•▪•●ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ●•▪• یادش بخیر ؛ معلم ها و روزشان •▪•●ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ●•▪•

تب‌های اولیه

41 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
•▪•●ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ●•▪• یادش بخیر ؛ معلم ها و روزشان •▪•●ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ●•▪•

سلام
خداقوت
امیدوارم این تاپیک که مهم هم هست نظر دوستان گرامی را جلب نماید.
به نظر شما که بیشترتون 12سال در مدرسه درس خوندید و سختی ها و خوشی هایی را تجربه کردید و در خاطراتتان ثبت کردید، الان که یاد اون دوران می کنید از کدوم معلمتون به خوبی یاد می کنیدو از کدومشان مطلبی را آموختید که مسیرتون رو در زندگی عوض کرد؟
وقتی نیاز به دستی مهربان داشتیدکدوم معلمتون دست محبتشو به طرفتون آورد ؟
کدوم خاطره از دوران تحصیل در مقطع ابتدایی در ذهنتون ماندگار شده ؟
من دوست دارم بدونم از نظر شما معلم نمونه کیه؟امروزه در سال 2012که عصر پیشرفت و زنگ خطرهای زیاد هست یه معلم چقدر نقش داره برای رشد علمی و اخلاقی یه کودک؟
اینا خیلی مهمه به ویژه برای معلمای تازه نفس!
ممنون میشم نظرات و نوشته های ناب شما را بخونم تا ان شاالله ره توشه راه من و دوستانم شود.:ok:

این هم یک شعر جالب در مورد معلم:
به خودم می گفتم



بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند درس ومشق خود را

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند

خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم... چشم ها در پی چوب،

هرطرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو،

زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بودبر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...خوب، گیر آوردم !!!

صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بود

این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه؟؟؟

بله آقا، اینجا همچنان می لرزید...

” پاک تنبل شده ای بچه بد ”

" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"

” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم

او تقلا می کرد

چون نگاهش کردم ناله سختی کرد...

گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کردو سپس ساکت شد...

همچنان می گریید... مثل شخصی آرام،

بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شدزیر یک میز،کنار دیوار،

دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم جای آن چوب ستم،

بردلم آتش زده بود

سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدمکه حسن با پدرش،

و یکی مرد دگر سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،منتظر ماندم

منتا که حرفی بزنند شکوه ای یا گله ای،

یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام،

گفت : لطفی بکنید،و حسن را بسپارید به ما
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده بچه ی سر به هوا،یا که دعوا کردهقصه ای ساخته است

زیر ابرو وکنارچشمش، متورم شده است

درد سختی دارد، می بریمش دکتربا اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک...

غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر ….
من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ به پدر نیز نگفت آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….

او به من یاد بداد درس زیبایی را...

که به هنگامه ی خشم

نه به دل تصمیمی

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی***

یا چرا اصلا من عصبانی باشم با محبت شاید،

گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...

با خشونت هرگز...



[=&quot]ببخشید مشکل تراز داره و حل نشدو چینشش خراب بود. [/]

سلام

خداقوت
من نمیدونم چرا هیچ کدوم از سوال ها وتاپیک های من بازدیدی در این سایت نداره!!!!!!!!!!!!
در صورتی که این موضوع خیلی مهمه و اگر آموزش و پرورش کشور ما اصلاح بشه و معلم مهارت مناسبو پیدا کنه و مشکلاتو از دید عموم بشنویم و خیییییلی مسائل دیگه وضع ما این نمیشه ...........
حیف:Ghamgin:


با سلام

دراول بگم اسمهای ایشان را هم میدانم اما بخاطر بعضی مسائل نمینویسم :

معلم اول دبستان خانم مهربون و رومانتیک و حساسی بود .

سال دوم معلم خانم کمی جدی و سختگیر

سال سوم هم خانم معتدل و تکلیف عید زیاد میداد .

سال چهارم معلم آقا بسیار بد اخلاق و کم سواد ... هنوز یادمه که روی تخته سیاه نوشتم کرببلا گفت نشنیدم این چیه ، گفتم کرب و بلا . همچنین گفتم که معنی الحاد چیه ؟ گفتم نشنیدم ! گفتم تو اخبار میگن کفر والحاد گفت نشنیدم !!!!!!!!!!


سال پنجم معلم آقا بسیار خوش اخلاق و مشتی ، به من که شاگرد اول وشلوغ بودم میگفت تو کلاس نیا و نمره ام را میداد ، البته بعضی اوقات می بایست برای بقیه کلاس تقویتی بگذارم.

سال اول راهنمایی هم معلم زبانمان خیلی حالیش نبود وخودمان می بایست زحمت بکشیم تا چیزی یاد بگیرم خوشبختانه سریع عوضشش کردند .
ومعلم علوم ! هم بسیار عصبی وخطر ناک بود هنوز یادم نمیره که کلاسش مثل زندان بود وفقط میزد ، مثلا یک روز گفت مطالعه کنید من هم سریع مطالعه کردم و کتابم را بستم وساکت نشستم آمد بالای سرم وگفت چرا نمیخونی گفتم خواندم کتاب را باز کرد و سوالاتی پرسید دیدبلدم اما آخرش هم یکی نواخت تو صورتم !

سال دوم راهنمایی هم دبیر علوم جوانی متدین ومنصف وایده آلی بود .یکی از همکلاسی هایمان بنام محمد علی دیندار بسیار جوان درسخوان ومتدینی بود و الحق که مصداق فامیلش دیندار بود و در سن 16 سالگی شهید شد رضوان الله علیه .

سال سوم راهنمایی هم معلم ریاضی وعلوم خشنی داشتیم اما مرا برا 75/19 تنبیه میکرد !!!
معلم حرفه مان هم خوب بود .

سال اول نظری معلم های مختلفی اما رویهم رفته معلم عربی خوبی داشتیم .. فضای کلاس عجیب بود همه نوع شخصیتی یافت میشد البته چند تا از رفقایمان بعدا شهید شدند .

سال دوم هم معلم جبر و هندسه خشن بود ومعلم عربی هم روز اول ندانسته اینجانب را زد که بعدها تا سالها پشیمان بود !

سال سوم هم دبیر جبر ومثلثات کارش درست بود .

سال چهارم هم معلم فیزیک قوی داشتیم ..... وزیست هم فردی متخصص ومتدین بود وگاهی در خلال درس به تناسب به آیات قرآن و احادیث ومعجزات علمی اشاره میکرد .

اگر زنده اند در پناه حق متعال واگر از دنیا رفته اند خدایشان رحمت کناد ما که ازشان راضی هستیم.

[="Blue"]سلام
یه خاطره ی بامزه و موندگار از یکی از معلم هام دارم.
ایشون همیشه به ما می فرمودن: بچه ها یا خانوم دکتر بشین یا خانوم دکتر (دومیش همسر دکتر شدن بود)
این حرفشون آویزه ی گوش منه:ghash:
[/]

بهار عزیز سلام
تاپیک قشنگی رو شروع کردی .
حالا خاطره خوب بنویسیم یا بد ؟:Gig:
خب چون روز معلم نزدیکه با یه خاطره خوب شروع میکنم :ok:

سوم ابتدایی بودم .
معلممون همسایه روبروییمون بود و ما تازه به اون محل رفته بودیم .
من توی آزمونهای آینده سازان شرکت کرده بودم . ولی طبق برنامه ریزی معلممون تا موقع آزمون همه مطالبی که قرار بود تو آزمون بیاد تدریس نمیشد .
وقتی که این مسأله رو با معلم مهربونم در میون گذاشتم گفت اشکالی نداره هفته ای دو سه روز بیا خونمون بهت یاد میدم .
رفتن به خونه خانم معلم و کلاسای خصوصی که برام گذاشت ( بدون گرفتن کمترین دستمزدی ) باعث شد من رتبه خوبی بیارم .
رتبه م برام مهم نبود مهم اون شادی و لذتی بود که معلمم با پیشنهادش توی دلم ایجاد کرد .
از اون روز هر کی ازم میپرسید میخوای چیکاره بشی میگفتم :

معلَم:Gol:

سلام
از همه دوستان مخصوصأدوستان عزیزخیرالبریه وسید رقیه و صبا313 که منو بیشتر با خاطراتشون خوشحال کردند:Gol:
راستش حالا می خوام اینو ازتون بپرسم :
آیا تا حالا کودکان استثنایی رو از نزدیک دیدید؟
کودکان استثنایی به کودکان نابینا و ناشنوا و کم توان ذهنی می گویند حالا اگه قرار بود بر فرض شما معلم می شدید با این کودکان چه برخوردی داشتید؟
به نظر شما دوستان دید جامعه و یه معلم با این فرشته های خدا باید چگونه باشه؟؟؟

بهار2012;210736 نوشت:
سلام
از همه دوستان مخصوصأدوستان عزیزخیرالبریه وسید رقیه و صبا313 که منو بیشتر با خاطراتشون خوشحال کردند:Gol:
راستش حالا می خوام اینو ازتون بپرسم :
آیا تا حالا کودکان استثنایی رو از نزدیک دیدید؟
کودکان استثنایی به کودکان نابینا و ناشنوا و کم توان ذهنی می گویند حالا اگه قرار بود بر فرض شما معلم می شدید با این کودکان چه برخوردی داشتید؟
به نظر شما دوستان دید جامعه و یه معلم با این فرشته های خدا باید چگونه باشه؟؟؟

سلام بهار جان:Gol:
واقعا خداقوت بهت میگم .
قدم تو راه سخت ولی پر خیر و برکتی گذاشتی .
من فکر میکنم یه معلم کودکان استثنایی باید در درجه اول خودشو بذاره جای اون کودک و دنیا رو و رفتارا رو از دید اون نگاه کنه .
کار دشواریه اما شدنیه .
فقط باید بتونی درکشون کنی . احساسشونو بفهمی :ok:

سلام
مممنونم صبای عزیز
راستش من هنوز معلم واقعی و ان شاالله زحمت کش نشدم ولی تا حدودی با این بچه ها کار کردم و بیشترم با کودکان نابینا و خاطرات خوبو غمگین هم ازشون دارم و دلم براشون خیلیییییییییییی تنگ شده .
راستش این بچه ها انقدر ماه هستند که کار باهاشون یه لطف دیگه ای و یه سختی دیگه ای داره و منم بر این شدم که نظر شما را هم بدونم .
جامعه ما دید خوبی از این اقشار نداره و اینا دیده نمیشن در صورتی که افراد مؤفق در این گروه کم نیستند:Kaf:
خلاصه دوست دارم هم من یه اطلاعاتی اگر لایق باشم به دوستان بدهم و هم شما دید و نظرات خودتون رو به من منتقل کنید تا ره توشه این مسیر من بشه تا خدا روسفیدم کنه!

سلام

چه تاپیک خوبی

نقل قول:

الان که یاد اون دوران می کنید از کدوم معلمتون به خوبی یاد می کنیدو از کدومشان مطلبی را آموختید که مسیرتون رو در زندگی عوض کرد؟
فکر کنم دو معلم ریاضی دوران راهنمایی

نحوه درس دادنشون ابتکاری و خیلی شیرین بود

نقل قول:

از کدومشان مطلبی را آموختید که مسیرتون رو در زندگی عوض کرد؟
شاید الان مسخره به نظر میاد ولی روزی که معلم ریاضی مان اعداد اول را درس می داد, توضیح داد که رابطه ای بین اعداد اول وجود نداره.

بعد گفتم آقا شاید باشه و ما پیدا کنیم و ....

گفت تو برو پیدا کن اگر پیدا کنی فلان قدر خوبه و ...

این بازی با اعداد اول, بعدا خیلی خیلی خیلی به کمکم اومد.

بها دادن و تشویقش خیلی موثر بود.

خدا حفظش کنه.

نقل قول:
وقتی نیاز به دستی مهربان داشتیدکدوم معلمتون دست محبتشو به طرفتون آورد ؟
فک کنم خانم مسئول بهداشت دوران ابتدایی(همسر آقای مدیر)

همیشه به بچه ها اهمیت می دادند و جویای احوال و مشکلات بچه ها بودند.

یعنی به جای اینکه ما بهش بگیم, اول خودش دست دوستی دراز می کرد, بعد ها واسه مشکل های مشابه می ریختیم سرش....
(چون مثلا من رابط بهداشت بودم, اینارو می دیدم)

نقل قول:
کدوم خاطره از دوران تحصیل در مقطع ابتدایی در ذهنتون ماندگار شده ؟
مهربانی های خانم معلم اول ابتدایی

شلنگ زدن های آقای معلم سوم دبستان (به خاطر شیطونی) یادمه

شیطونی هامون در آزمایشگاه مدرسه(مثلا می خواستیم بریم مسابقات)

یادمه از اینکه بعضی معلم ها فکر می کردند ما چیزی حالیمون نیست و یک بچه ایم, بدم میومد, خیلیی

نقل قول:
از نظر شما معلم نمونه کیه؟
نمی دانم.:Gol:

التماس دعا

بهار2012;210740 نوشت:

راستش این بچه ها انقدر ماه هستند که کار باهاشون یه لطف دیگه ای و یه سختی دیگه ای داره

واقعا خدا رو شاکرم که چنین روحیه ای داری و از صمیم قلب برات آرزوی موفقیت میکنم .:Kaf:

[="blue"]
بهار2012;210736 نوشت:
سلام
از همه دوستان مخصوصأدوستان عزیزخیرالبریه وسید رقیه و صبا313 که منو بیشتر با خاطراتشون خوشحال کردند
راستش حالا می خوام اینو ازتون بپرسم :
آیا تا حالا کودکان استثنایی رو از نزدیک دیدید؟
کودکان استثنایی به کودکان نابینا و ناشنوا و کم توان ذهنی می گویند حالا اگه قرار بود بر فرض شما معلم می شدید با این کودکان چه برخوردی داشتید؟
به نظر شما دوستان دید جامعه و یه معلم با این فرشته های خدا باید چگونه باشه؟؟؟

سلام بهار عزیز
امیدوارم همیشه موفق و موید باشی.
من با دو تا بچه ی کم توان ذهنی برخورد داشتم به مدت طولانی . چیزی که همیشه فهمیدم اینه که تو برخورد با این بچه ها همیشه باید محبت تو کلامت باشه. ذره ای بی تفاوتی و ناراحتی رو تو قیافه حس می کنن. برعکس اینکه اسمشون کم توان ذهنیه به نظر من به قدری باهوش هستن که احساسات مارو بیشتر از یه آدم معمولی می فهمن.
شما که مثل بهار مهربونین. کاری که انتخاب کردین کاری نیست که از روی علاقه انتخاب نشده باشه چون به راحتی می تونستید بچه های دیگه رو انتخاب کنید.پس خدا تو این راه همراه شما خواهد بود.
موفق باشید[/]

سلام دوستان گرامی
خداقوت
خوشحالم بخاطر لطفتون و سپاسگذارم:Gol:
از کاربر رحیمی خییییلی ممنونم و نوشته هاشون جالب بود:ok:
از دوستان سید رقیه و صبای عزیز هم ممنونم و همه دوستان:Kaf:
راستش من انقدرم مهربون و خوب نیستم ولی خود این بچه ها انگار قطب مخالفت میشن و خودشونو به طرفت جذب می کنند!
یادمه پارسال که ما بیشتر با این کوچولوها کار میکردیم محبتشون دل مارو می لرزوند !
برخی اوقت می دیدی یه پسر یا دختر بچه نابینا بهت یه حرفی میزد که شوکه میشدی !
بقول یکیشون که اسمش علیرضا بود به من می گفت : خانم خیلیییییییی دوستت دارم و یهو بغلت می کرد:khejalati:
اولای کار ما تعجب می کردیم ولی کم کم فهمیدم نباید کاری کنم که اون ها بهم وابسته بشن آخه این خیلی مهمه چون برخی از این فرشته ها بچه های بهزیستی هستن!
خلاصه من دوست دارم اگر شما هنوز با این کوچولو ها آشنا نشدید یه کم بیشتر باهاشون آشنا بشید تا اگر در جامعه یا... باهاشون برخورد داشتید راحت تر باهاشون ارتباط داشته باشید و اینکه منم ان شاالله با کمک خدا و نظر شما بهتر بتونم مسئولیتمو انجام بدم:ok:
به امید روزی که کودکان با سلامتی کامل متولد بشن و کودکان استثنایی همه جای دنیا هم بهترینا نصیبشون بشه.....آمین:Gol:

با سلام و احترام

خدا قوت

دخترعموی من هم معلم بچه‌های استثنائی هست ولی خیلی وقته ندیدم‌شون، و اطلاع خاصی ازشون ندارم.

ولی تو شهرمون یک هیئت به نام "بلال" داریم که تمام اعضای اون، فکر کنم حتی مدیریتش نابینا هست. واقعا مردمانی نابغه هستند!

یکی از خانم‌های نابینای اون هیئت بافتنی هایی با مدل‌های خاص و زیبا میکنه که آدم حیرت میکنه چجوری بدون چشم اینجور مدلهایی میبافند!

واقعا وقتی خدا نور دیده رو میگیره نور و بصیرت دل به آدم میده.

امیدوارم در این مسیر در پناه امام زمان ارواحنا له الفداه موفق و موید باشید :Gol:

دوستان سلام بازم چون دو روز دیگه روز معلمه خاطره خوب میگم .
کلاس پنجم که بودیم یه خانم معلمی داشتیم که قیافه ش خیلی جدی بود اما قلبش خیلی مهربون .
بچه خودشم هم کلاسیمون بود و ردیف پشت سر ما مینشست .
وای اگه یه صدای پچ پچ از ردیف پشت ما میشنید اولین کسی که توبیخ میشد و گاها از کلاس بیرون میرفت کسی نبود جز بچه خانم معلم .
همین خیال ما رو راحت میکرد که تو مدرسه اون فقط یه معلمه و بین شاگرداش هیچ فرقی نمیذاره
خداعمر با عزت به ایشون بده .

حالا نمیشه از معلمای راهنمایی یا دبیرامو خاطره بگیم ؟فقط دبستان ؟

سلام علیکم

این روزها برای بچه های مدرسه که پر از حادثه است ولی برای اکثر کسانی که از این دوران گذشتند ، مروری بر خاطرات اون روزهاست.

خصوصا یاد کردن از معلم ها و اساتیدی که حق بزرگی بر گردن ما دارند.

کسانی که غیر از دادن دروس تئوری، درس زندگی و دینداری هم به ما آموختند.


دوستان میتوانند خاطراتشون و تشکراتشون از اساتید و معلم ها رو در این تاپیک درج کنند.

سلام دوست من
از تاپیک زیبایتان ممنونم
فرقی نداره اینبار به مناسبت روز معلم در این تاپیک مطلب می نویسیم:Mohabbat:
منم از استاد گرانقدرم که در مدت تحصیل و... منو تشویق کردند و محبتشون هیچ وقت از قلبم بیرون نمیره تشکر میکنم:Gol:
ان شاالله خودشان و خانواده ایشان خوشبخت و عاقبت بخیر بشن. ایشان به ما رسم معلمی رو یاد دادندو
همیشه می گفتند هیچ کاری نشد نداره و میشه:khandeh!:
دلم واقعأ برای اون روزا یه ذره شده خییییییییلی تنگ شده حیف:hamdel:

سلام دوستان
یه معلم زبان داشتیم که چهار سال شاگردشون بودم . توی این چهار سال ندیدم که نسبت به کسی بد رفتاری کنن حتی نسبت به شاگرد تنبلا یا حتی اونایی که ادبشون کم بود .
از همینجا دستشونو میبوسم

کاش اسم اساتیدتون رو هم اگر محذوریتی در گفتنش نیست، بیان کنید

معلم های دوره ابتدایی ام جزو بهترین ها بودند اما درس زندگی و خیلی از نکات رفتاری رو از چند استادم یاد گرفتم که نام مبارکشون رو خواهم برد:

1.استاد فلسفه حوزه ام سرکار خانم دریاباری که حق بزرگی به گردن من دارند.و غیر از یک استاد درسی استاد زندگی هم بودند و هستند.

2.استادطاهای سابق سایت و آی دی الانشون طاها110 که بسیار در حق بنده برادری کردند

3.استادحامی که تنها رییسم نبودند. بلکه مشوق و راهنمایی صبور و با تقوا در این دوسال بودند.

برای سلامتی هرسه ی این بزرگواران صلواتی تقدیم وجود مبارکشون میکنم و هم برای خودشون و هم برای خانواده های محترمشون آرزوی سلامتی و بهروزی از حضرت حق دارم


maryam;213041 نوشت:

1.استاد فلسفه حوزه ام سرکار خانم دریاباری


:Kaf:
من نمیدونم از این استاد بزرگوار چطور باید تشکر کرد . فقط میتونم از خداوند منان براشون طول عمر با عزت و سلامتی طلب کنم .:Hedye:
استادو دیدی سلام ما رم بهشون برسون مریم جان.:ok:

به نام علی اعلی

با فرا رسیدن روز معلم تمام خاطرات دوران تحصیل برایم زنده می شود

از همان کلاس اول تا همین الان

من همه معلمهایم بسیار خوب بوده اند

ولی نمیدانم چرا به معلم کلاس اول خیلی خیلی علاقه دارم؛


:Gol:سرکار خانم شهری:Gol:

شاید بخاطر این باشد که او بود که الفبای زندگی را با تمام وجودش به من آموخت

خدایا! هرجا هست، پشت و پناهش باش

معلمهای عزیز و گرانقدر! روزتان مبارک:hamdel:

یا علی

سلام علیکم بنده هم به نوبه خودازتمامی معلمان ودبیران واساتیدتشکرمیکنم.مخصوصاازاساتیدبزرگواراین سایت.ملتمس الدعاء تلاش

ممتاز و نمونه شدن برای یکسال است،

و ماندگار شدن برای یک عمر؛

سلام بر معلمی که هر سال نمونه است و یک عمر ماندگار ...


[=arial]

[=Courier New]:hamdel:به همگی معلمان دلسوز و زحمت کش خدا قوت میگم:hamdel:

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام
تشکر از سرکار مریم بابت این تاپیک زیبا

معلم های دبستان من خیلی خانم های خوبی بودن
چه معلم کلاس دوم خانم بختیاروند و چه معلم کلاس پنجم خانم فتاحی حتی با اینکه یه بار پرونده هامون رو بهمون داد ( چه روز وحشتناکی بود:hey: )

از روز معلم کلاس دوم دبستان یه خاطره ای دارم فقط خواهشا فکر بد نکنید اون موقع 8 سالم بیشتر نبود ::khejalati:

کلاس دوم خانم معلمی داشتیم خیلی خوب بود جوون و مهربون و خیلی دوست داشتنی:Mohabbat:
روز معلم میخواستیم یه کار خاص براش انجام بدیم
یکی از بچه ها گفت : یکی از آشناهاشون کارخونه پاک کن سازی داره!! :Moteajeb!: ( از این حرف ها بین بچه ها زیاد رد و بدل میشه !!! :Nishkhand: ) ما هم باور کردیم میفگت بر داریم تمام آشغال پاک کن هامون رو جمع کنیم بدیم به اون بره باهاش یه پاک کن خیلی بزرگ عروسکی درست کنه :Moshtagh: . حدود چند ماه کار بچه ها شده بود آشغال پاک کن جمع کردن . زنگ های تفریح همش میرفتیم توی حیاط مدرسه پاک کن رو میکشیدیم به دیوار و....:tajob:
نزدیک روز معلم که شد همون دوستم زد زیرش و گفت نه نمیشه بدیم برامون پاک کن بزرگ درست کنند و...:vamonde:
یکی از بچه ها پیشنهاد داد این خورده پاک کن ها رو به جای گُل وقتی خانم معلم میاد سر کلاس بریزیم رو سرش !!!:yes:
چند نفر از جمله من انتخاب شدیم تا پشت در کلاس باشیم و این کار رو انجام بدیم :Labkhand:
وقتی خانم معلم اومد سر کلاس همه بچه ها نامرد فرار کردن رفتن نشستند سر جاشون به جز من :cry::geristan:
منم تمام این خورده پاک کن ها رو ریختم رو سر خانم معلم. بنده خدا همش رفت توی چشماش یهو دوید از کلاس بیرون :aatash::ghati:
هیچ وقت تو عمرم به اون اندازه نترسیده بودم . وقتی اومد سر کلاس گفت کی خاک پاشید توی چشمای من؟ ، همون بچه های نامرد منو معرفی کردن :hey: ایشون هم خنده اش گرفته بود فقط بهم گفت یادت باشه باید مانتومو ببری خونه بشوریا :khobam:

آخر سال هم دفتر خاطراتم رو بهشون دادم هنوز که هنوزه بهم ندادن . دیگه از اون مدرسه رفتن اما چندبار هم دیدمشون ، همش میگن دفترت هنوز پیشمه

====

یکی از اساتید دانشگاهم خانم مهندس آقایی که فوق العاده خانم خوبی هستند نه تنها برای درس دادن بلکه برای مهربون بودن و ایثار و گذشت بزرگی که توی زندگیشون کردند :Gol:

====
امیدوارم تمام معلمین و دبیران و اساتیدم هر جا که هستن شاد و سلامت باشن و از شیطنت ها و اذیت هایی که میکردیم ما رو بخشیده باشند مخصوصا ناظم دوره پیش دانشگاهیم .....

[="Blue"]سلام (ساعت 3:17 نصف شب)
یادش بخیر یکی از معلمامون همیشه می گفت : بچه ها یا خانوم دکتر بشید یا خانومه دکتر:Cheshmak:
این حرفشون همیشه آویزه ی گوش منه.:ghash:
معلم اول ابتداییمو دوست داشتم چون هیچ وقت نمی دیدمش. من قبل از مدرسه خوندن نوشتن بلد بودم, منو تو کلاس نمی زاشت میگفت میای شیطونی می کنی حواس بچه ها پرت میشه:paresh:
یادش بخیر ناظم مدرسه همیشه دنبالم می دویید منو به خاطر سرسره بازی تو راهروهای مدرسه با خطکش بزنه:kill: (درمی رفتم:khoshali:)
[="Red"]__________________[/]
استادای دانشگاهمم خیلی دوست داشتم. ولی یکیشون و خیلی دوست دارم.خانوم دکتر چوبک استاد رشته باستان شناسی. سایه شون همیشه مستدام.:Gol:

ایشالله خدا همه ی معلم ها رو در پناه خودش حفظ کنه.:Doaa:
[/]

سلیلة الزهراء;213063 نوشت:
وقتی خانم معلم اومد سر کلاس همه بچه ها نامرد فرار کردن رفتن نشستند سر جاشون به جز من
وایییییییییی بهت نمیاد اینقده شیطون باشی :Moteajeb!:
راستش همه معلمامو دوست داشتم از همشون ممنونم :ok:

با سلام و احترام

و تشکر از همکار گرامی‌ام سرکار مریم به خاطر تاپیک خوب‌‌شون :Gol:

به نظر من معمولاً خاطرات معلمین دوران دبستان ماندگارتر هستند چون هر سالی یک معلم داشتیم نه چندتا.

امروز رفتم عیادت معلم کلاس چهارمم «سرکار خانم معماری»

خیلی ضعیف‌تر شده بود و دلش نازک شده بود، متاسفانه دچار سرطان سینه شدند و دکترا جواب‌شون کردند :Ghamgin: (اما هنوز خودشون نمیدونند که دکترا جواب‌شون کردند.)
کمی گریش گرفت ولی خودشون رو نگه داشتند.

نیم ساعتی نشستم و با هم گفتگو کردیم و کمی خاطرات گذشته رو مرور کردیم و... بعد اومدم.


بچه ها شما هم دعا کنید خدا شفاشون بده ان شاءالله. برای سلامتی‌شون صلوات.

با تشکر از تمامی معلمین دلسوز و عزیزم، امیدوارم هر کجا هستند سالم و موفق باشند. :Gol::Gol::Gol::Hedye::Gol::Gol::Gol:

سلام
راستش من خاطرات دوران دانشجویمو بیشتر دوست دارم ولی از خاطرات کودکی هم بدم نمیاد البته خوبم یادم نمیاد نمیدونم چرا!:Gig:
یادمه سوم ابتدایی بودمو شیطون و محافظه کار!یه روز زنگ تفریح با بچه ها داشتیم بازی می کردیم فکر کنم انگشتر فیروزه بود "یه هم چین چیزی بود"توی حیاط با کلی ذوق:paresh: بعد چند دقیقه نوبت من شد که به عنوان گرگ دنبال دوستم بدومو بگیرمش :khoshali::khoshali:
ولی امان از اینکه یکی رو جو محیط بگیره !:nishkand:منکه جوگیر شده بودم تند تند می دویدمو چشمام دیگه تیره تار شد و یهو دیدم با کله زدم به یه نفر:tajob:
چشمامو باز کردم دیدم خوردم به یکی از بچه هایی که توی حیاط بوده ولی هر دو نفرمون درد
کشیدیما:cry:دوستم اومد پیشمو کلی ترسیدن بندگان خدا ولی
بعد زنگ تفریح بود که لب من بیچاره شده بود اندازه یه گردو و بادی کرده بود که نگو!:khobam:
دوستام هم به رگ غیرتشون بر خورد و زنگ تفریح بعد رفتن دعوا با اون دختر بیچاره:gholdor:
ولی اون بنده خودا هم بالای ابروش زخم شده بود طفلی پس گفتم گناه داره ولش کنید...:deldari:
آخرشم اون روز مادرا قرار بود بیان مدرسه و مادر منم اومدو شوکه شد از دیدن قیافه منو منو برد پیش معلمون و بازخواست از اون بنده خدا که چی شده!معلم ما بنده خدا مسن بود اونم فقط به مامانم نگاه می کرد چون از جایی خبر نداشت و اگرم خبر داشت بدتر میشد چون مقصر و...کی بود خود من :khandeh!:
از این شیطونیا داشتم و گاهی هم ناراحت کننده بود مثل یه سال که بعد مدت ها شدم مأمور و نباید میذاشتم بچه ها وقت زنگ تفریح برن طبقه بالا:gun:منم جدی کار شدمو...
یه روز یکی از بچه ها مصمم شد که من می خوام برم بالا برو کنار منم پایبند کارگفتم اصلأ نمیشه!:no:
اونم تا اومد بره من اومدم دستشو بگیرم ولی:badbakht:
مانتوی دختر خانمه از آستین یکم باور کنید یه کوچولو پاره شد:khejalati:آخه اون از من درشت تر بود و منم اونقدر زور نداشتم!
خلاصه اونم اعصبانی شدو حالمو گرفت...:kill:
فرداش که دیدمشو ترسم کمتر شده بود،معذرت خواهی کردمو ... گفتش ببین مانتومو ندوختم تا همه بدونن با من چیکار کردی:god:
انقدر از اون حادثه ناراحت بودم که اشکم در اومد و پشت دستمو داغ گذاشتم که دور هرچی نماینده و...هست خط بکشموراحت:hey:
خلاصه این شیطونی هاو اذیت کردن بچه ها ومعلم گذشت تا رسیدم به این زمان که خودم الان سراغ کاری رفتم که عکس اون رفتارا رو باید انجام بدم یعنی ان شاالله معلمی:ok:
با خودم می گم فکر کنم آه یکیشون دامنم گرفت که الهی گرفتار کار ما بشی:nishkand:
ولی من کارمو دوست دارم و همینطور ان شاالله اون بچه هایی که در کلاسم خواهند بود:Mohabbat:و از صمیم قلبم هم این روز رو به تمام معلما و استادا و تازه نفس ها در این راه تبریک میگم و میگم خداییش خدا صبرتان را زیاد و قلبتان را سرشار از عشق کند.:hamdel::Hedye::Gol:
آمین:Gol:

دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟
من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!

سلام
اجازه برای چی؟
این تاپیک برای عموم هست نه ....
پس راحت باشید و خاطراتتون بگید تا ما هم بخونیم آخه جالبه:Nishkhand:

[SPOILER]چه جالب اینجا همش من دارم خاطره میگم:Nishkhand:[/SPOILER]

یه آقا معلمی داشتیم دبیر هندسه مون بود انصافا من تو دبیرستان هیچ درسیو به اندازه هندسه خوب یاد نگرفتم .
[SPOILER]منم چون خیلی بچه آرومی بودم :Cheshmak:هیچ وقت ته کلاس نمی نشستم .آخه اون وقت دیگه دور و بریام نمیتونستن به درس گوش کنن :Nishkhand:اینه که ردیف اول مینشستم. [SPOILER]البته دیدم اینم افاقه نمی کنه اینه که تصمیم گرفتم مستقیم برم رو صندلی روبروی معلم بشینم تا دوستام بتونن به درس گوش بدن.[/SPOILER]
[/SPOILER]
این آقا معلممون( خداحفظشون کنه ) - که هر وقت میخواستیم سؤالی بپرسیم اشتباهی میگفتیم « اجازه خانم » ایشونم بر خلاف بعضیا فقط یه لبخندی میزدن و میگفتن بگو دیگه عادت کرده بودن - توی اون سه سال نمیدونم چرا همیشه موقع تدریس از رو کتاب من درس میداد .
یعنی بعد از حضور و غیاب اولین کاری که میکرد این بود که کتاب منو بگیرن .
[SPOILER]الانم که الانه کتابای هندسه مو ببینید باورتون نمیشه دست یه محصل بوده یه خطم توش نخورده[/SPOILER]
یه روز تو دفتر باهام کار داشتن آقا معلم زودتر رفت کلاس . وقتی اومدم کلاس دیدم کتاب یکی از بچه ها رو گرفته و داره درس میده
کلی خوشحال شدم و با یه ذوقی که بالاخره میتونم سر کلاس تو کتابم یادداشت بنویسم کتابو از تو کیفم در آوردم هنوز بازش نکرده بودم که دیدم آقا معلم کتاب دوستمو پس دادو اومد کتاب منو از رو دسته صندلیم برداشت و گفت « فقط از رو کتاب خانم ... میشه درس داد »:khaneh:

سلام منم دوست دارم خاطره بگم امامیترسم حذفش کنن!

فدک313;213276 نوشت:
سلام منم دوست دارم خاطره بگم امامیترسم حذفش کنن!

سلام دوست گرامی
این تاپیک برای خاطرات شماست پس اگه خاطره بنویسی حذف نمیشه:ok:

بچه که بودم یعنی کلاس اول فکرمیکردم فقط نمره20قابل قبوله به این خاطرهزبارکه19میگرفتم دفترمومیذاشتم زیررختخوابا تااین که یه روزمامانم وقتی داشت خونه تکونی میکرددید10-20تادفتراونجاست منم که ازاول لو س بودم تامامانم بگه این چیه زودی زدم زیرگریه وتاصبح باکسی حرف نزدم وقتی مامان اومدمدرسه به خانم معلم گفت تا10دقیقه فقط خانم معلم خندیدوبهم گفت عزیزدلم 19هم برادر20هستش:ok:البته خداروشکرمن تاالان خیلی معلماواساتیدخوبی داشتم الحمدلله

همین جاازبهترین استادفلسفه ام یعنی حاج آقای انصاری تشکرداشته باشم.أجره عندالله

هزاران گل باغچه زندگی بوسه میزند بر دستان آن فرشته ای که ساکن خانه ایست که در
خیابان بهار
کوچه اردیبهشت
پلاک 12:hamdel:

[="Red"]به نام خدا[/]
[="SeaGreen"]سلام علیکم[/]

سلیلة الزهراء;213063 نوشت:
کلاس دوم خانم معلمی داشتیم خیلی خوب بود جوون و مهربون و خیلی دوست داشتنی
روز معلم میخواستیم یه کار خاص براش انجام بدیم
یکی از بچه ها گفت : یکی از آشناهاشون کارخونه پاک کن سازی داره!! ( از این حرف ها بین بچه ها زیاد رد و بدل میشه !!! ) ما هم باور کردیم میفگت بر داریم تمام آشغال پاک کن هامون رو جمع کنیم بدیم به اون بره باهاش یه پاک کن خیلی بزرگ عروسکی درست کنه . حدود چند ماه کار بچه ها شده بود آشغال پاک کن جمع کردن . زنگ های تفریح همش میرفتیم توی حیاط مدرسه پاک کن رو میکشیدیم به دیوار و....
نزدیک روز معلم که شد همون دوستم زد زیرش و گفت نه نمیشه بدیم برامون پاک کن بزرگ درست کنند و...
یکی از بچه ها پیشنهاد داد این خورده پاک کن ها رو به جای گُل وقتی خانم معلم میاد سر کلاس بریزیم رو سرش !!!
چند نفر از جمله من انتخاب شدیم تا پشت در کلاس باشیم و این کار رو انجام بدیم
وقتی خانم معلم اومد سر کلاس همه بچه ها نامرد فرار کردن رفتن نشستند سر جاشون به جز من
منم تمام این خورده پاک کن ها رو ریختم رو سر خانم معلم. بنده خدا همش رفت توی چشماش یهو دوید از کلاس بیرون

[="Purple"]منم یه خاطره مشابه این دارم !
یادمه سوم ابتدایی بودم ، یه همشاگردی داشتیم که بنده خدا خیلی ساده بود ،خیلی! :ok:
نمیدونم اصلا چطور اون دو کلاس رو بالا اومده بود:Moteajeb!:، آخه همش سرکلاس:Khab: بود و اصلا گوش نمیداد ، بعضی وقتها هم که گوش میدا چیزی نمیفهمید:help: آخه همش فکر این بود که زنگ تفریح کی میخوره که بدوه بیرون از آقای عبدی بابای مدرسه امون خوراکی بخره آخه کیسه خوراکی هایی که با خودش آورده بود چند دقیقه پیش تموم شده بود
چند روز مونده بود به روز معلم که ما آستین هامون رو زدیم بالا و کلاس رو از بالا تا پایین شستیم و بادکنک و کاغذ رنگی و تزیین بود که از در و دیوارش آویزون کرده بودیم
کارمون که تموم شد دور هم جمع شدیم تا تصمیم بگیریم که موقع ورود خانم کرمی چکارکنیم که هم اون شگفت زده بشه و هم تکراری نباشه
یکی گفت سرود بخونیم
یکی گفت یهو جیغ بکشیم و دست بزنیم
یکی گفت مثل بچه های مثبت بشینیم تو نیمکتهامون و جمب نخوریم:badbakht:
یکی گفت بریم زیر نیمکتها و همینکه خانم معلم اومد بپریم بیرون و جیغ بکشیم(فکرکنید! سه تا بچه زیر هرنیمکت... :ghati:معلم هم که اصلااااا ما رو نمیدید:ajab!:)
تا اینکه یکی گفت تخم مرغ شادی بشکنیم رو سرشون و...
خلاصه این بنده خدا فقط قسمت تخم مرغ رو شنید و پرسید چیه؟ بچه ها براش توضیح دادن اما اون مثل همیشه ...
خلاصه روز موعود رسید و ما همگی تیپ زدیم و رفتیم مدرسه و خودمونو آماده کردیم برای اجرای کنسرت (ای معلم ای معلم ای معلم من...:hamdel:)
بلاخره انتظارها به اتمام رسید و خانم کرمی درو باز کرد و یهو به صورت کاملا ضربتی دو فقره تخم مرغ از انتهای کلاس مقصد سقف کلاس رو طی کرد و بعد از برخورد به بالای در مستقیم خورد تو سر خانم معلم
خلاصه معلم دستش رو گذاشته بود رو سرش و ما همه مات که یه باره صدای دست و خوشحالی و سروصدای اون بنده خدا از ته کلاس ...
باز شانس آوردیم تصمیم گرفته بود به جهت استفاده بعدی از تخم مرغ ها و حیف و میل نشدن اونها ،آبپزشون کنه وگرنه
خب طفلک گفتم که فقط اموری رو که مربوط به تغذیه بود رو ...:vamonde:
یادش بخیر ،اون روز نه سرودمون اجرا شد و نه کلاسمون برگزار ولی عوضش یه خاطره داریم که تا آخر عمر تعریف کنیم !

[/]

[="SeaGreen"]با اینکه میدونم تشکر یه واژه خیلی ناچیز و بی ارزشه ولی من هم به نوبه خودم از همه کسانی که وقت و فکر و انرژی و سلامتیشون رو در راه به ثمر رسیدن همه آرزوها و اهداف من تقدیم کردن قدردانی میکنم و از خدا براشون سعادت و سلامت آرزو میکنم:Gol:
و یک تشکر ویژه هم از سرکار[="DarkOrchid"]خانم نسرین سامان غلامرضایی[/] (معروف به خانم سامانی) معلم کلاس پنجم ابتداییم دارم !
من فقط 8ماه لیاقت بهره بردن از شمع وجود ایشون رو داشتم وبعد از اونجا کوچ کردیم اما ایشون چیزی رو به من یاددادند که ...:Gol:
همیشه به من میگفتن که طهور من تو رو خیلی قبل از اینکه خودت خودت رو بشناسی شناختم ،یکم سعی کن:hey:
اگر کسی از دوستان ایشون رو میشناسه سلامات وافر بنده رو به ایسشون برسونه و بگه که طهور کاری رو که ازش خواستید سالهاست انجام داده،شما کجایید؟:crying:
ایشون قبلا در مدرسه شهید محمد باقر صدر در شهرستان سربندر از توابع استان خوزستان تدریس میکردن![/]

maryam;213041 نوشت:
3.استادحامی که تنها رییسم نبودند. بلکه مشوق و راهنمایی صبور و با تقوا در این دوسال بودند.

سلام
ممنون از لطف تون
من تاپيك شوخ طبعي ها را زدم شما هم شوخي تون گرفته؟
راستش كلاه استادي براي سركوچك من خيلي بزرگه
ولي تفآل به خير مي كنم
اللهم وفقنا لما تحب و ترضي

موضوع قفل شده است