بازتاب هاي فكري يك مسيحي سابق و مسلمان اسبق

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بازتاب هاي فكري يك مسيحي سابق و مسلمان اسبق

با سلام

مقاله مورد بحث، مسائلی را راجع به مسیحیت، اسلام، شیطان و کثرت ادیان الهی مطرح می­کند و در نهایت نتیجه می‌گیرد که خدایی وجود ندارد و این امور همگی ساخته و پرداخته ذهن انسان است.
در این مقال ما به بررسی ایرادات وارده پرداخته­ایم و سعی در پاسخ‎گویی بدان‎ها از منظر اسلام داریم.

مقدمه
نویسنده مقاله مدعی است که از پدر و مادری مسلمان، زاده شده و از این رو، طبعاً مسلمان بوده است. سپس تغییر عقیده داده، مسیحی می­شود.
آنگاه از مسیحیت هم دست کشیده و پی می­برد که اساساً خدایی نیست!
ما در خلال این مقال، ایرادات ایشان را مطرح نموده و به بررسی صحت و سقم آنها می­پردازیم.
از نکته­های شگفت­ آور این است که – چنانکه خود نویسنده، در ابتدای بحث بیان کرده است - ایشان ابتدا از اسلام به مسیحیت تغییر عقیده می­دهد و سپس! به مطالعه انجیل می­پردازد. و پس از تأمل در انجیل، از مسیحیت نیز رویگردان می­شود.
علت رویگردانی ایشان از اسلام نیز شنیدنی است: «توسط این دین اصلاً نمی­توانم با خدا ارتباط برقرار کنم و به قولی خوشحال نبودم.» البته ایشان ذکر نکرده­اند که چه مشکلی در اسلام است که امکان ارتباط با خدا در آن نیست.
خوب بود ایشان به ما می­گفت که: چطور این همه مسلمان در طول قرن‎ها با این دین زیسته­اند و با خدا ارتباط برقرار کرده­اند؟
و بالاتر از این، خوب بود ایشان، تاریخ عرفای مسلمان را نیز توجیه می­نمود. چرا که وجود عرفان در یک دین، می­تواند نشان از ظرفیت و توانایی مفاهیم آن دین برای برقراری ارتباط باطنی اشخاص با خداوند باشد.

به راستی آیا امثال مولوی­ها، حافظ­ها، سعدی­ها، شبستری­ها، فاقد هر گونه احساس ارتباط با خدا بوده­اند؟!
آیا بدون احساس گداختگی می­توان چنین «مثنوی» سرود؟
بنابراین، چنین ایرادی در صورت صحت گفته ایشان، به خود شخص و باورهای وی بر می­گردد که فهمی نادرست از اسلام داشته است. شیوه ارتباط انسان با خدا به آسان­ترین وجهی در قرآن بیان شده است:
«ادعونی استجب لکم»[1]
مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم
نه نیازی به کلیسا رفتن است و نه آبروی خویش را نزد کشیش ریختن. فقط و فقط ارتباط درونی انسان با آفریدگار خویش است؛ آفریدگاری که از رگ گردن به انسان نزدیک­تر است و از کوچکترین اندیشه­های انسان آگاه است.[2]
بنابراین، همچنانکه نویسنده این مقال، بدون مطالعه انجیل، به مسیحیت گرویده است، بدون مطالعه و تأمل در اسلام، از این دین روی گردانیده است.

ادامه دارد...!


خلقت آدم و گناه نخستین
نویسنده در ادامه بحث به داستان خلقت آدم و گناه نخستین در کتاب مقدس مسیحیت اشاره می­کند و ایراداتی بر این داستان وارد می­کند.
لازم به بیان است که داستان خلقت آدم در قرآن کاملاً متفاوت با آن چیزی است که در کتاب مقدس فعلی مسیحیت است.
آنچه در کتاب مقدس موجود آمده، این است که: پس از اینکه خداوند، آدم را آفرید وی را در باغ عدن گذاشت و او را گفت: از همه میوه­های درختان باغ بخور، بجز میوه درخت شناخت نیک و بد، زیرا اگر از میوه آن بخوری، مطمئن باش خواهی مُرد.
آدم و حوّا در بهشت، برهنه بودند بی آنکه احساس شرم نمایند.
سرانجام، مار، حوّا را فریفت و حوّا همسرش آدم را؛ و با خوردن از آن درخت، چشمان آن دو باز شد و از برهنگی خود آگاه شدند.
عصر همان روز، آدم و زنش صدای خداوند را که در باغ فردوس می­خرامید شنیدند و خود را لابلای درختان پنهان کردند. خداوند آدم را ندا داد: ای آدم! چرا خود را پنهان می­کنی؟
آدم جواب داد: صدای تو را در باغ شنیدم و ترسیدم، زیرا برهنه بودم؛ پس خود را پنهان کردم.
خداوند فرمود: چه کسی به تو گفت که برهنه­ای؟
آیا از میوه آن درختی خوردی که به تو گفته بودم از آن نخوری؟ ... [3]
این خلاصه­ای از سرگذشت حضرت آدم و همسرش است طبق آنچه در اوائل سفر پیدایش تورات،[4] آمده است.

آنچه در قرآن می­خوانیم حقیقتاً چیزی دیگر است.
اگر ما بودیم و این داستان برساخته­ی یهودی‎ها و مسیحی‎ها، نه از توحید الهی خبری بود و نه از علم مطلق حق اثری.
از قرآن می­آموزیم که: قبل از سکونت آدم در بهشت، وی اسم‎هایی را از خداوند آموخته بود که ملائکه مقرب درگاه او آنها را نمی­دانستند و بدین طریق بود که برای آدم سجده کردند.[5]
بنابراین، برخلاف آنچه در تورات آمده است چنین نیست که درخت ممنوع، درخت دانایی بوده باشد.
همچنین، قرآن چنین می­گوید که: آدم و حوا قبل از خوردن از درخت ممنوع، نه تنها لباس برتن داشتند، بلکه ‎افتادن در این فتنه شیطانی، باعث برکندن لباس‎شان و نمایان شدن عورت‎هایشان شد.[6]
به علاوه، خداوند، غافل از احوال آنها نبود که با پنهان شدن آدم از کارشان با خبر شود؛ بلکه چون آنها از درخت ممنوع خوردند و برهنگی­هایشان بر آنان آشکار شد، و به چسبانیدن برگ‎های درختان بهشت بر خود آغاز کردند، پروردگارشان بر آن دو بانگ زد: «مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت شیطان برای شما دشمنی آشکار است.»[7]

ادامه دارد...!


بنابراین، نه آنچه آدم خورد، میوه دانایی بود؛ و نه خدا غافل از آدم و حوا در باغ فردوس می­خرامید. به علاوه طبق قرآن، گناه نخستینِ آدم در ژن فرزندان و عقوبت آنها اثری نه گذاشته و نه می ‎گذارد. آنچه اسلام به ما می­گوید، این است که هر کسی مسؤول اعمال خویش است:
«کل نفس بما کسبت رهینة»[8]
هر کسی در گروِ دستاورد خویش است
کاری که حضرت آدم(ع) در بهشت انجام داد، خواه گناه دانسته شود یا ترک اولی،[9] خودش مسؤول آن است و البته از قرآن کریم چنین می­آموزیم که خداوند اسباب توبه او را فراهم نمود و توبه­اش را پذیرفت.
از این رو، نه تنها فرزندانش راجع به عمل او مورد مؤاخذه قرار نمی­گیرند، بلکه خود او نیز بخشیده شده است و از انبیاء و مقربان درگاه الهی است. بنابراین، عمده اشکالات مطرح شده در مقاله، متوجه مسیحیت موجود است.
اگر پرسیده شود که چرا پس از قبول توبه حضرت آدم(ع)، او به بهشت برگردانده نشد، می­توان پاسخ داد که چنین چیزی درست نیست، چرا که سرانجام آن حضرت، بازگشت به بهشت است؛ اما ظاهراً اراده الهی بر این قرار گرفته تا از آن پس، قبل از ورود به بهشت، آن حضرت و سایر فرزندانش ابتدا مورد آزمون قرار گیرند و سپس آنهایی که از پس آن بر آمده­اند وارد بهشت شوند.
به عبارت دیگر، پذیرفته شدن توبه به معنای بازگشت تمام و کمال به حالت اولیه نیست و چه بسا متناسب با شرایط فعلی حکمی در خور نیز صادر شود، اما در هر حال سرانجام انسان‎های نیک کردار، بهشت است.

محدوده­ای بودن دعوت انبیاء
نویسنده در ادامه بحث، بر ادعای میسحیت که حضرت عیسی(ع) را خدا می­پندارند این ایراد را وارد می­کند که چرا خدا فقط برای برخی از مردم زمین و آن هم فقط قوم یهود تبلیغ می­کرد؟
تکلیف دیگر مردمان چیست؟
چرا مردم بقیه‌ی نقاط زمین وارد ملکوت خدا نشوند؟
اساس ایرادات فوق نیز ناشی از مسیحیت تحریف شده موجود است؛ چرا که در اسلام چنین چیزی به هیچ وجه مطرح نیست که چیزی به نام «ملکوت خدا» صرفاً از آنِ مسلمانان باشد؛ بلکه خداوند نسبت به کسانی که دلیل و حجتی از اسلام به آنان نرسیده است بخشنده و مهربان است و چنانکه خود در قرآن تصریح می­فرماید:
«و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولاً»[10]
و ما تا پیامبری برنگزینیم، به عذاب نمی­پردازیم
از این رو، نه تنها تکلیف ساکنان نقاط دیگر کره زمین، مطابق عقل و عقلانیت است بلکه تکلیف ساکنان احتمالی دیگر کرات نیز روشن است.

ادامه دارد...!


خدای واحد و کثرت ادیان
در ادامه بحث، نویسنده مقاله سخن از تعدد ادیان را به میان می‎آورد و می‎پرسد چرا خدا از اول یک دین را طراحی ننموده و چرا این ‎همه تفاوت میان ادیان است؟
مگر همه ادیان از طرف خدا نیست؟

سیستم بدنی انسان‎ها یکسان است پس چرا باید ادیان مختلف داشته باشند؟
اولاً باید متذکر شویم که همه ادیان از طرف خدا نیست؛ مثلاً ما آیین بودا را جزء ادیان الهی نمی­دانیم. آنچه که مدعای ماست و طبعاً باید نسبت به آن پاسخ‎گو باشیم، این است که از ادیان موجود، ادیان ابراهیمی از طرف خدا بوده است؛ اما تفاوت‎های آنها از نظر ما چنان نیست که نویسنده پنداشته است؛ زیرا ما یهودیت و مسیحیت موجود را تحریف شده می­دانیم؛ همچنان‌که با اندک تأملی در عهدین موجود، این مسأله روشن می­شود، و امروزه اسناد تاریخی نیز روشنگر این امر است.[11]
بنابراین، نمی­توان با توجه به عهدین موجود راجع به اختلاف ادیان، بحثی علمی مطرح نمود.
ثانیاً مسأله­ای که نویسنده مقاله بدان توجهی نداشته این است که کثرت ادیان چگونه کثرتی است؟
آیا کثرتی ماهوی و گوهرین است، یا اینکه کثرتی دیگر است؟
آنچه ما از قرآن می­آموزیم این است که همه انبیاء الهی انسان‎ها را به توحید فراخوانده­اند، و به عبادت خدایی یگانه که آفریدگار آنهاست، و ایمان به روزی که بازگشتگاه همه انسان‌هاست.
از این رو، آموزه­های محوری همه ادیان الهی یکسان بوده است. پس فرق آنها در چه بوده است؟
تفاوت‎های ادیان الهی، در نحوه آزمایش‎هایی بوده است که خداوند متعال، بنا بر حکمت خویش و با توجه به احوال بندگان از آنها به عمل می­آورده است. البته لازم به ذکر است که این آزمایش‎ها چندان مقابل یکدیگر نبوده­اند که چنانکه نویسنده گفته است: «دو هزار سال پیش خدا این‌قدر از خوبی و بخشش می­گوید و ناگهان بعد از ششصد سال یک دفعه تغییر عقیده داده و همواره از ترس و آتش و سوختن و عذاب حرف می­زند.»

نه حضرت عیسی(ع) آن بوده است که مسحیت امروز می­گوید و نه فرستاده خاتم(ص) این بوده است که در ذهن نویسنده است. چنانکه در روایات، آمده است حضرت یحیی(ع) که معاصر حضرت عیسی(ع) بوده است، چنان از خوف خدا می­گریست که بر گونه­هایش اثر گریه هویدا بود.[12]
این گریه­ها از ترس عذاب الهی و آتش دوزخ بود.
پس خدای زمان حضرت عیسی(ع)، عقیده متفاوتی!! با خدای ششصد سال بعد نداشته است. البته این نکته قابل ذکر است که چه بسا پیامبری رحمت خدا در نظرش بیشتر جلوه­گر باشد، و بشاشیت وجهش دائماً نمودار؛ اما پیامبری دیگر، ترس از کوتاهی­اش در درگاه الهی بر او فائق باشد و از این رو، خوفناک از قدرت قاهره حق باشد که مبادا او را در غفلت فراگیرد.
در هر حال، نباید فراموش کنیم که انبیاء الهی داعیه فوق بشری نداشته­اند:
«قل انّما انا بشر مثلکم یوحی الیّ»[13]
بگو: من هم مثل شما بشری هستم و[لی] به من وحی می شود

بنابراین، خدای ابراهیم(ع) و موسی(ع) و عیسی(ع) و محمد(ص) یک خداست و لاغیر.
اما این خدا در طول تاریخ، پیامبرانی را به سوی اقوامی با فرهنگ‎ها و آیین‎های متفاوت فرستاده است که هر کدام مقتضیات و لوازم خاص خود را داشته­اند و از این رو، جزئیات احکام و آزمون‎های الهی برای آنها گونه­گون شده است.
امروزه بر ماست که با تحقیق و کاویدن آثار بجا مانده از ادیان و آموزه­های‎شان نسبت آنها را با حقیقت بسنجیم. البته در مسیر تحقیق بی­طرفانه، بی­تعصبی به علائق و گرایش‎ها و پیش‎داوری‎های شخصی و دیگر شروط و لوازم پژوهش، امری بایسته است. قرآن کریم بارها ما را به اندیشیدن در این کتاب الهی، فرا می­خواند:
«أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها»[14]

آیا به آیات قرآن نمی­اندیشند؟
یا [مگر] بر دل‌هایشان قفل‌هایی نهاده شده است؟‌
از این‎رو، بهتر است بجای نوشته­ها و گفته­های احساساتی، آثار ادیان را بر گیریم و آموزه­های بنیادین آنها را در کنار هم نهیم. در اینجا است که فرق توحید ارائه شده در عهدین، و توحید قرآنی روشن می­گردد و پی می‎بریم که آنچه آنها معرفی می­نمایند، شرکی بیش نیست.

ادامه دارد...!

شیطان
پرسش‎های دیگری که نویسنده مطرح نموده، راجع به شیطان است.
بحث شیطان و پرسش‎های پیرامونش از دیرباز اذهان اندیشمندان ادیان مختلف را به خود مشغول داشته است: شیطان کیست؟
آیا شیطان خالق شر است؟
آیا خدا شیطان را آفرید؟
اگر پاسخ، مثبت است، چرا او را آفرید؟
و ... . نه تنها در میان اندیشمندان ادیان مختلف، بلکه در میان اندیشمندان مسلمان نیز پاسخ یکسانی به همه این پرسش‎ها داده نشده است.
در اسلام، مسلّم است که شیطان، مخلوق خداست، و خالق چیزی هم نیست، اما پاسخ دیگر پرسش‎ها را نمی­توان بدین سادگی و صراحت داد.
شیطان از جنّیانی است که سال‎ها خداوند را عبادت کرده و در بارگاه قرب او بوده است؛ ولی اکنون از دستور الهی سرپیچی کرده و خداوند او را از درگاه خویش رانده است.
حال با توجه به اینکه سالیانی دراز، از عابدان درگاه حق بوده است، در مقابل این طاعات طولانی، حاجتی از خدا دارد.
آیا درست است که همین یک درخواست او رد شود تنها به این دلیل که دیگران را گمراه می­کند؛ در حالی که این دیگران، انسان‌هایی­ هستند دارای عقل­ و اراده­ که می‎توانند از مکر و حیله او در امان باشند؟
مقصود ما این نیست که در مقابل طاعات وی باید درخواستش اجابت می‎شد، بلکه بحث بر این است که با اجابت این درخواست به چه کسی ظلم شده است؟
خداوند متعال، کسی است که هر چه بخواهد انجام می­دهد[15] و کسی را یارای چون و چرا کردن در حکمش نیست.[16]
با این وجود، وی بر بندگان خویش به هیچ عنوان ستم روا نمی­دارد.[17] باید توجه دقیق داشته باشیم که انسان در این عالم برای آزموده شدن پا نهاده است و موجودی است مختار که با قوه عقلش امکان انتخاب راه سپاس و ناسپاسی برایش فراهم شده است. طبیعی است که در این آزمون، موانعی سر راه او قرار دارد. اساساً آزمون بدون مانع، چیزی بی­معناست.[18]
قلمروی شیطان، «تشریع» است نه «تکوین»، یعنی قلمروی شیطان فعالیت‎های تشریعی و تکلیفی بشر و محدود به اندیشه بشر است نه تن و بدن او.
نفوذ شیطان در اندیشه بشر نیز منحصر است به حد وسوسه کردن و خیال یک امر باطلی را در نظر جلوه دادن.
شیطان چنین قدرتی ندارد که به شکل یک قدرت قاهره بتواند بر وجود بشر مسلط شود و بتواند او را بر کار بد اجبار و الزام نماید.
این امر از حوزه قدرت شیطان خارج است. تسلط شیطان بر بشر محدود است به اینکه خود بشر بخواهد دست ارادت به او بدهد:[19]
«إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ»[20]
او [= شیطان] را بر کسانی که ایمان آورده­اند، و بر پروردگارشان توکل می­کنند، تسلطی نیست. تسلط او فقط بر کسانی است که وی را به سرپرستی بر می­گیرند، و بر کسانی که آنها به او [= خدا] شرک می­ورزند
از این آیات می­آموزیم که اگر شیطان تسلطی بر انسان‎ها دارد این تسلط منوط به این است که خود انسان این تسلط را بپذیرد؛ یعنی در نهایت، اختیار با خود انسان است که با اراده خویش این سیطره را محقق سازد و برده او شود.
پرسش از چرایی خلقت شیطان، بدین پرسش عام­ بر می­گردد که چرا خدا کافر را می­آفریند با این که می­داند فرجامش آتش است.
حکمت این خلقت چیست؟

مفسر بزرگ معاصر ما، علامه طباطبائی‎، در پاسخ به این شبهه می­فرماید: مراد از حکمت[21] در آفرینش، یا حکمت در آفرینش کل عالمِ مخلوق است و یا حکمت در آفرینش انسان.
در صورت اول [پرسش از حکمت کل عالم آفرینش باشد] می‎توان پاسخ داد که با دلیل عقلی اثبات شده است که خداوند، فاعل تام برای همه مخلوقات خود است و در فاعلیتش نیاز به متمّمی ندارد
. از این رو، مبدأ برای ماسوای خویش است و ذاتاً منبع هر خیر و رحمت و جود و بخششی است.
اثر این جود و بخشش این است که مستحقین طبق استعداد و استحقاقشان بهره­مند می‎شوند. پس اختلاف مستحقین طبق اختلاف استحقاقشان، امری است که به آنها بر می‎گردد نه به ذاتی که مبدأ خیر است.
اما در صورت دوم [پرسش از حکمت آفرینش انسان باشد]، از آنجا که خداوند ذاتاً غنیّ است، بدون اینکه فائده­ای از خلقت انسان نصیبش شود، از ماده پست زمینی، ترکیب خاصی می‎آفریند که با سلوک در طریق کمال، به مرتبه والای کمالی خویش نائل شود و با کمالش بر هر موجودی برتری یابد. این غایت نوع انسان است.
آشکار است که با توجه به اینکه این دنیا، عالم تزاحم است، و علل و اسباب گوناگونی با هم در کارند، همگان به سعادت نمی­رسند و این امر نه تنها در مورد انسان، بلکه در دیگر موجودات نیز چنین است.
انواع حیوانات و گیاهان و همه ترکیبات معدنی دارای غایات نوعی­ای هستند که فقط برخی از مصادیق، بدین غایت می­رسند و نه همه.
اگر فرض شود که [توسط خدا] از موانع رسیدن به غایت افراد جلوگیری شود، این امر به معنای فرو ریختن قانون آفرینش و ایجاد خلل در علل و اسباب است و این معنایی جز ابطال نظام عالم ندارد.
بنابراین، حکمت آفرینش انسان، رسیدن به غایت کمال است، و علم الهی به اینکه بسیاری از افراد به آتش در می­آیند، باعث نمی­شود که مراد او از آفرینش نوع انسانی مختل شود؛ چرا که انسان موجودی مختار است و در نهایت، خود اوست که تصمیم می­گیرد و راه خود را انتخاب می­کند.[22]
طبیعی است که بنای خداوند به عنوان خالقی بی همتا و با اوصافی بی‎بدیل، بر این بوده تا عالمی تمام و کمال را با همه لوازمش بیافریند. روشن است که وجود موجوداتی «مختار» در این عالم، کمال آن تلقی می­شود و نه نقصان.
شیطان و انسان هر دو موجوداتی مختار هستند که استحقاق آفرینش داشته­اند. از این رو، اگر خداوند آنها را نمی‎آفرید، در واقع از جود و بخشش، دریغ شده بود.
اما اکنون که به مقتضای حکمت و جود او، اینها آفریده شده­اند، طبعاً خودشان به مقتضای «اختیارشان» بایستی مسئول اعمال خویش باشند. نکته دقیق همین جا است که موجود مختار، به اختیار خود، کار می­کند.
علاوه بر این، نادانی ما نسبت به حکمت یک مصداق خاص، دلیل بر بی‎حکمت بودن آن نیست.
چه بسیار چیزهایی که ما انسان‎ها به چرایی وجود آنها واقف نبودیم و اکنون هستیم و همین طور چه بسیار اموری که اکنون نمی­دانیم و گذشت روزگاران آنها را بر ما آشکار سازد. ندانستن، دلیلی بر بی­حکمت بودن نیست.

ادامه دارد...!

جهنم و مجازات‎های اخروی
مسأله دیگر مطرح شده در مقاله مورد بحث، چرایی وجود جهنم است؛ در حالی که خداوند این قدر انسان را دوست داشته است که او را مثل خویش آفریده است.
در پاسخ به این مطلب باید گفت که مجازات بر سه گونه است:
1. مجازات قراردادی (تنبیه و عبرت)؛
2. مجازاتی که با گناه، رابطه تکوینی و طبیعی دارد (مکافات دنیوی)؛
3. مجازاتی که تجسم خود جرم است و چیزی جدا از آن نیست (عذاب اخروی).
نوع اول مجازات همان کیفرها و مقررات جزائی است که در جوامع بشری به وسیله قانون‎گذاران الهی یا غیر الهی وضع گردیده است.
نوع دوم از انواع مجازات، کیفرهایی است که رابطه علی و معلولی با جرم دارند، یعنی معلول جرم و نتیجه طبیعی آن است.
این کیفرها را «مکافات عمل» یا «اثر وضعی گناه» می­نامند. مثلاً کسی که سمّی کشنده را بنوشد، مردن نتیجه طبیعی و اثر وضعی نوشیدن سمّ است.
مجازاتهای جهان دیگر، رابطه تکوینی قوی­تری با گناهان دارند. رابطه عمل و جزا در آخرت نه مانند نوع اول، قراردادی است و نه مانند نوع دوم از نوع رابطه علّی و معلولی است، بلکه از آن هم یک درجه بالاتر است. در اینجا رابطه «عینیت» و «اتحاد» حکم‎فرماست؛ یعنی آنچه که در آخرت به عنوان پاداش یا کیفر به نیکوکاران و بدکاران داده می­شود تجسّم خود عمل آنهاست.
قرآن کریم در این باره می­فرماید:
«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعيداً»[23]
روزی که هر کسی آنچه کار نیک به جای آورده و آنچه بدی مرتکب شده، حاضر شده می­یابد؛ و آرزو می­کند: کاش میان او و آن [کارهای بد] فاصله­ای دور بود
مجازات آخرت، تجسم یافتن اعمال این دنیا است. نعیم و عذاب آنجا همین اعمال نیک و بد است که وقتی پرده کنار رود تجسم و تمثل پیدا می­کند.
به عبارت دیگر، اعمال ما صورتی مُلکی دارد که فانی و موقّت است و آن همان است که در این جهان به صورت سخن یا عملی دیگر ظاهر می­شود؛ و صورت و وجهه­ای ملکوتی دارد که پس از صدور از ما هرگز فانی نمی­شود و از توابع و لوازم جدا ناشدنی ماست. در کیفری که با گناه رابطه عینیت و وحدت دارد، دیگر مجالی برای بحث از تناسب داشتن و نداشتن نیست.[24]

موهوم بودن خداوند؟!
در ادامه بحث، نویسنده از ریشه، منکر خدا شده و آن را مفهومی مخلوق بشر دانسته است، که برای حفظ قدرت و پیشرفت امپراطوری‎ها طراحی شده است.
در پاسخ ایشان باید بگوییم که شکی نیست که در طول تاریخ گاه از مفهوم خدا، استفاده ابزاری شده است، اما این امر مستلزم این نیست که اصل وجود خدا امری موهوم باشد. باور به اصل وجود خدا امری برهان­پذیر است که اگر چنین برهانی یافت شود، این باور امری عقلانی و پسندیده خواهد بود و نه موهوم و مخلوق ذهنی انسان.
از آنجا که ما در مقال دیگری در همین سایت، از براهین اثبات خدا سخن به میان آورده‌ایم، لذا در اینجا از تکرار بحث خودداری نموده و خوانندگان محترم را بدانجا ارجاع می دهیم.[25]

فهرست منابع
قرآن کریم با ترجمه محمّدمهدی فولادوند
1) ایلخانی، محمد؛ تثلیث از آغاز تا شورای قسطنطنیه، مجله معارف، دوره دوازدهم، شماره 3، آذر- اسفند 1374ش.
2) طباطبائی، سید محمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، قم، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1393 ﻫ.، الطبعه الثالثه.
3) مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1377ش.
4) ملکی تبریزی، میرزا جواد آقا؛ رساله لقاء الله، مقدمه، ترجمه، توضیح، تعلیق و اضافات از: سید احمد فهری، تهران، فیض کاشانی، 1373ش.

[1] . سوره مؤمن: آیه 60.
[2] . سوره ق: آیه 16.
[3] . ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، علامه طباطبائی، ج 1، ص 140-141.
[4] . چنانکه خوانندگان محترم مستحضرند، مسیحیت، تورات را جزء متون مقدس خود پذیرفته اند.
[5] . سوره بقره: آیات 30 تا 34.
[6] . سوره اعراف: آیه 27.
[7] . همان: آیه 22.
[8] . سوره مدّثر: آیه 38.
[9] . میان مفسرین قرآن اختلاف است که آیا عمل حضرت آدم(ع)، گناه بود یا ترک اولی. خوانندگان محترم می‎توانند به تفسیر المیزان، ج 1، ص 130 مراجعه فرمایند. مرحوم علامه طباطبائی، نهی الهی را در اینجا نهی ارشادی می‎دانند و نه مولوی. نهی ارشادی یعنی نهی‎ای که مکلف را به خیر و صلاحش راهنمایی می‎کند ولی الزام آور نیست. از این رو، کار آنان گناه اصطلاحی نبوده است، بلکه ظلمی در حق خودشان بوده است که سبب خروجشان از بهشت شده است.
[10] . سوره اسراء: آیه 15.
[11] . می‎دانیم که کتاب عهد جدید از شخص حضرت عیسی(ع) نیست و به او وحی نشده است. این کتاب مجموعه‎ای است از رسائل و نامه‎های گوناگون که اشخاص مختلف نوشته‎اند. چهار رساله زندگینامه عیسی مسیح است، و به انجیل معروف است. رساله اعمال رسولان درباره تبلیغ و ترویج مسیحیت پس از عروج مسیح به آسمان تا حدود سال 62 میلادی است. نامه‎های مختلفی که چند تن از رسولان به اجتماعات اولیه و اشخاص مسیحی نوشته اند و تفسیری از پیام و عمل مسیح است و مکاشفه یوحنا که درباره وقایع آخرالزمان است. سنت مسیحی بر این عقیده است که همه این متون (و یا اکثر قریب به اتفاق آن) نوشته حواریون عیسی مسیح است. و اگر نویسندگان کتاب عهد جدید مختلفند مسیحیان بر این عقیده‎اند که تمام کلمات آن به وسیله روح القدس بر آن‎ها تقریر شده است. اما تحقیقات پژوهشگران غربی نشان داده است که نه تنها هیچ کدام از این نویسندگان از حواریون عیسی مسیح نبوده‎اند بلکه هیچ یک از آن‎ها او را ندیده بودند و برخی از رسائل در ابتدای قرن دوم میلادی نوشته شده است. قدیمی‎ترین این متون نامه‎های پولوس قدیس است که بین سالهای 49-50 تا 62 میلادی نوشته شده و قدیمی‎ترین اناجیل هم انجیل مرقس است که حدود سال 70 میلادی به رشته تحریر درآمده است. مورخان بر این اعتقادند که اناجیل متی و لوقا حدود سال 80 نوشته شده است و انجیل یوحنا را معمولاً نوشته شده در اواخر قرن اول و حتی در اوایل قرن دوم می‎دانند. سه انجیل متی، مرقس و لوقا «اناجیل همدید» خوانده می‎شوند، زیرا این سه انجیل منابع مشترکی دارند و متی و لوقا از انجیل مرقس به عنوان یکی از منابع خود استفاده کرده اند. سایر متون کتاب عهد جدید نیز بین سال 90 و 110 میلادی نوشته شده اند. ر.ک: ایلخانی، محمد، تثلیث از آغاز تا شورای قسطنطنیه، مجله معارف، دوره دوازدهم، شماره 3، آذر-اسفند 74، صص 75-74.
[12] . خوانندگان محترم جهت آگاهی بیشتر از خوف حضرت یحیی(ع) می‎توانند به کتاب ذیل مراجعه کنند: ملکی تبریزی، میرزا جواد آقا، رساله لقاء الله، مقدمه، ترجمه، توضیح، تعلیق و اضافات از سید احمد فهری، تهران: فیض کاشانی، 1373، ص 157 به بعد.
[13] . سوره کهف، آیه 110.
[14] . سوره محمد: آیه 24.
[15] . سوره ابراهیم: آیه 27.
[16] . سوره انبیاء: آیه 23.
[17] . ر.ک: قرآن کریم، سوره‎های آل عمران، آیه 182؛ انفال، آیه 51؛ حج، آیه 10؛ فصلت، آیه 46؛ ق، آیه 29.
[18] . جهت مطالعه بیشتر راجع به «شیطان» می‎توانید به منابع ذیل مراجعه کنید: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 34 تا 66، [سوره اعراف، تفاسیر راجع به آیات 10 تا 25] و مجموعه آثار شهید مطهری، ج 1، ص 94 تا 98 و همان، ج 14، ص 209 تا 211.
[19] . مجموعه آثار شهید مطهری، ج 1، ص 95.
[20] . سوره نحل، آیات 99، 100.
[21] . حکمت، جهت خیر و صلاحی است که فاعل را به سوی فعل فرا ­می­خواند.
[22] . المیزان فی تفسیر القرآن، ج 8، ترجمه و تلخیصی از ص 45 تا 47، [سوره اعراف، تفاسیر راجع به آیات 10 تا 25].
[23] . سوره آل عمران: آیه 30.
[24] . ر.ک: مجموعه آثار شهید مطهری، ج 1، ص 225 به بعد.
[25] . ر.ک: سایت پژوهه، مقاله « بررسی مقاله اسطوره بیخدایی».

نویسنده: عقیل فولادی

با تشکر از آقای رضا بخاطر پاسخهای خوبی که به آن مقاله دادند.
به نظرم فرازهایی از پاسخ ها نیاز به بررسی بیشتری دارد:

نقل قول:

البته این نکته قابل ذکر است که چه بسا پیامبری رحمت خدا در نظرش بیشتر جلوه­گر باشد، و بشاشیت وجهش دائماً نمودار؛ اما پیامبری دیگر، ترس از کوتاهی­اش در درگاه الهی بر او فائق باشد و از این رو، خوفناک از قدرت قاهره حق باشد که مبادا او را در غفلت فراگیرد
در هر حال، نباید فراموش کنیم که انبیاء الهی داعیه فوق بشری نداشته­اند:
«قل انّما انا بشر مثلکم یوحی الیّ»
بگو: من هم مثل شما بشری هستم و[لی] به من وحی می شود
از متن فوق ظاهرا این چنین بر می آید که حالات روحی انبیاء در نوع تربیت آنها و مواعظی که ارائه می دادند مؤثر بوده است در نتیجه بعضی بیشتر خوفی بودند و بعضی رجایی!
این نظر بر خلاف آن چیزی است که قرآن از انبیاء می گوید. اصلا معنا ندارد خوف و رجاء در مؤمن توازنش از بین برود زیرا هریک از خوف و رجاء بر اساس شناختی است که نسبت به اسماء حسنای خداوند انجام گرفته است. انبیاء برگزیدگان خداوند هستند که به درجات بالای معرفت رسیده و به همین خاطر مبعوث به سوی انسانها شده اند تا آنها را آشنای با اسماء حسنای خداوند بکنند آنوقت اگر قرار باشد خود آنها در این شناخت نقص داشته باشند در نتیجه خوف و رجایشان متوازن نباشد، چگونه می توانند به انسانها معرفت بدهند؟!
هر میزان که خوف بر رجاء بچربد، جایش را ناامیدی از رحمت خداوند پر می سازد و هر میزان که رجاء بر خوف فزونی یابد، جایش را ایمنی از عذاب خداوند می پوشاند و هر یک از ناامیدی و ایمنی، بزرگترین گناه بعد از شرک است. و انبیاء معصوم از همه گناهان مصون هستند! لذا خوف و رجای آنها متوازن است و از این نظر با هم فرق نمی کنند.
البته انبیاء با توجه به تفاضل رتبه ای که دارند، عمق خوف و رجایشان با هم متفاوت است ولی در هر رتبه، این دو متوازن هستند. تفاوت عمق سبب عدم توازن نیست!
نقل قول:

قلمروی شیطان، «تشریع» است نه «تکوین»، یعنی قلمروی شیطان فعالیتهای تشریعی و تکلیفی بشر و محدود به اندیشه بشر است نه تن و بدن او.
البته شیطان در جسم نیز اثر می گذارد ولی نمی تواند در اراده و خواست انسان تأثیر بگذارد. شراکت او در اولاد، (شارکهم فی الاموال و الانفس) یکی از این تأثیر گذاری ها در جسم است.

همچنین همه ستمهای جسمی که انسانها در دنیا توسط شیاطین انسی می بینند، به صورت غیر مستقیم تحت فرامین شیطان صورت گرفته است.
نقل قول:

اثر این جود و بخشش این است که مستحقین طبق استعداد و استحقاقشان بهره مند میشوند. پس اختلاف مستحقین طبق اختلاف استحقاقشان، امری است که به آنها بر میگردد نه به ذاتی که مبدأ خیر است.
استعداد با استحقاق تفاوت دارد. استعداد را خداوند می دهد و استحقاق را خود موجود بدست می آورد. بهره وری موجودات اگر طبق استعدادشان باشد، این شبهه هنوز به قوت خود باقی می ماند که چرا خداوند استعداد موجودی را کمتر قرار داد تا او مجبور باشد که بهره ای کمتر از رحمتهای خداوند ببرد!

نقل قول:

آشکار است که با توجه به اینکه این دنیا، عالم تزاحم است، و علل و اسباب گوناگونی با هم در کارند، همگان به سعادت نمی­رسند و این امر نه تنها در مورد انسان، بلکه در دیگر موجودات نیز چنین است.
انواع حیوانات و گیاهان و همه ترکیبات معدنی دارای غایات نوعی­ای هستند که فقط برخی از مصادیق، بدین غایت می­رسند و نه همه.

باید توضیح داده شود منظور از این سعادت، سعادت دنیوی و کامروایی های مادی است و الا باز ماندن فردی از سعادتهای جاویدان اخروی به صرف تزاحم اسباب نمی تواند آن باز مانده را قانع کند.
نقل قول:

شیطان و انسان هر دو موجوداتی مختار هستند که استحقاق آفرینش داشته­اند.
تعبیر فوق دقیق نیست زیرا این استحقاق آیا قبل از آفرینش آنها بوده است و یا بعد از آفرینششان؟ اگر قبل بوده است، آنها که اصلا نبوده اند چطور استحقاقشان بوده است؟ و اگر بوده اند، این خداوند بوده است که آنها را متفاوت خلق نموده در نتیجه استحقاق رشد در آنها تعبیه شده است.

نقل قول:

نادانی ما نسبت به حکمت یک مصداق خاص، دلیل بر بیحکمت بودن آن نیست.
چه بسیار چیزهایی که ما انسانها به چرایی وجود آنها واقف نبودیم و اکنون هستیم و همین طور چه بسیار اموری که اکنون نمی­دانیم و گذشت روزگاران آنها را بر ما آشکار سازد. ندانستن، دلیلی بر بی­حکمت بودن نیست.

اگر این حکمت خاص، حکمت آفرینش شیطان باشد، دیگر حکمت خاص و مصداقی در کنار دیگر مصادیق نیست! این مصداق آنقدر بزرگ است که همه مصادیق حکمت آفرینش را فرا می گیرد زیرا اگر روشن نشود چرا شیطان آفریده شده است، حال هر چند دیگر حکمتهای آفرینش روشن باشد، انسان نمی تواند آفرینش را دارای حکمت بداند زیرا وجود شیطان همه زندگی دنیوی و اخروی او را تحث تأثیر عمیق خود قرار داده است! لذا نباید به بحث پیرامون حکمت خلقت شیطان مثل حکمت دیگر اجزاء آفرینش نگاه کرد!
نقل قول:

مسأله دیگر مطرح شده در مقاله مورد بحث، چرایی وجود جهنم است؛ در حالی که خداوند این قدر انسان را دوست داشته است که او را مثل خویش آفریده است.
در پاسخ به این مطلب باید گفت که مجازات بر سه گونه است:
1. مجازات قراردادی (تنبیه و عبرت)؛
2. مجازاتی که با گناه، رابطه تکوینی و طبیعی دارد (مکافات دنیوی)؛
3. مجازاتی که تجسم خود جرم است و چیزی جدا از آن نیست (عذاب اخروی).
نوع اول مجازات همان کیفرها و مقررات جزائی است که در جوامع بشری به وسیله قانونگذاران الهی یا غیر الهی وضع گردیده است.
نوع دوم از انواع مجازات، کیفرهایی است که رابطه علی و معلولی با جرم دارند، یعنی معلول جرم و نتیجه طبیعی آن است.
باید تذکر داده شود هر چند در آخرت اعمال مجسم می شوند ولی شفاعت می تواند باعث محو اعمال زشت و حتی تبدیل آنها به اعمال نیک و مضاعف شدن اعمال نیک گردد.

ان شاء که خداوند ما را مورد شفاعت اولیائش قرار دهد.

روح بخش;258925 نوشت:
با تشکر از آقای رضا بخاطر پاسخهای خوبی که به آن مقاله دادند.
به نظرم فرازهایی از پاسخ ها نیاز به بررسی بیشتری دارد:
[quote
[quote=رضا;258570]
قلمروی شیطان، «تشریع» است نه «تکوین»، یعنی قلمروی شیطان فعالیتهای تشریعی و تکلیفی بشر و محدود به اندیشه بشر است نه تن و بدن او.
[/quote]
البته شیطان در جسم نیز اثر می گذارد ولی نمی تواند در اراده و خواست انسان تأثیر بگذارد. شراکت او در اولاد، (شارکهم فی الاموال و الانفس) یکی از این تأثیر گذاری ها در جسم است.
همچنین همه ستمهای جسمی که انسانها در دنیا توسط شیاطین انسی می بینند، به صورت غیر مستقیم تحت فرامین شیطان صورت گرفته است.

با سلام
ضمن تشکر از شما دوست گرامی
اگر مطالب را کامل بخوانید و تنها قسمتی از ان را برسی نکنید میبینیم که تمامی مطالب به روشنی بیان شده !

قلمروی شیطان، «تشریع» است نه «تکوین»، یعنی قلمروی شیطان فعالیت‎های تشریعی و تکلیفی بشر و محدود به اندیشه بشر است نه تن و بدن او.
نفوذ شیطان در اندیشه بشر نیز منحصر است به حد وسوسه کردن و خیال یک امر باطلی را در نظر جلوه دادن.
شیطان چنین قدرتی ندارد که به شکل یک قدرت قاهره بتواند بر وجود بشر مسلط شود و بتواند او را بر کار بد اجبار و الزام نماید.
این امر از حوزه قدرت شیطان خارج است. تسلط شیطان بر بشر محدود است به اینکه خود بشر بخواهد دست ارادت به او بدهد:[19]
«إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ»[20]
او [= شیطان] را بر کسانی که ایمان آورده­اند، و بر پروردگارشان توکل می­کنند، تسلطی نیست. تسلط او فقط بر کسانی است که وی را به سرپرستی بر می­گیرند، و بر کسانی که آنها به او [= خدا] شرک می­ورزند
از این آیات می­آموزیم که اگر شیطان تسلطی بر انسان‎ها دارد این تسلط منوط به این است که خود انسان این تسلط را بپذیرد؛ یعنی در نهایت، اختیار با خود انسان است که با اراده خویش این سیطره را محقق سازد و برده او شود.

با سلام
اینجا هم دقت لازم را به عمل نیاوردید !
مطالب را کامل بخوانید لطفا


رضا;229162 نوشت:

پرسش از چرایی خلقت شیطان، بدین پرسش عام­ بر می­گردد که چرا خدا کافر را می­آفریند با این که می­داند فرجامش آتش است.
حکمت این خلقت چیست؟

رضا;229163 نوشت:
مفسر بزرگ معاصر ما، علامه طباطبائی‎، در پاسخ به این شبهه می­فرماید: مراد از حکمت[21] در آفرینش، یا حکمت در آفرینش کل عالمِ مخلوق است و یا حکمت در آفرینش انسان.
در صورت اول [پرسش از حکمت کل عالم آفرینش باشد] می‎توان پاسخ داد که با دلیل عقلی اثبات شده است که خداوند، فاعل تام برای همه مخلوقات خود است و در فاعلیتش نیاز به متمّمی ندارد
. از این رو، مبدأ برای ماسوای خویش است و ذاتاً منبع هر خیر و رحمت و جود و بخششی است.
اثر این جود و بخشش این است که مستحقین طبق استعداد و استحقاقشان بهره­مند می‎شوند. پس اختلاف مستحقین طبق اختلاف استحقاقشان، امری است که به آنها بر می‎گردد نه به ذاتی که مبدأ خیر است.
اما در صورت دوم [پرسش از حکمت آفرینش انسان باشد]، از آنجا که خداوند ذاتاً غنیّ است، بدون اینکه فائده­ای از خلقت انسان نصیبش شود، از ماده پست زمینی، ترکیب خاصی می‎آفریند که با سلوک در طریق کمال، به مرتبه والای کمالی خویش نائل شود و با کمالش بر هر موجودی برتری یابد. این غایت نوع انسان است.
آشکار است که با توجه به اینکه این دنیا، عالم تزاحم است، و علل و اسباب گوناگونی با هم در کارند، همگان به سعادت نمی­رسند و این امر نه تنها در مورد انسان، بلکه در دیگر موجودات نیز چنین است.
انواع حیوانات و گیاهان و همه ترکیبات معدنی دارای غایات نوعی­ای هستند که فقط برخی از مصادیق، بدین غایت می­رسند و نه همه.
اگر فرض شود که [توسط خدا] از موانع رسیدن به غایت افراد جلوگیری شود، این امر به معنای فرو ریختن قانون آفرینش و ایجاد خلل در علل و اسباب است و این معنایی جز ابطال نظام عالم ندارد.
بنابراین، حکمت آفرینش انسان، رسیدن به غایت کمال است، و علم الهی به اینکه بسیاری از افراد به آتش در می­آیند، باعث نمی­شود که مراد او از آفرینش نوع انسانی مختل شود؛ چرا که انسان موجودی مختار است و در نهایت، خود اوست که تصمیم می­گیرد و راه خود را انتخاب می­کند.[22]
طبیعی است که بنای خداوند به عنوان خالقی بی همتا و با اوصافی بی‎بدیل، بر این بوده تا عالمی تمام و کمال را با همه لوازمش بیافریند. روشن است که وجود موجوداتی «مختار» در این عالم، کمال آن تلقی می­شود و نه نقصان.
شیطان و انسان هر دو موجوداتی مختار هستند که استحقاق آفرینش داشته­اند. از این رو، اگر خداوند آنها را نمی‎آفرید، در واقع از جود و بخشش، دریغ شده بود.
اما اکنون که به مقتضای حکمت و جود او، اینها آفریده شده­اند، طبعاً خودشان به مقتضای «اختیارشان» بایستی مسئول اعمال خویش باشند. نکته دقیق همین جا است که موجود مختار، به اختیار خود، کار می­کند.
علاوه بر این، نادانی ما نسبت به حکمت یک مصداق خاص، دلیل بر بی‎حکمت بودن آن نیست.
چه بسیار چیزهایی که ما انسان‎ها به چرایی وجود آنها واقف نبودیم و اکنون هستیم و همین طور چه بسیار اموری که اکنون نمی­دانیم و گذشت روزگاران آنها را بر ما آشکار سازد. ندانستن، دلیلی بر بی­حکمت بودن نیست.

ادامه دارد...!

روح بخش;258925 نوشت:

به نظرم فرازهایی از پاسخ ها نیاز به بررسی بیشتری دارد:

[quote=رضا;258570]
شیطان و انسان هر دو موجوداتی مختار هستند که استحقاق آفرینش داشته­اند.
[/quote]
تعبیر فوق دقیق نیست زیرا این استحقاق آیا قبل از آفرینش آنها بوده است و یا بعد از آفرینششان؟ اگر قبل بوده است، آنها که اصلا نبوده اند چطور استحقاقشان بوده است؟ و اگر بوده اند، این خداوند بوده است که آنها را متفاوت خلق نموده در نتیجه استحقاق رشد در آنها تعبیه شده است.
[quote=رضا;258570]
نادانی ما نسبت به حکمت یک مصداق خاص، دلیل بر بیحکمت بودن آن نیست.
چه بسیار چیزهایی که ما انسانها به چرایی وجود آنها واقف نبودیم و اکنون هستیم و همین طور چه بسیار اموری که اکنون نمی­دانیم و گذشت روزگاران آنها را بر ما آشکار سازد. ندانستن، دلیلی بر بی­حکمت بودن نیست.
[/quote]
اگر این حکمت خاص، حکمت آفرینش شیطان باشد، دیگر حکمت خاص و مصداقی در کنار دیگر مصادیق نیست! این مصداق آنقدر بزرگ است که همه مصادیق حکمت آفرینش را فرا می گیرد زیرا اگر روشن نشود چرا شیطان آفریده شده است، حال هر چند دیگر حکمتهای آفرینش روشن باشد، انسان نمی تواند آفرینش را دارای حکمت بداند زیرا وجود شیطان همه زندگی دنیوی و اخروی او را تحث تأثیر عمیق خود قرار داده است! لذا نباید به بحث پیرامون حکمت خلقت شیطان مثل حکمت دیگر اجزاء آفرینش نگاه کرد!

[="arial"][="royalblue"]بنام او

باعرض سلام و احترام به دو استاد گرامي..
من نيز مايل شدم دراين باب و عليرغم نظرات كارشناسانه شما ، نظري شايد نه چندان تخصصي درمورد آن بيان نمايم..
انسان..شايد خدا ؟؟ انسان..شايد شيطان؟؟{درصفات}
واين گفته شايد كل ماجراي خلقت انسان را ازديدگاه فعلي من و برداشت شده از داستان تمثيلي آدم و حوا بيان مينمايد كه انسان بدون هريك ازاين دو نميتواند پايش را به اين دنيا گذارده و زندگي نمايد و اين بدان معناست كه شايد توازون هميشه و درهر صورت بايد بنوعي برقرار گردد تا انساني بتواند بدنيا آمده و ادامه حياط نمايد و ..
{{و آسمان را برافراشت و ترازو را گذاشت تا مبادا ازاندازه درگذريد }}
{{سوره الرحمن . آيات 7و8}}

و گذشته ازاين سوال .. البته اين ديدگاه و نظر من بعداز چندسال فكر و تفحص درآياتي از كلام خدا {قرآن مقدس} و اناجيل يا عهدين مقدس و همچنين،جهان پيرامون و مخصوصا و بيشتر از همه و همانگونه كه استاد و شهيد متفكر ابرازنمودند ، داستان تمثيلي ، آدم و حوا خواهدبود كه تمام اسرار خلقت انسان را دراين داستان ديده كه براين اساس احتمال ميدهم انسان آميزه اي از قدرت و توانايي هاي خدا و قدرت و توانايي هاي شيطان و البته دراين جهان فاني خواهدبود كه درهر لحظه توانايي نزديكي به خدا يا شيطان را خواهدداشت و اگر شيطان در اين داستان يا داستانهاي مربوط به انسان از خداوند بزرگ درخواستي هم نموده احتمالا منظورش نيز همين بوده كه همراه هرانسان و همزمان با او ، او نيز متولد گردد وباز اين اعتقاد يا انتقاد را دارم كه متاسفانه هيچيك ازاديان ابراهيمي نيزنتوانسته اند تا به امروز خواسته انسان مكتشف وجستجوگر را كه همگام با زمان نيز حركت مينمايد را محقق نمايند حتي در تفاسير و تعابير همان داستاني مثالي و خيالي از آدم وحوا و حتي نه اسلام و نه حتي مذهب تشيع..چرا كه اگرچنين بود حتي يك نفرهم نميبايست ازاسلام يا تشيع يا مسيحيت يا يهوديت خود به عقب بازگشت مينمود همانگونه كه بقول فرمايش يكي از امامان بزرگوار و انديشمندمان .. شير به پستان باز نخواهدگشت .. بنابراين ، اين عيب و نقطه ضعف بزرگ در كجاي اين اديان و باورها آشيان كرده كه نشانگراين واقعيت گرديده كه احتمالا يك رازسرپوشيده تاكنون در گوشه اي ازاين باورها خود را بصورت يك تقدس حتي پنهان نموده كه همين تقدس بودن آن شايد سبب پنهان ماندن اين نقاط ضعف نيز گرديده {بعنوان مثال باورنمودن انساني بنام حضرت آدم {ع} } ..

و براي رسيدن به پاسخي صحيح شايد كه بايد ابتدا و قبل از پاسخگويي به هرسوالي ، به اينچنين سوالاتي پاسخهايي درست و علمي تر داده شوند كه آيا بدرستي .. جسم منشاء بيماري روح ست يا روح مسبب بيماري جسم ؟؟ و مهمتر اينكه حتي منظور از روح چه تعريف يا برداشت صحيح يا درستي ميتواند يا بايدباشد؟؟

ادامه دارد..[/][/]

[="arial"][="royalblue"]بنام او
ادامه ازپست بالا{16}

و بعد از آن به اين سوال مهم نيزپاسخ داده شود كه اگرخدا يكي ست؟؟پس چرا اينهمه دين و مذاهب گوناگون؟؟ تا با پاسخگويي مناسب شايد شرايط ذهني آن نيزمساعد گردد كه اين ميتواند نمونه شايد نادرست آن نيز گردد كه آيا تعاريف يا برداشتهاي اشتباه انسانهاي هر دوره بعد از غيبت پيامبر آن پيروان نبوده كه خداوند هم بنا به اين انحرافات عقيدتي درهردين يا انحرافات ذهني پيروان آنها و بنابه نياز زمان و زمانه و براي هدايت مجدد بندگانش كه درهر دوره يا هرحالت و با هر سطح سواد و مدركي همواره و هميشه نيازمند هدايت بوده و خواهند بود ، دين و مرامي ديگر را توسط پيام آوري ديگر به آنان هديه مينمود ؟؟ و آيا اگر چنين اتفاقي به وقوع نپيوسته بود و انسانها در يك باوراعتقادي قرص و محكم يا پابرجا ميماندند .. امروزنيز بشر شاهد اينهمه دين و مذاهب گوناگون ميبود؟؟{كه بنا بدلايلي و ازجمله ممانعت يا برنامه ريزي نكردن،بايد همچنان نيز ادامه يابد}
و بعدازپاسخگويي به اين سوال ، بنظر شما و بعنوان يك انسان بي طرف .. كداميك ازاين اديان و مذاهب را برحق تر و درست تر و خدايي تر ميتوان ديد؟؟ و احتمالا اين سوالي ست كه پاسخش فقط درعمل اثبات خواهدشد و نه درحرف و شعار و بدون مطالعه و كنكاش .. چرا كه از ديد و منظر يك انسان خارجي {خارج ازاين اديان و باورها} هيچيك از آنها تا كنون نيامده اند و رسما اعلام نمايند كه دين يا مذهب يا باورشان داراي چنين اشتباهاتي طي يك دوره بوده و آنها را متقبل شوند و..
واين نشان دهنده چيست غيرازاينكه يك انسان بيطرف و حتي عضوي از اين مذاهب پي ميبرد يا چنين برداشتي مينمايد كه شايد هيچيك از آنها درست و برحق نبوده ونخواهند بود و حتي وجود ذات پاك و مقدس خدا رانيز زير سوال خواهدبرد و تعدادي نيز درنهايت مجبورميشوند براي پيداكردن راه درستي كه ممكن است درآن حتي قرار هم داشته باشند .. مرتب دين و فرهنگ و باور اعتقادي اشان را عوض نمايند به اين اميد كه راه درست راپيدانمايند و اين متاسفانه ادامه خواهدداشت مگر اينكه در عمل همه نيازها در همه جوانب مورد نياز يك انسان دراين دنيا كه او را به سعادت دنيوي و اخروي متعادل برساند يا نزديكترنمايد دربرگرفته و نيازهاي او را پاسخي عقلاني،عاطفي دهد و شايد اينك وظيفه بزرگان مذهبي ما هم ايجاب نمايد كه دراين عصرفن آوري پرسرعت اطلاعات و مفاهيم و همچنين و متاسفانه ، لغزان بودن تعدادي اذهان جوانان و نوجواناني خاص .. درپي يافتن راه چاره اي اساسي تر و قانع كننده تر و منطقي تر نسبت به عبور درب خيبر از آسمانهاي چندگانه باشند و البته علمي تر و منطقي تر و نه چندان تعصبي كه چنين داستانهاي غيرواقعي از تعدادي ذهن عاشق برخيزد و براي بقا و حتي ازدياد جمعيت خود كه خدايي ناكرده با چنين بيانات متعصبانه اما غيرواقعي كه شايد حتي نياز زمانه خودش و شرايط موجودش ايجاد مينمود كه توسط متعصبان عاشق بيان هم شوند دراين عصر و زمانه نتيجه عكس ندهند يا موجب نگردند تا ازتعداد نفرات تشيع حتي كاسته يا خدايي نخواسته زمينه ساز سقوط معنوي اين مذهب پاك و مقدس توسط دشمنان متعصب كور دل و طي ساليان آتي كه معلوم هم نخواهدبود چه پيش خواهدآمد فراهم گردد كه شايد سقوط واقعي ابتدا در ذهن ها يا اذهان بوجود آيد و بعد و بنا به شرايطي در اعمال و درنهايت و شايد در گفتار و اعتراف و اقرارهايي اينچنين كه اين خود نيز احتمالا زمان زيادي را سپري نموده وخواهد نمود و شايد حتي هيچكس هم متوجه حركت آرام و زيرپوستي شيطاني اش نيز نگردد تا لحظه انفجارش كه بازهم اين واقعيت نمود بيشتري پيدامينمايد كه پيشگيري در زمان مناسب احتمالا بهتراز درمان درفردا يا زمان حتي مناسب تر يا لحظه قبل ازانفجار خواهدبود كه احتمالا هزينه ها نيز چندين برابر شده و معلوم هم نخواهد شد كه حتي در آن زمان موفقيتي نسيب بزرگان مذهبي ما درجلوگيري ازيك سقوط يا شكست بزرگ گرداند يا خير..پايان.

باسپاس..[/][/]

بسم الله الرحمن الرحیم....به نام خداوند آسمان و زمینبه ادامه مطلب بروید تا داستان مسلمان شدن هرکدام و محجبه شدنشان رو بشنوید!
ماشا الیلیـکینا

زیبایی ماشا برای همه آشکار است...استیل دخترآنه و بور او همه نگاه هارا جذب می کند!
این دختر روسـی می گوید از جلوه های کاذب که همان بی حجآبی و آرآیش است بدش می آید و الان خوشبخت است...
می گوید:حتی لحظه ای به ذهنم خطور هم نمی‌کرد که روزی به حج بروم و از بهترین و گواراترین آب، یعنی آب زمزم بنوشم.
یک روز مطلع شدم که یکی از نزدیکترین دوستانم بر اثر یک حادثه در شهری دیگر به حالت کما رفته است. من نمی‌دانستم که چطور می‌توانم به او کمک کنم. آن روز برای اولین بار نماز خواندم و دست به دعا برداشتم و از خدای بزرگ کمک خواستم.
روز بعد همان دوستم با من تماس گرفت و گفت: «در آن حالات بیهوشی من تو را می‌دیدم و تو خیلی زیاد به من کمک کردی!»، من در آن لحظه بسیار گریستم؛ زیرا برای اولین بار در زندگی‌ام بود که چیزی از خدا می‌خواستم.

من پنج زبان اروپایی بلد هستم و در حال حاضر در مدرسه و دانشگاه تدریس می‌کنم. ضمناً برخی از نت‌های مجاز شرعی را نیز می‌نویسم
آن جلوه‌ها، پس از مسلمان شدن، برایم بی‌ارزش و منفور هستند.(اضافه کنم ماشا قبل از اسلام آوردن تمامی عکس هایش مثل همه ی خواننده ها مبتذل بوده)
و میگوید از اینکه عکس های بی حجابش در همه جا است ناراحت نیست... دوست دارد مردم ببینندکه در هر سطحی باشند باز هم می توانند به اسلام روی آورند و با حجاب شوند..!
امضا:ماشاالیلیکینا...باحجاب شدم تا به خدا برسم!
آلیسآ حسینووآ
[=Microsoft Sans Serif][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مدت‏هاست که زنان با پوشش اسلامی (روسری) در جای‏جای شهر "قازان" ـ پایتخت جمهوری تاتارستان (از جمهوری‌های خودمختار کشور روسیه) ـ دیده می‏شوند. آنها را در مغازه‏ها، دانشگاه‏ها، مترو و در تمام خیابان‏های شهر می‏توان دید.[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]او در سال 2004 آلبومی تولید نمود که در رده بهترین ‏های موسیقی روسیـه جای گرفت. وی تنها در روسیـه شهرت پیدا نکرد، او را به فستـیوالهای موسـیقی مهم خارجی دعوت می‏ نمودند.[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]موفقیت‏های بسیاری در انتظار این ستاره روس بود، اما او ناگهان از همه آنها دست کشیده و صحنه نمایش را به کلی ترک گفت.[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]همه اعضای خانواده آلیسا به دین اسلام مشرف شده‏ اند: شوهر او «اَحمد»، برادر کوچک‏تر او «بولات»و مادرش که در مدرسه عالی قازآن به نام "محمدیه" درس می‏خواند. [=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]او می‏گوید: «متولد شدن دخترم در جهان‏ بینی من تأثیر بسزایی گذاشت. در گذشته، من می‏خواستم هر دو نقش مادری و خوآنندگی را با هم ایفا کنم؛ اما پس از چندی متوجه شدم که چنین کاری بدلیل گرفتاری‏های زیاد کار خوآنندگی امکان ‏پذیر نیست.
پرستار گرفتن برای کودک هم اصلا در خصوصیات یک تآتآر نیست. حتی در زبان تآتآری نیز لغتی بنام "پرستار" دیده نمی‏شود. چون ملت تآتآر به هیچ‏کس اعتماد ندارد تا فرزند خود را به او بسپارد.
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هم‏ اکنون وقت خود را صرف دخترم «مریم» می‏نمایم و به او یاد می‏دهم که آفریدگار خود را فراموش نکند.[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]آنچه برای من اهمیت دارد این است که هم‏اینک عضو یک خانواده با ارزش و پولادین هستم و در سایه شوهرم احساس آرامش و رضایت می‏کنم و همانند یک زن حقیقی، به فرزند خود رسیدگی می‏کنم.
[=Microsoft Sans Serif][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] می گوید:«می‏دانی! من دیگر نمی‏خواهم در مقابل جمعیت قرار بگیرم. من از موسـیقی مأیوس شده ‏ام و دیگر نمی‏خواهم برای جلب رضایت افراد معتاد به موسیقی، آواز بخوانم!. و همچنین نمی‏خواهم سعی کنم که آنها خوششان بیاید.
[=Microsoft Sans Serif]امضا:الیسا..با حجاب شدم تا مادر خوبی باشم
[=Microsoft Sans Serif]
اِمیلی فرآنسوآ
اِمیـلی فرانسوآ
برنده ی اُسکار 1995 هنگامی که او 12 ساله بود
8سال بعد....اِمیلی مسلمان و با حجاب شد
آشناشدن او با مسائل اسلامی و گفتگو کردن با دوستان مسلمان، باعث شد که نگرشی مثبت نسبت به اسلام پیدا کند. تمام سوالات فلسفی او راجع به معاد، زندگی، اینکه برای چه به این دنیا آمده‌ایم، سرنوشت انسانها چه خواهد بود و اینکه هر کس سرنوشت خودش را با اعمال خودش می‌سازد و…. همه و همه را با خواندن قرآن دریافت. او در این زمینه می‌گوید: ” شروع مطالعه قرآن و مخاطب‌قرار دادن تمام بشریت از لحاظ روانی من را سر جایم میخکوب کرد.
محتوای قرآن حکایت از کتابهای مقدس پیشین می‌کرد، به گونه‌ای که من هم آن را متوجه می‌شدم و هم بسیاری از شک و تردیدهایم را نسبت به مسیحیت از بین می‌برد. قرآن، من را به بلوغی رساند که متوجه شدم سرنوشت من در گروی اعمالیست که مسئولیش به عهده‌ی خود من است. در دنیایی که نسبی‌گرایی بر آن حاکم است، مطالعه قرآن که اهداف معنوی و بنیادهای اخلاقی را مطرح می‌کند برایم بسیار جذاب بود. به عنوان شخصی که به فلسفه علاقمند بوده است، قرآن حد اعلای تمام تفکرات فلسفی است. به نحوی سازمان‌دهی شده است که به تمام سوالات عمیق فلسفی که در طول قرن‌ها در مورد وجود انسان مطرح شده است، و به اساسی‌ترین آنها که “چرا ما اینجا هستیم؟” پاسخ می‌دهد.”
اینها باعث شد که امیلی، دیگر دست از خواندن و تفکر درباره قرآن برندارد. و بالاخره امیلی مسلمان شد و نام «مریم» را برای خود انتخاب کرد
مریم فرآنسوا در حال حاضر جوانی ۲۸ ساله است و در حال کامل‌کردن دکترای خود در دانشگاه آکسفورد در زمینه مطالعات مربوط به مشرق زمین است. او مدرک کارشناسی‌اش را با درجه ممتاز در زمینه سیاست‌های خاورمیانه از دانشگاه جورج توان و مدرک کارشناسی ارشد علوم سیاسی و اجتماعی‌اش را از دانشگاه کمبریج دریافت کرده است.
امضا:اِمیلی...با حجاب شدم چون مسلمان شدم!
سـارآ بـوکر
تازه مسلمان ترین در افراد مشهور جهان است...
دختری که یکی از مدل های بسیار معروف امریکآ است...به طور کلی با حجاب میشود و نقآب می زند!
مقاله های او بسیار با بازتاب هایی در تمام سایت ها بوده است
من یک زن امریکآئی هستم که در مرکز امریکآ بدنیا آمده ام. من مانند هر دختر دیگری بزرگ شدم. با علاقه خاطر شدید به زرق و برق زندگی در “گران شهرها”. در نهایت من به فلوریدآ و از آنجا به ساحل جنوبی میآمی نقل مکان کردم. یک منطقه برای آنهائی که در جستجوی “زندگی پر زرق و برق” هستند. طبیعتا، من آنچه که یک دختر معمولی غربی انجام می دهد را انجام می دادم.
من به ظاهر و جذابیت و گیرائی خودم توجه داشتم. من مرتبا ورزش می کردم و یک مربی شخصی شدم. یک خانه شیک لب دریا خریدم و توانستم یک سبک زندگی “با کلاس” برای خود فراهم کنم.
سالها گذشت تا متوجه شوم که هر چه بیشتر در “جذآبیت زَنانگی ام” پیشرفت می کنم درجه رضایت شخصی و خوشبختی ام پایین می آید. من برده مد بودم. من گروگان ظاهرم بودم.
من در فرار از الکـل و مهمانی ها (پآرتـی ها) به مراقبه (مدیتیشـن) و مذاهب غیرمتعارف پناه می بردم. و در نهایت متوجه شدم که تمامی آنها فقط یک مسکن هستند و نه یک درمان موثر.!
یازده سپتامبر ۲۰۰۱، زمانی که من شاهد رگبار پی در پی
اسلام، ارزشها و فرهنگ اسلامی، و اعلام شرم آور “جنگ صلیبی جدید” بودم، توجه ام به چیزی بنام اسلام آغاز شد. تا آن زمان، تمام چیزهائی که برای من با اسلام تداعی می گردید عبارت بودند از: زنان پوشیده در “چادر”، کتک زنندگان زنان (همسران)، حرام ها، و یک دنیا تـرور و وحشت.!!
یک روز من با
قرآن، کتابی که در غرب بطور منفی معرفی شده است برخورد کردم. در ابتدا سبک و نحوه برخورد قرآن مرا تحت تاثیر قرار داد، و سپس نگاه آن به هستی، زندگی، آفرینش، و ارتباط میان خالق و مخلوق مرا به شگفتی آورد. من قرآن را خطابه ای مملو از بصیرت و بینش برای قلب و روح، بدون نیاز به هیچ مترجم و کشیشی یافتم.
من یک چادر زیبای بلند و یک پوشش سر که شبیه لباس عرفی زنان
مسلمان است خریداری کردم و در خیابان ها و محله هائی که روزهای پیشین با شلوار کوتاه، و یا با لباس کار “شیک” سبک غربی در آنها راه میرفتم، ظاهرشدم. اگر چه مردم، چهره ها، و مغازه ها همه همان ها بودند، اما یک چیز بطرزی چشمگیر و استثنائی متفاوت بود، من همان نبودم و آرامشی که من برای اولین بار در زن بودن تجربه کردم.من احساس کردم که همه زنجیرها پاره شده اند و من بالاخره آزاد شده ام. من از چهره های حیرت زده جدید مردم، در مکانی که زمانی چهره های که پر از نگاه های شکارچی برشکار بود را تجربه کرده بودم، لذت می بردم. ناگهان یک بار از دوش من برداشته شد. من دیگر تمامی وقت ام را صرف خرید، آرآیش، درست کردن موهآیم، و تمرین بدنی برای خوش اندآم شدن نمی کردم. سرانجام، من آزاد شدم.!! من نظر همسر مسلمانم را، که پس از اسلام آوردن با او ازدواج کردم، درباره گذاشتن نقاب و یا بسنده کردن به حجاب را جویا شدم. به نظر او حجاب در اسلام امری واجب است، در حالی که نقاب نیست. در آن زمان، حجاب من شامل پوشش سری که تمامی سر مرا بجز صورتم رامی پوشاند، و یک ردای سیاه بلند گشاد بنام “عبا” که تمامی بدن مرا از گردن تا نوک پا را می پوشاند، بود. بدین دلیل است که من استفاده از نقاب را انتخاب کرده ام، و تا پای مرگ از پوشیدن اش دفاع خواهم نمود.[=impact]به شما زنانی که مفاهیم زشت کـلیشه ای علیه حجاب[=impact] فروتنانه اسلام[=impact]ی را می پذیرید، می گویم که: شما نمی دانید که چه چیزی را دارید از دست می دهید.!!
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]امضا:سارا....با حجاب شدم چون برده ی مد بودم!
سوزآن کآرلآند
سوزآن کآرلآند، در منطقه فیرمـونت اُسترالیا متولد شد، در سن 7 سالگی پدر و مادرش ازهم جدا شدند .در 12 سالگی به سوی موسیقی کشیده شد ودروس مذهبی را کنار گذاشت ولی در 14 سالگی دوباره به کلیسا پیوست، کلیسایی که به گفته خود او افرادش ادعا می کردند که شبها خدا با آنها صحبت می کند او دیگر نمی توانست این چیزها را تحمل کند و برخلاف سابق هماننددیگر نوجوانان همسن وسال خود به جشنهای شبانه و مسافرتهای طولانی نمی رفت. در سن 17 سالگی تصمیم گرفت که در مورد ادیان تحقیق کند که صد البته اسلام شامل این لیست نبود. به گفته او دین اسلام طوری برایش ترسیم شده بود که نشان می داد دینی خشـونت طلب است.!!!
اندکی در مورد مسلمان شدن او:
او دراین باره می گوید:" دین اسلام توجه مرا به خودجلب کردکه درتلویزیون برنامه های مستندی را در مورد دین اسلام می دیدم ویا مقالاتی را راجع به دین اسلام در روزنامه ها میخواندم؛ تصمیم گرفتم در این مورد نیز به تحقیق بپردازم .اسلام ما را به رحمت ومودت بین همدیگر دعوت می کرد واز همه مهمتر مسئله ای که مرا به خود جذب کرد مسئله عقل وجسدوروح است که در مسیحیت هرکدام به مانند یکی از ارکان است اما در اسلام این سه عامل از هم جدانیست.یادم می آید هنگامی که می خواستم مسلمان شوم تمام دوستان وخانواده ام را از این اتفاق با خبر ساختم علی الخصوص مادرم که بر حسب اتفاق شبی که من مسلمان شدم مادرم گوشت خوک سرخ کرده بود تا برای شام مصرف کنیم اما وقتی مادرم متوجه شدکه من دیگر مسلمان هستم ونمی توانم دستپخت او را بخورم به گریه افتاد ومرادرآغوش کشید.بعد از چند روز من محجبه شدم."
"به نظرمن در مورد مسأله حجاب کمی بزرگنمایی شده است؛ حجاب برای من مانند این است که به خدانزدیک شده ام وسمبلی برای زن مسلمان به شمارمی رود، ویک زن به این طریق اعلام می کند که او نماینده دینش است."
"متأسفانه بعد از اینکه حجاب را گذاشتم در خیابانها با تنگ نظری مواجه شدم وبعضی از دوستانم با من قطع رابطه کردند اما اینک که بعد از پنج سال از اسلام من گذشته است ومن به سن بیست وچهارسالگی رسیدم دوستان زیادی اَعم از مسلمان وغیرمسلمان دارم.شوهرم نیز مسلمان است که در استرالیا به دنیا آمده است." (عکس همسرش هم در بالا زدم)
"من اکنون عضو فعالی در جامعه هستم که به اسم اسلام در کلیساها ومدارس غیراسلامی به سخنرانی می پردازم کما اینکه به کمک پناهندگان نیز می پردازم.من به عنوان مسلمان نمونه سال در استرالیا انتخاب شدم ،جائزه ام را که بالغ بر2000دلار بود را به این شرط تحویل گرفتم که بتوانم آن را دراسترالیا برسازمانهای اسلامی وغیر اسلامی بشر دوستانه توزیع کنم."
" اما من هیچگاه تسلیم نشده ام وهرگز نیز از اینکه مسلمان شده ام پشیمان نیستم." امضا:سوزآن...با حجاب شدم چون حجاب سنبل دین اسلام است


حنآن تُرک
«حنان ترک» بآزیگر مصری که چندی پیش بعد از مدت‌ها حجاب را اختیار کرده است، از این که دیر هنگام حجاب را برگزیده است، اظهار پشیمانی کرد.! به گزارش باشگاه خبری فارس به نقل از پایگاه خبری نـورت مصر، «حَنان ترک» بازیگر مصری با اشاره به هفت سال تفکر برای انتخاب حجاب، گفت: این دوران، دوران زیانباری بود و ای کاش از روز اول حجاب را انتخاب کرده بودم. وی در پاسخ به این سوال که پیش از این در فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی بدون حجاب بوده و اینک اگر آن فیلم‌ها را ببیند چه احساسی دارد گفت: حنان ترک اول یک بازیگر بود و حنان ترک دوم یک زن محجبه است. این خواننده مصری در پاسخ به این سوال که با حجابت به کجا می‌خواهی برسی؟، گفت: مدتی ستاره اهل زمین بودم و از خدا می‌خواهم تا مرا به ستاره آسمان‌ها تبدیل کند. وی افزود: برای روز قیامت با اطاعت خدا و عمل خیر و کمک به ایتام تلاش خواهم کرد. وی همچنین با رد هرگونه پیشنهاد بازیگری بدون حجاب گفت: ۸۰ درصد از مردم مصر محجبه هستند و چه کسی باید اینان را نمایندگی کند؟امضا:حنآن تُرک...با حجاب شدم تا ستاره ی آسمان ها باشم!:kaf: