نگاهی به صلح امام حسن (ع)

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نگاهی به صلح امام حسن (ع)

پاسخ حضرت دراعتراض کنندگانی از شيعيان در واگذاري خلافت به معاويه:

به خدا سوگند، من از آن روي حکومت را به وي واگذار کردم که ياوري نداشتم. اگر ياوري مي داشتم، شب و روز با او مي جنگيدم تا خداوند ميان من و او حکم کند.1

در پاسخ زيد بن وهب جهني که پرسيده بود: مردم نسبت به مسأله جنگ يا صلح با معاويه سرگردانند، نظر شما نسبت به اين مسأله چيست؟ امام عليه السلام فرمود:

به خدا سوگند اگر با معاويه درگير شوم، اينان گردن مرا گرفته به صورت اسير به وي تحويل مي دهند.2

در پاسخ اعتراض حجر بن عدي نسبت به صلح:

من خواسته بيشتر مردم را در صلح و ناخشنودي نسبت به جنگ ديدم و دوست ندارم

آنان را بر آنچه ناخوش دارند، اجبار کنم. پس براي حفظ شيعيانمان از کشته شدن مصالحه کردم و انديشيدم که اين جنگها را تا مدتي به تأخير بيندازم؛
چه خداوند هر روز دست اندرکار، کاري است.3

اي حجر! همه ي مردم آنچه را تو دوست داري، دوست ندارند.

من اين اقدام را جز به انگيزه زنده ماندن (امثال) تو نکردم. خداوند نيز هر روز دست اندرکار، کاري است.4

در پاسخ اعتراض علي بن محمد بشير همداني و سفيان بن ليلي که به همين جهت وقتي بر او وارد شدند به عنوان «مذل المؤمنين» سلام دادند:

من خوارکننده مؤمنان نيستم بلکه عزت بخش آنانم. هدف من از مصالحه با معاويه جز اين نبود که وقتي سستي يارانم

را از جنگ و روي گرداني آنان را از نبرد ديدم، سعي کردم لااقل جان شما را حفظ کنم.5

در برابر معترض ديگري ضمن آنکه صلح خويش را مشابه صلح جدش رسول الله صلي الله عليه و اله دانست،

با اين تفاوت که آن صلح، صلح با کفار «بالتنزيل» بود و اين با کفار «بالتأويل» است، فرمود:

اگر من چنين نمي کردم از شيعيان ما کسي نبود جز آن که کشته مي شد.6

در پاسخ به سرزنش بعضي مردم نادان:

واي بر شما! چه مي دانيد که من چه کرده ام! آنچه من انجام دادم براي پيروانم بهتر (و با برکت تر) از آن چيزي است که خورشيد بر آن مي تابد يا غروب مي کند.7

از مجموع سخنان ياد شده استفاده مي شود که امام حسن به دلائل زير مجبور به پذيرش صلح شده است.

1ـ نداشتن نيروي کافي براي جنگ با معاويه و سستي مردم در حمايت از حکومت امام عليه السلام.

2ـ ناخشنودي مردم از جنگ و سياست امام عليه السلام بر عدم تحميل آنچه که مردم ناخوشايند دارند.

سياستي که پيش از وي مورد توجه رسول خدا صلي الله عليه و اله و اميرمؤمنان عليه السلام بود.

3ـ حفظ تشيع و تعداد اندک شيعيان از خطر اضمحلال و انقراض.

1- بحارالانوار، ج 44، ص 147.

2- بحارالانوار، ج 44، ص 20.

3- اخبارالطوال، ص 220.

4- بحارالانوار، ج 44، ص 29.

5- اخبارالطوال، ص 221.

6- علل الشرايع، ج 1، ص 211.

7- بحارالانوار، ج 44، ص 19

مهم ترين مواد قرارداد صلح با استفاده از مصادر مختلف تاريخي عبارت است از:

1ـ حکومت به معاويه واگذار مي شود به شرطي که به کتاب خدا، سنت پيامبر صلي الله عليه و اله و سيره ي خلفاي شايسته عمل کند.

2ـ پس از معاويه حکومت از آن امام حسن عليه السلام(13)
و چنانچه براي وي حادثه اي رخ داد از آن امام حسين عليه السلام خواهد بود(14)
و معاويه حق ندارد کسي را به جانشيني خويش برگزيند.(15)

3ـ معاويه بايد ناسزا و سب اميرمؤمنان عليه السلام را در نمازها ترک کند(16)
و علي عليه السلام را جز به نيکي ياد ننمايد.(17)

4ـ حسن بن علي عليه السلام معاويه را «اميرالمؤمنين» نمي نامد و نزد او شهادتي اقامه نخواهد بود.(18)

5ـ مردم بويژه پيروان حضرت علي عليه السلام در هر نقطه از سرزمين خدا بايد در امن و امان باشند.

به قصد جان حسن بن علي و برادرش حسين و ديگر خاندان رسول خدا صلي الله عليه و اله توطئه اي چيده نشود

و در هيچ نقطه اي از قلمرو اسلام، نسبت به آنان ارعاب و تهديدي صورت نگيرد.(19)

6ـ بيت المال کوفه با موجودي پنج ميليون درهم همچنان در اختيار امام حسن خواهد بود.

افزون بر آن، معاويه بايد هر سال يک ميليون درهم از محل خراج «دارابجرد» در اختيار حسن بن علي عليه السلام قرار دهد

تا ميان بازماندگان شهداي جنگهاي جمل و صفين توزيع گردد.
(20)

قرارداد صلح در پنج ربيع الاول، سال 41 هجري، حدود شش ماه پس از خلافت آن حضرت به امضا رسيد.(21

پی نوشت:

13- تاريخ الخلفاء، ص 194.

14- عمده الطالب، ص 52.

15- شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد، ج 16، ص 22.

16- اعيان الشيعه ج 1، ص 57.

17- مقاتل الطالبيين، ص 43.

18- بحارالانوار، ج 44، ص 2.

19- همان مدرک، ص 65.

20- علل الشرايع، ج 1، ص 212.

21- البدايه و النهايه، ج 8، ص 19.

مروری بر اثار صلح امام حسن(ع)

1. بقاي نظام امامت:

اصلي‌ترين اثر صلح بقاي نظام امامت براي حفظ اسلام بود.

امام در جواب ابوذر غفاري فرمود: «اردت ان يکون للدين ناعي»؛ خواستم حافظي براي دين باقي بماند.1 (حياة الامام الحسن بن علي، ج 2، ص 269؛ حقايق پنهان، ص 215.)

2. بقاي شيعيان:

امام به ابوسعيد عقيصا فرمود: «اگر صلح نمي‌کردم، روي زمين از شيعيان ما کسي نمي‌ماند.» (بحارالانوار، ج 44، ص 1،)

3. حفظ دين و رعايت مصلحت امت پيامبر:

در آن موقعيت روم شرقي آماده حمله به نظام اسلام بود و جنگ داخلي موجب وصول آنان به هدف نابودي اساس اسلام مي‌شد. (سيره پيشوايان، ص 97.)

امام هم مي‌فرمود: «ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين کنده شود... خواستم دين خدا حفظ شود.»
(حقايق پنهان، ص 197؛ به نقل از حياة الامام الحسن، باقر شريف قرشي، ج 2، ص 280)

هر چند اين سخن عام است و ممکن است منظور غير از خطر روم شرقي باشد، ولي اصل حفظ دين در آن لحاظ شده است.

امام بارها اشاره مي‌کرد که مصلحت و حکمت اين کار، هر چند پنهان،ولی خيلي مهم است.

از جمله نزد معاويه فرمود: «من مصلحت امت را در نظر گرفتم و... در اين کار جز صلاح و دوام مردم را نخواستم.»
(بحارالانوار، ج 44، ص 54 واحتجاج، ج 2، ص 67.)

4. ترجيح امنيت بر اختلاف:

امام هنگام کوچ از ساباط فرمود: «انس، آسودگي و آشتي ميان مردم از جدايي، ناامني، کينه‌ورزي و دشمني که شما خواهانيد، بهتر است.»6 (الفتوح، ج 3، ص 289 و 295.)

5. تامين عزت واقعي:

صلح هر چند در ظاهر عقب‌نشيني بود؛ اما به واقع عامل عزت شيعيان و شکست‌ناپذيري ابدي آنان شد؛

لذا امام در برابر سليمان بن صرد که به عنوان مذل المومنين به امام سلام مي‌دهد،
فرمود: سوگند به خدا! اگر زير دست و در عافيت باشيد، نزد من محبوب‌تر است از اينکه عزيز باشيد و کشته شويد.»
(الامامة و السياسة، ص 163.)


1. صلح تاکتيکي (ترک مخاصمه) نسبت به جنگ راجع بود.

همين‌طور در مقايسه دستاورد دو طرف از صلح، دستاورد امام به مراتب بيشتر بود؛

زيرا يکي از دستاوردهاي امام، از ترک مخاصمه حفظ اصل موجوديت نظام امامت و شيعيان بود و اگر چنين نمي‌کرد، اينها از بين مي‌رفت.

آنچه معاويه به دست آورد وصول به حکومت بود که البته دوام چنداني هم نياورد و با قيام امام بعدي از همين نظام امامت در خطر، به طور کلي متزلزل شد؛

اما نظام امامت با حفظ اصل امامت و موجوديت شيعه، هر چند به گونه‌اي حداقلي، بقاي خود را تضمين کرد و

شيعيان در فرصت‌هاي مناسب آينده به بازسازي خود پرداختند.

2. ادعاي ناکار آمدي صلح به دليل وفادار نماندن معاويه به شرايط و اعمال استبداد عليه شيعيان
(حقايق پنهان، ص 198.) صحيح نيست؛

چون تأمين هدف اصلي [تداوم نظام امامت به عنوان نگهبان انقلاب پيامبر] به عصرهاي بعد هم مربوط مي‌شود.

اين هدف با اين صلح تامين شد و اقليت شيعه و اصل امامت با حفظ موجوديت خود از اين تنگة سخت گذشت؟

3. ادعاي برابري صلح با شکست و ذلت هم درست نيست؛

چون با حفظ امامت و تشيع، خطر نابودي کامل آنها از بين رفت و چه پيروزي از اين بالاتر.

4. تدبير صلح در برابر خطراتي که اساس تشيع، اسلام و امامت را تهديد مي‌کرد، نشان مي‌دهد که اين تصميم از روي جهل و کم‌کاري هم نبود.

امام هم با اشاره به پنهان بودن مصلحت صلح و تشبيه آن به داستان سوراخ کردن کشتي و... توسط حضرت خضر و شکايت موسي...

فرمود: «وقتي من از جانب خدا امام مسلمانانم، نبايد در جنگ و صلح مرا به ناداني متهم کنيد؛ گرچه حکمت و علت آن را ندانيد و امر بر شما مشتبه شود.»

5. اتهام نداشتن خط مشي ثابت توسط ائمه هم درست نيست؛

زيرا هدف اصلي حفاظت از نظام پيامبر و جامعه‌سازي اسلامي در سايه حفظ امامت است که طبق شرايط به شيوه‌هاي مختلفي اجرا مي‌شود.

صلح يا جنگ هدف نيستند تا ائمه متهم به تشتت و پراکندگي هدف‌ها شوند؛ بلکه شيوه‌هاي وصول به هدف‌اند.

از اين رو شهيد مطهري معتقد است: «اگر واقعاً امام حسن به جاي امام حسين بود،

کار امام حسين را مي‌کرد و اگر امام حسين به جاي امام حسن بود، کار امام حسن را مي‌کرد.» (سيري در سيره ائمه اطهار، 60.)

6. اين کار از روي روحيه سازش‌کاري و ترس و راحت کردن خود هم نبود؛

لذا امام در پاسخ عبدالله بن زبير فرمود:

گمان مي‌کني من از روي ترس و زبوني با معاويه صلح کردم؟... واي بر تو! هرگز ترس و ناتواني در من راه ندارد.

علت صلح من وجود ياراني همچون تو بود که ادعاي دوستي با من داشتند و در دل نابودي مرا آرزو مي‌کردند.

(حياة الامام الحسن بن علي، ج 2، ص 280 و سيره پيشوايان، ص 93 ـ 94.)

نتيجه

دليل عمده پيشنهاد صلح از سوي معاويه «وصول کم هزينه به حکومت» بود و عامل عمده در پذيرش صلح از سوي امام عدم همراهي و فداکاري مردم

ـ به ويژه خواص ـ بود که ناشي از دنياگرايي و راحت طلبي آنان مي‌شد و به بروز رفتارهايي چون پيمان‌شکني، خيانت و... انجاميد.

بازتاب اين رفتارها به ترتيب تنها ماندن امام، نااميدي از وصول به هدف به وسيله جنگ و پذيرش ترک مخاصمه بود.

آثار صلح (بقاي نظام امامت، شيعيان، دين،...) هم نشان داد که دستاورد امام به مراتب بيشتر از دستاورد معاويه بود.

همين اثار گوياي اين است که: صلح کارآمد، برابر با پيروزي، از روي هوشياري، براساس حفظ خط مشي اصلي، شجاعت و رعايت مصالح امت اسلامي بود.

همين صلح، آثاري را در پي داشت که قيام حماسي امام حسين(عليه السلام)آن را تکميل کرد و بقاي اسلام را تضمين نمود.

انديشمندان و تاريخ نگاران مسلمان ـ اعم از شيعه، سنّى، ميانه رو و متعصّب ـ بعد از تحقيق و تفحّص، به ثمر بخش بودن صلح و حقّانيّت امام اعتراف كرده‏اند

و سياست حضرت مجتبى عليه‏السلام را در شرايط بحرانى آن روز، تحسين نموده‏اند.

و نيز خواسته يا ناخواسته، پرده از سياست فريب كارانه معاويه برداشته‏اند.

اينك براى اثبات اين مدّعا، گفتار چند تن از انديشمندان مسلمان را به صورت فشرده از نظر مى‏گذرانيم:

ابن قتيبه، طبرى و ابن ابى‏الحديد:

« معاويه در كوفه بر منبر رفته، گفت:

اى مردم! من با حسن بن على پيمانى كه حاوى شروطى بود، منعقد ساختم و اينك پيمان را شكسته و شروط مزبور را، زير اين دو پاى خود مى‏گذارم.»1

مسعودى:

«معاويه از مرگ حسن بن على عليهماالسلام سجده شكر به جا آورد.»2

سبط ابن جوزى:

« معاويه در نهان مرتّباً به امام حسن نامه مى‏نوشت، تقاضاى صلح مى‏كرد و او نمى‏پذيرفت، تا بالاَخره قبول كرد.»3

سبط ابن جوزى، به نقل از سدى:

« حسن بن على عليهماالسلام با معاويه به خاطر علاقه دنيوى صلح نكرد، و تنها سبب، آن بود كه چون ديد اهل عراق مى‏خواهند به او حيله ورزند و آنچه ناروا بود،

در باره‏اش انجام دهند، و بيم آن مى‏رفت كه وى را به ناگاه گرفته، تسليم معاويه نمايند، ناچار به مصالحه پرداخت.»4

سبط ابن جوزى، به نقل از ابن عبدالبرّ مالكى:

« وقتى به حسن بن على عليهماالسلام در اين باره سرزنش و توهين كردند، فرمود: (شما ديگر) مرا ملامت نكنيد؛

زيرا مسلّماً آنچه مرا وادار به صلح كرد، آن بود كه ديدم شما (آرى، شما) پدرم را كشتيد، و مرا خنجر زديد، و اموالم را به غارت برديد (ديگر چه اعتمادى بر يارى شما باقى بود؟)»5

بهجت افندى زنگنه شهر زورى حنفى؛ (قاضى بزرگ اهل سنّت):

« معاويه با حيله عمروعاص، امام را بعد از صلح دعوت كرد كه به منبر رود و خلافت معاويه را به زبان اقرار نمايد. امام بالا رفت و فرمود:

« خلافت بِالإرث و الوصاية به خانواده رسالت اختصاص دارد؛... من در صلح با معاويه مجبور بوده‏ام؛

زيرا اگر به محاربه ادامه مى‏دادم، اركان اهل‏بيت نبوّت محو مى‏شد و طرفدارانم نابود مى‏گشتند؛... معاويه لايق خلافت نيست و غاصب است.

امام را (طرفداران معاويه) از منبر كشيده، به زير انداختند و سر آن حضرت به ستون خورد و مجروح شد. از اين روز، معاويه به قتل امام حسن مصمّم گرديد.»6

دكتر طه حسين:

« به اين ترتيب، حسن عليه‏السلام آنان (ياران ظاهرى‏اش) را چشم به راه جنگ در وقت مناسب نگاه داشت، و آنان را به صلح و سلم موقتى فرمان داد كه بياسايند و نيك آماده باشند.7

... باز نشستن حسن عليه‏السلام از جنگ، از آن نبود كه وى از آن بيم داشت، بلكه از آن بود كه خونريزى را خوش نداشت، و به ياران خود اميدوار نبود.

و چون به راه افتاد، كار وى با مردم مدائن چنان شد كه ديديم. و آشكار گرديد كه نظر وى بر خطا نبوده است.

... حسن و پدرش... در آن محيط غريب و بى‏كس مى‏زيستند؛ دل و جان مردم در آن وقت بيش از دين به دنيا توجه داشت.»8

احمد امين مصرى:

« مخفيانه عليه حسن بن على عليهماالسلام نقشه كشيدند، تا آنكه با خنجر به پهلويش زدند، ولى به قتل نرسيد. در لشكر او تفرقه ايجاد كردند، چندان كه ناچار به متاركه جنگ شد و صلح نمود.»9

محمد عبداللّه خان عنان محامى (مورّخ شهير مصرى):

« حسن بن على با اهل عراق، براى مقابله با معاويه (كه با لشكرى به جنگ آمده بود) عزيمت كرد؛

ولى هنوز به مدائن نرسيده، سربازانش بر او شوريدند و بيشتر آنها از اطرافش پراكنده شدند. پس ناچار شد با معاويه به مذاكره پردازد و از درِ صلح درآيد.»10

علاّمه سيد شرف الدّين عاملى:

« امام حسن عليه‏السلام مقدّمات روشنىِ افكار و اذهان را براى درك مظالم بنى اميه حاضر نمود، و امام حسين عليه‏السلام آن را تجلّى داد...»11

علاّمه كاشف الغطاء:

« از افراد بشر در دولت اموى و سفيانى هيچ كس جرأت جسارت و مقاومت با دولت مستبد و ظالم را نداشت،

جز دو فرزند فاطمه زهرا عليهاالسلام كه در برابر آن قدرت مطلقه، برپاخاستند.

اگر سدّ فولادين دو امام همام و دو سبط رسول خدا نبود، كدام اراده و نيروئى مى‏توانست دين و شريعت را حفظ كند؟!

ولى قيام و قعود اين دو پيشواى عالى‏قدر، توطئه افراد حزب شيطان را چنان به دست خودشان درهم پيچيد كه پيروان بنى‏اميه به دشمنى آنها قيام كردند، و حق را از باطل تشخيص دادند.

امام حسن عليه‏السلام در صلح خود، رذايل اخلاقى آل سفيان را كه پنهان بود، برملا ساخت و امام حسين عليه‏السلام طبيعت پست

و هدف شوم آنها را ـ كه قصد داشتند اسلام را ريشه كن سازند و پيروان آن را نابود كنند ـ برهمه جهانيان ثابت كرد و با رنگِ خون، اين حقيقت را نگاشت.»12

عباس اقبال آشتيانى:

« اهل كوفه، امام حسن را به جنگ با معاويه و گرفتن شام تحريص نمودند.

امام حسن، با لشكريانى كه پدرش براى دفع معاويه تهيه ديده بود، از كوفه عازم مدائن شد؛

ليكن در اين نقطه، در ميان سپاه او فتنه و نفاق رخ داد و امام چنين صلاح ديد كه براى جلوگيرى از خونريزى، با معاويه از درِ آشتى در آيد...

به شرط آنكه معاويه به شيعيان على عليه‏السلام آزار نرساند، و بيت المال كوفه را به او واگذارد و از دشنام به پدرش در حضور او، خوددارى نمايد...»13

دكتر على‏اكبر فياض:

« در كوفه، شيعيان با حسن بن على عليهماالسلام بيعت كردند و او با لشكرى كه پدرش در روزهاى آخر عمر خود فراهم كرده بود، به قصد جنگ بيرون آمد.

قيس بن سعد بن عبّاده را با دوازده هزار نفر به عنوان مقدّمه لشكر پيش فرستاد و خود روانه مدائن شد.

از آن طرف هم معاويه با لشكر خود به «مسكن» (در نزديكى موصل) فرود آمد. روزى در لشكر حسن بن على عليه‏السلام كسى ندا درداد كه: «قيس بن سعد كشته شد، فرار كنيد

با شنيدن اين ندا، مردم به هم ريختند و جمعى سراپرده حسن عليه‏السلام را غارت كردند، و حتى فرش زير پاى او را كشيدند، و يكى از شورشيان خنجرى بر رانِ امام زد.

با اين وضع، مسلّم شد كه با چنين مردمى به جنگ معاويه و لشكر منظّم و مطيع او رفتن، روى (ثمره‏اى) ندارد. بدين جهت، حسن عليه‏السلام با معاويه وارد مكاتبه و مذاكره صلح شد.»14

پى‏نوشت‏ها:

1. همان، ص 27، به نقل از الامامة و السياسة، ص 136؛ تاريخ طبرى، ج 6، ص 93 و شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 6.

2. همان، به نقل از مروج الذهب، ج 2، ص 36.

3 و 4. همان، ص 24، به نقل از تذكره، ص 112 ـ 114.

5. همان، ص 25، به نقل از استيعاب.

6. همان، ص 26، به نقل از تشريح و محاكمه در تاريخ آل محمد، ص 117.

7. همان، به نقل از على و بنوه، ص 200 ـ 209.

8. همان، ص 13، به نقل از على و بنوه، ص 198ـ200.

9. همان، به نقل از فجرالاسلام، ص 336.

10. همان، ص 26، به نقل از تاريخ الجمعيات السريه، ص 28 و ترجمه آن، ص 19.

11. همان، ص 43، به نقل از زندگى امام مجتبى(ع)، عمادزاده، ص 12.

12. همان، ص 43 و 44، به نقل از جنة‏المأوى، ص 189 و 190. (با اندكى تغيير).

13. همان، ص 23، به نقل از تاريخ ايران از ظهور اسلام تا حمله مغول، ص 41.

14. همان، ص 23 و 24، به نقل از تاريخ اسلام، ص 175.
موضوع قفل شده است