اخلاقیات مطلق است یا نسبی؟

تب‌های اولیه

31 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اخلاقیات مطلق است یا نسبی؟

در مورد اخلاقیقات دو نظریه توسط فلاسفه مطرح شده است. برخی معتقدند که اخلاقیات مطلق است و برخی هم اخلاقیات را نسبی می دانند. حال می خواهیم به این دو نظریه نگاهی بیاندازیم و نقدی در این مورد داشته باشیم.
نظر فیلسوفان دین مدار ( اسلام و مسیحیت ) در مورد اخلاقیات
برخی فسلسوفان ( که اغلب فیلسوفان ادیان هستند ) اخلاقیات را مطلق می دانند. بدین معنا که آنها معتقدند اخلاقیات در هر زمان و هر مکانی ثابت و تغیر ناپذیر است. و خوب تا ابد خوب و بد تا ابد بد خواهد بود .
استدلال این گروه از فلاسفه هم بر اساس آموزه های مذهبی آنها است. برخی از انها معتقدند که اخلاقیات برگرفته از ادیان است که از سوی خداوند برای بشر تبیین می شود. بدین معنا که دروغ از آن جهت بد است چون خداوند ان را بد می داند. و راست بدین سبب خوب است چون خداوند آن را امر کرده است.
اما از سویی دیگر برخی از فیلسوفان معتقدند که اخلاقیات در سرشت انسانها وجود دارد و پیامبر ادیان تذکار دهنده هستند. بدین معناکه دروغ در سرشت انسانها نیست و راست در سرشت انسانها هست ( پس دروغ بد و راست خوب است ) و فقط پیامبران آن را به بشر تذکار داده اند.
با توجه به این نظریه اخلاقیات مطلق تلقی می شود و رفتار های انسان بصورت سیاه و سفید نمایان می شود. ( یعنی رفتار یک انسان یا خوب است و یا بد )
و چون این نظریه رفتارهای انسان را به دو دسته خوب و بد تقسیم می کند بنابراین پاداش و مجازات معنا پیدا می کند. رفتارهای خوب مستحق پاداش و رفتارهای بد مستحق مجازات است.

نظریه فیلسوفان لائیک درباره اخلاقیات
اما نظریه دومی هم در مورد اخلاقیات مطرح شده است. طرفداران این نظریه ( که اغلب لائیک هستند ) معتقدند که اخلاقیات نسبی است و خوبی و بدی انها به نسبت رفتار دیگر سنجیده می شود. بدین معنا که ممکن است در زمانی ( و یا مکانی ) یک رفتار انسان خوب و در زمانی ( و یا مکانی ) دیگر همین رفتار زشت باشد.
یک تصور اشتباهی که برخی ها در این نظریه دارند تصورشان این است که این گروه معتقدند هیچ چیزی به عنوان اخلاقیات پذیرفته شده نیست. درصورتی که چنین نیست . بلکه این گروه معتقدند که اخلاقیات به حالت پلکانی است. یعنی مثلا راستگویی نسبت به " نجات زندگی یک انسان " در درجه پایین تری قرار دارد . یعنی راستگویی تا زمانی خوب است که زندگی یک انسان در خطر نباشد! یعنی ممکن است شما با یک دروغ باعث رهایی یک انسان بیگناه از مرگ بشوید ( همان چیزی که مسلمانها از ان به عنوان دروغ مصلحتی نام می برند. )

نظریه اخلاقیات نسبی از کجا نشات می گیرد.
جالب است بدانید این نظریه برگرفته از یک نظریه علمی ریاضی به نام نظریه " فازی " برگرفته شده است. که ابداع کننده آن یک پروفسور ایرانی به نام پروفسور لطفی زاده است.
قبل از نظریه فازی هستی به بود و نبود تقسیم می شد. و در اصطلاح کامپیوتری آن هر مفهومی در جهان ارزش 0 یا 1 می گرفت. اگر وجود داشت عدد 1 و اگر نداشت عدد 0 به آن داده می شد. اما در نظریه فازی به هر چیزی در جهان ارزشی بین 0 تا 1 ( مثلا 0.7 ) تعلق می گیرد.

اصول نظریه فازی ( برای مطالعه و آشنایی بیشتر )
فرض کنید از شما می پرسند : آیا گل گلایل زیباست؟
شما ممکن است جواب بدهید بله زیباست. ( اما ممکن است کسی دیگر نظری دیگر داشته باشد و معتقد باشد خیر زیبا نیست.)
حال ممکن است از شما این سوال پرسیده شود : گل گلایل زیباست یا گل نرگس؟
شما ممکن است جواب بدهید : گل نرگس.
سوال دوم نشان می دهد که شما گل نرگس را زیباتر از گل گلایل می دانید. و بدین معنا نیست که شما گل گلایل را زشت می دانید.
درواقع مفهوم زیبایی یک مفهوم نسبی است یعنی شما نسبت به چیزی که در نظر دارید چیزی را زیبا می دانید و حتی این عقیده در بین دو فرد ممکن است یکسان نباشد . یعنی یک فرد چیزی را زیبا بداند ولی شما آن را زیبا ندانید.
پروفسور لطفی زاده این مشکل را چنین حل می کند . که به هر چیزی عددی بین صفر تا یک اختصاص می دهد. یعنی مثلا می گوید گل گلایل عدد 0.4 و گل نرگس عدد 0.6 دارد. حال شما براحتی می توانید زیبایی این دو گل را با هم مقایسه بکنید. 0.6 > 0.4 است پس گل نرگس زیباتر است ( توجه کنید قبل از نظریه فازی شما مجبور بودید برای مقایسه این دو گل فقط اعداد 0 و 1 را تخصیص بدهید یعنی عدد 0 را به گل گلایل و عدد 1 را به گل نرگس و این بدین معنا بود که شما گل گلایل را زشت و گل نرگس را زیبا می دانستید. و مشکل آنجا پیش می امد که شما می خواستید گل سومی را با این دو گل هم مقایسه بکنید!)
پروفسور لطفی زاده با الهام از زیبایی نظریه فازی را مطرح می کند و حقیقت را در جهان برگرفته از نسبیت می داند.
بگذارید مثالی بزنیم: فرض کنید شما کاغذی دارید که در یک طرف ان نوشته شده است " آن طرف کاغذ را بخوانید " و در سوی دیگر آن نوشته شده است " آن سوی کاغذ را نخوانید " و این کاغذ را به شما می دهند. و سپس از شما این سوال را می پرسند : آیا شما دو طرف کاغذ را خوانده اید؟
جواب این سوال منوط به آن است که شما ابتدا کدام طرف کاغذ را خوانده باشید. اگر طرف اول را خوانده باشید جواب شما مثبت است و اگر طرف دوم را خوانده باشید جواب شما منفی است.

درواقع حقیقت هم مانند همین کاغذ است و بسته به آن دارد که چطور به شما نشان داده شده باشد.

این ساده ترین تعریف هایی بود که من می توانستم از این دو نظریه ارائه بدهم. چون ممکن است. سوالاتی در این رابطه وجود داشته باشد و نقدهایی بر اسن صحبتها بشود. بحث را در اینجا قطع می کنم تا به سوالات پاسخ منطقی داده شود و سپس به سوال اصلی تاپیک یعنی " اخلاقیات مطلق است یا نسبی؟ " بپردازیم.

تاثیر مطلق گرایی و نسبی گرایی اخلاقیات در حوزه سیاست ( برای مطالعه و اشنایی بیشتر)
ممکن است سوال شود که اصولا چه تفاوتی می کند که ما معتقد به مطلق بودن اخلاقیات باشیم یا نسبی بودن اخلاقیات.
شاید این مبحث در حوزه دینی زیاد اهمیتی نداشته باشد. اما در حوزه سیاست وضعیت بسیار متفاوت است. مطلق گرایی اخلاقیات در حوزه سیاست به " استبداد اکثریت " منجر می شود و نسبی گرایی اخلاقیات به " کثرت گرایی " منجر می شود.
استبداد اکثریت چیست؟
در دموکراسی اکثریت است که به اقلیت دستور می دهد. یعنی اگر 100 نفر در یک شهر زندگی بکنند . و نسبت 51 به 49 برقرار باشد. این 51 نفر هستند که بر 49 نفر حکومت می کنند. و حقوق 49 نفر باقیمانده تضییع می شود. که اصطلاحا در سیاست به ان " استبداد اکثریت" گفته می شود.
و اعتقاد به مطلق بودن اخلاقیات به این " استبداد اکثریت " مشروعیت می بخشد.
بطور مثال خوردن شراب در اسلام حرام شده است. ازآنجا که مسلمانان ( و کلا همه ادیان ) معتقدند که اخلاقیات مطلق است . پس خوردن شراب را برای همگان ( اعم از مسلمان و غیر مسلمان ) ممنوع کرده اند. و مجازات اسلامی را برای چنین رفتاری در نظر گرفته اند. و این بدین معناست که افرادی غز مسلمان که خوردن شراب را بدون اشکال می بینند مجبورند بنا به چنین نظریه ای ( مطلق بودن اخلاقیات ) در استبداد اکثریت واقع شوند.
مورد عکس ان هم برای یک مسلمان در کشور غیر مسلمان ممکن است اتفاق بیافتد.

کثرت گرایی چیست؟
برای حل این معضل دموکراسی سیاستمداران " کثرت گرایی " را جایگزین دموکراسی کردند. ( این تئوری یک ایده الیسم است و هنوز هیچ کشوری نتوانسته است آن را انجام بدهد.) در این تئوری خواسته ها و حقوق حداقل تا زمانی که به حقوق حداکثر آسیبی نرساند مجاز شمرده می شود و اکثریت اجازه ندارند که حقوق اقلیت را به خاطر اکثریتشان زیر پا بگذارند.
تئوری " کثرت گرایی " را می توان ادامه نظریه " نسبی بودن اخلاقیات " دانست. بدین معنا که شما وقتی معتقد شدید که اخلاقیات نسبی است آنگاه حقوق حداقل جامعه را نیز محترم می شمارید. مثلا در مورد شرابخواری کشورهای مسلمان مجبور می شوند حقوق حداقل جامعه را محترم بشمارند و قوانین را بگونه ای وضع بکنند که این گروه از افراد به خاطر اکثریت جامعه تحت استبداد قرار نگیرند. ( بطور مثال فقط شرابخواری را در انظار عموم برای غیر مسلمانان ممنوع بکنند ! )

اخلاق نسبي است يا مطلق؟

نسبيت در اخلاق يعني هيچ يك از ارزش ها، اصول و احكام اخلاقي ثابت نيستند و همه گزاره هاي اخلاقي به اختلاف زمان، شرايط و نظر شخصي خاص يا همه افراد يا توافق جامعه قابل تغييرند.

در مقابل مطلق بودن اخلاق به اين معنا است كه دست كم، برخي اصول ثابت اخلاقي وجود دارند كه وابسته به تمايل فرد و يا جامعه و تغيير شرايط زماني و مكاني نيستند.(1)

بنابراين نظرية زنده به گور كردن دختران در زمان جاهليت يك امر اخلاقي بوده زيرا جامعة آن روز آن را پذيرفته بود از نظر آن ها اعمال اخلاقي محسوب مي شود. اين نظريه زاييدة جهان بيني مادي است

اما در اسلام كه معيار اخلاقي از سوي خدا تعيين مي گردد، ارزش هاي اخلاقي ثابت و غير متغير است.

استاد مطهري بين اخلاق و رفتار فرق قائل است و اخلاق را ثابت و رفتار را متغير مي داند مثلاً عفاف همه وقت خوب است و تغيير نمي كند و به عنوان فعل اخلاقي پسنديده است،

اما گاهي زني مجبور مي شود به طبيب مرد رجوع كند. لمس و نگاه كردن بدن زن براي نا محرم يك فعل خلاف عفت استاما در اين شرايط براي او غير اخلاقي نيست.

اين رفتار و فعل است كه تغيير كرده است يا مثلاً راست گويي هميشه به عنوان يك خُلق پسنديده مطرح است ولي گاهي ضرورت اقتضا مي كند به خاطر مصلحت دروغ گفته شود.

در اين صورت نمي گوييم دروغ گويي جاي راست گويي را گرفته، بلكه مي گوييم با اين كه راست گويي خُلق پسنديده اي است اما به حكم ضرورت از آن دست برداشته ايم.

پس رفتار ما عوض شده است نه اخلاق. وجود پاره اي از موارد كه حكم استثنا را دارد دليل بر نسبيت اخلاق نيست.

خيلي فرق است بين اين كه بگوييم بشر در هر عصري يك جور بايد باشد غير از جوري كه در عصر ديگر بايد باشد و در هر منطقه اي يك جور بايد باشد غير از جوري كه در منطقه ديگر بايد باشد

و اين كه بگوييم انسان مي تواند آن چنان شخصيت عالي داشته باشد كه در همه جا يك جور باشد ولي مظاهر رفتارش در زمان ها و شرايط مختلف متفاوت باشد.(2)

پی نوشت:

1- مجتبي مصباح، فلسفة اخلاق، ص 171.
2- تعليم و تربيت در اسلام،‌ ص 151 - 160،.

اخلاق نسبي است يا مطلق؟

اگر اخلاق مطلق باشد معنايش اين است كه يك خوي يا خصلت اخلاقي براي همه وقت و همه كس و در همه شرايط اخلاقي است همچنان كه در همه جا و در نزد هر كس عدد چهار، دو برابر عدد دو مي باشد. اما اگر نسبي باشد

بدين معناست كه هيچ خصلت و خويي را نمي توان به طور مطلق توصيه كرد و آن را در همه زمان ها و مكان ها و در همه شرايط و براي همه افراد صادق دانست.

انسان نمي تواند قايل به اخلاق باشد و در عين حال اخلاق را متغير و نسبي بداند. يعني اخلاق از نظر اصول ثابت است.

زيرا ما يك اصول اخلاقي داريم و يك فروع. چه طور مي توان صداقت، خيرخواهي، امانت، شجاعت، استقامت، ايثار و از خودگذشتگي و فداكاري را معاني نسبي و محدود دانست و گفت اينها مربوط به زمان معين است و آن زمان كه بگذرد از بين مي روند؟

اصول اخلاق، اصولي ثابت و فطري و مشترك ميان همه انسانها در همه زمان هاست. البته فروع گاهي تغيير مي كند، يعني آن اصول ثابت در هر وضع جديد و متغيري قانون فرعي خاصي را به وجود مي آورد

بايد توجه داشت كه مطلق بودن اخلاق را با مطلق بودن فعل اخلاقي نبايد اشتباه كرد. يعني روي يك فعل نمي شود تكيه كرد و گفت هميشه اين فعل اخلاقي است،

همچنان كه نمي شود گفت هميشه اين فعل ضد اخلاق است و غالبا خيال مي كنند كه لازمه اخلاق مطلق و ثابت اين است كه افعال را از اول دسته بندي كنيم،

يك دسته كارها را اخلاقي ودسته اي ديگر را غير اخلاقي بدانيم ولي خير چنين نيست، يعني ممكن است يك فعل از نظري اخلاقي و از نظر ديگر غير اخلاقي باشد.

اين كه رفتار مطلق است يا نسبي غير از اين است كه اخلاق مطلق است يا نسبي مثلا سيلي زدن به يتيم آيا فعل اخلاقي است يا غير اخلاقي؟ در جواب بايد گفت نمي توان حكم به خوب بودن يا نبودن و اخلاقي يا غيراخلاقي بودن آن كرد.

چون گاهي سيلي به يتيم به قصد ادب كردن اوست و اين كار خوب و اخلاقي است ولي گاهي به قصد آزار و اذيت اوست كه در اين صورت كاري بد و غير اخلاقي است،

پس سيلي زدن به يتيم حكم مطلق ندارد كه مطلقا خوب يا مطلقا بد باشد ( كتاب هاي فطرت و نظام حقوق زن در اسلام (بخش چهارم) و كتاب تعليم و تربيت در اسلام (بخش بررسي نظريه نسبيت اخلاق) از آثار شهيد مطهري).

اين كه همه چيز نسبي است را چه كساني مطرح كرده اند؟

مكاتب فلسفي بسياري چون اگزيستانسياليسم، ماركسيسم، پراگماتيسم و پوزيتويسم منطقي، نسبيت اخلاق را مطرح كرده اند.

آن ها مي گويند: اخلاق و ارزش‌هاي اخلاقي هيچ واقعيت و ريشة ثابتي ندارد.

در ميان شخصيت ها و فلاسفة غرب نيز نظريه هايي ابراز شده است كه نتيجة آن ها نسبيت گرايي در اخلاق است.

"نيچه" عقيده دارد نيكي و زيبايي،‌حقيقي و مطلق نيست.

"ويليام جيمز" معتقد است: هيچ امري در عالم ثابت نيست.

"سارتر" نيز جزء نسبي گرايان شمرده شده است.

"برتراندراسل" نيز خوبي و بدي را نسبي مي داند.

"ويل دورانت" فيلسوف و مورّخ معروف نيز طرفدار نسبيت مي باشد و مدّعي است كه هر رذيلتي زماني فضيلت بوده و ممكن است دوباره روزي فضيلت گردد.(1)

پی نوشت:

1- مجله پژوهش هاي قرآني، ش 13 - 14، ص 103 و 102.

مطالبی که گذاشتید را حس کردم فقط کپی کرده بودید. از آنجا که کپی کردن یک مطلب معمولا گریز از مطلب است و بنوعی گریز از بحث است. بهتر است ابتدا سوال بکنم که هدف شما از نوشتن این مطلب چه بود؟ و آیا در همه مواردی که کپی کردید پیش زمینه بحث دارید و تسلط دارید یا خیر ؟ فقط برای خالی نبودن عریضه چنین مطلبی را نگاشتید؟
و سوال دوم اینکه آیا مطلب من را خوانده اید و آیا نقدی بر آن دارید یا خیر؟

اما به هر حال به نظر من این مطالب مخلوطی از درست و غلط بود و برای هدفی خاص نگاشته شده بود. که بوقتش توضیح کامل به آن می دهم.
بعد از جواب سوال شما سوالهایم را در این زمینه می پرسم.

با سلام

جناب برادر هرچه فکر می کنی برایتان محترم

در بحث قرار نیست که نقل قولی کنم و جوابی در سطر به سطر مطالبتان بنویسم شما ویا هرکس این تایپک ها را ادامه دهد و بخواند به جواب و خواسته اش که حتما حقیقت است واصل می شود - انشاءالله

joker;6366 نوشت:
مطالبی که گذاشتید را حس کردم فقط کپی کرده بودید. از آنجا که کپی کردن یک مطلب معمولا گریز از مطلب است و بنوعی گریز از بحث است. بهتر است ابتدا سوال بکنم که هدف شما از نوشتن این مطلب چه بود؟ و آیا در همه مواردی که کپی کردید پیش زمینه بحث دارید و تسلط دارید یا خیر ؟ فقط برای خالی نبودن عریضه چنین مطلبی را نگاشتید؟

بنازم به این منطق! چه فرقی میکنه که مطلب از کجا اومده؟ به جای اینکه به کسی مطلب رو قرار داده ایرادهای الکی بگیری، به مطلب بپرداز. البته مشکل ایشون اینه که مسلمون نیستند که آیۀ 18 سورۀ زمر را خوانده باشند، تا بدانند که گوینده مهم نیست، مهم مطلب است.

طاها;6367 نوشت:
با سلام

جناب برادر هرچه فکر می کنی برایتان محترم

در بحث قرار نیست که نقل قولی کنم و جوابی در سطر به سطر مطالبتان بنویسم شما ویا هرکس این تایپک ها را ادامه دهد و بخواند به جواب و خواسته اش که حتما حقیقت است واصل می شود - انشاءالله


طاها;6367 نوشت:
با سلام جناب برادر هرچه فکر می کنی برایتان محترم در بحث قرار نیست که نقل قولی کنم و جوابی در سطر به سطر مطالبتان بنویسم شما ویا هرکس این تایپک ها را ادامه دهد و بخواند به جواب و خواسته اش که حتما حقیقت است واصل می شود - انشاءالله

دوست گرامی
اگر دقت کرده باشید سایتها از لحاظ ظاهر به چند دسته تقسیم می شوند. 1-سایت 2- وبسایت ( یا وبلاگ ) و 3-تالارهای گفتگو
در وبسایت نویسی یا وبلاگ نویسی معمولا یک نویسنده ( یا چند نویسنده ) یک مطلب را در سایت می گذارد و افراد می ایند و ان را می خوانند.
وبلاگ نویسی را می توان به مقالات نشریه ها شبیه دانست. و همانطور که یک نفر مقاله ای را در نشریه یا قرار می دهد یک وبلاگ نویس مطالبی را در وبلاگش قرار کمی دهد و دیگران هم آن را می خوانند.
اما ساختار تالارهای گفتگو (forum) با وبلاگها متفاوت است.و همانطور که از اسمش پیداست برای گفتگو اینترنتی و بحث و مناظره طراحی شده است. یعنی یک نفر یک موضوعی را مطرح می کند و افراد هم در مورد آن موضوع به بحث و تبادل نظر می پردازند تا نتیجه حاصل شود.

ثانیا حق و حقیقت چگونه آشکار می شود در حالی که هر کسی ساز خود را می نوازد ( و گاهی صدای ناهنجار کلاغکی بد صدا بر این ناهمگونه صدا نیز بیافزاید!)

در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

و چگونه حقیقت رقص نماید در این ساز و آواز ناهمگون....

به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست

در بحث و مناظره است که اشتباهات نمایان می شود! اگر قرار باشد که من بنویسم و شما بنویسید و من تصور کنم من بر حقم و شما نیز تصور بکنید برحقید و در این آشفته بازار حق طلبی و صاحب نظری جماعت خواننده را سردرگم کنیم! چه سود؟

در جهانی که همه صاحب نظرند تنها محکوم منم!

و دیگر اینکه چگونه است شما که کتابی را خوانده اید و چهار خطی از آن را در اینجا به جواب من نوشته اید. قدرت آن ندارید که در آن به مباحثه بنشینید! اما انتظار دارید با آن چهارخط و نیمی که از میانه کتاب بریده اید و سر و تهش معلوم نیست دیگران بتوانند حقیقت را بیابند؟

به هر حال ایرادی ندارد. شما به بحث ننشینید. اما من نقد سخنان شما را می کنم. تا شاید این زلف پریشانی شما با شانه من سر و سامانی یابد. و تار تار آن بتواند حقیقتی را بنماید.

در مورد مطلق و نسبی بودن اخلاقیات بنا به پست جناب طاها اشکالاتی هست.
یکی از مشکلات تعریف اخلاقیات مطلق ایست که جناب طاها نوشته اند.
مطلق به معنای آزاد و رها و بدون قید و شرط است. یعنی در هر زمان و در هر مکان و تحت هر شرایطی آن چیز برقرار است.
پس زمانی که ما دروغ را تقسیم می کنیم و برای آن استثناء می گذاریم و اسم آن را می گذاریم دروغ مصلحتی یعنی اینکه دروغ مطلق نیست.
و همچنین نظریه اخلاقیات مطلق معتقد به این است که تمام اخلاقیات ثابت و غیر قابل تغییرند. ( و نه یک سری از اخلاقیات غیر قابل تغییرند! )

از سویی دیگر وقتی ما این نظریه را بپذیریم که یک سری از اخلاقیات مطلق است* باید لیست دقیقی از این دست اخلاقیات داشته باشیم. تا میان اخلاقیات مطلق و اخلاقیات غیر مطلق ( یا بقول مطهری رفتارها ) تمیز قائل بشویم.
مثلا دروغ مطلق است یا خیر؟ واصلا مرز دروغ و راست کجاست؟ زمانی که شما حقیقتتان نسبی است چگونه می توانید برای راست و دروغ مرزی قائل شوید؟

اما مطلب اینکه آیا حقیقت نسبی است یا مطلق؟
من با بیان علمی و مثال روشن نشلم دادم که حقیقت چون زیبایی نسبی است و حقیقت مانند همان برگه کاغذی است که به شما داده اند.درواقع اگر دقت کنید همه نظریات افرادی که بیان کردید** برگرفته از نظریه فازی در علم ریاضی است . و چیزی است که علم ثابت کرده است.

---------------------------------------------------
*: البته این تقریبا شبیه نظریه است که من قبول دارم. اما این تعریفی که جناب طاها ارائه کردند به نظر من خیلی ایراد دارد.
**: اگر اصل و ریشه این مطلب را بخواهید باید بدانید که بسیار قبلتر از این دانشمندان و اسلام م مسیحیت و در 5000 سال قبل بودا این نسبیت را در مکتبش اورده است و حقیقت را کارمای ذهن انسانی می داند. و بعدها مانی نقاش و نویسنده بزرگ ایرانی (چند سال قبل از اسلام ) با الهام از بودا چنین فلسفه ای را می پذیرد ( اگرچه همین مانی بسیاری از احکام مانند روزه و غسل و... را برای طرفدارانش واجب می کند که بعدها در اسلام این حکمها آورده می شود!!)

joker;6373 نوشت:
مطلق به معنای آزاد و رها و بدون قید و شرط است. یعنی در هر زمان و در هر مکان و تحت هر شرایطی آن چیز برقرار است.
پس زمانی که ما دروغ را تقسیم می کنیم و برای آن استثناء می گذاریم و اسم آن را می گذاریم دروغ مصلحتی یعنی اینکه دروغ مطلق نیست.
و همچنین نظریه اخلاقیات مطلق معتقد به این است که تمام اخلاقیات ثابت و غیر قابل تغییرند. ( و نه یک سری از اخلاقیات غیر قابل تغییرند! )

از سویی دیگر وقتی ما این نظریه را بپذیریم که یک سری از اخلاقیات مطلق است* باید لیست دقیقی از این دست اخلاقیات داشته باشیم. تا میان اخلاقیات مطلق و اخلاقیات غیر مطلق ( یا بقول مطهری رفتارها ) تمیز قائل بشویم.
مثلا دروغ مطلق است یا خیر؟ واصلا مرز دروغ و راست کجاست؟ زمانی که شما حقیقتتان نسبی است چگونه می توانید برای راست و دروغ مرزی قائل شوید؟

با سلام

بنده دوباره تعریف مورد قبول خود از مطلق بیان می کنم :

يك خوي يا خصلت اخلاقي براي همه وقت و همه كس و در همه شرايط اخلاقي است همچنان كه در همه جا و در نزد هر كس عدد چهار، دو برابر عدد دو مي باشد. اما اگر نسبي باشد

بدين معناست كه هيچ خصلت و خويي را نمي توان به طور مطلق توصيه كرد و آن را در همه زمان ها و مكان ها و در همه شرايط و براي همه افراد صادق دانست.

عدد 4 همیشه زمان چهار است چه در زمان بودا یا در زمان ما ویا در اینده .... یک سری از اصول انسانی هستند که در عالم غیر قابل تغییر اند و ما انها را اخلاقیات مطلق می نامیم و مطلق در مقابل نسبی یعنی که قابل تغییر با زمان و مکان نیستند مثل شجاعت ، راستکویی، دروغ،.....

درمورد دروغ :

ما دروغ را تقسیم نمی کنیم و دروغ همیشه دروغ است طبق اصول اخلاقی که ثابتند و طبق تعریف بالای ما.

برخی اوقات بر همان دروغ اولویتی بار می شود و به سبب همان اولویت ماهیت موضوع تغییر می کند

ودیکر دروغ نمی شود و موضوع عوض می شود وبه کسی هم که این کار را بکند نمی کوییند دروغ کفته است واین که بدان دروغ مصلحتی کفته می شود مصامحتا است والا با تغییر ماهیت موضوع ، موضوع عوض می شود و می شود همان را ست که باید می کفت

مثلا همان مثالی که فرمودید وقتی فردی را به قصد کشت دنبال می کنند و فردی هم از نیت افراد اکاه است و بر بی کناهی فرد هم اکاه ، ادرس اشتباهی به قصد حفظ جان فرد می دهد دروغ نکفته است زیرا حفظ جان بی کناه اولویتی است که بر موضوع حمل شده و ماهیت ان را تغییر می دهد

طبق این تبیین خدشه ای بر اصول اخلاقی وارد نمی شود وصول اخلاقی همان مطلق اند در مقابل نسبی .

فرموده اید با قبول این تعریف باید لیستی از موضوعات را در دست داشته باشیم

جناب عزیز

ما اصول دیکری داریم به نام حسن و قبح عقلی در مقابل حسن و قبح شرعی یعنی برای تشخیص این اصول اخلاقی عقل راهنماست این که مثلا کجا سیلی بر یتیم اشکال دارد و کجا سیلی بر یتیم اشکال ندارد که تمییز رفتار از اخلاق است بر عهده عقل است و عقل میزان و معیار ما در این مباحث می باشد

این تعریف ماست از این که اخلاقیات از امور مطلق اند ونه نسبی

joker;6373 نوشت:
زمانی که شما حقیقتتان نسبی است چگونه می توانید برای راست و دروغ مرزی قائل شوید؟

منظورتان از این جمله را متوجه نشدم یهنی چه که حقیقت نسبی است ؟ یعنی شک داریم که در عالم عدد4، ،2 دربرابر 2 است و امکان دارد مثلا 5 دوبرابر 2 باشد یا این که مثلا شک داریم که اتش می سوزاند یا اب غرق می کند که من از این حقایق جملاتی درست کنم و بکویم اتش می سوزاند از کجا معلوم که راست می کویم یا دروغ؟؟!!

منظورتان این است

منظورتان از این که حقایق ما نسبی است ،چیست؟؟؟

اشکالات مثال شما را هم در مورد نسبی بودن اخلاقیات در پست بعد

طاها;6377 نوشت:
منظورتان از این جمله را متوجه نشدم یهنی چه که حقیقت نسبی است ؟ یعنی شک داریم که در عالم عدد4، ،2 دربرابر 2 است و امکان دارد مثلا 5 دوبرابر 2 باشد یا این که مثلا شک داریم که اتش می سوزاند یا اب غرق می کند که من از این حقایق جملاتی درست کنم و بکویم اتش می سوزاند از کجا معلوم که راست می کویم یا دروغ؟؟!! منظورتان این است منظورتان از این که حقایق ما نسبی است ،چیست؟؟؟

در مورد تعریفی که از مطلق و نسبی کردید که اشکالاتی بر شما بود . اما گویا شما بجای رفع اشکالات و یا لااقل جوابی قانع کننده به صحبتهای بنده بر یک پای داشتن مرغ خود می خواهید تکیه بکنید. پس از اساس بحث بر آن بیفایده است.
خوابیده را می توان بیدار کرد اما انکس که خود بخواب زده را هرگز!
اما در مورد سوالی که پرسیدید.
خیلی دوست داشتم چنین مبحثی را مطرح می کردید.
اولا شما درمورد 2*2=4 چه می دانید؟ می دانید همین بدیهی که شما می گویید در ریاضیات ( در دوره لیسانس و درس مبانی ریاضیات دکتر مصاحب ) یک کتاب 800 صفحه ای اثبات دارد؟ از سویی می دانید همین بدیهیاتی که شما مدام می گویید خود نشات گرفته از یک قرارداد است؟ ( و همانطور که می دانید دقیقترین و ثابت ترین علم در جهان ریاضیات است.)
و بازهم بدیهی ترین چیزها در ذهن شما در ریاضیات نه تنها بدیهی نیستند بلکه گاه باعث جنجال بسیار شده اند. *

بگذریم. فرض کنیم همین 2*2=4 بدیهی است.و صحبتی هم در مورد آن نکنیم. و وقتی شما این را پذیرفتید نتیجه های این علمرا هم می پذیرید! خوب همین ریاضیات است که ثابت می کند هستی و وجود نسبی است! یک دانشمند ریاضی مسلمان ایرانی نظریه فازی را اثبات می کند! خوب پس چه جای برای بحث بیشتر؟
من از این هم فراتر رفتم و برای انکه شما متوجه موضوع شوید نظریه فازی را توضیح دادم و با مثال بسیار ابتدای آن را بیان کردم.**و اتفاقا از شما سوالی کردم که جوابی نمی توانستید به ان بدهید.برای یاد آوری دوباره مثال را می گویم و سوال را می پرسم.
فرض کنید کاغذی به دست شما بدهند که یک سوی آن نوشته شده است " آن طرف کاغذ را بخوانید " و در سوی دیگر آن گفته شده باشد " ان طرف کاغذ را نخوانید!" حال من از شما یک سوال می پرسم.
شما دو طرف کاغذ را می خوانید یا خیر؟
----------------------------------------------------
*: بطور مثال همینکه مثلث 180 درجه دارد و اقلیدس ان را به عنوان یک اصل بدیهی گرفت!! و بعدها همین اصل بظاهر بدیهی هزاران دانشمند بزرگ ریاضی را به مبارزه طلبید! و جالب آنکه یک دانشمند مدعی شد این اصل را در مقاله ای حدودا 500 صفحه ای توانسته است ثابت بکند و 10 دانشمند ریاضی بعد از 2 ماه تحقیق روی این اصل فهمیدند که وی اشتباه کرده است! و مقاله وی را در جا آتش کشیدند!! و هم اکنون هم هندسه ای نا اقلیدسی در جهان به رسمیت شناخته می شود!!

**: اگرچه در همین سادگی گفتار من و مثالهای ساده هم بسیاری از درک آن عاجزند! ( و هیچ ایرادی هم بر انها نیست چون درک ریاضی از هر کسی بر نمی آید.) و اگر شما نیز آن را متوجه نشدید و بر صداقت گفتار من شک دارید. تنها یک چاره داریدو آن این است که یک دانشجو یا استاد ریاضی ( حداقل فوق لیسانس ) مسلمان معتقد را بیابید و از وی درمورد نظریه فازی سوال بکنیدو حرف او را حجت قرار بدهید.

joker;6373 نوشت:
مطلق به معنای آزاد و رها و بدون قید و شرط است. یعنی در هر زمان و در هر مکان و تحت هر شرایطی آن چیز برقرار است.
پس زمانی که ما دروغ را تقسیم می کنیم و برای آن استثناء می گذاریم و اسم آن را می گذاریم دروغ مصلحتی یعنی اینکه دروغ مطلق نیست.
و همچنین نظریه اخلاقیات مطلق معتقد به این است که تمام اخلاقیات ثابت و غیر قابل تغییرند. ( و نه یک سری از اخلاقیات غیر قابل تغییرند! )

از سویی دیگر وقتی ما این نظریه را بپذیریم که یک سری از اخلاقیات مطلق است* باید لیست دقیقی از این دست اخلاقیات داشته باشیم. تا میان اخلاقیات مطلق و اخلاقیات غیر مطلق ( یا بقول مطهری رفتارها ) تمیز قائل بشویم.
مثلا دروغ مطلق است یا خیر؟ واصلا مرز دروغ و راست کجاست؟ زمانی که شما حقیقتتان نسبی است چگونه می توانید برای راست و دروغ مرزی قائل شوید؟

اما مطلب اینکه آیا حقیقت نسبی است یا مطلق؟
من با بیان علمی و مثال روشن نشلم دادم که حقیقت چون زیبایی نسبی است و حقیقت مانند همان برگه کاغذی است که به شما داده اند.درواقع اگر دقت کنید همه نظریات افرادی که بیان کردید** برگرفته از نظریه فازی در علم ریاضی است . و چیزی است که علم ثابت کرده است.

باز سلام

جناب عزیز باز که مطلب به بیراهه رانده اید بنده کدام سوال جناب عالی را بی پاسخ کذاشتم سوالات شما این است و بنده هم جوابشان را تقدیم حضورتان کردم چرا سخن از مرغ و....می زنید

این مطلب شما است و سوالاتتان در لینک بعدی می اید

بنده از کاربران محترم خواهشدارم که این مطالب را مطالعه و ابراز نظر فرمایند این سوالات ایشان است و این نیز جوابهای بنده لینک بعدی

نقل
نوشته اصلی توسط : joker

مطلق به معنای آزاد و رها و بدون قید و شرط است. یعنی در هر زمان و در هر مکان و تحت هر شرایطی آن چیز برقرار است.
پس زمانی که ما دروغ را تقسیم می کنیم و برای آن استثناء می گذاریم و اسم آن را می گذاریم دروغ مصلحتی یعنی اینکه دروغ مطلق نیست.
و همچنین نظریه اخلاقیات مطلق معتقد به این است که تمام اخلاقیات ثابت و غیر قابل تغییرند. ( و نه یک سری از اخلاقیات غیر قابل تغییرند! )

از سویی دیگر وقتی ما این نظریه را بپذیریم که یک سری از اخلاقیات مطلق است* باید لیست دقیقی از این دست اخلاقیات داشته باشیم. تا میان اخلاقیات مطلق و اخلاقیات غیر مطلق ( یا بقول مطهری رفتارها ) تمیز قائل بشویم.
مثلا دروغ مطلق است یا خیر؟ واصلا مرز دروغ و راست کجاست؟ زمانی که شما حقیقتتان نسبی است چگونه می توانید برای راست و دروغ مرزی قائل شوید؟

با سلام

بنده دوباره تعریف مورد قبول خود از مطلق بیان می کنم :

يك خوي يا خصلت اخلاقي براي همه وقت و همه كس و در همه شرايط اخلاقي است همچنان كه در همه جا و در نزد هر كس عدد چهار، دو برابر عدد دو مي باشد. اما اگر نسبي باشد

بدين معناست كه هيچ خصلت و خويي را نمي توان به طور مطلق توصيه كرد و آن را در همه زمان ها و مكان ها و در همه شرايط و براي همه افراد صادق دانست.

عدد 4 همیشه زمان چهار است چه در زمان بودا یا در زمان ما ویا در اینده .... یک سری از اصول انسانی هستند که در عالم غیر قابل تغییر اند و ما انها را اخلاقیات مطلق می نامیم و مطلق در مقابل نسبی یعنی که قابل تغییر با زمان و مکان نیستند مثل شجاعت ، راستکویی، دروغ،.....

درمورد دروغ :

ما دروغ را تقسیم نمی کنیم و دروغ همیشه دروغ است طبق اصول اخلاقی که ثابتند و طبق تعریف بالای ما.

برخی اوقات بر همان دروغ اولویتی بار می شود و به سبب همان اولویت ماهیت موضوع تغییر می کند

ودیکر دروغ نمی شود و موضوع عوض می شود وبه کسی هم که این کار را بکند نمی کوییند دروغ کفته است واین که بدان دروغ مصلحتی کفته می شود مصامحتا است والا با تغییر ماهیت موضوع ، موضوع عوض می شود و می شود همان را ست که باید می کفت

مثلا همان مثالی که فرمودید وقتی فردی را به قصد کشت دنبال می کنند و فردی هم از نیت افراد اکاه است و بر بی کناهی فرد هم اکاه ، ادرس اشتباهی به قصد حفظ جان فرد می دهد دروغ نکفته است زیرا حفظ جان بی کناه اولویتی است که بر موضوع حمل شده و ماهیت ان را تغییر می دهد

طبق این تبیین خدشه ای بر اصول اخلاقی وارد نمی شود وصول اخلاقی همان مطلق اند در مقابل نسبی .

فرموده اید با قبول این تعریف باید لیستی از موضوعات را در دست داشته باشیم

جناب عزیز

ما اصول دیکری داریم به نام حسن و قبح عقلی در مقابل حسن و قبح شرعی یعنی برای تشخیص این اصول اخلاقی عقل راهنماست این که مثلا کجا سیلی بر یتیم اشکال دارد و کجا سیلی بر یتیم اشکال ندارد که تمییز رفتار از اخلاق است بر عهده عقل است و عقل میزان و معیار ما در این مباحث می باشد

این تعریف ماست از این که اخلاقیات از امور مطلق اند ونه نسبی

نقل
نوشته اصلی توسط : joker

زمانی که شما حقیقتتان نسبی است چگونه می توانید برای راست و دروغ مرزی قائل شوید؟

منظورتان از این جمله را متوجه نشدم یهنی چه که حقیقت نسبی است ؟ یعنی شک داریم که در عالم عدد4، ،2 دربرابر 2 است و امکان دارد مثلا 5 دوبرابر 2 باشد یا این که مثلا شک داریم که اتش می سوزاند یا اب غرق می کند که من از این حقایق جملاتی درست کنم و بکویم اتش می سوزاند از کجا معلوم که راست می کویم یا دروغ؟؟!!

منظورتان این است

منظورتان از این که حقایق ما نسبی است ،چیست؟؟؟

برادر عزیز

این که پرسیده ام منظورتان از حقیقت چیست؟ توضیح سوال خویش را هم اوردم سوال بنده این است این که می فرمایید حقیقت نسبی است یعنی چه؟

چرا حرف از ریاضی و فیزیک و....می زنید بنده به تئوری فلان اقا کار ندارم بنده سوالم این است شما این حقیقت را که اتش می سوزاند را قبول دلرید یا نه ؟ این را که کل بزرکتر از جزء است را قبول دارید یا نه؟ اینها را قبول دارید ؟

اکر قبول دارید بنده از همین ها جمله ای درست کرده و می کویم این سنک بزرکتر از ان سنک است و یا می کویم این اتش می سوزاند.

جملاتی از این قبیل را می کویند خبر دادن از حقایق و اینها در هیچ کجای عالم و در هیج زمان و مکانی فرق نمی کند و همان است که هست و در همه جای عالم کل بزرکتر از جزء است آیا شما اینها را قبول دارید یا نه ؟؟؟؟!!!!

در ثانی در مورد این جمله هم که می کویند در مثال مناقشه نیست اندکی تامل فرمایید بنده مثال4 دو برابر 2 است را یرای مثال اوردم والا داریم از این بدیهیات در عالم مثل همین کل بزرکتر از جزء است و تناقض در عالم که قابل جمع نیستند و......

joker;6386 نوشت:
اتفاقا از شما سوالی کردم که جوابی نمی توانستید به ان بدهید.برای یاد آوری دوباره مثال را می گویم و سوال را می پرسم.
فرض کنید کاغذی به دست شما بدهند که یک سوی آن نوشته شده است " آن طرف کاغذ را بخوانید " و در سوی دیگر آن گفته شده باشد " ان طرف کاغذ را نخوانید!" حال من از شما یک سوال می پرسم.
شما دو طرف کاغذ را می خوانید یا خیر؟

واما جواب

خوب شما کفتید که نتیجه بستکی دارد که اول کدام طرف را بخوانیم اکر طرف اول را خواندیم روی دوم را می بینیم والا نمی بینیم!!!!! به چه دلیل این کار را بکنیم

اکر این مثال است که هیچ ولی اکر قصد دارید نتیجه ای از ان بکیرید، ثم ماذا

حال بنده از شما می پرسم

چرا باید اصول زندکی خویش را بر اساس فرض و شاید و باید کذاشت و حقایق عالم را کوبیده و به دنبال پشت و روی کاعذ رفت که بخوانیم یا نخوانیم؟؟؟؟؟

به کدام دلیل عقلی بنده باید اکر طرف دوم را دیدم نباید طرف دیکر را نبینم؟؟؟؟؟

و هزار سوال دیکر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

در ضمن دوباره تاکید بر رعایت ادب و احترام و حفظ ساحت مناظره و بحث علمی را خواهانم.

joker;6386 نوشت:
در مورد تعریفی که از مطلق و نسبی کردید که اشکالاتی بر شما بود . اما گویا شما بجای رفع اشکالات و یا لااقل جوابی قانع کننده به صحبتهای بنده بر یک پای داشتن مرغ خود می خواهید تکیه بکنید. پس از اساس بحث بر آن بیفایده است. خوابیده را می توان بیدار کرد اما انکس که خود بخواب زده را هرگز!


جناب joker

دوست عزیز

بارها از طرف مسئولین سایت به شما تذکر داده شده در جریان مباحثه و مناظره، از ادبیات خارج از ادب و بدور از احترام استفاده نکنید. و از به حاشیه بردن بحث با طرح مثال های انحرافی و غیر مرتبط پرهیز کنید. گویا این روش بحث کردن در شما به الگوئی غیر قابل تغییر تبدیل شده است.

وانگهی اگر چنانکه گفتید بحث را از اساس بیفایده می دانید چرا اینقدر بر نظرات خود که عمدتاً منطبق بر دیدگاه های ترجمه ای و بدور از معرفت شناسی دینی و جهان بینی الهی است تکیه می کنید.

در حالیکه شاهد آنیم کارشناس محترم جناب طاها با حوصله و نکته به نکته، به سؤالات شما پاسخ های دقیق و روشنی بر اساس و متکی به "عقل و دین" داده اند.

در صورتیکه مطلب و یا نکته ای جدید، مرتبط با اصل بحث مطروحه ندارید، بحث مذکور را مختومه اعلام و قضاوت را به عهدۀ خوانندگان محترم بگذاریم.

با تشکر- موفق باشید

جناب طاها دوست گرامی
ببینید دوست گرامی متاسفانه شما یک اشکال مهم دارید که مجبورم قبل از نوشتن جواب شما به آن اشاره بکنم.
شما برای مطالعه یک مطلب از منابعی استفاده می کنید که منبع دقیق و اصلی نیست. و تجربه به من نشان داده که متاسفانه تحریف حقایق در آن بوفور پیدا می شود. وقتی شما می خواهید در مورد نظریه نسبی گرایی اخلاقیات بحث بکنید باید خودتان این نظریه را خوانده باشید تا بتوانید در مورد ان دقیق نظر بدهید. فرض کنید یک نفر می خواهد اسلام را بشناسد و بجای آنکه برود قرآن و کتاب اسلامی را بخواند برود کتب نظرات غربیها را نسبت به اسلام بخواند! مطمئنا به بیراهه می رود.

و اما جوابهای شما
تعریفی که شما از اخلاقیات مطلق و نسبی می کنید غلط است. تعریفی که شما از اخلاقیات مطلق می کنید نظریه ای است میانه که من آن را بیان کردم و نه اخلاقیات مطلق که در فلسفه مورد قبول است.و تعریفی که شما از اخلاقیات نسبی می کنید اصلا تعریف اخلاقیات نسبی گرایان نیست. تعریف نهیلیستها و پوچگرایان از اخلاقیات است!! شاید بهتر بود قبل از انکه شما به بحث در این مورد بپردازید من چهار نظر متفاوت را بیان می کردم و تفاوتهای انها را بیان می کردم تا آنگاه شما بفهمید که چقدر اشتباه می کنید. مطلق گرایان و نسبی گرایان را توضیح دادم حال پوچگرایان و نظریه خودم.

نظریه پوچگرایان در مورد اخلاقیات:
قبل از افلاطون گروهی از فلاسفه پیدا شدند که موضوع شک در بدیهیات را مطرح کردند. این گروه اعتقاد به هیچ چیزی نداشتند. یعنی معتقد بودند هیچ چیزی در جهان قابل اثبات نیست.
بعدها فلاسفه ای از این دست پیدا شدند که شبیه نظرات آنها را داشتند. آنها معتقد بودند که اخلاقیات یک رشته از قوانینی است که بشر برای خود وضع کرده است و این قوانین ثابت نیست و می توان آن را تغییر داد و قوانینی دیگر وضع کرد.
این گروه از اساس اخلاقیات را منکر می شوند.
( این دقیقا همان نظریه ایست که شما تصور می کنید اخلاقیات نسبی آن را بیان می کند.)

نقد این سه نظریه و نتیجه گیری...
نقد مطلق گرایی:
1-ما تعاریف نامشخص از اخلاقیات ارائه می دهیم. و این با اخلاقیات مطلق ناسازگار است.
2- همه رفتارهای ما خوب و بد نیست و برخی رفتارهای ما خنثی است. و این با مطلق گرایی متضاد است.
3- ما دو مطلق که متضاد هم باشند نداریم. و چون در این نظریه کلیه اخلاقیات را مطلق می داند ( یا حتی به قول شما چند تا اخلاق مطلق است !) به تضاد برمی خوریم.
توضیح این اشکالات با مثال:
ما در مورد بسیاری از رفتارهای انسان تعریف درست و واضحی ارائه نمی دهیم. مثلا دروغ یعنی نقیض حقیقتی را گفتن.
خوب فرض کنید شما بر سر کوچه ای ایستاده اید و یک فرد بیگناه ( که شما بر بیگناهی او یقین دارید ) از کوچه عبور می کند. و مامورینی هم پی او هستند تا او را بکشند. آن ماموران به شما می رسد و از شما سوال می کنند که : آیا متهمی فراری را دیدید که از اینجا عبور کرده باشد؟
شما جواب می دهید : خیر!
آیا شما راست گفته اید یا دروغ؟
از دید شما شما راست گفته اید چرا که از دید شما آن شخص متهم نیست! اما از دید مامورینی که آن را می شنوند شما دروغ گفته اید چون آنها او را متهم می دانند.
حال فرض کنید ماموران به جای سوال قبلی چنین سوالی را از شما پرسیده باشند : فردی با لباس زندانیها را دیدید که از این کوچه برود؟
شما بازهم می گویید : خیر!
اینجا شما دروغ گفتید یا راست؟
اینجا شما دروغ گفتید !( اگرچه نیتتان خیر بوده است!) چرا که حقیقت این است که شما فردی را دیدید که لباس زندانیها تنش بوده است. اما حقیقتی هم وجود دارد که او بیگناه است! اما مامور از حقیقت دوم سوال نکرده است! از حقیقت اول سوال کرده است!
بگذارید حال مثال را کمی تغییر بدهیم. فرض کنید شما برای انکه دروغ نگفته بودید جای خود را در کوچه تغییر می دهید.( روایتی که برخی به امام اول شیعیان نسبت می دهند) ماموران به شما می رسند و از شما سوال را می پرسند. و شما جواب می دهید : از زمانی که من اینجا ایستاده ام کسی از اینجا عبور نکرده است.
شما دروغ گفته اید یا راست؟
ظاهرا شما راست گفته اید . زیرا که جای خود را تغییر دادید! اما نفس کار شما ( یعنی تغییر جای خود به سبب گمراه کردن ماموران )پوشاندن حقیقت است که خود دروغ است!

توضیح مورد سوم:
وقتی ما می گوییم فلان اخلاق مطلق است یعنی اینکه ما فلان کار را باید مطلقا انجام بدهیم ( بدون چون و چرا ) مطلق دانستن چند اخلاق با هم یک اشکال مهم ایجاد می کند و ان این است که گاه این اخلاقها در تضاد هم قرار می گیرند. بطور مثال ما می گوییم راستگویی جزو اخلاقیات مطلق است و حفظ جان بیگناه هم جزو اخلاقیات مطلق است. ولی گاه این دو در تضاد هم قرار می گیرند. یعنی راستگویی ما موجب کشته شدن بیگناه می شود . پس نمی توان دو اخلاق مطلق را با هم جمع کرد! پس ما مجبوریم اولویت بندی بکنیم. یعنی بین راستگویی یا حفظ جان بیگناه یکی را انتخاب بکنیم. مثلا ما حفظ جان بیگناه را انتخاب می کنیم.
خوب در اینصورت اخلاق مطلق حفظ جان بیگناه است و راستگویی نسبت به حفظ جان بیگناه در درجه پایین تر قرار می گیرد. یعنی اینکه راستگویی نسبی می شود.
و اصولا اخلاق نسبی هم همین مورد را می گوید. یعنی اخلاقیات را به درجه اهمیت درجه بندی می کنند.

بطور مثال : راستگویی , امرار معاش , حفظ جان بیگناه!
شما حق دارید بخاطر حفظ جان بیگناه راستگویی را زیر پا بگذارید! ولی حق ندارید بخاطر امرار معاش دروغ بگویید!!
پس حفظ جان بیگناه در درجه اهمیت بالاتری نسبت به راستگویی قرار دارد و راستگویی در درجه اهمیت بالاتری نسبت به امرار معاش است.

بطور واضح تر ما برحسب اهمیت رفتارهای انسان به آنها یک نمره می دهیم. کارهای خوب را نمرات مثبت و کارهای بد را نمرات منفی . و هر کسی در تلاش است که بیشترین نمرده را کسب بکند.
مثلا در مثال قبلی به حفظ جان بیگناه نمره 90 می دهیم. راستگویی را 70 می دهیم و امرار معاش را نمره 50 می دهیم. و به همین ترتیب کشته شدن بیگناه 90- دروغ 70- و ....
پس در اخلاقیات نسبی ما نمی گوییم که راستگویی از اخلاق خوب به زشت تغییر می کند .( و نمره آن منفی می شود) بلکه می گوییم راستگویی خوب است اما نسبت به حفظ جان بیگناه در درجه اهمیت پایینتری قرار دارد!

نقد نسبی گرایی
همانطور که بیان شد نسبی گرایان معتقدند همه اخلاقیات انسان نسبی است . اما این نظریه یک اشکال عمده دارد. و آن این است که یک سلسله زنجیر بینهایت از اخلاقیات نسبی ایجاد می شود. و به نظر من این زنجیره بینهایت باید یکجایی قطع شود. و من اسم آن زنجیر آخر را اخلاق نسبی ( توجه کنید من اخلاق را جمع نبستم) می نامم. یعنی یک رفتاری در انسانها وجود دارد که آن رفتار نسبت به تمام اعمال انسان ارجعیت دارد. و هیچ رفتاری بالاتر از آن نیست! ( با توجه به نمره بندی 0 تا 100 آن رفتار انسان نمره صد می گیرد)

نتیجه گیری:
همانطور که گفتم به نظر من نظریه نسبی بودن اخلاقیات و مطلق بودن اخلاقیات هر دو باطل هستند و نظریه ای میانه را ارائه کردم که اتفاقا جناب طاها تا حدودی آن را به عنوان نظریه برتر پذیرفتند. اگرچه اسمش را اخلاقیات مطلق گذاشته بودند! ( و تغییر اسم هم تاثیری در اصل ماجرا ندارد.)
اما مشکل اصلی بین من و جناب طاها دو دو قضیه است
1- اینکه من از اخلاق مطلق نام می برم و ایشان از چند اخلاق مطلق نام می برند. که نظریه ایشان همان اشکال عمده ای را دارد که اخلاقگرایی مطلق دارد.
2- نظریه اخلاق مطلق ( یا نظریه میانه ) در حد یک نظریه تئوری است نه یک نظریه عملی!بدین معنا که اگر از من بپرسند چه اخلاقی مطلق است من جوابی برای آن ندارم! ( چون هر اخلاقی را نام ببرم یک اخلاق در درجه بالاتر آن می توان یافت )

صدیق;6406 نوشت:
جناب joker دوست عزیز بارها از طرف مسئولین سایت به شما تذکر داده شده در جریان مباحثه و مناظره، از ادبیات خارج از ادب و بدور از احترام استفاده نکنید. و از به حاشیه بردن بحث با طرح مثال های انحرافی و غیر مرتبط پرهیز کنید. گویا این روش بحث کردن در شما به الگوئی غیر قابل تغییر تبدیل شده است. وانگهی اگر چنانکه گفتید بحث را از اساس بیفایده می دانید چرا اینقدر بر نظرات خود که عمدتاً منطبق بر دیدگاه های ترجمه ای و بدور از معرفت شناسی دینی و جهان بینی الهی است تکیه می کنید. در حالیکه شاهد آنیم کارشناس محترم جناب طاها با حوصله و نکته به نکته، به سؤالات شما پاسخ های دقیق و روشنی بر اساس و متکی به "عقل و دین" داده اند. در صورتیکه مطلب و یا نکته ای جدید، مرتبط با اصل بحث مطروحه ندارید، بحث مذکور را مختومه اعلام و قضاوت را به عهدۀ خوانندگان محترم بگذاریم. با تشکر- موفق باشید

اولا در کجا من بدور از ادب صحبتی کردم ( البته یکجا در مقابل جناب طاها مطرح کردم اما بلافاصله معذرت خواهی کردم ) آیا نوشتن یک ضرب المثل فارسی رایج برای بیان مفهوم توهین است؟
ثانیا : بحث با کسانی که یک سری پیش فرضیات ذهنی را برای خود پذیرفتند و دور خود یک دیواری از این فرضیات چیده اند و اجازه نمی دهند کسی وارد حریم آنان شود بیفایده است. مثل اینها مثل کسانی است که گوششان را گرفته اند تا چیزی نشنوند و هرچه شما بیشتر داد بزنید بیشتر گوششان را می فشارند! اما این دلیل نمی شود که من برای دیگران که گوشهایشان باز است چیزی نگویم. من بحث کردن با چنین افرادی را از اساس بیفایده می دانم چون بحث من فقط لجاجت انها را بیشتر می کند و دیوار تعصب را سخت تر می کند. و باید آنها را در تنهایی قرار داد تا شاید زمانی به خود بیایند! ولی بحثم را برای دیگرانی می گویم که گوشهایشان باز است و چشمهایشان می بیند!
ثالثا: شما اول یک نگاه به ادبیات خود بیاندازید سپس دیگران را موعظه کنید! همان ادبیاتی که باعث شد من بجای یوزر فریاد با یوزر ژوکر خود فعالیت بکنم.
همان ادبیاتی که فحش خواهر و مادر به ما می کشند و شما هم زیر آن تنکس می زنید!!

البته من از این دست رفتارها ناراحت نمی شوم چون معتقدم " از کوزه همان برون تراود که در اوست"
اما برایم خیلی مضحک است که فردی مثل شما در پی موعظه دیگران برمی آیید!!

خوب این هم پستی که نیاز داشتید! تا این تاپیک هم ببندید! و شاید مرا هم اخراج بکنید *و برای همیشه از شر من خلاص شوید!
----------------------------------------------
*:من متاسفانه یک روانشاس خیلی قهارم. تا یک نفر حرف بزنه تا اخر حرفش رو می رم. و می فهمم چرا اصلا چنین پستی را زده!
منطق حکم می کرد جواب شما رو ندم ( اگرچه جواب ندادن به پست شما هم خود بنوعی تایید صحبتهای شما بود و بهانه برای شما جور می شد!) اما ترجیح دادم جوابتون رو بدم تا بفهمید دستتون برای من یکی رو شده!

طاها;6395 نوشت:
برادر عزیز این که پرسیده ام منظورتان از حقیقت چیست؟ توضیح سوال خویش را هم اوردم سوال بنده این است این که می فرمایید حقیقت نسبی است یعنی چه؟ چرا حرف از ریاضی و فیزیک و....می زنید بنده به تئوری فلان اقا کار ندارم بنده سوالم این است شما این حقیقت را که اتش می سوزاند را قبول دلرید یا نه ؟ این را که کل بزرکتر از جزء است را قبول دارید یا نه؟ اینها را قبول دارید ؟

دوست گرامی
اولا فلان آقا یک ریاضیدان برجسته جهان است و تئوری ایشان را همه جهان پذیرفته اند. شما ملاک سنجش حرفهای ایشان نیستید چون علمتان در حدی نیست که به ایشان خرده بگیرید. آنان که علمشان در حد این فرد است نه تنها نظریه ایشان را رد نکرده اند بلکه کاملا قبول کرده اند.
ثانیا : شما وارد حوزه منطق شده اید. حوزه منطقی که اساسش ریاضیات است. و در حوزه ریاضیات یک ریاضیدان است که باید نظر بدهد .

اما در حوزه حقیقت مطلق:
ما دو مفهوم داریم به نام واقعیت و حقیقت. که فلاسفه بین این دو تمیز قائل می شوند. حقیقت یک تئوری ایده الیسم است و واقعیت یک نظریه عملی است. حقیقت دست نیافتنی است ولی واقعیت عیان و آشکار است! حقیقت مطلق در عالم ماده وجود ندارد
حتی اگر از دید فلاسفه مذهبی هم نگاه بکنیم , به اعتقاد فیلسوفان ادیان الهی حقیقت مطلق تنها خداست و حقیقتهای درون جهان طبیعت جزئی از حقیقت کل هستند و حقیقت انها نسبی است.
اما وجود همین حقیقت مطلق ( یعنی خدا ) را شما نمی توانید اثبات بکنید. و در دنیا هیچ اثبات منطقی ( خالی از اشکال ) درباره وجود خدا وجود ندارد!
شما از دو قانون طبیعی به عنوان حقیقت نام بردید. قوانینی که فقط در دنیای ماده ارزشمند است! *
اما یک قانون طبیعی هست که یادآوری ان لازم است: تا زمانی که وجود چیزی اثبات نشده است آن چیز وجود ندارد.
این قانون به شما می گوید منطقا و عقلا وجود خدا نفی می شود و شما نمی توانید در مورد خدا صحبت بکنید! چه برسد برای او حقیقت مطلقی در نظر بگیرید.**

و اما جواب سوالهای شما:

طاها;6395 نوشت:
در ثانی در مورد این جمله هم که می کویند در مثال مناقشه نیست اندکی تامل فرمایید بنده مثال4 دو برابر 2 است را یرای مثال اوردم والا داریم از این بدیهیات در عالم مثل همین کل بزرکتر از جزء است و تناقض در عالم که قابل جمع نیستند و......

اینها اولا قوانین طبیعی هستند نه حقیقت. ثانیا همین قوانین هم در حال حاضر جای سوال و بحث دارند .
طاها;6395 نوشت:
چرا باید اصول زندکی خویش را بر اساس فرض و شاید و باید کذاشت و حقایق عالم را کوبیده و به دنبال پشت و روی کاعذ رفت که بخوانیم یا نخوانیم؟؟؟؟؟

اولا این مثالی بود برای فهمیدن نظریه فازی و اینکه حقیقت در جهان هم مانند هیمن سوال ابتدایی و ساده است.
و ثالثا اینکه چرا باید زندگی را بر فرض شاید و باید بگذاریم چون اساس زندگی روی شاید و باید است. شما اگر نمی خواهید این را بپذیرید به بیراهه می روید.
و ثالثا : قصد ما کوبیدن حقایق عالم نیست. قصد ما آگاه کردن و روشن شدن ذهن شماست و از بین رفتن تصورات غلطی که از حقیقت در ذهنشما نقش بسته است.
طاها;6395 نوشت:
به کدام دلیل عقلی بنده باید اکر طرف دوم را دیدم نباید طرف دیکر را نبینم؟؟؟؟؟

این پیش شرط ما است که شما طبق قوانین عمل بکنید.
بگذارید با مثال خودتان توضیح بدهم. شما قانونی را به نام سوزانندگی آتش را پذیرفتید. ( همانطور که خودتان گفتید ) به کدام دلیل عقلی شما دستتان را درون آتش نمی کنید؟
به همان دلیل عقلی شما وقتی کاغذی را خواندید و روی ان نوشته بود " نباید طرف دوم را بخوانید " نباید طرف دوم را بخوانید!
طاها;6395 نوشت:
در ضمن دوباره تاکید بر رعایت ادب و احترام و حفظ ساحت مناظره و بحث علمی را خواهانم.

من هیچگاه از دایره ادب خارج نشدم. دو ضرب المثلی که در مقام پست شما بیان شد . ضرب المثلهای فارسی است که در ادبیات فارسی رواج دارد و بر حسب مورد استفاده می شود.
اگر حس می کنید بیان آن توهین و بی ادبی است فحشش را به مرحوم دهخدا نثار بکنید!
-----------------------------------------------------------
*: گاه در دنیای ماده نیز ارزش ندارد! مثلا سوزانندگی آتش! آیا آتش می تواند هوا را بسوزاند؟ یا آب را می تواند بسوزاند؟ یا آتش کف دی اکسید کربن را می تواند بسوزاند؟ یا در دمای صفر مطلق حقیقت آتش معنایی دارد که سوزانندگی ان معنا داشته باشد؟
**: چند سال قبل یک کنفرانس بین المللی در دانشگاه برکلی آمریکا انجام شد و از 60 دانشمند بزرگ جهان ( اعم از ستاره شناس و کامپیوتر و ریاضیدان و فیزیکدان و زیست شناس ) دعوت کردند که نظریات خود را در باره علم و دین مطرح بکنند. یکی از این افراد رابرت گیدردونی بزرگ ستاره شناس آلمانی بود که اتفاقا مسلمان است. از ایشان پرسیدند : آیا می توانید خدا را ثابت بکنید؟ ایشان جواب داد. من تنها می توانم بگویم جهان را بدون خدا نمی توانم متصور بشوم.
و باز از ایشان سوال پرسیدند: نظر شما درباره کسانی که می گویند خدا را اثبات کرده اند چیست؟
ایشان جواب داد : تاکنون که چنین اثباتی ارائه نشده است و تصور نمی کنم چنین اثباتی در جهان وجود داشته باشد. به نظر من آنها تنها به خدا ایمان دارند.

joker;6414 نوشت:
نقد مطلق گرایی: 1-ما تعاریف نامشخص از اخلاقیات ارائه می دهیم. و این با اخلاقیات مطلق ناسازگار است.

joker;6414 نوشت:
ما در مورد بسیاری از رفتارهای انسان تعریف درست و واضحی ارائه نمی دهیم. مثلا دروغ یعنی نقیض حقیقتی را گفتن. خوب فرض کنید شما بر سر کوچه ای ایستاده اید و یک فرد بیگناه ( که شما بر بیگناهی او یقین دارید ) از کوچه عبور می کند. و مامورینی هم پی او هستند تا او را بکشند. آن ماموران به شما می رسد و از شما سوال می کنند که : آیا متهمی فراری را دیدید که از اینجا عبور کرده باشد؟ شما جواب می دهید : خیر! آیا شما راست گفته اید یا دروغ؟ از دید شما شما راست گفته اید چرا که از دید شما آن شخص متهم نیست! اما از دید مامورینی که آن را می شنوند شما دروغ گفته اید چون آنها او را متهم می دانند. حال فرض کنید ماموران به جای سوال قبلی چنین سوالی را از شما پرسیده باشند : فردی با لباس زندانیها را دیدید که از این کوچه برود؟ شما بازهم می گویید : خیر! اینجا شما دروغ گفتید یا راست؟ اینجا شما دروغ گفتید !( اگرچه نیتتان خیر بوده است!) چرا که حقیقت این است که شما فردی را دیدید که لباس زندانیها تنش بوده است. اما حقیقتی هم وجود دارد که او بیگناه است! اما مامور از حقیقت دوم سوال نکرده است! از حقیقت اول سوال کرده است! بگذارید حال مثال را کمی تغییر بدهیم. فرض کنید شما برای انکه دروغ نگفته بودید جای خود را در کوچه تغییر می دهید.( روایتی که برخی به امام اول شیعیان نسبت می دهند) ماموران به شما می رسند و از شما سوال را می پرسند. و شما جواب می دهید : از زمانی که من اینجا ایستاده ام کسی از اینجا عبور نکرده است. شما دروغ گفته اید یا راست؟ ظاهرا شما راست گفته اید . زیرا که جای خود را تغییر دادید! اما نفس کار شما ( یعنی تغییر جای خود به سبب گمراه کردن ماموران )پوشاندن حقیقت است که خود دروغ است!

با سلام

بنده این قسمت از حرفهایتان را قبول ندارم :

- تعاریف در اخلاقیات کاملا واضح و مشخص است چرا مشخص نیست؟ جنابعالی باز این مثال را اورده اید در تایپیک بالا کفته شد که دروغ همان دروغ است و هیچ تغییری در اصل قضیه هنکام اشتباه ادرس دادن فرد بی کناهی اتفاق نمی افتد

الا این که با تغییر ماهیت موضوع و حمل اولویت جدیدی بر موضوع، ماهیت ان عوض می شود و ماهیت موضوع تغییر می یابد واین دیکر دروغ نیست

در مورد این هم که واقعیت از دید من یکی است و از دید مامور چیز دیکری این طور نیست واقعیت با دید بنده و مامور قابل تغییر نیست واقعیت ان است که مطابق با واقع و نفس الامر باشد و اکر این مطابقت با واقع را بنده درست تشخیص دهم و ان را حفظ جان فرد فراری بدانم این واقعیت است

و این اولویت حمل بر موضوع دیدن فرار ان فرد می شود وچون حفظ جان ان فرد اولویت برتر است --به خاطر مطابق با واقع بودنش-- موضوع عوض شده و ادرس اشتباهی می دهم

برادر عزیز هرچند بنده فرار ان فرد را از انجا دیده ام ولی اولویت برتر ماهیت موضوع را تغییر می دهد اولویت برتر --در صورتی که مطابق با واقع بودن را درست تشخیص دهم و بدانم که فرد فراری درست می کوید -- حفظ جان ان فرد است به نظر بنده حمل اولویت بر موضوع و تغییر ان به سبب همین موضوع اشکالی بر اصل مطلق بودن اخلاقیات نیست.

joker;6414 نوشت:
- همه رفتارهای ما خوب و بد نیست و برخی رفتارهای ما خنثی است. و این با مطلق گرایی متضاد است.

در مورد این موضوع که برخی از اخلاق ما خنثی است بنده مطلبی نیافتم منظورتان چیست؟

joker;6414 نوشت:
- ما دو مطلق که متضاد هم باشند نداریم. و چون در این نظریه کلیه اخلاقیات را مطلق می داند ( یا حتی به قول شما چند تا اخلاق مطلق است !) به تضاد برمی خوریم.

joker;6414 نوشت:
توضیح مورد سوم: وقتی ما می گوییم فلان اخلاق مطلق است یعنی اینکه ما فلان کار را باید مطلقا انجام بدهیم ( بدون چون و چرا ) مطلق دانستن چند اخلاق با هم یک اشکال مهم ایجاد می کند و ان این است که گاه این اخلاقها در تضاد هم قرار می گیرند. بطور مثال ما می گوییم راستگویی جزو اخلاقیات مطلق است و حفظ جان بیگناه هم جزو اخلاقیات مطلق است. ولی گاه این دو در تضاد هم قرار می گیرند. یعنی راستگویی ما موجب کشته شدن بیگناه می شود . پس نمی توان دو اخلاق مطلق را با هم جمع کرد! پس ما مجبوریم اولویت بندی بکنیم. یعنی بین راستگویی یا حفظ جان بیگناه یکی را انتخاب بکنیم. مثلا ما حفظ جان بیگناه را انتخاب می کنیم. خوب در اینصورت اخلاق مطلق حفظ جان بیگناه است و راستگویی نسبت به حفظ جان بیگناه در درجه پایین تر قرار می گیرد. یعنی اینکه راستگویی نسبی می شود. و اصولا اخلاق نسبی هم همین مورد را می گوید. یعنی اخلاقیات را به درجه اهمیت درجه بندی می کنند. بطور مثال : راستگویی , امرار معاش , حفظ جان بیگناه! شما حق دارید بخاطر حفظ جان بیگناه راستگویی را زیر پا بگذارید! ولی حق ندارید بخاطر امرار معاش دروغ بگویید!! پس حفظ جان بیگناه در درجه اهمیت بالاتری نسبت به راستگویی قرار دارد و راستگویی در درجه اهمیت بالاتری نسبت به امرار معاش است. بطور واضح تر ما برحسب اهمیت رفتارهای انسان به آنها یک نمره می دهیم. کارهای خوب را نمرات مثبت و کارهای بد را نمرات منفی . و هر کسی در تلاش است که بیشترین نمرده را کسب بکند. مثلا در مثال قبلی به حفظ جان بیگناه نمره 90 می دهیم. راستگویی را 70 می دهیم و امرار معاش را نمره 50 می دهیم. و به همین ترتیب کشته شدن بیگناه 90- دروغ 70- و .... پس در اخلاقیات نسبی ما نمی گوییم که راستگویی از اخلاق خوب به زشت تغییر می کند .( و نمره آن منفی می شود) بلکه می گوییم راستگویی خوب است اما نسبت به حفظ جان بیگناه در درجه اهمیت پایینتری قرار دارد!

باز سلام

جناب عزیز این که :

فرموده اید: در نظریه مطلق بودن اخلاق ، چند اخلاق در تضاد هم قرار می گیرند را قبول ندارم.

باز مطالب بالا فکر کنم راه کشا باشند ولی باز :

ما در مورد اخلاقیات تضاد نداریم با امدن اولویت جدیدی بر موضوع ، ماهیت ان عوض می شود واین که تضاد نیست ، تضاد زمانی مطرح است که دو موضوع در تمام شرایط یکسان باشند این مساله که در شرایط یکسان قرار کرفتن دو موضوع نیست اصلا ماهیتا دو موضوع با هم فرق می کنند

ثانیا عقل هم بر تغییر موضوع در صورت تشخیص درست دادن و مطابق با واقع بودن مساله در نجات جان بی کناه حکم می کند

ثالثا چرا شما از اولویت برداشت نسبیت می کنید ایا این که مساله ای بر مساله ای دیکر برتریت و اولویت دارد یعنی که مساله دوم در مقایسه مساله اول نسبی است چرا؟ این برداشت ناشی از چیست؟؟؟

شاید شما با تغییر ماهیت موضوع و تغییر موضوع در مساله ادرس دادن و دانستن بی کناهی فرد به خطا می افتید و قبول ندارید که با امدن اولویت برتر موضوع عوض می شود

شاید این توضیح لازم باشد که:

این که می کوییم موضوع عوض می شود یعنی که دیکر موضوع دیدن فرد را باید کنار کذاشت و اصلا دیکر ان مساله مطرح نمی شود و موضوع دیکری رخ می نمایاند با عنوان حفظ جان فرد بی کناه یعنی موضوع اول را شما تمام شده بدانید و بکذارید کنار- و البته در اولویت بعدی - زیرا به حکم عقل حفظ جان فرد برتریت دارد
به نظر بنده نمی شود از این اولویت برداشت نسبیت کرد

joker;6414 نوشت:
نتیجه گیری: همانطور که گفتم به نظر من نظریه نسبی بودن اخلاقیات و مطلق بودن اخلاقیات هر دو باطل هستند و نظریه ای میانه را ارائه کردم که اتفاقا جناب طاها تا حدودی آن را به عنوان نظریه برتر پذیرفتند. اگرچه اسمش را اخلاقیات مطلق گذاشته بودند! ( و تغییر اسم هم تاثیری در اصل ماجرا ندارد.) اما مشکل اصلی بین من و جناب طاها دو دو قضیه است 1- اینکه من از اخلاق مطلق نام می برم و ایشان از چند اخلاق مطلق نام می برند. که نظریه ایشان همان اشکال عمده ای را دارد که اخلاقگرایی مطلق دارد. 2- نظریه اخلاق مطلق ( یا نظریه میانه ) در حد یک نظریه تئوری است نه یک نظریه عملی!بدین معنا که اگر از من بپرسند چه اخلاقی مطلق است من جوابی برای آن ندارم! ( چون هر اخلاقی را نام ببرم یک اخلاق در درجه بالاتر آن می توان یافت )

با سلام

ولی بنده باز به مطلق بودن ناخلاق تاکید دارم طبق تعاریفی که در پست های قبلی کردم و توضیحاتی که داده شد

در ضمن جواب اشکال کفته شد و در مورد بقیه مطالب هم فکر کنم مطالب بالا کافی باشد

طاها;6449 نوشت:
تعاریف در اخلاقیات کاملا واضح و مشخص است چرا مشخص نیست؟ جنابعالی باز این مثال را اورده اید در تایپیک بالا کفته شد که دروغ همان دروغ است و هیچ تغییری در اصل قضیه هنکام اشتباه ادرس دادن فرد بی کناهی اتفاق نمی افتد الا این که با تغییر ماهیت موضوع و حمل اولویت جدیدی بر موضوع، ماهیت ان عوض می شود و ماهیت موضوع تغییر می یابد واین دیکر دروغ نیست

یا من منظور این قسمت شما را نفهمیدم. یا شما توجه نکردید من چه گفتم.
و این دیگر دروغ نیست ! یعنی چی؟
ان چیزی که من متوجه شدم این است که شما دروغ ابتدایی را بدلیل عوض شدن ماهیت موضوع دیگر دروغ نمی دانید! و بهمین دلیل من بیان کردم که پس تعریفی دقیق از دروغ نداریم.
اما اگر منظورتان این است که این ماجرا هم دروغ است و هم دروغ نیست! که اصلا دچار اجتماع نقیضین شدید و دچار سفسطه شدید.
طاها;6449 نوشت:
در مورد این هم که واقعیت از دید من یکی است و از دید مامور چیز دیکری این طور نیست واقعیت با دید بنده و مامور قابل تغییر نیست واقعیت ان است که مطابق با واقع و نفس الامر باشد و اکر این مطابقت با واقع را بنده درست تشخیص دهم و ان را حفظ جان فرد فراری بدانم این واقعیت است

اما مامور شنونده انتظار ندارد که شما بجای او تصمیم بگیرید. شنونده می خواهد به متهم برسد. و از دید او آن فرد متهم است و باید دستگیر بشود.
اصلا بگذارید مثال را بین من و خودتان برگردانم.
شما اعتقاد دارید حقیقت در اسلام است. و ممکن است در جواب یک سوال مشکل پیدا بکنید. چون تصور می کنید واقعیت و حقیقت اسلام است به من دروغ می گویید. تا من مسلمان شوم ( یا یک مسلمان شبهه اش برطرف بشود )
اما من به شما اجازه نمی دهم به جای من تفکر کنید و به من دروغ بگویید. شما باید راست بگویید . تصمیم اینکه کافر بمانم یا مسلمان شوم با خودم است.
طاها;6449 نوشت:
و این اولویت حمل بر موضوع دیدن فرار ان فرد می شود وچون حفظ جان ان فرد اولویت برتر است --به خاطر مطابق با واقع بودنش-- موضوع عوض شده و ادرس اشتباهی می دهم

شما با کلمات بازی می کنید. همین استدلال شما هم باز فرقی در اصل نکرده است.
همین اولویت بندی شما نشان دهنده نسبی بودن اخلاقیات است.
شما دو موضوع دارید.
1-دیدن فرار ان فرد
2- حفظ جان آن فرد
اولویت بندی می کنید. اولویت اول " حفظ جان فرد است " و اولویت دوم " دیدن فرار ان فرد "
بثول شما در اولویت اول شما راست می گویید. ولی راستگویی شما همزمان است با دروغ در اولویت دوم.
یعنی شما نسبت بندی کردید تا ببینید که در کدام اولویت ( واقعه ) دروغ بگویید و در کدام اولویت ( واقعه ) راست بگویید.
طاها;6449 نوشت:
در مورد این موضوع که برخی از اخلاق ما خنثی است بنده مطلبی نیافتم منظورتان چیست؟

بسیاری از رفتارهای انسان غیر ارادی است. مانند تیکهای عصبی. عطسه , سکسکه و...
اینگونه رفتارها چون از اراده بدن خارج است نمی توان انها را جزو اخلاقیات دسته بندی کرد و گفت چنین رفتاری خوب است یا بد!

طاها;6453 نوشت:
ما در مورد اخلاقیات تضاد نداریم با امدن اولویت جدیدی بر موضوع ، ماهیت ان عوض می شود واین که تضاد نیست ، تضاد زمانی مطرح است که دو موضوع در تمام شرایط یکسان باشند این مساله که در شرایط یکسان قرار کرفتن دو موضوع نیست اصلا ماهیتا دو موضوع با هم فرق می کنند

من که کاملا گیج شدم. شما در پستی می گویید تعریف اخلاقیات دقیق و مطلق است. اما بیکباره می گویید با آمدن اولیت جدید ماهیت آن عوض می شود و دروغ , راست می شود!!
طاها;6453 نوشت:
ثانیا عقل هم بر تغییر موضوع در صورت تشخیص درست دادن و مطابق با واقع بودن مساله در نجات جان بی کناه حکم می کند

خوب این چه دخلی به بحث ما دارد؟
طاها;6453 نوشت:
ثالثا چرا شما از اولویت برداشت نسبیت می کنید ایا این که مساله ای بر مساله ای دیکر برتریت و اولویت دارد یعنی که مساله دوم در مقایسه مساله اول نسبی است چرا؟ این برداشت ناشی از چیست؟؟؟

این مساله مسلمی است. البته می دانم اشکال شما از کجاست. تصور شما از نسبی هنوز تعریف اشتباهی است که در ذهن داشتید . یعنی تصور می کنید ما وقتی می گوییم نسبی است یعنی ان را نفی می کنیم. بگذارید با مثال توضیح بدهم.
بطور مثال من می گویم گل لاله از گل مریم زیباتر است.
یعنی من دو گل را از لحاظ زیبایی اولویت بندی کردم. اولویت اولم گل لاله است و اولویت دومم گل مریم است.
این بدین معنا نیست که من می گویم گل مریم گل زشتی است! بلکه می گویم گل مریم زیباست اما نسبت به گل لاله از زیبایی کمتری برخوردار است. یا به بیان دیگر : گل مریم نسبتا زیباست.
طاها;6453 نوشت:
این که می کوییم موضوع عوض می شود یعنی که دیکر موضوع دیدن فرد را باید کنار کذاشت و اصلا دیکر ان مساله مطرح نمی شود و موضوع دیکری رخ می نمایاند با عنوان حفظ جان فرد بی کناه یعنی موضوع اول را شما تمام شده بدانید و بکذارید کنار- و البته در اولویت بعدی - زیرا به حکم عقل حفظ جان فرد برتریت دارد به نظر بنده نمی شود از این اولویت برداشت نسبیت کرد

دوست عزیز کنار گذاشتن این موضوع پاک کردن صورت مساله است.
سوال: شما ان فرد را دیدید اما به مامور گفتید ندیدید. آیا دروغ گفتید یا خیر؟
حال شما بجای جواب دادن به این سوال صورت ان را پاک می کنید! و پاک کردن صورت مساله راه حل مساله نیست.
اما اولویت بندی موضوع بحث دیگری است که جوابش داده شد. و همان نسبی بودن است.
طاها;6455 نوشت:
با سلام ولی بنده باز به مطلق بودن ناخلاق تاکید دارم طبق تعاریفی که در پست های قبلی کردم و توضیحاتی که داده شد در ضمن جواب اشکال کفته شد و در مورد بقیه مطالب هم فکر کنم مطالب بالا کافی باشد

تاکید شما بر اساس استدلالهای خودتان بوده است. و قبل از شنیدن انتقادهایی که به استدلالهایتان وارد شد. به هر حال بهتر است تا نتیجه نهایی زود به قاضی نرویم.
پس من نیز نه حرف شما را رد می کنم و نه تایید. فقط به خواندن بحث و ادامه آن تاکید می کنم.

joker;6343 نوشت:
تاثیر مطلق گرایی و نسبی گرایی اخلاقیات در حوزه سیاست ( برای مطالعه و اشنایی بیشتر)
ممکن است سوال شود که اصولا چه تفاوتی می کند که ما معتقد به مطلق بودن اخلاقیات باشیم یا نسبی بودن اخلاقیات.
شاید این مبحث در حوزه دینی زیاد اهمیتی نداشته باشد. اما در حوزه سیاست وضعیت بسیار متفاوت است. مطلق گرایی اخلاقیات در حوزه سیاست به " استبداد اکثریت " منجر می شود و نسبی گرایی اخلاقیات به " کثرت گرایی " منجر می شود.
استبداد اکثریت چیست؟
در دموکراسی اکثریت است که به اقلیت دستور می دهد. یعنی اگر 100 نفر در یک شهر زندگی بکنند . و نسبت 51 به 49 برقرار باشد. این 51 نفر هستند که بر 49 نفر حکومت می کنند. و حقوق 49 نفر باقیمانده تضییع می شود. که اصطلاحا در سیاست به ان " استبداد اکثریت" گفته می شود.
و اعتقاد به مطلق بودن اخلاقیات به این " استبداد اکثریت " مشروعیت می بخشد.
بطور مثال خوردن شراب در اسلام حرام شده است. ازآنجا که مسلمانان ( و کلا همه ادیان ) معتقدند که اخلاقیات مطلق است . پس خوردن شراب را برای همگان ( اعم از مسلمان و غیر مسلمان ) ممنوع کرده اند. و مجازات اسلامی را برای چنین رفتاری در نظر گرفته اند. و این بدین معناست که افرادی غز مسلمان که خوردن شراب را بدون اشکال می بینند مجبورند بنا به چنین نظریه ای ( مطلق بودن اخلاقیات ) در استبداد اکثریت واقع شوند.
مورد عکس ان هم برای یک مسلمان در کشور غیر مسلمان ممکن است اتفاق بیافتد.

کثرت گرایی چیست؟
برای حل این معضل دموکراسی سیاستمداران " کثرت گرایی " را جایگزین دموکراسی کردند. ( این تئوری یک ایده الیسم است و هنوز هیچ کشوری نتوانسته است آن را انجام بدهد.) در این تئوری خواسته ها و حقوق حداقل تا زمانی که به حقوق حداکثر آسیبی نرساند مجاز شمرده می شود و اکثریت اجازه ندارند که حقوق اقلیت را به خاطر اکثریتشان زیر پا بگذارند.
تئوری " کثرت گرایی " را می توان ادامه نظریه " نسبی بودن اخلاقیات " دانست. بدین معنا که شما وقتی معتقد شدید که اخلاقیات نسبی است آنگاه حقوق حداقل جامعه را نیز محترم می شمارید. مثلا در مورد شرابخواری کشورهای مسلمان مجبور می شوند حقوق حداقل جامعه را محترم بشمارند و قوانین را بگونه ای وضع بکنند که این گروه از افراد به خاطر اکثریت جامعه تحت استبداد قرار نگیرند. ( بطور مثال فقط شرابخواری را در انظار عموم برای غیر مسلمانان ممنوع بکنند ! )

یکی دو سئوال ساده :

1. بالاخره مبنای ارزش گذاری روی پدیده ها چیست ؟ منظورم این است که پدیده های جدید را چگونه و بر اساس چه معیاری اخلاقی ، یا غیر اخلاقی بر شمرد ؟ ملاک عقل است ؟ وحی است ؟ عرف است ؟ چیست ؟

2. طرح کثرت گرایی شما گرفتار یک نقص بزرگ است که همانا بی توجهی به تاثیر و تاثر متقابل انسان ها در زندگی یکدیگر است . به عنوان مثال ، اگر در یک جامعه ی چند دینی ، برای منع شراب خواری در ملاء عام ، مجازات های جدی قائل نشویم ، آن چنان که تجربه نشان داده است ، بدمستی ، ترویج شرب خمر و سایر پیامد های آن دامان مسلمان و غیر مسلمان را خواهد گرفت . و اگر قوانین سفت و سختی برای این قضایا وضع کنیم ، می شود همین که هست ( به قول شما استبداد - حداکثری یا حداقلی ) . تکلیف چیست ؟

netuser;6584 نوشت:
یکی دو سئوال ساده : 1. بالاخره مبنای ارزش گذاری روی پدیده ها چیست ؟ منظورم این است که پدیده های جدید را چگونه و بر اساس چه معیاری اخلاقی ، یا غیر اخلاقی بر شمرد ؟ ملاک عقل است ؟ وحی است ؟ عرف است ؟ چیست ؟

مسلما عقل است.
netuser;6584 نوشت:
. طرح کثرت گرایی شما گرفتار یک نقص بزرگ است که همانا بی توجهی به تاثیر و تاثر متقابل انسان ها در زندگی یکدیگر است . به عنوان مثال ، اگر در یک جامعه ی چند دینی ، برای منع شراب خواری در ملاء عام ، مجازات های جدی قائل نشویم ، آن چنان که تجربه نشان داده است ، بدمستی ، ترویج شرب خمر و سایر پیامد های آن دامان مسلمان و غیر مسلمان را خواهد گرفت . و اگر قوانین سفت و سختی برای این قضایا وضع کنیم ، می شود همین که هست ( به قول شما استبداد - حداکثری یا حداقلی ) . تکلیف چیست ؟

اولین چیزی که در این نظریه وجود دارد . این است که بدانیم فلان مورد ( مثلا همین شرابخواری ) در چه حوزه ای است. حوزه اخلاقیات است یا آداب مذهبی؟
اگر حوزه اخلاقیات باشد ( مثلا قتل یک انسان ) خوب همه انسانها ان را قبول دارند و جزو قوانین بشری می گردد.و متخلف قانون شکن است.
ولی اگر در حوزه آداب مذهبی باشد. ( که در مورد شرابخواری اینطور است. ) بسته به اینکه در حوزه فردی باشد یا اجتماعی بازهم تقسیم بندی می شود.
اگر در حوزه فردی باشد که اصلا هیچ کسی حق وضع قانون برای آن را ندارد.
ولی اگر حوزه اجتماعی باشد. انگاه قوانین محدود برای آنها در نظر گرفته می شود.
مثلا خوردن شراب هنگام رانندگی یا فروش شراب برای افراد زیر 18 سال ممنوع می شود. یا مثلا خوردن شراب در ملا عام ممنوع می شود.
البته اینجا هم بحث ترویج شرابخواری را کردید که مسلمانان را در خطر می اندازد. اینجا بحث اسلام و مسلمانی نیست. بحث انسانی است.
ببینید مثلا یک مسلمان اعتقادی به خوردن مشروب ندارد. ( یا اعتقاد به حفظ حجاب دارد ) خوب این فرد اگر در آمریکا هم برود لب به مشروب نمی زند. یا حجابش را کنار نمی گذارد.
اما اگر مسلمانی فقط اسم اسلام را یدک می کشد! یعنی در صورت وجود شراب ان را می خورد یا در صورت آزادی حجاب آن را کنار می گذارد. این شخص از لحاظ عقلی آن چیز را قبول ندارد. اگرچه از لحاظ ظاهری آن را پذیرفته است.پس از لحاظ تقسیم بندی او را می توان موافق شرابخواری دانست.
درواقع این فرد از روی اجبار است که الان شرابخوار نیست و یا خود را مسلمان می داند. وی را می توان یک زندانی اعتقادی دانست.
در حالی که در حوزه دموکراسی و کثرت گرایی ما برای انسانهای آزاده و آزاد اندیش قانون وضع می کنیم.

joker;6666 نوشت:
مسلما عقل است.

اولین چیزی که در این نظریه وجود دارد . این است که بدانیم فلان مورد ( مثلا همین شرابخواری ) در چه حوزه ای است. حوزه اخلاقیات است یا آداب مذهبی؟
اگر حوزه اخلاقیات باشد ( مثلا قتل یک انسان ) خوب همه انسانها ان را قبول دارند و جزو قوانین بشری می گردد.و متخلف قانون شکن است.
ولی اگر در حوزه آداب مذهبی باشد. ( که در مورد شرابخواری اینطور است. ) بسته به اینکه در حوزه فردی باشد یا اجتماعی بازهم تقسیم بندی می شود.
اگر در حوزه فردی باشد که اصلا هیچ کسی حق وضع قانون برای آن را ندارد.
ولی اگر حوزه اجتماعی باشد. انگاه قوانین محدود برای آنها در نظر گرفته می شود.
مثلا خوردن شراب هنگام رانندگی یا فروش شراب برای افراد زیر 18 سال ممنوع می شود. یا مثلا خوردن شراب در ملا عام ممنوع می شود.
البته اینجا هم بحث ترویج شرابخواری را کردید که مسلمانان را در خطر می اندازد. اینجا بحث اسلام و مسلمانی نیست. بحث انسانی است.
ببینید مثلا یک مسلمان اعتقادی به خوردن مشروب ندارد. ( یا اعتقاد به حفظ حجاب دارد ) خوب این فرد اگر در آمریکا هم برود لب به مشروب نمی زند. یا حجابش را کنار نمی گذارد.
اما اگر مسلمانی فقط اسم اسلام را یدک می کشد! یعنی در صورت وجود شراب ان را می خورد یا در صورت آزادی حجاب آن را کنار می گذارد. این شخص از لحاظ عقلی آن چیز را قبول ندارد. اگرچه از لحاظ ظاهری آن را پذیرفته است.پس از لحاظ تقسیم بندی او را می توان موافق شرابخواری دانست.
درواقع این فرد از روی اجبار است که الان شرابخوار نیست و یا خود را مسلمان می داند. وی را می توان یک زندانی اعتقادی دانست.
در حالی که در حوزه دموکراسی و کثرت گرایی ما برای انسانهای آزاده و آزاد اندیش قانون وضع می کنیم.

چند اشکال بسیار بزرگ بر این پاسخ وارد است :

1. شما امر شخصی و امر اجتماعی را به دو حوزه ی کاملا مجزا تفکیک کرده اید که این کاری نادرست است . چرا ؟ چون یک امر فردی شایع ، آثار و تبعات اجتماعی گسترده ای دارد که خود به خود شخصی بودن آن را نقض می کند . مثلا اگر همین مسئله ی شرب خمر را مد نظر قرار بدهیم ، وقتی در جامعه رایج باشد ( به دلیل ممنوع نبودن ) ، طبیعتا آثار و عواقب آن ( کشته شدن انسان ها در نزاع های در حال مستی ، تصادفات در حال مستی ، تولد بچه های ناقص از افراد دائم الخمر ، تحمیل هزینه های بهداشتی سرسام آور برای ترک معتادین به الکل و درمان بیماری های ناشی از شرابخواری ، و ... ) به کل جامعه تحمیل شده و دولت و کشور باید آن را بپردازد ، ولو از جیب کسانی که در عمرشان حتی یک بار هم لب به مشروب نزده اند . تبعات تباهی نسل جوان را مجموعه ی سیستم باید تحمل کند . از این رو دیگر به هیچ عنوان نمی توان آن را امر شخصی قلمداد کرد .

2. اگر قرار است که هر منکری در جامعه آزاد باشد و افراد خودشان آن را انتخاب کنند ، چرا در همان جوامع آزاد و دموکراتیک مصرف مواد مخدر را به کلی آزاد نمی کنند تا مردم خودشان انتخاب کنند ؟ چرا در این مورد عقل جمعی را محدود می کنند ؟ چرا برای وارد کنندگان و فروشندگان این گونه مواد مجازات های سنگین قرار می دهند ؟ مگر نه این است که هر کسی باید خودش نخوردن مشروب را بپذیرد ؟ خوب بگذارند مصرف نکردن مواد مخدر را هم خودش بپذیرد !

3. به نظر می رسد که نظام های دمکراتیک پیشنهادی توسط روشنفکران ایرانی ، مبانی تئوریک منطقی ای ندارند بلکه بیشتر نوعی کپی برداری از وضعیت موجود جامعه ی مسیحی هستند . در واقع هر چیزی را که آن جا هست کپی برداشته و آن را به عنوان " وضع مطلوب " جا می زنند ، حال این که در یک جهان بینی اصولی باید هر یک از اجزای سیستم و فروع و توابع آن ، توجیه و معنای منطقی خود را داشته باشد .

[=arial]بسم الله الرحمن الرحیم
[=arial]
[=arial]اخلاق مطلق است ولی اطلاق به چه معنایی قابل قبول است ؟
[=arial]
[=arial]اطلاق اخلاق به این معنا قبول است :Ealam:که ارزش افعال نسبت به نظر ،سلیقه،میل و خواست اشخاص یا شخص و با تفاوت آن دسته از شرایط زمانی و مکانی که تاثیری در نتایج مطلوب یا نا مطلوب فعل ندارند،،تغییر نمیکند.

[=arial]بنابراین ممکن است ارزشمند بودن یک فعل ،دارای قیود و شرایطی باشد،این قیود و شرایط تنها از جهت تاثیری که در پیامد های واقعی مطلوب و نامطلوب افعال دارند،معتبرندو نظر و سلیقه هیچ کس نمیتواند به عنوان قید و شرط احکام اخلاقی قرار گیرد.

[=arial]مثلا مکن است خوبی راست گفتن ،مقید به مواردی باشد که پیامد زیانباری مانند به خطر افتادن جان انسانی بیگناه نداشته باشد.گرچه موضوع این حکم اخلاقی مقید است ولی قید بیان شده منافاتی با کلیت و اطلاق حکم در موضوع کلی خود ندارد و به اصطلاح قید آن مضبوط است.

[=arial]بدین ترتیب احکام اخلاقی مضبوط و قاعده مندند و در شرایط واقعی خود همواره صادق وثابتند .

[=arial]درست همانگونه که این حکم تجربی که آب خالص در فشار اتمسفر در دمای 100 درجه سانتیگراد به جوش می اید – به فرض آنکه دقیق و صادق باشد – گرچه در جانب موضوع ، دارای قیود متعددی است ،برای موضوع واقعی خود،مطلق و ثابت است یعنی نظر و سلیقه افراد ،هیچ تاثیری در واقعیت آن ندارد و نیز تغییر زمان و حتی مکان – چنانچه موضوع را عوض نکند و فشار هوا را تغییر ندهد- نمی تواند تاثیری در درستی و ثبات آن داشته باشد.

[=arial]ر.ک. فلسفه اخلاق،محمد تقی مصباح یزدی.

با سلام و احترام
پاسخ .قسمت اول

نسبی در برابر مطلق است. برخی می گویند: اخلاق و ارزش های اخلاقی مانند: «عدل خوب است»، «احسان به پدر و مادر خوب است»، ظلم و ستم به دیگران بد است»، اصولی ثابت،عام و همگانی می باشند که از عوامل اجتماعی و روان شناختی به دست نمی آید و دگرگون نمی شود و از هر جهت اطلاق دارد. اخلاق با چنین شاخصه ای مطلق است.

برخی می گویند: اخلاق و ارزش های اخلاقی هیچ اعتبار کلی و واقعیت و ریشة ثابتی ندارد. اعتبار همة اصول اخلاقی به فرهنگ، گزینش فردی، زمان، مکان و ... بر می گردد. اخلاق با چنین شاخصه ای نسبی است.

از آیات و روایات به خوبی به دست می آید که اخلاق از اصول ثابت، عام و فراگیر و همگانی بهره مند است. قران کریم می گوید: «ولکن الله حبّب اِلیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم و کرّه الیکم الکفر و الفسوق والعصیان؛(1) خداوند ایمان را محبوب قلب های شما قرار داد و کفر و فسق و گناه را مورد کراهت و نفرت طبیعت شما ساخت».
از تعبیر «فی قلوبکم» به خوبی فهمیده می شود که اخلاق و ارزش های اخلاقی به صورت ثابت و همگانی در عمق جان آدمیان ریشه دارد. فطری بودن دین که در بعضی آیات آمده، بیانگر اصول ثابت در جان انسان ها است.
نیز فرمود: «خداوند به عدل و احسان و ادای حق خویشاوندان فرمان می دهد و از کارهای ناپسند و سرکشی باز می دارد».(2)
در این آیه از «عدل»، «احسان» و «ادای حق خویشاوندان» به عنوان امور ارزشی و اخلاقی و از «فحشا»، «منکر» و «بغی» به عنوان امور ضد ارزشی و زشت یاد شده است.
در جای دیگر فرمود: «قل لا یستوی الخبیث والطیب؛(3) ناپاک و پاک مساوی نیستند».
نیز فرمود: «و یحلّ لهم الطیّبات و یحرّم علیهم الخبائث؛(4) طیبات را برای آنان حلال و خبائث را حرام می کند».
آدمی امور طیّب و پاکیزه را می پسندد و این ها را خوب و ارزش می داند و اسلام این ها را حلال و یا واجب نموده است. در برابر آن امور ناپاک و خبیث را زشت می‌شمارد و اسلام آن‌ها را حرام نموده است.
امام صادق(ع) فرمود: «فبالعقل عرف العبادُ خالقهم ... و عرفو به الحسن من القبیح؛(5) بندگان در پرتو عقل، آفریدگار خویش را می شناسند ... و توسط عقل، نیک را از زشت باز می‌شناسند». پس عقل خوبی ها و بدی ها را خوب درک می کند، مانند عدل خوب است و ظلم و ستم بد است. این ها اصولی ثابت، عام و همگانی هستند. سؤال: اگر احکام اخلاقی مطلق است، چرا در برخی موارد استثنا وجود دارد، همانند دروغ مصلحت آمیز؟ استثنا دلیل آن است که اخلاق مطلق نیست، بلکه با توجه به شرایط و موقعیت دگرگون می شود، و این یعنی نسبی بودن اخلاق؟
پاسخ: اگر موضوع اخلاق را رفتار بدانیم، در این صورت می گوییم: اخلاق نسبی است و چهره های کارهای اخلاقی با موقعیت ها دگرگون می شود (لیکن این نسبیت غیر از نسبیتی است که معنایش بیان شد). اما اگر موضوع اخلاق را رفتار آدمی ندانیم، بلکه ملکات نفسانی انسان در درون یا یک یا چند عنوان انتزاعی و کلی مانند عدل،‌ احسان و ظلم را موضوع اخلاق دانستیم، در این صورت اخلاق مطلق است و عنوان‌های اخلاقی همیشه بار اخلاقی مثبت یا منفی خویش را حفظ می کنند و دگرگون نمی گردند.
- در مورد نسبی بودن اخلاق دو معنا وجود دارد:
1- اصل ارزشی و ضد ارزشی ثابتی وجود ندارد؛ خوبی و بدی به پسند و عدم پسند فرد یا جامعه وابسته است.
2-رفتارها و کارهای اخلاقی با توجه به موقعیت ها و تغییر عناوین دگرگون می‌‌شود.
نسبیت به معنای اوّل نادرست است؛ یعنی نمی توان پذیرفت که ارزش های اخلاقی از اصولی ثابت و کلی محروم است.
اما نسبیت به معنای دوم درست و قابل قبول است. چون کارهای اخلاقی همیشه به یک منوال نیست. گاهی راست گفتن ارزش اخلاقی دارد و گاهی دروغ (دروغ مصلحت آمیز).
علت این که در جایی دروغ مصلحت آمیز روا است، و راست گفتن روا نیست، این است که :
اوّلاً: در موردی که راست گفتن موجب قتل و خرونریزی بی گناهی شود، این عمل تحت دو عنوان قرار می گیرد، یکی عنوان اوّلی که راست گفتن باشد، و دیگر عنوان ثانوی که کمک و یاری بر قتل و خونریزی فرد بی گناه است. این کار از جهت عنوان اوّلی خوب است ولی از جهت عنوان ثانوی بد است. امّا چون جهت عنوان ثانوی که مفسده دارد، قوی تر است، عقل حکم می کند که از آن اجتناب شود. در این صورت به جای راست گفتن، دروغ مصلحت آمیز بگوید تا جان بی گناهی را نجات دهد.
ثانیاً: موضوع حُسن اخلاقی، راستگویی به طور مطلق نیست، بلکه راست گفتن، فعل خارجی است و این فعل خارجی مستقیماً فعل اخلاقی نیست. راستگویی از آن جهت که مصداق یک عنوان انتزاعی و کلی مثلاً عدالت است، موضوع حُسن اخلاقی است. از این جهت که مصالح جامعه و انسان ها در گرو راست گفتن است، فعل اخلاقی و خوب است.
پس علت خوب و اخلاقی بودن راستگویی، این است که نفع و مصلحت جامعه به آن وابسته است.
حال با توجه به این علت، اگر در جایی راست گفتن به جهت موقعیتش مصلحت نداشته باشد، مثلاً دیگر مصداق عدالت نباشد، یعنی آن عنوان کلی بر این عمل صدق نکند، بلکه اگر مصلحت جامعه و جان انسان ها در دروغ گفتن باشد، عقل به شایستگی آن حکم می کند. به همین جهت گفته اند: دروغ مصلحت آمیز بِه زِ راست فتنه انگیز.(6) ادامه در قسمت دوم پاسخ
پی نوشت ها:
1. حجرات ( 49) آیه‌7.
2. نحل (16) آیة 90.
3. مائده (5) آیة 100.
4. اعراف (7) آیة ‌157.
5. کلینی، کافی (اصول)، ج 1، ص 29.
6. اقتباس از کتاب فلسفه اخلاق، محمد تقی مصباح، ص 184 – 194.


سلام
پاسخ .قسمت دوم
با توجه به این که می گوییم: مفاهیمی مانند ظلم، عدل، احسان و نیکی به پدر و مادر، مفاهیم اخلاقی مطلق ا ند، ولی مفاهیمی مانند راست گفتن و دروغ گفتن چون که به صورت مستقیم مفاهیم اخلاقی نیستند، در این ها اطلاق معنا ندارد.
شهید مطهری در این باره می گوید: «عدالت یک حکم مطلق است در روح انسان که خوب است وظلم یک حکم مطلق است در روح انسان که بد است. امّا «راستی» یک حکم مطلق نیست، بلکه تابع فلسفة‌ خودش است و گاهی «راستی» فلسفه خودش را از دست می دهد».(1)
بنابراین معنا بعضی از مفاهیم اخلاقی مانند عدل و ظلم به طور مطلق و ثابت، خوب و بد هستند و بعضی دیگر مانند راست و دروغ نسبی اند، اما نسبی بودن آن ها نه به این معنا است که در یک فرهنگ خاص و با توجه به خواسته های شخص تغییر کنند، بلکه به این معنا می باشد که اگر در قالب یکی از آن مفاهیم ثابت دریابد، همیشه خوب و بد می شوند، مثلاً راستگویی چون طبق عدالت است (عدل هر چیز را در جای خود قراردادن) خوب است، اما اگر راست گفتن به صورت یک رفتار و فعل خارجی، مصداق عدالت نباشد، بلکه تحت عنوان دیگری قرار گیرد، مثلاً ظلم باشد، یا انسان بی گناهی را به کشتن دادن باشد، این فعل خارجی بد است.
استاد مطهرى بین اخلاق و رفتار فرق قائل است و اخلاق را ثابت و رفتار را متغیر مى داند مثلاً عفاف همه وقت خوب است و تغییر نمى کند و به عنوان فعل اخلاقى پسندیده است، اما گاهى زنى مجبور مى شود به طبیب مرد رجوع کند. لمس و نگاه کردن بدن زن براى نا محرم یک فعل خلاف عفت است اما در این شرایط براى او غیر اخلاقى نیست. این رفتار و فعل است که تغییر کرده است یا مثلاً راست گویى همیشه به عنوان یک خُلق پسندیده مطرح است ولى گاهى ضرورت اقتضا مى کند به خاطر مصلحت دروغ گفته شود. در این صورت نمى گوییم دروغ گویى جاى راست گویى را گرفته، بلکه مى گوییم با این که راست گویى خُلق پسندیده اى است اما به حکم ضرورت از آن دست برداشته ایم. پس رفتار ما عوض شده است نه اخلاق. وجود پاره اى از موارد که حکم استثنا را دارد دلیل بر نسبیت اخلاق نیست. خیلى فرق است بین این که بگوییم بشر در هر عصرى یک جور باید باشد غیر از جورى که در عصر دیگر باید باشد و در هر منطقه اى یک جور باید باشد غیر از جورى که در منطقه دیگر باید باشد و این که بگوییم انسان مى تواند آن چنان شخصیت عالى داشته باشد که در همه جا یک جور باشد ولى مظاهر رفتارش در زمان ها و شرایط مختلف متفاوت باشد.(2)
اصول اخلاقی چون ریشه در فطرت و سرشت انسانی دارند و سرشت انسان ها با هم یکسان است ، پس آن اصول نیز برای همه انسان ها و در همه دوره ها یکسان بوده و عام و همگانی هستند.
به عبارت دیگر، سرشت انسان ها و آن چیزی که سعادت و کمال انسانی است ، برای همه انسان ها یکی است.
چون همه انسان ها از یک نوع سرشت و ماهیت برخوردار هستند و همان گونه که برای جسم انسان ها یک سلسله امور مفید اند و یک دسته از چیزها مضر ، برای جان انسان ها در همه زمان ها و همه دوره ها و مکان ها ، یک سلسه امور مفید و امور دیگر مضر هستند و این همان مطلق بو.دن ارزش های اخلاقی است.
نسبیت در اخلاق پبامد هایی دارد که نمی توان به آن ها ملتزم شد که مهم ترین آن ها عبارتند از:
1 - با قبول نسبى بودن اخلاق نمى‏توانیم یک طرح اخلاقى براى همه بشر آن هم‏ در همه زمان‏ها ارایه کنیم و هر طرح اخلاقى از طرف هر مکتبى اعم از اسلام وغیر اسلام عرضه شود ، باید محدود به منطقه خاص و زمان خاص و شرایط مخصوص باشد و طبعا در جاى دیگر باید چیز دیگرى به جاى آن حکومت‏کند (3)
2 - علاوه بر این نسبیت در تربیت تاثیر دارد.استاد مطهری می گوید:
اگر اخلاق نسبى باشد دیگر نمى‏توانیم اصول ثابت و یکنواخت‏براى تربیت‏پیشنهاد کنیم (4) .
3 - ‏با قبول نسبیت اخلاق، دیگر اخلاق از جنبه اخلاقى بودن خارج‏شده و به صورت یک سلسله آداب در مى‏آید، نه آن امر مقدسى که واقعافضیلت و خیر است (5) .
4- نسبیت اخلاق با جاودانگی و جهان شمول بودن دین سازگار نیست.
پی نوشت ها:
1.استاد مطهری فلسفة اخلاق، ص 92.
2.استاد مطهری تعلیم و تربیت در اسلام،‌ ص 151 - 160، با تلخیص.
3.تعلیم و تربیت در اسلام، ص 158.
4 . همان، ص 119.
5. فطرت: ، چاپ دوم، 1372، صص 527-530.

با سلام به همگی...

اقای طاها و دوستان لطفا ...دروغ رو تعریف کنن....چون شما می گید ماهیتش عوض میشه و میشه راست...مگه میشه....دروغ یه تعریف داره...لطفا تعریفش کنید بعد مثال هاتون رو بزنید

هنوز کسی نتونسته(تو جمع شما) درست تعریف کنه که اخلاق نسبیو مطلق چیه
به نظرم بحثه شما به این خاط به جایی نمیرسه که
اقای جوکر یه تعریفی از مطلق و نسبی داره و شما ها یه تعریف دیگه...به این خاطر به جایی نمیرسید

ولی اینو بگم که تعریف طاها از مطلق در واقع نسبی هست البته من این فکرو می کنم
و فکر می کنم اقای جوکر مشکلش با تعریف شما از اخلاق مطلق هست.و دروغ...

ولی خداوکیلی مگه میشه دروغ بشه راست...دروغ دروغه.....شاید حرام یا حلال بشه...ولی دروغه
البته با تعریفی که من از دروغ دارم

یه سوال بی ربط از جوکر....این jokerهمون joker....تو dark night(batmanنیست؟
متشکرم از همه

موضوع قفل شده است