لاَ إِکرَاهَ فِي الدِّينِ ؟

تب‌های اولیه

23 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
لاَ إِکرَاهَ فِي الدِّينِ ؟

خداوند در قرآن میفرماید: لاَ إِکرَاهَ فِي الدِّينِ. یعنی که در پذیرش و قبول دین، اجبار و اکراهی نیست. این بدین معنیست که هر کس آزاد است که دینی داشته باشد و یا هیچ دینی نداشته باشد و چون خداوند هرکس را در قبول و یا رد دین آزاد گذاشته، پس هیچ کس حق تعرض و مجازات شخص کافر یا مشرک را ندارد.

1) آیا این آیه مجوزی برای بی دینی است؟

2) اگر خداوند اجازه تعرض به کفار و مشرکین را صادر نکرده، پس چرا در جای دیگری از قرآن دستور به قتل کفار و مشرکین داده است؟




=====================================
===============
متاسفانه اکثر کسانی که استناد به این آیه می کنند و خود را مجاز می دانند که براحتی دین را کنار بگذارند، احتمالا ادامه آن را نشنیده اند:
====================================================

لاَ إِکرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَن يَکفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (بقره / 256)

اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَالَّذِينَ کفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ أُولئِک أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (بقره / 257)


------------------------------------------------------------------------------------------------
در قبول دین، اکراهی نیست. زیرا راه درست از راه انحرافی، روشن شده است بنابراین، کسی که به طاغوت (بت و شیطان، و هر موجود طغیانگر) کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست. (بقره / 256)

خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند، آنها را از ظلمت ها، به سوی نور بیرون می برد. (اما) کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوت ها هستند، که آنها را از نور، به سوی ظلمت ها بیرون می برند، آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند. (بقره / 257)

====================================================
پس خداوند راه راست و راه انحرافی را به ما نشان داده و اختیار در انتخاب این راه ها را نیز به ما واگذار کرده و اینجاست که فرموده در قبول و یا عدم قبول دین اجباری نیست. و در ادامه آیه فرموده که هر کس که ایمان بیاورد به دستگیره محکمی چنگ زده که گسستن برای آن نیست و کسی که کافر شود آتش میعادگاه جاودانی اوست.
پس این آیه مجوزی برای بی دینی نیست.

====================================================

====================================================
حالا اگر خداوند مجوزی برای آزار و قتل مشرکین و کفار صادر نکرده چرا در جایی دیگر از قرآن دستور به قتل کفار و مشرکین داده است؟
====================================================

خداوند میفرماید:

لَا يَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوکُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوکُم مِن دِيَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (ممتحنه / 8)

خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که (کافر و مشرک هستند ولی) در امر دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمی کند، چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.(ممتحنه / 8)


====================================================
پس یکی از شرایطی که باعث میشود مسلمان مکلف به قتل شخص مشرک و کافر شود این است که آن شخص، پیکار در دین با مسلمانان داشته باشد. پس اگر در دین با مسلمانان پیکار نکرد، مسلمانان ملزم هستند که به آن شخص نیکی کرده و با عدالت رفتار کنند.
====================================================

در غیر این صورت خداوند میفرماید:

وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَکمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (بقره / 190)

فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّي إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ ... (محمد / 4)

------------------------------------------------------------------------------------------------
و در راه خدا، با کسانی که با شما می جنگند، نبرد کنید، و از حد تجاوز نکنید، که خدا تعدی کنندگان را دوست نمی دارد. (بقره / 190)

و هنگامی که با کافران (جنایت پیشه) در میدان جنگ رو به رو شدید گردن هایشان را بزنید، و (این کار را همچنان ادامه دهید) تا به اندازه کافی دشمن را در هم بکوبید ... (محمد / 4)

اصولا اسلام در سه مورد به قدرت نظامى توسل مى‏جسته است:
1- در مورد محو آثار شرك و بت پرستى، زيرا از نظر اسلام بت پرستى دين و آيين نيست بلكه انحراف، بيمارى و خرافه است و هرگز نبايد اجازه داد جمعى در يك مسير صد در صد غلط و خرافى پيش روند و به سقوط كشانده شوند، لذا اسلام بت پرستان را از راه تبليغ به سوى توحيد دعوت كرد و آنجا كه مقاومت كردند متوسل به زور شد بتخانه‏ها را در هم كوبيد و از هر گونه تظاهرى به نام بت و بت پرستى جلوگيرى كرد تا اين بيمارى روحى و فكرى به كلى ريشه كن گردد، و آيات قتال با مشركين مانند آيه 193 سوره بقره و قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ:" به كارزار با مشركين ادامه دهيد تا آنكه شرك از روى زمين برافتد." نظر به همين موضوع دارد و بنا بر اين هيچگونه تباين و تضادى بين آيه مورد بحث و اين آيات نيست تا سخن از نسخ پيش آيد.
2- در برابر كسانى كه نقشه نابودى و حمله به مسلمانان را مى‏كشند دستور" جهاد دفاعى" و توسل به قدرت نظامى داده شده است و شايد بيشتر جنگهاى اسلامى در زمان پيامبر ص از همين قبيل باشد به عنوان نمونه جنگ احد- احزاب- حنين- موته- و تبوك را مى‏توان نام برد.
3- براى كسب آزادى در تبليغ زيرا هر آيينى حق دارد به طور آزاد به صورت منطقى خود را معرفى كند و اگر كسانى مانع از اين كار شوند مى‏تواند با توسل به زور اين حق را به دست آورد.

برای مطالعه بیشتر میتوانید به این آدرس مراجعه کنید.
pasokhgoo.ir/node/28397

به نظر من آنچه در آیه مورد بحث به آن اشاره شده ایمان قلبی اشخاص است.اما حاکمیت اسلام برکشورها وجهان به عنوان تنها حکومت عادل اجباری است.
یعنی غیر مسلمانان یا باید مسلمان شوندیا حکومت اسلامی را بپذیرند وتنها در صورتی که پیرو یکی از ادیان الهی باشند می توانند زیر چتر حکومت اسلامی با دادن جزیه بر دین خود باقی بمانند(بدون تبلیلغات)
شاهدش هم دعوت حضرت سلیمان از ملکه سبا است که فرمودند اگر حق را نپذیرید به شما حمله می کنم.
دلیل این اجبارهم این است که خدا وعقل و وجدان نمی پذیرد که چیزی جز حق وعدالت بر جهان حاکم باشد وحاکمیت غیر خدا بر مردم جهان باطل وغیر عادلانه است.
اما در صورتی که کسی مشرک یا بی دین باشد فقط می تواند این اعتقادش را در دلش نگه دارد وحق آشکار کردن آن را هم ندارد چه رسد به تبلیغ .چون باطل است وظهور باطل و آزادی آن به هیچ وجه پذیرفته نیست.اینجاست که خداوند می فرماید: به اجبار نمی توان اعتقاد قلبی کسی را عوض کرد.چون این مسئله اساسا نه امکان دارد نه ارزش.اما معنای این آیه آزادی اعتقاد ی در جامعه اسلامی یا جهانی نیست.

[علت اينكه در دين اكراه نيست‏]

خداى تعالى دنبال جمله" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ"، جمله" قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ"، را آورده، تا جمله اول را تعليل كند، و بفرمايد كه چرا در دين اكراه نيست، و حاصل تعليل اين است كه اكراه و اجبار- كه معمولا از قوى نسبت به ضعيف سر مى‏زند- وقتى مورد حاجت قرار مى‏گيرد كه قوى و ما فوق (البته به شرط اينكه حكيم و عاقل باشد، و بخواهد ضعيف را تربيت كند) مقصد مهمى در نظر داشته باشد، كه نتواند فلسفه آن را به زير دست خود بفهماند، (حال يا فهم زير دست قاصر از درك آن است و يا اينكه علت ديگرى در كار است) ناگزير متوسل به اكراه مى‏شود، و يا به زيردست دستور مى‏دهد كه كوركورانه از او تقليد كند و ...

و اما امور مهمى كه خوبى و بدى و خير و شر آنها واضح است، و حتى آثار سوء و آثار خيرى هم كه به دنبال دارند، معلوم است، در چنين جايى نيازى به اكراه نخواهد بود، بلكه خود انسان يكى از دو طرف خير و شر را انتخاب كرده و عاقبت آن را هم (چه خوب و چه بد) مى‏پذيرد و دين از اين قبيل امور است، چون حقايق آن روشن، و راه آن با بيانات الهيه واضح است، و سنت نبويه هم آن بيانات را روشن‏تر كرده پس معنى" رشد" و" غى" روشن شده، و معلوم مى‏گردد كه رشد در پيروى دين و غى در ترك دين و روگردانى از آن است، بنا بر اين ديگر علت ندارد كه كسى را بر دين اكراه كنند( ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 524)

بسمه تعالي

لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي

[="black"]مفسر كتاب مجمع البيان در شان نزول اين آيه فرمود كه مربوط به پسران فردي مسلمان مي باشد كه بر اثر تبليغ دين مسيح به اين دين گرويدند و چون پدرشان متوسل به زور براي برگرداندن آنان به دين اسلام شد آنان پيش پيامبر رفتند و حتي صاحب تفسير المنار نوشته است كه آنان بعنوان شكايت پيش پيامبر رفتند و در همين حال اين آيه نازل گرديد [/]

[="navy"]در معناي اين آيه شريفه چند مطلب است كه بعرض ميرسد
كلمه رشد از نظر لغت عبارت است از راه يابي و رسيدن به واقع در برابر غي كه به معني انحراف از حقيقت و دور شدن از واقع است [/]

ا[="darkslategray"]ز آنجا كه دين و مذهب با روح و فكر مردم سر و كار دارد خواه ناخواه راهي جز منطق و استدلال نمي تواند داشته باشد و جمله لااكراه في الدين اشاره به همين معناست
همانگونه كه از شان نزول آيه استفاده مي شود بعضي از ناآگاهان از پيامبر مي خواستند : او همچون حكام جبار با زور و فشار اقدام به تغيير عقيده مردم (هرچند به ظاهر ) كند آيه فوق صريحا به آنها پاسخ داد كه دين آئين چيزي نيست كه با اكراه و اجبار تبليغ گردد
[/]

د[="navy"]ر جايي كه اسلام به پدري اجازه توسل به زور و اجبار نمي دهد براي تغيير عقيده فرزندانش تكليف ديگران روشن است اگر چنين امري مجاز بود قبل از هر كس به پدر در باره فرزندانش اجازه داده مي شد و از اينجا روشن مي شود اين آيه تنها مربوط به اهل كتاب نيست آن چنانكه بعضي مفسران پنداشتند و همچنين هرگز حكم آن منسوخ نگرديده است آنچنان كه بعضي ديگر گفته اند بلكه حكمي است جادوداني و هماهنگ با منطق و عقل

سپس به عنوان يك نتيجه گيري از جمله گذشته مي افزايد پس كسي كه به طاغوت (بت و شيطان و انسان هاي طغيانگر ) كافر شود و به خدا ايمان آورد به دستگيره محكمي دست زده است و گسستن براي آن وجود ندارد فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله .....
[/]

برگرفته از كتاب تفسير نمونه ج 2 صفحه 326 ، 327 و 328

رحیق مختوم;185870 نوشت:
مفسر كتاب مجمع البيان در شان نزول اين آيه فرمود كه مربوط به پسران فردي مسلمان مي باشد كه بر اثر تبليغ دين مسيح به اين دين گرويدند و چون پدرشان متوسل به زور براي برگرداندن آنان به دين اسلام شد آنان پيش پيامبر رفتند و حتي صاحب تفسير المنار نوشته است كه آنان بعنوان شكايت پيش پيامبر رفتند و در همين حال اين آيه نازل گرديد

کارشناسان محترم باید پاسخ دهند.اما تا جایی که بنده می دانم حکم ارتداد ازدین اسلام(حالا به هر عقیده ای) اعدام است!
اسلام در مورد موجودیت خودش با کسی شوخی ندارد.اجبار عقیده قلبی امری است غیر عقلانی که اصلا شدنی نیست.اما آزادی بیان وتبلیغ عقیده ای بجز اسلام
در قانون الهی پذیرفته نیست.درمثال بالا اشخاصی که مسیحی شده اند بنا بر اجرای احکام وعبادات مسیحیت وتظاهر به این دین را دارند واین امر قطعا خلاف قانون اسلام وسبب وهن واهانت به دین ومشمول مجازات سنگین است. چگونه پیامبر اجازه چنین کاری را می توانند داده باشند؟البته هر حکمی دلیل وفلسفه خودش را دارد.(که بیان گردید)
درضمن آیه دیگری هم هست که می فرماید:
هیچ دینی بجزاسلام پذیرفته نیست. نظر یک مفسر یا محقق نمی تواند منبع استخراج حکم باشد.درهرحال نظر کارشناس محترم لازم است.

جوادی;185968 نوشت:
کارشناسان محترم باید پاسخ دهند.اما تا جایی که بنده می دانم حکم ارتداد ازدین اسلام(حالا به هر عقیده ای) اعدام است!
اسلام در مورد موجودیت خودش با کسی شوخی ندارد.اجبار عقیده قلبی امری است غیر عقلانی که اصلا شدنی نیست.اما آزادی بیان وتبلیغ عقیده ای بجز اسلام
در قانون الهی پذیرفته نیست.درمثال بالا اشخاصی که مسیحی شده اند بنا بر اجرای احکام وعبادات مسیحیت وتظاهر به این دین را دارند واین امر قطعا خلاف قانون اسلام وسبب وهن واهانت به دین ومشمول مجازات سنگین است. چگونه پیامبر اجازه چنین کاری را می توانند داده باشند؟البته هر حکمی دلیل وفلسفه خودش را دارد.(که بیان گردید)
درضمن آیه دیگری هم هست که می فرماید:
هیچ دینی بجزاسلام پذیرفته نیست. نظر یک مفسر یا محقق نمی تواند منبع استخراج حکم باشد.درهرحال نظر کارشناس محترم لازم است.

سلام

جناب آقاي جوادي بزرگوار اگر به مدركي كه در آخر مطالبم نوشتم گفتم كه بنده اين مطالب را از كتاب تفسير نمونه كه نوشته 10 محقق از حوزه علميه قم هست نوشتم " از خودم نگفتم " ضمن اينكه اين تفسير زير نظر حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي مد ظله العالي نوشته شده است

در ضمن فكر كنم زماني كه كارشناسان و حتي نامي از اين سايت نبود مطالب تفسير نمونه نوشته شده بود حال

حال اگر به مطالب كتاب تفسير نمونه انتقادي داريد بحثي است جدا گانه :ok::ok::ok:

در ضمن بنده منكر فضل كارشناسان محترم نيستم و از مقام علمي آنان كم و بيش مطلعم ولي بعيد مي بينم كارشناسي باشد كه به مطالب كتابي مانند تفسير مجمع البيان كه محل استناد بسياري از علما مي باشد و يا خود تفسير نمونه اشكالي بگيرد با توجه به اينكه كتاب تفسير نمونه جز متون امتحاني معاونت تبليغ و آموزشهاي كاربردي حوزه علميه قم هست

موفق باشيد:Gol:

یعنی تمام مطالب نوشته شده (حتی پاراگرافهای آخر) از تفسیر نمونه بود؟!
من مطمئم این مسئله توضیح قابل قبولی دارد.رویدادی که به آن اشاره شده قطعا حکم ارتداد دارد.
آنچه در غرب آزادی عقیده نامیده می شود (به معنای بروز وظهور عقاید باطل) دراسلام معنا ندارد.
پیشنهاد می کنم از خود آیت الله مکارم بپرسیم.

جوادی;186130 نوشت:
یعنی تمام مطالب نوشته شده (حتی پاراگرافهای آخر) از تفسیر نمونه بود؟!
من مطمئم این مسئله توضیح قابل قبولی دارد.رویدادی که به آن اشاره شده قطعا حکم ارتداد دارد.
آنچه در غرب آزادی عقیده نامیده می شود (به معنای بروز وظهور عقاید باطل) دراسلام معنا ندارد.
پیشنهاد می کنم از خود آیت الله مکارم بپرسیم.

سلام

جناب آقاي جوادي دام عزه

نه تنها بنده حقير كه بعنوان يك كاربر عادي در اين سايت با بركت مثل هزاران كاربر محترم ديگر مشغول فعاليت هستم حتي كارشناسان محترم نيز اجازه اظهار نظر شخصي در قبال سوالات كاربران را ندارند

اگر حضرتعالي در شهر قم تشريف داريد پيشنهاد ميكنم يك روز تشريف ببريد مسجد اعظم بعد از درس خارج معظم له و از ايشون از صحت و سقم مطالب بپرسيد

تاكيد مي كنم تمام مطالب بر گرفته از تفسير نمونه ج 2 صفحه 326 ، 327 و 328 مي باشد

موفق و پيروز باشيد :Gol:

باسمه تعالی، سلام بر شما دوستان

در خصوص مسأله اکراه و اجبار در دین و مسأله آزادی در انتخاب چند نکته به عرضتان می رسانم:

اول: آزادی و اجبار، گاهی در عالم تکوین مطرح می شود، گاهی در عالم تشریع و قانون گذاری.

آزادی و اختیار تکوینی به معنای توانایی (وجودی و تکوینی) بر انجام فعل و ترک است، یعنی هر موجودی که اینچنین باشد را مختار می گویند.

اما در مقام تشریع و قانون گذاری، گاهی قوانین اجباری و الزامی است و در این مقام (از جهت قانون) انسانها را مقید به قوانینی می کنند که ملزم به اجرای آن باشند (و این الزام و اجبار را در مقابل آزادی به کار می برند).پس، در جوامع مختلف با توجه به نوع حکومت آن، قوانین الزامی وجود دارد، حال در اجرای این قوانین این قوه و قدرت حاکمیت است که پشتوانه اجرای قوانین است.

دوم: با توجه به اینکه انسان موجودی مختار است، ضرورتا خودش، (آزادانه) راه زندگی خودش را اختیارا انتخاب می کند.
حال، هر انتخابی از جهت تکوینی و وجودی اثر خودش را دارد؛ یعنی انسان در انتخاب مسیر زندگی ضررتا در مسیر لوازم و نتایج آن هم، قرار گرفته است، مثلا کسی که با اختیار خودش کشیدن سیگار را انتخاب می کند قطعا با چنین انتخابی توابع و نتایج و ضررهای آن هم انتخاب نموده است و...، جهنم و بهشت هم دقیقا (از جهت وجودی) لازمه انتخاب آگاهانه انسان است.

سوم: اینکه اکراهی در دین نیست و انسان در دینش صاحب انتخاب و اختیار است، قطعا به معنای آزادی بی قید و شرط انسانها در یک جامعه نیست؛ زیرا کاملا واضح و روشن است که قوانین در هر جامعه ای ضرورت دارد و پشتوانه اجرای آن هم قوه حاکمیت است. در حکومت اسلامی هم احکام و قوانین اسلامی در چنین حکومتی باید اجرا بشود.

چهارم: قطعا انسان در انتخاب دینش از جهت تکوینی و وجودی آزاد است؛ اما باید توجه داشت که چنین انتخاب آزادانه ای هیچ منافاتی با لوازم قهری و وجودی و لوازم قانونی و تشریعی آن ندارد. (دقت کنید.)

مسأله ارتداد هم از این قاعده مستثنی نیست؛ چرا که اگر کسی بخواهد، می تواند آزادانه مرتد شده و دین دیگری انتخاب بکند، (اما با توجه به لوازم قهری تکوینی و تشریعی آن)؛ گر چه مسأله ارتداد و حکم آن هم در جامعه اسلامی شرایطی دارد.

تا زمانی که در چار چوب دین نیستی هر دینی خواستی انتخاب کن به شرطی که در سطح جامعه انتشار ندی(البته من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه)
ولی وقتی در داخل دینی وارد شدی باید ملتزم به احکام آن باشی

با سلام و درود بر جناب هشام گرامي
در رابطه با فرمايشات حضرتعالي مطالبي را بيان مي كنم

نقل قول:

گاهی قوانین اجباری است و در این مقام (از جهت قانون) انسانها را مقید به قوانینی می کنند که (باید) ملزم به اجرای آن باشند و این الزام و اجبار را در مقابل آزادی به کار می برند.


جناب هشام بزرگوار سوال اينجاست كه مي فرمائيد گاهي قوانين اجباريست كدوم قانون مي تواند انسانها را به پذيرش اجباري دين ملزم كند آنچرا كه در جامعه مشاهده ميشود تا الان هيچ حكومتي نتوانسته كسي را الزام به قبول ديني كند حتي نظام مقدس ما كه برگرفته از اسلام اصيل و ناب هست نيامده كسي را الزام به قبول دين كند اگر اينطور باشد پس پيروان اقليت هاي ديني ملزم به قبول اسلام هستند ؟؟؟ يعني حكومت حتي براي گاهي ميتواند آنان را ملزم به قبول دين كند ؟؟؟!!!!!!!!!!!!:Gig:
با توجه به شاهد عيني كه در شهرم هستم حتي در مسئله كساني كه از فرق ضاله هستند نيز حكومت الزامي براي قبول دين اسلام براي آنان نداشته و ندارد و حتي آنان الان هم آزادانه به تبليغ دين خودشون در محافلشون مي پردازند بچه هايشان مدارس مخصوص بانوانشان محافل مذهبي مخصوص به خودشان و ..... دارند

نقل قول:

دوم: قطعا در جوامع مختلف با توجه به نوع حکومت آن، قوانین الزامی وجود دارد، حال در اجرای این قوانین این قوه حاکمیت و اقتدار حاکمیت است که پشتوانه اجرای قوانین است.

اگر منظور از قوانين الزامي در درون دين و براي پيروانش هست كه جاي بحثي نيست و اگر منظور از قوانين مربوط به قوانين مدني و اجتماعي هست باز هم جاي بحثي نيست كه همه آحاد مردم از هر دين و مذهبي ملزم به رعايت قانون هستند ولي اگر منظورتان از الزام همان اجبار در قبول دين هست ميشود سوال پاراگراف اول بحثم كه انشاالله زحمت جوابشان بعهده حضرتعالي خواهد بود و ما منتظريم

نقل قول:

سوم: با توجه به اینکه انسان موجودی مختار است و این اختیار مرتبه ذاتی اوست، ضرورتا خودش، (آزادانه) راه زندگی خودش را اختیارا انتخاب می کند.

احسنت جناب هشام اين مطلب رو خوب آمديد ولي جناب هشام با قبول اين فرمايش حضرتعالي كار حكومت و اجبار و .... زير سوال نمي رود ؟؟؟؟

نقل قول:

چهارم: هر انتخابی از جهت تکوینی و وجودی اثر خودش را دارد؛ یعنی انسان در انتخاب مسیر زندگی ضررتا در مسیر لوازم و توابع و نتایج تکوینی و وجودی آن مسیر انتخاب شده هم، قرار گرفته است، مثلا کسی که با اختیار خودش کشیدن سیگار را انتخاب می کند قطعا با چنین انتخابی توابع و نتایج و ضررهای آن هم انتخاب نموده است و...، جهنم و بهشت هم دقیقا (از جهت وجودی) لازمه انتخاب آگاهانه انسان است.

جناب هشام عزيز اصلا در قبول يا عدم قبول دين مسئله تكوين مطرح نيست دين و ملزومات آن مربوط به عالم تشريع هست اصلا دين آمده كه از نظر تشريعي هدايت انسانها را بعهده بگيرد مسائل تكويني مربوط به سرشت ذاتي انسانها و تمام موجودات عالم خلقت هست ، بله اين را قبول داريم كه هر كس مثلا سيگار بكشد اثر وضعي آن ابتلا به هزار جور نقم و سقم مي باشد ولي باز اون هم در عالم تشريع هست عالم وجودي عالمي است كه تمام موجودات در آن يكسانند و وجه تمايز موجودات از نظر اشرفيت و اشرافيت مربوط به عالم تشريع هست هر چند كه اثر گذاري آن بر عالم تكوين غير قابل انكار هست و در موارد نادري ميتوان بر اثر ملكه كردن صفتي دخل و تصرف در عالم تكوين كرد

تا انشاالله حضرتعالي اين سه نقد را كه بر نظريه حضرتعالي زدم جواب بفرمائيد بندهاي پنجم و ششم و همچنين تكمله بحثتون را هم مطرح خواهم كرد تا انشاالله اذهان كاربران فهيم و جوياي حقيقت منور به نور حقيقت گردد

رحیق مختوم;186237 نوشت:
جناب هشام بزرگوار سوال اينجاست كه مي فرمائيد گاهي قوانين اجباريست كدوم قانون مي تواند انسانها را به پذيرش اجباري دين ملزم كند آنچرا كه در جامعه مشاهده ميشود تا الان هيچ حكومتي نتوانسته كسي را الزام به قبول ديني كند حتي نظام مقدس ما كه برگرفته از اسلام اصيل و ناب هست نيامده كسي را الزام به قبول دين كند اگر اينطور باشد پس پيروان اقليت هاي ديني ملزم به قبول اسلام هستند ؟؟؟ يعني حكومت حتي براي گاهي ميتواند آنان را ملزم به قبول دين كند ؟؟؟!!!!!!!!!!!! با توجه به شاهد عيني كه در شهرم هستم حتي در مسئله كساني كه از فرق ضاله هستند نيز حكومت الزامي براي قبول دين اسلام براي آنان نداشته و ندارد و حتي آنان الان هم آزادانه به تبليغ دين خودشون در محافلشون مي پردازند بچه هايشان مدارس مخصوص بانوانشان محافل مذهبي مخصوص به خودشان و ..... دارند

باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز و تشکر از نقدتان، ان شاالله در سایه نقد و توجهات منصفانه به حقیقت رهنمون شویم.

جناب رحیق مختوم، آیا از جهت تشریع و قانون، الزام و اجبار داریم یا نداریم؟ به عبارت دیگر، قوانین الزامی وجود دارد یا ندارد؟

آیا هیچ قانونی نمی تواند کسی را ملزم به پذیرش دینی بکند و مردم را در پذیرش دینشان آزاد نگذارد؟

منظور شما این است که اساسا، چنین الزام و اجبار قانونی، محال عقلی و نشدنی است؟ یا اینکه از جهت تکوینی و وجودی انسان اکراه ناپذیر است و محال است اجبار و الزام قانونی منجر به پذیرش دین و اعتقاد او بشود؟

رحیق مختوم;186237 نوشت:
جناب هشام عزيز اصلا در قبول يا عدم قبول دين مسئله تكوين مطرح نيست دين و ملزومات آن مربوط به عالم تشريع هست اصلا دين آمده كه از نظر تشريعي هدايت انسانها را بعهده بگيرد مسائل تكويني مربوط به سرشت ذاتي انسانها و تمام موجودات عالم خلقت هست ، بله اين را قبول داريم كه هر كس مثلا سيگار بكشد اثر وضعي آن ابتلا به هزار جور نقم و سقم مي باشد ولي باز اون هم در عالم تشريع هست عالم وجودي عالمي است كه تمام موجودات در آن يكسانند و وجه تمايز موجودات از نظر اشرفيت و اشرافيت مربوط به عالم تشريع هست هر چند كه اثر گذاري آن بر عالم تكوين غير قابل انكار هست و در موارد نادري ميتوان بر اثر ملكه كردن صفتي دخل و تصرف در عالم تكوين كرد

دوست عزیز، قطعا در پذیرش و عدم پذیرش دین، تکوین مطرح است، بنده نمی فهمم تصور شما از تکوین و تشریع چیست؟ زیرا شما لوازم تکوینی ضرر سیگار هم تشریعی حساب می کنید، اشرفیت و اشرافیت هم تشریعی حساب می کنید.:Moteajeb!:

"هر چند كه اثر گذاري آن بر عالم تكوين غير قابل انكار هست و در موارد نادري ميتوان بر اثر ملكه كردن صفتي دخل و تصرف در عالم تكوين كرد"، یعنی چه؟

تمام موجودات در تکوین یکسانند یعنی چه؟ یعنی در عالم تکوین اختلافی مشاهده نمی شود؟

جناب رحیق مختوم، در نوشته های بنده، مسأله تشریع و تکوین، متمایز و مرتب و احکام آنها بیان شده است، لوازم مختلف یک راه و پذیرش یک دین، از دو جهت تکوینی و تشریعی، قابل انکار نیست، مثلا لازمه تشریعی پذیرش دین غیر اسلام(اهل کتاب) این است که یا جزیه بدهند، یا اسلام را بپذیرند، و یکی از لوازم تکوینی آن ممکن است دخول در جهنم باشد، یا لازمه تشریعی (قانونی) ارتداد (با شرایطش)قتل است و یکی از لوازم تکوینی آن عذاب جهنم است.

رحیق مختوم;186237 نوشت:
جناب هشام بزرگوار سوال اينجاست كه مي فرمائيد گاهي قوانين اجباريست كدوم قانون مي تواند انسانها را به پذيرش اجباري دين ملزم كند آنچرا كه در جامعه مشاهده ميشود تا الان هيچ حكومتي نتوانسته كسي را الزام به قبول ديني كند حتي نظام مقدس ما كه برگرفته از اسلام اصيل و ناب هست نيامده كسي را الزام به قبول دين كند اگر اينطور باشد پس پيروان اقليت هاي ديني ملزم به قبول اسلام هستند ؟؟؟ يعني حكومت حتي براي گاهي ميتواند آنان را ملزم به قبول دين كند ؟؟؟!!!!!!!!!!!! با توجه به شاهد عيني كه در شهرم هستم حتي در مسئله كساني كه از فرق ضاله هستند نيز حكومت الزامي براي قبول دين اسلام براي آنان نداشته و ندارد و حتي آنان الان هم آزادانه به تبليغ دين خودشون در محافلشون مي پردازند بچه هايشان مدارس مخصوص بانوانشان محافل مذهبي مخصوص به خودشان و ..... دارند

درمورداقلیتهای دینی قضیه متفاوت است.اما آنها هم حق تبلیغ دین خودشان را ندارند.فقط می توانند در جوامع خودشان به انجام مراسم مذهبی دینشان بپردازند.
ثانیا اینکه در جمهوری اسلامی ما با فرق ضاله برخورد مناسب نمی شود دلیل بر آزادی در اسلام یا حتی در جمهوری اسلامی نیست.این را دیگر می توانید با مراجعه به قانون اساسی وسایر قوانین مملکتی دریابید.
ثالثا اجبار به پذیرش دین عملی نیست.همانطور که قرآن فرموده.چون دین یک مسئله قلبی است .اما اجبار به سکوت یک مسئله کاملا عملی است!
درجامعه اسلامی فرق ضاله محکوم به سکوت هستند وحق داشتن انجمن و تشکیلات ومعبدو... خلاصه تظاهر به این عقیده را ندارند.(چه رسد به تبلیغ)و
درصورت انجام با مجازات مواجه خواهند شد.(این نوع اجبار کاملا عملی است)حالا در جمهوری اسلامی اجرانمی شود یا درست اجرا نمی شود این از مشکلات اجرایی ماست نه اینکه در اسلام اینچنین است.

آية شريفه لا اكراه في الدين با حكم ارتداد نيز هيچگونه تعارض و تنافي ندارد. زيرا:

1. برگشت مرتد براساس آزادي انديشه نبوده، بلكه پيآمد عملش بوده كه موجب گمراهي او شده است و اعدامش بخاطر آن اعمالي بود كه موجب ارتداد شده است و در واقع براي پيشگيري و جلوگيري از پيامد ارتداد است. پذيرش اسلام بايد طبق منطق باشد، كسي كه آييني همچون اسلام را بعد از تحقيق و پذيرش رها كند و سوي آيينهاي ديگر برود، معمولاً‌ انگيزه صحيح و موجهي ندارد. عقيده مرتد تا زماني كه اظهار نشده است، اعدام ندارد، چون خطري براي امنيت فكري جامعه اسلامي ندارد ولي اگر اظهار شود، بوي توطئه داده و باعث اعدامش ميگردد، زيرا آزادي او تا جايي است كه منافات با آزادي و امنيت ديگران نباشد و لذا منافات با آيه «لا اكراه في الدين» ندارد.

به عبارت ديگر پذيرش اسلام بايد طبق منطق باشد، كسي كه آييني همچون اسلام را بعد از تحقيق و پذيرش رها كند و به سوي آيينهاي ديگري برود، معمولاً انگيزه صحيح و موجهي ندارد، بنابراين عدول و بازگشت او به تخطئه و خيانت شبيهتر است تا به اشتباه و عدم درك حقيقت. چنانكه قرآن كريم ميفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلي أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَي الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلي لَهُمْ(1) كساني كه بعد از روشن شدن هدايت براي آنها پشت به حق كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنان را با آرزوهاي طولاني فريفته است.
‌و در آية 107 سورة نحل ميفرمايد: «اين به خاطر آن است كه زندگي دنيا و پست را بر آخرت ترجيح دادند...».

2. تعبيراتي كه قرآن دربارة مرتد به كار برده: و شهدوا ان الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ(2). مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُم الْهُدي(3)، نشاندهنده اين است كه اينگونه افراد از روي عناد و لجاجت، هتك مقدسات و مقابله با اسلام، دست از دين برداشتهاند و مؤيد آن حوادث صدر اسلام (اهل ردّه) است كه وقتي عدد مرتدين زياد شد، آنان به قصد نابودي اسلام به مدينه حمله كرده و با مسلمانان وارد جنگ شدند. كه تفصيل آن در منابع مختلف ازجمله در تاريخ طبري جلد 2 صفحه 490 به بعد آمده است.

3. اگركسي در قلب خود از اسلام برگردد ولي آن را اظهار نكند در دنيا كسي به او كاري ندارد اما اگر به افراد اجازه داده شود هر روز كه مايل باشند خود را مسلمان معرفي كنند و هر روزكه مايل نباشند انكار نمايند، به زودي جبهه داخلي كشور اسلام از هم متلاشي خواهد شد و راه نفوذ دشمنان و عوامل و ايادي آنها باز خواهد گرديد و هرج و مرج در جامعه اسلامي پديد خواهد آمد، چنانكه قرآن كريم ميفرمايد: «جمعي از اهل كتاب (از يهود) گفتند: (برويد در ظاهر) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد و در پايان روز كافر شويد. شايد آنها (از آيين خود) بازگردند».(4)

4. در جامعهاي كه زمينه آزادي فكري در حدي است كه معيار «رشد» و «غي» براي همه روشن است در آن جا بطور طبيعي، ارتداد ايجاد نميشود و اگر با حفظ موضوع فوق ارتداد واقع شد طبيعي نيست بلكه بوي توطئه و خيانت مي دهد، به ويژه در مرتد فطري، لذا مجازات مانعي ندارد و اين مسئله «با لااكراه» منافاتي ندارد. زيرا در چنين جامعهاي برنامههاي اسلامي به اندازهاي روشن و قوي است كه كسي به انحراف فكري و ارتداد كشيده نمي شود مگر به قصد توطئه و فتنه انگيزي كه بايد با آن مقابله كرد.

5. در اجتماع اسلامي كه زمينه آزادي فكري در حدي است كه معيار «رشد» و «غي» براي همه روشن است، گاهي ممكن است ارتداد فردي، از حدود زبان تجاوز نكند،‌ همچنين قصدخيانت به مسلمانان نيز در آن نباشد، بلكه بر اثر گرفتار شدن در دام شبهات از اسلام خارج شود. امّا بحث ما جنبة حكمي دارد و احكام تابع يك فرد يا دو فرد نميشود، بلكه مجموع افراد را بايد در نظر گرفت. از اين جهت ميتوان گفت: بازگشت يك فرد مؤمن و ارتداد او غالباً خالي از واكنش وتحريكات بر ضد اسلام نخواهد بود. آن هم نه تحريك بر ضد مسائل سطحي و فرعي، بلكه تحريك عليه نظامي كه به قيمت خون انسان هاي فداكار و جانباز تمام شده است.
در اين هنگام، ارتداد يك فرد، به صورت هستة فتنه در آمده و تحريكات و واكنشهاي او ماية جذب دشمنان و مغرضان و ماجراجويان و افراد ضعيف الايمان گرديده و به ايجاد شورش منجر ميشود. آيين مقدس اسلام جهت پيشگيري و ريشه كن ساختن چنين فتنه ها و فسادها، دستور داده است كه مرتد كشته شود تا نظام دين و حكومت اسلام و آيين و كتاب او دستخوش چنين حوادث شوم نگردد و مغرضان با مكتب خدا بازي نكنند.

بنابراين، اسلام به خاطر جرمي كه مرتد مرتكب شده و براي حفظ حقوق ديگران كه در ساية بقاي اين حكومت اسلامي و مبارزه با ايادي و عوامل بيگانه حاصل ميشود، چنين كيفري (اعدام يا حبس و...) را براي مرتد در نظر گرفته است و اين حكم هيچ منافاتي با آيه لا اكراه في الدين و آزادي عقيده ندارد. در پايان ذكر اين نكته ضروري است كه اسلام ميان مرتد فطري (كسي كه از پدر و مادر مسلمان متولد شده و پس از قبول اسلام از اسلام برگشته است) و مرتد ملّي (كسي كه پدر و مادر او به هنگام انعقاد نطفهاش مسلمان نبوده اند و او بعداً اسلام را پذيرفته، سپس از آن برگشته است) و همچنين بين مرد و زن مرتد فرق گذاشته است. مرد اگر مرتد فطري باشد، بدون قيد و شرط اعدام ميشود. ولي اگر مرتد ملّي باشد، در صورت عدم بازگشت به اسلام و (توبه) كشته ميشود.

شايد اين تفاوت به خاطر اين باشد كه ضرر ارتداد فردي كه اصالتاً‌ مسلمان بوده است (مرتد فطري) به مراتب بالاتر از فرد بيگانه است كه غير مسلمان بوده، و سپس مسلمان شده است. فرد اوّل به خاطر داشتن ارتباطات قوي و نيرومند، روي فكر و ذهن خانواده هاي اسلامي و ضعيف الايمان بيشتر ميتواند اثر منفي بگذارد و بهتر ميتواند بر ضد حكومت اسلام قيام و فعاليت كند. در حالي كه اثر منفي فرد دوم از آن كمتر است.

امّا زن مرتد (چه فطري و چه ملّي) در اسلام كشته نميشود و آن هم شايد به اين جهت باشد كه زن هرچند يك انسان كامل است، امّا بر اثر داشتن عواطف سرشار، زودتر تحت تأثير قرار ميگيرد و اگر چه زودتر به انحراف فكري كشيده ميشود، زودتر هم به سوي حق باز ميگردد. همچنين برخي از محققان از فقهاء نيز فرمودهاند: فردي كه بر اثر تماس و ارتباط با گروه باطل، شبهاتي در دل او پيدا شده كمكم صورت انكار به خود گرفته و باعث شده تا برخي از احكام ضروري دين را انكار كند، ولي به گونهاي است كه اگر شبهة او زايل شود، فوراً به آغوش حق بازميگردد، چنين فردي نيز كشته نميشود. به هر شكل، لا اكراه في الدين توجه به انتخاب اولي دارد و به آزادي قبل از انتخاب دين توجه مي دهد ولي بعد از انتخاب دين و رسيدن به باور آن هم از روي آزادي, بحث ديگري است اگر بعد از انتخاب دين، آن هم از سر آزادي، دوباره، به ارتداد تن دهد و باورهاي خود را به بازيچه بگيرد پيامد آن بسيار خطرناك و امنيت فرهنگي و عقيدتي جامعه را با خطر جدي مواجه مي سازد. لذا اسلام به برخورد با مرتد و ارتداد، جلوي سود جويي را مي گيرد.

پاورقی:
1. محمد: 25.
2. آلعمران: 86.
3. محمد: 25.
4. آل عمران: 72.

سلام دوست عزیز.این که کسی کافر بشه یا نشه برمیگرده به اینکه خدا به ما عقل داده.دراین که شکی ندارید؟خدا راه درست و راه کج را برایمان نشان داده,حلال و حرام را برایمان نشان داده.دوم اینکه ما حق انتخاب داریم همانند جن که حق انتخاب دارد.اینک راه درست پاداش درست و راه اشتباه عذاب بزرگ.
چرا ایه را میشکنی قشنگ ادامه ایه را بخوان تا بفهمی صوره بقره بخاطر ایه الکرسی هست که اینقدر باارزش است.
اگر در واریض پول به حساب بانکیتان یک صفر را جا بیندازید میبینید که به مشگل برمیخورید.پس ایه را نصف نکنید و برای خودتان فلسفه درست نکیند.
امیدوارم متوجه شده باشید.
باشد که یکی از یاران امام زمان باشیم.

با تشكر مطلب مهم و خوبي بود

لاأکراه فی دین را شنیدید ولی نمی دانید معنای آن چیست!!
دین یعنی سخن خدا ؛ خواسته خدا یعنی تمام خوبی ها ؛ تمام زیبائی ها یعنی کمال یعنی جمال یعنی أبدیت یعنی در سلامت وأمنیت وآرامش وعشق ومحبت وصفا وأخوت زندگی کردن یعنی به خدا وبه کمال مطلق نزدیک شدن واین یعنی دین است ؛
وخدا میگوید لا أکراه فی دین یعنی آدم عاقل وباشعور وأنسان فهمیده ودانا را نباید یه زور وأکراه وأجبار وادارش کرد که به طرف {{زیبائی ها ؛ خوبی ها ؛ طراوتها ؛ گُلها ؛ عشقها وکمال وجمال ودریک کلمه یعنی دین یعنی خواسته خدا}}برود . هرگز زیرا خودش اگر عاقل وطالب کمال است خود بخود به سراغ خدا یعنی اوج کمال وحد أعلای جمال میرود بعبارتی کسی که از دین برگردد ودر کنار گُلها نرود مشکل عقلی وروانی وتکوینی دارد
به زبان پزشکی اگرمیگوید لاأکراه فی درمان است درست گفته میشود که پزشکان نمی توانند به زور وأکراه افراد بیمار را درمان کنند وقتی آنان نخواهند
سلامتی یعنی حیات یعنی زندگی یعنی نشاط یعنی شادی یعنی طراوت یعنی جنب وجوش است .خوب اگر کسی بیمار شد وسلامتی اش را از داد یعنی ازاکثر این موهبت ها وتوانائی ها محروم میشود.
خوب حال اگربیماری پیدا شود مثلاً بعلت لجبازی یا نادانی یا تبلیغات غلط یا ترس از درمان وپزشک وآمپول وتیغ جراحی ؛ حاضر به درمان نشود وداد بزند که لاأکراه فی درمان است . در اینجا پزشکان حق ندارند به زور اورا درمان کنند ولی چنین فردی از نظر جامعۀ پزشکی هم فکراً مریض است هم بدناً بیماروآیا چنین فردی به درد جامعه میخورد .
أمّا أگر کسی پیدا شود که دچار بیماری آنفلوانزای مرغی یا هپاتیت یا ایدز یا سارس سفلیس شده باشد وداد بزند لاأکراه فی درمان است ونخواهد خودرا درمان کند چه باید کرد ؟ آیا بایدگفت چون لاأکراه فی درمان است پس اورادر میان مردم وجامعه رهایش کنیم هرجا بخواهد برود ....آیا چنین کاری درست است یا اینکه این فرد را بزور وحتی با کتک وبا أکراه باید قرنطینه شود وزندانی گردد
وپیامبران خدا پزشکان معنوی وروحی وفرهنگی وآرمانی مردم اند که با مجوز وزارت بهداشت خدا برای درمان هردو نوع بیماری مسری وغیر مسری بشریت ؛ مبعوث شدند . حال وقتی
عدۀ أهل زر وزور تزویراند
و عدۀ أهل شهوات وشبهات وأهل ونیرنگ و فریب و دروغ تهمت اند
و عدۀ از روی جهل ونادانی وعدم شناخت أسلام
داد بزنند لاأکراه فی دین؛ لاأکراه فی دین چه باید کرد؟
هرسه گروه خواسته یا ناخواسته همصدا با بیگانگان ؛ به جای حمله به خواص مقصر ومسئولین منحرف؛
به دین وتشیع ومردان راستین ومدافعان مکتب حمله ور شده ؛ تهاجم وسیع بر پا میکنند
اینجا است که علی رغم اینکه پیامبر اکرم پزشک ورحمۀً للعالمین است ؛ شمشیر ذو الفقار علي{ع} بعنوان تیغ جراح از نیام بیرون می آید
ودیدیم که این شیر خدا هم در زمان پیامبر وهم در دوره چهار ساله حکومتش با کافرین و منافقین وقاسطین ومارقین وناکثین ؛ چه ها که نکرد که دستش درد نکند
دست مریزاد یا علی
یا علی مطمئن باش که فرزند برومند تو حجه ابن الحسن {همان مسیرت را کوبنده تر وقاطع تر } طی خواهد کرد
او اول به بیماران نسخه داروئی خواهد داد ؛ اگر درمان مثمر ثمر واقع شد فبها واگر نشد ؛ دیگر نه خانه نشین خواهد شد ونه مصلحت نظام سرش خواهد شد
والسلام

پاسخ دیگری
.
.
.
.
پرسش: معناى آيه شريفه «لااكراه فى الدين» چيست؟
پاسخ: دين داراى سه بخش اعتقاد قلبى، اقرار زبانى و عمل به دستورات دينى است. اما ركن اساسى دين اعتقاد قلبى و باور است. و به همين دليل هيچكس را نمیـتوان مجبور به پذيرش اعتقادى خاص كرد. معتقدات هر كس در صندوقچه فكر و قلب اوست كه براى كسى دسترسى به آنجا ممكن نيست. و معناى آيه شريفه بيان همين امر واقعى و تكوينى است كه گوهر دين قابل اكراه و اجبار نيست.
امّا در مرحله گفتار و عمل آيا اجبار كردن مجاز است يا نه؟ اين بحث را بايد در دو مرحله دنبال كرد: الف ـ آيا كسى را كه اسلام نياورده، میـتوان وادار كرد كه اقرار به اسلام كند يا مقررات دينى را رعايت كند؟ ب ـ آيا يك مسلمان را میـتوان الزام كرد كه دستورات دينى را مراعات نمايد؟ درباره دسته اول بايد گفت اسلام بعضى اديان و مذاهب را به رسميت شناخته است. قدر مسلّمِ اين اديان، يهوديت، مسيحيت و دين زرتشت است كه پيروان آنها به عنوان اهل كتاب و ذمّه بر طبق مقرّراتى خاص میـتوانند تحت حكومت اسلامى زندگى كنند. حتى كفّار هم اگر معاهَد (ملتزم به معاهده و قرارداد) باشند، مىتوانند در مملكت اسلامى زندگى كنند. اسلام هيچگاه به يهودى يا زرتشتى نمىگويد نماز بخوان يا طبق دستور اسلام
دسته ديگر از غيرمسلمان ها كفّار حربى و اهل عناد و جنگ هستند كه در صورت درگير شدن بايد با آنها جنگيد تا تسليم شوند. و اما درباره دسته دوم; يعنى مسلمانان بحث بر سر اين است كه آيا مسلمان مىتواند بگويد دوست دارم علناً در خيابان و كوچه و مغازه شراب بنوشم، يا مايلم قماربازى كنم، دوست ندارم حجاب شرعى را عمل كنم، دوست دارم بر عليه اسلام تظاهرات كنم؟ كسانى پنداشته اند كه با استفاده از حق آزادى مىتوان چنين كارهايى را مجاز دانست و گاهى در مقام جدال مىگويند: مگر در صدر اسلام هم كسانى مثل ابن ابى العوجاء وجود خدا را انكار نمىكردند؟ مگر به امام معصوم نسبت گناه نمىدادند؟ و... مگر در قانون اساسى اين آزادىها تضمين نشده است و...
پاسخ آن است كه خير، اسلام جلوى تظاهر به فسق را مىگيرد. آزادى عمل و بيان در اسلام نامحدود نيست. هر عمل و گفتارى را نمىتوان در حكومت اسلامى انجام داد. تشريع امر به معروف و نهى از منكر براى رعايت مرزهاست ويكى از علل تأسيس حكومت در اسلام جلوگيرى از محرّمات و تخلّفات دينى است. اسلام در مواقعى و تا حدودى دخالت در امور ديگران و محدود كردن انسان ها را اجازه داده و بلكه لازم دانسته است. تمام سخن بر سر تعيين حدود آزادى است.
خلاصه اينكه اسلام مبارزه با دیـن ومکتب و توطئه عليه نظام و تجاهر به فسق را اجازه نمىدهد و با اين امور با نهايت شدّت مخالفت مىكند. اسلام در جاى خود رحمت و رأفت و مدارا و تسامح و در جايى ديگر شدت و غلظت و خشونت و سخت گيرى را روا مىدارد. در اسلام بتى بنام آزادى و دموكراسى كه بالاتر و برتر از دين باشد، نمیـ شناسد .آن را درهم میـشکند.
در فرهنگ غربى دين تنها در حدّ يك سرى توصيه هاى اخلاقى است; مانند سفارش هاى يك حكيم و واعظ كه بعضى از مردم عمل مىكنند و برخى ديگر هم عمل نمىكنند. گناهكار هم خود مىداند و كشيش و كليسا و خدايش. همان گونه كه اگر كسى دروغ بگويد يا غيبت نمايد او را بازداشت نمىكنند، شرابخوارى و قماربازى و عريان گردى هم چنين است. لذا اگر به زن نيمه عريانى بگويند چرا اينگونه به كوچه و خيابان آمده اى پاسخ مىدهد، به شما ارتباطى ندارد و اصلاً به چه حقّى به خود اجازه مىدهيد كه در امور ديگران دخالت كنيد، و چه بسا كار به شكايت و دادگاه هم بينجامد.
در ممالك اسلامى و جامعه ما نيز رفته رفته بعضى به دنبال چنين نگرش و آزادىاى هستند. در حالى كه جامعه ما با جامعه غربى و اسلام با مسيحيّت مطرح در آنجا بسيار تفاوت دارد; زيرا همان گونه كه گفته شد در اسلام علاوه بر فريضه امر به معروف و نهى از منكر و نظارت عمومى، دولت هم بايد از تظاهر به فسق و تجاوز به حرمت ها جلوگيرى كند. ناگفته نگذاريم كه اين بحث در جايى است كه شخص در حضور ديگران و در سطح جامعه خلافى را مرتكب شود و الّا اگر كسى در تنهايى و خلوت حرامى را مرتكب شد، ديگران حقّ تفحّص و جستجو را ندارند و در صورت اطّلاع هم نبايد اسرار را هويدا نمايند زيرا سرّ افراد محترم است. مسأله حرمت تجسّس در زندگى ديگران و عدم دخالت نيز مربوط به اينگونه موارد است. بنابراين بين امر به معروف و نهى از منكر با عدم تجسّس در زندگى خصوصى ديگران نيز منافاتى وجود ندارد; زيرا بستر يكى ارتكاب خلاف در حضور ديگران و بستر ديگرى ارتكاب خلاف در خفاء و دور از چشم ديگران است.


با درود . اگر خداوند اجازه تعرض به کفار و مشرکین را صادر نکرده، پس چرا در جای دیگری از قرآن دستور به قتل کفار و مشرکین داده است؟ خب همین هم از تناقضات واضح قران است که حتما شما یه جوری در صدد توجیه اش بر می آیید.
متاسفانه اکثر کسانی که استناد به این آیه می کنند و خود را مجاز می دانند که براحتی دین را کنار بگذارند، احتمالا ادامه آن را نشنیده اند اتفاقا این اکثر افراد کور و کر نیستند و ادامه این آیه را دیده و شنیده اند ولی چون حکم مرگ برای مرتد آنقدر غیر منطقی و غیر انسانی است که با هزاران آیه و حدیث و به لطائف الحیل نمیتوان آن را ماله کشی و توجیه کرد و این با ادعای آزادی اندیشه در تناقض آشکار است طبیعی است که بشر عقلمدار امروز به هیچ وجه زیر بار این توجیهات مضحک و خود ساخته نمیرود و اینها صرفا باعث وهن بیشتر اسلام و تحیر و تمسخر دنیا میشود.

مهرآور;186223 نوشت:
تا زمانی که در چار چوب دین نیستی هر دینی خواستی انتخاب کن به شرطی که در سطح جامعه انتشار ندی(البته من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه)

ولی وقتی در داخل دینی وارد شدی باید ملتزم به احکام آن باشی


با درود . شما این باید را از کجا کشف کردید؟! اگر اعتقاد اولیه مثلا به مسیحیت یا آئین یهود و یا زرتشت فسادی ایجاد نکند لاجرم اعتقاد بعدی هم(مثلا یک مسلمان مسیحی شود) مستلزم فسادی نیست تا مجازات شود. در ایران اگر یک مثلا مسیحی مسلمان شود رسانه ها آن را با آب و تاب بازتاب میدهند ولی در حالت عکس شخص باید زندگی مخفیانه ای در پیش گیرد. چرا؟؟؟ چون اسلام دین حق است و بقیه باطل؟!!! و لابد دین حق در هر زمان یکی است!!!! متوجه نیستید که دیگران هم میتوانند همین ادعا را بکنند چنانچه افراطیون مسیحی میگویند نجات فقط در اعتقاد به الوهیت مسیح است! خب اگر سایر ادیان هم اکنون باطل هستند چرا اعتقاد اولیه به آنها آزاد است؟! پس باید ریشه هرچه غیر مسلمان است کنده شود! چون همه ویروسند و باطل! اصلا کسی اگر اعتقادی دارد چرا نباید بتواند آن را اعلام کند و اعتقاد بدون عمل به چه درد میخورد. چطور در باره اسلام معتقدین به آن حق دارند حتی تحت عناوینی مثل امر به معروف و نهی از منکر عقاید و معیار های مذهبی خود را به دیگران تحمبل کنند ولی کسی اگر عقیده مذهبی دیگری برگزید نباید بتواند آن را اعلام کند؟! و اگر اعلام کرد به معنی جنگ با اسلام است؟!!! منطق حکم میکند کسی اگر عقیده ای داشت حتی بتواند دیگران را به آن دعوت کند دیگران مختارند بپذیرند یا نپذیرند . چنانچه اسلام عملا این کار را میکند ولی این پرسش همواره مطرح است که دیگران چرا نباید افکار خود را ترویج کنند ؟ در ثانی در باره اعلام نکردن ارتداد شما نظر خودت یا بخشی از مذهبیون و حتی مراجع مذهبی اسلام را بیان میکنید ولی حرف شما عملا در کشوری مثل ایران چقدر ضمانت اجرایی دارد؟ در ایران اگر مسئولین امر ببینند که شخصی مسلمان زاده مثل رفته و مسیحی شده یا در جلسات کلیسا شرکت میکند وی را دستگیر میکنند . مثل کشیش یوسف ندرخانی و همسرش. همچنین مرضیه امین زاده ۳۰ ساله و مریم رستم پور 27 ساله و شهروندان بهایی. استدلال مضحکی که بعضی ها میکنند اینست که با واژه خود ساخته جامعه اسلامی(چیزی که اصلا معنا ندارد در دنیای امروز جوامع و کشورها را بر اساس دین و مذهب تقسیم بندی نمیکنند) سعی میکنند از طریق گره زدن یک دین و مذهب خاص به سیاست و حکومت اقدام این افراد عملی سیاسی جلوه دهند. آیا اگر کسی درهندوستان از آئین برهمایی و هندو به اسلام گروید علیه حکومت و مردم هندوستان قیام کرده است؟!!! همینطور اگر کسی در فرانسه یا انگلستان یا امریکا از مسیحیت به اسلام تغییر دین داد ویروسی شده علیه جامعه و حکومت این کشورها؟!!! میبینید که این ادعا ها چقدر مضحک و بی پایه است . اصلا دین و مذهب در ذات و ماهیت خود اکثریت بردار و رای پذیر نیست و نمیتوان آن را به رای مردم گذاشت و به همین دلیل هر نوع حکومت مذهبی و اصلا هر نوع حکومت ایدئولوژیک نامشروع و باطل است. حتی اگر رای اکثریت جامعه را داشته باشد. چون مردم ولو اکثریت حق ندارد اعتقادات و معیار های مذهبی و ایدئولوژیک خود را از طریق حکومت و قانون به دیگران تحمیل کنند. به صراحت میگویم که اکثریت جامعه و حتی صد در صد افراد یک جامعه حق ندارند حکومت مذهبی و یا ایدئولوژیک انتخاب کنند چون در اینصورت یک امر اختیاری و شخصی را تبدیل به معیار قانون و امری اجباری برای همه کرده اند و این با روح و سرشت آزادی انسان منافات دارد. بگذریم از اینکه اگر اکثریت جامعه به حداقل رشد سیاسی رسیده باشند هیچگاه دنبال حکومتی مذهبی و ایدئولوژیک نمیروند. در جامعه انسانی تنها چیزی که زوری و اجباری و غیر قابل تغییر است خود آزادی است. مدیریت محترم لطفا نفرمائید خارج از موضوع است . من هم متوجه هستم که بحث تاپیک حکومت اسلامی نیست ولی واضح است که صدور و اجرای چنین احکامی لازمه اش وجود چنین حکومتی است.برای همین من اشاره ای به این موضوع کردم.
موضوع قفل شده است