گنج پنهانی بودم، دوست داشتم شناخته شوم!

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
گنج پنهانی بودم، دوست داشتم شناخته شوم!

با سلام

در حدیث قدسی آمده است:
گنج پنهانی بودم، دوست داشتم شناخته شوم؛ پس مردم را آفریدم برای اینکه شناخته شوم.
پس چرا انسان ها از تفکر در خدا منع می شوند؟
و راه شناخت خداوند چیست؟
مرجع عالیقدر شیعه جناب آقای صافی گلپایگانی (دام عزه) اینگونه جواب داده اند:
چکیده:
مقصود و مراد از معرفت خداوند متعال تلاش برای دست یابی به ذات خداوند نیست. زیرا ما مکلّف به امر محال نشده ایم بلکه مراد، معرفت خداوند است به آثار و نشانه های فیض او و تفکر در آفاق وانفس. (یعنی تفکرّ در افرینش عالم بزرگ که جهان پیرامون ماست و عالم کوچک که وجود پر رمز و راز آدمی است)

مشروح جواب:
این حدیث سند معتبری ندارد.
مراد از معرفت خدا که کمال اشرف و اعلای هر انسانی است، معرفت ذات خدا نیست؛ زیرا آن معرفت عقلاً و نقلاً محال و غیر قابل حصول و به اصطلاح محاط محیط نشود و بنابراین در احادیث شریفه از تفکر در ذات خدا نهی شده است.
جایی که حقیقت بسیاری یا همه ی مخلوقات بر بشر مجهول است و جز به خواصّ و آثار آن ها پی نبرده است، حقیقت ذات اقدس ربوبی چگونه امکان درک دارد؟
هر چه بشر در ذات او فکر کند به جایی نمی رسد؛ و باید با پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم هم زبان شده و بگوید:
لَا أُحْصِی ثَنَاءً عَلَیْکَ أَنْتَ کَمَا أَثْنَیْتَ عَلَى نَفْسِکَ (مستدرک جلد ۴، ص ۳۲۱)

مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ (بحار جلد ۶۸، ص ۲۳)

خدا را باید به صفات و اسماء الحسنی و آثار قدرت او – که در کاینات ظاهر است – شناخت؛ چنانکه در قرآن می فرماید:
وَ فىِ الْأَرْضِ ءَایَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ(۲۰)

وَ فىِ أَنفُسِکمْ أَ فَلَا تُبْصِرُونَ(۲۱)(ذاریات)

در وجود خودمان و این انسانی که یکی از مخلوقات به ظاهر بسیار کوچک این عالم است باید تفکّر نمود.
با این همه بررسی هایی که در طول قرون، در عجایب ظاهر و باطن و نظامات حاکم بر آن انجام شده، هنوز هم بشر خودش بر خودش مجهول است.
این است یکی از معانی متعدّد و معرفت آموز حدیث شریف (( من عرف نفسه فقد عرف ربه)) خدا را باید به آیاتش شناخت و در آیاتش، در خلق آسمان و زمین، کرات و کهکشانها، فضا و مخلوقات زنده برّی و بحری و هوایی تفکّر کرد، که به فرموده ی قرآن هم، اینها برای خردمندان آیات و نشانه هاحقّند.

آفرنش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
کوه و صحرا و درختان همه در تسبیحند
نه همه مستمعی فهم کند این اسرار

این همه نقش عجب بر در دیوار وجود
هر که فکرت نکند، نقش بود بر دیواز

برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

کدام برگ درخت است اگر نظر داری
که سر پاک الهی در آن نه محجوب است

همه آیات و نشانه های جمال و جلال و کمال، حق وقدرت و علم بی منتهای او هستند.
نگه دارنده ی بالا و پستی
گواه هستی او جمله هستی

وجودش بر همه موجود قاهر
نشانش در همه اشیا است ظاهر

بری از ضدّ و ندّ خویش و از کس
صفاتش قل هو الله احد بس

تو که در علم خود زبون باشی
عرف کردگار چون باشی؟

قرآن کریم می فرماید:
أَمْ خُلِقُواْ مِنْ غَیرِ شىَْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ(۳۵)(طور)

أَ فَرَءَیْتُم مَّا تُمْنُونَ(۵۸) ءَ أَنتُمْ تخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الخَلِقُونَ(۵۹)(واقعه)

أَ فَرَءَیْتُم مَّا تحْرُثُونَ(۶۳)ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نحْنُ الزَّارِعُونَ(۶۴)(واقعه)

کتاب تکوین را که اسرار و عجایب نظامات هر بخش کوچک و هر ذرّه اش با تألیف کتاب های تدوین نمی توان شرح داد، مطالعه کنید تا به حقیقت بزرگی که در این آیه ی کریمه ی معجز نشان نهفته است کمی آشنا شوید:
وَ لَوْ أَنَّمَا فىِ الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبحُْرٍ مَّا نَفِدَتْ کلَِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ(۲۷)(لقمان)

قُل لَّوْ کاَنَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّکلَِمَاتِ رَبىّ‏ِ لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کلَِمَاتُ رَبىّ‏ِ وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا(۱۰۹)(کهف)

این شکل تفکر و اندیشه انسان را به مبدأ نزدیک می کند و روحش را به عوالم بالا پرواز می دهد و وجودش را پر از امید و عشق و شور و شوق و حبّ صاحب این عالم می نماید.

خداوند متعال ما و شما را به این سیر و سلوکی که قرآن کریم و احادیث شریف، ما را به آن راهنمایی کرده اند توفیق عطا فرماید؛ نظر ما را در عالم نظر، مورد قبول ونگاه ما را به جمال خلقت قرار دهد تا همیشه خود را در حضور حق بدانیم و علم و حکمت او را در این کتاب قطورتر از فواصل همه ی کهکشان ها و اجرام بخوانیم.
با امیرالمؤمنین علی علیه السلام در تمام مناسبات با خدا و اقرار به عظمت قدرت و آفرینش او هم زبان شده، بگوییم:
سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِکَ وَ مَا أَصْغَرَ کُلَّ عَظِیمَةٍ فِی جَنْبِ قُدْرَتِکَ وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَکُوتِکَ وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِکَ فِیمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِک‏(نهج البلاغه/خطبه ۱۰۹)

قلم در میدانی وارد شده است که هر چه جلو می رود – اگر چه سالها و قرنها بنویسد – به پایانی نزدیک نمی شود؛ و بنابراین در همین جا عاجزانه به این دو بیت مترنّم شده و به جقارت و کوچکی خود اعتراف می کنیم:
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم

این دو بیت را هم برای کسانی که در اثر عجز و ناتوانی از درک بعضی اسرار عالم تکوین و تشریع از خطّ رضا و تسلیم خارج شده و بسا زبان به اعتراض و چرا بگشایند، می خوانیم:
زمین در جنب این افلاک مینا
چو خشخاشی بود بر روی دریا

تو خود بنگر کزین خشخاش چندی
سزد گر بر روی خود بخندی

کلام معجز نظام کشّاف حقایق، امام جعفر صادق علیه السلام را تبرّکاً پایان بخش کلام می کنیم:
یا ابن آدم لو اکل قلبک طائر لم یشبعه و بصرک لو وضع علیه خرق إبرة لغطّاه ترید اَن تعرف بها ملکوت السماوات و الارض

(اعتقادات صدوق/۲۱)

موضوع قفل شده است