از ناسوت تا هاهوت

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
از ناسوت تا هاهوت

[=&quot]انسان در طول تاریخ کوشیده است تا خود را از عالم ناسوت، این عالم صوری کثیف به عالم ملکوت، آن عالم صوری لطیف افکند و از آنجا نظاره گر عالم جبروت،عالم فوق صوری باشد.تبلور تلاش را در راستای این احساس،در سرپنجه‌های انسان‌های توانمند هنر نامیدند.هنر،همواره چشم بر عالم لاهوت،عالم اسماء و صفات الهی دارد و مبهوت عالم هاهوت آن ذات الهی است؛و نظر به همین مرتبه بی‌چون،ورای هرگونه تعین است که هر از گاهی،هنرمندان مراتب تعین در هم می‌شکنند و می‌کوشند تا پای در مسیری نهند که آن را حضرات پنجگانه الهی نامیدند.هنر،تجلی روحی الهی است و هنرمندان مسلمان،در طول تاریخ 1400 ساله اسلام،همواره کوشیده‌اند؛تا این تجلی را در خدمت کلام وی قرار دهند.دست نوشته‌های نفیس و قدرتمند ائمه که امروزه در موزه‌های اسلامی چشم نواز بازدیدکنندگان می‌باشند،خود مهر تاییدی بر بهره‌گیری از هنر در راستای ابلاغ ارزش‌های اسلامی از سوی رهبران بزرگ تاریخ اسلام است،اما به راستی هنر چیست؟ از دیدگاه برخی صاحبنظران،چون داستایوسکی،هنر عبارت است از:قدرت سرایت دادن احساسات خود به دیگران.هنر که معنای شریف آن،همان انسان کامل و تمام است،در فرهنگ عتیق بشری به معنای دینی تفسیر می شود،لیک هرچه در طول تاریخ پیش‌تر اییم،کفر بر هنر غلبه می‌کند و این امر با بعد خدا گونه انسان در ملازمه است،تا به آنجا که امروز،هنر عین حجاب حق و حقیقت می‌گردد.حتی لفظ هنر نیز،از نظر علم زبان شناسی، دارای ریشه‌های ارزشی است.هنر در زبان سانسکریت که زبان فارسی شاخه‌ای از آن است،ترکیبی از دو کلمه «سو»، «نر» یا «نره» بوده.«سو» به معنی چیزی که فضایلی داشته باشد و«نر» یا «نره» به معنای مرد و زن می‌باشد.در زبان اوستایی «سین» به «ها» قلب شده و این لفظ از «سو» به «هو» و در ترکیب،به هنر تبدیل شده که در اوستا از صفات اهورا مزدا است.از دیگر سوی، در سیر تاریخ بشر در «ظاهر و خلق و مجاز» هنر بیش از پیش،ظاهر پرست می‌شود.[/][=&quot][/]

[=&quot]توجه به صورت و حسن ظاهر در هنرهای جدید،خود مانعی بر سر راه کنده شدن از این صورت ظاهر و رفتن به معنای باطن است.همچنان که بت پرست تعلق به صورت پیدا می‌کند،هنرمند دوره جدید، حسن و جمال ظاهری را اصیل و حقیقی می‌انگارد و مبدأ وجود را فراموش می‌کند،حال آنکه همه این زیبایی‌ها،تجلی حسن و جمال احدی واحد می‌باشد.از اینجاست که هنر دوره جدید مستلزم غفلت از جمال خداوند می شود و رجوع به هنر کفر می‌کند.[/]

[=&quot]پروردگار توانا،وسیعترین جهان را در جهان خیال آفرید و خود را به جانشین خود در زمین هدیه کرد. ذهن و روح انسان همواره نیاز دارد تا اوقاتی را در کهکشان بی نهایت حدسها، انگاره ها، الهام‌های معنی دار و تخیلات پیچیده سپری کند.[/]

[=&quot]هنرمند،انسانی است که قادر می‌باشد،این نیاز را از طریق خلق آثار هنری برآورده سازد.گروهی که ما آنها را «رومانتیکها» می‌نامیم،این امر نامتناهی را به عنوان موضوعیت راستین هنر تلقی کرده و زیبائی را تصور «نمادی» آن می پندارند؛تا بدانجا که «شلگل» تأکید می‌کند؛تنها کسی می تواند هنرمند باشد که مذهبی خاص خود و تصویری بدیع از نامتناهی داشته باشد.از همین روست که اصولا هنر اشاره است به بی نهایت.به قول گوته هنر یک طبیعت ثانوی و به همان اندازه،اسرارآمیز است،ولی چون ریشه در قوه ادراک دارد،بیشتر از طبیعت ثانوی قابل درک است.[/]

[=&quot]هنر همواره در طول تاریخ دارای ریشه های ارزشی بوده است.انسان مسیحی هنر را در کلیساها به اوج رسانید و هنرمندان مسلمان آن را در مساجد به کار گرفته اند و سرپنجه هنرمندان تشیع در قم، مشهد، کاظمین، نجف و کربلا از هیچ چیز کم نگذاشت.[/]

[=&quot]هنر اصیل این امکان را به بشر داد که مرز میان منطق آنچه هست را،از منطق هستی دریابد.«وجود» و«هستی» آنگاه که به مرحله هستی صرف می رسند،به «موجود» و «هست» تقلیل می‌یابند،اما در اثر هنری،این مرحله در اصل موضوعیت ندارد و لذا ما با «موجود» و«ذات ناب»هستی مواجهیم و دسترسی به این ذات ناب هستی،حتی به اندازه قطره‌ای از دریا،نمی‌تواند پیامد تلاشی ساده باشد.شایدبر همین اساس می‌باشد که رومن رولان معتقد است،قالب‌هایی که در هنر به کار می بندند،نشان‌های ضروری برای بیان اعماق فنا ناپذیر بزرگانند و آن که «نشانه» ها را با «وجود» و«قالب» را با «روح» اشتباه گیرد،شاید بتواند خود را هنرمند بنامد،اما از نژاد هنرمندان نیست.[/]

[=&quot]قرآن موزیکال ترین کتاب جهان است و تمام هنرهای اسلامی ریشه در قرآن دارند.آثار ریتمیک‌قرآن، به خوبی،در اشعار شعرای اسلامی مشهود است.شعر معروف منوچهری دامغانی با مطلع:[/]

[=&quot]خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است[/]

[=&quot]هموزن سوره ناس سروده شده است.شعرای مسلمان،با الهام از تکرار ایه«فبای آلاء ربکما تکذّبان» در سوره الرحمن به تکرار یک بیت در اشعار خود و پدید آوردن سبکی نو در عرصه شعر دست یازیدند.[/]

[=&quot]نقّاشان اسلامی در طول تاریخ اسلامی کوشیدند،تا سبکی را در شأن این متن جاودانه موزیکال از خود برجای گذارند.در این راستا،نقوش اسلامی با تناسب آهنگین خود همواره از کثرت به وحدت و از وحدت به کثرت روی می‌آورند.[/]

[=&quot]مشاهده وحدت در کثرت به همه آثار هنری عالم اسلام مهر وحدت زده است. هنرمندان اسلامی،در تزیین قرآن،به دنبال صورتی از هنرهای نگارشی بوده اند که چون خوش نویسی،زیبایی و روحانیت قرآن را به نمایش درآورد،اما مانند هنرهای تجسمی،همراه با نقوش انسانی و طبیعی نباشد.بدین سان،در طول زمان،هنری به نام تذهیب در جهان اسلام پا به عرصه وجود نهاد.[/]

[=&quot]در این عرصه،نقوش اسلیمی و خطائی جلوه تفکر شعری اسلامی است که از یک سرچشمه فیض گرفته‌اند.این نقوش،جلوه همان شجره طیبه‌ای هستند که در فضای قرآن افشانده شده اند.گیاهان در اینجا به صورت سمبولیک و پر راز و رمز از طبیعت مجرد پرداخت می‌شوند و به تدریج،صورت هندسی روحانی یافته و مظهر هماهنگی عالم می‌گردند. بهره گیری از قرینه در هنر اسلامی،آن را از طرح‌های پیچا پیچ یونانی متمایز می‌سازد و عقلانیت جهانمدارانه یونانی را می‌پوشاند.[/]

[=&quot]وحدت در کثرت نقوش،مظهر الوهیت و توحید وجود لایتناهی الهی است که در جهان کرانمند و یتناهی به نمایش بر می ایند،نه ظهور عالم و گیتی،آنچنان که تفکر یونانی درک می‌کند.تذهیب قرآن و کتاب‌های دینی و علمی و هنری، مقدمه‌ای برای تزیین آنها بود،بدین منظور می‌بایست صورتی از هنرهای نگارشی تکوین می‌یافت که همچون خط،زیبایی و روحانیت قرآن را هر چه بیشتر نمایش بدهد.[/]

[=&quot]این هنر نمی‌توانست همچون هنری تجسمی متعین با نقوش انسانی یا طبیعت سازی مینیاتوری و نظایر آن باشد، بلکه از ممیزات اساسی آن، همان دوری از طبیعت است که حتی طبیعت سازان مینیاتور، تا اندازه‌ای،از آن می‌گذرند.[/]

[=&quot]خطوط اسلامی، در کنار تذهیب‌ها دو شاخه از هنرهای اسلامیند که از محدوده قرآن گذشته و به تمام شئون هنرهای تجسمی و معماری و صنایع مستظرفه اسلامی نفوذ کردند و با اضافاتی،گچ‌بری‌ها، حجاری‌ها، نقوش کتیبه‌ها، کاشی‌ها، موزائیک‌ها، ظروف، وسایل و نیز ابنیه مساجد و اماکن مقدس و منازل همه از این حکایت می‌کنند.نکته قابل اندیشه در باب تذهیب این است که هنرمندان تذهیب کار نیز،چون خوشنویسان،نخستین استاد این عرصه را مولا علی بن ابیطالب(ع) می‌دانند.بی‌تردید،هنر اسلامی در مقام هنر دینی،جلوه‌گاه حقیقت اسلام است.از اینجاست که این هنر به حضرت نبی اکرم و ائمه معصومین(ع) در مقام بانیان و طراحان و مبدعان صور نوعی و نمونه‌های هنر اسلامی و قرآنی به مقام مرجعیت و حجیت معرفت دینی و هنر اسلامی رجوع می‌کند.[/]

[=&quot]حضرت نبی اکرم انسان کاملی است.جامع جمال و جلال الهی و صاحب مقام ولایت که می‌توان او را،به تعبیری،هنرمندی خواند که هنرمندیش نسبت بی واسطه با ذات احدیت و نیوشایی اسراری دارد که قیسیان با او در میان گذاشته و از پرتو آن،نور علم و حکمت و هنر بر دلهای مؤمنین تابیده است. عالم اسلامی همان ظهور و تجلی اسم اعظم الله اکبر و کل حقیقت محمدی(ص) می‌باشد که افق آن، بی‌حجاب، در چشم رسول الله(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت گشوده شد.در این مرتبه ظهور کلی،عالم اسلامی، اختصاص به انسان کامل حضرت نبی اکرم(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) دارد.[/]

[=&quot]در مراتب نزولی،این رشحات،وجود شاعران و هنرمندان را نیز فرا می‌گیرد و پرتو رحمان الهی و ربانی روحشان در حال شکر آمیز با ادراک وحدت حقیقی روشن می گردد.«حال صحو» پس از «حال سکر» همراه با ادراکات عمیق قلبی حاصل می گردد.[/]

[=&quot]رهیافتگان هنر،جلوه‌ای از حسن و جمال ازلی را مشاهده و عالم «صنع» را پرتوئی از آن تلقی می‌کنند و این حسن و جمال را در صورت کلمات، الحان، نقوش و احجام متجلی می‌سازند و این چنین،تجربیات هنر اسلامی تکوین و تحقق می یابد.اگر شهود حسن و جمال الهی(انکشاف حقیقت) را «روح» هنر دینی و از آنجا اسلامی بدانیم،نقوش و صور الحانی و کلامی همه،«جسم» این هنر خواهند بود.[/]

[=&quot]آنچه در باب هنر اسلامی گفتیم،ترکیبی از «روح» و معنای هنر اسلامی با صورت آن بود.صورت، جلوه معنی می‌باشد و معنی هنر اسلامی در دین تعبیه شده،چنانچه تفکر دینی نیز متضمن آن است. اما از نظرگاه وجود شناسانه در دین،«معنی» جزو عوالم غیب که در نهایت،به غیب القلوب می‌رسد، نیست.[/]

[=&quot]تفکر اسلامی همواره نظر به عالم غیب داشته،حکمت انسی و عرفانی،پیوسته در طلب حضور بی‌واسطه عالم غیب بوده و گوش دل به استماع ندای آن سپرده،چشم و گوش دل متفکران دینی،شاهد حقایق عالم قدس گردیده و عالم و آدم را جلوه‌ای از الوهیت تلقی کرده و عالم معنی را اصیل دانسته است.[/]

[=&quot]پس،روح هنر اسلامی،جز تجلی حق و حقیقت در عالم اسلامی نیست.[/]

[=&quot]امید آنکه در پرتو جمال الهی،تلاشگران عرصه هنر بتوانند رشحه هائی از آن روح هاهوت را در ضمیر ناسوت دمیده و به جانشینان خداوند در زمین احساسی را هدیه نمایند که با عبور از مرزهای ملکوت،نظاره‌گر جبروت گردند؛تا فرشتگان الهی در تحت لوای لاهوت دریابند که چرا به آدم سجده کنند؟[/]


در حکمت اسلامی عالم خلقت به سه عالم کلّی تقسیم می شود که عبارتند از :


1. عالم عقل یا عالم عقول یا عالم مفارقات تامّ یا عالم ارواح یا عالم جبروت یا ... :این عالم از ماده و آثار ماده مثل حرکت ،زمان ، مکان ، کیفیت ، کمّیت و... منزه است ؛ و از حیث وجودی قویترین مرتبه عالم است ؛ و تقدم وجودی بر تمام عوالم خلقت دارد.


توجه : تقدم زمانی و مکانی مراد نیست ، چون درعالم عقل ، زمان و مکان معنی ندارد؛ لذا پرسش از« کی و کجا بودن » در مورد این عالم نیز بی معنی است
این عالم برتمام عوالم خلقت احاطه ی وجودی داشته و علت آنهاست. این عالم را از این جهت که شباهتی با عقل انسان دارد و موجودات آن ( ملائک عظام ) همگی از سنخ عقلند ،عالم عقل می نامند .


2. عالم مثال یا عالم برزخ یا عالم مفارقات غیر تامّ یا عالم ملکوت یا عالم خیال منفصل یا... :این عالم نیز از ماده و برخی آثار ماده مثل حرکت و زمان و مکان و انفعال منزّه است ؛ ولی برخی از آثار ماده مثل کیفیّت و کمیّت در آن وجود دارد ؛ لذا برخلاف عالم عقل ، موجودات آن دارای شکل و رنگ واندازه و امثال این مقولاتند .


این عالم از حیث وجودی ضعیفتر از عالم عقل و معلول آن است ولی از عالم مادّه قویتر بوده بر آن احاطه وجودی داشته و علت آن است. موجودات این عالم از نظر غیر مادی و لا مکان ولازمان بودن شبیه موجوداتی هستند که انسان در خواب می بیند یا در ذهن خود تصور می کند.


این عالم را از آن جهت که شباهتی با قوّه خیال انسان دارد ، عالم خیال منفصل نیز می نامند ؛ و از آن جهت که از نظر وجودی بین عالم عقل و عالم ماده واقع شده است عالم برزخ می گویند.


در مورد این عالم نیز پرسش از« کی و کجا بودن » بی معنی است ؛ چون منزّه از زمان ومکان است. این عالم به اعتبار سیر نزولی موجودات مادّی در جریان خلقت و سیرصعودی آنها در بازگشت به مبداء خویش به دو قسم برزخ نزولی و برزخ صعودی یا مثال نزولی و صعودی تقسیم می شود. لذا مراد از عالم برزخ در زبان متشرّعه همان برزخ صعودی است که آدمی بعد از مرگ وارد آن می شود.


3. عالم مادّه یا عالم ناسوت یا عالم طبیعت یا عالم مرکّبات و ...: این عالم همان عالمی است که ما هم اکنون در آن زیست می کنیم . بارزترین مشخّصه این عالم ، زمان و حرکت از حالت بالقوّه به سوی حالت بالفعل است.
این عالم از حیث وجودی دارای ضعفترین مرتبه است؛ و زمان ومکان از خصوصیّات ذاتی(جوهری) آن است.موجودات این عالم برخلاف موجودات دو عالم قبلی دائماً درحال تغییر و به فعلیّت رسیدن و استکمالند.

مقصد نهایی موجودات این عالم ، عالم مثال(ملکوت) و عالم عقل(جبروت) است .یعنی موجودات این عالم در اثر حرکت جوهری به سوی مجرّد شدن می روند. در واقع مرگ موجودات مادّی همان لحظه رسیدن آنها به تجرّد برزخی است .

رابطه این عوالم سه گانه رابطه ی طولی است؛ یعنی عالم مثال باطن و حقیقت عالم ماده است و عالم عقل باطن وحقیقت عالم مثال است ؛ و نسبت باطن به ظاهر مثل نسبت معنی به کلمه است.
معنی نه در داخل کلمه است ونه در خارج آن ؛ چون خارج وداخل از مشخصات امور مادی است و معنی امر مادی نیست .
عالم مثال و عقل نیز نه داخل در عالم ماده اند و نه خارج از آن بلکه باطن و باطن باطن آن هستند .قوّه خیال و عقل انسان نیز نه داخل بدن هستند نه خارج از آن بلکه باطن آنند.
لذا خیال آدمی از سنخ مثال و ملکوت و عقل انسان از سنخ عالم عقول و جبروت است. امیر المومنین (ع) فرمودند :

«الروح فی الجسد کاالمعنی فی اللفظ »
(مستدرک سفینة البحار، شیخ علی النمازی ، ج4 ، ص 217 )

حکما با اقتباس از قرآن کریم که به برخی از آنها در ذیل اشاره می شود .
عالم عقول و عالم مثال را عالم امر و عالم مادّه را عالم خلق نیز می گویند

أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ
(الأعراف : 54)

يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في‏ يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ
(السجدة : 5)

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً (الإسراء : 85)

وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ
(القمر : 50)

« إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ »
(القمر: 49 و 50)

اشاره به برخی آیات و روایات در باب عوالم سه گانه:

1. قال الصادق(ع):
« انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق ملكه على مثال ملكوته، و اسّس ملكوته على مثال جبروته ليستدلّ بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته.»
( همانا خداوند عزّ وجلّ عالم مُلک خویش را به سان ملکوتش آفرید ؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند( یا استدلال شود) و با ملکوتش بر جبروتش. )

2. حق تعالی می فرماید:
«وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ؛
و هیچ چیزی نیست مگر آن که خزائن آن نزد ماست ؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معيّن و معلوم »(الحجر / 21)

3.
« رَوَى جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ (ع ) أَنَّهُ قَالَ: فِي الْعَرْشِ تِمْثَالُ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَالَ وَ هَذَا تَأْوِيلُ قَوْلِهِ: وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُه‏.
امام صادق (ع) از پدرش از جدّش(ع) روايت كرده كه فرمود: در عرش نمونه هر آنچه خدا در خشكى و دريا آفريده موجود است ؛ و اينست تاويل قول خداوند متعال که فرمود:
«هیچ چيزى نيست مگر آنكه خزائن آن نزد ماست؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معيّن و معلوم »(بحار الأنوار؛ ج‏55؛ص 34 )

در عرفان نظری افزون بر سه عالم فوق الذکر ، مرتبه بالاتری از وجود نیز مطرح است که عرفا از آن تعبیر به عالم لاهوت ، عالم اسماء و صفات الهی ، عالم ربوبی ، نظام ربوبی ، و ... می کنند.

لکن تعبیر عالم در مورد این مرتبه از وجود ، به تصریح خود اهل عرفان ، با نوعی تسامح است.

به نظر اهل عرفان ، مراد از عالم امر در آیات الهی این عالم است نه عالم عقول و عالم مثال. لذا از دید عرفا همه عوالم سه گانه عالم خلقند. نسبت عالم لاهوت به سه عالم دیگر نیز طولی است ؛ یعنی عالم لاهوت حقیقت و باطن سه عالم دیگر است.

بین خود اسماء و صفات خدا نیز همین رابطه ظهور و بطون برقرار است ، و باطن همه اسماء الهی ، اسم الواحد ، و باطن الواحد ، الاحد است ، که اوّلین تجلّی اسمی ذات باری تعالی بوده و سقف معرفت بشری است ؛ لذا معرفت بشر فراتر از آن راه ندارد.

برگرفته از پرسمان

با او
سلام و ادب؛

بیانی کوتاه و جمع بندی شده از بخشی از فصل مربوط به این بحث از کتاب بدایة الحکمة، علامه طباطبایی؛


«فعل خداوند، يعنى همان وجودى كه از او افاضه مى‏شود، بنا به آنچه از مباحث گذشته به دست آمد، تقسيماتى دارد، مثل تقسيم به مجرد و مادى، ثابت و سيال، و تقسيمات ديگر.
اين‏جا مى‏خواهيم اشاره كنيم همان طور كه سابقاً هم گفتيم اساساً عالم داريم: عقل و مثال و ماده. عالم عقل از ماده و آثار ماده مجرد است، عالم مثال از ماده مجرد است، ولى آثار ماده چون بعد و شكل و وضع و غيره را دارد، يعنى شبح جسم هستند كه در صورت جسم تجلى مى‏كنند، و نظامى شبيه نظام عالم ماده دارند، ولى بر خلاف عالم ماده كه ترتيب وجودى‏اش با تغيير صورت و احوال، بر اساس حركت و خروج از قوه به فعل است، ترتيب وجودى‏شان از تغيير صور و احوال نيست، نظير صورت‏هاى قوه خيال و ادراك خيالى كه چون علم هستند و علم مجرد است و قوه و تغيير ندارد، ترتيب وجودى‏شان با تبديل يكى به ديگرى نبوده اولى به جاى خود محفوظ است و دومى هم از اولى با عوامل خارجى و داخلى توليد مى‏شود.
سراسر عالم ماده چه جوهر و چه عرض، همگى همراه ماده مى‏باشند. و قوه و حركت و تغيير دارند.
عوالم سه گانه مزبور، ترتيب وجودى دارند، عالم عقل پيش از عالم مثال است، و مثال پيش از ماده، زيرا فعليت محضه كه هيچ قوه ندارد اكمل و اقوى از قوه محض يا مخلوط به قوه است، مجرد از ماده در ترتيب وجودى، از موجود مقارن با ماده است.»


******************************************************************


بخشی از توضیحات علامه طباطبایی در باب این موضوع از بخشی از کتاب رسائل التوحیدیّة ی ایشان؛


«اگر يك موجود جوهرى مادى وطبيعى را درنظر بگيريم، سه جهت در آن‏جا، تحقق خواهد داشت: 1. وجود جوهرى كه از تقيّد به ماده واحكامى‏كه با ماده است، مجرّد و مبراست. 2. وجودجوهرى كه ازماده مبراست نه از احكامى‏كه با ماده است. 3. وجود جوهرى مادى. واين سه، همان است كه فلاسفه آن را «وجود مجرد» و «وجود مثالى» و «وجود مادى» مى‏نامند.
و بايد دانست كه اتصاف مرتبه وجود مثالى انسان مثلًا به افعالى كه از مرتبه وجود مادى او تحقق مى‏يابد؛ روا مى‏باشد؛ چراكه در غير اين صورت، اتصاف به افعال، در آن مرتبه، محال خواهد بود؛ پس ميان آن مرتبه از وجود با اين افعال، نوعى نسبت برقرار است، و چون سخن در وجود است و وجود نسبت به دليل غير مستقل بودن آن، جز باتحقق دو طرف خويش، تحقق نمى‏يابد، آن افعال به نحوى در مرتبه وجود مثالى، موجود خواهد بود، مانند عكس آن؛ وچون ضرورتاً مرتبه وجود مثالى فى نفسه، مقدّم بر مرتبه افعال است، ميان آنها تقدم و تأخر وجودى خواهد بود، در نتيجه ميان وجود مثال و مرتبه افعال چينشى بر حسب مرتبه و عليّت و معلوليت و ظاهريت و مظهريت، برقرار مى‏باشد، درنتيجه آنها دو مرتبه از مراتب ظهور وجود خواهند بود.
وبا بيانى شبيه آنچه گذشت، روشن مى‏شود كه چنين نسبتى ميان وجود مجرد و وجود مثالى نيز تحقق دارد.
تمام آنچه گفته شد، درباره آن دسته از امور موجود درمرتبه طبيعت است كه ويژه هريك از انواع مى‏باشد، و نظير آن درباره امورى كه دربيش از يك نوع يا درهمه انواع موجودات طبيعى تحقق دارد، جارى مى‏گردد؛ پس روشن شد كه بالاتر ازمرتبه‏ طبيعت، دو مرتبه ديگر هست: مرتبه تجرّد و مرتبه مثال.


ازتمام آنچه گذشت به دست مى‏آيد كه دردار هستى، چهار عالم كلى تحقق دارد كه به تناسب شدت وجود، ترتيب يافته‏اند و هريك بر طبق ديگرى مى‏باشد:
اول: عالم اسماء وصفات كه عالم لاهوت ناميده مى‏شود.
دوم: عالم تجرّد تامّ كه عالم عقل و روح وجبروت نام دارد.
سوم: عالم مثال كه به آن، عالم خيال و مثل معلّقه و برزخ و ملكوت گويند.
چهارم: عالم طبيعت و به آن عالم ناسوت گويند، و البته نام‏هاى ديگرى هم دارد.

درفلسفه الهى، براهينى اقامه شده كه مطالب گذشته را اثبات مى‏كند، اما برهانى كه در اين‏جا آورديم براى اهل دقت كافى است، ان‏شاء اللَّه.

شواهدى ازآيات و روايات بر وساطت اسماى الهى در تنزّل وجود
كتاب وسنت، اسماى الهى را واسطه در تنزّل وجود مى‏داند. اگر دركتاب الهى با دقت نظركنى، مى‏يابى كه خداوند در آيات توحيد، مانندآياتى كه در سوره رعد، حديد، حشر و غير آن است و نيز مانند آيه سخره «1» و آيةالكرسى و آيات فراوان ديگر، اسماى خاص را با اسماى عام تعليل مى‏كند؛ و مى‏يابى كه خداوند سبحان هنگام بيان آفرينش وقوام دادن به هستى و اشكال گوناگون افاضه و اعطاء و نيز در مرحله بازگشت، مانند مرگ و برزخ و حشر و غير آن، آنها را با نام‏هايى كه مفهوم متناسبى با هر يك از اين موارد دارد، تعليل مى‏كند؛ وشايد در بيش از پانصد آيه به چنين چيزى دست يابى، تا آن‏جا كه درمرحله اعتبارنيز، مانند تكليف كردن، اين امر وجود دارد.
واگر در روابط ميان اسماء و مادون آن دقت كنى، از ويژگى‏هاى اسماء به بسيارى‏ از شئون تنزّلات وجود، رهنمون خواهى شد؛ و همين طور بالعكس، آن‏گاه به علومى دست خواهى يافت كه به اندازه نيايد، اگر از آنان باشى كه خداوند از رحمتش دو بهره نصيبشان نموده، و نورى برايشان قرار داده كه با آن حركت كنند.
و هم‏چنين سنت؛ دعاهاى فراوانى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وخاندان معصومش عليهم السلام به ما رسيده، پراست از اسماء وصفات؛ و در بين دعاهاى مفصّل كمتر دعايى است كه درآن چنين مضامينى را نيابيم: «خدايا! از تو خواهم به نامت كه با آن چنين و چنان كردى»، «از تو مسئلت مى‏كنم به مجدت كه با آن چنين و چنان كردى»، «به تابش وجهت كه در پرتو آن هر چيزى روشن است»، «و به نام‏هاى تو كه اركان همه چيز را پر كرده‏اند».
و همين طور درخواست نمودن به واسطه نام‏هاى متناسب، مانند نام «رازق» هنگام روزى خواستن، و نام «غفور» هنگام طلب آمرزش و مانند آن.
بلكه بگويى: چنين درخواست‏ها، فطرى آدمى است، زيرا كسى را نمى‏بينى كه هنگام درخواست درمان وشفا بگويد: «اى آن‏كه مى‏ميرانى!- يا:- اى آن‏كه انتقام گيرى! اين بيمار را بهبودى ده!» بلكه مى‏گويد: «اى بخشنده! اى مهربان! اى رئوف! اى شفابخش! اى عافيت دهنده!» و نظاير آن؛ و اگر بادقت موارد آن را جست‏وجو كنى، خواهى ديد اين معناى رفيع و تابناك، از ضروريات اين آيين پاك است، ولى انصراف از آنچه شايان توجه است وپرداختن به امور بى‏اهميت، مردم را از تحقق به آن و بهره‏ورى ازمزايايش بازداشته است.
و از جمله احاديث جامع دراين باره، روايتى است كه در اصول كافى و توحيد، از ابراهيم بن عمرو از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«خداى تبارك و تعالى اسمى آفريد كه صداى حرفى ندارد، به لفظ ادا نمى‏شود، تن و كالبد ندارد، به تشبيه موصوف نگردد، آميخته به رنگى نيست، ابعاد و اضلاع ندارد، حدود و اطراف از او دورگشته، حس توهّم‏كننده به او دست نيابد، نهان است بى‏پرده، خداوند آن را يك كلمه تمام قرار داد، داراى چهار جزء مقارن كه هيچ‏يك پيش از ديگرى نيست، سپس سه اسم آن را، خلق به آن نياز داشتند، هويدا ساخت، و يك اسم آن را نهان داشت و آن همان اسمى است كه درگنجينه است و با آن سه اسمى كه آشكار و ظاهر گشته، پوشيده شده و آن سه عبارتند از: اللَّه، تبارك وسبحان. خداى سبحان براى هر اسمى از اين اسماء، چهار ركن مسخر فرمود كه جمعاً دوازده ركن مى‏شود، سپس دربرابر هر ركنى، سى اسم كه فعل منسوب به آنها هستند، آفريد، كه عبارتند از:
رحمان، رحيم، ملك، قدوس، خالق، بارى، مصوّر، حىّ، قيّوم، بى‏چرت و خواب، عليم، خبير، سميع، بصير، حكيم، عزيز، جبار، متكبر، على، عظيم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهيمن، منشى، بديع، رفيع، جليل، كريم، رازق، زنده‏كننده، ميراننده، باعث و وارث. اين نام‏ها با اسماى نيكوتر تا سيصد وشصت نام كامل شود، فروع اين سه اسم مى‏باشند، وآن سه، اركانند و آن يك، اسم پوشيده درگنجينه، با اين اسماى سه گانه پنهان شده است، واين است معناى كلام خداوند كه: بگو: «اللَّه» را بخوانيد يا «رحمان» را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد، نام‏هاى بهتر از آن اوست».

اين روايت شريف با صراحت بيان مى‏كند كه مقصود از «اسم آفريده شده»، لفظ نيست ويك امر مجرّد مى‏باشد نه جسمانى يا مثالى.
و از آن استفاده مى‏شود كه مراد از «اسم يگانه پنهان»، همان مقام «احديّت» است، زيرا آن مقام است كه با اسماى سه‏گانه: اللَّه، تبارك و سبحان، نهان شده است؛ وآن سه اسم همان هويّت، جمال وجلال مى‏باشند، چرا كه خلق در تحقق يافتن ذات ولوازم آن، به اين جهات سه گانه (هويت، صفات ثبوتى وصفات سلبى) نيازمندند، واما اگر خلق در مقايسه بامقام احديّت لحاظ شوند، چيزى از آنها باقى نخواهد ماند.

و درقسمت ديگر روايت فرمود: «سپس دربرابر هر ركنى، سى اسم كه فعل منسوب به آنها (يعنى اسماى دوازده گانه) هستند، آفريد». كه از طرفى آفريدن از آن‏ خداوند است واز طرف ديگر، فعل نسبتى با آن اسماء دارد، واين همان وساطت و ظهور است. و در پايان حديث فرمود: «آنها فروع اين سه اسم مى‏باشند». واين همان ترتب و وساطت ميان خود اسماء مى‏باشد. و اين‏كه فرمود: «سپس سه اسم آن را خلق به آن نياز داشتند، هويدا ساخت».

دلالت قرآن بر وجود عالم مثال و عالم تجرد
درباره وجود دوعالم كه واسطه بين عالم اسماء و عالم ماده‏اند، يعنى عالم تجرّد و تامّ و عالم مثال، نيز آيات و روايات فراوانى وجود دارد، ولى بسيارى از آنها در مورد عود وبازگشت مى‏باشد، يعنى برزخ وپس از آن. اين نصوص با توجه به مطابقت مبدأ با معاد وآغاز با انجام، ازجمله شواهد مدعاى ما خواهندبود.
يكى از اين ادلّه، آيه 21 سوره حجر مى‏باشد:
«وَ إِنْ مِنْ شَى‏ءٍ إِلّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»؛
و هيچ چيز در عالم نيست جز آن‏كه منابع و خزائن آن نزد ماست، و از آن جز به اندازه معين، فرونمى‏فرستيم.
اين آيه با عموميتى كه دارد، بيان‏گر آن است كه همه موجودات اين جهان، نزد خداوند متعال وجودهايى گسترده و نامحدود و بى‏اندازه دارند، زيرا ظاهر آيه آن است كه «اندازه» همراه با تنزيل و پايين آمدن، پديد مى‏آيد؛ واين تنزيل به صورت «تجافى» نيست كه محل نخستين خالى بماند، زيرا خداوند مى‏فرمايد: «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»(آنچه نزد شماست پايان يابد و آنچه نزد خداوند است، پاينده‏ است) واگراين آيه را ضميمه كنيم به آيات:
«كُلُّ شَى‏ءٍ هالِكٌ إِلّا وَجْهَهُ» (همه چيز نابوداست جز وجه خداوند). «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ* وَيَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الجَلالِ وَالإِكْرامِ» (هركه روى زمين است دست‏خوش مرگ و فناست، و وجه پروردگار تو كه داراى مهترى و بزرگوارى است، پاينده ماند). نتيجه مى‏دهد كه آنچه نزد خداوند است «وجه» او مى‏باشد. آن‏گاه آيه «وَكُلُّ شَى‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ» (هر چيزى نزد او به اندازه است) دلالت مى‏كند بر اين‏كه خداوند درهر چيزى «وجهى» دارد.
به بيان ديگر در هر شيئى يك «وجه خدايى» و يك «وجه خلقى» وجود دارد؛ و چون اين «وجه» داراى اندازه است، محدود و مثالى مى‏باشد؛ و از طرفى آيه
«وَ إِنْ مِنْ شَى‏ءٍ إِلّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ»بيان‏گر وجه ديگرى است كه نامحدود و بى‏اندازه مى‏باشد.
بنابراين، روشن مى‏شود كه جهان ما يك چهره الهى داراى اندازه دارد كه پيش از آن مى‏باشد و اين همان «عالم مثال» است؛ و نيز يك چهره الهى بدون مقدار واندازه دارد كه باقى وپايدار مى‏باشد واين همان «عالم عقل و تجرد» است.

و نيز معلوم مى‏شود كه عالم‏هاى سه‏گانه، مطابق يك‏ديگر مى‏باشند و تفاوتشان از جهت شرافت و پستى است، خداوند مى‏فرمايد: «كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ» (همان‏گونه كه در آغاز بيافريدتان، باز مى‏گرديد) و مى‏فرمايد: «إِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِىَ الحَيَوانُ» (همانا خانه بازپسين به حقيقت، زندگانى است).
و نيز معلوم مى‏گردد كه آفرينش به نحو تنزّل و پايين آمدن است اما بدون تجافى و بيرون شدن از محل نخستين. اين امور راآيات فراوانى در قرآن كريم تأييد مى‏كند.

دلالت روايات بر وجود عالم مثال و عالم تجرد
روايات مربوط به طينت و سرشت، سعادت وشقاوت، عالم ذرّ و ميثاق، و نيز روايات مربوط به بهشت آدم عليه السلام، برآنچه گفته شد دلالت دارد...(ادامه ی مبحث را می توانید از کتاب مذکور مطالعه بفرمائید.»

پیوسته متعادل و متعالی
یاحق

موضوع قفل شده است