حديث صحيح ترمذي- ماري كه در بيني سر بريده عبيد الله بن زياد ميرفت!!

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حديث صحيح ترمذي- ماري كه در بيني سر بريده عبيد الله بن زياد ميرفت!!

با سلام

اين حديث را ببيند تا بعدا برايتان بگويم ابن زياد چه ادعاهائي داشت (و سپس چه اعترافاتي!):

صحيح وضعيف سنن الترمذي - الألباني (8/ 280):
3780 حدثنا واصل بن عبد الأعلى حدثنا أبو معاوية عن الأعمش عن عمارة بن عمير قال لما جيء برأس عبيد الله بن زياد وأصحابه نضدت في المسجد في الرحبة فانتهيت إليهم وهم يقولون قد جاءت قد جاءت فإذا حية قد جاءت تخلل الرءوس حتى دخلت في منخري عبيد الله بن زياد فمكثت هنيهة ثم خرجت فذهبت حتى تغيبت ثم قالوا قد جاءت قد جاءت ففعلت ذلك مرتين أو ثلاثا هذا حديث حسن صحيح.

تحقيق الألباني:
صحيح الإسناد

ترجمه:

امام ترمذي در سنن خود به سند صحيح كه خودش تصريح ميكند و الباني هم تصديق ميكند، نقل ميكند: عمارة ميگويد: وقتي كه سرهاي ابن زياد و ياران او را آوردند و در محله رحبة كوفه روي هم چيدند، من به آنها رسيدم در حالي كه مردم ميگفتند: آمد! آمد! ناگاه ديدم ماري آمد، بين سرها گشت، تا اينكه وارد بيني ابن زياد شد، مدتي درنگ كرد و سپس بيرون آمد و رفت ناپديد شد، سپس دوباره مردم گفتند: آمد! آمد! پس مثل قبلي دو بار يا سه بار اين كار را انجام داد!


از رجز سياسي تا اعتراف پنهاني!




خيلي خيلي عجيب است كه ظاهر و باطن اينقدر تفاوت كند! وقتي يك مشت زن و بچه اسير حضرت سيد الشهداء (ع) وارد بر ابن زياد شدند او ميخواست هر چه بيشتر دل اينها را آتش بزند و مقاصد سياسي خود را هم شعار دهد، وقتي فهميد آن خانم ناشناس بين اسيران حضرت زينب كبري (س) است گفت:

تاريخ الطبري (4/ 349):
فقال بعض إمائها هذه زينب ابنة فاطمة قال فقال لها عبيد الله الحمد لله الذى فضحكم وقتلكم وأكذب أحدوثتكم

ترجمه:

وقتي بعض كنيزان گفتند اين زينب دختر فاطمه است عبيد الله گفت: سپاس خدائي كه بدي‌هاي شما را آشكار كرد! و شما را كشت! و دروغ بودن آن حرفهاي زيادي كه در باره شما ميگفتند را روشن ساخت!


پس از اين سخن، به مسجد بزرگ كوفه ميرود، و در خطبه‌اش ميگويد:

تاريخ الطبري (4/ 350):
فاجتمع الناس في المسجد الاعظم فصعد المنبر ابن زياد فقال الحمد لله الذى أظهر الحق وأهله ونصر أمير المؤمنين يزيد بن معاوية وحزبه وقتل الكذاب ابن الكذاب الحسين بن على وشيعته

ترجمه:

وقتي مردم در مسجد اعظم جمع شدند ابن زياد منبر رفت و گفت: سپاس خدائي كه حق و اهل حق را پيروز كرد، و امير المؤمنين يزيد بن معاوية و حزبش را ياري كرد، و دروغگو پسر دروغگو حسين پسر علي و شيعيانش را كشت.

خوب، اي ابن زياد برحق راستگو!! مگر خدا تو را رها ميكند؟! در صحنه بعدي، از خود تو اعترافي ميگيرد كه در تاريخ بماند و عبرت براي همه سفيانيان تا روز قيامت باشد:

البداية والنهاية - ابن كثير (8/ 239):
وقد كان يزيد كتب إلى عبيد الله بن زياد أن يسير إلى الزبير فيحاصره بمكة، فأبى عليه وقال: والله لا أجمعهما للفاسق أبدا، أقتل ابن بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم، وأغزو البيت الحرام ؟

ترجمه:

قبل از اينكه يزيد، مسلم بن عقبة را امير لشكر واقعه حرة و محاصره مكة، بنمايد ، به ابن زياد نامه نوشته بود كه همانطور كه يك رقيب من را كشتي، به سوي مكة برو و رقيب ديگر من يعني ابن زبير را هم بكش! ابن زياد قبول نكرد! (و عذري آورد كه ظاهرا يزيد هم از او پذيرفت!) ابن زياد پاسخ داد: قسم به خدا، يك فاسق، تاب دو فسق بزرگ را ندارد!! هرگز دو چيز را براي يك فاسق جمع نميكنم! هم پسر پيامبر را بكشم و هم به جنك كعبة بروم!!!

اي ابن زياد! مگر تو نبودي كه داد ميزدي: خدا، دروغگو پسر دروغگو را كشت!! اكنون چه شده ميگوئي: چگونه دو فسق بزرگ را يك نفر فاسق مثل من انجام دهد؟! فاعتبروا يا اولي الابصار.

و الله الكافي

نوشته شده توسط حسین

موضوع قفل شده است