اسم اعظم !!!
تبهای اولیه
با سلام !!!
به نظر شما چجوری میشه به اسم اعظم دست یافت !!!
با سلام
در روایتی نقل شده است که شخصي از امام صادق ـ عليه السلام ـ خواست كه اسم اعظم را به او بياموزد، امام ـ عليه السلام ـ به او فرمود:
برخيز و داخل اين حوض شو و غسل كن تا اسم اعظم را به تو بياموزم. آن شخص وارد حوض گرديد و غسل به جا آورد و چون خواست از آب بيرون آيد، امام ـ عليه السلام ـ به اصحاب اشارت فرمود كه مانع خروج وي از آب شوند و آن بيچاره هرگاه اراده ميكرد از جانبي خارج شود اصحاب او را منع ميكردند و هر چه تضرع و استغاثه كرد تا به وي ترحّم كنند سودي نداشت و مطمئن شد كه آنها ميخواهند او را به اين وسيله هلاك نمايند و چون از اسباب طبيعي نااميد شد و حال اضطرار بر او پديد آمد به سوي خداوند - مجيب المضطرّين - منقطع گرديد و رو به درگاه او برد، و آنها چون زاري او را به سوي حق تعالي ديدند او را از آب بيرون آوردند و لباس بر اندامش كردند و مهلتش دادند تا به حال عادي برگشت، آنگاه به امام ـ عليه السلام ـ عرض كرد: حالا به من اسم اعظم را بياموز.
امام به او فرمودند: اسم اعظم را آموختي و خداي تعالي را بدان خواندي كه اجابت نمود، و از آب نجاتت داد، عرض كرد: چطور؟ امام ـ عليه السلام ـ فرمودند: هر اسمي از اسماء خداي تعالي در نهايت عظمت است، ولي انسان وقتي اسم اعظم خدا را ذكر ميكند و قلب او به غير خدا تعلق دارد از نام خدا بهرهاي نميبرد ولي هنگامي كه خدا را نام ميبرد، و از غير خدا منقطع است همان نام، اسم اعظم است، و چون تو مطمئن شدي كه ما تو را خواهيم كشت در قلب تو جز اعتماد بر فضل خداوند متعال چيزي نبود، در اين حال هر اسمي كه در ارتباط با حاجت خود ذكر كردي همان اسم، اسم اعظم است.(شرح الاسماء الموامع البينات، ص 88 - 8)
ممنون ... ولی اینگار یه چیزای دیگه ای هم در میون هست ... مثلا من خوندم اشخاص زیر فقط به اسم اعظم دسترسی پیدا کردند ... اونم تازه چند حرفش ...
- مسیحا و جهانگیر پسر رستم[۳]
- بلعم باعور[۴]
- سلمان فارسی[۵]
- شیخ بهائی مدعی بود که در هفتاد و یک سالگی اسم اعظم را کشف کردهاست.[۶]
- زهره (طبق اساطیر) زنی که اسم اعظم را از هاروت و ماروت یاد گرفت و بهواسطه دانستن آن خود را تبدیل به سیاره زهره کرد.[نیازمند منبع]
- حسن زاده آملی[۷]
- ده ده قورقود [۸]
و خیلی مطالب دیگه : از جمله اینکه شیخ بهایی به این نتیجه رسیده بود که بها اسم اعظم هست ... روش ایشون این بوده که یه نقل صحیح داریم که در دعای سحر اسم اعظم موجود است ... از طرفی ایشون میدونست که اسم اعظم ... اسمی هست به غیر از اون اسمایی که ما تا به حال شنیدیم ... ایشون بر اساس یه الگوریتمی شروع به خط زدن حروف و کلمات میکنه تا به بها میرسه
علامه طباطبایی درتفسير شريف الميزان ذيل آيات 180 تا 186 سورهى اعراف می نویسد:
در ميان مردم شايع شده كه اسم اعظم اسمى است لفظى از اسماى خداى تعالى كه اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب مىشود، و در هيچ مقصدى از تاثير باز نمىماند. و چون در ميان اسماء حسناى خدا به چنين اسمى دست نيافته و در اسم جلاله (اللَّه) نيز چنين اثرى نديدهاند معتقد شدهاند به اينكه اسم اعظم مركب از حروفى است كه هر كس آن حروف و نحوه تركيب آن را نمىداند، و اگر كسى به آن دست بيابد همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در مىآيند.
و به نظر اصحاب عزيمت و دعوت، اسم اعظم داراى لفظى است كه به حسب طبع دلالت بر آن مىكند نه به حسب وضع لغوى، چيزى كه هست تركيب حروف آن بحسب اختلاف حوايج و مطالب مختلف مىشود، و براى بدست آوردن آن، طرق مخصوصى است كه نخست حروف آن، به آن طرق استخراج شده و سپس آن را تركيب نموده و با آن دعا مىكنند، و تفصيل آن محتاج به مراجعه به آن فن است.
و در بعضى روايات وارده نيز مختصر اشعارى به اين معنا هست، مثل آن روايتى كه مىگويد:" بسم اللَّه الرحمن الرحيم" نسبت به اسم اعظم نزديكتر است از سفيدى چشم به سياهى آن، و آن روايتى كه مىگويد: اسم اعظم در" آية الكرسى" و اول سوره" آل عمران" است، و نيز روايتى كه مىگويد: حروف اسم اعظم متفرق در سوره حمد است، و امام آن حروف را مىشناسد و هر وقت بخواهد آن را تركيب نموده و با آن دعا مىكند، و در نتيجه دعايش مستجاب مىشود.
و نيز روايتى كه مىگويد: آصف بن برخيا وزير سليمان با حروفى از اسم اعظم كه پيشش بود دعا كرد و توانست تخت بلقيس، ملكه سبا را در مدتى كمتر از چشم بر هم زدن نزد سليمان حاضر سازد، و آن روايتى كه مىگويد اسم اعظم مركب از هفتاد و سه حرف است، و خداوند هفتاد و دو حرف از اين حروف را در ميان انبيايش تقسيم نموده، و يكى را به خود در علم غيب اختصاص داده است، و همچنين روايات ديگرى كه اشعار دارد بر اينكه اسم اعظم مركب لفظى است.
و ليكن بحث حقيقى از علت و معلول و خواص آن، همه اين سخنان را رفع مىكند، زيرا تاثير حقيقى دائر مدار وجود اشياء و قوت و ضعف وجود آنها و سنخيت بين مؤثر و متاثر است، و صرف اسم لفظى از نظر خصوص لفظ آن، چيزى جز مجموعهاى از صوتهاى شنيدنى نيست، و شنيدنىها از كيفيات عرضيهاى هستند كه اگر از جهت معناى متصورش اعتبار شود، صورتى است ذهنى كه فى نفسه هيچ اثرى در هيچ موجودى ندارند، و محال است كه يك صوتى كه ما آن را از حنجره خود خارج مىكنيم، و يا صورت خياليى كه ما آن را در ذهن خود تصور مىنماييم كارش بجايى برسد كه به وجود خود، وجود هر چيزى را مقهور سازد، و در آنچه كه ما ميل داريم به دلخواه ما تصرف نموده آسمان را زمين و زمين را آسمان كند، دنيا را آخرت و آخرت را دنيا كند، و ... و حال آنكه خود آن صوت معلول اراده ما است.
و اسماء الهى- و مخصوصا اسم اعظم او- هر چند مؤثر در عالم بوده و اسباب و وسائطى براى نزول فيض از ذات خداى تعالى در اين عالم مشهود بوده باشند، ليكن اين تاثيرشان بخاطر حقايقشان است، نه به الفاظشان كه در فلان لغت دلالت بر فلان معنا دارد، و همچنين نه به معانيشان كه از الفاظ فهميده شده و در ذهن تصور مىشود، بلكه معناى اين تاثير اين است كه خداى تعالى كه پديد آورنده هر چيزى است، هر چيزى را به يكى از صفات كريمهاش كه مناسب آن چيز است و در قالب اسمى است، ايجاد مىكند، نه اينكه لفظ خشك و خالى اسم و يا معناى مفهوم از آن و يا حقيقت ديگرى غير ذات متعالى خدا چنين تاثيرى داشته باشد.
چيزى كه هست خداى تعالى وعده داده كه دعاى دعا كننده را اجابت كند، و فرموده:
" أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ" و اين اجابت موقوف بر دعا و طلب حقيقى و جدى است، و نيز همانطورى كه در تفسير آيه فوق گذشت موقوف بر اين است كه درخواست از خود خدا شود نه از ديگرى. آرى، كسى كه دست از تمامى وسائل و اسباب برداشته و در حاجتى از حوائجش به پروردگارش متصل شود، در حقيقت متصل به حقيقت اسمى شده كه مناسب با حاجتش است، در نتيجه آن اسم نيز به حقيقتش تاثير كرده و دعاى او مستجاب مىشود، اين است حقيقت دعاى به اسم، و به همين جهت خصوصيت و عموميت تاثير بحسب حال آن اسمى است كه حاجتمند به آن تمسك جسته است، پس اگر اين اسم، اسم اعظم باشد تمامى اشياء رام و به فرمان حقيقت آن شده، و دعاى دعا كننده بطور مطلق و همه جا مستجاب مىشود، بنا بر اين، روايات و ادعيه اين باب بايد به اين معنا حمل شود.
و اينكه در روايت دارد" خداوند اسمى از اسماء خود و يا چيزى از اسم اعظم خود را به پيغمبرى از پيغمبران آموخته" معنايش اين است كه راه انقطاع وى را بسوى خود به وى آموخته، و اينطور ياد داده كه اسمى از اسماء خود را در دعا و مسئلت او به زبانش جارى ساخته است، پس اگر واقعا آن پيغمبر دعا و الفاظى داشته و الفاظش معنايى را مىرسانده، باز هم تاثير آن دعا از اين باب است كه الفاظ و معانى وسائل و اسبابى هستند كه حقايق را به نحوى حفظ مىكنند- دقت فرماييد-.(ترجمه الميزان، ج8، ص: 463)
در بعضى از روايات در داستان" بلعم باعورا" ، آمده است كه او از" اسم اعظم خداوند" آگاه بود.
بلعم باعورا نیز.
پيرامون" اسم اعظم" روايات گوناگونى وارد شده و از آنها چنين استفاده مىشود كه هر كس از اين اسم با خبر باشد، نه فقط دعايش مستجاب است، بلكه با استفاده از آن مىتواند به فرمان خدا در جهان طبيعت تصرف كند و كارهاى مهمى انجام دهد.
در اينكه" اسم اعظم" كداميك از اسماء خدا است، بسيارى از دانشمندان اسلامى بحث كردهاند و غالبا بحثها بر محور اين دور مىزند كه از ميان نامهاى خدا نامى را بيابند كه اين خاصيت عجيب و بزرگ را داشته باشد.
ولى ما فكر مىكنيم آنچه بيشتر بايد از آن جستجو كرد، اين است كه نام و صفاتى را بيابيم كه با پياده كردن مفهوم آن در وجود خودمان آن چنان تكامل روحى بيابيم كه آن آثار بر آن مترتب گردد.
به تعبير ديگر مساله مهم تخلق به اين صفات و واجد شدن اين مفاهيم و متصف شدن به اين اوصاف است و گر نه يك شخص آلوده و پست با دانستن يك كلمه چگونه ممكن است، مستجاب الدعوة و مانند آن شود.
و اگر مىشنويم كه" بلعم" داراى اين اسم اعظم بود و آن را از دست داد، مفهومش اين است كه بر اثر خود سازى و ايمان و آگاهى و پرهيزگارى به چنان مرحلهاى از تكامل معنوى رسيده بود كه دعايش نزد خدا رد نمىشد ولى بر اثر لغزشها كه در هر حال آدمى از آنها مصون نيست و به خاطر هوا پرستى و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوتهاى زمان آن روحيه را به كلى از دست داد و از آن مرحله سقوط كرد، و منظور از فراموش كردن اسم اعظم نيز ممكن است همين معنى باشد.
و نيز اگر مىخوانيم كه پيامبران و پيشوايان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند، مفهومش اين است كه حقيقت اين اسم بزرگ خدا را در وجود خودشان پياده كرده بودند و در پرتو اين حالت خداوند چنان مقام والايى به آنها داده بود.(تفسير نمونه، ج7، ص: 31)