شهیدی که روی سنگ مزارش نوشتند:مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال...

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شهیدی که روی سنگ مزارش نوشتند:مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال...

سلام به همه دوستان

شهید یعنی کسی که تونست عشقش رو اثبات و بهای عشقش که همه خون خوش رنگ بدنش بود رو بپردازه...اینجا برای اثبات عشق جان میگیرند....اینجا جان معنا ندارد و فقط صحبت جانان است...شهید یعنی کشتن من..یعنی فقط او...
شهید یعنی ...ما کی میتونیم شهدا رو بشناسیم،چقدر سبک بال بودند این شهدا،دنیا رو له کردند زیر پا کردند ...واقعا بعضی از این شهدا رو که میبینم فکر میکنم حتی دنیا رو مسخره میکردن ..مثل اون شهیدی که وقتی گذاشتنش توی قبر خندید....ای خدا من کی هستم ...اونا چی بودن و من چی هستم...پر از گناه و منتظرم نفسم منو به هر سویی بکشونه دریغ از این که من هم مشتی خاک خواهم شد....
خیلی حرف زدم ،میخوام از شهیدی بگم که روی سنگ مزارش نوشتند:
...مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال...

توی گلزار شهدای قزوین وقتی از کنار مزار شهید عباس بابایی عبور کنی به قطعه 7 ردیف 2 میرسی....اونجا یک سنگ قبر میبینی که روش نوشته شده:
...مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال..
اگر میخوای روی سنگ قبر اسم شهید رو ببینی دنبال اسم نگرد ،چون اون شهید وصیت کرده بود :
به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید،میخواهم همچون ده ها شهید دیگر گمنام باقی بمانم..اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید :مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال

-----------------
اسم این شهید بزرگوار علی قاریان پور است،شهید بسیار بزرگوار و نورانی...
ما کجا و این شهدا کجا..همه کار من ریا و این شهدا حتی اسمشونم نمینوشتن،از این شهدا زیاد دارم...شهید باکری که گفت دوست دارم پیکرم برنگرده تا یک وجب از خاک این دنیا رو اشغال رو نکنم....
یا شهیدی که خواسته بود مثل مادرش حضرت زهرا پیکرش پیدا نشه...


در عمليات كربلاي 5، معاون گروهان محسن بركابي بودم، دسته هاي 1 و 2 گروهان از جلو در حال حركت بودند كه همان آغاز حركت، دو گلوله به بركابي خورد و او را مجروح كرد. كمي كه جلوتر رفتيم، گلوله هاي دوشكاي دشمن جفت پاهاي معصومي را نشانه گرفت و او هم به زمين افتاد و ما مانديم و گروهي از بچه ها از جمله: قاريان پور، خسروي، اللهياري، حسني، امير عبادي، جواد حضرتي، عبدي، سيد حسيني و تعدادي ديگر.

بركابي و معصومي كه جلوي دسته بودند، تير خورده و افتادند. ما زديم داخل كانال عراقي ها و در حالي كه رزمندگان شمالي در سمت چپ ما مستقر بودند، همچنان كانال را پاكسازي كرده و پيشروي مي كرديم تا به لشكر خراسان بپيونديم. داخل كانال پر از جنازه هاي سربازان عراقي بود.

كمي جلوتر كه رفتيم تير مستقيم يكي از عراقي ها به اللهياري و خسروي برخورد كرد و آنها هم به زمين افتادند، اما هنوز تيربار عراقي كار مي كرد كه مظفري آرپي جي اش را مسلح كرده و رفت روي خاكريز ايستاد و در حالي كه از همه جا تير به روي ما روانه بود، ايستاد و با نخستين شليك گلوله آرپي چي، سنگر تيربارچي را منهدم ساخت.

خيالمان كه از عراقي هاي سنگر تيربار آسوده شد، بلافاصله حركت به جلو و پاكسازي كانال از دشمنان را ادامه داديم. وضعيت در داخل كانال طوري بود كه امكان توقف حتي براي يك ثانيه هم نبود و بايستي سريع عمل مي كرديم تا بچه هاي بيشتري شهيد و زخمي نشوند.

پيشروي ما ادامه داشت تا اينكه گلوله ديگري از دشمن به علي قاريان پور خورد و او هم به زمين افتاد. امكان ايستادن و رسيدگي به حال او را نداشتيم، چون اگر لحظه اي از دشمن غافل مي شديم، تلفات بيشتري مي داديم.

پيشروي را ادامه داده و تا نبش كانال به جلو رفتيم. آنجا آخرين خاكريز و پر از جنازه عراقي و مجروح بود كه حتي در آخرين نفس هاي خود تلاش مي كردند آخرين تيرهايشان را هم روانه ما بكنند. وقتي از كشته شدن همه آنها اطمينان حاصل كرديم، امير عبادي گفت: علي افتاده و از او خون زيادي مي رود.

او كه اين حرف را زد به سراغ علي رفتيم. علي افتاده و خون پيرامون او را گرفته بود. دستم را بردم زير بدن علي كه او را بلند كرده و به عقب ببريم، ولي به قدري از بدنش خون رفته بود كه از دستانم ليز خورد و به زمين افتاد.

تصميم گرفتيم هر طور شده او را به عقب منتقل كنيم. گفتم پلاكش را بردارم. همين كار را هم كردم، پلاكش را كه از گردنش درآوردم، علي گفت: چرا پلاكم را درمي آوري، مگر من شهيد مي شوم؟

گفتم: نه، ديدم پلاك گردنت را اذيت مي كند، به خاطر همين برداشتم. محمد باريك بين كه همراه ما بود، با وسايلي كه داشت زخم علي را بست و او را فرستاديم عقب كه زير دست و پاها نماند. اما او پيش از رسيدن به درمانگاه به شهادت رسيده بود.

قسمتی از وصیت نامه شهید علی قاریان پور:
اگر جنازه ام به دست شما رسيد و براي ديدنم آمديد، با چادر سفيد بياييد كه انگار به عروسي عزيز خود مي رويد و در روز تشييع جنازه هم با چادر سفيد باشيد كه انگار عزيز خود را به حجله دامادي مي بريد.
در پشت جنازه ام شعارهاي «حسين حسين» و «يا مهدي» سر بدهيد كه آقايم شب اول قبر به داد من روسياه برسد. يك شاخه گل سرخ و يك قطعه عكس امام خميني را در قبرم بگذاريد تا آنها را به آقا و مولايم حسين (ع) بدهم، اگر چه نمي دانم در آن لحظه چه بگويم.
اگر مي شود يك مقدار خاك كربلا در قبرم بگذاريد و جنازه ام را نيمه شب دفن كنيد و برويد ببينيد كه چرا فاطمه (س) به علي(ع) فرمودند كه مرا نيمه شب دفن كن!
و چون همه ما از خاك آمده ايم و به خاك برمي گرديم، بر روي سنگ قبرم نوشته شود: «مشتي خاك به پيشگاه خداوند متعال» و در آخر دوست دارم در آخرين لحظه زندگي، لب تشنه از دنيا بروم.


دوستان به این تاپیک هم سر بزنید:
شهیدی که سر مزارش نوشت:
پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی.

http://www.askdin.com/thread17344.html#post196434

خیلی گشتم تا زندگینامه این شهید رو پیدا کنم ولی متاسفانه چیزی حاصل نشد. کاش بچه های قزوینی سایت مطلبی برامون بیابند. ولی خوب دیدن این وبلاگ هم ارزش داره:

فتووبلاگ شهدای قزوین


این شهید بزرگوار هم جزو کسانی هست که درخواست کرده سنگ مزارش ساده باشه:

شهيد مهندس محمد فتحعلی زاده



قسمتي از وصيت نامه شهيد مهندس محمد فتحعلی زاده:

سنگ قبر برایم نسازید و قبر بسیار ساده و گلی با یک تکه حلبی کوچک نباتی بگذارید تا یادتان باشد همیشه که هنوز حلبی آبادها و روستاهای دور افتاده مان ؛مادران ؛خواهران و برادران و پدرانمان حسرت غذای روزانه رامیکشند.

در هر دشت که لاله زاری بوده است
از سرخی خون شهریاری بوده است
هر شاخه بنفشه کز زمین می روید
خالی است که بر رخ نگاری بوده است


maryam;196484 نوشت:

سنگ قبر برایم نسازید و قبر بسیار ساده و گلی

روی قبرم ، مثل برادر فتحعلی زاده ، گِلی باشد،

زیرا در شهرمان کسانی هستند که نان روزمره خود را نمی توانند پیدا کنند

و در زیر سقفهای گِلی زندگی می کنند...

فرازی از وصیتنامه شهید عادل عظیم خانی