آب خواستن علی اکبر(ع)
تبهای اولیه
در کربلا رخدادهايي اتفاق افتادهاند که علل و عوامل آنها معلوم نيست.. در عين حال در خصوص آب خواستن علياکبر(ع) احتمالات متعددي داده شده است.
از جمله اينکه علياکبر(ع) به منظور آخرين ديدار و آخرين ملاقات با امام، خدمت رسيد و ديدن امام براي آخرين بار براي علياکبر(ع) بسيار مهم بود.
همان گونه که ديدن و در آغوش گرفتن فرزند براي امام حسين(ع) مهم بود. نحوه رفتار امام با فرزندش علياکبر(ع) نيز نشان از آن داد که اين دو شخصيت با هم دوست بودند و رابطه عميق بين آنها وجود داشت.
علياکبر در ضمن ملاقات مسأله آب را مطرح کرد.
برخي احتمال دادهاند که علياکبر احتمال می داد که در خيمهها آب وجود داشته باشد؛زيرا در برخي متون تاريخي آمده است که علياکبر(ع) با چند تن از سربازان اسلام آب آورده بودند.
اين گونه نبود که در خيمهگاه اصلاً آب وجود نداشت. البته آب بسيار محدود و جيرهبندي شده بود.
برخي احتمال دادهاند علياکبر(ع) از جهت آب خواست تا به دنيا اعلام نمايد که دشمن آب را به روي خاندان پيامبر بست و در روز عاشورا آب وجود نداشت.
به عبارت علياکبر(ع) با طرح آب خواست فرهنگسازي نمايد که دشمنان از هيچ جنايتي عليه امام و خاندان وي دريغ نکردند،
به گونهاي که در روز عاشورا کودکان و زنان تشنه بودند و آب وجود نداشت. گفتگوي امام با فرزندش علياکبر(ع) مبني بر نبود آب در تاريخ ثبت شد.
احتمال ديگر آن است که هدف علياکبر(ع) از آب خواستن اين بود که اگر آب به وي برسد او بهتر با دشمنان مبارزه مينمايد. نبود آب توان و قدرت را از او گرفته بود.
در جملات معروف علياکبر نيز به اين مطلب اشاره شده است علياکبر(ع) خطاب پدر گفت، اي پدر تشنگي مرا کشت و سنگيني آهن تاب را برده است.
اگر آپ بود و قدرت ميگرفتم حضرت نيز زبان خود را به دهان علياکبر(ع) گذاشت و دعا کرد که وي از دست جدش رسول خدا سيراب شود.(1)
بعضي دیگراين احتمال را مطرح کرده اند که علياکبر(ع) با طرح آب نهايت وفاداري خود به امام را اعلام نمود
بدين معنا که اگر علياکبر توان مبارزه را ندارد، بدان جهت است که وي بسيار تشنه است و اين امر توان مبارزه را از وي گرفته است.
اگر آب وجود داشت به مراتب بهتر وبیشتر جهاد می کرد. علي اکبر با طرح آب خواست اعلام نمايد على رغم اينکه تشنگي او را رنج ميدهد،
ولي وي همچنان به امام خود وفادار ميباشد. و اگر آب ميبود جهاد و مبارزه او افزايش مييافت.
پينوشت:
1. ترجمه نفس المهموم، ص 325 ـ 326.