عکسی که نمی خواستم بگیرم + عکس

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عکسی که نمی خواستم بگیرم + عکس

بسم الله الرحمن الرحیم

عكسی كه نمی خواستم بگیرم +عكس

به گزارش مشرق ، سید مسعود شجاعی طباطبایی ، متولد 1342 است. درست همان سالی كه حضرت روح الله درفش حیدری اش را بلند كرد و وقتی كه آن درفش بر تارك جهان اسلام به اهتزاز درآمد ، فقط 15 سال داشت. سبیلكی كه پشت لبش سبز شد ، كفش كتانی را با پوتین عوض كرد و زد به دشت های باروت زده ی خوزستان و شد بسیجی روح الله. این بسیجی علاوه بر پاره های فولاد ، چشمی شیشه ای هم بر دوش داشت و غنیمت های ماندگاری هم از جهاد اصغر با خود به پشت جبهه ها آورد.
دو عكس زیر از اوراق ثبت شده به نام این بچه پیغمبرِ با صفا است. خودِ عزیزش درباره این دو عكس این گونه روایت كرده است:

«تو اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان ، جایی كه تا سه مرحله عراقیها رو عقب زده بودیم ، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیك گلوله ها ، دوربین به دست راه افتادم تا روحیه بخش دل پاك بچه ها باشم. به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیكه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یكی از این دسته های گل منو دید و گفت:

- برادر! یك عكس از من می گیری؟

- عزیزم ، روراست زیاد فیلم برام باقی نمونده ، ناراحت نشیا ، عكس یادگاری نمی گیرم.

- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم ، ازم عكس می گیری؟

- برادرم ، این حرفها چیه ، من مخلصتم . (نمی تونستم تو چشماش نگاه كنم ، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش موج می زد.)، بشین فدات بشم تا یه عكس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟

- چه شرطی قربونت برم.

- این كه اسم منو حفظ كنی !

- تو از من عكس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ می كنم!

- سید مسعود شجاعی طباطیایی!

- بابا این كه یه تریلی اسم شد ، می تونم همون آقا سیدشو حفظ كنم!(با خنده)

- باشه عزیزم، تا ما رو اینجا نكشی ول نمی كنی . بشین اونجا ...

- حجله ای باشه ها آقا سید ، صبر كن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم

( حالا بچه هایی كه پشت خاكریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون كردنش می خندیدند.)

- كلیك...

- دست گلت درد نكنه ، زیاد از اینجا دور نشی ها ، كارت دارم...

....هنوز چند قدم دور نشده بودم كه صدای الله اكبر بچه ها بلند شد ، این به این معنا بود كه اتفاقی افتاده...
برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش...
دوربینمو بالا گرفتم ، در حالیكه چشممام از اشك پر شده بود ، عكسی از شهادتش گرفتم.
راستی شما می دونید این خود آگاهی از لحظه شهادت از كجا سرچشمه گرفته بود؟»

عزیزانی كه این شهید را می شناسند ، مشرق را در یافتن نام و نشانی از او یاری كنند

(برای دیدن تصاویر در سایز اصلی بر روی آن کلیک کنید)






سلیلة الزهراء;183120 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم


سلام برادر.
خوش آمدی.
می بینی چقدر زخمی هوای نفسم شده ام؟
التماس دعا

سلام علیکم

غریبه نیست. حداقل نگاهش خیلی آشناست.

یا رب الشاهدین و الصدیقین