از محرم تا محرم

تب‌های اولیه

102 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
از محرم تا محرم

بسم الله الرحمن الرحيم

کهيعص
حمعسق

از امروز به حول و قوه الهي هر روز مطلبي درباره امام حسين عليه السلام و ياران گراميشان در اينجا قرار خواهم داد تا محرم سال ديگر
دوستان از همکاري مضايقه نفرمايند اجرتان با اباعبدالله عليه السلام

كيفيت ولادت امام حسین (عليه السلام)
شيخ طوسی (ره) و ديگران به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام نقل كرده‌اند كه چون حضرت امام حسين عليه السلام متولد شد، حضرت رسول صلی الله عليه و آله اسماء بنت عميس را فرمود كه بياور فرزند مرا ای اسماء، اسما گفت آن حضرت را در جامه سفيدی پيچيده به خدمت حضرت رسالت صلي الله عليه و آله بردم، حضرت او را گرفت و در دامن گذاشت و گوش راست و اذان در گوش چپش اقامه گفت،‌پس جبرئيل نازل شد و گفت: حق تعالی ترا سلام مي‌رساند و می‌فرمايد كه چون علی عليه السلام نسبت به منزله هارون است نسبت به موسی (ع) پس او را به اسم پسر كوچك هارون نام كن كه شبير است و چون لغت تو عربی است او را حسين نام كن. پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله او را بوسيد و گريست و فرمود كه ترا مصيبتی عظيم در پيش است، خداوندا لعنت كن كشنده او را. پس فرمود كه ای اسماء اين خبر را به فاطمه مگو.

سيد بحرانى در ((مدينه المعاجز)) روايت مى كند از شرحبيل بن ابى عوف كه گفت : ((وقتى حسين (عليه السلام) متولد شد فرشته اى از فرشتگان فردوس اعلى فرود آمد و به درياى اعظم رفت و در اقطار آسمان ها و زمين فرياد زد: ((اى بندگان خدا! جامه هاى حزن بپوشيد و اظهار غم و اندوه كنيد كه جوجه محمد (صلي الله عليه و آله) مذبوح و مظلوم است

سلام.

قابل توجه همه دوستداران امام حسین (ع) که می خوان برای رضای خدا به مردم خدمت کنند:

نیازهای مردم به شما از نعمت های خداست. از این نیاز افسرده و بیزار نباشید.

امام حسین (ع)

آرام كردن حسين توسط جبرييل
ابن شهر آشوب در مناقب گويد كه در حديث آمده است كه : روزى جبرييل فرود آمد و فاطمه (سلام الله عليها ) خوابيده بود. حضرت حسين (عليه السلام) بيدار شد و به عادت اطفال بى تابى مى كرد، پس جبرييل بنشست و او را از گريه بازداشت تا مادرش بيدار شد و رسول خدا (صلي الله عليه و اله و سلم) فاطمه سلام الله عليها را از اين آگاه کرد

نورانيت امام حسين (ع ) در رحم حضرت زهرا(س ) حضرت زهرا(س ) مى فرمايد: وقتى به چهار ماهگى رسيد خداوند او را در وحشت انيس من قرار داد، در جايگاه عبادت با من بود، وقتى به شش ماه رسيد در شب تاريك ، نيازى به چراغى نداشتم از نور حسين (ع ) استفاده مى كردم تا اين كه فرمود:
وجعلت اسمع اذا خلوت بنفسى فى مصلاى التسبيح و التقديس فى باطنى .
هنگامى كه در جايگاه نماز با خودم خلوت مى كردم صداى سبحان الله را از رحم خود مى شنيدم .

ام سلمه همسر پيامبر اكرم (ص) مى گويد: پيامبر (ص) را ديدم كه لباس ‍ مخصوص كه در دنيا نظيرش را نديده بودم ، بر حسين (ع) مى پوشاند. من در مورد آن لباس از پيامبر (ص) سوال كردم . آن حضرت فرمود: ((اين هديه خداوند به حسين (ع) است و من آن را بر اندامش مى پوشانم .))
هم چنين در روايت آمده است كه : ((گاهى امام حسن (ع) و امام حسين (ع) در دوران كودكى ، در شب عيد، لباس جديدى مى خواستند كه از جانب خداوند متعالى به وسيله ملكى از ملايكه ، به آنها هديه مى شد و حضرت فاطمه (س ) بر آنها مى پوشاند.))

امام حسين (ع) هرگاه اراده مى فرمود: ميوه هاى گوناگون و نعمت هاى جاودانه بهشت هديه مى شد از آن جمله : خرما، گلابى ، سيب و نيز هر غذايى كه از بهشت به پيامبر و على و فاطمه و حسن (ع) هديه شد، بيشتر به خواست آن حضرت يا به خاطر او بود.(

سيده ام الفضل دختر حارث (3) ، رؤياي عجيبي را ديد که تعبير آن را متوجه نشد. پس به سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله شتافت و به آن حضرت گفت: «من خواب آشفته اي ديدم که قطعه اي از بدن تو افتاد و در دامن من قرار داده شد».
پيامبر صلي الله عليه و آله هراس وي را بر طرف ساخت و او را مژده خير داد و فرمود:
«خير ديده اي! ان شاء اللَّه، فاطمه پسري به دنيا مي آورد و در دامن تو قرار مي گيرد...».
روزها به سرعت گذشت و فاطمه سرور زنان، حسين را به دنيا آورد و او در دامن ام الفضل بود به همان گونه که پيامبر صلي الله عليه و آله خبر داده بود .


(3) ام الفضل»: لبابه کبري همسر عباس بن عبدالمطلب، نخستين بانويي است که بعد از حضرت خديجه بنت خويلد در مکه مسلمان شد. وي نزد پيامبر صلي الله عليه و آله جايگاهي داشت و آن حضرت به ديدنش مي رفت و در خانه اش استراحت قيلوله مي نمود. احاديث فراواني را از آن حضرت روايت کرده است. وي براي عباس، فضل، عبداللَّه، عبيداللَّه، قثم، عبدالرحمان و ام حبيب را به دنيا آورد.

مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي (ره) فرمود :« زماني که در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم اتفاقاً اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شده بودند و همه روزي عد‌ه‌اي مي‌مردند.
روزي جمعي از اهل علم در منزل استادم مرحوم سيد محمد فشارکي (ره) بودند، ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمد تقي شيرازي (ره) که در مقام علمي مانند مرحوم فشارکي بود، تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد که همه در معرض خطر مرگند.

مرحوم ميرزا فرمود:«اگر من حکمي بکنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟» همه اهل مجلس تصديق نمودند سپس فرمود:«من حکم مي‌کنم که شيعيان ساکن سامرا از امروز تا ده روز مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را هديه به روح شريف نرجس خاتون والده محترم ماجده حجه‌بن‌الحسن (ع) کنند تا اين بلا از آنان دور شود».
اهل مجلس اين حکم را به تمام شيعيان ابلاغ نمودند و همگان مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلف شدن شيعيان موقوف شد با اينکه همه روزه عده‌اي از غير شيعه مي‌مردند به طوري که بر همه آشکار گرديد که اين واقعه بي‌علت نيست.
برخي از سنی ها از آشنايان شيعه خود مي‌پرسيدند:«سبب اينکه ديگر از شما کسي تلف نمي‌شود چيست؟» آنها در پاسخ مي‌گفتند:«زيارت عاشوراي امام حسين (ع) ما را نجات داد».
پس آنها هم متوسل به امام حسين (ع) شدند و همانند شيعيان مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند.
پس از مدتي بلا از آنها نيز برطرف شد.

محمّد صلى الله عليه و آله برترين مخلوق خداست و برتر از حسن و حسين عليهما السلام است و اين برترين مخلوق خودش ‍ فرمود كه : من از حسين هستم و حسين از من .
محمّد صلى الله عليه و آله سالار پيام آوران خداست و حسين عليه السلام سالارشهيدان راه حق .
محمّد صلى الله عليه و آله آخرين پيامبر و زينت پيامبران خداست و حسين عليه السلام زينت و زيور شهيدان و صدّيقان .
محمّد صلى الله عليه و آله رحمت الهى براى جهانيان است و حسين عليه السلام نيز اينگونه است .
محمّد صلى الله عليه و آله گواه امّت و مژده رسان است و حسين عليه السلام در روز رستاخيز گواه زائران و سوگوارانش و بشارت دهنده از سمت راست عرش خداست كه به سوگواران و زائران خالص و عارف كويش ، بشارت نجات مى دهد.

محمّد صلى الله عليه و آله پيام آور بزرگى است كه خداوند فرمود:
اِنّا اَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ
ما به تو كوثر ارزانى داشتيم .
و به حسين عليه السلام نيز كوثرى ارزانى شد كه سوگواران هدفدار و رهروان راه توحيديش از آن خواهند نوشيد و شادمان خواهند گشت .
به محمّد صلى الله عليه و آله از جانب خداوند، وسيله نجات انسانها ارزانى شد و اين يكى از مقامات شفاعت است و به حسين عليه السلام نيز خداوند وسيله نجات قرار داد.
خداوند به محمّد صلى الله عليه و آله فرمود:
... عَسى اَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً
اميد است كه پروردگارت تو را به مقام پسنديده برساند.
و اين مقام از مقامات والاى شفاعت است .
حسين عليه السلام از پرشكوه ترين وسايل شفاعت و نجات براى امّت پيامبر گرامى و فرزنداوست .
در روايت است كه : فرشته وحى ضمن آگاه ساختن پيامبر از شهادت حسين عليه السلام گفت : مى توانى شهادت فرزند گرانمايه ات در جهاد بر ضد كفر، شرك و ارتجاع و هدايت و نجات امّت خويش را بپذيرى ، يا خدا را فرا خوانى تا او را برايت حفظكند.

اشکی بود مرا که به دنیا نمی دهم

این است گوهری که به دریا نمی دهم



گر لحظه ای وصال حبیبم شود نصیب
آن لحظه را به عمر گوارا نمی دهم


عمری بود که گوشه نشین محبتم
این گوشه را به وسعت صحرا نمی دهم


تا زنــده ام ز درگــه او پا نمي کشم
دامــان او ز دسـت تمنـــا نمي‌دهم


در سینه ام جمال علی نقش بسته است
این سینه را به سینه ی سینا نمی دهم


سرمایه محبت زهراست دین من
من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم


گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا
یک ذره از محبت زهرا نمی دهم


امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست
این نقد را به نسیه ی فردا نمی دهم

در سايه ي رضايم و همسايه ي رضا
اين سايه را به سايه ی طوبي نمي دهم


شاعر رضا موید

در چهره امام حسين عليه السلام نشانه هاي جدش، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله آشکار شد؛ زيرا در اوصاف خود همانند آن حضرت بود و در اخلاقي که پيامبر به آنها بر ديگر پيامبران، امتياز يافت نيز همانند وي گرديد.
«محمد بن ضحاک» اورا توصيف نموده گفت: «بدن حسين، شبيه بدن پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بود»

و گفته شده: «از ناف تا پاهايش، شبيه پيامبر صلي الله عليه و آله بود» .
و حضرت امام علي عليه السلام فرمود: «هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ما بين گردن و دهان آن حضرت بنگرد، به حسن نگاه کند و هرکس دوست دارد که به شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله از گردن تا قوزک پا نگاه کند، از نظر خلقت و رنگ، به حسين بن علي بنگرد...» .
بر چهره شريف آن حضرت، نشانه هاي امامت آشکار شد و چهره اش از درخشانترين چهره هاي مردم بود و آن گونه بود که «ابو کبير هذلي» مي گفت:

«واذا نظرت الي اسرة وجهه
برقت کبرق العارض المتهلل»
«هرگاه به خطوط چهره اش بنگري همچون ابرباران زا، برق مي زند».
بعضي از تذکره نويسان، آن حضرت را چنين وصف کرده اند:
«سفيد چهره بود و هرگاه درجايي مي نشست که در آن تاريکي بود، با سفيدي زيبايي و گردنش، آنجا روشن مي گشت» .
و ديگري مي گويد: «جمالي عظيم داشت و نور درخشنده اي در پيشاني و گونه هايش بود که اطرافش را در شب تاريک، روشن مي ساخت و شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله بود» .



[=&quot]هيبت امام حسين علیه السلام[/]
[=&quot]سيماي انبيا بر آن حضرت بود و در هيبت همچون جدّ خود بود که پيشانيها در برابرش به تواضع مي افتادند. يکي از جلادان پليس ابن زياد در وصف هيبت عظيمش مي گويد: «نور چهره اش و جمال هيبتش مارا از انديشيدن در مورد کشتن او به خود مشغول ساخت».
روز طف، ضربات شمشيرها و زخمهاي نيزه ها نور چهره اش را پنهان[/][=&quot]ننمود و در شکوه و زيبايي منظر، همچون ماه تمام بود و در اين باره «کعبي» مي گويد:[/] [=&quot]

و مجرح ما غيرت منه القنا حسناً
و لا اخلقن منه جديدا

قد کان بدراً فاغتدي شمس الضحي
مذ ألبسته يد الدماء برودا

«وآن مجروحي که نيزه ها زيباييش را دگرگون نساختند و تازه اي از او را کهنه ننمودند».
«او ماه تمامي بود که به خورشيدي در بلنداي روز تبديل شد. آنگاه که دستهاي خون آلود، جامه هايي بر او پوشاند.
و هنگامي که سر مبارک آن حضرت را نزد ابن زياد بردند، از نور چهره اش در شگفت شد و گفت: «کسي همچون او زيبا نديده ام!».
«انس بن مالک» بر او اعتراض نمود و گفت: «مگر نه اين است که وي شبيه ترين آنان به رسول خدا بود؟» .[/]

[=&quot]القاب و کنیه امام حسين [/][=&quot]
القاب آن حضرت و آنچه از صفات بلند در وجودش بود، بر علوّ ذات وي دلالت دارد و آنها عبارتند از:
1 - شهيد.
2 - طيّب.
3 - سيّد شباب اهل الجنّه (سرور جوانان اهل بهشت).
4 - سبط به اعتبار فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله که فرمود: «حسين، سبطي از اسباط است» .
5 - رشيد.
6 - وفي (وفادار).
7 - مبارک.
8 - التابع لمرضاة اللَّه (پيرو رضاي خدا) .
9 - الدليل علي ذات اللَّه (دليل و راهنما برذات حق).
10 - مطهر.
11 - برّ (نيکوکار).
12 - احد الکاظمين (يکي از فرو خورندگان خشم) [/]

[=&quot]نقش نگين انگشتر امام حسين علیه السلام

[/] [=&quot]آن حضرت، دو انگشتري داشته؛ يکي از آنها عقيق بوده که بر آن «ان اللَّه بالغ امره» (1) نقش شده بود و ديگري همان است که در روز شهادتش، به غارت برده شد و بر آن نوشته شده بود: «لا إله إلّا اللَّه عدد لقاء اللَّه» و وارد شده است: «هر کس مانند آن، انگشتر خود سازد، براي او مانعي از شيطان خواهد بود» (2) .[/]

[=&quot]استعمال عطر [/]
[=&quot]آن حضرت، به عطر علاقه داشت و در سفر و حضر، مشک از او دور[/][=&quot]نمي شد و در مجلس او، بخور عود وجود داشت (3) .[/]
[=&quot]خانه مسكوني امام حسين [/]
[=&quot]نخستين خانه اي که با والدينش در آن ساکن شد، مجاور خانه عايشه بود و دري به مسجد داشت که به خانه فاطمه شناخته مي شد (4) .[/]

[=&quot]پاورقي :[/]

(1) در نور الابصار. ص253 آمده است که نقش نگين وي «لکل اجل کتاب» بوده است.
(2) دلائل الامامة، ص73.

(3) ريحانة الرسول، ص38.

(4) وفاء الوفاء.

روايت شده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله حسنين را بر پشت مبارك سوار كرد حسن را بر اضلاع راست و حسين را بر اضلاع چپ و لختي برفت و فرمود بهترين شترها شتر شما است و بهترين سوارها شمائيد و پدر شما فاضلتر از شما است.
ابن شهر آشوب روايت كرده كه مردي در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله گناهي كرد و از بيم پنهان شد تا گاهي كه حسنين را يافت تنها، پس ايشان را برگرفت و بر دوش خود سوار كرد و به حضرت رسول صلي الله عليه و آله آورد و عرض كرد يا رسول الله اِنّي مُسْتَجيرٌ بِالله وَ بِهما يعني پناه آورده‌ام به خدا و اين دو فرزندان تو از آن گناه كه كرده‌ام، رسول خدا صلي الله عليه و آله چنان بخنديد كه دست به دهان مبارك گذاشت و فرمود بر او كه آزادي و حسنين را فرمود كه شفاعت شما را قبول كردم در حق او پس اين آيه نازل شد وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ الآيه.
و نيز ابن شهر آشوب از سلمان فارسي روايت كرده كه حضرت حسين عليه السلام بر ران رسول خداي صلي الله عليه و آله جاي داشت پيغمبر او را مي‌بوسيد و مي‌فرمود تو سيد پسر سيد و پدر ساداتي و امام پسر امام و پدر اماماني و حجت پسر حجت و پدر حجتهاي خدائي از صلب تو نه امام پديد آيند و نهم ايشان قائم آل محمد عليهم السلام است. و شيخ طوسي به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام حسين عليه السلام دير به سخن آمد روزي حضرت رسول صلي الله عليه و آله آن حضرت را به مسجد برد و در پهلوي خويش بازداشت و تكبير نماز گفت امام حسين عليه السلام خواست موافقت نمايد درست نگفت حضرت از براي او بار ديگر تكبير گفت و او نتوانست باز حضرت مكرر كرد تا آنكه در مرتبة هفتم درست گفت به اين سبب هفت تكبير در افتتاح نماز سنت شد.

"روزي حضرت رسول صلي الله عليه و آله آن حضرت را به مسجد برد و در پهلوي خويش بازداشت و تكبير نماز گفت امام حسين عليه السلام خواست موافقت نمايد درست نگفت حضرت از براي او بار ديگر تكبير گفت و او نتوانست باز حضرت مكرر كرد تا آنكه در مرتبة هفتم درست گفت به اين سبب هفت تكبير در افتتاح نماز سنت شد."
با تشکر از مطالبتون.
منظورتان در کدام قسمت است؟

مستحب است ابتداي نماز شش تکبير گفته شده و تکبير هفتم به قصد تکبيرة‌الاحرام ادا شود. اگر نماز گزاران چنين کند، با اين هفت تکبير از هفت پرده دل يا هفت طبقه آسمان عبور کرده و به جايي مي‌رسد که جز خدا احدي نيست.

از امالي مفيد نيشابوري مرويست كه حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: برهنه مانده بود حضرت امام حسن و امام حسين عليهاالسلام و نزديك عيد بود پس حسنين عليهاالسلام به مادر خويش فاطمه عليهاالسلام گفتند اي مادر كودكان مدينه به جهت عيد خود را آرايش و زينت كرده‌اند پس چرا تو ما را به لباس آرايش نمي‌كني و حال آنكه ما برهنه‌ايم چنانكه مي‌بيني حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود اي نور ديدگان من همانا جامه‌هاي شما نزد خياط است هرگاه دوخت و آوَرد، آرايش مي كنم شما را به آن روز عيد و مي‌خواست به اين سخن خوشدل كند ايشان را، پس شب عيد شد ديگر باره اعاده كردند كلام پيش را، گفتند امشب شب عيد است پس چه شد جامه‌هاي ما؟ حضرت فاطمه گريست از حال ترحّم بر حال كودكان و فرمود اي نور ديدگان خوشدل باشيد هرگاه خياط آورد جامه‌ها را زينت مي‌كنم شما را به آن انشاءالله، پس چون پاسي از شب گذشت ناگاه كوبيد در خانه را كوبنده‌اي فاطمه عليهاالسلام فرمود كيست؟ صدائي بلند شد كه، اي دختر پيغمبر خدا بگشا در را كه من خياط مي‌باشم جامه‌هاي حسنين (ع) را آورده‌ام، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود چون در را گشودم مردي ديدم با هيبت تمام و بوي خوش پس دستار بسته‌اي به من داد و برفت. پس فاطمه عليهاالسلام به خانه آمد گشود آن دستار را ديد در وي بود دو پيراهن و دو ذراعه و دو زير جامه و دو رداء و دو عامه و دو كفش، حضرت فاطمه عليهاالسلام بسي شاد و مسرور شد، پس حسنين عليهاالسلام را بيدار كرد و جامه‌ها را به ايشان پوشانيد پس چون روز عيد شد پيغمبر صلي الله عليه و آله بر ايشان وارد شد و حسنين را برداشت و به سوي مادرشان برد، فرمود اي فاطمه آن خياطي كه جامه‌ها را آورد شناختي؟ عرضه داشت نه به خدا سوگند نشناختم او را و نمي‌دانستم كه من جامه نزد خياط داشته باشم خدا و رسول داناترند به اين مطلب فرمود اي فاطمه آن خياط نبود بلكه او رضوان خازن جنت بوده و جامه‌ها از حلل بهشت بوده، خبر داد مرا جبرئيل از نزد پروردگار جهانيان.

ابن شهر آشوب روايت كرده است كه روزي جبرئيل به خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله آمد به صورت دحية كلبي و نزد آن حضرت نشسه بود كه ناگاه حسنين عليهماالسلام داخل شدند و چون جبرئيل را گمان دحيه مي‌كردند به نزديك او آمدند و از او هديه مي‌طلبيدند، جبرئيل دستي به سوي آسمان بلند كرد سيبي و بهي و اناري براي ايشان فرود آورد و به ايشان داد. چون آن ميوه‌ها را ديدند شاد گرديدند و نزديك حضرت رسول صلي الله عليه و آله بردند حضرت از ايشان گرفت و بوئيد و به ايشان رد كرد. و فرمود كه به نزد پدر و مادر خويش ببريد و اگر اول به نزد پدر خود ببردي بهتر است. پس آنچه آن حضرت فرموده بود به عمل آوردند و به نزد پدر و مادر خويش ماندند تا رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد ايشان رفت و همگي از آن ميوه‌ها تناول كردند و هرچه مي‌خوردند به حال اول برمي‌گشت و چيزي از آن كم نمي‌شد و آن ميوه‌ها به حال خود بود تا گاهي كه حضرت رسول «ص» از دنيا رفت و باز آنها نزد اهلبيت بود و تغييري در آنها بهم نرسيد تا آنكه حضرت فاطمه عليهاالسلام رحلت فرمود پس انار برطرف شد و چون حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شهيد شد به برطرف شد و سيب ماند آن سيب را حضرت امام حسن عليه السلام داشت تا آنكه به زهر شهيد شد و آسيبي به آن سيب نرسيد، بعد از آن نزد امام حسين عليه السلام بود.

رفع تب به بركت امام حسين (عليه السلام)

بيمارى از مسلمانان كه سخت در آتش تب مى سوخت بسترى بود، امام حسين عليه السلام به عيادت او رفت ، همين كه از در خانه وارد منزل شد، تب از بدن بيمار خارج گرديد.
امام حسين عليه السلام كنار بستر بيمار نشست و از او احوالپرسى كرد، بيمار عرض كرد: ((از قدم مبارك شما بسيار خشنودم كه آمديد و به بركت قدم شما، تب از من فرار كرد.))
امام حسين عليه السلام فرمود:
والله ما خلق الله شيئا الا و قد امره بالطاعه لنا به خدا سوگند، خداوند چيزى را نيافريده مگر اين كه او را امر به اطاعت ما كرده است .))
سپس فرمود: ((اى تب !))
راوى گويد!: ما صداى مى شنيديم ولى صاحب صدا را نمى ديديم كه ) گفت : ((لبيك يا اباعبدالله ؛ فرمانبردارم اى اباعبدالله .))
امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((آيا امير مومنان على (عليه السلام) به تو امر نكرده نزد كسى نروى مگر آن كس كه از دشمنان ما باشد، يا گنهكارى باشد تا تو كفاره گناهان او باشى .

ابن شهر آشوب روايت كرده كه چون امام حسين عليه السلام شهيد شد بر پشت مبارك آن حضرت پينه‌ها ديدند از حضرت امام زين العابدين عليه السلام پرسيدند كه اين چه اثر است؟ فرمود از بس كه انبانهاي طعام و ديگر اشياء چندان بر پشت مبارك كشيد و به خانة زنهاي بيوه و كودكان يتيم و فقراء و مساكين رسانيد اين پينه‌ها پديد گشت. و از زهد و عبادت آن حضرت روايت شده است كه بيست و پنج حج پياده به جاي آورد و شتران و محملها از عقب او مي‌كشيدند و روزي به آن حضرت گفتند كه چه بسيار از پروردگار خود ترساني؟ فرمود كه از عذاب قيامت ايمن نيست مگر آنكه در دنيا از خدا بترسد.
و سيد شريف زاهد ابوعبدالله محمدَ بن علي بن الحسن ابن عبدالرحمن علوي حسيني در كتاب تغازي روايت كرده از ابوحازم اعرج كه گفت حضرت امام حسين عليه السلام تعظيم مي‌كرد امام حسين عليه السلام را چنانكه گويا آن حضرت بزرگتر است از امام حسن عليه السلام. و از ابن عباس روايت كرده كه گفت سبب آنرا مي‌پرسيدم از امام حسن عليه السلام؟ فرمود كه از امام حسين عليه السلام هيبت مي‌برم مانند هيبت اميرالمؤمنين عليه السلام، و ابن عباس گفته كه امام حسن عليه السلام با ما در مجلس نشسته بود هرگاه كه امام حسين عليه السلام مي‌آمد در آن مجلس حالش را تغيير مي‌داد به جهت احترام امام حسين عليه السلام.

در احاديث معتبره از طريق خاصه و عامه روايت شده است كه بسيار بود كه حضرت فاطمه عليهماالسلام در خواب بود و حضرت امام حسين عليه السلام در گهواره مي‌گريست و جبرئيل گهواره آن حضرت را مي‌جنباند و با او سخن مي‌گفت و او را ساكت مي‌گردانيد چون فاطمه عليهماالسلام بيدار مي‌شد مي‌ديد كه گهواره حسين (ع) مي‌جنبد و كسي با او سخن مي‌گويد و لكن شخصي نمايان نيست چون از حضرت رسالت مي‌پرسيد مي‌فرمود او جبرئيل است.
برگرفته از کتاب منتهی الآمال، تألیف حاج شیخ عبّاس قمی

در مناقب ابن شهر آشوب و ديگر كتب روايت شده كه حضرت فاطمه عليهاالسلام حسنين عليهماالسلام را به خدمت حضرت رسول «ص» آورد و عرض كرد يا رسول الله اين دو فرزند را عطائي و ميراثي بذل فرما، فرمود هيبت و سيادت خود را با حسن گذاشتم و شجاعت وجود خود را به حسين عطا كردم، عرض كرد راضي شدم. و به روايتي فرمود حسن را هيبت و حلم دادم و حسين را وجود و رحمت.
و ابن طاوس از حذيفه روايت كرده است كه گفت شنيدم از حضرت حسن عليه السلام در زمان حضرت رسالت صلي الله عليه و آله در حالتي كه امام حسين عليه السلام كودك بود كه مي‌فرمود به خدا سوگند جمع خواهند شد براي ريختن خون من طاغيان بني اميه و سركردة ايشان عمر بن سعد خواهد بود، گفتم كه حضرت رسالت صلي الله عليه و آله ترا به اين مطلب خبر داده است فرمود كه نه پس من رفتم به خدمت رسول صلي الله عليه و آله و سخن آن حضرت را نقل كردم حضرت فرمود كه علم او علم من است. و ابن شهر آشوب از حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده است كه فرمود در خدمت پدرم به جانب عراق بيرون شديم و در هيچ منزلي فرود نيامد و از آنجا كوچ نكرد مگر اينكه ياد مي كرد يحيي بن زكريا (ع) را و روزي فرمود كه از خواري و پستي دنيا است كه سر يحيي (ع) را براي زن زانيه از زناكاران بني اسرائيل به هديه فرستادند.

هنگامى كه امام حسين عليه السلام از مدينه طيبه به قصد زيارت بيت الله الحرام بيرون شد و در خدمت آن حضرت جمعيت زيادى بودند، مردى از قافله مريض شد و به آن حضرت عرض كرد: به انار خيلى ميل دارم . آن جناب فرمود: در اين بيابان باغى است از انار و ميوه هاى ديگر، برو و هرچه مى خواهى تناول كن . در آن سرزمين قبل از اين باغى نبود. اهل قافله رفتند باغى مشاهده كرده ، داخل آن شدند و هر كس از هر ميوه اى خواست خورد.
و چون از باغ بيرون آمدند از نظرها ناپديد شد (معجزه ديگر در آن وقت از آن حضرت سر زد) در همان حال آهويى پيدا شد حضرت به او اشاره نمود (آهو نزديك آمد)، فرمود او را ذبح كنيد و استخوان آن را نشكنيد آن حيوان را ذبح كردند و گوشت آن را خوردند و استخوان ها را در پوستش نهادند. آن حضرت دعا كرد و آهو زنده شد پس به اصحاب فرمود هر كدام به شير آهو مايل باشيد از آن بدوشيد. همه از آن دوشيدند و آشاميدند و به بركت دعاى حضرت همه را كفايت كرد. بعد به آهو فرمود تو را چند طفل است و انتظارت را مى كشند برو آنها را شير بده .


۲. بحار، ج 98، ص 1163 ، كامل الزيارات ، باب 20679

از وجود و سخاي آن حضرت روايت شده كه مرد عربي به مدينه آمد و پرسيد كه كريمترين مردم كيست؟ گفتند حسين بن علي عليه السلام، پس به جستجوي آن حضرت شد تا داخل مسجد شد ديد كه آن حضرت در نماز ايستاده پس شعري چند در مدح و سخاوت آن حضرت خواند. چون حضرت از نماز فارغ شد فرمود كه اي قنبر آيا از مال حجاز چيزي به جاي مانده است؟ عرض كرد بلي چهار هزار دينار فرمود حاضر كن كه مردي كه احق است از ما به تصرف در آن حاضر گشته، پس به خانه رفت و رداي خود را كه از برد بود از تن بيرون كرد و آن دنانير را در برد پيچيد و پشت در ايستاد و از شرم روي اعرابي از قلت زر از شكاف در دست خود را بيرون كرد و آن زرها را به اعرابي عطا فرمود و شعري چند در عذرخواهي از اعرابي خواند اعرابي آن زرها را بگرفت و سخت بگريست، حضرت فرمود اي اعرابي گويا كم شمردي عطاي ما را كه مي‌گريي، عرض كرد بر اين ميگريم كه دست با اين وجود و سخا چگونه در ميان خاك خواهد شد. و مثل اين حكايت را از حضرت امام حسين عليه السلام نيز روايت كرده‌اند.

طبيبى بود اهل موصل از دوستان معاويه كه او را خليفه مى دانست . روزى يكى از پيروان مكتب علوى با او ملاقات كرد و در ضمن اتمام حجت به او فهمانيد كه امام بايد داراى فضايل و مكارم اخلاق باشد و اكنون علايم امات حجت به او فهمانيد كه امام بايد داراى فضايل و مكارم اخلاق باشد و اكنون علايم امامت در حسين بن على موجود است ، و از خوان احسان او ايتام و ارامل و مساكين بهره ورند، سخنان او را در دل آن طبيب موثر شد، اما با خود گفت : مى بايد گفتارش را محك زد، اتفاقا در همسايگى او بيوه زنى بود كه يتيمى داشت و آن زن مريض شد. پسرش را نزد طبيب فرستاد و گفت : مادرم چنان حالتى يافته ، طبيب پس از استفسار از عقيده آن پسر ديد از محبان حسين عليه السلام است ، گفت : علاج مرض مادرت جگر اسبى است فلان رنگ . يتيم گفت : از كجا فراهم كنم ؟ پاسخ داد: از امامت حسين بطلب ...

آن طبيب خدمت امام حسين آمد و از غلامان خواست او را به طويله ببرند تا اسب ها را بنگرد. چون آنها را كشته ديد پرسيد نه براى چه اينها را كشته اند؟ گفتند: براى يتيمى كه مادرش معالجه شود طبيب تقاضا كرد خدمت حضرت برسد. چون او را آوردند به قدم هاى آن بزرگوار افتاد و از شيعيان شد. حضرت علت پرسيد؟ او جريان را بيان كرد. حضرت فرمود: اينها سهل است ، بيا تا به تو امرى بالاتر بنمايم و دعا نمود: الهى تو قادرى اينها را زنده كنى ، اگر ما را نزد تو قرب و منزلتى است به حرمت جد و پدر و مادر و برادرم اينها را زنده گردان ... اسبان به قدرت بارى تعالی زنده شدند.
(بحار ج 98، ص 50، (ح 1 و 2 )كامل الزيارات ، باب 46، ص 128 - 12)

از اربعين مؤذن و تاريخ خطيب و غيره نقل شده كه جابر روايت كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و‌ آله فرمود: خداي تبارك و تعالي فرزندان هر پيغمبري را از صلب او آورد و فرزندان مرا از صلب من و از صلب علي بن ابيطالب (ع) آفريد، به درستي كه فرزندان هر مادري نسبت به سوي پدر دهنده مگر اولاد فاطمه كه من پدر ايشانم.
مؤلف گويد: از اين قبيل احاديث بسيار است كه دلالت دارد بر آنكه حسنين عليهماالسلام دو فرزند پيغمبر (ص) مي‌باشند و اميرالمؤمنين سلام الله عليه در جنگ صفين هنگامي كه حضرت حسين عليه السلام سرعت كرد از براي جنگ با معاويه فرمود باز داريد حسن را و مگذاريد كه به سوي جنگ رود چه من دريغ دارم و بيمناكم كه حسن و حسين كشته شوند و نسل رسول خدا منقطع گردد.
ابن ابي الحديد گفته: اگر گويند حسن و حسين پسران پيغمبرند، گويم هستند چه خداوند كه در آيه مباهله فرمايد: اَبنآ ناجُز حسن و حسين را نخواسته، و خداوند عيسي را از ذريت ابراهيم شمرده و اهل لغت خلافي ندارند كه فرزندان دختر از نسل پدر دخترند، و اگر كسي گويد كه خداوند فرموده است:
ما كان مُحَمَّدٌ اَبا اَحدٍ رِجالِكُمْ. يعني نيست محمد صلي الله عليه و آله پدر هيچيك از مردان شما در جواب گوئيم كه محمد را پدر ابراهيم ابن ماريه داني يا نداني بهر چه جواب دهد جواب من در حق حسن و حسين همان است.
همانا اين آية مباركه در حق زيد بن حارثه وارد شده چه او را به سنَّت جاهليت فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‌شمرند و خداوند در بطلان عقيدت ايشان اين آيه فرستاد كه محمد صلي الله عليه و آله پدر هيچيك از مردان شما نيست لكن نه آنست كه پدر فرزندان خود حسنين و ابراهيم نباشد.
در جمله‌اي از كتب عامه روايت شده كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله دست حسنين را گرفت و فرمود در حالي كه اصحابش جمع بودند:
اي قوم آنكس كه مرا دوست دارد و ايشان را و پدر و مادر ايشان را دوست دارد در قيامت با من در بهشت خواهد بود. و بعضي اين حديث را نظم كرده‌اند:
اَخَذَ اْلَّنبِيُّ يَدَ الْحُسيْن وَ صِنْوِهِ يَوْماً وَ قالَ وَ صَحبَتُهُ في مَجْمَعً
مَنْ وَدَّني يا قَومِ اَوْهذيْنِ اَو اَبَوَيهِما فَالْخُلْدُ مَسْكَنُهُ مَعي

دانی که چرا مهر جبین خاک حسین است؟
چون قبله ی دل پیکر صد چاک حسین است

دانی که چرا چوب شود قسمتش آتش ؟
بی حرمتیش بر لب و دندان حسین است

دانی که چرا آب فرات است گل آلود؟
شرمندگی اش از لب عطشان حسین است

دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش؟
زیرا که خدا نیز عزادار حسین است


بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

امام سجاد (ع):

عباس (س) را نزد خدا منزلي است که روز قيامت همه شهيدان بر آن رشک مي‌برند

ابن شهر آشوب روايت كرده است كه حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: بهترين اعمال بعد از نماز داخل كردن سرور در قلب مومن است بر وجهى كه متضمن گناهى نباشد.
به درستى كه من ديدم روزى غلامى با سگى طعام مى خورد من از سبب آن پرسيدم گفت : يا بن رسول الله ! من مغمومم مى خواهم او را شاد گردانم ، شايد شادى او موجب شادى من گردد؛زيرا كه مالكى دارم يهودى و مى خواهم از دست او نجات يابم .
حضرت چون اين سخن را از غلام شنيد رفت به نزد آن يهودى كه مالك او بود و فرمود: دويست دينار طلا مى دهم كه غلام خود را به من بفروشى .
يهودى گفت : من غلام را فداى گام هاى تو كردم كه برداشته اى و به خانه من آمده اى و اين بستان با نيز با او مى دهم و مال را به تو پس مى دهم .
حضرت فرمود: مال را به تو بخشيدم .
يهودى گفت : قبول كردم به غلام بخشيدم .
حضرت فرمود: غلام را آزاد كردم و مال ها را به او بخشيدم .
زن يهودى گفت : من مسلمان شدم و مهر خود را به شوهرم بخشيدم .
يهودى گفت : من نيز مسلمان شدم و اين خانه را به زن خود بخشيدم

امام حسين (علیه السلام):

هرگاه خداوند بخواهد بنده‌اي را به تدريج در عذاب خود فرو گيرد چنان کند که به او نعمت فراوان دهد و توفيق سپاس ندهد.

من در بروجرد که بودم به درد چشم مبتلا شدم و هرچه معالجه کردم درد چشمم مرا رها نکرد تا آنجا که پزشکان بروجرد مرا از بهبودی مأیوس کردند.
مدتها گذشت تا اینکه ماه محرم و روز عاشورا فرا رسید و عزای سالارشهیدان برپا شد و دسته‌جات عزاداری به حرکت درآمد. یکبار یکی از دسته‌جات عزا از طرف منزل ما عبور می‌کرد من در حالیکه به عبور دسته چشم دوخته بودم می‌گریستم احساس کردم باید از آن گلهایی که عزاداران به سر خود می‌مالند بر چشم بگذارم آن ‌روز آرامش خاصی داشتم بعد از این ماجرا دیگر هیچ گاه چشمم درد نکرد.
راوی آیت‌الله بروجردی
دکترهای متخصص چشم تعجب می‌کردند که ایشان در سن ۹۰ سالگی با توجه به آن همه مطالعه ابداً نیازی به عینک ندارد و اثری از ضعف چشم در ایشان دیده نمی‌شود.
منبع : کتاب کرامات و مقامات عرفانی امام حسین (ع)

مرحوم آقا شیخ محمدحسین قمشه‌ای که از شاگردان سید مرتضی کشمیری بود در سن ۱۸ سالگی در قمشه مبتلا به مرض حصبه شد، اطبا در مداوای او توفیقی نیافتند و ایشان فوت کرد.مادرش گفت:«دست به جنازه فرزندم نزنید تا من برگردم»، قرآن را برداشت و گریه‌کنان به پشت بام رفت و اباعبدالله (ع) را شفیع قرار داد و گفت:«دست از شما برنمی‌دارم تا بچه‌ام زنده شود». چند دقیقه نگذشت که شیخ محمدحسین زنده شد و گفت : «بروید به مادرم بگویید که شفاعت امام حسین (ع) پذیرفته شد.» او می‌گوید:« وقتی مرگم نزدیک شد دو نفر نورانی سفیدپوش را دیدم که گفتند:«چه باکی داری؟» گفتم :«اعضایم درد می‌کند». یکی از آن دو دست به پایم کشید راحت شدم، دیدم اهل خانه گریانند ولی هرچه خواستم بگویم که راحت شدم نتوانستم تا آن که آن دو من را به حرکت درآوردند در بین راه شخصی نورانی را دیدم که به آن دو فرمود:«ما سی سال عمر به او عطا کردیم» و فرمود:«او را به مادرش برگردانید که یکباره دیدم همه گریان هستند»
اکثر علمای نجف نقل کرده‌اند ایشان که مدتی بعد ساکنان نجف شدند پس از سی سال به دیار باقی شتافتند.

[=&quot]سوره ی مبارکه غافر : آيه 7 [/]
[=&quot] [/]
[=&quot]الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ(7)[/]
[=&quot] [/]
[=&quot]فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن (طواف مى‏كنند) تسبيح و حمد پروردگارشان را مى‏گويند و به او ايمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى‏كنند (و مى گويند:) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته است پس كسانى راكه توبه كرده و راه تو را پيروى مى‏كنند بيامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار! (7)[/]
[=&quot] [/]
[=&quot]در روايتي از امام باقر عليه السلام درباره قول خداي تعالي: « والذين يحملون العرش و من حوله. . . » آمده است که مقصود محمد و علي و حسن و حسين و ابراهيم و اسماعيل و موسي و عيسي صلوات الله عليهم اجمعين هستند؛ يعني کساني که حمل کننده عرش « علم خدا » هستند که رسول خدا و اوصياي اويند و کساني که اطراف عرش هستند يعني ملائکه خداوند را ستايش مي کنند و . . .
در روايتي ديگر آمده است: اما عرش خدا که همان علم اوست چهار تن از اولين و چهار تن از آخرين آن را حمل مي کنند. چهار تن اول عبارتند از: نوح و ابراهيم و موسي و عيسي عليهم السلام و اما چهار تن آخر: محمد و علي و حسن و حسين عليهم السلام هستند. [/]

[=&quot]منابع[/]
[=&quot] بحارالانوار، ج 24، ص 90، حديث 5 و 8 و 11 - کنز جوامع الفوائد، ص 351[/]

اعوذ باالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

سرزمین نجات

قال رسول الله صلى الله علیه و آله: یقبر ابنى بأرض یقال لها كربلا هى البقعة التى كانت فیها قبة الاسلام نجا الله التى علیها المؤمنین الذین امنوا مع نوح فى الطوفان.
پیامبر خدا (ص) فرمود: پسرم حسین در سرزمینى به خاك سپرده مى‏شود كه به آن كربلا گویند، زمین ممتازى كه همواره گنبد اسلام بوده است، چنان كه خدا یاران مومن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد.

كامل الزیارات، ص269، باب 88، ح 8

عاشقي را، جگري مي بايد
احتمال خطري، مي بايد
نتوان رفت، در اين ره با پاي
عشق را بال و پري مي بايد

مسأله لعن یزید از دیدگاه اهل سنّت


حجت الا‌سلا‌م ناصری داوودی: "بنابر گزارش های اهل سنت، یزید اعتراف می کند که شایستگی حکومت را ندارد و معاویه خلا‌فت را از دست کسی گرفته که نسبت به او شایسته تر بود. پدر وی نیز به ناحق خلا‌فت را غصب کرد و کسی را که نسبت به خلا‌فت شایسته بود به شهادت رساند. در میان امویان نیز عمربن عبدالعزیز، خوش نام ترین خلیفه‌ء اموی در میان اهل سنت است. وقتی در حضورش یکی از افراد اهل سنت یزید را امیرالمؤمنین خطاب می‌کند، ایشان دستور می‌دهد به او ۴۰ تا ۸۰ ضربه شلا‌ق بزنند. در میان خانواده‌ی اموی، ابوالفرج اصفهانی، یزید را لعن می کند. بعد از او جاحز و قبل از جاحز، از حسن بصری این مسأله‌ء لعن آغاز می شود. میان بزرگان اهل سنت کسانی مثل حسن بصری، ابوحنیفه، عبدالحمید جعفر، ابن عجلا‌ن،‌عمربن جاحز، عبدالقاسم سلیمان طبرانی، قاضی ابوالعلا‌ی حنبلی، ابوالقاسم شافعی، محمدبن طلحه دمشقی، عبدالفرج بن جوزی،‌ابومظفر شمس الدین سبط جوزی،‌سعدالدین تفتازانی، شمس الدین ذهبی،‌جلا‌ل الدین محمد مولوی بلخی،‌حمدالله مستوفی، عبدالرحمن بن خلدون،‌علی بن محمد مالکی، ابن صباغ، عبدالرحمن جامی، ‌فضل‌الله روزبهانی، خونجی، شمس الدین،‌ابن حجر و سیوطی از مهم‌ترین شخصیت هایی هستند که لعن یزید را مطرح کرده اند و به صورت علنی یزید را واجب اللعن دانسته اند".
مدیر گروه تاریخ تشیع پژوهشکده‌ء سیره درباره‌ء اقلیت مخالفان با لعن یزید اضافه کرد: "عده ای به طور غیر مستقیم مسأله‌ء لعن یا عدم لعن را در قالب تاریخ نگاری مطرح کرده اند. در تاریخ طبری مسأله‌ء لعن به صورت مبهم مطرح شده است. به این صورت که روایات متعددی آورده است؛ صحیح و ضعیف، راست و بلا‌واسطه یا دروغ و غیر قابل باور. همین طور در طبقات ابن سعد که سردسته‌ء تاریخ نگارانی است که در مورد حادثه‌ء عاشورا دچار انحراف، و تحریف و بدعت هایی شده است. همین ابن سعد مسأله لعن یا عدم لعن یزید را در قالب تاریخ نگاری با بافتن روایات جعلی و متناقض و ارائه این روایات غیر قابل باور مطرح کرده است".
وی ـ در ادامه ـ افزود: " ابن کثیر نیز در البدایه و النهایه در قالب تاریخ نگاری از قرن پنجم و ششم به بعد مشهور است. اولین شخصی که مسأله عدم جواز لعن یزید را مطرح کرده ست،‌ابوحامد غزالی است.
بعد از او ابوبکر بن عربی مالکی در العواصم من القواصم به صورت بسیار جدی عدم جواز لعن یزید را مطرح کرده است.
ابن خلدون نیز با همهء این که امام حسین(ع) را عادل و امام می‌داند در عین حال مسأله‌ء شوکت در خلا‌فت را مطرح و به نحو غیر مستقیم از یزید طرفداری می کند".

عصر رسول خدا (ص) بود، امام حسين )ع( دوران كودكي را مي‌گذراند. يكي از اصحاب پيامبر (ص) به نام حذيفة بن يمان مي‌گويد: در اين هنگام در محضر حسين )ع( بودم فرمود: ((سوگند به خدا ، طاغوت هاي بني اميه اجتماع مي‌كنند و تصميم مي‌گيرند تا مرا بكشند، و در پيشاپيش آنها عمر سعد قرار دارد.)) عرض كردم: آيا رسول خدا صلي الله عليه و اله وسلم اين خبر را به تو فرمود؟ امام حسين )ع( فرمود: نه. حذيفه مي‌گويد: به محضر رسول خدا (ص) رفتم و سخن امام حسين )ع( را به او خبر دادم، آن حضرت فرمود: ((عِلْمِي عِلْمُهُ وَ عِلْمُهُ عِلْمِي؛ علم من علم حسين )ع(است و علم حسين )ع(علم من است، چرا كه ما به آنچه را كه در آينده رخ مي‌دهد و هنوز رخ نداده اطلاع داريم.))

مرحوم حاج ملا آقا جان می فرمود

در سفر کربلائی که چند سال قبل مشرف بودم و شبها در ایوان حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) می خوابیدم و معمولا" اول شب به زیارت حضرت اباالفضل ( علیه السلام) می رفتم، در یکی از شبها وقتی وارد صحن حضرت ابا الفضل ( علیه السلام) شدم، دیدم دو نفر جوان مثل اینکه با هم نزاعی دارند و در مقابل حرم به طوری که ضریح دیده می شد ایستاده اند، یکی از آنها خواست کلامی بگوید که به زمین خورد و بیهوش شد. دومی هم فرار کرد.
مردم دور او که به زمین خورده بود جمع شدند و او را شناسائی کردند و گفتند: از فلان قبیله است، رئیس آن قبیله را خبر کردند آمد پیرمردی بود.
به او گفتم: او اشاره به قبر حضرت اباالفضل ( علیه السلام) نمود و می خواست چیزی بگوید که دیگر نتوانست و به زمین افتاد.
رئیس قبیله گفت: او مورد غضب حضرت اباالفضل ( علیه السلام) واقع شده؛ زیرا بدنش کبود شده و استخوانهایش خرد گردیده است.
او را ببرید به صحن حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) که اگر راه نجاتی داشته باشد از آنجا خواهد بود.
دوستانش او را به دوش کشیدند و به صحن حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) بردند.
دو شبانه روز در کنار یکی از غرفه ها به حال اغما افتاده بود، شب سوم که من هم نزدیک او می خوابیدم و منتظر بودم که امشب یا باید او از دنیا برود و یا از این وضع نجات پیدا کند؛ زیرا شخصی که مورد غضب واقع شده،بیشتر از سه شبانه روز زنده نمی ماند.

ناگاه دیدم به خود تکانی داد و برخاست و نشست. افرادی که محافظ او بودند، از او پرسیدند: چه می خواهی؟
گفت: ریسمانی بیاورید و به پاهای من ببندید و مرا به طرف حرم حضرت اباالفضل ( علیه السلام) بکشید.
این کار را کردند در بین راه نزدیک صحن حضرت اباالفضل ( علیه السلام) درخواست کرد که فلان مبلغ را به فلانی بدهید. و همان مقدار هم تصدق از طرف من به فقراء اتفاق کنید.
دوستانش این عمل را تعهد کردند که انجام دهند سپس از در صحن دستور داد ریسمان را به گردنش ببندند و با حال تذلل عجیبی او را وارد حرم کردند.
وقتی مقابل ضریح حضرت اباالفضل ( علیه السلام) رسید، کلماتی به زبان عربی گفت که خلاصه اش این است:
آقا از تو توقع نبود که این گونه آبروی مرا ببری و مرا بین مردم مفتضح نمائی.
مضمون این شعر را می گفت:

من بد کنم و تو بد مکافات کنی پس فرق میان من و تو چیست بگو

در این موقع رئیس قبیله رسید و او را بوسید و ابراز خوشحالی کرد. مردم از اطرافش پراکنده نمی شدند و نسبت به او که دوباره مورد لطف حضرت اباالفضل ( علیه السلام) واقع شده بود،ابراز علاقه می نمودند.

من صبر کردم تا کاملا" دورش خلوت شود،به او گفتم: من از اول جریان تا پایان آن با تو بوده ام بعضی از قسمتهای سرگذشت تو را نفهمیده ام، مایلم برایم تعریف کنی.
گفت: آن جوان که با من وارد صحن شد مدتی بود از من مبلغی پول طلب داشت، آن شب زیاد اصرار می کرد که باید طلب مرا همین الآن بپردازی، من ناراحت شدم به او گفتم: از من طلبی نداری.
گفت: به جان اباالفضل ( علیه السلام) قسم بخور، من بی حیائی کردم خواستم قسم بخورم که دیگر نفهمیدم چه شد تا امشب که درد و ناراحتی و فشار فوق العاده ای داشتم.
درهمان عالم بیهوشی می دیدم که برای تشریفات عبور شخصی به حرم حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) مراسمی قایل می شوند ، سئوال کردم چه خبر است ؟ یکی از آنها گفت حضرت ابالفضل ( علیه السلام) به زیارت برادرش حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام) می آید.
من برای عذرخواهی خود را آماده می کردم که دیدم حضرت اباالفضل ( علیه السلام) بالای سر من ایستاده و با نُک پا به من می زند و می فرمایند :

برخیز، به در خانه ای آمده ای که اگر جن و انس به آن متوسل شوند، محروم بر نمی گردند.

از همان جا حالم خوب شد و امیدوارم دیگر این گونه جسارت به مقام مقدس حضرت اباالفضل ( علیه السلام) نکنم.

دو نفر در عصر امامت امام حسين علیه السلام در مورد زني با بچه‌اش، نزاع داشتند، يكي از آنها مي گفت: زن و بچه اش از آن من است، ديگري مي گفت: مال من است، اينها به حضور امام حسين علیه السلام شرفياب شدند. يكي از آن دو مرد گفت: اين زن و فرزندش مال من هستند، ديگري گفت: بلكه اين زن و فرزند مال من مي‌باشند.
امام حسين علیه السلام به اولي فرمود: بنشين، بچه آن زن، شيرخوار بود، امام به زن فرمود: تو راستش را بگو پيش از آنكه پرده‌ات دريده گردد. زن گفت: اين مرد (اشاره به اولي) شوهر من است، و اين بچه، مال اوست، ولي اين مرد ديگر را نمي‌شناسم. امام حسين علیه السلام متوجه بچه شد و فرمود: به اذن و قدرت خدا سخن بگو، اين زن چه مي‌گويد؟! بچه به اذن خدا آشكارا گفت: من نه از اين مرد هستم نه از آن مرد، بلكه پدرم اينك چوپان فلان طايفه است. حضرت امر به اجراي حدّ زن دروغگو نمود، روايت كننده مي‌گويد: پس از اين، ديگر شنيده نشد كه آن بچه سخن بگويد.

هنگامي كه نامه ابن زياد به يزيد رسيد، ويزيد آن را خواند، در جواب نامه به ابن زياد فرمان داد كه سر امام حسين )ع( و ساير سرهاي شهدا را به همراه اموال و زنان و افراد خانواده امام حسين(ع) به شام بفرستد.
وقتي كه نامه يزيد به ابن زياد رسيد وآن را خواند، مُحفّر بن ثعلبه عائذي را احضار كرد، او را سرپرست سرها وزنان نمود، محفر اهل‌بيت امام حسين )ع( را همراه سرها به سوي شام رهسپاركرد، آنها را همانند اسيران كافر به حركت درآوردند تا كنار دير راهب رسيدند. ناگاه ديدند دستي در ديوار آن دير ظاهر شد، و با قلم آهنين اين شعر را روي ديوار نوشت:
آيا آن جماعتي كه حسين )ع(را كشتند اميد به شفاعت جدش درروز قيامت دارند؟
وقتي كه اين حادثه عجيب را ديدند ترسيدند و سر را گذاشته و فرار كردند.
طبق بعضي از روايات، اين ماجراي عجيب در ديوار دير (عبادتگاه راهب) رخ داد كه بعضي از مورّخين و محدّثين مشروح آن را چنين نقل مي كنند: يكي از حاضران بعد از ديدن شعر فوق، برخاست تا دست را بگيرد، آن دست ناپديد شد، بار ديگر مشغول خوردن غذا شدند ناگاه براي بار دوم آن دست را ديدند كه در ديوار دير راهب آشكار شد اين شعر را نوشت:
نه به خدا سوگند، براي قاتلان حسين )ع (شفيعي نخواهد‌بود، و آنها در قيامت در عذاب هستند.
باز بعضي از همراهان برخاستند آن دست را بگيرند، ناپديد شد، بار ديگر مشغول خوردن غذا شدند، ناگاه براي سومين بار ديدند آن دست ظاهر شد و اين شعر را روي ديوار نوشت:
آنها حسين )ع( را از روي ظلم و جور كشتند، و بر خلاف حكم قرآن رفتار نمودند.
ناگزير دست از غذا كشيدند، و سپس ماجراي راهب به پيش آمد .
در روايت ديگر از ابن لهيعه نقل شده كه مردي را در كنار كعبه بسيار مضطرب و نالان ديدم و علت اضطراب خود را چنين گفت: بدان كه ما پنجاه نفر بوديم كه سر امام حسين )ع (را از كوفه به سوي شام مي‌برديم، وقتي كه شب فرا مي‌رسيد، سر را در ميان صندوقي مي‌گذاشتيم و در كنار آن صندوق شراب مي‌خورديم، يك شب همراهان من شراب خوردند و مست شدند، ولي من شراب نخوردم، هنگامي كه آخرهاي شب شد، رعد و برق رخ داد ناگاه ديدم درهاي آسمان گشوده شد و حضرات آدم، نوح، ابراهيم، اسحاق، اسماعيل،و پيامبر ما محمد )ص( همراه جبرئيل و گروهي از فرشتگان به زمين آمدند، جبرئيل نزديك صندوق رفت، و سر امام حسين )ع (را برداشت و بوسيد و به خود چسبانيد، سپس پيامبران چنين كردند، پيامبر )ص( گريه كرد، پيامبران به او تسليت گفتند.
جبرئيل به پيامبر اسلام عرض كرد: ((اي محمد! خداوند به من فرمان داده كه در مورد امتت از تو پيروي كنم، اگر امر كني زمين را براي آنها به لرزه درآورم و زيرو رو كنم، چنين كنم، همان گونه كه به قوم لوط چنين كردم.))
پيامبر )ص(فرمود: نه اي جبرئيل! زيرا در روز قيامت در پيشگاه خدا مرا با اين دشمنان حسابي هست.
سپس فرشتگان نزد ما آمدند تا ما را بكشند، به رسول خدا توجه كردم و گفتم: ((الاَمان اي رسول خدا!)) فرمود: برو خدا تو را نيامرزد.

لعنت بر قطع كننده درخت سدر


پيامبر اكرم (ص) در عصر خود فرموده‌بود : خدا لعنت كند نابود كننده درخت سدر را .

مردم حتّي افراد با سواد نمي‌‌دانستند كه منظور پيامبر (ص) چه كسي است ، كه درخت سدر را قطع مي‌كند ، و منظور از درخت سدر كدام درخت است و ؟ تا اين كه بعدها معمّا حل شد . در كنار مرقد مطهّر امام حسين )ع( درخت سدري قرار داشت كه زائران آن را نشانه‌اي مي‌دانستند و با ديدن آن مي‌فهميدند كه مرقد در كجا قرار دارد .

در عصر خلافت هارون الرّشيد ( پنجمين خليفه عباسي ) مرقد امام حسين )ع( زائر بسيار پيدا كرد ، به طوري كه مردم به صورت جمعيت‌ها و كاروان‌ها به زيارت مرقد روانه مي‌شدند . اين موضوع به اطلاع هارون الرّشيد رسيد ، او وحشت كرد ، وحشتش از اين رو بود كه با خود گفت : اين موضوع باعث تمايل به آل علي )ع( مي‌شود ، و كم كم جمعيت آنها زياد شده و در اصل خلافت طمع مي‌كنند ، و زمام امور رهبري را از ما گرفته ، و به دست آل علي )ع ( مي‌دهند . از اين رو فرمان داد تا مرقد امام حسين )ع (را خراب كنند ؛ و محل مرقد و اطراف آن را كشت و زرع نمايند ، و از حضور زائران جلوگيري كنند ، تا آثار مرقد مطهّر به طور كلّي محو و نابود شود .

او براي پيش رفت كار حتي فرمان داد تا آن درخت سدر را از ريشه درآوردند ، تا كسي نفهمد كه مرقد امام حسين )ع (در كجاست ؟

جريربن عبدالحميد يكي از محدّثين سرشناس ، در معني حديث پيامبر (ص)كه فرموده‌بود لعنت خدا بر قطع كننده درخت سدر، درمانده‌ شده‌بود ، نمي‌دانست منظور پيامبر (ص) چيست ، وقتي كه اين خبر به او رسيد ، تكبير گفت ، سپس گفت اكنون فهميدم كه معني اين حديث چيست ، خدا هارون را كه درخت سدر را به خاطر نابودي قبر امام حسين )ع( قطع كرد ، لعنت كرده‌است .

آري هارون با آن همه قدرت و قلدري ، تلاش بسيار براي خاموش كردن نور خدا امام حسين )ع( نمود ، ولي مگر مي‌توان نور خورشيد را با پف كردن خاموش كرد . اين نيز از كرامت‌هاي امام حسين است كه روز به روز بر شكوه مرقدش افزوده‌شده و مي‌شود .


روسياهي حَرْمَله و مكافات عمل او

قاسم بن اصبغ مجاشعي نقل مي‌كند هنگامي كه پس از ماجراي عاشورا در كربلا ، سرهاي شهيدان را به كوفه آوردند ، ناگاه سواره‌ي را ديدند كه بر اسبي نشسته ، و سر بريده جواني نوراني كه همچون ماه شب چهارده مي‌درخشيد را به قسمت جلوي اسبش بسته است ، هرگاه اسب سرش را به زمين نزديك مي‌كرد ، آن سر بريده به زمين مي‌خورد . از او پرسيدم اين سر كيست ؟ گفت : سر بريده عباس فرزند علي )ع( است .

پرسيدم : تو كيستي ؟ گفت : من حرمله بن كاهل اسدي هستم .

پس از چند روز حرمله را ديدم كه چهره‌اش سياه‌تر از قير شده‌است ، به او گفتم : من چند روز قبل كه سر بريده عباس )ع( را حمل مي‌كردي تو را زيبا و سفيدروي ديدم كه در ميان عرب بي‌نظير بودي ، ولي اينك كسي نيست كه چهره‌اش سياه‌تر و زشت‌تر ازچهره‌ تو باشد .

گريه سختي كرد و گفت : سوگند به خدا از آن وقتي كه آن سر بريده را حمل كردم تا كنون هر شب دو نفر نزد من مي‌آيند و بازوي مرا مي‌گيرند و مرا به سوي آتشي كه زبانه مي‌كشد مي‌برند و در درون آن مي‌افكنند ، و من بر اثر عذاب آن به اين شكل درآمده‌ام كه مي‌بيني . حرمله در اين حال بود تا اينكه مختار روي كار آمد ، دستور داد حرمله را دستگير كردند و آوردند ، دست‌ها و پاهايش را بريدند ، و او را به آتش سوزاندند .

مجازات سیاهی لشکر دشمنان حسین علیه السلام

عبدالله بن رباح قاضي مي‌گويد : شخص كوري را ديدم ، گفتم : چرا كور شده‌اي ؟ گفت : من در جريان كشته‌شدن امام حسين و يارانش در كربلا جزء سپاه عمر سعد بودم ، ولي نه شمشير كشيدم و نه تير و نيزه انداختم ، هنگامي كه امام حسين

)ع (كشته‌شد ، من به خانه خود بازگشتم و پس از خواندن نماز عشاء‌، خوابيدم ، در عالم خواب شخصي نزد من آمد و گفت : هم اكنون رسول خدا (ص) شما را خواسته ، نزد او بيا ، گفتم مرا به رسول خدا (ص) چه كار؟ لباسم را گرفت مرا كشانيد و با خود برد ، تا اين كه ديدم به حضور رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رسيده‌ام و آن حضرت در صحرايي نشسته و آستين‌هاي دستش را بالا زده و حربه‌اي در دست دارد ، و در كنارش فرشته‌اي ايستاده كه شمشيري از آتش در دست دارد و نه نفر از دوستان مرا كه جزء كشندگان حسين )ع( بودند با آن شمشير ، مورد حمله قرار داد وهمه آنها آتش گرفتند و به هلاكت رسيدند ، من به محضر رسول خدا (ص) نزديك شدم و روي زانو نشستم و عرض كردم سلام بر تو اي رسول خدا آن حضرت جواب مرا نداد ، و پس از سكوت طولاني ، سرش را بلند كرد و به من فرمود اي دشمن خدا ! آيا پرده حرمت مرا دريدي ، و عترت مرا كشتي ، و حقّ مرا رعايت نكردي و چنين و چنان نمودي ؟

گفتم : اي رسول خدا ! من نه شمشير كشيدم و نه تير و نيزه افكندم .

فرمود: راست مي‌گويي تو از شمشير و تير و نيزه استفاده نكردي ، ولي بر سياهي لشگر دشمن افزودي نزديك بيا ، نزديك رفتم ، ناگاه طشتي را پر از خون ديدم ، به من فرمود : اين خون پسرم حسين )ع (است ، از همان خون مانند سرمه به چشم من كشيد ، وقتي كه بيدار شدم ، خودم را كور يافتم و باچشمانم هيچ چيز را نديدم و از آن زمان تاكنون كور هستم .


از امام سجّاد )ع (نقل شده كه فرمود : هنگامي كه سر مقدّس امام حسين )ع( را نزد يزيد آوردند، او آن سر را در پيش روي خود مي‌نهاد و شراب مي‌خورد ، روزي سفير شاه روم در مجلس يزيد شركت كرد ، او از بزرگان و شخصيت‌هاي كشور روم بود ، به يزيد گفت : اي پادشاه عرب اين سر كيست ؟

يزيد : تو را به اين سر چه كار ؟

سفير روم :‌ من وقتي كه به كشورمان روم بازگشتم ، شاه روم از هر چيزي كه ديده‌ام مي‌پرسد ، دوست دارم ماجراي اين سر و صاحبش را بدانم و به اطّلاع او برسانم ، تا او نيز در شادي تو شريك شود .

يزيد : اين سر حسين پسر علي بن ابيطالب )ع (است .

سفير روم : مادرش كيست ؟

يزيد : مادرش فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص)است .

سفير روم كه مسيحي بود، به يزيد رو كرد و گفت: نفرين بر تو و دين تو، من ديني بهتر از دين تو دارم، پدر من از نواده هاي حضرت داوود )ع( است و بين من و حضرت داوود )ع( پدران بسيار واسطه هستند، در عين حال مسيحيان مرا احترام و تجليل مي‌كنند، و خاك پاهايم را به عنوان تربك جويي از من كه از نواده هاي داوود )ع(هستم بر مي‌دارند، ولي شما پسر دختر پيامبرتان را كه بين آنها تنها يك واسطه، آن هم مادرشان است مي‌كشيد، اين دين شما چه ديني است؟

سپس گفت : آيا داستان كليساي حافر را شنيده‌اي؟

يزيد: نه، بگو تا بشنوم

سفير روم: بين عمان بندري در كنار درياي يمن و هند و چين، دريايي وجود دارد كه طول مسير آن در شش ماه(با وسائل آن عصر) پيموده مي‌شود، در ميان اين دريا تنها يك شهر در وسط آن به مساحت هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ وجود دارد. در سراسر زمين، شهري بزرگتر از اين شهر نيست، كافور و ياقوت از اين شهر صادر مي‌شود، درخت هايش از عود وعنبر است، اين شهر در اختيار مسيحيان است، و هيچ يك از پادشاهان- جز مسيحيان- ملكي در آنجا ندارد، در اين شهر كليسا هاي زيادي وجود دارد كه بزرگترين آنها (( كليساي حافر)) مي‌باشد، درمحراب اين كليسا حقّه طلا آويزان شده، در ميان آن حقّه سمي( ناخني وجود داردكه مي گويند: سم الاغ حضرت عيسي )ع(پيامبرشان است كه بر آن سوار مي شده‌است، اطراف آن حقه را با طلا وابريشم آراسته‌اند، در هر سال جمعيت بسياري از مسيحيان به زيارت آن مي‌آيند، و به گرد آن طواف مي‌كنند،آن را مي‌بوسند، و در كنار آن،نيازهاي خود را از درگاه خدا مي‌طلبند. اين برنامه هميشگي مسيحيان نسبت به ناخن الاغي است كه گمان مي‌كنند ناخن الاغ حضرت عيسي پيامبرشان است كه بر آن سوار مي‌شده، اما شما پسر دختر پيامبرتان را مي‌كشيد، خداوند شما را و دينتان را مبارك نكند.

يزيد خشمگين شد و به مأموران جلادش گفت: اين نصراني را بكشيد، تا مبادا در كشورش مرا رسوا كند.

وقتي كه سفير روم احساس خطر كرد، به يزيد گفت: آيا مي خواهي مرا بكشي؟

يزيد گفت: آري.

سفير روم: بدان كه من شب گذشته پييامبر شما را در خواب ديدم به من فرمود: اي نصراني تو از اهل بهشت هستي از سخن پيامبر )ص ( تعجب كردم، و اكنون گواهي مي‌دهم كه معبودي جز خداي يكتاو بي‌همتا نيست، همانا محمد رسول خدا است. در اين هنگام آن سفير تازه مسلمان از جاي خود جست و سر مقدس امام حسين )ع (را برداشت و به سينه اش چسيباند، آن را مي‌بوسيد و گريه مي‌كرد تا اينكه يزيد دستور داد او را بكشند و كشته شد و به اين ترتيب به شهادت رسيد.

آیت الله خزعلی از آیت الله محمدرضا بروجردی نقل کردند که :
پدر آقای مشکور در عالم خواب می بیند به حرم امام حسین علیه السلام مشرف شده است و همه مردمی که آنجا به زیارت مشغول هستند – به جز چند نفر – به صورت حیوانات دیده می شوند.
در همان حال نیز مشاهده می کند که جوانی به حرم وارد شده و گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله
و از آن حضرت جواب شنید :

و علیک السلام احسنت.

آقای مشکور می گوید:
که از خواب بیدار شده و به حرم مشرف شدم، منظره حرم را همان طور که درخواب دیده بودم، مشاهده کردم، البته همه به صورت انسان بودند اما افراد همان افرادی بودند که در خواب آنها را مشاهده نموده بودم.
چیزی نگذشت که ناگهان دیدم همان جوان نیز آمده و سلام داد ولی من جواب سلام حضرت را نشنیدم.
سراغ جوان رفته و جریان خوابم را به او گفتم.
جواب داد: برای او مهم نیست.
گفتم: چطور این خواب برای شما مهم نیست؟
گفت: من جواب آن حضرت را شنیدم.
گفتم: شما چه کردی؟
جواب داد:
من هر شب جمعه به زیارت حضرت می آیم و هر بار پدر یا مادرم را به حرم می آورم.
یکبار پدر و مادرم هر دو با هم گفتند ما را ببر.
در بین راه پدرم به زمین خورد و از راه رفتن عاجز شد.
ولی باز ازمن خواست که او را به حرم ببرم. من او را روی دوش خودم قرار داده و به حرم بردم؛ لذا حضرت حواب من را دادند و مرا تحسین کردند.

موضوع قفل شده است