دوست اهل بیت کیست دشمن اهل بیت کیست؟

تب‌های اولیه

15 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دوست اهل بیت کیست دشمن اهل بیت کیست؟

سلام و عرض ادب

ببخشید یک فراز توی زیارت عاشورا هست

که چند تا سوال در مورد این فراز برای بنده پیش اومده ممنون میشم پاسخ بفرمایید :

انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم

اول اینکه دوست و دشمن اهل بیت چه کسانی هستن؟

چه کار کردیم جز دشمنان اهل بیت قرار گرفته ایم؟

معیار شناخت دشمنان اهل بیت چیست؟

پیشاپیش ممنون از پاسخ گوییتون


يكى از وظايف مسلمانان، بيزارى از دشمنان خدا و دوستى با خدا و اولياى اوست كه آن را «تبرّى و تولّى» مى ‏گويند. بنابر، اين وظيفه ی دينى، مسلمانان بايد در موضع گيرى ‏هاى سياسى- اجتماعى خود، همواره اصل دشمن داشتن و دوستى كردن براى خدا را در نظر بگيرند و روابط فردى و اجتماعى خود را بر محور آن تنظيم كنند.
امام صادق عليه السلام نيز در سخنى ، اين فريضه الهى را با دين برابر دانسته، مى ‏فرمايد:
«هَلِ الدينُ الَّا الْحُبُّ وَ الْبُغضُ»
آيا دين، چيزى جز دوستى و دشمنى [براى خدا] ست؟!

ولايت و برائت، از واجبات عملى اسلام است؛ يعنى با دوستان خدا دوستى كردن و با دشمنان خدا دشمنى كردن و از آنان برائت و بيزارى جستن. «موالات»، «ولايت»، «تولّى‏» همه از يك ريشه و داراى يك مفهوم است و نشان دهنده همبستگى خطّى، فكرى، عملى و سياسى يك مسلمان با رهبران الهى و پيشوايان حق است. كسى كه ولايت دارد، يعنى خدا و رسول و امام را «ولىّ» خويش مى ‏داند و با عمل صالح و تقوا و طاعت، به اولياى خدا تقرّب مى‏ جويد و با آنان پيوندبرقرار می کند.

امام باقر عليه السلام می فرمایند:

«لا تُنالُ وِلايَتُنا الَّا بِالْعَمَلَ وَالوَرَعِ»

به ولايت ما جز با عمل و پرهيزگارى نمى توان رسيد.

زندگى مكتبى يك مسلمان ايجاب مى كند كه خطّ فكرى و سياسى خود را در جامعه و نسبت به حق و باطل مشخص كند و پيرو جناح حق و مطيع «ولىّ خدا» باشد و با دشمنان دين و امامت و رهبرى صالح، ستيز ودشمنى داشته باشد نه آن كه بى طرف بماند. پيوند با اهل بيت پيامبر، يك تكليف است وبرائت از دشمنانشان يك وظيفه، آن هم نه تكليفى در حدّ شعار و گفتار، بلكه در عمل و رفتار. اين ولايت و برائت، گاهى مسلمان متعهّد را به صحنه جهاد و شهادت هم مى ‏كشد و باكى نيست، چرا كه در راه خدا است و پاداش دارد.

در زيارتنامه ‏هاى معصومين، به ويژه زيارت سيد الشهدا، به صورت مكرّر موضوع تولّى و تبرى‏ آمده و به عنوانِ گامى جهت نزديك شدن به خدا به شمار آمده است.

در فرهنگ عاشورا و زيارت عاشورا، دو عنصر اساسى و حياتى به چشم مى‏ خورد؛ تولّى و تبرّى. موالات ولى و برائت از دشمنان دو ركن و پايه اساسى در فرهنگ عاشورايند. وقتى در زيارتنامه مى ‏خوانيم: انّى‏ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ الى‏ يَوْمِ الْقِيامَة و در پايان از «ثبات قدم صدق» سخن مى‏ گوييم، به معناى آن است كه اين راه، دوستى و ثبات قدم بر دوستى مى ‏طلبد. در اين راه نبايد از تيغ و خطر و دشوارى هراسيد و بايد با همه هستى پذيراى سختى و دشوارى شد

دوستی ودشمنی برای خداوند نیز مراتبی دارد.اگر دوستى ،براى سود اخروى و اجر معنوى باشد- نه براى سود مادى- «محبت فى اللّه» است. بالاتر از اين مرحله، آن است كه حتى اجر معنوى نيز مورد نظر نباشد، بلكه انگيزه محبت، صرفاً خدا باشد.

اين درجه بالاى محبت فى اللّه است كه انسان در اين حالت، نسبت به تمام وابستگان و منسوبان به محبوب حقيقى و كسانى كه در راه او قدم بر مى ‏دارند و محبوب خدايند، فقط از آن جهت كه مرتبط با اوهستند، محبت دارد .

مقصود از بغض فى اللّه، دشمنى با افراد است به آن سبب كه دشمن خدايند. و از مسير اطاعت و عبادت حق‏تعالى دور شده اند. اما آن دشمنى اى كه بر اساس كينه‏ هاى شخصى و يا اغراض دنيوى باشد «بغض فى اللّه» نيست.

نكته قابل توجه اين است كه اگر كسى «حب فى اللّه» دارد، بايد «بغض فى اللّه» نيز داشته باشد و اين دو ملازم يكديگرند؛ زيرا همان گونه كه اطاعت خدا موجب محبّت كسى مى ‏شود، بايد معصيت وى نيز موجب دشمنى با او شود.

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله از اصحاب خود پرسيدند:
«كدام يك از رشته ‏هاى ايمان محكم‏تر است؟» گفتند: «خدا و رسولش بهتر مى‏ دانند.» و بعضى گفتند نماز و بعضى ديگر زكات و برخى روزه و گروهى حج و عمره و بعضى جهاد را ذكر كردند. آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: «هر كدام از آنچه شما گفتيد، داراى فضيلتى است، امّا آنچه من خواستم نيست. محكم‏ترين رشته ايمان، دوستى در راه خدا و دشمنى در راه خدا و دوستى و رابطه با دوستان خدا و تبرّى جستن از دشمنان‏ خداست.»

«حُبّ فى اللّه»، عبارت از محبت به كسانى است كه اهل طاعت و عبادت خدا باشند و بر اين اساس، هر اندازه كه آنان در پيشگاه خدا مقرّب‏تر و
از آلودگى ‏ها پاك‏تر باشند، محبّت به آنها نيز بايد بيشتر باشد.


دین اسلام ازطریق اصل تولّى و تبرّى، دو نيروى جاذبه و دافعه ی انسان را هدفدار می کند یعنی به حب وبغض انسان جهت می دهد. و به ما مى ‏فهماند كه نبايد در مقابل افراد خوب و بد بى‏ تفاوت باشیم و نبايد، همه را اعمّ از خوب و بد از خود دور کنیم و نيز مى ‏فهماند كه با همه خوب بودن و طرح دوستى ريختن و با مؤمن و فاسق، ظالم و مظلوم و عالم و جاهل يكى بودن، يزيدى زيستن و در عزاى حسينى گريستن جمع اضداد و از صفات منافقان و افراد متظاهر است. تنها اهل محّبت بودن و با همه ساختن، كافى نيست؛ محبّت انگيزه و هدف مى‏ خواهد و بدون آن، محبّت كاذب است.

«حقيقت تولّى اين است كه انسان با تمام وجود رو به خدا آورد- كه اصل منبع همه نيكيهاست- و چنين كارى با دو چيز ممكن است؛ شناخت و محبّت، زيرا تا مردم خدا را نشناسند به او عشق نمى ‏ورزند و تا او را دوست نداشته باشند، به سويش روى نمى ‏آورند.
حقيقت تبرّى نيز آن است كه از هر چيز جز خدا، بيزار گردد و چنين كارى با هجرت و جهاد ميسّر مى ‏شود، هجرت، از غير او بريدن است و جهاد، نبرد با دشمن است و تا كسى از غير خدا هجرت نكند و با دشمنانش نجنگد، تبرّى او كامل نيست.»


پذيرش ولايت خدا و برائت از ولايت رقيب‏هاى خدا ، با پذيرش دوستى و ولايت آن کسانی كه اعتقادات و مقدّسات مسلمانان را محترم نمى ‏شمارند یک جا جمع نمی شود و با این رویه نمى ‏توان ادعاى ديندارى و ايمان نمود بنابراين اين افرادى كه غيرت دينى نداشته و با تكيه بر اصل تساهل و تسامح يا تكثرگرايى دينى با كسانى كه اعتقادات و باورهاى آنها را به سخره و بازى مى‏ گيرند در ارتباط و دوستى صميميت هستند نمى‏ توانند ادعاى ديندارى و مؤمن بودن بنمايند.

تولّى و تبرّى ابعاد گسترده ‏اى دارد از جمله:

1. بُعد عقيدتى: به اين معنا كه يك مؤمن بايد از نظر عقيده، خود را به خداى يگانه وابسته بداند و خود را تحت ولايت و تدبير او قرار دهد و از هر نوع مظاهر دروغين ولايت چون شيطان و طاغوت تبرّى جويد و غير خدا را مدبّر و تكيه ‏گاه خود نپندارد.

2. بُعد سياسى: انسان با ايمان، چنان‏كه از نظر عقيده و وابستگى درونى تحت تصرّف و حكومت همه جانبه خداست، از نظر شئون اجتماعى- سياسى نيز بايد زير نظر بندگان صالح و شايسته خدا باشد و از حاكمان فاسد و ناشايست پرهيز كند.

3. بُعد اخلاقى: در روابط اجتماعى نمى ‏توان به مقتضاى تمايلات و خواهشهاى نفسانى افراد عمل كرد و با هر كسى دست دوستى داد و نمى ‏توان با دوست و دشمن و بزرگ و كوچك، كافر و مسلمان و فاميل و بيگانه به طور يكسان برخورد كرد.

با سلام.

دوستان اهل بیت کسانی هستند که حق الله و حق الناس را رعایت می کنند.

دشمنان اهل بیت کسانی هستند که با دوستان اهل بیت دشمنی می کنند.


«حبّ فى اللَّه و بغض فى اللَّه» از ايمان سرچشمه مى ‏گيرد، و تداوم تكامل ايمان هم از «حبّ فى اللَّه و بغض فى اللَّه» است.
و به تعبير ديگر، هر دو در يكديگر تأثير متقابل دارند، با اين تفاوت كه آغاز كار بايد از ايمان به مبدأ و معاد شروع شود، و تكامل آن از «حبّ فى اللَّه و بغض فى اللَّه» حاصل گردد.


پيوند با ذات پاك خداوند و اولياء اللَّه، و بريدن از ظالمان و فاسدان و طاغوتها، و در يك كلمه «حبّ فى اللَّه و بغض فى اللَّه» از اساسى ‏ترين و اصولى ‏ترين تعليمات قرآن است، كه اثر عميقى در مسائل اخلاقى دارد.
اين اصل قرآنى و اسلامى، در تمام مسايل زندگى انسان تأثير مستقيم دارد اعم از مسائل فردى و اجتماعى و دنيايى و آخرتى. و از جمله در مسائل اخلاقى ، اثر فوق‏ العاده ‏اى دارد.
اين به خاطر آن است كه پيوند محبّت با دوستان خدا و اقتدا و تأسّى به اولياءعاملى است براى حركت در تمام زمينه ‏هاى اعمال خير و صفات نيك.

بنابراين، با احياء اين اصل، اصول ديگر نيز زنده مى ‏شود؛ و با ترك اين اصل، بقيّه تضعيف يا نابود مى ‏گردد.


ما در اسلام دو اصل به نام تولّي و تبرّي داريم، يا به تعبير ديگر: «حبّ في الله» و «بغضٌ في الله» كه هر دو در واقع اشاره به يك حقيقت است، طبق اين دو اصل ما موظفيم دوستان خدا را دوست داريم و دشمنان خدا را دشمن، و پيشوايان بزرگ دين يعني پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و امامان معصوم ـ عليهم السّلام ـ را در همه چيز اسوه و الگوي خود قرار دهيم.
اين دستور به قدري مهم است كه در آيات قرآن به عنوان نشانة ايمان، و در روايات اسلامي به عنوان «اوثقُ عري الايمان»(1) محكمترين دستگيرة ايمان معرفي شده است، و تا تولّي و تبرّي نباشد، بقيه اعمال و عبادات و اطاعات، بي‌حاصل شمرده شده است.

الف: تبري و تولّي از ديدگاه آيات قرآن

1. قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ(2)

سرمشق خوبي در زندگي ابراهيم و كساني كه با او بودند براي شما وجود داشت، در آن هنگام كه به قوم (مشرك) خود گفتند: ما از شما و آن چه غير از خدا مي‌پرستيد بيزاريم.

در آغاز اين سوره، همة مؤمنان را مخاطب ساخته، مي‌فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، دشمن من و دشمن خود را دوست خويش قرار ندهيد، شما نسبت به آنها اظهار محبت مي‌كنيد در حالي كه آنها نسبت به آن چه بر شما نازل شده است كفر مي‌ورزند و رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ و شما را به خاطر ايمان آوردن به پروردگارتان، از شهر و ديارتان بيرون مي‌كنند، اين نكته روشن است كه اگر هنگام تضاد «پيوندهاي محبت و دوستي» با «پيوندهاي اعتقادي و ارزشي» پيوند محبت و دوستي مقدم شمرده شود، پايه‌هاي اعتقاد و ارزش‌ها متزلزل مي‌گردد و انسان تدريجاً به سوي باطل و فساد گرايش پيدا مي‌كند، و نكتة اساسي «حبّ في الله و بغضٌ في الله» يا به تعبير ديگر «تولاي اولياء الله و تبراي از اعداء الله» نيز همين است.

سپس در آية چهارم همين سوره، مسلمانان را به پيروي از ابراهيم ـ عليه السّلام ـ و يارانش، به عنوان يك (اسوه حسنه) و (الگوي زيباي پرارزش) دعوت كرده، چرا كه انتخاب سرمشقها و الگوهاي پاك و باايمان و شجاع و مقاوم، تأثير عميقي در پاكسازي روح و فكر و اخلاق و اعمال انسان دارد.

2. اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ(3)


خداوند ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آورده‌اند، آنها را از ظلمت‌ها، به سوي نور خارج مي‌سازد، (امّا) كساني كه كافر شدند، اولياي آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوي ظلمتها بيرون مي‌برند، آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.

در اين آيه تفاوت خط مؤمنان و كافران تبيين شده است، مؤمنان به خدا وابسته‌اند و از صفات جمال و جلال او سرمشق مي‌گيرند، و كافران، به طاغوت وابسته بوده و اعمال و اخلاق آنها بازتابي از صفات طاغوت است، خارج شدن از ظلمت ها و تاريكي ها به نور، به صورت نتيجه ولايت خداوند بر مؤمنان ذكر شده است، و خروج از نور به سوي ظلمت‌ها از آثار ولايت طاغوت، نور و ظلمت در اين آيه معناي وسيعي دارد كه تمام نيكي‌ها‌ و بديها، خوبي‌ها و زشتي‌ها و فضايل و رذايل را شامل مي‌شود!(4)

آري! آن كس كه در سايه ولايت الله قرار گيرد، هجرتش از رذايل به فضايل و از بديها به خوبيها آغاز مي‌گردد. زيرا سرمشق او در همه جا صفات جلال و جمال خداست، او به سوي پاكي مي‌رود، چرا كه ذات مقدس خدا از هر گونه آلودگي و نقص، پاك و منزه است، او به سوي رحمت و رأفت، جود و سخاوت پيش مي‌رود، چرا كه ذات خداوند، رحمان و رحيم، جواد و كريم است، و به همين ترتيب، حركت به سوي فضايل ديگر شروع مي‌شود. زيرا كه نقطة اميد و مقصد و مقصود و معبود و محبوب، اوست.

درست عكس اين حركت، يعني از فضائل به سوي رذائل از آن كساني است كه طاغوت، بت هاي بي‌شعور و بي‌خاصيت و فاقد چشم و گوش و هوش، و همچنين انسان‌هاي طغيانگر و خودكامه را ولي خود قرار داده‌اند.

3. لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرا(5)
براي شما در (رفتار) فرستادة خدا پيروي نيكوست براي آنان كه اميدوار به خدا و روز ديگرند، و خدا را بسيار ياد كنند.

اين آيه كه ناظر به جنگ احزاب است، نه تنها در ميدان جنگ احزاب كه مصداق جهاد اصغر محسوب مي‌شد، پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ اسوه و الگو بود، بلكه در ميدان جهاداكبر و مبارزه با هوا و هوسهاي نفساني و تهذيب اخلاق نيز اسوه و سرمشق بسيار مهمي بود، و آن كسي كه بتواند گام در جاي گامهاي آن بزرگوار بنهد، اين راه پرفراز و نشيب را با سرعت خواهد پيمود.

قابل توجه اين كه در اين آيه، علاوه بر مسأله ايمان به خدا و روز جزا (لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر)، روي ياد خدا نيز تكيه شده است، و با ذكر جمله (و ذكرالله كثيراً) نشان مي‌دهد آنها كه بسيار به ياد خدا هستند، از هدايت‌هاي چنين پيشوايي الهام مي‌گيرند. زيرا ايمان و ذكر خدا، آنها را متوجه مسئوليت‌هاي بزرگشان مي‌كند، در نتيجه به دنبال رهبر و پيشوايي مي‌گردند، و كسي را بهتر از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ براي اين كار نمي‌يابند.(6)

ب. تولّي و تبرّي از ديدگاه احاديث

احاديث بسيار فراواني در كتب اسلامي اعم از شيعه و سني در زمينة تولي و تبرّي آمده است، و به قدري در اين باره اهميت داده شده كه كمتر چيزي نظير آن ديده مي‌شود.

1. زراره از امام محمد باقر ـ عليه السّلام ـ نقل مي‌كند: بني الاسلام علي خمسة الاشياء، علي الصلوة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية، قال زراره: فقلتُ ايّ شي من ذلك افضل؟ فقال: الولايةُ افضل. لانّها مفتاحُهُنَّ، و الوالي هو الدليل عليهن، اسلام بر پنج پايه بنا شده است، بر نماز، و زكات و حج و روزه، و ولايت (رهبري معصومين)، زراره مي‌گويد: عرض كردم: كداميك از اينها افضل است؟
فرمود: ولايت افضل است. زيرا كليد همة آنهاست،
(و والي و رهبر الهي راهنما به نور چهار اصل ديگر است)، از اين تعبير به خوبي استفاده مي‌شود كه ولايت و اقتدا به اولياء الله سبب احياء‌ ساير برنامه‌هاي ديني و مسايل عبادي و فردي و اجتماعي است، و اين اشارة روشني به تأثير مسأله ولايت در امر تهذيب نفوس و تحصيل مكارم اخلاق مي‌باشد.(7)

2. ح 32: قال رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ انّ حول العرش منابِرٌ من نور، عليها قوم لباسهم و وجوههم نور ليسوا بانبياء، يغبطهم الانبياء و الشهداء، قالوا يا رسول الله! حلّ لنّا، قال: هم المتّحابّون في الله و المتّجالون في الله و المتزاودون في الله،(8) حضرت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي‌فرمايد: در اطراف عرش الهي منبرهايي از نور است كه بر آنها گروهي هستند كه لباسها و صورتهايشان از نور است، آنها پيامبر نيستند، ولي پيامبران و شهداء به حال آنها غبطه مي‌خورند، عرض كردند: اي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ: اين مسأله را براي ما حل كن، فرمود: آنها كساني هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست دارند و براي خدا با يكديگر مجالست مي‌كنند، و براي خدا به ديدار هم مي‌روند.

3. و در «حديث قدسي خداوند» آمده كه به حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ فرمود: آيا هرگز عملي براي من انجام داده‌اي؟ موسي ـ عليه السّلام ـ عرض كرد: آري! براي تو نماز خوانده‌ام، روزه گرفته‌ام، انفاق كرده‌ام و به ياد تو بوده‌ام، خداوند فرمود: امّا نماز براي تو نشانة (ايمان) است و روزه سپر آتش، و انفاق سايه‌اي در محشر، و ذكر خدا نور است، كدام عمل را براي من بجا آورده‌اي! موسي ـ عليه السّلام ـ عرض كرد: خداوندا! خودت مرا در اين مورد راهنمايي فرما، خداوند فرمود: آيا هرگز به خاطر من با كسي دوستي كرده‌اي، و به خاطر من كسي را دشمن داشته‌اي؟ در اين جا بود كه موسي دانست برترين اعمال حب في الله و بغض في الله است»،(9)

لازم به ذكر است اين دو واژه معمولا در چهار مورد استعمال مي‌شوند: ولاء محبت و عشق و علاقه به اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ و ولاء امامت به معناي الگو قرار دادن امامان براي اعمال و رفتار خويش، و ولاء زعامت به معناي حق رهبري اجتماعي و سياسي امامان، و ولاء تصرف يا ولاء معنوي كه بالاترين مراحل. ولاء تصرف است.(10)

با توجه به قسمتي از آيات و روايات ذكر شده در باب تولّي و تبرّي، به خوبي استفاده مي‌شود كه تولّي معنايي بالاتر و عالي‌تر از دوستي دارد و آن پذيرفتن ولايت خدا و اولياي اوست، و خود را مطيع فرمان آنها كردن است، و تبرّي يعني زير بار ولايت غير خدا نرفتن است، از اين رو نخستين پيام اسلام كه از زبان مبارك پيامبر گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ در فضاي مكه طنين انداخت و تمام جهانيان را به سوي آن فراخواند (قولوا لا اله الا الله تفلحون) بود كه شرط رستگاري را تبرّي از غير خدا و تولّاي ولايت خدايي بيان فرمودند.

پاورقی:
1. بحار الانوار، بيروت، دار الاحياء التراث العربي، چاپ سوم، 1403 هـ .ق، ج 69، ص 239، ح 2.
2. ممتحنه:4.
3. بقره:257.
4. مكارم شيرازي، ناصر، اخلاق در قرآن، نشر چاپخانه، مدرسه الامام علي بن ابيطالب، 1377، ج 1، با تلخيص.
5. احزاب:21.
6. مكارم شيرازي، ناصر، اخلاق در قرآن، ص371، همان، ج 1، ص371.
7. اصول كافي، ج 2، ص 18، به نقل از كتاب اخلاق در قرآن.
8. بحار الانوار، بيروت، دار الاحياء التراث العربي، چاپ سوم، 1403 هـ .ق، ج 66، ص 252.
9. همان، حديث شماره 33.
10. مطهري، مرتضي، ولاء و ولايتها، انتشارات صدرا.

سلام


امام جعفر صادق‏ عليه السلام ‏به عبدالله بن جندب مي فرمايد:
«ياابن جندب انما شيعتنا يعرفون بخصال شتى; بالسخاءو البذل للاخوان و بان يصلوا الخمسين ليلا و نهارا. شيعتنالايهرون هريرالكلب و لا يطمعون طمع الغراب و لا يجاورون لناعدوا ولا يسالون لنا مبغضا ولو ماتوا جوعا. شيعتنا لا ياكلون‏الجرى و لا يمسحون على الخفين و يحافظون على الزوال ولايشربون مسكرا.»
دوست داشتن اهل بيت‏عليهم السلام، اولين قدم

شيعيان واقعى داراى ويژگى‏هاى خاصى هستند و به‏وسيله همان صفات و نشانه‏ها نيز شناخته مى‏شوند.
صرف داشتن محبت اهل‏ بيت‏ عليهم السلام براى‏شيعه بودن كافى‏نيست;
زيرا بسيارند كسانى كه ادعاى محبت اهل‏بيت‏عليهم السلام دارند، اما شيعه واقعى نيستند. براى شيعه‏واقعى بودن بايد دقيقا با پيروى از ائمه اطهارعليهم السلام، آنان‏را در گفتار، رفتار، عبادت و... الگو و سرمشق خود قراردهيم و متمسك به سيره عملى آنان باشيم. كلمه «شيعه‏» در قرآن‏هم آمده است.
قرآن كريم پس از بيان داستان حضرت نوح‏عليه السلام‏مى‏فرمايد:«و ان من شيعته لابراهيم‏»(صافات:۸۳).
حضرت ابراهيم ‏عليه السلام،يكى از شيعيان حضرت نوح‏ عليه السلام بود; يعنى درست همان راهى رامى‏پيمود كه حضرت نوح‏عليه السلام پيموده بود.

بنابراين، محبت اهل بيت ‏عليهم السلام غير از شيعه واقعى بودن است‏و بايد اين دو مقوله را از يكديگر تفكيك كرد. براى روشن‏تر شدن‏موضوع، روايتى را در اين زمينه نقل مى‏كنيم.
پس از اين‏كه مساله‏ولايتعهدى امام رضاعليه السلام مطرح گرديد و آن حضرت به مروتشريف‏فرما شدند، مردم دسته دسته براى عرض تبريك خدمت‏ايشان شرفياب مى‏شدند; زيرا در نظر مردم اين پيش‏آمد پيروزى‏بزرگى براى اهل بيت‏عليهم السلام به حساب مى‏آمد. مدتى پس از استقرارامام‏ عليه السلام در مرو، دسته‏اى از شيعيان براى زيارت آن حضرت به ‏محضر ايشان شرفياب شدند.
دربان منزل از آنان سؤال كرد: شماكيستيد و چه مى‏خواهيد؟ گفتند: ما جمعى از شيعيان امام هستيم‏و تقاضاى شرفيابى حضور امام را داريم. دربان گفت: منتظر باشيدتا من اجازه بگيرم.
دربان خدمت‏ حضرت آمد و عرض كرد:جمعى آمده‏اند و مى‏گويند ما از شيعيان شما هستيم و مى‏خواهيم‏شما را زيارت كنيم. حضرت اجازه نفرمودند. دربان، پاسخ‏حضرت را به آنان گفت. آنان رفتند و روز دوم آمدند و همان‏درخواست را مطرح كردند. باز هم حضرت اجازه ملاقات به آنان‏ندادند. براى روز سوم آمدند و مجددا همان تقاضا را تكرار كردند.اين بار نيز حضرت اجازه نفرمودند.
آنان بسيار متاثر شدند،فهميدند تعمدى در كار است كه حضرت اجازه نمى‏فرمايند.
بعضى از آنان با گريه و زارى از دربان خواستند تا از حضرت سؤال‏كند گناهشان چيست كه اجازه ملاقات نمى‏دهند. دربان، مطلب راخدمت امام عرض كرد.
حضرت فرمودند: چه گناهى بالاتر ازاين‏كه آنان دروغ مى‏گويند، آنان مى‏گويند ما شيعه هستيم در حالى‏كه صفات شيعه در آنان نيست;
شيعيان واقعى امثال سلمان وابوذر هستند. دربان برگشت و فرمايش حضرت را به آنان گفت.آنان گفتند: ما واقعا شيعه هستيم و امام را دوست داريم، ما دروغ‏نمى‏گوييم. حضرت به دربان فرمودند: به آنان بگوييد شما ازدوستان ما هستيد، اما از شيعيان ما نيستيد. آنان گفتند: آرى، مااهل بيت‏عليهم السلام را دوست داريم و از دوستان امام‏عليه السلام هستيم.

حضرت فرمودند: حالا راست گفتند،مى‏توانند وارد شوند.
شايد اگر ما جاى آنان بوديم و سه‏مرتبه در خانه امام مى‏رفتيم و اجازه‏حضور نمى‏يافتيم، خسته مى‏شديم وبرمى‏گشتيم، ولى آنان چون عاشق بودند،ايستادند و استقامت كردند تا سر مطلب رادريابند.
حضرت به اين وسيله آنان راتربيت كردند و به آنان فهماندند كه صرف‏داشتن محبت اهل بيت‏ عليهم السلام كافى نيست،بلكه محبت اهل بيت‏عليهم السلام قدم اولى است‏كه نبايد به آن اكتفا كرد; مراتبى كه شيعيان‏در سايه انتساب به اهل بيت‏عليهم السلام بايدكسب كنند، بسيار بيش از اين‏هاست. اگرخداى متعال لطف كرده و محبت اهل‏بيت‏عليهم السلام را در دل ما قرار داده است، بايدبه خوبى از آن استفاده كنيم و در همان پله‏اول توقف نكنيم.

نشانه‏هاى شيعيان

امام صادق ‏عليه السلام در اين روايت ‏شريف،اولين صفت ‏شيعيان را جود و بخشش وعدم امساك نسبت‏ به ساير شيعيان ذكرمى‏كنند.
انسان همان‏گونه كه به اهل وعيالش توجه مى‏كند، بايد نسبت‏به‏برادران ايمانى‏اش هم احساس مسؤوليت‏داشته باشد.
در حقوق اخوان، كه در اصول‏كافى هم بابى به اين نام وجود دارد، آمده‏است: اگر كسى غلامى دارد كه امور منزلش‏را انجام مى‏دهد و برادر ايمانى‏اش ازداشتن غلام محروم است، او به عنوان‏حق‏اخوت موظف‏است غلام خودش رابفرستد تا كارهاى برادر ايمانى خود را هم‏انجام دهد.
در جايى كه حتى فرستادن غلام- كه آن زمان داشتن غلام بسيار مرسوم بود- به خانه برادر دينى براى انجام كارهاى اواز وظايف مؤمنانى كه از اين نعمت‏برخوردارند، ذكر شده است، مسلمابرطرف كردن نياز برادر ايمانى و يا رفتن به‏ملاقات او هنگام بيمارى و يا مراجعت ازسفر و ... از ابتدايى‏ترين وظايف شيعيان‏به شمار مى‏آيد. البته، رعايت اين‏گونه‏دستورات اخلاقى اهل بيت‏ عليهم السلام بسيارمشكل است. مثلا فرض كنيد شما در خانه‏ خود كتاب‏هايى داريد كه نياز چندانى به‏آن‏ها نداريد و از آن طرف، دوست ‏شماگرفتار يك مشكل بزرگى شده است كه‏احتياج مبرم به مقدارى پول دارد، اين‏كه‏شما برويد و آن كتاب‏ها را بفروشيد تا نيازدوست‏خود را برطرف سازيد، كار آسانى‏نيست.

اما در رابطه با بندگى خدا هم بايدنشانه‏هايى در شيعيان وجود داشته باشد.ما به اين دليل نسبت‏به اهل بيت‏ عليهم السلام‏محبت داريم كه آنان بندگان خاص و ممتازخدا هستند; يعنى چون خدا آنان را دوست‏دارد، ما هم آنان را دوست داريم. بنابراين،كسى كه خود را شيعه آنان مى‏داند، بايدنشانه‏اى از اين ارتباط بيش‏تر با خدا در اوبه چشم بخورد. يكى از نشانه‏ هاى شيعيان‏اين است كه پنجاه و يك ركعت نمازشبانه‏روزى وى ترك نشود: (۱۷ ركعت‏نماز واجب و دو برابر آن نماز نافله).
«وبان يصلوا الخمسين ليلا و نهارا»; پنجاه‏ركعت نماز شبانه ‏روز را بخواند. خمسين ازباب تغليب است; يعنى نماز پنجاه و يك‏ركعتى را مى‏گويند نماز پنجاه ركعتى.

در عرب مرسوم است كه بعضى ازصفات ناپسند را به حيوانات نسبت‏مى‏دهند. البته، در فرهنگ ما هم كم و بيش‏اين مساله وجود دارد; يعنى وقتى‏مى‏خواهند زشتى يك عملى را مجسم‏سازند، آن صفت را به يك حيوانى نسبت‏مى‏دهند. معروف است كه سگ در ميان‏حيوانات، حمله‏كننده و پارس‏كننده است;يعنى وقتى فرد ناشناسى را مى‏بيند به اوحمله مى‏كند. اين حالت‏سگ، نشانگرروحيه پرخاشگرى است. البته، سگ‏هاى‏پاسبان براى همين منظور تربيت مى‏شوندكه در مقابل افراد بيگانه چنين حالتى داشته‏باشند، اما به هر حال، از وجود اين خوى‏كه در حيوان هست‏به صورت صحيح‏ استفاده شده است.
همچنين معروف است‏كه طمع زياد يكى از صفات كلاغ است.اين حيوان حتى اگر گرسنه هم نباشد، موادغذايى را ذخيره مى‏كند تا در آينده از آن‏هااستفاده كند. مثلا گردو را زياد دفن مى‏كند;مشهور است كه مى‏گويند بسيارى ازدرختان گردو از گردوهايى به عمل آمده كه‏كلاغ‏ها آن‏ها را دفن كرده‏اند. حضرت‏مى‏فرمايند: «شيعتنا لايهرون الكلب ولايطمعون طمع الغراب‏»; شيعيان ما مانندسگ پرخاشگر و مانند كلاغ طمع‏كارنيستند; يعنى نه درصدد آزار و اذيت‏ديگران برمى‏آيند و نه بيش از نيازشان به‏جمع‏آورى مال و ثروت مى‏پردازند.
به كاربردن چنين تعبيرهايى براى اين است كه ‏زشتى بعضى رفتارها نشان داده شود تاكسانى كه زمينه اين‏گونه صفات در آن‏هاوجود دارد، خودشان را تزكيه كنند ونگذارند اين صفات در آن‏ها رشد كرده و به‏صورت ملكات ثابتى درآيد.
شان شيعيان ‏اهل بيت‏ عليهم السلام با روحيه پرخاشگرى وطمع‏كارى سازگار نيست; آنان بايد عزت‏نفس داشته باشند و نسبت‏به مال و كارديگران طمع نورزند.



محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۸، ص‏۲۸۱، روايت ۱، باب ۲۴

موضوع قفل شده است