انقلاب؟

تب‌های اولیه

21 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
انقلاب؟

به نام خدا
برای طرح سئوالی که در ذهن دارم، ابتدائاً باید کمی مقدمه بیان کنم:

در فلسفه و منطق می خوانیم که هر شیئی، یک سری ویژگی های ذاتی دارد و یکسری صفات عرضی. جدا شدن صفات عرضی از شی، محال نیست و موجب خدشه به اصل شی نمی شود (چه در واقعیت، این کار قابل انجام باشد، چه نباشد). اما جدا شدن ذاتیات شی از شی، هم محال است، و هم به فرض وقوع چنین امری، ذات شی دچار تغییر می شود و شی جدید، دیگر همان شی سابق نخواهد بود (چرا که ذاتیات آن تغییر کرده است). این امر را «انقلاب در ذات شی» می نامند و آنرا محال می دانند.

مثلاً « تری » ذاتی « آب » است و اگر آن را از آب بگیریم، شی حاصله ، دیگر آب نیست.
یا مثلاً « گرما » (یا « داغ بودن » ) ذاتی « آتش » است و اگر آن را از آتش بگیریم، شی حاصله دیگر آتش نیست.

اصولاً حتی تصور یک شیء در ذهن، منوط به تصور ذاتیات آن می باشد. و بدون تصور ذاتیات تشکیل دهنده شی، نمی توان آن شی را در ذهن تصور نمود.

تا اینجا ، دوستان اگر نظری دارند بفرمایند.

با سلام، خوب بفرمایید از این مقدمه به چه نتیجه ای میخواهید برسید...

علیکم السلام
ابتدا اجازه بدهید مقدمه فوق بررسی و نقد بشود. بعد سئوالم را عرض خواهم کرد.

کسی نظری نداشت؟ لطفاً کارشناسان محترم و دوستان دارای تخصص، در این بحث شرکت بفرمایند.

قاعده ای در فلسفه وجود دارد که می گوید « انقلاب (تغییر در ذات اشیاء) محال است ». (به تعبیر بنده). لطفاً کارشناسان محترم بیان دقیق این قاعده یا اصل را مطرح بفرمایند.

سلام
آیا هنوز وقت آن فرا نرسیده که کارشناسان محترم به این بحث نیم نگاهی بفرمایند؟

طوفان خورشیدی;183188 نوشت:
به نام خدا
برای طرح سئوالی که در ذهن دارم، ابتدائاً باید کمی مقدمه بیان کنم:

در فلسفه و منطق می خوانیم که هر شیئی، یک سری ویژگی های ذاتی دارد و یکسری صفات عرضی. جدا شدن صفات عرضی از شی، محال نیست و موجب خدشه به اصل شی نمی شود (چه در واقعیت، این کار قابل انجام باشد، چه نباشد). اما جدا شدن ذاتیات شی از شی، هم محال است، و هم به فرض وقوع چنین امری، ذات شی دچار تغییر می شود و شی جدید، دیگر همان شی سابق نخواهد بود (چرا که ذاتیات آن تغییر کرده است). این امر را «انقلاب در ذات شی» می نامند و آنرا محال می دانند.

مثلاً « تری » ذاتی « آب » است و اگر آن را از آب بگیریم، شی حاصله ، دیگر آب نیست.
یا مثلاً « گرما » (یا « داغ بودن » ) ذاتی « آتش » است و اگر آن را از آتش بگیریم، شی حاصله دیگر آتش نیست.

اصولاً حتی تصور یک شیء در ذهن، منوط به تصور ذاتیات آن می باشد. و بدون تصور ذاتیات تشکیل دهنده شی، نمی توان آن شی را در ذهن تصور نمود.

تا اینجا ، دوستان اگر نظری دارند بفرمایند.



عرض سلام و احترام

در اینجا به نظر می یاد که باید بین دو چیز تفکیک کرد، وجود و ماهیت، مثلا مفهوم انسان یه مفهوم ماهویه، چند تا مقدمه ی دیگه هم هست، مثلا اصالت وجود و حرکت جوهری، اینها هر کدوم بحث های مفصلی هستند و کار چند جلسه درسیه، برا این مقدمات و مقدمات دیگه می تونین به عنوان نمونه به کتاب آموزش فلسفه ی آقای مصباح مراجعه کنید، اینجا:

http://www.askdin.com/thread3599.html

بعد از این مقدمات، یه فرد خارجی انسان رو در نظر بگیرید، این تو یه مرحله مثلا نطفه بوده و در حد حیات گیاهی بعد شده جنین و در حد حیات حیوانی و بعد در حد نوزاد انسانی و بعد همینطور این سیر حرکت جوهری ادامه پیدا کرده...

شما در مقطعی که نطفه بوده بهش نگاه می کنین، می گید این از مصادیق مفهوم ماهوی نطفه است، خب این مفهوم ماهوی نطفه که در ذهن شماست داره از چیزی در خارج حکایت می کنه، چیزی که بین نطفه های خارجی مشترکه، خب این یه سری ذاتیاتی داره، شما اگه اینها رو بگیرین اون ذات رو هم دیگه ندارین...

اما همین نطفه در حرکت جوهری خودش حالا اومده شده جنین، باز شبیه همون مباحثی که اونجا مطرح شد اینجا هم مطرحه، شما در این مقطع که بهش نگاه می کنین می گید این از مصادیق مفهوم ماهوی جنینه، که باز ذاتیاتی داره و هکذا...

پس شما در هر مقطع از حرکت جوهری می تونین ماهیت خاصی رو از اون وجود محدود در سیلان انتزاع کنین که این ماهیت خاص ذاتیات خاصی داره، این با مبنای اصالت وجود درست در می یاد وگرنه برا اصالت ماهیت یه چالشه، در حقیقت خود مرحوم صدرا در مواردی این رو به عنوان یکی از شواهد اصالت وجود مطرح کردند...

[=&quot]

seyedziya;198719 نوشت:

عرض سلام و احترام

در اینجا به نظر می یاد که باید بین دو چیز تفکیک کرد، وجود و ماهیت، مثلا مفهوم انسان یه مفهوم ماهویه، چند تا مقدمه ی دیگه هم هست، مثلا اصالت وجود و حرکت جوهری، اینها هر کدوم بحث های مفصلی هستند و کار چند جلسه درسیه، برا این مقدمات و مقدمات دیگه می تونین به عنوان نمونه به کتاب آموزش فلسفه ی آقای مصباح مراجعه کنید، اینجا:

بعد از این مقدمات، یه فرد خارجی انسان رو در نظر بگیرید، این تو یه مرحله مثلا نطفه بوده و در حد حیات گیاهی بعد شده جنین و در حد حیات حیوانی و بعد در حد نوزاد انسانی و بعد همینطور این سیر حرکت جوهری ادامه پیدا کرده...

شما در مقطعی که نطفه بوده بهش نگاه می کنین، می گید این از مصادیق مفهوم ماهوی نطفه است، خب این مفهوم ماهوی نطفه که در ذهن شماست داره از چیزی در خارج حکایت می کنه، چیزی که بین نطفه های خارجی مشترکه، خب این یه سری ذاتیاتی داره، شما اگه اینها رو بگیرین اون ذات رو هم دیگه ندارین...

اما همین نطفه در حرکت جوهری خودش حالا اومده شده جنین، باز شبیه همون مباحثی که اونجا مطرح شد اینجا هم مطرحه، شما در این مقطع که بهش نگاه می کنین می گید این از مصادیق مفهوم ماهوی جنینه، که باز ذاتیاتی داره و هکذا...

پس شما در هر مقطع از حرکت جوهری می تونین ماهیت خاصی رو از اون وجود محدود در سیلان انتزاع کنین که این ماهیت خاص ذاتیات خاصی داره، این با مبنای اصالت وجود درست در می یاد وگرنه برا اصالت ماهیت یه چالشه، در حقیقت خود مرحوم صدرا در مواردی این رو به عنوان یکی از شواهد اصالت وجود مطرح کردند...


عمو نه به اون نویسنده این مطلب که معلوم نیست چی می خواهد بگه نه به شما که شرح ما وقع دادی طوفان خورشیدی لاقل یه طوری بگو که ببینیم چی میگی؟

سلام
سئوال این است که اگر انقلاب محال است، یعنی "ذاتیات" یک شیء تغییر نمی کند، پس چگونه قرآن کریم می فرماید:
قلنا یا نار كونی برداً و سلاماً علی ابراهیم (انبیاء ، 69)

چگونه ممکن است به "آتش" گفته شود: سرد شو؟
در حالیکه گرمی (داغی) جزء ذات آتش است (آتش، بدون آن قابل "تصور" نیست) و اگر آن را از آن بگیریم دیگر آتش نیست؟

طوفان خورشیدی;198904 نوشت:
سلام
سئوال این است که اگر انقلاب محال است، یعنی "ذاتیات" یک شیء تغییر نمی کند، پس چگونه قرآن کریم می فرماید:
قلنا یا نار كونی برداً و سلاماً علی ابراهیم (انبیاء ، 69)

چگونه ممکن است به "آتش" گفته شود: سرد شو؟
در حالیکه گرمی (داغی) جزء ذات آتش است (آتش، بدون آن قابل "تصور" نیست) و اگر آن را از آن بگیریم دیگر آتش نیست؟


سلام علیکم

بله، حدس می زدم مطلبی شبیه این طرح بشه، مطالب قبلی هم با نظر به همچین چیزی تنظیم شده بود...

فرض کنیم که گرما ذاتی آتش باشه و در اون ماجرا هم واقعا این خود آتش بوده که گرماش رو از دست داده نه اینکه چیز دیگه ای اتفاق افتاده باشه، باز با لحاظ مباحث قبلی، شما در یه مقطع به اون شی نگاه می کنین و می گید این از مصادیق مفهوم ماهوی آتشه، که به نوبه ی خودش دارای ذاتیاتی هم هست، اما بعد از اینکه گرماش رو از دست داد بهش نگاه می کنین و می گید این دیگه از مصادیق مفهوم ماهوی آتش نیست چون گرما رو که از ذاتیات آتشه از دست داده...

همونطور که پیش از این هم اشاره ای شد حرکت جوهری و اینکه شما در هر مقطعی از این حرکت جوهری بتونید ماهیت خاصی رو انتزاع کنین با مبنای اصالت وجود کاملا راست می یاد اما برا اصالت ماهیت یه چالشه...

سلام بر سید عزیز
جناب دکتر، یک سئوال این است که آیا منطقی است که به یک شیء خطاب شود که یکی از ذاتیاتش را از دست بدهد؟ (البته که هست. چون قرآن فرموده است. اما میخواهم تحلیل فلسفی بشود).
یعنی به نظر شما، خطابی که صورت گرفته، به "وجود" آتش بوده نه به "ماهیت" آتش؟
"وجود" که در همه موجودات، یکی هست (یک امر واحد است) و این ماهیات اند که کثرت دارند. تازه خود خدا می فرماید "یا نار" یعنی: مورد خطاب، "ماهیت" بوده است نه "وجود".

لطفاً این اتفاقی را که افتاده است (برد و سلام شدن نار)، از دو دیدگاه اصالت وجود و اصالت ماهیت شرح فرمائید و سازگاری یا عدم سازگاری هر دیدگاه را با اصل "امتناع انقلاب" بیان فرمائید.

سلام
کسی از صاحبنظران و کارشناسان نمی خواهد جواب بدهد؟

چگونگی سازگاری "برخی معجزات" با قاعده "محال بودن انقلاب"؟

طوفان خورشیدی;199183 نوشت:
سلام بر سید عزیز
جناب دکتر، یک سئوال این است که آیا منطقی است که به یک شیء خطاب شود که یکی از ذاتیاتش را از دست بدهد؟ (البته که هست. چون قرآن فرموده است. اما میخواهم تحلیل فلسفی بشود).
یعنی به نظر شما، خطابی که صورت گرفته، به "وجود" آتش بوده نه به "ماهیت" آتش؟
"وجود" که در همه موجودات، یکی هست (یک امر واحد است) و این ماهیات اند که کثرت دارند. تازه خود خدا می فرماید "یا نار" یعنی: مورد خطاب، "ماهیت" بوده است نه "وجود".

لطفاً این اتفاقی را که افتاده است (برد و سلام شدن نار)، از دو دیدگاه اصالت وجود و اصالت ماهیت شرح فرمائید و سازگاری یا عدم سازگاری هر دیدگاه را با اصل "امتناع انقلاب" بیان فرمائید.



سلام علیکم

بابت تاخیر عذر می خوام، سرم خیلی شلوغ بود

با توجه به اصالت وجود، مبنای حقیقی کثرت عینی رو هم باید در وجود جستجو کرد نه ماهیت، اینجاست که بحث تشکیک در وجود مطرح میشه که البته بعدا بصورت تشکیک در مظاهر وجود تلطیف میشه...

با توجه به مطالبی که گذشت، خطاب قرآنی مشکلی نداره، تعبیر قرآنی در چارچوب اقتضائات زبان متعارفه و درسته، این نحوه استعمال در زبان متعارف کاملا طبیعیه...

همونطور که اشاره شد این بحث برا اصالت ماهیت یه چالشه، ولی با مبانی صدرا کاملا جور در می یاد و اصلا خود مرحوم صدرالمتالهین در مواردی بحثی شبیه این رو به عنوان یکی از شواهد اصالت وجود مطرح می کنه...

طوفان خورشیدی;198904 نوشت:
سلام
سئوال این است که اگر انقلاب محال است، یعنی "ذاتیات" یک شیء تغییر نمی کند، پس چگونه قرآن کریم می فرماید:
قلنا یا نار كونی برداً و سلاماً علی ابراهیم (انبیاء ، 69)

چگونه ممکن است به "آتش" گفته شود: سرد شو؟
در حالیکه گرمی (داغی) جزء ذات آتش است (آتش، بدون آن قابل "تصور" نیست) و اگر آن را از آن بگیریم دیگر آتش نیست؟

با سلام و عرض ادب
در رابطه با تفسیر آیه شریفه مرحوم علامۀ طباطبایی می فرمایند:
سلام شدن آتش براى ابراهيم(عليه السلام) به امر تكوينى خداى تعالى خارج از محدوده اطلاعات ما از سلسله علل و اسباب است.
اين جمله «یا نار کونی بردا و سلاما» حكايت خطابى تكوينى است كه خداى تعالى به آتش كرد و با همين خطاب خاصيت آتش را كه سوزانندگى و نابودكنندگى است از آن گرفت و آن را از راه معجزه براى ابراهيم (علیه السلام) خنك و سالم گردانيد، و به همين جهت كه معجزه بوده ديگر راهى براى ما باقى نمى‏ماند كه براى فهم حقيقت آن پافشارى كنيم، چون ما آنچه از مباحث عقلى داريم تنها در سلسله علل و معلولات، آنهم علل و معلولاتى كه تا كنون بدان وقوف يافته‏ايم و همه روزه برايمان تكرار مى‏شود جريان دارند و اما خوارق عادات كه هيچ اطلاعى از روابط در آنها نداريم از حيطه آن ابحاث خارج است‏.[1]

آیت الله جوادی آملی نیز در این رابطه می فرمایند:
اگر يقين به يك مبدأ تصديقي از سنخ قطع به يك مطلب تجربي بود، بايد متفطّن بود كه اولاً قطع به يك مطلب آزمايشي دشوار است؛ چون استقراء تامْ صعب است و تحصيلِ قياسِ خفيْ مُسْتَصعب؛ بنابراين به آساني نمي‏توان به يك مطلب تجربيْ يقين منطقي حاصل نمود .
ثانياً بر فرض كه قطع تجربي به ثبوت محمول براي موضوع حاصل گردد، چنين يقيني غالباً يك جانبه است؛ يعني قطع به ثبوت محمول براي موضوع پديد مي‏آيد؛ اما هرگز نمي‏توان راهي براي حصر محمول در موضوع و انحصار اتصاف موضوع به محمول گشود؛ زيرا محصول تجربه اين است كه تا كنون هرچه آزمايش شد، همين بود كه فلان موضوع داراي فلان محمول مي‏باشد و فلان محمول براي فلان موضوع ثابت بوده است (قطع به دوام)؛ ليكن يقين به ضرورت ثبوت محمول براي موضوع خاص نمي‏شود؛ به طوري كه اگر به نحو اعجاز و خرقِ دوام و عادت، وضع ديگري پديد آيد و آن راه عادي و دائمي مخروق شود، امتناع لازم آيد تا در مورد آيه محل بحث كه مثلاً داعيه اعجاز و خرق عادت در مورد معيّن را دارد، محال باشد. يعني قطع تجربي، بيش از دوام و عادت چيز ديگري را به عنوان ضرورت افادت ندارد؛ لذا با معجزه بودن يك مطلب خارق عادي منافاتي ندارد. پس، در مورد تعيين تجربي نمي‏توان برابر قطع مزبورْ آيه محل بحث را بر خلاف ظاهر حمل نمود؛ به عنوان اينكه بر خلاف علم است؛ زيرا اعجاز همواره بر خلاف عادت بوده است؛ گرچه هيچ‏گاه بر خلاف ضرورت عقلي نبوده و نخواهد بود.
مثلاً آنچه درباره آتش تجربه شده، اين است كه هر وقت با بدن انسان برخورد كرد آن را مي‏سوزاند؛ اما آيا اين احراق و احتراق، ضروري است يا عادي، آيا مجرد برخورد آتش با بدن انسان، علّت تامِّ سوزان و سوختن حاصل شد تا انفكاك ناپذير باشد يا چنين چيزي بيش از استمرار عادت، چيز ديگري به عنوان ضرورت عقلي و امتناع انفكاك را ثابت نمي‏نمايد؛ پس جريان حضرت خليل(عليه‏السلام) و مصون بودن آن حضرت بعد از ورود در آتش، محال عادي است نه عقلي؛ لذا با معجزه ثابت خواهد شد و دليلي بر حمل آيه (...يا نار كوني برداً و سلاماً علي إبراهيم) بر خلاف ظاهر آن وجود ندارد. [2]

مقام معظم رهبری دام ظله العالی در تفسیر آیه مطالبی دارند که لینک آن تقدیم می گردد.

[=Calibri][1].ترجمه تفسير الميزان، ج‏14،427 .

[=Calibri][2].سرچشمۀ اندیشه، جوادی آملی، ج1،ص165.

سلام علیکم
عجالتاً به چند فراز از پاسخ کارشناسان محترم، می پردازم تا سر فرصت، مطالب تکمیلی خودم را در خصوص مطالب اخیر، تهیه کنم.

بر اساس مطلب جناب صدرا، دو سئوال بنیادی تر، پیش می آید:

صدرا;201436 نوشت:
چون ما آنچه از مباحث عقلى داريم تنها در سلسله علل و معلولات، آنهم علل و معلولاتى كه تا كنون بدان وقوف يافته‏ايم و همه روزه برايمان تكرار مى‏شود جريان دارند

فلسفه، را نمی توان یک دانش تجربی به شمار آورد. فلسفه، بیان قوانین عقلی است. این قوانین، قوانین عامی هستند که چه در حوزه اسباب و عللی که ما ماهیت آنها را می شناسیم، و چه در حوزه اسباب و عللی که هنوز ماهیت آنها را نشناخته ایم، یکسان کاربرد دارند. قواعد عقلی، استثناء بردار نیستند و ما نمی توانیم فرض بکنیم که ممکن است روزی در گوشه ای از عالم، امر غیر عادی به وقوع بپیوندد که خلاف قواعد عقلی باشد.

ضمناً از مطلب حضرتعالی چنین بر می آید که قواعد عقلی (فلسفه) بر اساس « مجربات » (به قول حضرتعالی: اموری که همه روزه تکرار می شوند) تنظیم گردیده اند. در حالیکه منشأ استخراج این قواعد، « فعالیت و تحلیل عقلی و منطقی» است و میزان وقوع یک حادثه، (مکرر یا نادر بودن آن) ربطی به میزان سازگاری یا ناسازگاری آن با قواعد عقلی ندارد.

صدرا;201436 نوشت:
اما خوارق عادات كه هيچ اطلاعى از روابط در آنها نداريم از حيطه آن ابحاث خارج است‏

خوارق عادت، به بیان دقیقتر، خوارق عادیات حسی هستند. نه خوارق عقلیات. هیچ امری که بتواند "قوانین و اصول عقلی" را خرق کند، وجود ندارد زیرا هر امری که خلاف اصول و قوانین عقلی باشد (بخواهد آنها را خرق کند) « محال » محسوب می شود و تحقق آن ناممکن است.

اصولاً « عقل » ربطی به « عادت » ندارد. قوانین عقلی را شاید بتوان به 4=2*2 تشبیه کرد. چنین رابطه ای، یک « ضرورت » است، نه یک « عادت ». بین این دو معنی، تفاوت بسیاری وجود دارد: می توان امکان خرق شدن یک « عادت » را تصور نمود. اما امکان خرق شدن یک « ضرورت عقلی » وجود ندارد. برای مثال، آیا می شود تصور نمود که روزی در گوشه ای از جهان ، رابطه 4=2*2 خرق شود؟

طوفان خورشیدی;201457 نوشت:
اصولاً « عقل » ربطی به « عادت » ندارد. قوانین عقلی را شاید بتوان به 4=2*2 تشبیه کرد. چنین رابطه ای، یک « ضرورت » است، نه یک « عادت ». بین این دو معنی، تفاوت بسیاری وجود دارد: می توان امکان خرق شدن یک « عادت » را تصور نمود. اما امکان خرق شدن یک « ضرورت عقلی » وجود ندارد. برای مثال، آیا می شود تصور نمود که روزی در گوشه ای از جهان ، رابطه 4=2*2 خرق شود؟

سلام
مثال مناسبتری بزنم:
آیا می توان تصور نمود که روزی در گوشه ای از دنیا، « اصل امتناع اجتماع ضدین » نقض شود؟
این است که عرض می کنم قوانین عقلی، خرق شدنی نیستند.

طوفان خورشیدی;201457 نوشت:

بر اساس مطلب جناب صدرا، دو سئوال بنیادی تر، پیش می آید:

فلسفه، را نمی توان یک دانش تجربی به شمار آورد. فلسفه، بیان قوانین عقلی است. این قوانین، قوانین عامی هستند که چه در حوزه اسباب و عللی که ما ماهیت آنها را می شناسیم، و چه در حوزه اسباب و عللی که هنوز ماهیت آنها را نشناخته ایم، یکسان کاربرد دارند. قواعد عقلی، استثناء بردار نیستند و ما نمی توانیم فرض بکنیم که ممکن است روزی در گوشه ای از عالم، امر غیر عادی به وقوع بپیوندد که خلاف قواعد عقلی باشد.

ضمناً از مطلب حضرتعالی چنین بر می آید که قواعد عقلی (فلسفه) بر اساس « مجربات » (به قول حضرتعالی: اموری که همه روزه تکرار می شوند) تنظیم گردیده اند. در حالیکه منشأ استخراج این قواعد، « فعالیت و تحلیل عقلی و منطقی» است و میزان وقوع یک حادثه، (مکرر یا نادر بودن آن) ربطی به میزان سازگاری یا ناسازگاری آن با قواعد عقلی ندارد.

خوارق عادت، به بیان دقیقتر، خوارق عادیات حسی هستند. نه خوارق عقلیات. هیچ امری که بتواند "قوانین و اصول عقلی" را خرق کند، وجود ندارد زیرا هر امری که خلاف اصول و قوانین عقلی باشد (بخواهد آنها را خرق کند) « محال » محسوب می شود و تحقق آن ناممکن است.

اصولاً « عقل » ربطی به « عادت » ندارد. قوانین عقلی را شاید بتوان به 4=2*2 تشبیه کرد. چنین رابطه ای، یک « ضرورت » است، نه یک « عادت ». بین این دو معنی، تفاوت بسیاری وجود دارد: می توان امکان خرق شدن یک « عادت » را تصور نمود. اما امکان خرق شدن یک « ضرورت عقلی » وجود ندارد. برای مثال، آیا می شود تصور نمود که روزی در گوشه ای از جهان ، رابطه 4=2*2 خرق شود؟

با سلام و عرض ادب

1- قوانین عقلی قوانین کلی اند که تخلف ناپذیرند مثل ضرورت تخلف ناپذیری وجود معلول با تحقق علت تامۀ آن. اما اینکه چه چیزی علت چیز دیگر است در محسوسات با تجربه حاصل می شود و ملاک تشخیص آن نیز حس است و نه عقل. البته حس نیز نمی تواند به تمام ملاکات دسترسی داشته باشد چه اینکه ممکن است فراتر از علل مادی علل غیر مادی نیز تاثیر گذار باشند.

2- اصل علیت، بیش از این، اقتضائى ندارد که براى هر موجود وابسته و معلولى، علتى اثبات شود و اما اینکه هر علتى باید لزوما قابل شناخت بوسیله آزمایشهاى علمى باشد به هیچ وجه لازمه اصل علیت نیست و دلیلى هم بر آن نمى توان یافت زیرا برد آزمایشهاى علمى، محدود به امور طبیعى است و هرگز نمى توان وجود یا عدم امور ماوراء طبیعى یا عدم تأثیر آنها را بوسیله ابزارهاى آزمایشگاهى، ثابت کرد.

3- هیچ معجزه اى معلول بدون علت نیست بلکه فاقد علت عادى است. نه علت واقعى و حقیقى.؛ لذا معجزه نقض قانون علیت نیست، یعنی وقتی قرآن می فرماید نمرودیان حضرت ابراهیم را در آتش انداختند و آتش او را نسوزاند: «یا نارکونی بردا و سلاما علی ابراهیم» (انبیاء - 69) در اینجا قانون علیت نقض نشده است و قانون علیت یک قانون عمومی است، منتها در حاشیه این حادثه یک حقایقی وجود دارد که آن حقایق از نظر ما پوشیده است که ممکن است جهت مانعیت داشته باشند.
زیرا هر علتی معلول خود را شرایط خاصی ایجاد می کند. مثلا رها نمودن جسم از سطح بالا علت فرود آمدن جسم است، اما آیا در خلاء و آنجا که هوا وجود ندارد، هم همینطور است؟ لذا اگر یک چیزی را رها کردیم که نیامد پائین، نباید بگوییم قانون علیت نقض شده، اینجا قانون علیت نقض نشده، بلکه یا شرایط عملکرد قانون علیت وجود ندارد و یا یک مانعی وجود دارد. در باب معجزات قضیه همینطور است؛ یعنی وقتی ما مشاهده می کنیم ابراهیم را در آتش می اندازند، بعد قرآن می گوید «فانجاه الله من النار» (عنکبوت - 24) خدا او را از آتش نجات داد، نه اینکه از آتش بیرون آمد، بلکه در همان آتش بود و نجات پیدا کرد و این به آن معنا نیست که علیت آتش اینجا افاده ی معلول نکرد، یعنی معلول که سوزاندن بود، از این علت تراوش نکرد، ولذا قانون علیت نقض نشد. ما یک چیزی از قانون علیت می دانیم، و آن اینست که آتش علت سوزاندن است، ای بسا موانعی در اینجا وجود دارد، یا شرایط تحصیل نشده ای در اینجا باشد که این آتش آمادگی سوزاندن را ندارد، یعنی شرایط تأثیر این علت در ایجاد معلول وجود خارجی پیدا نمی کند، که البته همه ی اینها با قدرت الهی تحقق پیدا می کند.

4- در مورد عدم سوازانندگی آتش این امر را در زمان خود هم شاهدیم؛ همانطور که در مراسم مسلمانان هند در ایام محرم و عبور آنها از آتش رخ می دهد.

موفق باشید.

با سلام و تشکر از شما

صدرا;202088 نوشت:
اما اینکه چه چیزی علت چیز دیگر است در محسوسات با تجربه حاصل می شود و ملاک تشخیص آن نیز حس است و نه عقل. البته حس نیز نمی تواند به تمام ملاکات دسترسی داشته باشد چه اینکه ممکن است فراتر از علل مادی علل غیر مادی نیز تاثیر گذار باشند.

این یک مطلب پایه است. امیدوارم که آنرا درست بفهمم.
به نظر میرسد در شناخت اینکه چه چیزی علت چه چیزی است، عقل هم دخالت داشته باشد. هم به طور عام، هم به طور خاص در آن جاهایی که طبق فرموده حضرتعالی حس نمی تواند به ملاکات دسترسی داشته باشد.
به عبارت دیگر: آنجایی که قلمرو حس نیست و حس کارآیی ندارد، قلمرو خاص عقل است. اما عقل به طور عام در همه جاها حتی در جایی که قلمرو حس است، هم نقش دارد.
(اگر تجربه ای را داشته باشیم اما با عقل آن را تحلیل نکنیم، به دانشی دست نمی یابیم. کما اینکه همه انسانها در طول زندگی خود، انواع تجربه ها را دارند اما چون غیر از دانشمندان، کسی تجربه ها را تحلیل عقلی نمی کند، لذا اکثریت مردم از این تجربه ها به دانش نمی رسند).

صدرا;202088 نوشت:
برد آزمایشهاى علمى، محدود به امور طبیعى است و هرگز نمى توان وجود یا عدم امور ماوراء طبیعى یا عدم تأثیر آنها را بوسیله ابزارهاى آزمایشگاهى، ثابت کرد.

اگر منظور از «آزمایشهای علمی»، علوم مادی و تجربی باشند، تا حدود بسیار زیادی صحیح است. (حالا ما آن را کاملاً صحیح در نظر می گیریم و وارد بحثی که در اینجا قابل انشعاب است نمی شوم). اما با تحلیل عقلی چه؟ دانشمندان بزرگ ما که با تحلیلهای عقلی، وجود امور ماوراء الطبیعه (مثلاً عقول دهگانه) را اثبات کرده اند. آنچه مهم است، « اثبات علمی» است که اعم از «اثبات آزمایشگاهی» است. با این بیان، می توانیم بگوئیم امور ماوراء الطبیعه هم اثبات علمی می شوند.
(اصولاً چون امور غیر مادی، با ماده سنخیتی ندارند، لذا بحث ما به «اثبات آزمایشگاهی» مربوط نمی شود).
صدرا;202088 نوشت:
این به آن معنا نیست که علیت آتش اینجا افاده ی معلول نکرد، یعنی معلول که سوزاندن بود، از این علت تراوش نکرد، ولذا قانون علیت نقض نشد

بله. اینجا هم قانون علیت نقض نمی شود. بلکه، مانع در کار است که نمی گذارد علت، اثر بکند. این «مانع»، می تواند «فقدان شرایط لازم» باشد، یا وجود یک امری که «مانع » است، در عین وجود همه شرایط لازم.

آیا می توانیم بگوئیم آیه شریفه «یا نار کونی برداً و سلاماً » به این معنی است که یا یکی از شرایط لازم برای اثر گذاری آتش از بین برود و یا در عین وجود همه شرایط، یک امری که مانع است تحقق پیدا کند؟ چنین بیانی با قوانین عقلی کاملاً سازگار است اما چرا خطاب آن به «آتش» است؟ آیا خود آتش می تواند یکی از شرایط لازم برای تحقق بخشیدن سوزندگی را حذف کند، یا یک امر مانع را تحقق بخشد؟

[=12]

طوفان خورشیدی;200647 نوشت:
سلام

چگونگی سازگاری "برخی معجزات" با قاعده "محال بودن انقلاب"؟

سلام بر شما.

انقلاب در ذات تغییر یک ماهیت است به ماهیت دیگر با لحاظ یک امر مشترک،که البته این امر در اصالت ماهیت سازگاری ندارد ،چون در اصالت ماهیت ،بین دو ماهیت تبدیل شده امری مشترک نیست تا با عث انقلاب در ذات گردد،به عبارتی در ماهیت تشکیک و مرتبه معنی ندارد،نتیجتا اگر ماهیتی کلا از بین برود و ماهیتی دیگر ایجاد گردد این انقلاب در ذات نیست،ولی در تشکیک وجود یک ماهیت می تواند تبدیل به ماهیت دیگر گردد با اصل وحدت وجودی که بین دو مرتبه صادق است...

نتیجتا انقلاب در ذات در فلسفه ملاصدرا امری ممکن است،ولی سرایت دو مرتبه در یکدیگر با حفظ مرتبه باعث انقلاب در ذات می گردد مثلا تداخل و برخورد عالم مادی با مجردات...

اما در مورد سرد شدن اتش ،این امر چون منشا علتش عادی نیست،نتیجتا ماثر ان نیز نمی تواند عادی باشد،به عبارتی اتش در همان حال عادی که گرم بود،در همان حال در یک مرتبه دیگر سرد هم بود،منتها در مرتبه عادی برای دیگران گرم بود ولی در مرتبه ای دیگر برای ابراهیم سرد....
واین منشا علت بر قانون ماده حکومت کرد،وانرا در اختیار خود در اورد نتیجتا گرمای عادی در عین حال که گرم بود سرد هم بود برای ابراهیم...

خلاصه این امر انقلاب در ذات نیست،چون دو امر در یک مرتبه و در یک عرض نبودند،به عبارتی منشا سرد بودن با منشا گرما و سوزاندن در یک مرتبه جمع نشدن ...اتش سوزندگی خود را داشت ولی امر بالاتر بر ان حکومت کرد و اثر انرا بر ابراهیم سرد نمود....

الله یعلم

[=Garamond]با او
[=Garamond]سلام و ادب؛

[=Garamond]از طرح سوال خیلی خوب دوست عزیز، آیدی محترم طوفان خورشیدی بسیار ممنونم. و همچنین از پاسخ هایی که دوستان عزیز لطف نمودند و بیان کردند. خصوصا از پاسخ دوست عزیزم سید ضیاء عزیز و همچنین نکات خیلی جالب و ارزشمند علامه و آقای جوادی توسط جناب صدرای عزیز و بزرگوار.

[=Garamond]اولا باید برای تبیین دقیق سوال یک تفکیکی انجام داده و عرض کنم که در واقع سوال دوست عزیز جناب طوفان خورشیدی، دو سوال است که خیلی وابسته و مرتبط به هم نیستند و هر کدام جداگانه باید توضیح و پاسخ داده شود. این سوال اینهاست:

[=Garamond]1-اگر عقلا انقلاب ماهیت و حقیقت محال است، پس چرا در بیانات دینی مواردی به نظر خلاف آن وجود دارد از جمله سرد شدن آتش و از بین رفتن ویژگی داغی و سوزانندگی آن؟

[=Garamond]2-چرا بیان آیه اینگونه است که آتش مخاطب قرار گرفته و گفته شده سرد شو؟ مگر آتش فهم و درک دارد؟ مگر اختیار و توانایی تغییر دارد؟ چرا با این تعبیر و لحن بیان شده است؟

[=Garamond]*******-----------****************-----------*******

[=Garamond]پاسخ سوال اول؛

[=Garamond]در مورد سوال اولتان باید عرض کنم که نه تنها این قاعده ی فلسفی با این آیه و آیات مشابهش از معجزات مشکل داره، بلکه قواعد فلسفی دیگری هم با این مسائل مشکل داره. مثلا قاعده ی دیگری داریم که می گه:

[=Garamond]«إنتقال الفعل الطّبیعی عن أحد فاعلین طبیعیّن إلی الآخر مستحیل کما انّ إنتقال الفاعل الواحد من فعل طبیعی إلی فعل طبیعی آخر، محال. بخشی از ترجمه و توضیح دکتر دینانی: در قاعده ی اول، انتقال فعل طبیعی از یک فاعل طبیعی به فاعل طبیعی دیگر محال به حساب آمده است، مثلا محال است حرارت که یک فعل طبیعی است، از فاعل طبیعی خودش که آتش است، جدا گردد و به فعل طبیعی دیگری مانند آب منتقل شود و یا بالعکس. ... حکما در قاعده ی دوم نیز، انتقال فاعل واحدی را از یک فعل طبیعی به فعل طبیعی دیگر محال دانسته اند.»

[=Garamond]و اتّفاقا چندی پیش ضمن مطالعه ی کتاب «قواعد کلّی فلسفی در فلسفه ی اسلامی» نوشته ی استاد دینانی، همین مساله با کمی تفاوت برای بنده مطرح بود که در همین مورد گفتگویی با خود استاد دینانی در این مورد داشتم که پاسخ را خدمتتان با بیانی ساده توضیح خواهم داد. البته باید عرض کنم که ریشه و اصل پاسخ مساله در همان نکته ای است که سیّد ضیاء عزیز اشاره کردند ولی بنظر اشاره ی مطلب کافی نیست و لازم است تا مساله کاملا باز بشه. برای رسیدن به پاسخ سه قدم برخواهیم داشت:

[=Garamond]1-توضیح دقیق قاعده ی محال بودن انقلاب حقیقت و ماهیت
[=Garamond]2-توضیحی دقیق از چیستی ماهیت و اصالت وجود
[=Garamond]3-حلّ مشکل مذکور و پاسخ سوال

[=Garamond]**************************************

[=Garamond]1-توضیح دقیق قاعده ی محال بودن انقلاب حقیقت و ماهیت؛

[=Garamond]برای توضیح و معرّفی دقیق قاعده، این قاعده را با بخشی از توضیحات استاد دینانی از کتابِ «قواعد کلّی فلسفی در فلسفه ی اسلامی» ایشان نقل می کنم؛

[=Garamond]

[=Garamond]یک نکته ی مهمّی که ایشان اشاره می کنند می فرمایند که محال بودن انقلاب ماهیت از دو حیث قابل بررسی است:

[=Garamond]1-انقلاب ماهیت من حیث هی که می شود مفهوم ماهیت که به این معنی انقلاب ماهیت محال است. یعنی مفهوم انسان هیچ وقت تبدیل به مفهوم فرشته یا حیوان نمی شود. یعنی ماهیت انسان من حیث هو انسان، تبدیل به ماهیت فرشته یا حیوان من حیث هو فرشته و حیوان نمی شود.

[=Garamond]2-انقلاب ماهیتِ من حیث هو موجود، یعنی ماهیتی که به واسطه ی وجود محقّق شده و وجود دارد. که به این معنی هم فرموده اند انقلاب ماهیت محال است، مگر اینکه یک شرط وجود داشته باشد و آن اینکه دو ماهیت، هر دو، دو نوع از یک جنس باشند که در این صورت دیگر دو ماهیت متمایز من جمیع الجهات نیستند و مابه الاشتراک و وجه اشتراکی دارند و این با صورت مساله مان که دو ماهیت متمایز من جمیع الجهات بودند متفاوت است.
[=Garamond]این مورد دوم، مربوط می شه به چیستی ماهیت و اصالت وجود که لازمه کمی در موردش چنان که گفته بودیم صحبت کنیم.

[=Garamond]**************************************

[=Garamond]2-توضیحی دقیق از چیستی ماهیت و اصالت وجود؛

[=Garamond]ببینید در نگاه فلسفه ی صدرائی که مورد قبول ما و اساتید ما در تبیین این قاعده است، اصالت با وجود است و ماهیت اعتباری است. حتما این اصطلاح را شنیده اید، ولی باید توضیحی برای فهم دقیق تر عرض کنم.
[=Garamond]ببینید معنای اصالت وجود و اعتباری ماهیت این است که آنچه از پدیده ها در عالَم خارج هست و شما می بینید، چیزی غیر از وجود نیست. امّا اینها وجود های مقیّد هستند، یعنی قید و حدّ و محدودیت دارند. ماهیت، حدود عدمی وجود است. پی در خارج چیزی بنام ماهیت نیست.

[=Garamond]برای فهم بهتر دقّت کنید: همه چیز و همه جا، وجود است. امّا وجود، تشکیکی و دارای طیف است. یعنی از وجود 100% که همان وجود مطلق است تا وجود مثلا 1% که هیولی أولی یا قوّه ی صِرف هست و ضعیف ترین حدّ وجود محسوب می شه. حالا این وسط وجود رو با همه ی حدود مختلف داریم، مثلا وجود 20% داریم(یعنی با 80% محدودیت و عدم) و مثلا وجود 60% داریم(یعنی با 40% محدودیت و عدم) و مثلا وجود 80% داریم(یعنی با 20% محدودیت و عدم) و...، حالا وجود با هر درصد و شدّتی، به یک شکل خاص ظهور پیدا کرده و اسمش رو یک ماهیت گذاشته ایم.
[=Garamond]مثلا وجود 20% به شکل مایع بی رنگ و بی بویی ظهور پیدا کرده که اسمش رو گذاشتیم ماهیتِ آب. پس آب یک وجودِ 20% هست با 80% محدودیت و عدم.
[=Garamond]و مثلا وجود 60% به شکل موجود جامد رشد کننده و متحرّک ظهور پیدا کرده که اسمش رو گذاشتیم ماهیت حیوانی بنام گاو. پس گاو یک وجودِ 60% است با 40% محدودیت و عدم.
[=Garamond]و مثلا وجود 90% به شکل یک موجود جامد رشد کننده ی متحرّک دارای عقل و اختیار ظهور پیدا کرده اسمش رو گذاشتیم ماهیت انسان و... . پس انسان یک وجودی با شدّت 90% است و 10% محدودیت و عدم.

[=Garamond]پس هرچه در عالَم خارج هست، همان وجود است. شما وقتی آب می خورید، دارید وجودی مثلا 20% بنام ماهیت آب را می خورید.

[=Garamond]پس ماهیت، حدود عدمی وجود یا به تعبیر دیگر، ماهیت، نامِ وجودی دارای شدّت مشخص و محدودیت مشخص است. مثلا شدّت 30% و محدودیت 70% و...
[=Garamond]حالا با این توضیحات به پاسخ سوال توجّه کنید.

[=Garamond]**************************************

[=Garamond]3-حلّ مشکل مذکور و پاسخ سوال؛

[=Garamond]حالا دقّت کنید، انقلاب ماهیت گفتیم که به دو معنی قابل بررسی است؛

[=Garamond]حالت اول قاعده اینکه بگوییم خودِ ماهیتی از آن جهت که یک ماهیت است، یعنی ماهیت من حیث هی، تبدیل شود به ماهیت دیگری باز از آن جهت که ماهیت است، یعنی من حیث هی.
[=Garamond]یا به تعبیر دیگر، یعنی مفهوم یک ماهیت به مفهوم ماهیت دیگر تبدیل شود.
[=Garamond]یا به تعبیری دیگر، طبق توضیح بالا، یعنی ماهیت و مفهوم و جایگاه وجود 30%(با 70% محدودیت) به ماهیت و مفهوم و جایگاه وجود 40%(با 60% محدودیت) تبدیل شود.
[=Garamond]دقت کنید اینجا بحث تبدیل خود وجود 30% به خود وجود 40% نیست ها، بلکه بحث تبدیل جایگاه و ماهیت و مفهومِ وجودِ 30% به 40% است.

[=Garamond]به این مثال دقّت کنید:
[=Garamond]فرض کنید یک ساختمانی ساخته شده دارای 20 طبقه، و در هر طبقه خانوده ی مشخصی زندگی می کنند. در طبقه ی 3 خانواده ی سلیمانی زندگی می کنند و در طبقه ی 4 خانواده ی اصغری زندگی می کنند. حالا فرض کنید کسی بگه که:
[=Garamond]آیا ممکنه جایگاه و طبقه ی خانواده ی سلیمانی به جایگاه و طبقه ی خانواده ی اصغری تبدیل شود؟ یعنی طبقه ی سوم به طبقه ی چهارم تبدیل شود؟
[=Garamond]دقّت می کنید که، نمیگه خانواده ی سلیمانی به خانواده ی اصغری تبدیل بشه، بلکه می گه جایگاه و طبقه شون تبدیل بشه.
[=Garamond]اونجا هم نمی گیم وجود 30% به وجود 40% تبدیل بشه، بلکه میگیم جایگاه و ماهیتِ وجود 30% به جایگاه و ماهیت وجود 40% تبدیل بشه.

[=Garamond]خب تا اینجا که محال بودنش بدیهی است که یک مفهوم و ماهیت و جایگاه به دیگری قابل تبدیل نیست، همانطور که عدد 3 به عدد 4 قابل تبدیل نیست. یا همانطور که 30% به 40 درصد قابل تدبیل نیست. دقّت کنید ها، نمیگیم خود چیزی که 30% است به 40% تبدیل بشه، مثلا 30% نور افزایش پیدا کنه و بشه 40% نور، الان این رو نمیگیم، بلکه الان داریم میگیم خود 30 درصدیّت به 40 درصدیّت تبدیل بشه که نمیشه.
[=Garamond]
[=Garamond]پس ممکن نیست که صِرفِ ماهیت و مفهوم مثلا انسان به ماهیت و مفهوم اسب یا فرشته تبدیل شود.

[=Garamond]امّا حالت دوم قاعده ی محال بودن انقلاب ماهیت این بود که، ماهیتِ موجود، یعنی ماهیت من حیث هی موجود، بخواد تبدیل به ماهیتِ موجودِ دیگری یعنی به ماهیت من حیث هی موجودیِ دیگری تبدیل شود. آیا این ممکن است؟

[=Garamond]مثلا در مثال های فوق، گفته بشه که، آیا ممکنه خانواده ی سلیمانی از طبقه ی 3 به طبقه ی 4 یعنی طبقه ی أصغری ارتقاء پیدا کنه؟ یا مثلا خانواده ی أصغری از طبقه ی 4 به طبقه ی 3 یعنی طبقه ی سلیمانی تنزّل پیدا کنه؟
[=Garamond]یا در مثال عدد و درصد، بگیم آیا مثلا نور 30% می تونه به نور 40% ارتقاء پیدا کنه یا نور 40% به نور 30% تنزّل پیدا کنه؟!

[=Garamond]اینجا میگیم نخیر، نمی شه مگر اینکه یک شرط وجود داشته باشه و این همان شرطی است که دکتر دینانی در توضیحشون اشاره کرده بودند و اون اینکه باید بین دو ماهیت یک وجه اشتراکی باشه. مثلا دو ماهیت، هر دو، دو نوع از یک جنس باشند. با این توضیح، همه ی اجسام قابل تبدیل به هم هستند. چرا؟ چون هر دو جسمی، در جسم بودن هم جنس هستند.
[=Garamond]برای همین علم کیمیا که سخن از تبدیل نقره به طلا می زد و علم امروز هم همین کار رو می کنه، یعنی با تغییر تعداد الکترون های نقره، اون رو به طلا تبدیل می کنه، این انقلاب ماهیت نیست، و خلاف این قاعده ی فلسفی نیست، چون نقره و طلا، هر دو، دو نوع از یک جنس بوده و یک وجه مشترکی دارند.

[=Garamond]به همین نسبت، انسان ممکنه حقیقت و نفسش به سگ یا مورچه یا خوک و... تبدیل بشه، چنان که در ایات و روایات اشاره شده، مثلا فردِ پرغضب و همیشه عصبانی، به صورت سگ محشور می شه یا آدم مغرور بصورت مورچه محشور می شه یا آدم شهوت ران به صورت خوک محشور می شه و... و این هم انقلاب ماهیت و خلاف قاعده نیست، چون انسان و مورچه و خوک و سگ، همه ی انواع و نوع های مختلفی برای یک جنس یعنی حیوانیت هستند. همشون وجه مشترکی بنام حیوانیت دارند. چون انسان هم حیوان ناطق است و جنسش حیوانیت است که دوستان آشنا بامنطق می دونند.

[=Garamond]به همین نسبت، تبدیل آتش به آب و باغ هم ممکن است، چون در جسم بودن مشترک بوده و هر دو، دو نوع از یک جنس بعید به نام جسم هستند.

[=Garamond]*******-----------****************-----------*******

[=Garamond]اما پاسخ سوال دوم؛

[=Garamond]که فرموده اند: چرا بیان آیه اینگونه است که آتش مخاطب قرار گرفته و گفته شده سرد شو؟ مگر آتش فهم و درک دارد؟ مگر اختیار و توانایی تغییر دارد؟ چرا با این تعبیر و لحن بیان شده است؟

[=Garamond]در مورد این هم باید عرض کنم که چون قرآن کریم و روایات عمدتا برای همه ی افراد با سطح سنّی و صنفی و تحصیلی و فهم مختلف هستند، باید طوری بیان شوند که همه ی این مخاطب ها با همه ی تفاوت هاشون در سن و شغل و میزان فهم و تحصیلات بتونن اون رو بفهمند، و از طرفی باید وجه جذب کنندگی و زیبایی و اعجاز داشته باشند، به خاطر این دو دلیل، عنصر ادبی بودن و بلاغت و آرایه های ادبی در قرآن و روایات بسیار است. بسیاری از حقایق عقلانی در قرآن کریم بصورت تمثیلی و تشبیهی و همراه با استعاره بیان شده تا فهم های ضعیف تا افراد بی سواد هم بتوانند بفهمند. و الا اگر قرار بود قرآن کریم حقایق را همانطور که هست، عقلی صِرف بیان کند، قرآن کریم تبدیل به یک کتاب فلسفی می شد که به درد همه نمی خورد.
[=Garamond]
[=Garamond]و شما می دانید که یکی از انواع استعاره در آرایه های ادبی، ‍انسان انگاری(Personification) است. که این هم خودش دو گونه است:

[=Garamond]الف) به یک شیء، حیوان، یا اندیشه، ویژگیهای انسانی داده می شود.
[=Garamond]ب) به جسمی بی جان، ویژگیهای جاندار داده می شود.
[=Garamond]

[=Garamond]و در اینجا هم همین اتفاق افتاده و آتش، مانند یک موجود جان دار و مانند یک انسان فهیم، مورد خطاب برای انجام کاری آگاهانه قرار گرفته است.

[=Garamond]در مورد اینکه نباید با مبانی صِرف عقلی و بدون در نظر گرفتنِ نکات ادبی و بلاغی سراغ قرآن کریم و روایات رفت، مطلب بسیار مهم و جالبی را از علامه شعرانی(قدّس سرّه) نقل می کنم:
[=Garamond]

[=Garamond]یک حدیثی هست در باب فقد العلماء مربوط به مرگ یک عالِم، که می فرماید: « إذا مات العالم بکت علیه... ابواب السموات التی کانت یصعد فیها باعماله» یعنی: هنگامی که عالِمی بمیرد، درهای آسمان که اعمال او به سوی آن بالا می رفت، بر او می گریند.
[=Garamond]

[=Garamond]علّامه شعرانی ذیل توضیح این حدیث می فرمانید:
[=Garamond]

[=Garamond]«از وساوس شیطانی که موجب گمراهی جهال و شک در عقاید دینی آنها می شود، خلط اصطلاحات فلسفه با اصطلاحات احادیث و آیات است، مثلا اگر جاهل یا فرد سطحی بشنود که ملائکه عمل را به سمت آسمان می برند تا درهای آسمان و از آنجا نیز بالا می برند تا به نزد خدا، اولین شک و شبهه ای که به ذهنش می رسد این است که عمل که جسم نیست تا قابل بالا بردن و انتقال از مکانی به مکان دیگر باشد، بلکه حرکات و اقوالی است که اصلا باقی نمی ماند. به علاوه بر فرض که چنان باشد، برای آسمان دری نیست و آسمان(فلک) متّصل و واحد است و منفذی ندارد، بلکه اصلا وجود منحاز و مستقلی ندارد. وانگهی چه فایده(ای) در بردن عمل به آسمانها متصوّر است، با این که خدای متعالی در همه جا هست و بر همه ی مکان ها احاطه دارد.»
[=Garamond]

[=Garamond]بعد خود ایشان در توضیح حدیث می فرمایند:
[=Garamond]

[=Garamond]«خدای متعال مکان ندارد، اما از آنجا که لفظ سماء، در عربی دلالت بر عُلُوّ و بلندی می کند و حق تعالی بلندی مرتبت و درجات وجودی دارد و از هر نقصی مُبرّاست، به همین جهت هنگام ذکر حق، آسمان نیز مناسبت دارد و دلالت بر احترام و تفخیم می کند (و بلند کردن دست هنگام دعا نیز جهت تذکّر همین نکته است.)
[=Garamond]و از این رو اگر کسی بگوید: خدا زیر پای من است، اسائه ی ادب نموده، اگر چه قول او غلط نیست، کما اینکه بگوید خدا بالای سرم جا دارد. و لذا بردن اعمال هم به آسمان، عبارت از قبول آن و تقرّب آن به حق تعالی است، و مسلّماً مراد امام(ع) آسمان بطلمیوسی و یا نظیر آن نبوده و جایز نیست کلام امام را بر اصطلاح منجّمین یا فلاسفه ی طبیعی و... حمل نمود.»
[=Garamond]

[=Garamond]منبع: آیت بصیرت(سیری در زندگی،آثار و آرای عالم ربّانی مرحوم علّامه شعرانی)-سعید رحیمیان-نشر اطلاعات-ص53و54
[=Garamond]

[=Garamond]*******-----------****************-----------*******
[=Garamond]

[=Garamond]الحمد لله الذی جعلنا من المتمسّکین بولایة امیرالمومنین
[=Garamond]پیوسته متعال و متعالی
[=Garamond]یاحق

سلام علیکم
از همه دوستان، به ویژه جناب طارق عزیز بسیار ممنونم.
فکر میکنم با بحثی که جناب طارق ایراد فرمودند، سئوال بنده، به درستی تبیین شد و مسیر اصلی خودش را یافت و پاسخ درخور خود را نیز به دست آورد.

روی بحث اخیر جناب طارق، مطالعه می کنم، اگر به مشکل برخوردم، مجدداً مزاحم ایشان می شوم. ضمن اینکه هم اکنون پیگیر تهیه کتاب « قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی » نیز هستم.

موضوع قفل شده است