واژه شناسی قرآن کریم
تبهای اولیه
سلامتفاوت واژه های نعمت و آلاء چیست؟
با سلام
درباره تفاوت واژه های به ظاهر مترادف ، کتاب الفروق اللغویه ابوهلال عسکری مفید است.
وی می نویسد:
الفرق بين الآلاء والنعم: أن الالى واحد الآلاء و هي النعمة التي تتلو غيرها من قولك وليه يليه إذا قرب منه وأصله ولي.
وقيل واحد الآلاء الي وقال بعضهم الالي مقلوب من إلى الشئ إذا عظم علي قال فهو اسم للنعمة العظيمة.(الفروق اللغوية،ص6)
در تفسیر بحرالعلوم نیز آمده است:
« قال بعضهم: آلاء الله و نعماء اللّه واحد. إلا أن الآلاء أعم، و النعماء أخص. و يقال: الآلاء النعمة
الظاهرة و هو التوحيد، و النعماء: النعمة الباطنة و هو المعرفة بالقلب، كقوله: وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً [لقمان: 20] و قال
بعضهم: الآلاء إيصال النعم، و النعماء رفع البلايا»(بحرالعلوم، ج3، ص: 380)
برخی مفسرین تصریح دارند که این دو کلمه مترادفند:
الآلاء النعم الظاهرة و الباطنة واحدها آلى و قيل: الآلاء النعم الظاهرة و النعم هي الباطنة و الصواب أنّهما من الألفاظ المترادفة كالأسود و الليوث، و الفلك و السفن.( مقتنيات الدرر و ملتقطات الثمر، ج11، ص: 5)
با سلام
اقوال مختلف:
1- تفاوتی میان این دو واژه نیست.
2-آلاء نعمت ظاهریست و نعمت،نعمت باطنی.
3-آلاء نعمتی است که نعمت دیگری را به دنبال خود می آورد.
4- آلاء به نعمت عظیم گفته می شود.
با سلام
در این تاپیک تصمیم دارم که برخی واژه های قرآن کریم را که ظاهرا مترادفند بررسی کنم.اینکار منجر به دقت بیشتر ما در هنگام خواندن قرآن خواهد شد و ان شاا..مفید خواهد بود.
1- برّ و خیر:
هر دو واژه به معنای نیکی و خوبی آمده است اما برخی بر این باورند که " بر" به معنى " نيكى توام با توجه" است در حالى كه " خير" معنى اعمى دارد.(با توجه و بی توجه)
توجه شود که " ابرار" جمع" بر" (بر وزن رب) در اصل به معنى وسعت و گستردگى است، و به همين جهت صحراهاى وسيع را" بر" مىگويند، و از آنجا كه افراد نيكوكار اعمالشان نتائج گستردهاى در سطح جامعه دارد اين واژه بر آنها اطلاق مىشود، و" بر" (به كسر ب) به معنى" نيكو كارى" است.
2- ابکم و اخرس
در قرآن کریم می خوانیم:صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (بقره/18):(ايشان چنان سرگردانند كه گويا) كران و گنگان و كوراناند، پس (در آن تاريكى مانده و) بازنميگردند.
بكم جمع ابكم به معنای لال مادرزاد است اما اخرس به معنى مطلق لال
است خواه مادرزاد باشد يا بعدا لال شده باشد.
3- نبا و خبر
عَمَّ يَتَساءَلُونَ (1) عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ (2)
" نبا" به گفته" راغب" در" مفردات" به معنى خبرى است كه" مهم" باشد و
داراى" فايده" و انسان نسبت به آن" علم" يا" ظن غالب" پيدا كند، و اين امور
سه گانه در معنى نبا شرط است. (" مفردات راغب" ماده" نبا")
4- شح و بخل
(وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ):و كسانى كه از بخل نفسشان مصون گردند آنها همان رستگارانند.
" شح" چنان كه" راغب" در" مفردات" مىگويد به معنى بخل توأم با حرص است كه به صورت عادت در آيد.
در تفسير عالم جليل شريف لاهيجى «رحمه اللَّه» است: فضل ابن ابى قره سهندى گفته: روزى حضرت صادق عليه السّلام از من پرسيد: آيا ميدانى شحيح (مفرد اشحه)كدام كس است؟ گفتم: شحيح بخيل است، حضرت فرمود، شحّ سختتر از بخل است، زيرا بخيل در مال و دارايى خود بخل ميورزد، و شحيح هم در مال خود و هم در مال مردم بخل دارد، و ميخواهد هر چه مردم دارند بچنگ آورد، خواه از حلال و خواه از حرام، و قناعت نميكند و راضى و خوشنود نيست بآنچه خداى تعالى روزى او گردانيده است)
با سلام
5- امد و ابد
[سوره آلعمران (3): آيه 30]
يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (30)
ترجمه
روزى كه هر كس آنچه را از كار نيك انجام داده حاضر مىبيند و دوست مىدارد ميان او و آنچه از اعمال بد انجام داده فاصله زمانى زيادى باشد و خداوند شما را از (نافرمانى) خودش بر حذر مىدارد و (در عين حال) خدا به همه بندگان مهربان است. (30)
راغب اصفهانی در مفردات خود گفته كلمه" أمد" و كلمه" ابد" معنايى نزديك بهم دارند. با اين فرق كه كلمه" ابد" عبارت است از مدت زمانى كه حدى معين ندارد، و به همين جهت به هيچ قيدى مقيد نمىشود، و گفته نمىشود:" ابد توقف فلانى در اين شهر"، و اما أمد، مدتى است كه حد برمىدارد، و ليكن در صورتى كه مطلق ذكر شود حدش براى ما مجهول است، گاهى هم بطور انحصار و مقيد مىآيد، مثل اينكه بگويى:" أمد توقف زيد در اين شهر" يعنى زمان توقف او.
و فرق بين دو كلمه" زمان" و" أمد" اينست كه أمد همواره به اعتبار هدف و غايت استعمال مىشود، ولى زمان هم در مبدأ به كار مىرود و هم در غايت و نهايت.
6-باساء و ضراء
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ (بقره/214): آيا (شما مؤمنان) گمان كرديد داخل بهشت مىشويد، بىآنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد، و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند: «پس يارى خدا كى خواهد آمد؟!» (در اين هنگام، تقاضاى يارى از او كردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارىِ خدا نزديك است.
كلمه (باساء) به معناى شدت و سختى است كه از خارج نفس آدمى به آدمى وارد مىشود، مانند گرفتاريهاى مالى، و جاهى، و خانوادگى، و نداشتن امنيتى كه در زندگيش به آن نيازمند است.
و اما ضراء عبارت است از شدتى كه به جان و تن انسان مىرسد، مانند جراحت و قتل و مرض.
7-حمد و مدح و شکر
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (آل عمران/188):گمان مبر آنها كه از اعمال (زشت) خود خوشحال مىشوند، و دوست دارند در برابر كار (نيكى) كه انجام ندادهاند مورد ستايش قرار گيرند، از عذاب (الهى) بركنارند! (بلكه) براى آنها، عذاب دردناكى است.
حمد از مدح اخصّ و از شكر اعمّ است، زيرا مدح در مقابل اختيارى و غير اختيارى ميشود مثلا شخص را در مقابل طول قامت و زيبائى اندام كه غير اختيارى است و همچنين در مقابل بذل مال و سخاوت و علم مدح ميكنند ولى حمد فقط در مقابل اختيارى است.
و شكر تنها در مقابل نعمت و بذل بكار ميرود پس هر شكر حمد است ولى هر حمد شكر نيست و هر حمد مدح است ولى هر مدح حمد نيست.(قاموس قرآن، ج2، ص: 172)
8- ریب و شک
در مجمع البیان و تبیان گفته شده:
ريب بمعنى شك است و بعضى بدترين شكّ گفتهاند.
در کتاب اقرب و قاموس شكّ، تهمت، ظنّ و حاجت معنى شده است ولى قرآن كريم آنرا در شك بكار برده و شايد در بعضى تهمت و اضطراب قلب نيز مراد باشد.
در بعضى آيات كلمه (مريب) صفت «شكّ» آمده مثل «وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ» هود:
62. «إِنَّهُمْ كانُوا فِي شَكٍّ مُرِيبٍ» سباء:
54. «وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ» فصلت: 45.
در اينصورت شكى كه شك آورنده است يعنى چه؟ ممكن است مراد از آن تأكيد باشد يعنى شكّ سخت. و احتمال دارد منظور تهمت و سوء ظن باشد يعنى چنان در شكّيم كه موجب ميشود تو را متّهم كنيم. و بتو سوء ظن داشته باشيم.
زمخشرى ريب را قلق و تشويق قلب گفته است و گويد: حقيقت ريبة قلق و اضطراب قلب و از آنست آنچه حسن بن على عليه السّلام گويد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم ميفرمود «دع ما يريبك الى ما لا يريبك» بنا بر قول زمخشرى معنى «شك مريب» شك اضطراب آور است.(قاموس قرآن، ج3، ص: 151)
9- بث و حزن
قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (یوسف/86)
(يعقوب) گفت: من ناله (آشكار) و حزن (پنهان) خود را فقط به خدا شكايت مىبرم و از (عنايت و لطف) خداوند چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد.
المیزان:در مجمع البيان گفته است: كلمه" بث" به معناى اندوهى است كه صاحبش نتواند آن را كتمان كند و ناگزير آن را مىپراكند، و هر چيزى را كه پراكنده و متفرق كنى آن را بث كردهاى، و بهمين معنا است در آيه" وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ ".( ترجمه الميزان، ج11، ص: 319)
«بث» به حزن شديد گفته مىشود كه گويا شدّت آن باعث شده كه دارندهاش نتواند آن را بيان كند.
حضرت آدم از كار خود به درگاه خدا ناله نمود «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» و حضرت ايّوب از بيمارى خود «أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ» و حضرت موسى از فقر و ندارى «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» و حضرت يعقوب از فراق فرزند."انَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي»
10- افک و کذب
إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ (نور/11):
همانا كسانى كه آن دروغ بزرگ- اتهام كار زشت به يكى از همسران پيامبر- را [ساخته و] آوردهاند گروهى همدست از شمايند. شما آن را براى خود شر مپنداريد، بلكه براى شما خير است. هر مردى از آنان را- كه آن دروغ بستند- [كيفر] چيزى است كه كسب كرده- گناهى كه مرتكب شده-، و آن كس از آنان كه [سهم] بزرگتر آن [دروغ] را پذيرفت- ابن ابَى رئيس منافقان- عذابى بزرگ دارد.
«افك» به معناى رساترين دروغ است و اصل آن از «افك» به معناى «قلب» يعنى واژگونگى و خلاف راستى است زيرا سخن افك، سخنى است كه چهره اش دگرگون شده و حقيقتش از بين رفته باشد(ترجمه جوامع الجامع، ج4، ص: 294)
مرحوم" طبرسى" در" مجمع البيان" معتقد است كه" افك" به هر دروغ ساده اى نمىگويند، بلكه دروغ بزرگى است كه مساله اى را از صورت اصليش دگرگون مىسازد، و بنا بر اين كلمه" افك" خود بيانگر اهميت اين حادثه و دروغ و تهمتى است كه در اين زمينه مطرح بود.(رک:مجمع البيان في تفسير القرآن، ج7، ص: 206)
11-" ضياء" و" نور"
هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (یونس/5):
اوست آن [خداى] كه خورشيد را درخشنده و روشنايىدهنده و ماه را روشن ساخت و براى آن ماه جاىها- منزلها- معيّن كرد تا شمار سالها و حساب [وقتها] را بدانيد. خدا آن را [كه ياد كرد] جز براستى و درستى نيافريد. نشانه ها را براى گروهى كه [بخواهند] بدانند به تفصيل بيان مىكند.
در اينكه ميان" ضياء" و" نور" چه تفاوتى است مفسران گفتگوى فراوان دارند بعضى هر دو را مترادف و به يك معنى دانسته اند، و بعضى گفته اند" ضياء" كه در مورد، نور خورشيد در آيه فوق به كار رفته همان نور قوى است، اما كلمه" نور" كه در باره ماه به كار رفته نور ضعيفتر است.
سومين نظر در اين باره اين است كه" ضياء" به معنى نور ذاتى است ولى" نور" مفهوم اعمى دارد، كه ذاتى و عرضى را هر دو شامل ميشود، بنا بر اين تفاوت تعبير در آيه فوق اشاره به اين نكته است كه خداوند خورشيد را منبع جوشش نور قرار داد در حالى كه نور ماه جنبه اكتسابى دارد و از خورشيد سرچشمه مىگيرد.
اين تفاوت با توجه به پاره اى از آيات قرآن صحيحتر به نظر مىرسد زيرا در آيه 16 سوره نوح مىخوانيم:" وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً" و در آيه 61 سوره فرقان مىخوانيم:" وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً" با توجه به اينكه" سراج" (چراغ) نور از خودش پخش مىكند و منبع و سرچشمه نور است و خورشيد در دو آيه فوق تشبيه به سراج شده است روشن مىشود كه در آيات مورد بحث نيز اين تفاوت بسيار متناسب است.
12- تلاوت و قرائت
فرق تلاوت با قرائت آنست كه قرائت در اصل جمع كردن حروف و تلاوت قرار دادن آنها در پى يكديگر است.
راغب می گويد: تلاوت مخصوص كتب آسمانى و خدائى است و از قرائت اخصّ است هر تلاوت، قرائت است ولى هر قرائت تلاوت نيست گفته نميشود: نامه تو را تلاوت كردم. (پس در قرآن و ساير كتب آسمانى تلاوت و قرائت هر دو اطلاق ميشود ولى در غير آنها، فقط قرائت بكار ميرود).
آنوقت در باره آيه وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ می گويد: چون شياطين خيال ميكردند آنچه ميخوانند از كتب خداست، لذا كلمه «تَتْلُوا» بكار رفته است.
وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ (شوری/28):
و اوست كه باران نافع را پس از آنكه (مردم) مأيوس شدند فرو مىفرستد و رحمت خود را مىگسترد، و اوست سرپرست و دوست و ياور و ستوده.
" غيث"- چنان كه بسيارى از مفسران و بعضى از اهل لغت تصريح كرده اند- به معنى باران نافع است، در حالى كه مطر به هر گونه باران گفته مىشود خواه نافع باشد يا غير نافع.
و لذا به دنبال آن جمله و ينشر رحمته (رحمت خود را گسترش مىدهد) آمده است.
ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (غافر/75):
اين (عذاب) بخاطر آن است كه بناحقّ در زمين شادى مىكرديد و از روى غرور و مستى به خوشحالى مىپرداختيد!
در مجمع البيان آمده است: اگر فرح را مقيد به قيد" بغير الحق" كرد، ولى" مرح" را مطلق آورد، براى اين است كه گاهى فرح به خاطر حق دست مى دهد، و چنين فرحى ممدوح است، گاهى هم مى شود كه به باطل دست مىدهد كه آن مذموم است، ولى مرح جز مذموم و باطل نمىتواند باشد (ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج21، ص: 304)
" فرح" به معنى شادى و خوشحالى است كه گاهى ممدوح است و شايسته، همانگونه كه در آيه 4- 5 سوره روم آمده است وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ:" در آن روز (كه روميان اهل كتاب بر مشركان مجوس پيروز گردند) مؤمنان شاد خواهند شد.
و گاه مذموم است و بر اساس باطل، چنان كه در داستان قارون در آيه 76 سوره قصص مىخوانيم: إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ:" به خاطر بياور هنگامى را كه قومش به او گفتند اينهمه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد".
و بعضى آن را به معنى شادى به خاطر مطالب بى اساس دانسته اند.
در حالى كه بعضى ديگر آن را به معنى شادى توام با يك نوع طرب و به كار گرفتن نعمت هاى الهى در مسير باطل شمرده اند.
ظاهر اين است كه همه اين معانى به يك مطلب باز مىگردد، زيرا شدت شادى و افراط در آن سر از همه اين مسائل در مىآورد، و با انواع گناهان و آلودگيها و عياشى و هوسرانى توام مى شود(تفسير نمونه، ج20، ص: 176)
15- کوکب و نجم
(وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ)الانفطار/2 :و آن زمان كه ستارگان پراكنده شوند و فرو ريزند
( وَ النَّجْمِ إِذا هَوى)نجم/1 :سوگند به ستاره هنگامى كه افول مىكند.
اصل نجم بمعنى طلوع و بروز است گويند: «نجم القرن و النّبات» يعنى شاخ و علف روئيد و ظاهر شد، ستاره را از آن نجم گويند كه طلوع ميكند.
درباره تفاوت این دو واژه ، برخی واژه شناسان کوکب را ستاره بزرگ و نجم را اعم از بزرگ و کوچک قلمداد کرده اند(رک:معجم الفروق اللغویه،ص459)