريد و به يمن رويد و نامه به باذان دهيد تا کس فرستد و او را ببندد و نزد من فرستد[=&quot].

[/]

[/]

[=tahoma]پس آن هر دو رسول برفتند و سوي پيغمبر آمدند و ريشها سُترده و سبلتها دراز رها کرده. پيغمبر چون ايشان را بديد، عجب آمد، گفت: چرا چنين کرديد؟ گفتند[=&quot]: [/]خدايگان ما، ما را چنين گفتند که ريش بستُريد و سبلت بر جاي رها کنيد. و ترجمان سلمانِ فارسي بود ميان ايشان و پيغمبر. پس ايشان پيام کسري مر پيغمبر را بدادند. ايشان را اجابت نکرد و رد کرد و ايشان را به خانه سلمان فرود آورد و جِزيتِ ايشان فراخ کرد از پست خرما؛ و هر روزي پيش پيغمبر مي آمدند و شتاب مي­کردند. پيغمبر ايشان را وعده نيکو همي دادي و به مدارا همي داشتي تا شش ماه آنجا بماندند، و رسولانِ کسري بعد از شش ماه دلتنگ شدند[=&quot].

[/]پس جبرييل در نيم شبي آمد و پيغمبر را آگاه کرد که: شيرويه، کسري را بکُشت[=&quot]. [/]ديگر روز، رسولان با سلمان بيامدند و گفتند ما را بيش از اين صبر نماند يا با ما بيا يا ما را دستوري ده تا برويم. سلمان، مر پيغمبر را ترجمه کرد[=&quot]. [/]پيغمبر فرمود لختي صبر کنيد ايشان را، برخاستند و دلتنگي کردند و گفتند[=&quot]: [/]خداوندِ ما ازما چنين نپسندد. و اين سخن سلمان با پيغمبر ترجمه کرد. پيغمبر گفت بگو... سلمان ايشان را گفت: پيغمبر مي­فرمايد که خدايِ تعالي خداوندِ شما را بکُشت و شيرويه پسرش را بُرو مسلط کرد تا او را بکُشت، دوش به شب[=&quot].
[/]ايشان بازگشتند و گفتند: ما را روي نيست با اين مردمان بودن. و او را اُستوار نداشتند و سويِ کسري نيارستند رفتن. نزدِ باذان رفتند به يمن و نامه کسري بدادند و نامه شيرويه به وي آمده بود که پرويز بمُرد و من به مُلک بنشستم. هر چند سپاه که با تست در يمن، بيعتِ من از ايشان بستان. و آن مرد که در يثرب دعوي پيغمبري مي­کند و کسري در حقِ او نامه به تو کرده بود که او را سوي [من] فرست، مُجنبان تا امرِ من به تو آيد»[=&quot]. [/]

[/]



تاريخ نامه‏ طبرى،ج‏2،ص:826

موضوع قفل شده است