-
۱۳۹۱/۰۱/۱۶, ۱۳:۴۰ #1
- عضویت
مهر ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,747
- حضور
- 46 دقیقه
- دریافت
- 3
- آپلود
- 0
- گالری
-
41
- صلوات
- 26859
๑۩๑๑۩๑ جای خالی یاس ๑۩๑๑۩๑
جای خالی یاس
سنگ ها بر سوگ تو ندبه می خوانند؛
در غروبی که شاخه ات را شکسته بودند.
امشب، جای پای دوست، در خانه خالی است و ترنم مهربانی، بی حدیث حضور او، خاموش است.
... علی، شبانه یاس می کارد! شبانه، داغ دلش را به خاک می گوید؛ اگرچه فردا صبح، از سمت خانه همسایه بوی نان آید.
دوباره بغض حسن با حسین می گیرد.
و جای خالیِ مادر به خانه می پیچد.
کجاست فاطمه امشب؟ کجاست بانوی نور؟
رزیتا نعمتی
ویرایش توسط نیایش : ۱۳۹۱/۰۲/۰۵ در ساعت ۱۰:۴۶
-
صلوات ها 16
-
۱۳۹۱/۰۱/۱۶, ۱۵:۰۴ #2
- عضویت
دي ۱۳۸۸
- علاقه
- خدا و حضرت زهرا (س) و امام زمان(عج)
- نوشته
- 6,241
- حضور
- 60 روز 10 ساعت 33 دقیقه
- دریافت
- 66
- آپلود
- 42
- گالری
-
3111
- صلوات
- 55550
بسم الله الرحمن الرحیم
فرزند به او می نگرد که شبانگاهان را در
محراب می ایستد و تا صبحگاهان
عاشقانه ....
زندگی می کند!
همه در اذکار او جای دارند ...
نام همه را بر زبان می آورد جز خویش و
وابستگان خویش
می پرسد : " مادر ... خود را آن گونه که غیر
را دعا نمودی ، از این همه عبادت بهرمند نساختی"
پاسخ می شنود :" تادیگری هست ، چرا خود؟!"
مــــولاي غريبــــــم!
اشتياقــــــي که به ديــــدار تـــو دارد دل مــــن
دل مـــــن دانـــد
و مـــــــن دانــــــم و
تنــــها دل مــــــن ...
شـــادی روح شـــهـــدا صـــلـــوات
-
صلوات ها 17
*دلتنگ صاحب الزمان*, maryam, rana, rea1362, taghizadeh, TAHOOR, قدس شریف, منتظر منتقم, مهدی, مدیر فرهنگی, مشکاة, معلم شهید, نیایش, والي, آدینه, افلاکیان, زهرا22
-
۱۳۹۱/۰۱/۱۶, ۱۵:۰۵ #3
- عضویت
دي ۱۳۸۸
- علاقه
- خدا و حضرت زهرا (س) و امام زمان(عج)
- نوشته
- 6,241
- حضور
- 60 روز 10 ساعت 33 دقیقه
- دریافت
- 66
- آپلود
- 42
- گالری
-
3111
- صلوات
- 55550
بسم الله الرحمن الرحیم
نام او **فـــــاطمـــــه** است
<فـــاطمـــه> وصفی است از مصدر <فطم>
و <فطم> در لغت عرب به معنی <<بریدن، قطع کردن و جدا شدن>>
پس <فـــــاطمــــه> یعنی = **<<بریـــده و جـــدا شــــده>>**
________________________
*فــــاطمــــه* از چــــه چیز جـــــدا شـــــده است؟
در کتـــاب های شیعه و سنی روایتی می بینیم که پیغمبـــر فرمـــود:
او را فـــاطمــــه نامیدند، چون خود و شیعیان او از آتش دوزخ بریده اند.
ویرایش توسط سلیلة الزهراء : ۱۳۹۱/۰۱/۱۶ در ساعت ۱۵:۰۵
مــــولاي غريبــــــم!
اشتياقــــــي که به ديــــدار تـــو دارد دل مــــن
دل مـــــن دانـــد
و مـــــــن دانــــــم و
تنــــها دل مــــــن ...
شـــادی روح شـــهـــدا صـــلـــوات
-
صلوات ها 15
-
۱۳۹۱/۰۱/۱۷, ۰۷:۵۱ #4
- عضویت
مهر ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,747
- حضور
- 46 دقیقه
- دریافت
- 3
- آپلود
- 0
- گالری
-
41
- صلوات
- 26859
یک جرعه کوثر
فاطمه جان! آمدنت را به خاطر می آورم؛ تو را از بهشت آورده بودند. یادت می آید؟!
پدر، چهل روز هجران دید؛ راست می گویم، فاطمه جان! از خلوتِ «حرا» بپرس! و مادر، چقدر رنج کشید از زخم زبان های زنان قریش و بنی هاشم! و «مریم» آمد؛ و «آسیه» و «ساره» هم بودند؛ و همه اینها فقط به خاطر تو بود.
تو آمدی و تا واپسین روزهای زندگیِ مادر، با او بودی. آن روزهای تلخ اسارت را به خاطر داری؟ چشم های مادر، سنگین شده بود و تو در کنارش بودی. انگار تو مادر بودی و او فرزند! همان سان که «مادر پدر» نیز شدی و مادر فقط چند روز پیش از آزادی، پرواز کرد!
چقدر رنج کشیدی، فاطمه جان! پیش از هجرت... و چقدر محجوب بودی، آن گاه که به خانه علی علیه السلام رفتی.
و تو ـ هیچ گاه ـ از او چیزی نخواستی.
چقدر مظلوم بودی!
و چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلوم تر.
و آن گاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست.
هیچ وقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم.
پدر که گریه هایت را دید، در آغوشت کشید؛ هر چند خود نیز می گریست! راستی! نگفتی پدر، برایت چه گفت؟
چه زود او را فراموش کردند و حرف هایش را! چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را.
آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت می آید؟ هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را می آزارد. هر چند، هیچ کس نمی خواهد تو را به یاد بیاوَرَد، اما من شهادت می دهم خونِ تو را و کودک نیامده ات را و «فضه» نیز با من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را.
تمامِ مظلومیت، در چشم های علی علیه السلام جمع شده بود و ریسمان، فریاد را در گلویش می شکست.
دیگر وقتِ نشستن نبود. انگار پیامبر بود که برخاست و از پسِ پرده ـ در مسجد مدینه ـ سخن گفت؛
برآشفت و تو ـ دیگر ـ هیچ نگفتی؛ هر چند کودکانت را در برابر دیدگان اشکبارِ علی علیه السلام در آغوش گرفتی؛ هر چند علی علیه السلام 30 سال، تنها شد؛ هر چند... .
مهدی خلیلیان
-
صلوات ها 12
-
۱۳۹۱/۰۱/۱۷, ۰۸:۰۹ #5
- عضویت
مهر ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,747
- حضور
- 46 دقیقه
- دریافت
- 3
- آپلود
- 0
- گالری
-
41
- صلوات
- 26859
علی علیه السلام ، تنهاتر شده است
شب، عمیق شده است.
وقت آن است که جنازه را به سوی بقیع حرکت دهند.
کودکان، غریبانه به دنبال تابوت می دوند. پدر سفارش کرده که بی صدا بگریند. مبادا اهل مدینه ـ همان ها که تو اجازه حضور در تشییع خود را به آنان نداده ای ـ بیدار شوند و...
دشوارترین هنگامه هستی فرا می رسد. علی علیه السلام در قبر داخل می شود.
با خاک، با خدا چه می گوید؟! هیچ کس نمی فهمد جز تو: «پروردگارا! مردمان از او بریدند. پس تو با او پیوند کن!»
اگر کسی علی علیه السلام را پیش از این دیده باشد، اینک که از قبر تو بیرون می آید؛ دیگر او را نخواهد شناخت.
اینجاست که تنهایی خود را امضا کرده است!
-
صلوات ها 14
-
۱۳۹۱/۰۱/۱۷, ۰۸:۱۱ #6
- عضویت
مهر ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,747
- حضور
- 46 دقیقه
- دریافت
- 3
- آپلود
- 0
- گالری
-
41
- صلوات
- 26859
دیگر برای پشیمانی دیر شده است
خبر در شهر منتشر شده:
دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم را دیشب به خاک سپردند!
و علی در بقیع، چندین صورت قبر درست کرده تا کسی نتواند
مزار واقعی ات را پیدا کند.
مردم، به سرزنش هم مشغولند (وای بر ما! پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم یک دختر بیشتر نداشت. آن وقت او را به خاک سپردند. بی آنکه بر او نماز بخوانیم... حتی جای قبرش را نمی دانیم!)
چه سرزنش عبثی!
چه ملامت بیهوده ای!
دیگر برای پشیمانی، دیر شده است، خیلی دیر!
-
صلوات ها 13
-
۱۳۹۱/۰۱/۱۷, ۰۸:۱۳ #7
- عضویت
مهر ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,747
- حضور
- 46 دقیقه
- دریافت
- 3
- آپلود
- 0
- گالری
-
41
- صلوات
- 26859
گاه سبزت را از زمین، دریغ مدار!
علی علیه السلام به مزار بی نشانت خیره مانده و عالم به علی علیه السلام . تو از شرقی ترین زاویه عرش، به تماشای زمین نیم مرده نشسته ای.
چشم از این تماشای پرشکوه، آنی و کمتر از آنی برندار که بی رونق نگاه سبزت، زمین دوامی نخواهد داشت.
علی علیه السلام به خانه برمی گردد؛ با غربتی که هیچ کس جز تو، ارتفاعش را درک نکرد.
ذوالفقار را در نیام فرو می برد و خود به نیام خانه برمی گردد، اما به راستی، کدام خانه؟!
مگر علی علیه السلام بی فاطمه علیهاالسلام خانه دارد؟! این سؤالی است که آفرینش از پاسخ به آن ناتوان است!
-
صلوات ها 12
-
۱۳۹۱/۰۱/۱۷, ۰۸:۱۸ #8
- عضویت
مهر ۱۳۸۸
- نوشته
- 4,747
- حضور
- 46 دقیقه
- دریافت
- 3
- آپلود
- 0
- گالری
-
41
- صلوات
- 26859
عطر کلامت در ذرات عالم جاری است
با آمدنت، جهان سرشار شد از عطر سیب های سرخ و آواز رودها. آن قدر بلند شد تا خاک، هراسناک شود از زنده بلعیدن دختران قبایل جاهلی عرب.
با آمدنت، آسیه ها در تالارهای کافر مصر، بالیدند و پروانه شدند و مریم ها، در آینه ها تکثیر شدند و همه پیامبران، لبخند زدند و عشق سربلند شد.
روزی که به دنیا آمدی، ستاره های آسمان تکثیر شدند و ماه، نورانی تر شد و زمین، آسمانی تر؛ عطر گل های محمدی از شش جهت وزیدن گرفت و سفره های برکت، با قدم دختران گسترده تر شدند.
زمین به تو افتخار می کند و خاک، می بالد، بیشتر از همه بهارهایی که آمده اند و همه بهارهایی که در راهند.
از عطر دین داری تو، خانه امامت، عطر و نسل تو، نورانی تر از آفتاب شد.
ای مادر پدر! ای چراغ راهنمای شب های بی ستاره زمینیان! خطبه های شور افکنت، هنوز ستون های مسجد کوفه را می لرزاند.
عطر کلامت، در ذرات عالم جاری است؛ نفس های معطری که خواهان اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله وسلم بود.
-
صلوات ها 12
-
۱۳۹۱/۰۲/۰۴, ۱۵:۲۱ #9
- عضویت
دي ۱۳۸۸
- علاقه
- خدا و حضرت زهرا (س) و امام زمان(عج)
- نوشته
- 6,241
- حضور
- 60 روز 10 ساعت 33 دقیقه
- دریافت
- 66
- آپلود
- 42
- گالری
-
3111
- صلوات
- 55550
بسم الله الرحمن الرحیم
« ای پسر عمو ، تو هرگز مرا در دوران زندگی دروغ گو و خائن نیافتی و هرگز با فرمانت مخالفت نکردم.»
او آخرین سخنان یگانه دختر پیامبر را می شنود.
اندوهناک و دلشکسته
« تو داناتر ، پرهیزگارتر ، گرامی تر و نیکوتر از آن هستی که به جهت مخالفت کردن با من تو را نکوهش کنم . دوری از تو احساس فراق بر من گران خواهد بود.
با رفتنت مصیبت رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر من تازه می کنی
انالله و انا علیه راجعون از این مصیبت بزرگ ، دردناک ، تاثیر آور و حزن انگیز!»
مــــولاي غريبــــــم!
اشتياقــــــي که به ديــــدار تـــو دارد دل مــــن
دل مـــــن دانـــد
و مـــــــن دانــــــم و
تنــــها دل مــــــن ...
شـــادی روح شـــهـــدا صـــلـــوات
-
صلوات ها 9
-
۱۳۹۱/۰۲/۰۴, ۱۸:۰۴ #10
- عضویت
ارديبهشت ۱۳۹۰
- علاقه
- شعر,مطالعه
- نوشته
- 831
- حضور
- 33 روز 8 ساعت 50 دقیقه
- دریافت
- 18
- آپلود
- 0
- گالری
-
225
- صلوات
- 5726
به نام خدا
گفت:« بخوان بلال ....
بخوان که چقدر آوای گوش نوازت را دلتنگم...
بخوان که آن روح روزهای خوش بابا قطره قطره جسمم را تسخیر کرده است...
بخوان که دیگر بی او نمی شود ...
بخوان شاید کلون بسته در یادشان بیاید و زخم سرو صورت بابا ...
بخوان که انگشتانم هم دیگر به هق هق افتادند
بخوان که پاهایم از بس ایستادند و ماندند و دیدند و فریاد نزدند از نفس افتادند ...
بخوان ...
تا به حال بغض به آسمان می سپردم و او استخوان در گلو نظاره گرم بود ...
بخوان بلال ... که دیگر طاقت درد مرا ندارد...
برو بر آن فراز ... مسجد، روزها و ماههاست تشنه فریاد توست که او هم بعد محمد یتیم شده است !
بخوان ... نامش را با غرور بگو که هنوز هم خانه های کاهگی اینجا ،او را بهتر میشناسند.
بخوان بلال شاید خانه ها غیرت کنند که مردمانشان را غیرت مرده است...
بخوان که این نهایت خواست من است...
و تو نمی خواندی
که دل نداشتی
که فاطمه را بارها و بارها دیده بودی افتان و لنگان در مسیر کلبه غم هایش...
نمی خوانم بانوی من ...
چگونه بخوانم که نخوانده میبینم از دست رفتنت را
بخوان بلال ...
منتظر چه هستی ؟ بخوان که مشتاق دیدارم ...
بخوان و هرچه شد باز هم بخوان ... تا انتها بخوان بلال ... تا انتها
و تو چه سخت و سنگین گام برمی داشتی به سوی مناره های اشراق
رفتی چند قدم اما برگشتی !
نخواه از من ، نخواه بانو که من بی او نمی توانم !
بخوان بلال ... بخوان که علی را دیگر طاقت نمانده است !
و رفتی ... تند و چابک ... بی آنکه رو به عقب بکشی ...
و خواندی ... از آن بالا ...
الله اکبر الله اکبر
دلها لرزید ...
اشهد ان لا اله الا الله
چشمها به اشک پیوست...
اشهد ان محمد رسول الله
و فاطمه گفته بود که دیگر تاب ایستادن ندارد ...
برسرت فریاد کشیدند : نخوان بلال ... این دختر پیامبر است که روحش پر کشیده است...
و تو دیگر نخواندی ...
چیزی نمانده بود تا شکفتن دلها و شکستن استخوان گلو... چیزی نمانده بود
امروز بخوان بلال ...
امروز که گریه تکه تکه امان از دلم بریده است بخوان ...
بخوان که نسیم غریب آوایت گرد و خاک نسیان را از در و دیوار کاه گلی دلم بتکاند!
بخوان که من نیز دلتنگم ...
بخوان که آسمان دیگر گنجایش بغض هایم را ندارد ...
بخوان بلال...
از امروز تا همیشه تاریخ بخوان ...
بخوان تا این اشک ها ، بغض ها و آه ها ، بغض و اشک و آه بماند بر دیواره زمان...
بخوان ... تا رنج های کهنه فراموش نشده بخوان ...
دیگر انگشتانم را تاب نیست !!!!
طهور
ویرایش توسط TAHOOR : ۱۳۹۱/۰۲/۰۴ در ساعت ۱۸:۰۹
اينهمه فاصله داريم
آن كه نيست و هست ، منم
آن كه هست و نيست ، تويي ...
هراس بي تو ماندنم ادامه دارد ...
-
صلوات ها 8
اطلاعات موضوع
کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
اشتراک گذاری