___اجداد خاتم النبین حضرت محمّد (ص)ــــــــ

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
___اجداد خاتم النبین حضرت محمّد (ص)ــــــــ

بسم الله الرحمن الرحیم



کتاب: تاریخ پیامبر اسلام، ص 1
نویسنده: دکتر محمدابراهیم آیتى

از رسول خدا صلى الله علیه و آله (که بدون شک از اولاد اسماعیل ذبیح، رسول خدا فرزند ابراهیم خلیل (1) ، رسول خدا است) روایت شده است که فرمود: «إذا بلغ نسبى إلى عدنان فامسکوا (2) و نیز فرمود: «کذب النسابون قال الله تعالى: و قرونا بین ذلک کثیرا» (3) .
بدین جهت تاریخ اسلام را که معمولا با ذکر مقدماتى راجع به عربستان و عرب و در این کتاب با شرح حال اجداد پیامبر اسلام آغاز مى‏شود از جد بیستم رسول اکرم یعنى «عدنان» شروع مى‏کنیم:

20 ـ عدنان (4) پدر عرب عدنانى است که در تهامه، نجد و حجاز تا شارف الشام و عراق مسکن داشته‏اند و آنان را عرب معدى، عرب نزارى، عرب مضرى، عرب اسماعیل، اسماعیلیان، عرب شمالى، عرب متعربه، عرب مستعربه، بنى اسماعیل بنى مشرق، بنى قیدار و قیدار نیز مى‏گویند و نسبشان به اسماعیل بن ابراهیم علیهما السلام مى‏رسد (5) .
و مادر فرزندان اسماعیل «رعله» دختر یکى از جرهمیان به نام مضاض بن عمرو جرهمى بود.قبیله «جرهم» که از اعقاب «جرهم بن قحطان» بوده و از جنوب به شمال عربستان آمده بودند، از «عرب قحطانى» اند که آنان را «عرب عاربه» و «عرب جنوبى» نیز مى‏گویند، و نسبشان به «یعرب بن قحطان» مى‏رسد.
قحطان بن عابر بن شالخ بن أرفخشد بن سام بن نوح (6) در موقع پراکنده شدن فرزندان نوح از بابل به یمن آمد و پادشاه شد، و فرزندان وى یعرب، عمان و حضر موت حکومت آن نواحى را به دست گرفتند و سپس «یشجب بن یعرب» و آنگاه «سبأ بن یشجب» به سلطنت رسیدند. «حمیر» و «کهلان» پسران «سبأ» بودند و اسامى 23 نفر از پادشاهان سبأ به دست آمده است.
پیش از «عرب قحطانى» ، «عرب بائده» در عربستان سکونت داشته‏اند و قوم جنوبى عاد، قوم شمالى ثمود و اقوام طسم و جدیس و عمالقه از این دسته‏اند.
عاد و ثمود و دو پیغمبرشان هود و صالح در قرآن مجید ذکر شده‏اند (7) .و «طسم» هم ممکن است همان «لطوشیم» مذکور در تورات باشد (8) .چنانکه مؤرخین اسلامى «جدیس» را با «گودیسیت» (9) بطلمیوس یونانى یکى دانسته‏اند.و به قول ابن اسحاق: ثمود و جدیس، پسران «عابر بن إرم بن سام بن نوح» اند.
عدنان دو پسر داشت: «معد» و «عک» که «بنى غافق» از «عکث» پدید آمده‏اند.

-----------------------------------------------------------
1 ـ نسب بنى اسرائیل: یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم و بنى عیصو بن اسحاق.یعنى: «أدومیان» که از بین رفته‏اند، در ابراهیم خلیل با رسول خدا یکى مى‏شود.
2 ـ بحار الانوار ج 15 ص 105.یعنى: هر گاه نسب من به عدنان رسید از ذکر اجداد جلوتر خوددارى کنید.
3 ـ بحار الانوار ج 15 ص 105، التنبیه و الاشراف، ص 195، الجامع الصغیر، ج 2 ص 90.یعنى نسب شناسان نادرست گفته‏اند، خداوند متعال گفته است از آنان جماعتهاى بسیارى را هلاک کرده‏ایم. (سوره فرقان، آیه 38) .
4 ـ بفتح عین و سکون دال.
5 ـ رک: تورات، سفر پیدایش، باب 25، آیه 18.باب 37، آیه 25.سفر داوران باب 6، آیه 33 .باب 7، آیه 12.باب 8، آیه 24.کتاب اشعیاى نبى، باب 21، آیه 16 ـ 17.کتاب ارمیاى نبى، باب 49، آیه 28.غزل غزلهاى سلیمان، باب اول، آیه .5
6 ـ در تورات: سفر تکوین، باب 10، آیه 21 ـ 30 و نیز اول تواریخ، باب اول، آیه 17 ـ 23: یقطان بن عابر بن شالح بن ارفکشاد بن سام بن نوح آمده است.
7 ـ قصص هود در سوره‏هاى اعراف 65 ـ 72.هود 50 ـ 60، 89.شعراء 123 ـ 140.و قصص صالح در سوره‏هاى اعراف 73 ـ 79.هود 61 ـ 68.شعراء 141 ـ 159.نمل 45 ـ 53.قمر 23 ـ 31.شمس 11 ـ 15 و نیز نام صالح در سوره هود 89، و نیز داستان ثمود در سوره ذاریات 43 ـ 46.و داستان عاد و ثمود در سوره حاقه 4 ـ 7، فصلت 13 ـ 18 آمده است.
دیار و مساکن قوم ثمود در وادى القرى میان مدینه و شام، همان «حجر» بود که در قرآن مجید آمده است.
به عقیده برخى، عاد و «عاد ارم» همان «هدورام» است که در تورات: سفر تکوین باب 10، آیه 27 و اول تواریخ، باب 1، آیه 21، جزو فرزندان یقطان (یعنى قحطان) ذکر شده است و گمان دارند که قبیله وى در ساحل جنوبى عربستان سکونت داشته‏اند (ر.ک: قاموس کتاب مقدس، ص 920)، اما قوم ثمود در شمال حجاز مسکن داشته و از قدیمترین اقوام عرب شمالى بوده‏اند .
8 ـ سفر تکوین، باب 25، آیه .3
9 ـ«~ Godisitae ~»

19 ـ معد بن عدنان (10) مادر معد از قبیله «جرهم» بود و ده فرزند داشت و کنیه وى «أبو قضاعه» (11) بود.در موقع سلطه «بخت نصر» ، «إرمیا» و «برخیا»«معد» را با خود به «حران» بردند و او را در آنجا سکونت دادند و چون جنگ آرام گرفت به مکه‏اش باز آوردند.آنگاه برادران و عموهاى خود را یافت که به طوائف یمن پیوسته و با آنان پیوند زناشوئى برقرار کرده‏اند، و چون از طرف مادر «جرهمى» بوده از قبایل یمن مهربانى دیده‏اند (12) .برخى نوشته‏اند که چون «بخت نصر» از فتح بیت المقدس بپرداخت، براى تسخیر بلاد عرب آماده گشت و با «عدنان» بسیار جنگید تا بر وى غلبه یافت و بسیارى از یارانش را کشت. «عدنان» با فرزندان خویش به سوى یمن رفت و همانجا بود تا وفات یافت.عدنان را چند پسر بود که معد بر همه آنان سرورى یافت (13) .
به قول ابن اسحاق: معد بن عدنان چهار پسر به نامهاى: «نزار» ، «قضاعه»«قنص» و «إیاد» داشت.

18 ـ نزار بن معد سرور و بزرگ فرزندان پدرش بود و در مکه جاى داشت و او را چهار پسر به نامهاى «مضر» ، «ربیعه» ، «أنمار» و «إیاد» (14) بود.دو قبیله «خشعم» و «بجیله» از أنمار بوجود آمده‏اند.
مادر «مضر» و «إیاد» ، «سوده» دختر «عک بن عدنان» و مادر «ربیعه» و «أنمار»: «شقیقه» و به قولى «جمعه» دختر «عک بن عدنان» بوده است.دو قبیله بزرگ ربیعه و مضر از نزار پدید آمده‏اند.

17 ـ مضر بن نزار دو پسر داشت: «الیأس» (15) و «عیلان» که مادرشان زنى از قبیله «جرهم» بود.از رسول اکرم روایت شده است که فرمود : «لا تسبوا مضر و ربیعة فإنهما کانا مسلمین» مضر و ربیعه را دشنام ندهید، چه آن دو مسلمان بوده‏اند» (16) .
«مضر» سرور فرزندان پدرش و مردى بخشنده و دانا بود.از وى روایت شده که به فرزندانش گفت : «کسى که بدى کشت کند پشیمانى بدرود، و بهترین نیکى با شتابتر آن است.پس نفوس خود را در آنچه شما را به صلاح آورد، بر آنچه ناخوش دارد وادار کنید، و در آنچه شما را تباه سازد از آنچه خوش دارد باز دارید، که در میان صلاح و فساد جز شکیبائى و پرهیزگارى چیزى نیست» (17)
قبایل «بنى ذبیان» و «بنى هلال» و «بنى ثقیف» از «مضر بن نزار» منشعب شده‏اند (18) .

16 ـ الیأس بن مضر پس از پدر در میان قبایل بزرگى یافت و او را «سید العشیره» لقب دادند .سه پسر به نامهاى «مدرکه» ، «طابخه» و «قمعه» (19) داشت و مادرشان «خندف» دختر «عمران بن الحاف بن قضاعه» و نام اصلى وى «لیلى» بود.
قبایلى را که نسبشان به الیأس مى‏رسد «بنى خندف» گویند.

---------------------------------------------------------------------------
10 ـ بفتح میم و عین و تشدید دال.
11 ـ ترجمه تاریخ یعقوبى: ج 1، ص .278
12 ـ تاریخ الامم و الملوک: ج 2، ص 27، الکامل ج 2، ص .21
13 ـ ترجمه تاریخ یعقوبى: ج 1، ص .278
14 ـ قس بن ساعده ایادى خطیب معروف عرب، و ابو دواد ایادى: جاریة بن حجاج، شاعر معروف عرب، به ایاد بن نزار نسبت داده مى‏شوند، و قبایل بنى بکر بن وائل، بنى تغلب بن وائل، بنى عنز بن وائل، و بنى عبد القیس که در نسبت به آنان، عبدى، قیسى و عبقسى نیز گویند و بنى عنزة (بفتح عین و نون) بن اسد بن ربیعه و بنى نمر بن قامط، به ربیعة بن نزار (جوامع السیره ص 4) .
15 ـ در بعضى از صفحات جلد اول کتاب سیره ابن هشام کلمه الیاس به کسر همزه قطع در اول مانند الیاس پیغمبر ضبط شده است (ص 77) ولى ظاهرا این اشتباه است و چنانکه از کتاب تاج العروس (ماده الس و یأس) به دست مى‏آید، کلمه الیاس در الیاس بن مضر از ماده یأس است و الف و لام آن مانند الف و لام الفضل است (رجوع شود به ج 4) .م.
16 ـ ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبى، ج 1، ص .285
17 ـ مدرک سابق، ص .284
18 ـ از قبیله بنى ذبیان است: نابغه ذبیانس شاعر معروف عرب، از اصحاب معلقات عشر و از قبیله بنى هلال است: سلیم بن قیس هلالى از اصحاب امیر المؤمنین و حسنین و سجاد و باقر علیهم السلام.و از قبیله بنى ثقیف است عروة بن مسعود ثقفى و مختار بن أبى عبید ثقفى و حجاج بن یوسف ثقفى.و دیگر قبایل قیس: سلیم، مازن، فزاره، عبس، أشجع، مره، غطفان، عقیل، قشیر، حریش جعده، عجلان، کلاب، بکاء، سواءه، بنو جشم، بنو نصر، سعد، هوازن، محارب، عدوان، فهم، باهله، غنى، طفاوه و غیره به مضر منتسب است.
19 ـ نامشان به ترتیب عامر، عمرو و عمیر است.

دنباله اجداد پیامبر گرامى اسلام:

15 ـ مدرکة بن الیأس، نامش «عامر» (20) و کنیه‏اش «أبو الهذیل» و «أبو ـ خزیمه» بود. «مدرکه» چهار فرزند داشت: «خزیمه» و «هذیل» ، «حارثه» و «غالب» (21) .نسب قبیله «هذیل» و «عبد الله بن مسعود» صحابى معروف به «مدرکة بن الیأس» مى‏رسد.

14 ـ خزیمة بن مدرکة، که مادرش «سلمى» دختر «أسد بن ربیعة بن نزار» و به قول ابن اسحاق زنى از «بنى قضاعه» بود، بعد از پدر حکومت قبایل عرب را داشت و او را چهار پسر به نام‏هاى کنانه، أسد، أسده و هون بود.
نسب قبیله بنى أسد و «قاره» یعنى «بنى هون بن خزیمه» و أم المؤمنین «زینب» دختر «جحش بن رئاب» و برادرانش «عبد الله» و «عبید الله» ، فرزندان «أمیمه» دختر «عبد المطلب» به «خزیمة بن مدرکة» منتهى مى‏شود.

13 ـ کنانة بن خزیمة، که از وى فضائل بى‏شمارى آشکار گشت و عرب او را بزرگ مى‏داشت، کنیه‏اش «ابو مضر» بود و مادرش «عوانه» دختر «سعد بن قیس‏بن عیلان بن مضر» و فرزندانش : نضر، مالک، عبد مناة، ملکان و حدال.قبایل: «بنى لیث» و «بنى عامر» از «کنانة بن خزیمه» پدید آمده‏اند.

12 ـ نضر بن کنانه، مادرش به قول یعقوبى «هاله» دختر «سوید بن غطریف» و به قول ابن اسحاق و طبرى و دیگران «بره» (22) دختر «مر بن أد بن طابخه» بود.و فرزندان وى: مالک و یخلد و صلت و کنیه‏اش «أبو الصلت» بوده است (23) .
یعقوبى مى‏گوید: «نضر بن کنانه» اول کسى است که «قریش» نامیده شد گویند او را براى پاکدامنى (تقرش) و بلند همتى که داشت «قریش» گفته‏اند.و به قولى چون بازرگان و دارا بود، و به قولى دیگر مادرش او را «قریش» نامید که تصغیر «قرش» است و آن جانورى است دریائى.پس کسى که از فرزندان «نضر بن کنانه» نباشد «قرشى» نیست و به قولى دیگر «قریش» را براى آن «قریش» گفته‏اند که پس از پراکندگى فراهم شدند، و «تقرش» هم به معنى فراهم گشتن (تجمع) است . ـ مالک بن نضر، مادر وى «عاتکه» دختر «عدوان بن عمرو بن قیس بن (24) عیلان» و فرزند وى «فهر بن مالک» بود.

10 ـ فهر بن مالک، مادر وى «جندله» دختر «حارث بن مضاض بن عمرو جرهمى» است و فرزندان وى: غالب، محارب، حارث، أسد و دخترى به نام «جندله» مى‏باشند.
نسب أبو عبیده جراح (عامر بن عبد الله بن جراح) به «ضبة بن حارث بن فهر» و نسب «ضحاک بن قیس» به «شیبان بن محارب بن فهر» مى‏رسد و «بنى حارث بن فهر» و «بنى محارب بن فهر» دو قبیله‏اند.
برخى قریش را لقب «فهر بن مالک» و برخى دیگر «قریش» را نام و «فهر» را لقب وى دانسته‏اند، به گفته اینان «بنى مالک بن نضر» و «بنى نضر بن کنانه» را اگر از اولاد «فهر» نباشند «قرشى» نگویند.

-------------------------------------
20 ـ به قول ابن اسحاق، اما به قول طبرى نام وى «عمرو» بود.
21 ـ ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبى، ج 1، ص .289
22 ـ آنچه در معارف ابن قتیبه ص 30، 50 و تاریخ طبرى، ج 2، ص 23 ـ 24 و الکامل ج 2، ص 18 و سیرة النبى، ج 1، ص 102 آمده است که مادر نضر بن کنانه «بره» دختر «مر بن أد بن طابخه» بود که پیش از این زن خزیمه پدر کنانه بوده است.غلطى است که علماى انساب به آن گرفتار شده‏اند، و جاحظ در کتاب «الاصنام» بر آن تنبیه کرده و گفته است: کنانة بن خزیمه زن پدرش را گرفت و از وى هیچ فرزندى نداشت و زنى دیگر همنام او یعنى بره دختر مر بن أد بن طابخه داشت که مادر نضر بن کنانه بود. (ر.ک معارف ابن قتیبه، ص 30، حاشیه) .
23 ـ فرزندان صلت در قبیله خزاعه در آمدند و از آنهاست: کثیر بن عبد الرحمن خزاعى، شاعر طبقه دوم از شعراى اسلامى که از طایفه بنى ملیح بن عمرو خزاعى است که به صلت بن نضر نسبت داده مى‏شوند.وفات «کثیر عزه» در سال 105 روى داد و امام باقر علیه السلام در تشییع وى شرکت فرمود (ر.ک: طبقات فحول الشعراء ص 452، سفینة البحار، ج 2، ص 471، سیره ابن هشام، ج 1، ص 104، و فیات الاعیان، ج 3، ص 265، رقم 519، ترجمه تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 296) .

9 ـ غالب بن فهر، مادر وى «لیلى» دختر «سعد بن هذیل» بود، و فرزندان‏وى: لؤى و تیم الأدرم (25) و فرزندان تیم بن غالب، «بنو أدرم بن غالب» معروف شده‏اند. ـ لؤى بن غالب، مادر وى: «سلمى» دختر «کعب بن عمرو خزاعى» (26) بود.و فرزندانش: کعب، عامر، سامه، عوف و خزیمه، نسب قبیله «بنى عامر بن لؤى» به «عامر» مى‏رسد.نسب أم المؤمنین «سوده» دختر «زمعة بن قیس» و «عمرو بن عبدود» به «لؤى بن غالب» مى‏رسد.

7 ـ کعب بن لؤى، مادر وى «ماویة» دختر «کعب بن قین بن جسر» قضاعى است.فرزندانش: مره، عدى و هصیص، و کنیه‏اش «أبو هصیص» ، نسب «بنى سهم» و «بنى جمح» از جمله: «عمرو بن عاص سهمى» و «عثمان بن مظعون جمحى» صحابى معروف و «صفوان بن أمیة بن خلف جمحى» به «هصیص بن کعب» و نسب «بنى عدى» از جمله: «عمر بن خطاب بن نفیل» و «سعید بن زید بن عمرو بن نفیل» به «عدى بن کعب» مى‏رسد.
«کعب بن لؤى» از همه فرزندان پدرش بزرگوارتر و ارجمندتر بود، وى اولین کسى است که در خطبه‏اش «أما بعد» گفت، و روز جمعه را «جمعه» نامید، و پیش از آن عرب آن را «عروبه» مى‏نامید، «کعب» مردم را در روز جمعه فراهم ساخت و براى آنان سخنرانى کرد و چنین گفت :
«اسمعوا و تعلموا و افهموا و اعلموا أن اللیل ساج، و النهار ضاح و الأرض مهاد، و السماء عماد و الجبال أوتاد، و النجوم أعلام، و الأولون کالآخرین، و الأبناء ذکر، فصلوا أرحامکم و احفظوا أصهارکم، و ثمروا أموالکم، فهل رأیتم من هالک رجع أو میت نشر؟ الدار أمامکم و الظن غیر ما تقولون، و حرمکم زینوه و عظموه و تمسکوا به فسیأتى نبأ عظیم، و سیخرج منه بنى کریم ثم یقول:
نهار و لیل کل أوب بحادث*سواء علینا لیلها و نهارها
یوبان بالأحداث حین تأوبا*و بالنعم الضافى علینا ستورهاصروف و أنباء تغلب (27) أهلها*لها عقد ما یستحل مریرها
على غفلة یأتى النبى محمد*فیخبر أخبارا صدوقا خبیرها
ثم یقول:
یا لیتنى شاهد فحواء دعوته*حین العشیرة تبغى الحق خذلانا
لو کنت ذا سمع و ذا بصر و ید و رجل لتنصبت له تنصب الجمل، و لأرقلت له إرقال الفحل فرحا بدعوته، جذلا بصرخته (28) .
«بشنوید و یاد گیرید، و بفهمید و بدانید، که شب آرام است، و روز روشن، و زمین بسترى هموار، و آسمان کاخى بلند است و کوه‏ها میخها، و ستارگان نشانه‏ها و گذشتگان مانند آیندگان و پسران یاد آورى (پدران) اند، پس با خویشان خود پیوند کنید، و دامادهاى خود را نگهدارى کنید، و مالهاى خود را به ثمر آورید، آیا رفته‏اى را دیده‏اید که باز آید، یا مرده‏اى را که برانگیخته شود؟ خانه (جاوید) در جلو شماست.و گمان جز آن است که مى‏گوئید، حرم (کعبه) خود را آراسته دارید، و بزرگش شمارید و دست از آن باز ندارید، چه زود است خبرى بزرگ برسد، و پیامبرى بزرگوار از آن بیرون آید» .سپس مى‏گفت:
«روزى است و شبى، هر دورى با پیشامدهاى تازه، براى ما شب و روز آن یکسان است (شب و روز) هر گاه باز آیند، حوادث تازه‏اى را به همراه دارند، و نعمت‏هائى نیز که پرده‏هاى آن بر ما فرو هشته است، دگرگونى‏ها و خبرهائى که بر مردم چیره مى‏شود (مردم را دگرگون مى‏سازد) آنها را گره‏هائى است که تلخ آن را نمى‏توان گشود (به احتمالى: نمى‏توان شیرین یافت)، ناگهان پیامبر خدا، محمد صلى الله علیه و آله مى‏رسد پس خبرهائى مى‏دهد که گوینده‏اش بسى راستگوست» .
سپس مى‏گفت: «اى کاش (زنده مانده) آنگاه که خویشان و بستگان دست از یارى حق مى‏کشند، دعوت او را مى‏شنیدم، اگر (در زمان او) داراى گوشى و دیده‏اى و دست و پائى بودم، از خوشحالى دعوتش و شادمانى فریادش، مانند شتر نرى برمى‏خاستم و به یارى او مى‏شتافتم» .
چون «کعب» از دنیا رفت، قریش روز مرگ او را مبدأ تاریخ خویش قرار دادند و تا «عام الفیل» همچنان مبدأ تاریخ بود.

6 ـ مرة بن کعب، مادر وى: «وحشیه» دختر «شیبان بن محارب بن فهر بن مالک بن نضر» است، و فرزندان وى: کلاب، تیم و یقظه.و کنیه‏اش «أبو یقظه» (به فتح قاف و ظا) نسب طایفه «بنى مخزوم» از جمله: أم المؤمنین «أم سلمه» و «خالد بن ولید» و «أبو جهل: عمرو بن هشام بن مغیره» به «یقظه» و نسب طائفه «بنى تیم» از جمله: أبو بکر و طلحة بن عبید الله، به «تیم بن مره» مى‏رسد.

-------------------------------------------------
24 ـ بعضى از کتب کلمه ابن را ندارد (ر.ک به: جمهرة انساب العرب ص 10، 243، 247، 468، 480 و غیره، چاپ سوم دار المعارف مصر و به معارف ابن قتیبه ص 64 ص 2 و 14، ص 79 ص 7 و غیره) .م.
25 ـ و یلعب و وهب و کثیر و حراق که از ایشان نسلى باقى نماند (ترجمه یعقوبى، ص 298) و قیس بن غالب (ابن هشام، ج 1، 99، ط مصطفى حلبى 1355.م).
26 ـ یاسلمى، دختر عمرو بن ربیعه خزاعى (ترجمه تاریخ یعقوبى، ص 298 پاورقى 1) یا عاتکه دختر یخلد بن نضر بن کنانه (الکامل، ج 2، ص 16) .
27 ـ خ ل: تقلب.
28 ـ ر.ک: ترجمه تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 301 ـ 303.جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 33، صبح الاعشى، ج 1، ص .211

5 ـ كلاب بن مره، مادرش: «هند» دختر «سرير (29) بن ثعلبة بن حارث بن (فهر بن) مالك (بن نضر) بن كنانة بن خزيمه» است و فرزندانش: «قصى بن كلاب» و «زهرة بن كلاب» و يك دختر، و كنيه‏اش «أبو زهره» و نامش «حكيم» (30) است. «كلاب بن مره» پس از پدر، بزرگوارى يافت و شأن و مقامش بالا گرفت و شرافت پدر و نياى مادرى براى وى فراهم گرديد.چه نياكان مادرش امر حج را به دست داشتند و ماه‏ها را حلال و حرام مى‏كردند، و از اين رو «نسأه» و نيز «قلامس» (31) ناميده مى‏شدند.
رسول اكرم در باره دو فرزند «كلاب بن مره» يعنى: «قصى» و «زهره» گفت: صريحا قريش ابنا كلاب (دو بطن خالص قريش دو پسر كلاب‏اند) .
نسب بنى زهره، از جمله: «آمنه» دختر «وهب بن عبد مناف بن زهره» مادر بزرگوار رسول اكرم و «سعد بن أبى وقاص: مالك بن أهيب بن عبد مناف» زهرى برادر زاده حضرت «آمنه» و «هاشم بن عتبة بن أبى وقاص» معروف به «مرقال» برادر زاده سعد، و از شهداى صفين و أصحاب أمير المؤمنين و «عبد الرحمن بن عوف زهرى» به «زهرة بن كلاب» مى‏رسد.

4 ـ قصى بن كلاب، مادرش: «فاطمه» دختر «سعد بن سيل» (به فتح سين و ياء) است، و فرزندانش : عبد مناف، عبد الدار، عبد العزى و عبد قصى و دو دختر، و كنيه‏اش «أبو المغيره» (32) و نامش زيد و لقب دومش «مجمع» .
مادر قصى، پس از وفات شوهرش: «كلاب» به ازدواج «ربيعة بن حرام عذرى» در آمد، و «ربيعه» وى را به سرزمين قوم خويش برد.
فاطمه، فرزند خردسال خويش: «قصى» را كه نامش «زيد» بود با خود همراه برد و چون از سرزمين پدرانش دور گشت، او را «قصى» ناميد.
چون قصى در خانه «ربيعه» به جوانى رسيد، مردى از «بنى عذره» به اوگفت: به قوم خود ملحق شو كه از ما نيستى، گفت: مگر من از كدام قبيله‏ام؟ گفت: از مادرت بپرس.قصى از مادرش جويا شد و او گفت: تو هم خود، و هم از حيث پدر و نسب از او بزرگوارترى، توئى فرزند «كلاب بن مره» و قوم تو نزديكان خدا و در حرام اويند.قصى تا رسيدن ماه حرام صبر كرد، و آنگاه با حاجيان «قضاعه» به مكه آمد تا آنكه بزرگ و بزرگوار شد، و فرزندانى از وى پديد آمدند .در اين موقع دربانى و كليددارى خانه كعبه با قبيله «خزاعه» بود كه پس از «جرهميان» بر مكه غالب شده بودند.و اجازه حج (حركت از عرفات، و اجازه رمى جمرات، و كوچ كردن از منى) با قبيله «صوفه» يعنى «غوث بن مر بن أد بن طابخه» كه خود و فرزندان وى را «صوفه» مى‏گفتند، بود.
«قصى» زير بار «صوفه» نرفت.و پس از جنگى سخت بر آنان پيروز گشت، و دست آنان را از اجازه حج كوتاه ساخت، خزاعه و بنو بكر دانستند كه «قصى» كارى را كه با «صوفه» كرده است به زودى با آنها نيز خواهد كرد و دستشان را از كارهاى مكه و كليددارى كعبه، كوتاه خواهد ساخت، لذا از قصى كناره گرفتند و پس از آنكه در ميان ايشان جنگ سختى در گرفت و از دو طرف مردمى بسيار كشته شدند، پيشنهاد صلح دادند، و «يعمر بن عوف بن كعب كنانى» را به داورى برگزيدند، و او به نفع قصى رأى داد و از آن روز «شداخ» ناميده شد.
«قصى» امور كعبه و مكه را به دست گرفت، و دست «خزاعه» را كوتاه كرد و قوم خود را در مكه فراهم ساخت.او از اولاد «كعب بن لؤى» نخستين كسى بود كه بر قوم خويش حكومت و سلطنت يافت .و حجابت (33) و رفادت (34) و سقايت (35) و ندوه (36) و لواء (37) همه را به دست آورد، و قريش او را «مجمع» ناميدند، شاعر عرب «حذافة بن نصر بن غانم عدوى» در باره وى مى‏گويد:
أبو كم قصى كان يدعى مجمعا*به جمع الله القبائل من فهر (38)
برخى گفته‏اند كه چون «قصى» ، «حبى» (39) دختر «حليل بن حبشيه خزاعى» (40) را به زنى گرفت، و از او داراى فرزند شد، «حليل» هنگام مرگ خويش «قصى» را وصى خود قرار داد.و بدو گفت: فرزندان تو فرزندان منند.و تو به امر كعبه سزاوارترى.
ديگران گفته‏اند كه: «حليل بن حبشيه» كليد خانه را به «أبو غبشان»: «سليمان بن عمرو ملكانى» (41) داد.و «قصى» آن را با سرپرستى كعبه به يك خيك شراب و يك شتر از وى خريد.و در ميان عرب مثل گرديد كه، أخسر من صفقة أبى غبشان: زيان بخش‏تر از داد و ستد أبو غبشان.به قول بعضى «أبو غبشان» كنيه «مخترش» (42) پسر «حليل» است كه كليد دارى را از پدر به ارث برد (43) .كار قصى به جائى رسيد كه قريش در زمان حيات و پس از مرگ وى كارهاى او را چون حكم دينى واجب الاطاعه مى‏دانستند.
«قصى» نخستين كسى است كه قريش را به عزت رسانيد، و شرف و بزرگوارى و سربلندى و هماهنگى ايشان به وسيله وى آشكار شد.پس قريش را كه برخى در دره‏ها و قله‏هاى كوه منزل داشتند فراهم ساخت و در وادى مكه و نزديك خانه جاى داد.و جاى هر كدام را معين كرد، با آنكه پيش از وى پراكنده جا و كم آبرو بودند، و در گمنامى زندگى مى‏كردند.
«قصى» پذيرائى حاجيان را بر قريش واجب ساخت و به آنان چنين فرمود: يا معشر قريش إنكم جيران الله و أهل بيته و أهل الحرم و إن الحجاج ضيف الله و أهله و زوار بيته و هم أحق الضيف بالكرامة، فاجعلوا لهم طعاما و شرابا أيام الحج حتى يصدروا عنكم. «اى گروه قريش شمائيد همسايگان خدا، و اهل خانه او، و اهل حرم، و حاجيان، ميهمان خدا و نزديكان او و زائران خانه اويند و آنان از هر ميهمان به پذيرائى و احترام سزاوارترند، پس براى ايشان در ايام حج خوراكى و نوشابه‏اى فراهم سازيد تا از نزد شما باز گردند» .
نسب قبيله «بنى عبد الدار» از جمله: «بنى شيبه» كليدداران كعبه به «عبد الدار بن قصى» و نسب «بنى عبد العزى» از جمله: أم المؤمنين «خديجه» دختر «خويلد» و «زبير بن عوام بن خويلد» و «ورقة بن نوفل» به «عبد العزى بن قصى» مى‏رسد.به گفته يعقوبى: «قصى» مناصب را در ميان فرزندان خويش تقسيم كرد، آب دادن و سرورى را به «عبد مناف» ، «دار الندوه» را به «عبد الدار» ، پذيرائى حاجيان را به «عبد العزى» و دو كنار وادى را به «عبد قصى» وا گذاشت (44) .
به روايت مسعودى «حجابت» و «دار الندوه» و «لواء» را به «عبد الدار» و «سقايت» و «رفادت» را به «عبد مناف» داد (45) .
اما به روايت ابن اسحاق كه طبرى هم آن را نقل كرده است: «هر چه را به دست داشت از دار الندوه و حجابت و لواء و سقايت و رفادت همه را به «عبد الدار» داد كه از همه فرزندانش بزرگتر، و در عين حال زبونتر بود، و به وى گفت: گر چه برادرانت بر تو برترى يافته‏اند، اما به خدا سوگند ترا به آنان مى‏رسانم، تا جز تو كسى در كعبه را نگشايد، و جز با دست تو پرچم جنگ قريش بسته نشود، و كسى در مكه جز به سقايت تو آب ننوشد، و هيچ كس در موسم حج جز از خوراكى كه تو فراهم سازى نخورد، و قريش جز در سراى تو كارى را به انجام نرسانند .قريش از نظر بزرگوارى «قصى بن كلاب» مرگ وى را مبدأ تاريخ خود قرار دادند، و چون «عام الفيل» پيش آمد و سال مشهورى بود، آن را مبدأ تاريخ شناختند و در نتيجه سال ميلاد رسول خدا آغاز تاريخ آنها گرديد (46) .
شهرستانى مى‏نويسد كه قصى از پرستش جز خدا كه بت‏ها باشد نهى مى‏كرد و همو است كه مى‏گويد :
أربا واحدا أدم ألف رب*أدين إذا تقسمت الأمور
تركت اللات و العزى جميعا*كذلك يفعل الرجل الصبور
و به قولى اين شعرها را «زيد بن عمرو بن نفيل» گفته است (47) .
ـ عبد مناف بن قصى، مادرش: «حبى» دختر «حليل خزاعى» است و فرزندانش: هاشم، عبد شمس، مطلب، نوفل، أبو عمرو و شش دختر.و كنيه‏اش: «أبو عبد شمس» و نامش: «مغيره» و او را «قمر البطحاء» مى‏گفتند (48) .
نسب «عبيدة بن حارث» شهيد بدر و «محمد بن ادريس شافعى» به «مطلب بن عبد مناف» و نسب «بنى أميه» به «عبد شمس» مى‏رسد.
چون «قصى» از دنيا رفت و در «حجون» (49) دفن شد، «عبد مناف بن قصى» سرورى يافت و مقامش بالا گرفت و امور مكه بدون نزاع و اختلاف به دست فرزندان «قصى» اداره مى‏شد.
نسب «بنى عبد شمس» از جمله: «بنى أميه» و «بنى مطلب» و «بنى نوفل» به «عبد مناف» مى‏رسد .

------------------------------------------------------------
29 ـ سرير اول كس است كه ماه‏هاى حرام را جابجا كرد (يعقوبى) .
30 ـ حكيم بن مرة ساد الورى*ببذل النوال و كف الأذى
أباح العشيرة إفضاله*و جنبها طارقات الردى
(عمدة الطالب، ص 26) .
31 ـ قلامس: جمع قلمس و قلمس بر وزن عملس: مردى از كنانه كه نزد جمره عقبه مى‏ايستاد و مى‏گفت: خدايا من ماه‏ها را پس و پيش مى‏كنم (رجوع شود به قاموس) .
32 ـ چه نام عبد مناف «مغيره» بود.
33 ـ كليد دارى خانه كعبه.
34 ـ مهماندارى و پذيرائى حاجيان.
35 ـ آب دادن حاجيان.
36 ـ اجتماع براى مشورت، چه قصى در پهلوى مسجد الحرام خانه‏اى براى اين كار بنا كرد و آن را «دار الندوة» نام نهاد.
34 ـ يعنى هر گاه قصى سپاهى از مكه بيرون مى‏فرستاد، براى فرمانده آن سپاه لواء مى‏بست .
38 ـ پدر شما قصى است كه مجمع خوانده مى‏شد، خداوند به وسيله او همه قبايل فهر را فراهم ساخت.م.
39 ـ به ضم حاء و تشديد باء و الف مقصوره.
40 ـ حليل به ضم حاء و فتح لام، حبشيه: به ضم حاء و سكون باء و يا به فتح حاء و باء .
41 ـ نام أبو غبشان در تاريخ يعقوبى سليمان بن عمرو ضبط شده است، ولى در تاريخ طبرى و غيره سليم بن عمرو (تاريخ يعقوبى، ج 1 ص 293 چاپ بيروت 1379 ه.تاريخ طبرى 1/1094 چاپ اروپا 1890 ـ 1879 م). .م.
42 ـ در نسخه به پيروى از طبقات (ج 1 ص 68 چاپ بيروت 1380 ه). محترش به حاء مهمله ثبت شده بود، اينجانب آن را به پيروى از تاج العروس (خ ر ش) و انساب الاشراف بلاذرى (ج 1 ص 49 دار المعارف مصر) مخترش به خاء معجمه تصحيح نمودم.م.
43 ـ ر.ك: الطبقات الكبرى، ج 1 ص .98
44 ـ تاريخ يعقوبى، ج 1 ص 241 چاپ بيروت 1379 ه.م.
45 ـ ر.ك: التنبيه و الاشراف، ص .180
46 ـ ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 1 ص .359
47 ـ الملل و النحل، ج 3، ص 332 ـ 333
48 ـ چنانكه عبد الله بن عبد المطلب «قمر حرم» و عباس بن امير المؤمنين «قمر بنى هاشم» گفته مى‏شدند (قمر بنى هاشم) .
49 ـ حجون به فتح حاء، كوه يا مكانى است در مكه (معجم البلدان، ج 2، ص 225 چاپ بيروت 1375 ه). م.

2 ـ هاشم بن عبد مناف، مادرش: «عاتكه» دختر «مرة بن هلال بن فالج» است، يكى از دوازده عاتكه‏اى كه در ميان مادران رسول اكرم بوده‏اند و نامشان در تاريخ يعقوبى و مآخذ ديگر به تفصيل ذكر شده (50) و روايت شده است كه رسول خدا بسيار مى‏گفت: «أنا ابن العواتك» (منم پسر عاتكه‏ها) و نيز مى‏گفت: «أنا ابن العواتك من سليم» (منم پسر عاتكه‏ها از بنى سليم) .
و فرزندان وى: عبد المطلب، أسد، أبو صيفى، نضله و پنج دختر، و كنيه‏اش: «أبو نضله» ، و نامش: عمرو و معروف به «عمرو العلى» و القاب وى: هاشم و «قمر» و «زاد الراكب» (51) بود.پس از وفات «عبد مناف» و «عبد الدار» ميان «بنى عبد مناف» يعنى «هاشم» و «عبد شمس» و «مطلب» و «نوفل» و «بنى عبد الدار» كه سرورشان «عامر بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار» بود بر سر مناصب كعبه نزاعى سخت در گرفت. «بنى أسد بن عبد العزى» و «بنى زهرة بن كلاب» و «بنى تيم ابن مره» و «بنى حارث بن فهر» با «بنى عبد مناف» همراه شدند و ميانشان پيمانى منعقد شد كه به «حلف المطيبين» معروف گشت.
«بنى مخزوم» و «بنى سهم» و «بنى جمح» و «بنى عدى» با «بنى عبد الدار» هم پيمان گشتند و «أحلاف» (52) ناميده شدند، و «بنى عامر بن لؤى» و «بنى محارب بن فهر» بى‏طرف ماندند.
با اين ترتيب مقدمات جنگ ميان طوائف قريش فراهم گشت، اما جنگ روى نداد و با يكديگر صلح كردند، و قرار بر اين شد كه «سقايت» و «رفادت» به «بنى عبد مناف» داده شود، «حجابت» و «لواء» و «دار الندوه» به دست «بنى عبد الدار» باشد، در ميان «بنى عبد مناف» ، «هاشم» متصدى رفادت و سقايت گرديد، چه برادر بزرگترش «عبد شمس» هم فقير و هم عيالوار بود، و هم بيشتر اوقات به سفر مى‏رفت و كم در مكه اقامت داشت.به گفته يعقوبى، دو پيمان: «مطيبين» و «لعقه» در زمان «عبد المطلب بن هاشم» به انجام رسيد، و دختر عبد المطلب كاسه طيب را براى «مطيبين» فراهم ساخت، كه دست در آن فرو بردند.
در موسم حج «هاشم» در ميان قريش به پا مى‏خاست و چنين مى‏گفت:
«يا معشر قريش، إنكم جيران الله و أهل بيته الحرام، و إنه‏يأتيكم فى هذا الموسم زوار الله (و حجاج بيته) يعظمون حرمة بيته، فهم أضياف الله، و أحق الضيف بالكرامة ضيفه، و قد خيركم الله بذلك و أكرمكم به، ثم حفظ منكم أفضل ما حفظ جار من جاره فاكرموا ضيفه و زواره فإنهم يأتون شعثا غبرا من كل بلد على ضوامر كالقداح و قد أعيوا و تفلوا و قملوا و أرملوا، فاقروهم، و أغنوهم (فأجمعوا لهم ما تصنعون لهم به طعاما أيامهم هذه التى لا بد لهم من الإقامة بها، فإنه و الله لو كان لى مال يسع بذلك ما كلفتموه) (53) .
«اى گروه قريش، شما همسايگان خدا و أهل بيت الحرام او هستيد، در اين موقع زوار خدا (و حاجيان خانه او) نزد شما مى‏آيند، تا حرمت خانه او را بزرگ دارند و اينان ميهمانان خدايند، و سزاوارترين ميهمان به اين كه گرامى داشته شود، ميهمان خداست.خدا شما را براى اين كار برگزيد و به اين افتخار سرفراز داشت، سپس حقوق همسايگى شما را بهتر از هر همسايه‏اى براى همسايه‏اش رعايت فرمود، پس ميهمانان و زائران او را گرامى داريد، زيرا كه ايشان، ژوليده و غبار آلوده از هر شهرى بر شتران لاغر مانند چوبه‏هاى تير، مى‏رسند، در حالى كه خسته و بد بو و ناشسته و نادار گشته‏اند، پس آنان را پذيرائى كنيد و بى‏نيازشان سازيد (پس براى ايشان چيزى فراهم سازيد، تا در اين ايامى كه ناچار بايد در مكه بمانند براى ايشان خوراكى تهيه كنيد، چه سوگند به خدا اگر مرا ثروتى براى اين كار به قدر كفايت مى‏بود، زحمت آن را به شما نمى‏دادم) (54) .
«هاشم» حاجيان را در مكه و منى، عرفات و مشعر، غذا مى‏داد و براى آنان نان و گوشت و روغن و سويق تريت مى‏كرد، و آب را همراهشان مى‏برد، تاوقتى كه مردم متفرق مى‏شدند و به شهرهاى خود رهسپار مى‏گشتند و نيز در سال قحطى براى قوم خود نان خرد كرده و تريت مى‏ساخت و بدين جهت «هاشم» ناميده شد.
«هاشم» نخستين كسى بود كه دو سفر بازرگانى: زمستانى و تابستانى، يعنى: «دو رحله شتاء و صيف» (55) را براى قريش برقرار ساخت، سفرى در زمستان به شام و سفرى در تابستان به حبشه (56) .يا سفرى در زمستان به يمن و عراق و سفرى در تابستان به شام و فلسطين (57) .
و نيز مى‏گويند كه «عبد شمس» برادر «هاشم» با پادشاه حبشه چنين پيمانى بسته بود، و نوفل با پادشاه ايران و مطلب با پادشاه يمن (58) .مطرود بن كعب خزاعى در باره هاشم گفته است:
عمرو الذى هشم الثريد لقومه*قوم بمكة مسنتين عجاف
سنت إليه الرحلتان كلاهما*سفر الشتاء و رحلة الأصياف (59)
«آن عمرو كه براى قوم خود، قومى كه در مكه قحطى زده و لاغر شده بودند تريت خرد كرد، دو سفر تابستانى و زمستانى به وسيله او برقرار گشت» .
نسب «بنى هاشم» عموما به «هاشم بن عبد مناف» مى‏رسد و مادر أمير المؤمنين عليه السلام «فاطمه» دختر «أسد بن هاشم» است. «هاشم» در يكى از سفرهاى شام در «غزه» وفات كرد، سپس «عبد شمس» در مكه، آنگاه «مطلب» در «ردمان» يمن، و پس از او نوفل در «سلمان» عراق در گذشتند.

--------------------------------------------------------------
50 ـ ر.ك: ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 517 ـ .520
51 ـ عمدة الطالب، ص .25
52 ـ و نيز «لعقه» يعنى خون ليسان، چه بنى سهم كه از «حلف المطيبين» خبر يافتند، گاوى كشتند و گفتند: هر كس دست خود را در خون آن داخل كند و آن را بليسد از ماست.بنى سهم و بنى عبد الدار و بنى جمح و بنى عدى و بنى مخزوم دستهاى خود را در آن فرو بردند و «لعقه» يعنى خون ليسان ناميده شدند. (ترجمه تاريخ يعقوبى، ص 322) .
53 ـ در نسخه اينطور ضبط شده است، ولى بهتر چنانكه در روض الانف ج 2، ص 65 مسطور است كلفتكموه است.م.
54 ـ ر.ك: ترجمه تاريخ يعقوبى، ص 311 ـ 312، سيرة النبى، ج 1، ص 147، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 457 و نيز در ص 458 از شرح نهج البلاغه و همچنين در جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 32، خطبه ديگرى نيز از هاشم نقل شده است.
55 ـ قرآن مجيد، سوره قريش.
56 ـ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص .242
57 ـ در اين باره به كتب تفاسير مانند طبرى، فخر رازى تبيان شيخ طوسى، مجمع البيان، آلوسى و غيره، تفسير سوره قريش و نيز به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 15، ص 202 و 210 چاپ عيسى البابى 1962 م و بحار الانوار ج 15، ص 123 چاپ علوى و آخوندى مراجعه شود.م.
58 ـ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 244، چاپ بيروت 1379 ه.و تفسير آلوسى ج 30، ص 240، چاپ بيروت نقل از بحر و غيره.م.
59 ـ در نسخه به جاى مسنتين (به ياء) مسنتون (به واو) و به جاى الاصياف (به صاد مهمله) الاضياف (به ضاد معجمه) بود، اينجانب با توجه به منابع و معنى، شعر را به اين نحو تصحيح كردم.م.

1 ـ عبد المطلب بن هاشم، مادرش «سلمى» دختر «عمرو بن زيد بن لبيد (بن حرام) بن خداش بن عامر بن غنم بن عدى بن نجار: تيم اللات بن ثعلبة بن عمرو بن خزرج» بود و فرزندانش : عباس، حمزه، عبد الله، أبو طالب (عبد مناف)، زبير، حارث، حجل (غيداق)، مقوم (عبد الكعبه)، ضرار أبو لهب (عبد العزى) (60) ، قشم (61) و شش دختر از جمله: «عاتكه» مادر «عبد الله بن أبى أميه مخزومى» برادر پدرى «أم سلمه» كه چون مادرش نيز عاتكه نام داشت بعضى به اشتباه او را دختر عمه رسول اكرم نوشته‏اند، و «أميمه» مادر أم المؤمنين «زينب» دختر «جحش أسدى» و برادرش «عبد الله بن جحش» شهيد أحد.و «صفيه» مادر «زبير بن عوام» و «بره» مادر «أبو سلمه مخزومى» .
كنيه عبد المطلب «أبو الحارث» و نامش «شيبة الحمد» و نام اولش «عامر» بوده است (62) .نسب أئمه معصومين عليهم السلام و همه طالبيان (63) كه انسابشان در كتاب «عمدة الطالب فى أنساب آل أبى طالب» تأليف «جمال الدين أحمد بن على حسينى» معروف به «ابن عنبه» متوفى به سال 828 هجرى و شرح فداكارى آنان در كتاب «مقاتل الطالبيين» تأليف «أبو الفرج على بن حسين اصفهانى» متوفى به سال 356 هجرى آمده است به «أبو طالب بن عبد المطلب» و نسب «بنى العباس» از جمله: 37 نفر خلفاى عباسى عراق (132 ـ 656 ه). به «عباس بن عبد المطلب» و نسب 17 نفر خلفاى عباسى مصر (659 ـ 923) به سى و پنجمين خليفه عباسى عراق يعنى «الظاهر بالله» (622 ـ 623) مى‏رسد (64) .
«هاشم» در يكى از سفرهاى خود به مدينه با «سلمى» دختر «عمرو خزرجى» ازدواج كرد و «عبد المطلب» از وى تولد يافت، و در موقع وفات «هاشم» ، «عبد المطلب» نزد مادر خويش در مدينه ماند و هنوز پسرى نابالغ بود، «مطلب بن عبد مناف» بعد از برادرش «هاشم» امر مكه و سقايت و رفادت حاجيان را به عهده گرفت، و چون «عبد المطلب» بزرگ شد مطلب خود به مدينه رفت و از مادر وى اجازه گرفت و او را با خود به مكه آورد، و چون او را رديف خويش سوار كرده بود مردم بى‏خبر از حقيقت امر گفتند: «مطلب» بنده‏اى خريده است، اما «مطلب» مى‏گفت: واى بر شما اين پسر برادر من «هاشم» است، و او را از مدينه مى‏آورم.
از آن روز براى او نام «عبد المطلب» معروف گشت، و نام اصلى وى كه شيبه يا شيبة الحمد بود از ياد رفت.
چون «مطلب» در «ردمان» يمن وفات يافت، عبد المطلب در مكه به سرورى و بزرگوارى و آقائى رسيد، و آوازه او بلند و برترى‏اش آشكار گشت و قريش هم سرورى او را پذيرفتند.يعقوبى گويد: «عبد المطلب» در آن روز سرور قريش بود و رقيبى نداشت، چه خدا بزرگوارى او را به أحدى نداده، و از چاه زمزم (در مكه) و ذو الهرم (در طائف) سيرابش كرده بود، قريش او را در مال‏هاى خود داورى دادند، و در قحطى و گرسنگى به مردم خوراك داد تا آنجا كه پرندگان و ددان كوهستان را نيز خورانيد.
أبو طالب در اين باره گفته است:
و نطعم حتى يأكل الطير فضلنا*إذا جعلت أيدى المفيضين ترعد
«هنگامى كه دست‏هاى قمار بازان شروع به لرزيدن مى‏كند (آنگاه كه سخاوتمندان بخل مى‏ورزند) به مردم آن قدر خوراك مى‏دهيم كه پرندگان هم از ما زاد طعام ما مى‏خورند» .
«عبد المطلب» از پرستش بت‏ها بر كنار بود، و خدا را به يگانگى مى‏شناخت و به نذر وفا مى‏كرد، و سنت‏هائى نهاد كه بيشتر آن‏ها در قرآن نازل گشت و در سنت رسول خدا پذيرفته گشت و آنها عبارتست از: وفاى به نذر، و پرداخت صد شتر در ديه و حرمت نكاح محارم و موقوف ساختن در آمدن به خانه‏ها از پشت آن‏ها و بريدن دست دزد و نهى از زنده به گور كردن دختران و مباهله، و حرمت مى‏گسارى، و حرمت زنا، و حد زدن زناكار، و قرعه زدن و اين كه نبايد هيچكس برهنه پيرامون كعبه طواف نمايد و پذيرائى از ميهمان و اينكه نبايد هزينه حج را جز از اموال پاكيزه خود بپردازند و بزرگ داشتن ماه‏هاى حرام، و تبعيد كردن زنان مشهور زناكار (65) و خمس دادن از گنج‏ها و سقايت حاجيان، و هر طوافى را هفت شوط قرار دادن (66) .
يعقوبى از رسول خدا روايت كرده است كه گفته است: إن الله يبعث جدى عبد المطلب أمة واحدة فى هيئة الأنبياء و زى الملوك: «خدا جد من: «عبد المطلب» را به تنهائى در سيماى پيامبران و هيبت پادشاهان محشور مى‏نمايد» .
در زمان عبد المطلب مكه در معرض خطر سختى قرار گرفت، چه‏جنگجويان حبشى به فرماندهى «أبرهه» از يمن به مكه روى آور شدند و مى‏خواستند حجاز را مانند يمن به دست آورند، و كيش مسيح را كه در يمن پس از انتقام گرفتن به خاطر شهر مسيحى مذهب نجران رواج داده بودند، در مكه نيز رايج سازند (67) اينان نيز عازم بودند كه كعبه را ويران كنند، چه به وى گزارش داده بودند كه مردى از بنى كنانه در كليساى «قليس» صنعاى يمن بى‏حرمتى كرده است، و سوگند ياد كرده بود كه كعبه قريش را ويران سازد.
در اين پيشامد «عبد المطلب» بردبارى و مردانگى و شجاعتى نشان داد كه ديگربزرگان قريش نشان ندادند، تا چه رسد به متوسطين و عامه مردم، او قريش را فرمود تا مكه را واگذارند و به قله كوه‏ها پناه برند، و اين لشكر انبوه را براى انجام هر چه مى‏خواهند آزاد گذارند، قريش فرمان «عبد المطلب» را شنيدند و از جنگ دورى جستند، و خود «عبد المطلب» در مكه ماند، و چون ديگران از شهر كناره نگرفت و در نزد كعبه دعا مى‏كرد و از خداى يارى مى‏خواست، و اشعارى را كه از وى نقل شده است در مقام مناجات مى‏خواند (68) ، تا خداى متعال چنانكه در قرآن مجيد فرموده است (69) : «اصحاب فيل» را به وسيله دسته‏هاى مرغانى كه بر آنان فرستاد تا آنها را به سنگى از گل سفت شده زدند، و مانند كاه خورده شده در هم كوبيدند، نابود ساخت.و قريش بى آنكه چيزى از دست داده باشند، به عافيت به مكه بازگشتند و بزرگى و بزرگوارى «عبد المطلب» را بيش از پيش دريافتند تا آنجا كه مى‏گفتند: «عبد المطلب» ابراهيم دوم است.
نوشته‏اند كه لشكر «أبرهه» ضمن غارتگرى‏هاى خود شتران قريش را به غارت بردند، و چون «عبد المطلب» از «أبرهه» فرمانده حبشه بار خواست و بر وى در آمد، جز در باره شتران خود كه لشكريان حبشه با شتران قريش گرفته بودند، با او سخنى نگفت و در نتيجه در نظر «أبرهه» كوچك شد، و «أبرهه» به وى گفت: گمان كردم آمده‏اى تا در باره مكه و اين خانه‏اى كه مورد تعظيم شماست با من صحبت كنى، اما اكنون خواهشت از من جز آن نيست كه شترانت را پس دهم .
عبد المطلب گفت: من راجع به مال خود با تو سخن مى‏گويم، خانه را هم صاحبى است كه اگر بخواهد آن را حمايت خواهد كرد.
«عبد المطلب» پس از آنكه داستان اصحاب فيل به انجام رسيد، اشعارى‏گفت كه يعقوبى آن را نقل كرده است (70) .و اشعارى ديگر كه مجلسى از مجالس مفيد، و امالى شيخ طوسى، و كنز كراجكى نقل كرده است (71) .شيخ طوسى در مصباح المتهجد مى‏گويد: در دهم ماه ربيع الاول و هشت سالگى رسول اكرم، سال هشتم عام الفيل، «عبد المطلب» وفات يافت (72) .قبر «عبد المطلب» و «عبد مناف» و «أبو طالب» و أم المؤمنين «خديجه» در حجون واقع، و به «قبرستان أبو طالب» معروف است (73) .دختران «عبد المطلب»: صفيه، بره، عاتكه، أم حكيم: بيضاء، أميمه و أروى هر كدام پيش از مرگ پدر و به امر وى مرثيه‏اى گفته‏اند كه ابن اسحاق آن را نقل كرده است (74) .
«حذيفة بن غانم عدوى» نيز قصيده‏اى طولانى در مرثيه «عبد المطلب» و بزرگوارى خاندان «بنى هاشم» گفته است، «مطرود بن كعب خزاعى» هم قصيده‏اى در مرثيه «عبد المطلب» و جوانمردى «بنى عبد مناف» دارد (75) .
ابن اثير مى‏نويسد: «عبد المطلب» نخستين كسى بود كه در كوه «حراء» به اعتكاف پرداخت و چون ماه رمضان مى‏رسيد، به كوه «حراء» مى‏رفت و در تمام ماه بينوايان را اطعام مى‏كرد و در صد و بيست سالگى وفات يافت (76) .ابن قتيبه (77) مى‏گويد: در روى زمين هاشمى نسبى جز از فرزندان «عبد المطلب» نيست، چه هاشم را پسرانى بود، اما نسلى از ايشان باقى نماند (78) .

-----------------------------------------------------------------------------
60 ـ سيرة النبى، ج 1، ص .119
61 ـ برخى غيداق و حجل را دو نفر شمرده و نام حجل را «مغيره» نوشته و براى عبد المطلب دوازده پسر نوشته‏اند (نسب قريش) برخى ديگر مقوم و عبد الكعبه را نيز دو نفر دانسته و بدين ترتيب پسران عبد المطلب را سيزده نفر شمرده‏اند، بعضى مثل ابن هشام، قثم را هم ذكر نكرده و پسران عبد المطلب را ده نفر دانسته‏اند (مصباح الاسرار، ص 179 نقل از ذخائر العقبى) .
62 ـ عبد المطلب را ده نام بود كه عرب و پادشاهان ايران و حبشه و روم او را به آن نام‏ها مى‏شناختند.از جمله: عامر، شيبة الحمد، سيد البطحاء، ساقى الحجيج، ساقى الغيث، غيث الورى فى العام الجدب، أبو السادة العشرة، عبد المطلب، حافر زمزم (بحار، ج 15، ص 128) و ابراهيم ثانى (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 11 چاپ بيروت 1379 ه). و از معارف ابن قتيبه نقل شده كه او را «فياض» و «مطعم طير السماء» مى‏گفته‏اند و مستجاب الدعوه بوده است.
63 ـ يعنى: بنى على، بنى جعفر و بنى عقيل.
64 ـ نسب بنى حارث و بنى أبى لهب نيز به عبد المطلب مى‏رسد.
65 ـ ر.ك: ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 1، ص .363
66 ـ ر.ك: بحار، ج 15، ص .127
67 ـ بعد از آنچه ذو نواس پادشاه يهودى مذهب يمن با مردم نجران كرد، مردى از قبيله «سبأ» به نام «دوس ذو ثعلبان» از وى گريخت، و نزد قيصر روم رفت و از وى كمك خواست، قيصر او را نزد پادشاه حبشه معرفى كرد و به وى نامه‏اى نوشت و نجاشى هفتاد هزار حبشى را همراه وى ساخت و «أرياط» را بر آنان فرماندهى داد، أرياط و دوس با اين سپاه بر يمن حمله بردند و بر ذو نواس پيروز گشتند و او خود را در دريا غرق كرد و أرياط بر يمن سلطنت يافت.اما پس از چند سال ميان او و أبرهه حبشى اختلاف و جنگى پيش آمد و در جنگ تن به تن، أرياط به دست أبرهه كشته شد و أبرهه بر يمن تسلط يافت.أبرهه در قضيه فيل به هلاكت رسيد و پسرش «يكسوم» پادشاه يمن شد، بعد از مرگ يكسوم برادر ديگرش «مسروق بن أبرهه» حكومت يمن را به دست گرفت و همچنان بر سر كار بود تا «سيف بن ذى يزن» شاهزاده يمنى حميرى نزد قيصر روم به درخواست كمك رفت و نااميد نزد «نعمان بن منذر» شاه حيره باز آمد و به وسيله نعمان و همراه وى به دربار خسرو انو شيروان بار يافت و از وى كمك خواست و خسرو هشتصد مرد زندانى را به فرماندهى «وهرز» همراه وى ساخت و در هشت كشتى رهسپار يمن شدند، دو كشتى در بين راه غرق شد، و ششصد نفر ديگر در ساحل «عدن» پياده شدند و در جنگى كه پيش آمد، مسروق و بسيارى از حبشيان را كشتند و يمن تا كشته شدن خسرو پرويز، زير دست ايرانيان آمد.مدت حكومت چهار نفر حبشى يعنى «أرياط» و «ابرهه» و دو فرزندش به گفته ابن اسحاق 72 سال بود (ر.ك: سيرة النبى، ج 1، ص 43 ـ 73) .أرياط 20 سال، ابرهه 23 سال، يكسوم 17 سال و مسروق 12 سال. (ر.ك: تاريخ حمزه ص 89) .
68 ـ ر.ك: ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 329 و ص 364.سيرة النبى، ج 1، ص 51.تاريخ طبرى ج 1، ص 553، بحار ج 15، ص 135 ـ 137، .145
69 ـ سوره فيل.
70 ـ ر.ك: ترجمه تاريخ يعقوبى، ج 1، ص .330
71 ـ ر.ك: بحار، ج 15، ص 132، 140 ـ .141
72 ـ ص 553
73 ـ در كتاب عيون اخبار الرضا، ص 306، و أمالى صدوق، ص 107 و ج 15 بحار چاپ جديد، ص 125 ـ 126، اشعارى از عبد المطلب نقل شده است كه امام على بن موسى آنها را براى ريان بن صلت خواند.
74 ـ ر.ك: سيرة النبي، ج 1، ص 181 ـ .186
75 ـ ر.ك: سيرة النبي، ج 1، ص 187 ـ .193
76 ـ الكامل، ج 2، ص .9
77 ـ معارف، ص .33
78 ـ خطبه عبد المطلب در تهنيت سيف بن ذى يزن، يا در تهنيت معدى كرب بن سيف پادشاه يمن هنگامى كه پادشاهى به وى بازگشت و بر حبشيان پيروز آمد در مروج الذهب، ج 1، ص 83 ـ 84، جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 31 ـ 32 (نقل از عقد الفريد ج 1، ص 107، و انباء نجباء الابناء ص 11) نقل شده است.

منبع

موضوع قفل شده است