سیزده جلسه درس معنوی آقا شیخ حسنعلی اصفهانی ـ نخودکی

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سیزده جلسه درس معنوی آقا شیخ حسنعلی اصفهانی ـ نخودکی


مجلس نخست :

اعوذبالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

قال الله تعالى : و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خابطهم الجاهلون قالوا سلاما (416).

از صفات بندگان خداوند رحمن يكى آن است كه سخنشان با دشمنان نيز سالم و ناآلوده است چه رسد به گفتارشان با دوستان . آنان به وسيله رياضات و مجاهدات نفس ، سخنانشان سلامت يافته و اين سلامت از سلامت قلب ايشان منشاء گرفته است و عموما سلامت جوارح آدمى جز با سلامت قلب ، حاصل نمى گردد كه قلب در حقيقت ، فرمانرواى بدن است و سلامت و بيمارى آن از اعمال جوارح ظاهر مى گردد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمايد: المرء مخبو تحت لسانه يعنى : آدمى و شخصيت او در پشت زبانش پنهان است كه مدار انسانيت به نفس است و خاموش ‍ نشسته و كفر و ايمان ، صلاح و فساد، زهد و حرص ، و تواضع و تكبرش نهان و مستور است . اما چون به سخن آمد، حالش معلوم و آشكار مى گردد. اهل ظاهر جز ظاهر را در نمى يابند ولى اهل باطن ، امور باطنى را نيز درك مى كنند كه فرموده اند: اتقوا من فراس المؤ من فانه ينظر بنورالله يعنى از هوشيارى اهل ايمان انديشه كنيد كه مؤ من به نور خداوند مى نگرد و نيز حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ما اضمر احدكم شيئا الا ظهره الله فى فلتات لسانه و صفحات وجهه يعنى : هيچ كس نيست كه امرى دردل خود پنهان دارد مگر آنكه خداوند: را در گفتار ناخود آگاه و در صفحه رخسارش هويدا و آشكار خواهد فرمود و اين سخن ، موعظه اى بزرگ است تا آنكه امرى را در قلب خود، پنهان نداريم كه شناعت آن از گفتارمان كه خود ترجمان قلب است ، ظاهر گردد... چه بسا كه در مجلسى وقتى ذكر حق به ميان مى آيد، بعضى گرفته و ملول مى شوند و چون صحبت دنيا مى شود مسرور و مبتهج مى گردند و آثار بشاشت در صورتشان ظاهر ميشود. حق متعال مى فرمايد: ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج الله اضغانهم و لتعرفنهم (417).


يعنى : آنانكه در دلهايشان بيمارى است ، پندارند، كه خداوند، كينه هايشان را هرگز بيرون نخواهد ريخت ؛ بى شك و ترديد، ايشان را از آهنگ سخنشان خواهى شناخت و نيز فرمايند: يعفر المجرمومن بسيماهم (418) يعنى گناهكاران از چهره و رخسارشان شناخته شوند. نديده اى كسى را كه از سفرى بازگشته و از ياد آورى اماكنى كه ديده است . تغيير رخسار مى دهد؛ هر جا كه در آن ، خوشى ديده چهره اش مبتهج و شادمانه و هرجا كه به او دشوار گذشته است ، رخساره اش درهم مى رود؟
بنابراين سلامت لسان از سلامت قلب انسان است . پروردگار متعال در قرآن ، از قول حضرت ابراهيم خليل عليه السلام مى فرمايد: الذى خلقنى فهو يهدين و الذى هو يطعمنى و يسقين و اذا مرضت فهويشفين و الذى مييتنى ثم يحيين والذى اطمع ان يغفرلى خطيئتى يوم الذين رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين و اجعلنى من ورثة جنة النعيم و اغفر لابى انه كان من الضالين و لا تخزنى يوم يبعثون يوم لاينفع ما و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم (419) يعنى : خداوندى كه مرا بيافريد، هم او رهنمائيم خواهد كرد، خداوندى كه خوراك و آبم از اوست همان خداوندى كه چون بيمار شوم ، شفايم ، مى بخشد. خداوندى كه مرا مى ميراند، و سپس زنده ام مى سازد. همان خدائى كه چشم اميد دارم ، كه روز جزا گناهانم را ببخشايد. بارالها مرا قدرت و حكمت ده و به بندگان صالح خود، ملحق ساز و زبانى راست و راهنما نسبت به آيندگان ، عنايتم كن و مرا از وارثان بهشت پرنعمت قرار ده و از پدرم به كرم خود درگذر و او را به هدايت آور كه سخت از گمراهان است و در آن روز كه همه برانگيخته گردند، رسوايم مفرما. آن روزى كه نه مال و نه فرزندان سودى ندهند مگر آن كسى كه با قلب سالم و دل پاك و پيراسته از شرك و بدى به پيشگاه خداوندى تو آمده باشد.
بى مناسب نيست نكته اى ديگر را كه از آيات فوق استفاده مى شود، يادآور گرديم و آن ، دستورالعمل دعا و خواهش بندگان از خداى متعال است به اين بيان كه انسان بايد در وقت دعا، ابتدا لب به ثناى خداوند بگشايد، و پس از آن ، از برخى نعمت ها كه به وى عنايت فرموده است ياد كند و نسبت به معاصى و گناهان خود، ابراز شرمسارى نمايد و سپس آنچه مطلب و خواهش اوست از پيشگاه پروردگار استدعا كند.
در آيات فوق ، حضرت خيل الرحمن عليه السلام از خداوند خود، شش ‍ حاجت طلبيده و عرضه داشته است : رب هب لى حكما - و الحقنى بالصالحين - و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين - و اجعلنى من ورثة جنة النعيم و اغفر لابى انه كان من الضالين و لاتخزنى يوم يبعثون يوم لاينفع مال و لابنون من اتى الله بقلب سليم و در حقيقت ششمين و آخرين حاجت حضرت خليل الرحمن از خداوند خود آن است كه : مرا در روز جزا رسوا مساز كه رسوائى و فضاحت آن روز، بسى سهمگين و عظيم است ؛زيرا در آن هنگام ، مكنون قلب ها ظاهر مى گردد چنانكه خداوند مى فرمايد: و حصل ما فى الصدور (420) و آدمى در برابر خيل ملائكه وسلسله جليله انبياء و اولياء و ائمه طاهرين عليهم السلام ، مفتضح و رسوا مى شود و علاوه ، زمين و زمان و آسمان و جوارح انسان ، همگى شهادت خواهند داد كه اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون (421).
يعنى : امروز است كه بر دهان تبهكاران ، مهر خاموشى زنيم ، و دستهايشان با ما سخن گويند و پاهاشان به آنچه كرده اند، گواهى دهند چه رسوايى و فضاحتى ! و بسا كه آدمى در آن بارگاه ، منگر اعمال زشت خود گردد و قسم ها ياد كند و سودى نداشته باشد يوم يبعثهم الله فيحلون له كما يحلفون لكم (422) يعنى : روزى كه خداوند آنانرا از خاك برانگيزاند، آنگاه بر بى گناهى خود، نزد خداوند، سوگندها ياد مى كنند همانگونه كه در دنيا نزد شما سوگندها به دروغ ياد مى كردند.
آرى ظهور و تجسم اعمال در قيامت ، امرى عظيم است اما خداوند رحمت در آنروز، آبروى بندگان صالح خود را حفظ فرمايد چنانكه در مقام امتنان مى فرمايد: يوم لا يخزى الله النبى و الذين امنوا معه (423) يعنى : در آن روز، خداوند پيامبر خود و آن كسان را كه همراه او ايمان آورده اند، رسوا و بى آبرو نسازد.
اما نبايد فراموش كرد كه پروردگار متعال در صفات و خصوصيات آنهائى كه همراه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله ايمان آورده اند فرموده است : و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود (424) يعنى : كسانى كه همراه با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشند، نسبت به كفار، شديد العمل و سختگير و در عين حال ، در ميان خودشان مردمى سخت مهربانند؛مى بينى شان كه چه بسيار ركوع و سجود مى كنند و از خداوند، فضل و خشنودى اميد دارند. در رخسارشان آثار سجده پيدا است آرى تنها چنين مردمان را خداوند وعده داده است كه از رسوائى و فضاحت قيامت در امان نگاه دارد.
خداوند متعال در وصف آن هنگامه بزرگ فرمايد: يوم يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته تؤ ويه و من فى الارض جميعا ثم ينجيه (425) يعنى : روزى كه گنهكار دوست دارد كه براى امان از عذاب قيامت ، پسران و همسر و برادر و خانواده خود كه پناهگاه او در دنيا بود و همچنين همه كسانى را كه بر روى زمين هستند، فدا كند و در مقابل از مجازات رهائى يابد. بلكه در آن روز، آدمى از برادر و همسر و فرزندان خويش مى گريزد، كه يوم يفرالمرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بنيه (426) همگى در آن محشر كبرى گرفتار و حيرانند مگر آن كسى كه با قلب سليم ، در پيشگاه حق تعالى حاضر شود الا من اتى الله به قلب سليم (427) در تفسير قلب سليم ، معانى مختلف بيان گرديده است گرچه مقصود و مآل يكى است بعضى گفته اند: قلب سليم آن است كه از حب دنيا و قواى غضب و شهوت و نفوذ شياطين ، خالى باشد كه دل آلوده به محبت به دنيا و شهوت و غضب دلى بيمار و مريض و ناسالم است . نظر ديگر آنكه : مراد از قلب سليم ، قلبى است كه صاحب آن قلب ، هم چون مارگزيده ، در انقلاب و دهشت باشد و عرب مارگزيده را سليم گويد خداوند فرمايد: ... و هم من خشيته مشفقون (428) يعنى : اينان از خوف خداوند در هراس و دهشتند و در اوصفا اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است : يتململ تململ السليم يعنى : همچون مارگزيده ، بخود مى پيچد گاهى به دنيا و گاهى به خداوند، خطاب مى كند كه : يا دنيا غرى غيرى الهى الويل ثم الويل الى ان كان الزقوم طعامى يعنى اى دنيا، ديگرى را فريب ده و دست از من بدار و تو اى پروردگار من و اى بر على واى بر على اگر زقوم جهنم را خوراك او قرار دهى . بعضى از مفسرين ، قلب سليم را چنان دانسته اند كه جز از انديشه و هراس از خداوند در آن راهى نباشد و از محبت جز پروردگار متعال ، سالم و پيراسته باشد من خشى الرحمن بالغيب وجاء بقلب منيب (429) يعنى : آن كسى كه از خداى مهربان در باطن خود، ترسان است ، و با قلب منيب به درگاه او باز آمده است و در معنى قلب منيب آمده است كه مقصود، قلبى است كه از ما سوى الله ، معرض و خالى باشد ولى همانطور كه گفته شد: مآل و مقصود از تمام اين تعابير در مورد قلب سليم يكى است و چنين قلب ، براى قليلى از اولياء كمل و خاصل و عبادالله المخلصين حاصل شده است .

مجلس دوم
بسم الله الرحمن الرحيم
قال الله تعالى : و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما
معلوم شد كه سلامت صحت اقوال ناشى از سلامت و صحت قلب است و خرابى و فساد آن نيز از خرابى قلب سرچشمه مى گيرد. پس مطالبى اجمالى از براى تفكل عرض مى شود تا اگر كسى بخواهد فساد را از اقوالش بردارد و گفتارش سالم باشد طريق بر او واضح باشد.
فساد قول را انواع مختلفى است كه تعداد آنها به بيش از سى نوع مى رسد و سبب تمام اين امراض مختلفه ، قلب است . پس گر كسى خواهد اقوالش ‍ سالم شود بايد قلب را از امراض سالم كند. حال اگر كسى نتواند همه امرضا را از قلب زايل كند، يك دسته از امراض راهم كه از قلب زايل نمايند، قطعا يك دست از اقوال او هم سالم خواهد شد شايد كه اصول تمام امراض قلب ناشى از قواى غضبيه و شهويه و شيطانيه و جهل باشد.
بدان كه قوه غضبيه از اعظم نعمت هاى الهى است كه به انسان داده شده است تا در سفر به سوى حق و بندگى خدا او را اعانت كند، زيرا كه در اين سفر انسان محتاج به بدن است و بايد بدن خود را از انواع شرور دنيا دفع كند. از اين رو اگر قوه غضبيه نباشد، آدمى هلاك خواهد شد اما انسان بايد اين قوه را در راه خدا خرج كند يعنى هر جا كه امر حق است آن قوه را به كار برد و هر جا كه نهى شده است آن قوه را حفظ كند قال الله تعالى اشداء على الكفار رحماء بينهم (430) يعنى : آنان كه (با پيامبرند و) نسبت به كفار شدت عمل خرج مى دهند و در ميان خود نسبت به يكديگر مهربانند. مثلا نهى از منكر و جهاد هر دو وابسته به قوه غضبيه اند. زيرا كه انسان چون كسى را ديد كه معصيت خدا مى كند، بايد چنان خشمگين شود كه رنگش تغيير كند و حالش متغير شود و براى اين غضب حد معينى نيست . اما وقتى غضب براى خودش باشد براى آن حدى قرار داده اند، كه نبايد از آن حد تجاوز كند مثلا اگر از برادر مؤ منى كه در تشيع با تو شريك است خلاف ادبى از او نسبت به تو سرزند نبايد به او غضب كنى اجمالا اين قوه تا وقتى كه از حد خود نگذرد يك نعمت الهى است ولى همينكه از آن حد گذشت داخل جنود شيطان مى شود، و اين قوه غضبيه به منزله آتش است پس اقوال بد و افتراء و كذب و غيبت و هجو تماما ناشى از قوه غضبيه اند. به اين ترتيب يك دسته از خرابيهاى اقوال مربوط به اين قوه مى باشد.
قسم دوم از امراض قلب كه باعث فساد گفتار مى شود ناشى از قوه شهويه است اين قوه نيز از اعظم نعمت هاى خداست و در حفظ بدن مدخليت تمام دارد و همچنانكه انسان به وسيله قوه غضبيه دفع مضار مى نمايد، به وسيله اين قوه نيز جلب منافع مى كند و اگر قوه شهويه نبود محال بود كه انسان تعيش نمايد اما اعمال اين قوه نيز حدى دارد كه آدمى نبايد از آن تجاوز كند بايد معلوم باشد كه انسان از چه راه مال و ثروت را كسب كرده است و آنرا در چه راه صرف مى كند. حاصل آنكه ، بخش عمده اى از مباحث كتب فقهى در اين دو كلمه خلاصه مى شود: مال چگونه بدست آورى ؟ و در چه راه و كجا آن را خرج كنى ؟ و البته بايد توجه داشت كه اينها تماما مقدمه آن است كه بدن سالم بماند و بندگى خدا كند. حال اگر خداى ناكرده نتوانستى اين قوه را مسخر كنى و او بر،تو غالب شد خرابى به بار مى آورد و يك دسته از اقوال فاسد ناشى از اين قوه مى باشد. غالب اقوال كذب از اين باب است زيرا كه براى جلب منافع مى باشند، مثل آن كه مدح كسى را كنى كه مستحق مدح نباشد و تجعلون رزقكم انكم تكذبون (431) يعنى : و دروغ را روزى خود قرار ميدهيد و بسيار ناراحت است كه اين دو قوه غضبيه ضعيفترى مى باشند. اينگونه افراد حليم و بردبارند ولى حرفشان بسيار است . و در بعضى قوه غضبيه كامل است و قوه شهويه ناقص ‍ است .
قسم سوم از امراض قلب ناشى از قوه متخيله يا شيطانيه مى باشد. افعال و اقوال ناشى از اين قوه به منظور جلب منافع و دفع ماضر نيست بلكه ناشى از مقتضاى خود آن قوه است كه به عنوان مثل ، شخص مدح يا ذم كسى را گويد. بدون آنكه به منظور جلب منفعت يا دفع نصرتى باشد تميز افراد و انواع سه مرض قلبى فوق آسان است و پس از تشخيص مى توان آن ها را دفع كرد.
قسم چهارم از اقسام امراض ، قلب ، جهل است و تميز افراد و انواع آن به علت پنهان بود نشان بسيار مشكل است . جهل اشد امراض است و وجود آنرا به مزله موت قلب دانسته اند و اقوالى كه از آن ناشى مى شود حاكى از غرض سوء گوينده نيست ، بلكه فسادش از آنجا سرچشمه مى گيرد كه گوينده موقع كلام را نمى داند و در مقامى كه نبايد كلامى را بگويد آن را به زبان مى آورد. حضرت امير روحى و ارواح العالمين له الفداء مى فرمايد: مرض جهل در قلب زيان بخش تر از مرض جذام در بدن مى باشد خرابى مرض جهل در آدمى بيش از خرابى آن سه مرض ديگر است .
اخبار بسيارى در لزوم اجتناب از اذاعه سر وارد شده است ولى گمان نكنى كه اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله از امور خفيه است ، بلكه به حسب اشخاص فرق مى كند. بسا هست كه مطلبى نسبت به كسى سر است و نسبت به ديگرى سر نمى باشد. بسا هست حديث صحيح را نبايد ذكر كرد، زيرا كه موقعش نيست مثلا حديث استحباب خوردن خربزه و انگشتر عقيق به دست كردن را نبايد در نزد افراد خارج از دين ذكر نمود، زيرا كه موجب توهين نسبت به دين ميشود بنابراين دامنه اذاعه سر تا بدينجا نيز كشيده مى شود.

گويندگان دينى بايد ملاحظه اضعف مردم را بنمايد و با سخنانشان القاء شبهه نكنند زيرا كه آن شبهه در قلب جاهل عامى مى ماند و اسباب خرابى دين او مى شود يخرجون من دين الله افواجا (432) از حضرت امير عليه السلام به تكرار نقل شده بود كه فرج آل محمد صلى الله عليه و آله در سنه هفتاد است . از حضرت صادق عليه السلام درباره علت عدم وقوع آن سوال كردند آن حضرت فرمود: همينكه حضرت امام حسين عليه السلام را شهيد كردند، خداوند فرج ما را در سال صد و بيست قرار نداد. معلى بن خنيس ‍ در نزد حضرت صادق عليه السلام امين و مورد اعتماد و در غياب قيم اموال و اولاد آن حضرت بود. وقتى اذعه سرى از اسرا آن حضرت كرد، امام فرمود: خداوند گرماى آهن را به او خواهد چشانيد. چون امام عليه السلام به زيارت مكه رفت داود - حاكم مدينه - كس فرستاد تا او را بگيرند و بكشند. معلى بن خنيس گفت : من با مردم محاسبه بسيار دارم ، بگذار مرا به ميدان شهر برند تا مردم جمع شوند و من وصيت كنم او را به ميدان بردند. معلى بن خنيس در آن جا مردم را مورد خطاب قرار داد وگفت : من معلى بن خنيس هستم و آن چه دارم تماما متعلق به حضرت صادق عليه السلام است در اين هنگام رئيس شرطه به سوى او رفت را با ضربتى بكشت . وقتى كه حضرت صادق عليه السلام از مكه مراجعت فرمود به منزل داود تشريف برده و از او پرسيد: آيا توقيم مرا كشتى ؟ داود رئيس شرطه را معرفى كرد، حضرت به اسماعيل دستور فرمود: و داود استهزاء كرد آن شب را حضرت نخوابيدند و داود را نفرين كردند. صبحگاه بود كه از خانه داود فرياد و شيون برخاست و حضرت فرمودند: فرشته اى ضربتى بر سر او نواخت كه مثانه اش شكافت . حاصل سخن آنكه معلى بن خنيس با چنان عظمت شاءن ، به خاطر آن كه سرى از اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله را فاش ‍ كرد، به قتل رسيد.
نوع ديگر از فساد قول از جهل آن است كه در مجلسى كلامى بگوئى كه باعث عداوت شود مثلا در حضور ديگران كسى را مدح كنى و سبب عداوت ها حاضرين نسبت به او شوى . پس در واقع او را مدح نكرده اى بلكه برايش دشمن تراشيده اى و به مرارت و سختى دچارش ساخته اى نيز در حديث است كه وقتى عبادت حضرت سجاد عليه السلام به حدى رسيد كه پاهاى مباركش متورم شد و انواع ضعف در بدن آن حضرت پديد آمد تا آن جا كه اهل بيتش سخت نگران شدندكه مبادا زندگى مبارك امام به مخاطره افتد لذا عمه آن حضرت به منزل جابر رفت و به او اظهار داشت : تو از صحابه پيغمبر و ما بر تو حقوقى داريم كه حال مى بينى عبادت بسيار اسباب ضعف و تلف امام على بن الحسين عليهما السلام گرديده مقتضى است كه شرفياب شده و از آن حضرت خواهش كنى كه در عبادت خود اندكى تخفيف دهد. جابر برخاست و از خانه بيرون آمد و تا به در خانه حضرت رسيد در آنجا در ميان كودكان چشمش به كودكى افتاد كه آثار امامت و ولايت از جبين مباركش ظاهر بود. از او سوال كرد: تو كيستى ؟ كودك پاسخ فرمود: من محمد بن على بن الحسين بن ابيطالب هستم جابر پيش آمد و سينه مباركش را بوسيد و عرض كرد: جدت فرمود: اى جابر، تو آنقدر در دنيا زندگى خواهى كرد كه وصى پنجم من حضرت محمد بن على عليه السلام را خواهى ديد و بعد از آن ديگر چندان در دنيا نخواهى پائيد، و چون او را مى بينى سلام مرا به او برسان ، آنگاه عرض كرد از حضور پدر اجازه بگير تا به خدمتش شرفياب شوم . حضرت محمد بن على عليه السلام به خدمت پدر رسيد و عرض كرد: پيرمردى به در خانه است و رخصت و شرفيابى مى خواهد و با من نيز چنين رفتار كرد. حضرت فرمود: اين شخص جابر است و اين سخن كه با تو گفت و اين رفتار كه با تو كرد، كه سبب حسد و كينه آنان گرديد. آنگاه حضرت اجازه فرمود و جابر وارد شد حضرت سجاد عليه السلام اكرام و تعظيم بسيار در حق او نمود. جابر عرض ‍ كرد: اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله خداوند، بهشت را براى خاطر شما خلق كرده است ، پس چرا اينقدر به خود صدمه مى زنى ؟ بهشت را براى خاطر شما خلق كرده است ، پس چرا اينقدر به خود صدمه مى زنى ؟ حضرت فرمود: همين مطلب را به جدم عرض كردند وايشان در جواب فرمود: افلا اكون عبدا شكورا يعنى : آيا نبايد بنده شكرگزارى باشم ؟ جابر عرض كرد خداوند، فيوضات خود را به واسطه شما به مردم مى رساند؟ حضرت فرمود: آيا نبايد به شيوه پدران خود (پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام رفتار كنم ؟ .
يكى از موارد فساد قول ناشى از جهل آن است كه فى المثل انسان سفر كند و آنگاه با آب و تاب فراوان خوشيهاى خود را در اين سفر ونيز صورتهاى زيبا و مناظره فريبنده اى را كه ديده است براى ديگران باز گويد و به اين وسيله اسباب پريشانى حواس شنوندگان بيچاره را فراهم آورد.
همچنين اگر جوانى در سفر قوت شود، همراهان او نبايد جزئيات حالات او را براى پدرش شرح داده و سبب زيادتى حزن او گردند. گفتارش و كردار پيغمبران كه در قرآن كريم حكايت شده است بايد براى ما نمونه باشد. مثلا آن زمان كه برادران حضرت يوسف در مصر بر او وارد شدند به آن ها فرمود: لا تثريب عليكم اليوم (433).يعنى : امروز شما مورد سرزنش نيستيد و نيز بعد از آنكه پدرش را ملاقات كرد ابدا از مصائب چاه سخن به ميان نياورد، بلكه به اختصار اشارتى به زندان و نجات خود از آن بلا كرد: ... قد احسن بى اذا اخرجنى من السجن و جاء بكم من البدو من بعد ان نزغ الشيطان و بين اخوتى ... (434). يعنى : پروردگار با نجات من از زندان محققا بر من نيكى واحسان كرد و بعد از آنكه شيطان بين من و برادرانم فساد برانگيخت ، شما را از باديه به اينجا آورد. حضرت يوسف افعال زشت برادرانش را نيز به شيطان نسبت داد تا سبب خجلت آنها نشود و به نحو اجمال از وقايع گذشته سخن گفت زيرا كه غرضش خوددارى از سرزنش ‍ آنها بود. بيان تفصيلى قضيه در نزد پدر، از يك سو غضب و كينه برادران را برمى انگيخت و از سوى ديگر سبب حزن پيغمبر خدا و در نتيجه غافل موارد از بيان تفصيلى قضايا خوددارى ، كند، مگر آنكه فايده مهمى در ذكر آن باشد و اسباب نفع كلى براى شخص گردد. فى المثل ، بيان تفصيلى قضاياى كربلا به وسيله حضرت على بن الحسين عليهما السلام گرچه موجب شدت حزن واندوه مردم مى شد ليكن سبب نجات آنها از آتش ‍ دوزخ بود. وقتى حضرت يوسف اقوامش را ملاقات كرد با چه دستگاه حشمتى بود، و هنگامى كه حضرت على بن الحسين عليه السلام اقوام خويش را ملاقات فرمود و با چه مشقت و رنجى كه حضرت على بن الحسين عليه السلام اقوام خويش را ملاقات فرمود باچه مشقت و رنجى همراه بود، كه حضرت ام كلثوم مى فرمايد: مدينة جدنا لاتقبلينا يعنى : اى شهر جدمان را ديگر به خود مپذير. روزى كه از تو بيرون رفتيم و اكبر داشتيم ، اصغر داشتيم عون و جعفر داشتيم ، و امروز كه آمده ايم ، تنها و غريب آمده ايم و بدنهاى كشته شده آن عزيزان را در صحراى گرم كربلا به جا گذاشتيم .
حضرت على بن الحسين عليه السلام پس از بازگشت از كربلا، در نزديكى مدينه فرود آمده و به بشير فرمود: رحم الله اباك انه كان شاعرا هل انت تقدر عليه ؟ يعنى خداوند پدرت را رحمت كند، او شاعر بود آيا تو نيز قادر به سرودن شعر هستى ؟ عرض كرد: آرى ! من نيز شاعرم آنگاه امام فرمود: برو خبر شهادت پدرم را به اهل مدينه باز رسان همينكه مردم مدينه مطلع شدند، به خدمت حضرت شتافتند حضرت امام على ابن الحسين عليه السلام در اين حال نيز در صدد اجمال مطلب برآمده و فرمود: اى قوم ! همين قدر بدانيد كه اگر به جاى اين همه سفارشهايى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به امت خود درباره نيكى كردن نسبت به ما اهل بيت فرمود، امر به ايذاء و عداوت نسبت به ما نموده بود، ممكن نبود اين امت بيش از اين در حق ما دشمنى و اذيت روا دارند، چنانكه خداى تعالى فرمود: قل الاسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (435) يعنى : اى پيغمبر به امت خويش بگو من در برابر زحمت و رنج رسالت خويش ، پاداشى جز محبت نسبت به خويشان خود انتظار ندارم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

مجلس سوم :
بسم الله الرحمن الرحيم
و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما احتمال ديگر در اين آيه مباركه آن است كه مراد از سلام همين سلام معروف باشد وقتى جاهل در مقام مجادله با عالم بر آيد عالم بايد در جواب بگويد: سلام عليكم و شايد اين يك حكم تقييدى صرف باشد. مثل آنكه در اخبار وارد شده است كه اگر چشم انسان به جنازه يا شخص مجذوم يا هل ذمه افتاد، خوب است فلان دعا را بخواند، و همچنين است وقتى كه انسان مبتلا به شخصى جاهل شد و مورد بدگوئى قرار گرفت و در پاسخ او بگويد:سلام عليكم . شاهد اين مطلب در آثار اهل بيت و قرآن بسيار است وقتى ابراهيم پسر مهدى عباسى خوابى ديد و آن را براى ماءمون چنين نقل كرد: در عالم رؤ يا ديدم كه در راهى با على عليه السلام مى رفتيم . وقتى به پلى رسيديم خواستم بر او سبقت گيرم ، روى به او كردم . گفتم : تو خواستى به شرافت همسرت خلافت را تصاحب كنى (436) اما او به من جوابى نداد ماءمون پرسيد پس ‍ چه گفت ؟ ابراهيم گفت : او فقط به من سلام كرد ماءمون گفت : چون على عليه السلام تو را جاهل دانسته ، جوابت نيز همين بوده است . شاهد ديگر، داستان حضرت خليل الرحمن در قرآن مجيد است .
انبياء مضمون حديث لكل انسان شيطان و شيطانى اسلم بيدى يعنى : هر انسانى را شيطانى است ، و شيطان من به دست من تسليم گرديده است بعد از آنكه به رياضات و مجاهدات از خود فارغ شدند به مضمون آيه و انذر عشيرتك الاقربين (437) يعنى : خويشان نزديكتر خود را بيم ده و هدايت فرما، بايد در صدد اصلاح اهل بيت خود و سپس هدايت قبيله و عشيره خود برآيند. از اين رو، حضرت ابراهيم نيز ابتدا درصدد هدايت پدر عرفى خود كه بر حسب اختلاف روايات ، عمويش با پدر و مادرش بود، برآمد و با كمال تاءنى و وقار فرمود: ... ياابت لم تعبد ما لا يسمع و لايبصر و لايغنى عنك شيئا يا ابت اين قد جاء نى من العلم ما لم ياءتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا (438). يعنى : اى پدر! چرا به پرستش چيزى مى پردازى كه نه مى بيند و نه مى شنود و ترا از چيزى بى نياز نمى سازد اى پدر! علم و معرفتى براى من حاصل شده است كه تو را به آن دسترس نبوده است . پس ‍ مرا پيروى كن تا تو را به راه مستقيم هدايت كنم التبه مراد من از اين پيروى و متابعت متابعتى از نوع متابعت موسى عليه السلام از خضر عليه السلام نبود بلكه مقصود از آن گوش فرا دادن و قبول سخنان ابراهيم عليه السلام بوده است در حاليكه متابعت موسى عليه السلام از خضر عليه السلام تبيعت در جميع آثار و اقوال و افعال مى باشد متابعت اول ، اولين درجه متابعت است كه استماع اقوال باشد. متابعت دوم آخر، درجه متابعت است كه تبعيت از اقوال و افعال و احوال باشد. آنگاه حضرت ابراهيم عليه السلام به مواعظ خود چنين ادامه مى دهد: يا ابت لاتبعد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا يا ابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمن فتكون للشيطان وليا (439) يعنى : اى پدر! شيطان را پرستش و اطاعت مكن ، كه شيطان در برابر خداوند رحمان عصيان و سرپيچى كرده است . اى پدر! من از آن بيمناكم كه عذاب خداى رحمان تو را فراگيرد و تو از دوستان شيطان گردى اما چون او به كلى از راه بيرون بود و استعداد هدايت نداشت از برهان اين دعاوى سوال نكرد، بلكه در پاسخ سخنان ابراهيم عليه السلام گفت : ... اراغب انت عن الهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك (440). يعنى : اى ابراهيم ! آيا از خدايان من روى گردان شده اى ؟ اگر از اين وضع و رفتار دست برندارى ، تو را سنگسار خواهم كرد. و اهجرنى مليا (441) آرى اين مرد از جمله كسانى است كه انبياء و اوصيا از هدايت آنان ماءيوسند. از اين رو حضرت ابراهيم عليه السلام خطاب به او فرمود: قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله و ادعوا ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا (442) يعنى : ابراهيم گفت : سلام بر تو باد من از پروردگارم براى شما طلب آمرزش خواهم كرد كه همواره او نسبت به من مهربان بوده است و از شما و از هرچه كه غير از خدا مى خوانيد، كناره و عزلت مى جويم ، پروردگارم را مى خوانم باشد كه در خواندن پروردگار، خويش ، نگونبخت و شقى نباشم .
شاهد سوم ، قصه جماعتى از يهود و نصارى است كه اهل معرفت بودند و قبل از ظهور پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از كتب آسمانى پيشين ، علامت ظهور آن حضرت را فهميده و به او ايمان آورده بودند و با اينكه ظاهرا هنوز به شرف اسلام ، مشرف نشده بودند اما ايمان داشتند و بالاخره با ظهور آن حضرت ، ايشان نيز ايمان خود ظاهر ساختند و گفتند ... انا كنا نم قبله مسلمين اولئك يؤ تون اجرهم مرتين (443) يعنى : ما بى شك پيش از اين نيز مسلمان بوديم . آنان پاداش دوگانه دريافت خواهند كرد: مقصود آنكه هم ثواب و اجر ملت اول دوم را دارند. يا آنكه به مضمون بما صبروا چون صبر كردند و مرارت بسيار كشيدند، دوبار به آنها اجر مى دهند ... و يدرؤ ن بالحسنة السيئة و مما رزقناهم ينفقون و اذا سمعوا اللغوا اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم سلام عليكم لانبتغى الجاهلين (444) يعنى : اينان با نيكى و احسان بدى و سوء رفتار و گفتار ديگران را نسبت به خود دفع كرده و از آنچه كه روزى آنها كرديم به ديگران انفاق مى كنند، و چون سخن لغو و بيهوده اى شنيدند از گوينده آن دورى جستند و به آنها گفتند كردار ما براى ما و اعمال شما براى شما باشد، سلام بر شما! ما درصدد نزديكى و دست يابى به مردم نادان نيستيم مراد، كسانى چون جناب سلمان و اباذر است و مى دانيم كه سلمان چه دشواريها تحمل كرد تا به درك حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نائل گرديد.
بارى ! يكى از موارد آداب معاشرت در اسلام ، سلام كردن است در شريعت دوگونه سلام ، وارد است . يكى سلام به هنگام ورود در مجلس ، و ديگرى سلام به هنگام ترك مجلس كه آن را سلام توديع گويند، و در خبر است كه سالم اول اولى بر سلام دوم نيست .
سلام در آيه شريفه قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا كه قبلا مذكور افتاد سلام توديع است . زيرا انبياء به حسب امر الهى دعوت مى كنند. و آنگاه كه ماءيوس شدند، به مضمون و اعتزلكم و ما تدعون من دون الله روحا و جسما به تمام عنى نسبت به دعوت شدگان خود، اعراض كرده و مهاجرت مى كنند و به وسيله سلام با آنان توديع مى كنند. البته اين سلام بر انبياء و اولياء و صلحاء است ، ميان علماء اختلاف است كه اين سلام اول است يا سلام توديع مى باشد؟ اگر كسى سر سلام نماز را بفهمد، نتيجه نماز را فهميده است دليل كسانى كه مى گويند اين سلام همان سلام اول است آن است كه : چون انسان داخل در نماز، مى شود به مضمون حديث الصلوة معراج المؤ من يعنى نماز معراج مؤ من است معراجش ‍ آغاز شده و چون نمازش تمام مى شود به صفوف انبياء و ملائكه وارد مى گردد - زيرا كه انسان در آخرين مرتبه عروج خويش به جمع ملائكه و انبياء مى پيوندد، و چون داخل در اين جمع شد، رسم آن بر باقى اهل مجلس سلام نمايد السلام عليك ايها النبى و بعد از آن بر باقى اهل مجلس سلام نمايد: السلام علينا و على عبادالله الصالحين در تشهد نماز، تحيات مبسوطه نسبت به ائمه طاهرين وارد است اما به تدريج از آن كاسته شده و اكنون به يك سلام رسيده است ، و بسيار بى انصافى است كه انسان وارد مجلس انبياء و اولياء و ملائكه شود و با ائمه خود سلام كند. دليل اشخاصى كه سلام پايان نماز را سلام توديع دانسته اند، آن است كه انسان به مجرد آنكه تكبيرة الاحرام گفت و داخل در نماز شد وارد در صفوف انبياء و ملائكه شده است . يكى از خصوصيات نماز آن است كه تمام مخلوقات در آن شركت دارند، يعنى عبادت مخلوقات ديگر در اين عبادت مندرج است ، بعضى از ملائكه در قيامند و برخى در ركوع و بعضى در سجود و ما منا الا له مقام (445) معلوم يعنى هيچ يك از ما فرشتگان نيست مگر آن كه او را در بندگى و عبادت مقامى مقرر است پس انسان در هنگام نماز با تمام ملائكه هم صف و هم رديف است و چون ملائكه به مضمون آيه شريفه يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يساءمون (446) يعنى : شب و روز مشغول تسبيح حق اند، و خسته نمى شوند همواره در حال عبادتند، لذا وقتى انسان از نماز فارغ مى شود از صف آنها بيرون مى آيد و به وسيله سلام با آنان وداع مى نمايد بنابر اين سلام آخر نماز، سلام توديع است و شاهد بر سلام توديع در اخبار يكى آن است كه در آن هنگام كه حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام از مكه خارج شد، فرزدق شاعر عازم موسوم حج است شما كجا مى رويد؟ فرمود: اگر در مكه مى ماندم بنى اميه دستگيرم مى كردند، پس از آن از وى پرسيد: حال و روحيه مردم را نسبت به من چگونه ديدى ؟ عرض كرد: قلوبهم لك و سيوفهم عليك يعنى : قلبهاى آنان متمايل به شما و شمشيرهايشان بر عليه شما است حضرت پس از شكر بر قضا و خواست پروردگار، باجمله سلام عليك از او وداع كرد مركب خود را به حركت درآورد، در روز عاشورا نيز در چند مورد سلام توديع از سوى امام حسين عليه السلام و اصحاب به كار رفته است از جمله آنكس عابس از غلامش (447) پرسيد: امروز چه خواهى كرد؟ و او پاسخ داد كه مگر غير از كشته شدن كار ديگرى كرد بايدبكنم ، عابس گفت : من هم همين گمان خير را در درباره تو داشتم پس هر چه در توان دارى امروز به كاربر كه امروز روز كار است و فردا روز حساب آنگاه غلام به خدمت حضرت آمد عرض كرد: كه در روى زمين نزد من محبوبتر از شما چيزى نيست و اگر غير از اين جان ، نيز چيز ديگرى داشتم در راه رفع ستم از شما آنرا فدا مى كردم ، اما چه كنم كه غير از اين جان چيز ديگرى ندارم آنگاه گفت : السلام عليك يا اباعبدالله و سپس عازم ميدان نبردشد در ميدان او را محاصره و سنگباران كردند، تا جانس را فداى جانان جهان ساخت مورد ديگر آن كه ، دو برادر به نامهاى عبدالله و عبداالرحمن غفارى ، در روز عاشورا به خدمت ابى عبدالله عليه السلام رسيده و گريان سلام كردند حضرت فرمود: پيش بيائيد اى برادرزاده ها! چرا گريه مى كنيد؟ اميدوارم كه ساعتى ديگر چشمهاى شما روشن گردد آنان عرض كردند كه : به خدا قسم ما براى خود گريه نمى كنيم ، بلكه بر تو و بى كسى تو گريه مى كنيم و از اينكه مى بينيم دشمن شما را محاصره كرده است و ما را قدرت دور كردن آنان نيست ، گريانيم . حضرت در حق آنان دعا كرد و از خداوند خواست كه به خاطر همين غصه به آنها جزاى خير دهد آنگاه هر دو عرض كردند: السلام عليك يا اباعبدالله و در هيچ جا اين سلام جواب ندارد مگر همين جا، مورد ديگر، داستان حنظله سعد شامى است كه ابتدا سينه خود را در برابر تير دشمن حضرت ابى عبدالله عليه السلام قرار داد در حاليكه كلمات مؤ من آل فرعون را كه در قرآن حكايت شده است ترنم مى كرد:
يا قوم انى اخاف عليكم يوم التناد يوم تو لون مدبرين مالكم من الله من عاصم و من يضلل الله فما له من هاد يعنى : اى قوم من ، من براى شما از عذاب روز قيامت كه خلق از سختى آن به فرياد آيند، هراسانم . روزى كه از عذاب آن به هر سو بگريزند، و ازقهر خدا هيچ پناهى نيابند، و هر كه از خدا گمراه كند، ديگر او را راهنمائى نيست .
حضرت ابى عبدالله عليه السلام به او فرمود كه اين جمع بعد از كشتن اين برادران صالح و شايسته همگى مستحق عذاب شدند سعد پرسيد: آيا ما به جائى كه اين برادران صالح رفتند كوچ نكنيم ؟ حضرت فرمود: برو عرض ‍ كرد: السلام عليك يا ابا عبدالله جمع الله بيننا و بينكم فى الجنة يعنى : اى اباعبدالله سلام بر تو باد خداوند در بهشت ما و شما را در يك جا گرد آورد حضرت فرمود: آمين .

مجلس چهارم :
بسم الله الرحمن الرحيم
واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما در جلسه گذشته اجمالا عرض شد كه احتمال دوم آن است كه مقصود از سلام در اين آيه شريفه ، همان سلام معروف و ظاهرى باشد و بنابراين پاسخ شايسته در برابر گفتار ناشايسته سلام است . در شريعت ، سلام كردن يك تكليف است اما بايد در اين مورد قدرى تاءمل كرد و دانست كه مراد از اين تكليف ، تنها يك تكليف زبانى نيست ، بلكه مقصود بالاتر از اين است . همانگونه كه در پشت تمام ظواهر شرع ، حقايقى نهفته است كه غرض از تمسك به آن ظواهر، وصول به حقايق مزبور مى باشد، سلام نيز داراى حقيقتى است كه بايد به آن رسيد.
حقيقت سلام چيست كه سراسر حيات و مرگ انسان را پوشانده است ؟
خلقت آدم با سلام شروع شد، دو نفر كه به يكديگر مى رسند بايد به هم سلام كنند، اولياء به انبياء به اولياء سلام كنند، به هنگام ملاقات سلام و به هنگام مفارقت نيز، سلام به وقت ورود به خانه سلام كرد، چه كسى در درون خانه باشد، يا تهى از كسى باشد، و بالاخره وقت مردن هم سلام ، كه اين نيز خود داراى تعبيراتى است : سلام جسد به روح سلام روح به جسد، سلام اعضاء به يكديگر، سلام روح طيبه به آن سو و نشاءه كه قصت انتقال به آن را دارد، يعنى به ملائكه : ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تننزل عليهم الملائكة ان لاتخافروا ولاتحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم به توعدون (448) روز تولد، سلامت روز مرگ سلام روز حشر و بعث نيز سلام : والسلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا (449) يعنى : و سلام بر من روزى كه به دنيا آمدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى شوم به هر منزلى كه انسان وارد مى شود خوب است كه بر ملائك مستحفظ آن منزل سلام كند السلام عليك على ملائكة الله الحافين بنابراين بايد سر اخبار انشاء سلام را فهميد و سلام كردن صرف لقلقه زبان نباشد، تا ثمره اى بر انجام آن مترتب شود.
بايد دانست كه سلام ، اسمى از اسماء نود و نه گانه خداوند در قرآن مجيد است : هوالله الذى لا اله الاهوالملك القدوس السلام المؤ من المهيمن العزيز الجبار (450)يعنى : اوست خداوند و معبودى كه هيچ معبود و مقصودى جز او كه ملك و قدوس و سلام بر مؤ من و مهيمن و عزيز و جبار و... است وجود ندارد و در دعاى اويس قرنى آمده است : يا سلام المؤ من المهيمن و در دعاى ديگر: اللهم انت السلام و منك السلام و اليك يعود السلام يعنى : خداوندا! تو سلامى و سلام از تو نشاءت گرفته است و به سوى تو باز مى گردد در حديث است كه هر كس بتواند نود و نه اسم خداوند را احصاء نمايد، به بهشت داخل مى شود بديهى است كه مقصود از احصاء اسماء خداوند شمارش عددى آنها نيست ، بلكه همانطور كه در توحيد آمده است احصاء اسماء مبارك حق ، داراى چند مرتبه مى باشد مرتبه اول آن شمارش عددى و لفظى است مرتبه دوم آن ، فهميدن معانى لغوى الفاظ مزبور بوده و بالاخره مرتبه سوم آن درك معانى حقيقه اين اسماء مى باشد. در اين مرحله است كه انسان بايد بفهمد كه چه خصائصى شايسته خداوند است گفته اند: سلام از سلامتى است يعنى ذات و صفات و افعال خدا از هر گونه عيب و نقصى سالم است اين مطلب را انسان به وسيله برهان دريابد. اگر چه ذات خداوند مجهول بوده و راه معرفت به كنه وجود مقدس او مسدود است ، اما اجمالا مى توان فهميد كه او سبوح قدوس است يعنى كه ذاتش منزه و پاك از هر محدوديت و نقص است پس از آن ، مقام صفات است بايد فهميد كه خود در عالم كه صفات او سالمند علمش از جهل وقدرتش از عجز سالم است و هر كس ‍ خود در عالم خويشتن مى داند كه تا چه حد به اين مطلب يقين دارد، كه البته اين خود، موازينى دارد كه به وسيله آن موازين قابل ادراك است از جمله آنكه گفته اند: المؤ من يرى يقينه فى علمه يعنى : مراتب يقين بنده مؤ من را از عملش مى توان ديد اما انسان در اين دو مرتبه از توحيد، يعنى توحيد ذات و صفات كمتر دچار خرابى وضعف اعتقاد مى باشد، بلكه بيشترين خرابى در زمينه توحيد افعال ، گريبانگيرش مى شود چون سلام را به شايستگى درك نكرده ، اين خرابيها پيدا شده است . برخى بر آنند كه شرك مشركين متوجه ذات حق نيست زيرا محال مى نمايد، كه انسانى با شعور، بتى را به دست خود بتراشد، و آنگاه بگويد: اين خالق من است بلكه آنان بتها را شفعاء خود مى دانستند، عمده خرابى اعتقاد آدمى در زمينه شك نسبت به سلامت افعال حق است انسان وقتى مى گويد: اللهم انت السلام يعنى : خداوندا! تو سلام هستى بايد به حال خود نگاه كند و ببنيد كه تو آيا او را در افعال خود سالم مى داند؟ آيا او راظالم نمى داند، و درافعال خود عادل مى شناسد؟ آيا افعال او را خالى از از نقص و عيب مى بيند يا آنكه به زبان خدا راعادل مى خواند و در قلب خويش او را ظالم مى داند؟ در اين زمينه ، افعال انسان ، شاهد عقايد او است اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم (451) يعنى : امروز مهر، سكوت بر دهانشان مى زنيم و دستهايشان با ما سخن مى گويند مقصود آن است كه آنچه به وسيله دستهايشان انجام دادند شاهد بر عقايدشان است كسى كه خداوند را در افعالش سالم بداند و يقين داشته باشد كه هيچ حركتى بى اذن او انجام نمى گيرد و همه به امر اوست ، ممكن نيست كه در برابر ابتلاء به وقايع و حوادث عالم در سويداى قلب ، خوش كراهت و ناخرسندى احساس كند، و نسبت به آن ها چون و چرا نمايد؛ زيرا كه يكى از اركان اربعه ايمان ، رضا است ، و دنيا محل امتحان است و اين مطالب برهانى و وجدانى است .
انسان داراى رزق ظاهرى و باطنى است از سوى خداوند و به وسيله امورى مثل تنگى معيشت و از دست دادن سلامت و امنيت و يا مشاهده ترقى كسانى كه مساوى و يا پست تر از او بوده اند، امتحان مى شود تا معلومش ‍ گردد كه آيا در قلب او رضايت يا كراهت است ؟ اگر قلبا راضى باشد داراى صفت رضا است ، و اگر قلب راضى نباشد، اما به زبان بگويد راضيم و كراهت خود را اظهار نكند داراى مرتبه صبر است وقتى انسان قلبا راضى بود، از سلامتى قلب برخوردار است . پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ابدا حرف (لو) (452) را به كار نمى برد. يعنى : گفتن اينكه اگر چنين مى كدرم ، چنان مى شد پرهيز كرد زيرا در گفتن حرف لو ايراد به كار خداوندو عدم رضايت به خواست او پنهان است اگر بنده ، خداوند را وكيل مى داند، بايد به او اعتماد كند. و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم (453) مشركون يعنى : بيشتر آنان به خداوند ايمان نمى آورند مگر آنكه در عين حال مشركند آرى اغلب مردم در افعال ، براى خدا شريك قرار مى دهند، و هر يك از ايشان را در تصور باطل ، صدها خدا است . و اين شرك را دو صورت خفى و آشكار است . گفتن ليت (454) نيز همانند گفتن لو به شرك نهان ملوث است و اگر آدمى به كار و بار خود دقيق شود و حساب اعمال خود را بكند، مى يابد كه هر روز چه ميزان به شرك آلوده شده است . ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط(455) اعمالهم يعنى چون نسبت به آن چه كه خداوند فرو فرستاده است ناخرسندند، پروردگار نيز اعمال آنان را تباه و بى فايده ساخت . حضرت عيسى عليه السلام كورى را ديد كه علاوه بر كوى ، مبتلا به فلج و جذام بود و در عين حال حمد و شكر خدا مى كرد. عيسى عليه السلام پرسيد: ديگر براى چه حمد مى كنى ؟! عرض كرد: زيرا كه خداوند مرا از بسيارى گرفتاريها كه ديگران به آن ها مبتلا هستند، نجات داده است حضرت عيسى پرسيد: نعمتى را كه خداوند به تو داده است كدام است ؟ عرض كرد: خداوند متعال نعمت معرفت خويش را به من عطا فرموده است ملاحظه مى شود كه اين شخص ابدا نظر به جزئيات نداشت و مى دانست كه اگر همه نعمت ها باشد و معرفت نباشد گويا كه هيچ چيز نيست . آنگاه حضرت عيسى عليه السلام دست بر او كشيد و او از تمام امراض ظاهرى شفا يافت . پس معلوم شد كه اگر بنده اى بر خداى خود، ايراد و اعتراض نكند، روى آنرا دارد كه بگويد: اللهم انت السلام يعنى خداوندا! تو از هر نقص ، و از هر عيب منزهى .
در آن هنگام كه ملائكه پروردگار، حضرت ساره را به آوردن فرزندى پسر بشارت دادند گفت : الد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا (456) يعنى : آيا من صاحب فرزند مى شوم با آن كه زنى پير و فرسوده ام و اين شوهرم نيز مردى سالمند است ؟ خطاب رسيد كه چون در كارها ترديد مى كند، چهارصد سال اولاد او را معذب خواهم كرد ملاحظه مى شود كه كار بسيار سخت و راه بسى باريك و دشوار است .
انسانى كه درصدد است كه به پروردگار عرضه دارد: انت السلام بايد ذات و صفات و افعال او را قولا و فعلا و قلبا سالم بداند اين تنگى قلب است كه اسباب تنگى كار مى شود. فلا و ربك لايؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (457) يعنى : قسم به پرروردگارت كه هرگز ايمان نمى آورند، تا آنگاه كه ترادر اختلافات ميان خويش حكم قرار دهند و علاوه نسبت به قضاوت و حكم تو احساس سختى و تنگدلى در خويشتن ننموده و در برابر تو تسليم باشند. از اين رو در امور تشريعى نماز مانند امور تكوينى نبايد نسبت به حكم خدا و پيغمبر، وقتى كه با تمايلات نفسانى ما موافق نيست ، در قلب خود احساس مخالفت كنيم . انسان بايد بداند كه آنچه هست ونيست تماما از ناحيه خدا است . اشخاصى كه راضى به افعال خدا بودند وقتى بلا مى آمد، در نهايت سرور به استقبال آن مى شتافتند آنچنانكه به استقبال نعمت مى رفتند. اين كملات عمار ياسر است كه مى گفت : خدايا اگر بدانم كه رضاى تو در آن است كه در دريا غرق شوم و يا به آتش بسوزم ، چنين خواهم كرد .همين عمار بود كه در ابتداى اسلام آوردنش كه هنوز حكم فاصدع بما تؤ مر (458) يعنى : آنچه راكه بدان ماءمور شده اى آشكارا گوشزد كن نازل نگرديده بود، همراه با پدر و مادرش به وسيله مشركين شكنجه مى شد در آفتاب سوزان آنها را برهنه و بر تنشان زره مى پوشاندند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وقتى بر آن ها مى گذشت و آنان را به اين حال مى ديد در حقشان دعا مى كرد وآنان صبر كردند تا به مقامات رفيع رسيدند. در زمان خلافت عثمان بعضى از منكرات او را نوشته و به دست عمار دادند وى آن نوشته را نزد عثمان برد اين كار از سوى عمار كه در ابتداء امر غلامى بيش نبود، سخت گران آمد و گفت : كار تو به جايى رسيده است كه به من اعتراض مى كنى ؟ آنگاه به غلام خود دستور داد تا عمار را مضروب سازد وآن دژخيم پست با چكمه خويش چنان لكد محكمى به آن مرد خدا نواخت كه بيهوش گرديد چون اين خبر به عايشه رسيد، در حاليكه پاره اى از لباس پيغمبر صلى الله عليه و آله و يك تار موى مبارك آن حضرت را در دست داشت ، از خانه بيرون آمد و خطاب به مردم گفت : اى مردم ! لباس پيغمبر هنوز نابود نشده است كه با صحابه او چنين مى كنند. عمار كسى است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله سه بار بشارت بهشت به او داد و فرمود: فرقه باغيه تو را خواهند كشت در جنگ صفين او آنچنا تعجيل داشت كه به حضرت شاه اولياء عرض كرد: همين فردا به نبرد پردازيم اماآن امام زاهد فرمود: ما را در جهد با اهل قبله ترديد است در جريان جنگ صفين شبانه چند نفر از لشكر معاويه به نصيحت گوئى او آمدند اما فايده ى نكرد در ميدان جنگ به هر طرف كه عمار حركت مى كرد، تمام صحابه پيامبر نيز به پيروى از و به همان سو روى مى كردند. بالاخره در اين جنگ ، عمار به وسيله نيز عمر و عاص از پاى درآمد. حضرت امير عليه السلام بر بالينش حاضر شد و فرمود: هر كس كه در مصيت عمار آه نكشد از اسلام نصيب ندارد در حين بنرد وقتى تشنگى بر عمار غلبه كرد زنى كاسه شيرى براى او آورد، عمار گفت : اين آخرين روزى من در اين دنياست زيرا كه پيغمبر فرمود: آخرين غذاى تو شير است بعد از آن كه عمار به شهادت رسيد اميرالمؤ منين عليه السلام بر سرش حضور يافت و با افسوس فرمود: تو پشت على بودى ! تو دست على بودى ! و آنگاه به دست مبارك ، سر او را از زمين برداشته و بر روى زانوى خويش نهاده و به اين اشعار تخلى ترنم فرمود:
الا يها الموت الذى لست تاريك

ارحنى فقد افنيت كل خليلى

اراك بصيرا بالذين احبهم

كانك تنحو نحو هم بدليل

يعنى : اى مرگ كه مرا از تو گريزى نيست ، اينك كه همه عزيزان خويش را از دست داده ام مرا راحت كن اى مرگ چنان مى بينم كه گوئى تمام افرادى را كه محبوب من هستند مى شناسى و مى پندارى كه با نشانه سراغ ايشان مى روى .
در حقيقت ، امام عليه السلام ، به زبان شعر مى فرمود: بعد از عماز زندگى برمن تلخ است . پس از آن فرمود: هيچگاه نشد كه سه نفر در نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله شرفياب شوند مگر آنكه نفر چهارم باشند، مگر آن كه نفر پنجم عمار بود، قاتل و سب كننده عمار هر دو در آتش ، جهنم خواهند سوخت . سپس فرمود: تا جسد او را به خيمه مخصوص خود، منتقل ساختند. چون چشم مبارك امام به محاسن خون آلود عمار افتاد، ابيات زير را زمزمه كرد:
و ما طيبة تسبى القلوب بطرفها

اذا التفت خلنا با جفانها سحرا

با حسن ممن كلل السيف وجهه

دما فى سبيل الله حتى قضى صبرا

در اين جنگ فرق عمار شكاف برداشت ، و تارك مبارك اميرالمؤ منين عليه السلام نيز به شمشير ابن ملجم شكافته شد و محاسن مبارك آن حضرت به خون سرش رنگين شد. ياعلى ! اين رباعى را تو درباره عمار فرمودى و گفتى كه هر كس در مصيبت عمار آه نكشد، بهره اى از اسلام ندارد، پس چگونه است حال كسى كه در مصيبت تو آه نكشد؟ اميرالمؤ منين عليه السلام خود بر جنازه عماز نمازگزارد و به دست مبارك خود او را به خاك سپرد، اما چه حالى داشت حضرت سيد الشهداء عليه السلام وقتى كه به بالين فرزنش على اكبر عليه السلام آمد، در حالى كه فرق او شكافته شده بود؟ جوانى كه بيش از هر كس به پيغمبر صلى الله عليه و آله شباهت داشت . وقتى آن حضرت به جسم مجروح پسر نظر افكند، فرمود: على الدنيا بعدك العفا يعنى آيا ممكن است چشمى كه به فرق شكافته و بدن پاره پاره جوان هجده ساله اش بيفتد ديگر به دنيا نظر كند؟ آنگاه سر خونين فرزند دلبند را به دامن گرفته و خون از صورت و پاك كرد و فرمود: فرزندم ، تو اكنون از اندوه دنيا راحت يافتى ولى پدرت غريب و تنها هنوز در دنيا باقى است عمار چون از صحابه پيغمبر صلى الله عليه و آله بود همينكه وفات يافت نگذاشتند، شب به صبح برسد، و شبانه او را دفن كردند، اما لشكر عمر سعد، ابى عبدالله صلى الله عليه و آله را مجال ندادند، تا جوانش را از زمين بردارد. الا لعنة الله على القوم الضالمين .

مجلس پنجم :
بسم الله الرحمن الرحيم
و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما سلام يكى از اسماء حسنى است كه انسان مكلف است لفظ و معناى آنرا بياموزد، و مفهوم سلامت را در ذات وصفات و افعال خداوند آنچنان بفهمد، و وجدان نمايد كه به مقام شوق ومحبت نسبت به خداوند برسد، يعنى يكى از مراتب و مقامات احصاى اسماء در او پديد آيد. اين اسم ، با اسماء ديگر حق شريك است و نسبت به آنها زيادتى هم دارد. هر كدام از اسماء مظهرى از مظاهر خدا مى باشد كه به وسيله آنها پى به بذات خداوند مى توان برد، و انسان مكلف است به هر مقدار كه برايش ميسر است ، متخلق به اخلاق الله شود و لقد كرمنا بنى آدم (459) يعنى : و به تحقيق ما زادگان آدم را گرامى داشتيم انسان بايد خود را به جائى برساند كه بتواند مظهر برخى از اسماء الهى شود اما نعوذبالله از اينكه كسى بتواند تشابه پيدا كند ماللتراب و رب الارباب يعنى : خاك را با رب الارباب چه قياس ؟ الفاظ از بيان مطالب قاصر است خدا علم ، دارد، مخلوق هم دارد، اما علم خالق كجا و علم مخلوق كجا؟ خداوند به انسان چنان قابليتيت بخشيده است تا بتواند مظهر اسماء الله شود كه برترى انسان نسبت به جانداران ديگر به خاطر همين قابليت است بايد دانست كه رابطه ميان عمل و صفات به گونه اى است كه اهميت عمل نسبت به صفات بسيار ناچيز است و به قايس مقدار نمك نسبت به كل اطعام مى باشد. پس مقام فضل كلا در تخلق باخلاق الله است تا به جائى برسد كه انسان در حقيقت مظهر تمام اسماء خدا شود، والله الاسماء الحسنى (460) يعنى : اسماء نيكو متعلق به خداوند نيكو است : كه مراد، ائمه عليهم الصلوة و السلام اند. و اين مرحله يعنى تخلق به اخلاق الله ، يكى از مراحل احصاء اسماء حسناى حق مى باشد.
همانطور كه گفته شد اسم سلام بر باقى اسماء خدا زيادتى دارد؛ به اين معنى كه خداوند در ذات و صفات و افعال خود نقص ندارد و از هر عيب منزه و مبرى است ؛ از اين رو اگر خداوند همه افراد را به خاطر اعمالى كه كرده اند عذاب كند، ظلم نكرده ، است . فقراتى از مناجاتى حضرت سجاد عليه السلام شاهد بر اين مطلب است ان تعذبنا فبعدلك و ان تغفر لنا فبضلك من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه يعنى : اگر ما را عذاب كنى به عدل رفتار كرده و اگر ما را ببخشائى به فضل خويش بخشوده اى هر كس كه در آن روز عذاب از او گردانده شود به تحقيق مشمول رحمت حق واقع شده است راوى عرض كرد: آيا اين سخن درباره شما نيز صحيح است ؟ حضرت فرمود: آرى ! درباره ما نيز چنين است .
از ابتداى حيات انسان در دنيا تا وقتى كه انسان جسر جهنم را پشت سر مى گذارد بايد خداوند به اسم مبارك خود كه سلام باشد انسان را امان دهد. از وقتى كه تخم حرص و حسد و كبر در دنيا كاشته شد و از آن طرف هم آن عدو بزرگ قسم خورد كه لاحتنك ذريته الا قليلا (461) يعنى به جز تعداد اندكى به تحقيق بر تمام فرزندان او تسلط و استيلاء خواهم يافت خود و جنودش دنيا راپر از كبر و حرص و حسد كردند به گونه اى كه قابيل برادرش ‍ هابيل را كشت ، خميره بشر چنان شدكه حيوانات از او گريزان شدند و حال آنكه قبل از آن با او ماءنوس بودند، آبها شور شدند و درختها تيغ بر آوردند و كار به جائى رسيد كه ديگر احتياجى به شيطان جنى نيست و شيطان انسى او را كفايت مى نمايد: چنانكه گفته اند:
زاهدى از كوه به صحرا گذشت

ديد عزازيل به دامان دشت

دل زغم وسوسه پرداخته

ديده ز تلبيس تهى ساخته

گفت به او زاهد صحرا نورد

از چه در اين باديه اى هرزه گرد

طبع تو آسوده ز وسواس چيست

اين قدرت كندى الباس چيست

ابليس پاسخ داد:
كز بركات علماى (462) زمان

فارغم از وسوسه اين و آن

يك تن از اين طايفه بوالهوس

از پى گمراهى كونين بس

بايد دانست كه عمده بلاها، بلاى دينى است وطينت اصلى انسان نيز خراب و آلوده شده است . انسان از ابتداى ولادت تا وقت مردن مبتلا است ، و خداوند كسانى را كه بخواهد نجات دهد با اسم سلام به آن ها امان مى بخشد وحشت انگيزترين مواطن سه ، موطن و مقام است مقام اول ، مقام ورود به دنيا است كه خانه مصيبت و غم و اندوه و مشقت و آزمايش و بلا است . به اين سبب گفته شده است كه ابتداى تولد در گوش طفل اذان واقامه گويند تا از شر شيطان محفوظ بماند، وكام او را از تربت بردارند تا محبت اهل بيت پيغمبر عليهم السلام در دل او زياد شود، و در نتيجه از شر شيطان در امان باشد، پس خداوند كسانى را كه بخواهد مورد ترحم قرار دهد در اين اولين مقام آنها را به وسيله اسم سلام ها از بلاها امان مى بخشد. والسلام على يوم ولدت (463) يعنى : سلام بر من در آنروز كه متولد شدم . موطن يا مقام دوم ، مرتبه مرگ است كه آخرين منزل دنيا و اولين منزل آخرت مى باشد. كلا اذا بلغت التراقى و قيل من راق و ظن انه الفراق و التفت الساق بالساق (464)
يعنى : ملاكهم از يكديگر مى پرسند كه او كيست كه بايد روح او را بالا برد؛ آيا از اهل عذاب است يا از اهل رحمت ؟ و ظن انه الفراق مى بيند كه بايد دست از همه چيز بردارد. اين مرحله ميدان وسيعى است براى شيطان ، كه اگر ايمان در قلب آدمى ثابت نباشد، كارش خراب مى شود. در اين مواطن است كه شيطان خانه و باغ و اسب و زن و زيور و پول و امتعه را در نظر انسان جلوه گر مى سازد، و چون تا صفت بخل و حرص در انسان پديد نيايد اموال جمع نمى شود، شيطان با استفاده از اين صفات اموال را در نظر آدمى جلوه داده و به او مى گويد خداوند مى خواهد اينها را يك مرتبه از تو بگيرد. در اين حال است كه انسان بيچاره رويش به دنيا است و پشتش به خدا.
حيات خوش ممات خوش كسى راست

كه دنيا را به دنيادار بسپرد

تكلف گر نباشد خوش توان زيست

تعلق گر نباشد خوش توان مرد

و التفت الساق بالساق (465) يعنى :
شدت دنيا و شدت آخرت به يكديگر متصل شده و چشم و گوش بسته باز مى شود و آدمى از خواب بيدار مى گردد و اشخاص و اشياء ناديده را مى بيند، حال ديگر چه عقل و چه قلبى باقى مى ماند؟ ائمه عليهم السلام از هول مطلع به خدا پناه مى بردند: و اعوذ بك يا رب من هول المطلع بعضى از افراد هستند كه از ديدن ميت متوحش مى شوند، پس چه حالى خواهند داشت وقتى كه ملائكه آتشين را ببنند كه از چشم و گوششان آتش ‍ بيرون مى آيد. در اين ورطه و مقام دوم نيز خداوند با اسم سلام بندگان را حفظ مى كند و السلام على يوم اموت يعنى : سلام بر من باد در آن روز كه مى ميرم به مؤ منان و صالحان خطاب مى شود: بر آن ملائك سلام كن كه شما را در آن روز ترسى نيست تحيتهم يوم يلقونه سلام (466) يعنى : در آن روز كه او را ملاقات مى كنند تحيت و درود آنان سلام است . ملك الموت ابتدا سلام مى كند يعنى كه از براى تو امان است الذين تتوفيهم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعلمون (467)يعنى : چون فرشتگان از مردم پاك و منزه قبض روح كنند به ايشان خطاب نمايند: سلام بر شما باد! به خاطر اعمالتان به بهشت درآئيد. پس ‍ در اين مرحله نيز انسان براى امان يافتن محتاج به سلام است . موطن سوم ، در آن هنگامه اى است كه ملكى فرياد مى كند: اى استخوانهاى پوسيده و اى موهاى متفرق شده جمع شويد. ان زلزلة الساعة شى ء عظيم (468) يعنى زلزله روز قيامت ، امرى بزرگ است اجزاء همانند مغناطيس يكديگر را جذب خواهند كرد و پس از دميدن اسرافيل در صور، هر روحى به سوى بدن خويش مى رود. يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا (469) يعنى : واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت ؟ در آن ساعت آفتاب منكسف شود ونور رخشندگى از ستارگان برود: اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت (470) انواع و اقسام ملائكه عذاب مى آيند. يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها وترى الناس سكارى و ما هم بسكارى و لكن عذاب الله (471) شديد يعنى : روزى را خواهيد ديد كه از شدت آن ، مادران ، از فرزندان شير خوار خود فراموش كنند و بارداران از هول و هراس پچه بيندازند. مى بينى كه مردم به حالت مستى درآمده اند، و در حقيقت مست نيستند بلكه عذاب خداوند شديد است همراه هر كس ، دو ملك موكل است و جاء كل نفس معها سائق و شهيد و يوم يكون الناس كالفراش المبثوث (472) يعنى : روزى كه مردم همچون ملخهاى پراكنده باشند و خدا نكند كه عمل انسان بد باشد و جى ء يومئذ بجهنم يومئذ يتذكر الانسان و انى له الذكرى (473) يعنى : و در آنروز دوزخ پديد آورده شود، روزى كه انسان آنچه را كه انجام داده است به خاطر خواهد آورد و اين ورطه سوم وحشتناكتر از آن دو ورطه قبل است والسلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا (474) در اين موطن ، همه محتاج به اين سلام اند، كه امان خداوندى است سلام ديگرى نيز از جانب خداوند وجود دارد كه لذت آن قابل توصيف نبوده وسلامى مافوق آن وجود ندارد. در خبر است كه اعددت لعبادى الصالحين ما لاعين راءت و لااذن سمعت و لاخطر على قلب بشر يعنى : براى بندگان شايسته و صالح خود نعمتهائى را فراهم كرده ام ، كه هيچ چشمى آنرا نديده و هيچ گوشى آنرا نشنيده و بر قلب هيچ بشرى خطور ننموده است و در فقره اى از ادعيه آمده است : اللهم انت السلام و منك السلام و اليك يرجع السلام يعنى : خداوندا! تو سلامى و سلام از تو است و بازگشت سلام به سوى تو است چون ملائك به بهشت وارد شوند بر مؤ منين سلام كنند و فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين (475) و الملائكة يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار (476) يعنى : و درهاى بهشت گشوده شود و خازنان جنت به بهشتيان گويند: سالم بر شما، پاكان و پاكيزگانيد، حال به ب5j.در نزد آنان درآيند و گويند در برابر صبرى كه در دنيا كرديد، سلام بر شما باد كه چه نيكو فرجام منزل شما است .
دار دارالسلام است والله يدعوا الى دار السلام (477)يعنى : و خداوند بندگان خود را به سوى دارالسلام فرا مى خواند بعد از اين سلام ، ديگر جاى هيچگونه نگرانى نيست . زيرا تا قبل از اين سلام ، ترس وجود داشت كه مبادا بدائى واقع شود، اما اين سلام آخرين كه از آن در قرآن كريم به اين عبارت ياد شده است سلام قولا من رب رحيم (478) يعنى : سلام ، سخنى از پروردگار مهربان است : بشارتى است به اهل بهشت و به حقيقت امان يافتن از تمام بلاها است . حضرت موسى عليه السلام وقتى از طور و مكالمه و با حق تعالى بازگشت ، مدتها شنيدن سخن قوم را خوش نداشت ؛ زيرا كه سرمست سخن پروردگار خود شده بود.كسى نمى داند كه چه لذتى در كلام خدا است ، و اينكه گفته اند سوره يس قلب قرآن ست به خاطر آيه سلام قولا من رب رحيم است كه قلب يس مى باشد به وسيله اين سه اسم مبارك است كه خداوند بنده را امان مى هد و به او مى گويد: آسوده باش كه بعد از اين در سلامت به سر خواهى برد و اين جز به عنايت حضرت حق ميسر نيست . سحره بنى اسرئيل به يك عنايت به آن مرتبه رسيدند كه وقتى فرعون آنها را تهديد به بريدن دست و پا و آويختن به دار كرد گفتند: لاضير يعنى باكى نيست و اين بدان معنى است كه مقام محبت به خدا به حدى رسيده است كه قبول اينهمه اذيت نه تنها زيان و زحمت نيست ، بلكه در راه محبت او سراسر سود و راحت است در مقام محبت است كه انسان از چون و چرا ومشاجره باحق فارغ مى شود زيرا كه مشاجره با حق بدترين اقسام كفر است از اين رو است كه امام عليه السلام فرمود: بر در خانه ، خدا به آنچه كه اميد ندارى اميدوارتر باش . حضرت موسى عليه السلام به اميد آتش رفت لعلى ايتكم منهابقبس (479) يعنى : تا شايد براى شما از آن آتش ، اخگرى آورم اما به نور رسيد و به مرتبه عالى نبوت نائل شد.
وقتى حقيقت سلام در انسان متحقق شود، باطن آدمى از تمام صفات پليد شيطانى پاك و صفات رحمانى در او متجلى مى شود از اين رو كيفيت صفات هر كس نشان مى دهد كه او تا چه حد از معنى و حقيقت سلام ، بهره مند مى باشد يكى از اصحاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله سمرة بن جندب بود، او در خانه يكى از انصار نخلى داشت و به خاطر اين نخل ، گاه و بيگاه سر زده وارد خانه آن انصارى مى شد، صاحبخانه شكايت او را نزد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بردو هر چه حضرت به او تاءكيد كردند كه موقع ورود به خانه اجازه بگير و سرزده داخل مشو، نپذيرفت و حضرت به او فرمود: در مقابل اين يك نخل ، ده نخل بگير و از آن يكى صرف نظر كن ، باز هم قبول نكرد. ملاحظه مى شود كه بعضى از صفات در انسان هست كه حتى مجاورت با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و گزاردن نماز و جهاد با آن حضرت نيز در تغيير آن مؤ ثر واقع نمى شود، چنانكه حضرت صادق عليه السلام فرمود: ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلثة يعنى : پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله جز سه نفر، تمام مردم از دين خارج شدند درحجة الوداع ، ناقه پيغمبر صلى الله عليه و آله به چادر اصحاب مى رفت و اصحاب از روى تيمن و تبرك از آن حيوان ، پذيرائى مى كردند تا اينكه به چادر سمرة بن جندب رفت و سمره از شدت بخل با نيزه خود سر آن حيوان را مجروح ساخت . مرض بخل مثل آكله و خوره كه تدريجا تمام بدن را فاسد مى كند، بخل نيز روح آدمى را فاسد مى سازد. حضرت سجاد عليه السلام غالبا در مناجاتشان از صفت بخل ، به خداوند پناه مى بردند و نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: منشاء فساد قوم لوط، بخل آنها بود. زيرا شهر آنها بر سر راه بود و عابرين سبيل غالبا در آنجا توقف مى كردند به منظور قطع پاى عابرين ، عده اى تصميم گرفتند كه با آنان چنين عمل شنيعى را انجام دهند، و اين امر موجب شيوع فساد در ميان آنان شد سخن درباره سمره بن جندب و شدت خباثت او بود سمره در عهد حكومت معاويه با زياد بن ابيه والى كوفه وبصره دوستى تمام داشت و ابن زياد كسى است كه نهايت شدت و قساوت را نسبت به اصحاب على عليه السلام اعمال مى كرد.
سمره بن جندب پس از مرگ زياد، ملازم پسر او شد. وقتى كه ابن زياد در صدد تدارك واقعه كربلا بود، سمره در مسجد به منبر رفت و از آل ابى سفيان ، ستايش بسيار كرد و گفت : امير براى من نوشته است كه بر عطاياى لشكريان ، چند برابر بيفزايم ، و عملا نيز چنين كرد وقتى كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام وارد كربلا شد، سمره نامه اى براى آن حضرت نوشت و در آن ، توهين و جسارت بسيار به حضرت كرد، و امام عليه السلام پس از قرائت ، نامه را به دور افكند. اصحاب حضرت سيدالشهداء در كربلا محاصره شدند تصور كنيد اگر انسان در بيابان مخوفى باشد و از دور دو نفر سوار به تعجيل رو به سوى او آيند، چه حالى پيدا خواهد كرد؟ چه رسد به آنكه انسان در محاصره دشمن باشد و ساعت به ساعت بر تعداد آنان افزوده شود، تا آن كه تنها تعداد سوارهاى آنان به سى هزار برسد تمام آنان براى ريختن خون حضرت حسين بن على عليهما السلام آمده بودند. هر كس در اشعار آن حضرت تفكر كند مى فهمد كه آن بزرگوار چه حالى داشته اند، و تا چه حد از دنيا متنفر بوده اند. نقل شده است كه آن حضرت مكررا اين اشعار را زمزمه مى فرمودند:
يا دهر اف لك من خليلى

كم لك بالاشراق و الاصيل

من صاحب و طالب قتيل

و الامر فى ذاك الى الجليل

حضرت سجاد عليه السلام فرمود: شب عاشورا وقتى پدرم اين اشعار را دو سه بار ترنم فرمود، يقين كردم كه بلا نازل شده است . گريه گلويم را گرفت . عمه ام بالاى سرم بود و مرا پرستارى مى كرد او نيز با شنيدن اين اشعار احساس كرد كه بلا نازل شده است و پدرم اميد به حيات ندارد كه مى فرمايد: و كل حى سالك سبيل يعنى : هر موجود زنده اى پوينده راه (مرگ ) است و چون زنها رقيق القلب و كم طاقتند، عمه ام سربرهنه بنزد پدرم شتافت ، در حاليكه دامنش به پاهايش مى پيچيد، گفت : اى كاش ، مرگ زندگى را از من مى گرفت . اليوم مات جدى رسول الله صلى الله عليه و آله ، اليوم مات ابى عليه السلام ، اليوم مات امى عليه السلام ايوم مات اخى عليه السلام يا خليفة الماضين يعنى : اى جانشين گذشتگان در حقيقت امروز جدم رسول الله صلى الله عليه و آله رحلت فرمود، امروز پدرم عليه السلام وفات كرد، امروز مادرم عليه السلام درگذشت ، امروز برادرم امام حسن عليه السلام سايه از سرم برگرفت . همه آن ها كه رفتند تو را داشتم اما تو كه رفتى ديگر چه كنم و اشك در چشم آن حضرت حلقه زد آنگاه عرضه داشت : يا اخى ردنا الى حرم رسول الله صلى الله عليه و آله يعنى : اى برادر! ما را به سوى حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله بازگردان ،. حضرت فرمود: هيهات لوترك القطالنام يعنى : چه آرزوى دورى ؛ آخر اگر صياد دست از مرغك بردارد، در آشيانه خود مى ماند. عمه ام چون اين عبارت شنيد، گريه گلويش را گرفت و سيلى بصورت خود زد و گريبانش را دريد و فريادى زد و بيهوش شد. امام او را به هوش آورد و تسلى داد و موعظه كرد و به او فرمود: اى خواهر! جدم و پدرم و مادرم همه از من بهتر بودند و مردند، همه اهل سماوات و ارضين خواهند مرد، پس از من صورت مخراش و موى پريشان مكن و صبر پيشه كن ! تمام مواعظى را كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به حضرت فاطمه عليه السلام نموده بود، حضرت سيد الشهداء عليه السلام به حضرت زينب عليه السلام تكرار كرد، جز آن كه نفرمود مجلس نوح بر پا مكن ، زيرا مى دانست كه اين قوم شرير نخواهند گذاشت كه آن ها گريه كنند، چه رسد به آنكه مجلس نوحه برپا كنند. حضرت زينب عليه السلام به وصيت برادر عمل نمود و صبر كرد مگر در يكجا كه عصمت صغرى دختر كبراى على عليه السلام طاقتش طاق شد و ديگر نتوانست صبر كندو بى اختيار نعره واحسيناه از او برخاست و آن وقتى بود كه در مجلس يزيد پليد چشمش به سر برادرش در درون طشتى كه در سفره شراب نهاده شده بود افتاد، در حاليكه يزيد پليد با چوب خيزران دندانش شريفش را مى آزرد با ديدن اين صحنه بود كه فرياد واحسيناه ! و قلباه ! يابن محمد المصطفى يابن على المرتضى يا بن مكة و منى از زينب عليه السلام برخاست . اى برادر! اكنون كار به جائى رسيده است كه لب و دندانى را كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مكرر مى بوسيد و با چوب خيزران بكوبند! و آنچنان ناله نمود كه اهل مجلس به گريه درآمدند. راوى گفت : صوتها تحرق القلوب يعنى : ناله محزون او قلبها را آتش مى زند. الا لعنة الله على القوم الظالمين .

مجلس ششم :
بسم الله الرحمن الرحيم
و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما حضرت صادق عليه السلام فرمود: سلام اسمى است از اسماء خداى تعالى كه آنرا در ميان مخلوق به وديعه نهاده است تا در ميان خود آنرا استعمال كرده و از اين راه به معنى و حقيقتش برسند. از آنجائى كه همه اشياء، حتى زمان و مكان نسبت به انسان داراى جنبه هاى مختلف خير و شر مى باشند، لذا خداوند با وديعه نهادن اسم مبارك خود در ميان مردم ، خواسته است كه انسان به وسيله اين امس مبارك خود را از شرور حفظ نموده و مضار اشياء را دفع كند و آنگاه به جلب منافع آنها بپردازد. حتى در زمان ، و مكان نيز خير و شر وجود دارد، مثل ساعات بد كه انسان بايد از افعال خاصى در آن ساعات احتراز كند در حديث وارد شده است كه شخصى در روز جمعه خدمت امام عليه السلام رسيد و آن حضرت پرسش فرمود: آيا دعاى واجب امروز را خوانده اى ؟ عرض كرد: خير. حضرت دعائى را به او تعليم فرمود كه مضمون فقره اول آن چنين است السلام عليك ايها اليوم الجديد الميمون المبارك الذى جعله الله عيدا لاوليائه يعنى : سلام بر تو اى روز جديد فرخنده و پربركت ! روزى كه خداوند آنرا براى اولياء خود عيد قرار داد.. همچنين در ماه مبارك رمضان چقدر سلام وارد شده است از جمله در دعاى وداع آن ماه و نيز در شب قدر سلام هى حتى مطلع الفجر (480) يعنى : اين شب تا صبحگاهان همه رحمت و سلامت است . نيز سلام بر خورشيد و ماه در ادعيه وارد شده است : السلام عليك ايها الشمس الطالع يعنى : سلام بر تو باد اى خورشيد سربرآورده و اما در مورد سلام بر حيوانات ، در خبر است كه شخصى سوار بر اسب در راهى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ملاقات كرد و سلام عرضه داشت .: حضرت در پاسخ گفت : السلام عليكما يعنى : سلام بر هر دوتايتان . آن شخص عرض كرد: من يك نفر هستم . حضرت فرمود: من به تو و اسبت سلام كردم . بنابراين بر هر چيزى كه انسان نسبت به آن اميد خبر دارد بايد سلام كند از آن جمله ، به ملائكه مستحفظ منزل نيز بايد سلام كرد.
چنانچه مذكور شد امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند براى امان از شرور موجودات اسم مبارك خود را در ميان به وديعه نهاده است . حال اگر بخواهى كه به حقيقت سلام برسى و آن معنى را كه خداوند در اين اسم مبارك قرار داده است دريابى ، مقدمه اى دارد كه ابتدا بايد آنرا به جاى آورى . آن مقدمه آن است كه ابتدا خود را سالم بدارى . زيرا كه تمام امور مربوط به يكديگر است . انسان بايد اول نفس خود را سالم كند، تا بركت سلامت نفسش به ديگران برسد، والا فاقد شى ء نمى تواند معطى آن شى ء باشد. اگر انسان به خودش رحم نكرد ديگر هيچكس از او توقع رحم نمى تواند داشت و اگر هم رحمى از ائو به ظهور رسد به ندرت و بر حسب اتفاق خواهد بود و براى سالم داشتن نفس خودبايد دين خود را سالم كنى كه دين تو و صوم و صلوة و زكوة و حج تو نزد پروردگار از تو شكايت نكنند. علاوه بر اين عقل تو نيز بايد از گزند نفس تو سالم باشد، زيرا كه عقل از اعظم نعمت هاى الهى نسبت به بنده است ، چنانكه خطاب به عقل فرمود: بك اعاقب و بك اثيب يعنى : به وسيله تو بندگان را عقاب مى كنم و ثواب مى بخشم . اساسا بندگى خدا به وسيله عقل ميسر مى شود و مدار ثواب و عقاب ، بهشت و دوزخ و تمام خيرات دنيا عقل است . عقل نور عظيمى است كه اگر نباشد به منزله آن است كه ديگر هيچ چيز نيست . سالم داشتن عقل آن است كه او را از منصبش كه مرتبه نبو باطنى است معزول نكنى زيرا كه خداوند او را بر تمام اعضا و قوا به ويژه قواى غضبيه و شهويه حاكم قرار داده است پس تو نيز بايد در حاكميت او را تاءييد كنى و معين او شوى و حكومت او را مسلم داشته باشى . كلمه عقل از عقال است و همانگونه كه حيوان چموش را عقال مى كنند تا كم كم حركاتش را اصلاح نمايند، تو نيز بايد قواى خود را مطيع عقل نمايى و اگر خداى ناكرده آنرا اسير قواى غضبيه و شهويه خود كنى ، هر آينه آنرا از سلامتش خارج نموده و زيان تامى به آن رسانيده اى . حضرت امام صادق عليه السلام به هشام فرمود: يا هشام من اظلم نور فكرته بطول امله و ظرائف حكمه بفضول كلامه و نور عبرته فقد، اعان على هدم عقله يعنى : هر كس ‍ كه رخشش نيروى فكرى خويش را در كدروت آرزوهاى دور و دراز به تاريكى كشاند وظرائف حكمتش را با سخنان زائد و بى حاصل ضايع كند و نور عبرت و پند آموزيش رابه وسيله كلام فضولش خاموش سازد، به حقيقت ، در نابودى عقل خويش كمك كرده است از اين رو انسان در حين تكلم بايد متكلم حكمت آميز باشد و زبانش ، سخنان انبياء و اولياء و صالحان را بازگو كند وهمينكه به كلمات لغو مشغول شد قطعا زبانش از ذكر خدا و كلمات انبياء باز مى ماند. پس انسان بايد پيوسته مراقب خويش ‍ باشد، و اگر عقل را عمارت نمى كند لااقل به ويرانيش كمك نكند. آدمى بايد قلب خود را سالم بدارد، يعنى آنرا مزين به صفات حميده كند و از صفات رذيله ناشى از غضب و شهوت ، مانند بخل و حسد و بلكه از همه عيوب پاك و پيراسته سازد، علاوه بر اين ، جوارح را نيز بايد از معصيت سالم بدارد زيرا كه ظلمت معصيت ، قلب را تاريك مى كند. آنچنان كه بخل و حرص و حسد تاريكش مى سازد حق تعالى مى فرمايد: ظلمات بعضها فوق بعض (481) يعنى : ظلمتهائى كه بعضى از آن بر روى بعضى ديگر انباشته شده است . پس شايسته است كه آدمى به هنگام موت و تسليم روح خويش به ملك الموت ، سلامت باشد كه در صورت عدمت سلامت اگر هزار سال ، بر افعال خود گريه كند كم كرده است كسى كه بر خود رحم نكند به ديگرى چگونه رحم خواهد كرد. تو بايد بدانى كه دست و پاى وگوش و زبانت براى چه خلق شده اند، و اگر آن ها را در غير مورد خود صرف كنى آنها را در حقيقت از سلامت انداخته اى . جائى كه اين همه شر از انسان عاصى به خودش برسد، چه جاى توقع كه به ديگرى خيرى برساند. از بيچاره اى كه در تمام مدت عمر يك سلام حقيقى به كسى نكرده است ، انتظار رساندن سلامت به ديگران بى مورد است و اگر خداوند به تو توفيق داده كه3T3Ttéگêبرد، م5J.نزد او دو ملك رقيب و عتيد حاضرند. حضرت سر به زير انداخت و گريست . آنگاه فرمود: اگر ملائكه ندانند، عالم السر و الخفيات آگاه است ، و همين هم بس است .
پس اگر انسان اگر بر انجام خيرات قادر نيست لااقل شرور را از خود دفع نمايد. آدمى چون نتواند سخن نيكو و مفيد بگويد، لااقل سكوت پيشه كند. گويند انسان به هنگام تكلم از دو حال خارج نيست ، يا سخن ناروا مى گويد و بدكار است ، يا به گفتار نيك خود نيكو كار. اما در صورت سكوت ، پيوسته نيكوكار محسوب است . و هديناه النجدين (486) يعنى : ما او را به سوى هر دو راه هدايت كرديم و اخبار بسيار درباره ارض كربلا وارد شده است كه انسان در اين سرزمين ، زبان به سخن لغو نگشايد. به فرشتگانى كه براى نصرت حضرت سيدالشهداء عليه السلام موكل شده بودند، خطاب شد كه مواظب زوار آن حضرت باشيد و آنان را استقبال و مشايعت كنيد، ملائكه چون به آسمان روند، حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن درباره زائرين حضرت سيدالشهداء پرسش مى كند. ملائكه عرض مى كنند كه آنان صداى مرا نمى شنوند. حضرت مى فرمايند: به وسيله بالهاى خود آنها را بپوشانيد. همينكه چشم حضرت فاطمه عليهاالسلام به ملائكه حافظ كربلا مى افتد، صيحه اى زده و بيهوش مى شود. هزار پيغمبر و هزار صديق و هزار شهيد با آن بزرگوار در گريه و زارى مساعدت مى كنند و مصاحب آن بزرگوارند. شخص مصيبت زده همينكه ديد اهل مجلس با او مصاحبند و در گريستن با او همراهى مى كنند، مسرور مى شود. در اين حال ملائكه آسمان نيز گريان مى شوند در اين هنگام حضرت رسول صلى الله عليه و آله تشريف مى آورند و حضرت فاطمه عليها السلام را تسلى مى دهند و وعده مى فرمايند كه از قاتلين مى خواهند كه براى آنها تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام را سوقات ببرند. اين مطالب تماما قابل تاءمل است . بايد ديدكه جهت گريه چيست ؟ باوجود روايح طيبه اى كه در بهشت است ، حورالعين چرا تربت كربلا را طلب مى كنند؟ اين تربت به چه كار آنان مى آيد؟ و حال آنكه آنان نه مريض مى شوند و نه خوفى دارند كه بخواهن به وسيله اين تربت دفع ضرر نمايند وقتى حفظ كربلا براى حورالعين تربت و سوقات مى برند، بوى تربت كه به مشام حضرت فاطمه سلام الله عليها مى رسد آن حضرت به گريه مى افتد. آيا عصر عاشورا مصادف شد با صعود ملائكه به آسمان اول و حضور حضرات ائمه عليهم السلام و حضرت فاطمه عليها السلام و خواندن نامه اعمال كوفيان تا حضرت فاطمه (س ) بشنوند كه در يك نامه آمده است : اى حسين ! اگر عالم را آب فراگيرد به تو آب نخواهيم داد و در نامه ديگر نوشته شده است كه : كار را بر حسين تنگ كنيد كه از دين خدا بيرون رفته است وآن حضرت بشنود كه در صحيفه حضرت سيدالشهداء عليه السلام آمده است كه آن حضرت فرمود: اى مردم ! اگر مى خواهيد مرا بكشيد لااقل جرعه آبى به من بدهيد كه جگرم از تشنگى كباب است . واى به حال بى بى اگر شنيده باشد كه آن حضرت مى فرمود: اى قوم ! اگر به زعم شما من گناهكارم اين طفل ، ششماهه من كه گناهى نكرده است ، لااقل جرعه آبى به او دهيد. واى اگر فاطمه عليهاالسلام شنيده باشد كه حرمله چنان تيرى بر گلوى آن طفل زد كه از پشت گردنش ‍ خارج شد و حضرت سيدالشهداء عليه السلام او را بلند نمود و عرض كرد: خداوندا! فرزند من از بچه ناقه صالح كمتر نيست واى از آن دم آخر كه زبان در دهان حضرت خشك شده بود الا لعنة الله على القوم الظالمين .

مجلس هشتم
بسم الله الرحمن الرحيم
و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما در مجلس سابق گفته شد كه اگر كسى بخواهد به فوائد سلام برسد بايد خود را سالم كند و كمترين مراتب سالم كردن نفس آن است كه انسان از ناحيه زبان و چشم و گوش و ساير جوارح صدمه اى براى مخلوق خدا نداشته باشد و خلق خدا از او آسوده باشند كه گفته اند: المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه يعنى : مسلمان كسى است كه ساير مسلمانان از دست و زبان او آسوده و در امان باشند. و اين مطلب بسيار مشكل است ، البته اگر قلب سالم و درست باشد، كار در باقى اعضاء وجوارح بسيار سهل است چرا كه قلب به منزله سلطان و فرانرواى تن است و سلامت فرمانده ، سلامت فرمانبرداران را نيز به سهولت تاءمين مى كند. والناس على دين ملوكهم .
اما اگر قلب سالم نشد باتكلف بسيار بايد اعضاء و جوارح را سالم كرد و اين هم كارى بس عظيم و دشوار است . ولى اشكال براى اشخاصى است كه ملتفت نشوند، ليكن اگر آدمى متوجه و آگاه به فوائد سلام باشد رنج كار براى او سهل مى گردد و هر صدمه اى براى او راحت جلوه خواهد كرد. زيرا چنين شخصى طالب ورود به دارالسلام است . ان المتقين فى جنات و عيون ادخلوها بسلام امنين و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين ، لايمسهم فيها نصب و ما هم منها بمخرجين (492) و ازلفت الجنة للمتقين غير بعيد، هذا ما توعد ون لكل اواب حفيظ من خشى الرحمن بالغيب و جاء بقلب منيت ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود (493) يعنى : جايگاه اهل تقوى باغها با نهرهاى جارى است و به آنان خطاب شود كه با كمال سلامت و امنيت به بهشت درآئيد. ما دلهاى ايشان را از كدورت و كينه و حسد و هر خلق ناپسند، پاك و پيراسته ساخته ايم تا برادرانه و در روى يكديگر بر تختهاى بهشتى قرار گيرند. هيج رنج و زحمت در جنت به آنها نرسد و هرگز از آن سراى جاويد، اخراج نگردد.
بهشت را براى اهل تقوا نزديك آرند. اين همان بهشت موعود است كه براى همه بندگانيكه به خداوند پناه برده و نفس خويش را از ناشايست و حرام نگهداشته اند، مقرر گرديده است . براى آن بنده اى كه از خداوند رحمن در باطن و نهان پروا داشته و با قلب خاشع به سوى او باز آمده است . اينك در نهايت سلامت به بهشت درآئيد كه امروز، روز جاودانگى است و هر گاه انسان به اين حقايق ايمان داشته باشد، توجه به اين مقامات و نعمت ها موجب آسانى را خواهد گرديد.
روايت شده است كه : المؤ من نفسه منه فى تعب و الناس منه فى راحة يعنى : مؤ من كسى است كه نفس او از سوى او در رنج و تعب است و مردم از دست او آسوده و راحتند. يكى از معانى اين حديث آن است كه اشتغال به امر آخرت مانع است كه مؤ من به مردم و آزار مردم ، توجه داشته باشد. زيرا ممكن نيست كه انسان در آن واحد مشغول به دو كار باشد، و اگر هم احيانا مبتلا به معاشرت مردم شد ابدا صدمه اى از او به ديگران نمى رسد و او قابل ارشاد و هدايت مردم مى باشد. چنانكه به سيد ابن طاووس عليه الرحمة گفتند: بيا و در مجلس خصومت بنشين و فصل خصومت كن تا خير توبه مردم برسد. سيد فرمود: من مدتى است كه به يك مرافعه مبتلا شده ام و هنوز نتوانسته ام در آن دعوى به فصل خصومت دسترس يابم . پرسيدند: آن كدام مرافعه است ؟ فرمود: مرافعه عقل و نفس عقل مى گويد: تمام حركات و سكنات و افعال و اقوال و احوال انسان بايد براى خدا باشد، و نفس و هواى نفس مى گويد: تمام اين ها بايد براى دنيا باشد، و عقل زير بار او نمى رود و من آنچه خواسته ام كه نفس را زير بار عقل ببرم و مطيع او كنم در اين مدت عمر هنوز نتوانسته ام ، كسى كه از يك مرافعه كه متعلق به خود اوست به اين نحو عاجز باشد، چگونه مى تواند به فصل خصومات مردم بپردازد؟ برويد و كسى را پيدا كنيد كه خود را از اين خصومت فارغ ساخته و نفس را مطيع عقل نموده باشد.
به اين ترتيب اگر انسان موفق شد كه نفس را مطيع عقل كند و به اين مقام رسيد داخل در دارالسلام شده است . پس انسان بايد با اشارات و تلويحاتى كه در اخبار است ملتفت و با اداى سلام شخص ، ذاكر به اسم خداى تعالى شده و در زمره ذاكرين داخل شده است كه ماءمور به آن مى باشد: يا ايها الذين امنوا و ذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا (494) يعنى : اى كسانيكه ايمان آورديد خداوند را فراوان ياد كنيد و او را صبح و شام تسبيح نمائيد ثواب اهل ذكر نيز براى چنين كسى است . فايده ذكر آن است كه شيطان را از انسان دور مى گرداند. چنانكه در حديث طويلى آمده است : حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه حقيقت مطالب بر او منكشف بود، مى فرمايد: شخصى از امت خود را ديدم كه شياطين ، او را احاطه كرده بودند و همينكه به ذكر خدا مشغول گرديد، شياطين متفرق شدند. ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون (495) يعنى : وقتى گروهى از شياطين به مردم پرهيزگار، نزديك شده و با آنها تماس مى گيرند، آنان خدا را ياد مى كنند و به بركت ذكر پروردگار، آگاهى و بينش خواهند يافت .
شيطان همانند صيادى كه مترقب صيد است ، هميشه مراقب انسان است كه او را غافل از ذكر خدا ببيند و او را به دام اندازد. و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين (496) يعنى : هر كس از ياد خداوند رحمت غفلت نمايد، شيطانى را بر او مستولى مى كنيم كه همگام و هم نفس او باشد و مراد از كلمه نقيض تخليه است يعنى او را به خود وا مى گذاريم ، و اين ادنى مرتبه غفلت است زيرا بعد از آنكه شيطان بر انسان مسلط شد، او را نسبت به ذكر خدا بى توجه و فراموشكار مى سازد و چون انسان خدا را فراموش كرد، خداوند نيز انسان را از شمول رحمت خاصه خويش محروم مى كند كه از آن در اين آيه كريمه به فراموشى خداوند تعبير شده است : استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله (497) نسواالله فنسيهم (498) يعنى : شيطان بر آنان مسلط شد آنگاه ياد خداوند را از دل آنان برد. خدا را فراموش كردند، پس خداوند نيز آنان را فراموش كرد تا كار به جائى رسيد كه : ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم (499) يعنى : خداوند، بر قلبه و گوشهاى آنان مهر نهاد و در برابر چشمانشان پرده كشيده ، و براى آنان عذابى بزرگ است پس معلوم شد كه ظهور و وصول به تمام مراتب تدريجى است . مثلا در ابتدا اگر انسان از اندك عقلى كه دارد متابعت كند و بر وفق امر او اعمالش را به جا آورد، عقلش روز به روز، قوت مى يابد و هر چه عقلش ‍ بيشتر شد عمل خيرش زيادتر مى گردد و هكذا الى اخر كه گفته اند: بالعقل يستخرج غورالحكمة و بالحكمة يستخرج غورالعقل يعنى : به وسيله عقل عمق و حقيقت حكمه و به وسيله حكمت عمق حقيقت عقل به دست مى آيد چنانكه خداوند مى فرمايد: و اتقوا الله و يعلمكم الله (500)يعنى : نسبت به حق تعالى تقوى پيشه كنيد تا خداوند عالم و آگاهتان سازد به تقوى ، علم زياد مى شود و به علم تقوى افزون مى گردد و هكذا يكون سلسله الصعود و ايضا هكذا يكون سلسلة النزول يعنى : سلسله صعود و نزول به همان منوال است انسان در ابتدا اندكى از ذكر خدا غافل مى شود آنگاه هواى نفس بر او غلبه مى كند و اعمال نيكش كم مى شود و هر چه عمل صالحش كمتر شود، غفلت او بيتشر مى شود و هر چه غفلتش ‍ افزون گردد، طاعتش كمتر و هوى و هوسش بيشتر مى شود. تا آنكه بالاخره خدا را بالكل فراموش مى كند. استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله (501) يعنى : شيطان بر آنان مسلط شد و آنان را نسبت به ذكر خداوند دچار فراموشى ساخت پس فوائد ذكر خدا بسيار است ، بلكه هر كسى حاجتى كه داشته باشد به سنخ آن حاجت اگر به اسمى از اسماء الله مشغول شود، آن حاجت برآورده مى شود، مثلا اگر عزت خواست به ذكر العزيز اگر دولت خواست به ذكر الغنى و اگر علم خواست به ذكر العليم الحكيم و اگر صفاى باطن خواست به ذكر القدوس و هكذا به ساير اسماء مشغول شود، تا مطلوبش حاصل گردد. يكى ديگر از فوائد سلام آن است كه علاوه بر آن كه انسان خود ذاكر نام خداوند، مى شود سبب مى گردد كه ديگرى نيز متذكر نام خدا شود. هستند احيانا افرادى كه ديدار و سخن آنان سبب ذكر خدا مى شود. چنانكه از حضرت عيسى عليه السلام پرسيدند: من نجالس ؟ قال : من يذكركم الله رؤ يته يعنى : با چه كسى همنشينى كنيم ؟ فرمود: با آن كس كه ديدارش شما را به ياد خدا بيندازد. نقش نگين حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام اين بوده است طوبى من ذكرالله لاجله و ويل لمن نسى الله لاجله يعنى : خوشا به حال آن كسى كه به وسيله او خداوند ياد شود و واى بر آن كسى كه به واسطه او خداوند فراموش گردد.
فايده ديگر سلام آن است كه گوينده آنرا داخل در قائلين به قول سديد مى نمايد: يا ايهاالذين امنوا الله وقولو قولا سديدا يصلح لكم اعمالكم و يغفر لكم ذنوبكم و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما (502) يعنى : اى كسانيكه ايمان آورده ايد از خا بپرهيزيد و سخنى به صواب گوئيد تا خداوند اعمال شما را اصلاح كند و گناهان شما را بيامرزد، و كسى كه خدا و رسولش را اطاعت كند، حقا به رستگارى عظيمى نائل شده است و در اخبار، قول سديد به ذكر خدا تفسير شده است ، و مراد از قول حسن و قول طيب كه در آن ، آيات و اخبار است همه ذكر خدا مى باشد. اليه يصعد الكلم الطيب (503)يعنى : سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى روند.
يكى ديگر از فوائد اسلام آن است كه كبر و كينه و حسد را از آدمى مى زدايد، زيرا القاء سلام موجب مى گردد كه شخص فكر كند كه طرف ، با او در صلح و سلم و صفاست و به اين ترتيب ، كينه اى اگر از او به دل داشته باشد، رفع مى گردد، علاوه ، اين خود، خاصيت اسم سلام است ، كه اين حالات و صفات را دفع مى كند. چنانكه حضرت عيسى عليه السلام فرمود: سلام اگر در ميان مردم كم گردد، كينه و كبرزياد مى شود و همچنين سلام ، سبب پيدايش محبت و سرور در دل بندگان خدا خواهد شد. گفته اند التحبيب نصف العقل يعنى : ايجاد محبت و دوست يابى ، نيمى از عقل است .
انسان بايد بعضى از آداب سلام را بداند، و از جمله آداب سلام آن است كه شخص در هنگام ملاقات ابتدا به سلام كند، و هر قدر مقام شخص رفيع و طرف مقابل وضيع باشد، ابتدا به سلام كند. چنانكه در حديث شمائل و فضائل رسول صلى الله عليه و آله كه اول ما خلق است و در شاءن او است : لولاك لما خلقت الا فلاك (504) يعنى : اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريدم چنين آمده است كه آن حضرت هميشه ابتدا به سلام مى فرمود. نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: آن كس به خدا و رسول نزديكتر است كه ابتدا به سلام كند. ايضا در حديث ديگر وارد شده است كه صد حسنه براى سلام مهيا شده است و نود و نه حسنه آن براى كسى است كه ابتدا به سلام كند و يك حسنه آخر براى پاسخ دهنده مى باشد و در حديث ديگر هفتاد حسنه براى سلام ذكر شده است كه شصت و نه حسنه براى مبتدى به سلام و يك حسنه براى جواب دهنده خواهد بود. پس اگر در معاملات دنيوى معامله اى داراى نود و نه منفعت و معامله ديگر، تنها يك منفعت داشته باشد، شرط عقل نيست كه آدمى بدون عذر و مانعى از معامله نخستين صرفنظر كرده و به معامله دوم روى آورد، همچنين است حال در اين معامله معنوى و الهى يا ايهاالذين امنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤ مون بالله ورسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلك خير لكم ان كنتم تعملون (505) يعنى : اى كسانيكه ايمان آورده ايد آيا به تجارتى راهنمائيتان كنم كه شما را ازعذابى دردناك رهائى بخشد؟ به خدا و رسول او ايمان آوريد و در راه خدا با اموال و نفوس خود جهاد و كوشش كنيد، كه اگر مى دانستيد، چنين تجارتى از هر كار ديگر براى شما نيكوتر است ، حال اگر كسى ، با ابتداء به سلام نسبت به ديگرى كه به تصور باطل ، خود را برتر از او مى بيند، به مضمون آيه شريفه و دستور پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با نفس استيلا طلب ، جهاد كند، در حقيقت نفع ، اين تجارت بزرگ را درك كرده است . همچنانكه اگر كسى از ابتداء به سلام كبر ورزد و بابخل درسلام از آن سود بزرگ محروم شود، از آن گروه است كه خداوند فرمود: و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى ، فسنيسره للعسرى (506) يعنى : و اما آن كس كه بخل ورزيد و خود را بى نياز پنداشت و نيكى را تكذيب كرد، پس به زودى او را دچار سختى و عسرت خواهيم ساخت حال اگر كسى با تصديق و ايمان به آن دستور خير، به آن عمل نكند، حقا بايد در زمره سفها محسوب گردد. سعادتمند كسى است كه علاوه از تصديق و ايمان به آن عمل كرده و خود را مشمول اين آيه شريفه سازد: فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسينسره لليسرى (507) يعنى : اما آنكس كه از مال خود بخشيده و تقوى پيشه ساخته و نيكى را تصديق كرد، به زودى كارها را بر او آسان خواهيم ساخت روايت شده است كه وقتى ملكى به زمين نزول كرد. شخصى را ديد كه بر در خانه اى ايستاده است از او پرسيد كه براى چه كارى اينجا ايستاده اى ؟ گفت : آمده ام كه سلامى به صاحبخانه كنم . ملك پرسيد: آيا حاجتى به او دارى ؟ گفت : نه پرسيد: آيا به او بستگى دارى ، گفت : گفت : نه پرسيد پس براى چه مى خواهى به او سلام كنى ؟ گفت : محض اخوت ايمانى مى خواهم به او سلام كنم .آن ملك گفت : بشارت باد ترا كه من رسول خداوندم . خداوند مى فرمايد: تو مرا زيارت كرده اى من تو را از غضب خويش ايمن نموده و بهشت را بر تو مباح كردم و در حديث است : ابخل الناس من بخل بالسلام يعنى : بخيل ترين مردم كسى است كه در سلام كردن بخل بورزد و سنت است كه آدمى در هر درجه كه باشد به ديگران در هر مرتبه كه باشند سلام كند. اگر كسى به مجلسى وارد شود و سلام نكند، حق دعوت ندارد، و اگر سوال كرد حق جواب ندارد. شخصى بر حضرت سيدالشهداء عليه السلام وارد شد و سؤ الى كرد، حضرت فرمودند: چرا سلام نكردى ؟ السلام قبل الكلام يعنى : قبل از شروع سخن بايد سلام كرد. سابقا در ميان اعراب چنين رسم بود كه هر كس سلام مى كرد، امان مى يافت .
بايد دانست كه فضيلت سلام كردن در صورتى است كه طرف متقابل ، مستحق سلام باشد، ولى اگر خباثت او به مرتبه اى رسدكه اگر ديگر استحقاق سلام نداشته باشد، سلام به او داراى فضيلتى نيست ، چنانكه غريب شهداء، حضرت مسلم بن عقيل ، وقتى وارد مجلس ، ابن زياد شد سلام نكرد. آن حضرت واقعا غريب بود. در مسجد، هنگام شب وقتى كه از نماز فارغ شد با وجود آنكه قبلا: جمع كثيرى با او بيعت كرده بودند، يك نفر نبود كه راه خانه را به او بنمايد، و در نتيجه در كوچه هاى كوفه سرگردان و حيران حضرت سيدالشهداء عليه السلام درباره او به اهل كوفه نوشته بودند: برادرم و پسر عمويم را به سوى شما فرستادم : ثقتى من اهل بيتى يعنى : فرمود: مورد اعتمادى از اهل بيتم . ابن زياد حصين بن نمير را ماءمور كرد تا در شهر منادى ندا كند كه : واى بر اهل كوچه اى كه مسلم از آنجا عبور كند و خبرش را نياورند! واى بر خانه اى كه مسلم در آنجا باش و نيايند خبر دهند! در آن صورت آن خانه را بر سر اهلش خراب خواهند كرد. هنگام شب كه حضرت مسلم از مسجد بيرون آمد سرگردان بود و نمى دانست كجا برود همچنان مى رفت كه رسيد به پيرزنى كه بر در خانه اش منتظر پسرش ايستاده بود. حضرت مسلم از او آب خواست او نيز آب آورد. حضرت مسلم آب نوشيد و همچنان ايستاد پيرزن پرسيد: اى مرد تو كيستى كه به خانه خود نمى روى ، در حاليكه شهر دچار آشوب است ؟ حضرت مسلم فرمود: من منزل و ماءوايى ندارم ، آيا ممكن است امشب مرا در خانه ات منزل دهى ؟ پيرزن پرسيد: تو كيستى ؟ فرمود: من مسلم به عقيل هستم پيرزن حضرت مسلم را در منزل خود پناه داد. تا آنكه پسر ملعونش به خانه آمد و متوجه شد كه مادرش به يكى از اطاقها زياد رفت و آمد مى كند. از مادرش پرسيد كه در آن اطاق كيست ؟ و مادرش بعد از گرفتن عهد و ميثاق فراوان فاش نمود كه او مسلم است . آن ملعون شب را صبح كرد و صبحگاهان به در خانه ابن زياد رفت و به طمع پول ، موضوع را با محمد بن اشعث كه نسبتى نيز با او داشت در ميان گذارد. حضرت مسلم نشسته بود و مشغول خواندن تعقيب نماز صبح بود كه شنيد بيرون از خانه صداى سم مركب و قعقعه سلام مى آيد. فهميد كه براى دستگيرى او آمده اند. يك نفر غريب در خانه ! نه اسبى ، نه ياور و معينى ! توكل بر خدا كرد و ازخانه بيرون آمد و يك تنه به محاربه با آن جمع برخاست ، تا آنكه به عجز آمدند. محمد بن اشعث كسى را نزد ابن زياد فرستاد و از او مدد خواست . اين زياد پيغام فرستاد كه : واى بر تو! من تو را به جنگ بيش از يك نفر نفرستادم . پس چه ميكنى اگر تو را به جنگ بزرگتر از اينها بفرستيم (يعنى سيدالشهداء عليه السلام محمد بن اشعث پاسخ فرستاد كه : آيا گمان ميكنى مرا به جنگ يك نفر از بقالهاى كوفه فرستاده اى ؟ تو مرا به جنگ يكى از شيرهاى عرب روانه كرده اى ! با وجود آنكه ابن زياد افراد ديگرى را به كمك محمد بن اشعث فرستاد باز هم نتوانستند، حضرت مسلم را دستگير كنند. لذا از روى بامها شروع به پرتاب سنگ به سوى او كردند. دسته هاى نى را آتش مى زند و بر روى سر مباركش ‍ مى انداختند. بالاخره بكربن حمران ضربتى به صورت مباركش وارد آورد به نحوى كه لب آن حضرت جدا شد. آنگاه چون ديدند چاره او نمى شود، او راامان دادند. حضرت مسلم دست از جنگ كشيد اما آن طايفه كوفى بى حميت نه به قاعده اسلام عمل كردند و نه بر قاعده اعراب جاهلى استوار ماندند. آن حضرت را بر استر سوار نموده و شمشيرش را از كمرش ‍ باز كردند. حضرت مسلم اعتراض كرد و فرمود: واى بر شما! پس چه شد امان شما؟ اما آنها اعتنائى ننموده و آن حضرت را به همان وضع به دار الحكومه ابن زياد بردند ابتدا او را در صحن حياط نگهداشتند تا اذن بگيرند. چون آن حضرت ساعتها جنگيده بودند عطش بر او غلبه كرده بود. ناچار طلب آب كرد. خبيثى آنجا بود وگفت : اين آب چقدر سرد گوارا است ، اما از اين آب نخورى تا آب حميم را بخورى ! آن خبيث چقدر قسى القلب بود. حضرت به او فرمود: تو به آن آب اولى هستى عمربن حريث در آنجا حاضر بود. دستور داد آب آوردند. قدح آبرا به لب 5j.نيامدم مگر آنكه جسد مسلم و هانى را در بازار ديدم . خدا لعنت كند ابن زياد را كه به هيچ يك از وصاياى حضرت مسلم عمل نكرد. و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون .

مجلس نهم :
بسم الله الرحمن الرحيم
و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما پيش از اين لطايف و نكات آيه شريفه اى كه خداوند در آن صفات عبدالرحمن را ذكر فرموده است ، بيان شد. در آيه شريفه مزبور دو صفت براى بندگان خدا ذكر شده بود: يكى آنكه : عبادالرحمن الذين يمشون على الارض هونا (508) يعنى : بندگان خداوند رحمن كسى هستند كه مشى آنان در زمين ، به آرامى و در كمال تذلل و انقياد است . و صفت دوم ، آن كه : اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (509) يعنى : چون مقابل مخاطلب نادان قرار گيرند، سلام كنند حال كه ايشان با جاهلان ، چنين باشند، به طريق اولى با عاقلان در مقام صلح و تسليم خواهند بود.
سپس يازده آيه بعد نيز در بيان صفات بندگان خدا است والذين يبيتتون لربهم سجدا و قياما و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما انا سآءت مستقرا و مقاما و الذين اذا انفقوا النفس التى حرم الله الا بالحق و لايزفون و من يفعل ذلك يلق اثاما يضاعف له العذاب يوم القيمة و يخلد فيه مهانا. الا من تاب و امن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما و من تاب و عمل صالحا فانه يتوب الى الله متابا و الذين لايشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا كراما. والذين اذا ذكروا بايات ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذريتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما (510) يعنى : كسانيكه شب را در سجده و قيام براى پروردگار خويش سپرى كنند، آنان كه گويند: پرروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان كه عذاب آن ، سخت مهلك و پايدار و دوزخ ، بدجايگاهى است و آنان كه به هنگام انفاق نه اسراف كرده و نه بخل ورزند، بلكه طريق اعتدال و ميانه را برگزيده اند، و آنانكه شرك نورزيده و در برابر خداوند، معبود ديگرى نخوانند، و انسانى را كه خداوند جز به حق كشتن آنرا حرام نموده است به قتل نرسانند، و زنا نكنند و آن كسى كه چنان كند، گناهكار است و عذاب و را در روز قيامت ، دو چندان مى باشد و در آنجا براى هميشه خوار و ذليل خواهد بود. مگر آن كس كه به سوى حق باز گردد و ايمان آورد و عملى صالح انجام دهد، كه در اينصورت ، خداوند، اعمال بد ايشان را به نيكى ها و حسنات ، مبدل خواهدساخت و خداوند آمرزنده و مهربان است و هر كس كه توبه كند وعمل صالح و شايسته انجام دهد، بدون ترديد به سوى حق باز مى گردد و از بندگان خداوند رحمن آنانند كه به دروغ شهادت نمى دهند و چون به كار لغو و مردم هرزه بگذرند و بزرگوارانه درگذرند. آنانكه چون نشانه هاى پروردگارشان ، را بيادشان ، آورند، از روى نابينائى و ناشنوائى او راسجده و تسبيح نكنند، و آنانكه در دعا گويند: پروردگارا زنان و فرزندان ما را مايه روشنائى چشممان قرار ده و ما را پيشواى پرهيزگاران گردان .
آنگاه خداوند على اعلى در مقام اجر آنان مى فرمايد: اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما (511) يعنى : آنان به خاطر صبر و شكيبائيشان بر طاعت خداوند منزلى از بهشت پاداش خواهند گرفت و با آنان در جنت با تحيت و سلام برخورد خواهد گرديد، و جاودانه در بهشت خواهند بود، كه جايگاه و مقام نيكوئى براى آنان است در اينجا خداوند جواب سلام آنها را مى دهد و به آنان سلام مى كند، زيرا كه خداوند در مقابل عملشان به آنان جنين وعده داده است . ارى هر كس كه به آداب سلام عمل كرد و داخل در دارالسلام شد، خداوند به او سلام مى رساند. و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين (512) يعنى : و اما اگر از اصحاب يمين (ياران سمت راست ) بود، پس بشارت باد او را كه در نهايت سلامت و امنيت از هر رنجى است . و اذا جاءك الذين يؤ منون باياتنا فقل سلام عليكم (513) يعنى : وچون آنان كه به آيات و نشانه هاى ما ايمان دارند، نزد تو آيند، بگو، سلام بر شما بنابراين انسان بايد خود را در آن جماعت داخل كند، كه پيغمبر صلى الله عليه و آله ماءمور به سلام كردن ، به آنها شد و هر كس كه به آيات خدا ايمان آورده و به مقتضاى آن عمل كند، سلام بر او است .
ديگر از آداب سلام ، افشاء آن است . چهار چيز است كه تمام افراد در برابر آن مساوى اند و هيچ فرقى ميان مؤ من و كافر و صالح و فاسق در اين چهار چيز گذارده نشده است . يكى از آن ها رعايت امانت است ، هر چند كه امانت گذرانده كافر و خارجى و يا ناصبى باشد. حضرت سجاد عليه السلام فرمود: اگر فرزند ابن ملجم شمشيرى را كه به وسيله آن پدرش حضرت امير عليه السلام را ضربت زده بود نزد من امانت گذارد و سپس مطالبه كند به او رد خواهم كرد. نيز فرمود: اگر شمشير خنجرى راكه به وسيله آن حسين عليه السلام را شهيد كرد نزد من امانت گذارند و بعد مطالبه كند به او رد خواهم كرد و فرمودند: به كثرت نماز و روزه شخص مغرور و فريفته نشويد، كه آنها از جمله عادت است و انجام آن اسباب شهرت و معاش دنياى شخص و تركش موجب مرض است . بلكه شخص را به وسيله راستى گفتار و اداء امانت امتحان كنيد. عبدالله بن ابى يعفور كه يكى از ثقات جليل القدر است به وسيله شخصى كه نزد حضرت صادق عليه السلام مى رفت خدمت آن حضرت سلام رسانيد. حضرت صادق عليه السلام فرمودند: بر تو و او سلام باد، و بدان كه آنچه موجب تقرب على عليه السلام در نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله شد صدق گفتار و اداء امانت بود حضرت رسول صلى الله عليه و آله چقدر به صفت امانت مشهور بودند به طوريكه هيچكس در امانت آن حضرت شكى نداشت ، و حتى در نزد كسى امانت گذارد نزد آن حضرت مى گذاردند. و حكمت آنكه در هنگام هجرت حضرت امير عليه السلام را در مكه گذاشتند آن بود كه حضرت امانات مردم را به صاحبانشان رد كند، و تا سه روز منادى ندا مى كرد كه هر كس امانتى نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله داشته است بيايد و بگيرد. البته امانت داراى دو معناى ظاهرى و باطنى مى باشد. معناى ظاهرى آن همان است كه در كتب فقهيه با شرايط آن مذكور است ، كه گفته اند: حين المطالبه ، بدون عذر، بايد به صاحبش رد شود، و حتى گفته اند: تقاص در امانت نيست . چنانكه شخصى خدمت امام عليه السلام عرض كرد: سلطان نزد من مال مى نهد و من مى دانم كه خمس شما را نمى دهد. حضرت فرمودند: ما را به او رد كن به معناى باطنى امانت وجود، حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليهم السلام است . آيه مباركه انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فاءبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا (514) يعنى : ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم و آنها را از برداشتن آن امتناع كردند و از آن ترسيدند، و انسان اين امانت را پذيرفت و بر دوش كشيد، كه بدون ترديد انسان موجودى بسيار ستمكار و جاهل است تفسير به پيغمبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت بزرگوار آن حضرت شده است . دائره امان بسيار وسيع است و در آنچه خداوند به بنده خود داده است ، غالب معاملات را در مورد آنها انجام داده است . بعضى را ويعه نهاده است . برخى را بخشيده است و در آنچه كه بخشيده است و نيز با بنده در مقام بيع و شرى برآمده است . ان الله اشترى من المؤ مننى انفسهم و اموالهم بان الهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون وعدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك الفوز العظيم (515) يعنى : خداوند در مقابل بهشت جانها و اموال مؤ منين را از آنان خريدارى مى كند، به اينكه در راه خدا ستيز كنند، و بكشند و كشته شوند، كه اين وعده اى حق است كه در تورات و انجيل و قرآن به مؤ منين داده شده است .
پس بشارت باد شما را به فروش و معامله اى كه نموديد، و آن رستگارى بزريگ است . گاه به نحو وديعه و به منظور تصرف خاصى كه تماما بايد به امر حق باشد نعمتى را در اختيار انسان قرار مى دهد اللهم اجعل نفس ‍ اول كريمة و وديعة تسترجعها منى و دائعك عندى و متعنا باسماعنا و ابصارنا و اجعلها الوارثين منى يعنى خداوند! اولين وديعه بزريگ كه از ميان ودايعى كه نزد من است خواهى گرفت ، نفس و جان من باشد، و ما را از گوشها و چشمهايمان بهره مند، ساز و آنها را وارث من قرار ده .
يكى از نعمتهاى خداوند آن است كه به هنگام مرگ قوى و اعضاء انسان به حال خود باشند، و اول چيزى كه از انسان گرفته ميشود نفس انسان باشد و قوا واعضاء و جوارحش وارث نفس شوند. انسان بايد تضرع بسيار كند كه خداوند به وقت مردن ابتدا قوايش را نگيرد انسان نبايد در اين قوا و جوراحى كه خداوند نزد او به امانت نهاده است خيانت كند، بلكه هر تصرفى كه در آن ها ميكند، بايد به امر خدا باشد. و خداوند كه اين همه امر به رد امانت فرموده است خود اولى به رد امانت است ، اگر از بنده امانتى نزد او باشد. لهذا گفته اند كه وقتى انسان حالتى خوش دارد خوب است عقايد خود رانزد خداوند ذكر كرده و به امانت به او بسپارد تا در وقت مردن به او رد كند، و اين از كارهاى بزرگ است . پس در رعايت امانت صالح و فاسق و شريف و وضيع مساوى اند.
دوم از چيرهائى كه مؤ من و كافر و صالح و فاجر در آن مساويند، نيكى به والدين است خداوند در چند جا از قرآن كريم نيكى نسبت به والدين را همطراز و عدل توحيد قرار داده است . و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما اف و لاتنهرهما و قل لهما قولا كريما و اخفض لهماجناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربياتى صغيرا (516) يعنى : پروردگارت چنين فرمايد كه جز او را نپرستيد و به والدين خويش احسان كنيد اگر يكى يا هر دوى آنها در نزد تو به سن كهولت رسيدند و به آنان تندى سخن مگو و ايشان را از خود مران و با آنان سخنى نيكو و شريف بر زبان آور و بالهاى فروتنى و خضوع را از روى رحمت و محبت براى آنان بگستران ، و بگو: پروردگارا همانگونه كه مرا در حاليكه طفل خردسالى بودم پرورش دادند و بزرگ كردند تو نيز آنان را مورد رحم و ملاطفت خويش قرار ده . پسانانس ابدا نبايد در هيچيك ازامور با پدر و مادر خود مخالفت كند، مگر در معصيت خدا كه استثناء شده است . در تمام امور، قلب ولسان و جوارح انسان بايد از پدر و مادر اطاعت نمايد. در اين رابطه اجمالا چهار مقام و مرتبه وجود داد كه دو مقام آن در رضا و دو مقام ديگر در عقوق است . مرتبه اول رضا آن است كه انسان در تمام طول حياتش نسبت به پدر و مادر مثل روز تولدش ‍ باشد يعنى همچنانكه روز تولد در برابر پدر ومادر از خود هيچ راءيى نداشته است تا روز مردن نيز در برابر آنها از خود هيچگونه راءيى نداشته باشد، بلكه تسليم صرف باشد. مرتبه دوم رضا آن است كه اگر چه ازخود ميل داشته باشد، اما به مجاهده بسيار آن را از خود دور كند و راءى خود را تابع راءى آنان قرار دهد: مرتبه سوم كه اولين مرتبه عقوق است آن است كه نسبت به آنان مثل شريك باشد يعنى از خود راءى داشته باشد و با آنها بنشيند و گفتگو كند و راءى خود را با راءى آنها بسنجد و آنگاه هر كدام را نافع ديد بر اساس آن رفتار نمايد. چهارم آن است كه هيچگاه مطابق راءى آنها رفتار نكند، مگر به ندرت و آنهم وقتى كه راءى آن ها مطابق با راءى خودش باشد، موضوع عقوق مثل ساير گناهان نيست . اگر شخص مرتكب زنائى يا غيبتى شد، يك گناه بيشتر در نامه اعمال او نمى نويسند. اما اگر عاق پدر و يا مادر شد، تا حلاليت حاصل نشده است هر روز گناهكار است .
سومين چيزى كه همه افراد در آن مساويند، وفاى به عهد است . در قيامت درباره گروهى خطاب مى رسدكه آنها را داخل بهشت كنيد زيرا وفاى به عهد نموده اند.
چهارم افشاء است نسبت به نيك و بد. دختر طائى را وقتى اسير شده بود خدمت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بردند. عرض كرد: من دختر بزرگ قوم بودم پدرم اطعام مى كرد وافشاء سلام مى كرد. حضرت پرسيدند پدرت كه بود: عرض كرد: حاتم . حضرت فرمودند: او را از ميان اسرا بيرون برند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اطفال هم سلام مى كردند و مى فرمودند: پنج چيز است كه بعد از من بايد بماند، و خود مادام العمر آنها را ترك نكنم : بر الاغ برهنه سوار شوم ، و بز را به دست خود بدوشم ، و كفشم را به دست خود وصله كنم و با خادم خويش غذا بخورم و افشاء سلام نمايم . پيغمبر صلى الله عليه و آله به سر بريده نيز سلام مى كرد، انبياء سابق هم چنين مى كردند. زمانى كه يزيد خبيث حكم كرد كه در خرابه شام خيمه زدند و سر مبارك حضرت ابى عبدالله عليه السلام را در آنجا قرار داد تا چهل نفر را به عنوان موكل و محافظ آن خيمه گمارد. يكى از آنان مى گويد: شبى بسيار بد حال بودم و خوابم نمى برد. تمام رفقايم شراب خورده بودند و مست شده و خوابيده بودند. در اثناء شب ، ناگاه شنيدم كه شخصى دو بيت شعر خواند كه مضمونش آن بود كه : گريه كن بر آن سر... و هاتف ديگر جوابش را گفت من مظطرب شدم . ناگاه صيحه عظيمى برخاست و هاتفى آواز داد كه ، اى آدم فرود آى ! ديدم حضرت آدم صفى الله وارد خيمه شد و ايستاد و عرض كرد: السلام عليك يا اباعبدالله لعن الله قاتلك سپس ‍ مشغول نماز شد. مضطرب شدم . قدرى طول نكشيد كه ندا آمد: يا نوح ! آدم سلام كرد، تو هم بيا و سلام كن ! نوح داخل چادر شد و عرض كرد: السلام عليك يا اباعبدالله سپس پهلوى آدم جاى گرفت و مشغول نماز شد. بار سوم حضرت موسى را ندا كردند. او هم آمد و پس از اداى سلام به كنارى رفت و مشغول نماز شد. آنگاه حضرت رسول صلى الله عليه و آله با حضرت عيسى وارد شدند و سلام كردند. جبرئيل بر آن حضرت ظاهر شد و عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله اگر بخواهى عالم را زير و رو مى كنم . حضرت قبول نكردند. سپس اضطرابى عظيم پديد آمد و آنگاه شخصى با شمشير برهنه و همراه او جمعى از ملائك كه هر يك شمشيرى به دست داشتند ظاهر شده و هر كدام بر سر يكى از محافظين خيمه رفته وآنها را كشتند. يكى از آنان به سوى من آمد كه گفتم : يامحمد اغثنى يعنى اى محمد صلى الله عليه و آله مرا درياب ، و حضرت فرمودند: با او كارى نداشته باشيد! لارحمك الله . صبحگاهان اين خبر را به يزيد دادم ، و او گفت : اگر كسى را از اين واقعه خبر دهى تو را هلاك خواهم كرد. آنگاه كسانى را فرستاد كه گودالى كندند و اجساد خبيث آنها را دفن كردند. الا لعنة الله على القوم الظالمين .

موضوع قفل شده است