یادی از دوران کودکی و دوران دبستان

تب‌های اولیه

530 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
یادی از دوران کودکی و دوران دبستان

یادی از دوران مدرسه











هی یادش بخیر چه دورانی بود:hey:
یادمه روز اول مدرسه همه بلا استثناء باید کچل میکردیم:khaneh::Khandidan!::ghash:
کافی بود زنگ تفریح بخوره مگه کسی جلودارمون بود
بعضی وقتها توی حیاط :khobam::shookhi:
اگر زنگی معلم نداشتیم :khoshali:
اگر پرسش شفاهی داشتیم:badbakht:
اگر امتحان داشتیم:reading::khandan:
روز معلم:birthday:
نصیب ما که نشد:kharej:
اگر اردو داشتیم:yes:
اگر میخواستیم به دوستانمون در مورد کم شدن نمره انضباط دلداری بدیم:deldari:

آره واقعا یادش بخیر...

یااااادم آمد ....شوق روزگار کودکی .....مستی بهار کودکی .
یااااادم امد ....آنهمه صفای دل که بود ....خفته در کنار کودکی .
رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت .
آسمان جلال دیگر پیش من داشت .
شور وحال کودکی ، برنگردد دریغا
قیل و قال کودکی ، بر نگردد دریغا .
به چشم من همه رنگی فریبا بود
دل دور از حسد من شکیبا بود .
نه مرا سوز سینه بود
نه دلم جای کینه بود .
شور وحال کودکی ، برنگردد دریغا
قیل و قال کودکی ، بر نگردد دریغا .
روز و شب دعای من ، بوده با خدای من
کز کرم کند ، حاجتم روا
آنچه مانده از ، عمر من بجا
گیرد و پس دهد به من دمی
مستی کودکانه مرا
شور وحال کودکی ، برنگردد دریغا
قیل و قال کودکی ، بر نگردد دریغا .

واقعا چه روزهایی داشتیم! :fekr:
هنوز هم بوی اول مهر رو که حس میکنم یاد اون روزها می افتم!
خدا همه ی دبیرامون رو حفظ کنه و درگذشتگان رو رحمت! :deldari:
سال اول دبستان یه دبیری داشتیم (البته دبیر دبیر هم که نبود پیرمردی بود از دانش اموزان استاد نیری !)
که همیشه وقتی میخواستیم حرف ها رو یاد بگیریم می اومدن با بازی و نمایش بهمون یاد میدادن! :reading:
خدا رحمتشون کنه!!! :crying:

دمت گرم خیلـــــــــــــــــــــــی باحال بود. یاد گذشته کردیم.:nishkand::yes::pirooz::solh::ghash:

[="darkorchid"]فقط گریه نکنید ها . . . . قول دادید
[/]

شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم

شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !

شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..

شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.

شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.

شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.

شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی ! شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

شما یادتون نمیاد، سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.

شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.

شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!

شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.

شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .

شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.

شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟

شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !

شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !

شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !

شما یادتون نمیاد، آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !

شما یادتون نمیاد، انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !

شما یادتون نمیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.

شما یادتون نمیاد، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!

شما یادتون نمیاد، اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا

شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.

شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.

شما یادتون نمیاد، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…

شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!

شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.

شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…

چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و زمان خوبم و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر

[="Arial Black"]وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چقد باحال. آخی چه کتابای قشنگی داشتیم.
جون مارو بالا آوردن این خونواده هاشمی تا از کازرون به مشهد برسن!:ajab::shad:
یادش بخیر!
دم شما گرم (ببخشید دست شما درد نکنه :Cheshmak:) خیلی خاطره بود.
خیلی خیلی خیلی

سلام
واقعا نمی توان نگریست
شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم
این حرف برام خیلی خاطره داشت

یادمه اون موقع ها چیزی میشد زود می گفتند بگو به صدام...
هی خدا...
کاش می شد لحظه ای دیگر کودک بود...
کاش می شد فقط یک ساعت کودکی را قرض کرد...
کاش می شد...

خدایا مارا ببخش که قدر ندانستیم نعمت کودکیت را...
و افسوس...
خدایا دوستان و معلمان مارا حفظ کن آنان آن گونه که که خواهی باشند قرار ده و هر آن چه بدشان است از آن دورشان بدار
بار الهی آنان را قرین رحمت ب یمنتهای مادرانه خود قرار ده
خدایا...
سلام مارا به آنان برسان...
خدایا دوستت داریم...

واقعا یادش بخیر

دستت درد نکنه کلی حال کردم

سلام.

من همشون رو یادمه،چه دنیایی داشتیم.

نقل قول:

چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و زمان خوبم و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر

واقعا یادش بخیر

برای زنده شدن حس اون روزها، توصیه میکنم:

برنامه [="deepskyblue"]بچه های دیروز[/] رو ببینید!

شبکه تهران میده، جمعه ها حوالی ساعت 4-5

[="seagreen"][="yellowgreen"][="lime"][="palegreen"]"کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود!"[/][/][/][/]

قیصر امین پور

دست شما درد نکنه
یادش بخیر
حقیقتا 26 سال جوانتر شدم وقتی عکس های درسهای کلاس اول را دیدم. البته عکس های شما کمی با عکس های کلاس اول ما فرق داشت. البته کوکب خانم و خانواده آقای هاشمی همون عکس ها بود(البته فکر می کنم مال کلاس اول نبود) اما عکس قطار ریزعلی خواجوی (که نام درستش زبرعلی حاجوی) یه جور دیگه بود. باغ انار هم همان باغ انار بود و شعر قومیت های ایرانی همان شعر روی آخرین صفحه کتاب اول ابتدایی بود. انصافا آدم وقتی یادش می آد فقط باید تاسف بخوره از روزهای شیرین گذشته. امیرالمومنین فرموده از بزرگورای آدمهاس که برای روزگار گذشته شون گریه کنن.
راستی چه دوره ای بود.

سلام
واقعا ممنون از اینکه گذشته رو زنده کردید.

گاهی فکر میکنم چقدر اون روزها روی ساختن الان ما تاثیر دارند.با این کلام استاد کاوه این فکر برام جدی شد. با توجه به تخصص استاد کاوه و اینکه دقیقا جای شعر قومیت ها رو خاطرشون هست.

اینکه علایق و سلایق اون موقع مون و یا چیزهایی که برامون تدریس شد و بهش بیشتر بها دادیم روی ساختن امروزمون تاثیر داشت یا نه؟

حالا من یه خاطره کوتاه بگم در حالی که به دهه فجر نزدیک میشیم.

آخ یادش بخیر از12تا22 بهمن درس رو تعطیل میکردیم.به بهانه اینکه جشن دهه فجره و توی مدرسه کار داریم درس نمیخوندیم و از سرکلاس فرار میکردیم خصوصا اگر قرار بود شفاهی ازمون درس بپرسند.

چقدر عملگی میکردیم توی مدرسه.کارهایی که خدمتگزار مدرسه هم شاید نمیکرد ما توی این 10 روز میکردیم.
پله ها رو میسابیدیم.پنجره ها رو یادمه معلم کلاس چهارممون یادمون داده بود با کیسه و سفیدآب(همون روشور) تمیز کنیم.وای که چه بوی بدی گرفته بود.

تخته ی سبز کلاس رو با ابر خیس که میشستیم تا مدتها رنگ گچ از روش پاک نمیشد و معلم رو کفری میکرد.:ajab:

معلم کلاس چهارمم هم فامیلی من بود و من چقدر کلاس میذاشتم.چند وقت پیش دیدمش ولی روم نشد برم جلو سلامش کنم.چقدر پیر و شکسته شده بود.:geryeh:یادمه همون موقع کلی مشکل توی زندگیش داشت.

از زمان جنگ مدرسه امون پناهگاه داشت.وقتی کلاس اول بودیم، کلاس پنجمی ها کلی خاطرات وحستناک از اونجا برامون میگفتن که جای بچه های درس نخونه و چندتا اسکلت همون بچه ها اونجاست.هرچی هم خانواده ام سعی میکردن برام تفهیم کنند که اینها دروغه توی کتم نمیرفت.حالا دیگه هیچی رو بدون دلیل و برهان قبول نمیکنم.

کاوه;179461 نوشت:

حقیقتا 26 سال جوانتر شدم وقتی عکس های درسهای کلاس اول را دیدم.

با سلام و احترام
سن تون رو لو دادين! :Nishkhand:
33=26+7

موفق باشيد

يادش بخير :fekr:


براي مشاهده تصاوير به صورت بزرگ روي آنها كليك كنيد

بنام خدا.
سلام.
بچه ها تصمیم کبری پس کوش؟

یادش بخیر چه دورانی بود :koodak::hey:
چه شیطنت هایی که نکردیم :shookhi:

با سلام به همه دوستان بخصوص هم دورانی های خودم

کسایی که اون روزا رو یادشونه.

اگه بازم از این تصاویر دارید ممنون میشم بزارید.

اگه کسی ایمیل کنه که.............

اگه امکانش هست این لطف رو بکنید.

واااااااااااااااااااااي
:geryeh::geryeh::geryeh::geryeh::geryeh::grye:

آخي يادش بخير.
چه قدر خوش گذشت.
چند سال پيش كه رفته بودم دبستانمون باباي مدرسه مون من و شناخت!وقتي گفتم چه طوري هنوز من و يادتون گفت مگه شيطوناي تو فراموشم ميشه!!:khandeh!:

چه كرديم با اين بنده هاي خدا!:ghash::paridan::khoshali:
:ghash:
ولي حيف كه شور و شعف اون موقع رو ديگه نداريم..
من ميخوام دباره برم تو اون زمون:Ghamgin:

ممنون كه تداعي كردين
مخصوصا" اون آبخوريه
و چه قشنگ بود زحمت هايي كه با عشق براي جشن هاي 22 بهمن مي كشيديم..


يادتونه براي شستن تخته پاك كن و گچ آوردن از دفتر هميشه داوطلب بوديم! :Khandidan!:

بچه ها با اون دست هاي كوچولو و كم قدرت نمي تونستند حسابي آب تخته پاك كن رو بگيرند و حسابي تخته رو خيس مي كردند...

وای واقعاً چه روزایی بود!!!
هر وقت میخواستیم معلم درس نده این کارو میکردیم؛ خصوصا زنگهای ریاضی!!!

الان همه ی اینا یعنی
[="Purple"]ما پیر شدیم؟؟!!![/]
:dokhtar::dokhtar::dokhtar:

[="indigo"]سر مشق های آب بابا یادمان رفت

رسم نوشتن با قلمها یادمان رفت

گل کردن لبخندهای همکلاسی در یک نگاه ساده، حتی یادمان رفت

ترس از معلم، حل تمرین، پای تخته، آن روزهای بی کلک را یادمان رفت

راه فرار از مشق های زنگ اول، " ای وای ننوشتیم آقا " یادمان رفت

آن روزها را آنقدر شوخی گرفتیم، جدیت تصمیم کبری یادمان رفت

شعر خدای مهربان را حفظ کردیم، یادش بخیر، اما خدا را یادمان رفت

در گوشمان خواندند رسم آدمیت، آن حرفها زود، اما یادمان رفت[/]

بنام خدا.
سلام.
بچه ها کسی فلک یادش هست؟:khandeh!:.چقدر ما فلک شدیم توی مدرسه!!!

یادمه یه روز توی مدرسه دوران راهنمایی بودم که ناظمهامون یه حرکت خیلی جالب و عجیبی کردند و به همه بچه ها گفتند چون امروز روز دانش آموز هستش یکی از زنگهای تفریح رو هر کاری دوست دارید میتونید انجام بدین
همه بچه ها تا میتونستن سوت و جیغ و فریاد و تو سر هم زدن خلاصه هر کاری بگین ما توی اون زنگ تفریح انجام دادیم
که بعدها خود ناظمهامون از کارشون پشیمون شدند
بعضی ها هم مثل این بچه زرنگها اصلا عین خیالشون هم نبود ولی ما مگه کسی اون لحظه جلودارمون بود
یادش بخیر

نقل قول:

بچه ها کسی فلک یادش هست؟:khandeh!:.چقدر ما فلک شدیم توی مدرسه!!!

ما که مثلا جزء بچه زرنگهای کلاس بودیم فلک نمیشدیم.

ولی یه بار معلم کلاس چهارمم با یه چوب بزرگ(ترکه)خیلی وحشناک به ناحق کتکم زد.

کلی گریه کردم طوری که ازم معذرت خواهی کرد.

انشاءالله ایشون و بقیه معلمهام هر کجا هستند سلامت باشند.

[=Courier New]یادمه دبستان که می رفتم یه دفعه توی کتاب علوم خواهرم :help: عکس انسانهای اولیه رو دیدم داخل یه غار بودن
[=Courier New]دوان دوان :khoshali::khoshali:اومدم خونه در حالیکه فریاد می زدم عکسو نشون دادم و گفتم : مامان مامان شما و بابا هم اون قدیما اینجوری لباس می پوشیدید ؟ :soal:
[=Courier New]مامانم کلی بهم خندید :khaneh::khaneh: اون روز فکر می کردم چقدر طول می کشه تا بزرگ بشم اما حالا می بینم چه زود بزرگ شدم :hey::hey::crying:

عــــلی;179899 نوشت:
بنام خدا.
سلام.
بچه ها کسی فلک یادش هست؟:khandeh!:.چقدر ما فلک شدیم توی مدرسه!!!

سلام علیکم :
علی جون : داداش مگه چند سالته ؟؟؟ پیر شی انشاالله پیر مرد .:khandeh!:

راستی دوستان صحبت فلک و سن و سال شد .
یه طرحی بنظرم رسید . موافق هستید بگردیم پیرمرد ترین فرد سایت رو پیدا کنیم و پولهامونو بزاریم رو هم براش یه کادو خوب بعنوان یادبود و پاسداری از حرمت و احترام بزرگترها بخریم و بهش هدیه کنیم ؟؟؟

البته میخواستم بگم بین خانوما و آقایون ، مسن ترین فرد سایت ! فکر کردم و دیدم که مسن ترین فرد توی خانوما رو اصلا نمیتونیم پیدا کنیم .
چون سن واقعی خودشونو هیچ وقت لو نمیدن!!!:khandeh!: همشون همیشه الحمدلله سنشون زیر 20 ساله !!! پس این کادو خودبخود میزسه به آقایون .

عــــلی;179899 نوشت:
بنام خدا.
سلام.
بچه ها کسی فلک یادش هست؟:khandeh!:.چقدر ما فلک شدیم توی مدرسه!!!

سلام

هرکی فلک یادش باشه بالای شصت سن داره حالا مرد میخوام خودشو لو بده !

بچگی هم عالمی داره :ninii:
یادمه یه دفعه به بابا و مامانم گفتم : چی میشه شما دوتا از همدیگه طلاق بگیرید ؟ :dokhtari:
بابام گفت : واسه چی زنمو طلاق بدم ؟ :negah:
گفتم : خوب بعدش دوباره با هم ازدواج کنید تا ما هم عروسیتونو ببینیم :Graphic (18):

لا حول ولا قوه الا بالله

delete عزيز حقيقتاً زنده باد چه خاطراتي بود تمام اون عكسها مثل روز تو ذهنم مونده بود ولي الآن كه ديدم بغضم گرفت
چقدر اون عكس اولي رو كه گذاشتي و اون باغ انار رو دوست داشتم
rahill عزيز با نوشته ها تون هم خنده ام گرفت و هم بغضم راستي مگه خانوما هم اداي لين چان رو در مياوردن؟
يادم مياد روز اولي كه رفتم مدرسه دو تا كلاس اول داشتيم ، اسمها رو خوندن و من رفتم سر كلاس خودمون اينم بگم چون منو از اول با اسم مستعار صدا ميكردن تا روز اول مدرسه نميدونستم اسمم چيه تا اينكه آقاي ناظم اسمم رو خوند و مادرم گفت برو ديگه منم گفتم بابا هنوز اسممو نخونده كه مامانم گفت چرا اسم تو رامين ه يه لحظه شوكه شدم
بگذريم من رفتم كلاس خودمون ولي دوستم يه كلاس ديگه بود ، منم وسايلم رو برداشتم رفتم كلاس اونا . چند دقيقه بعد معلممون اومد دنبال من . سرم رو روي ميز گذاشتم تا مثلاً منو نبينه كه يكي از همكلاسي هام كه نميشناختمش گفت آقا اجازه اين پسره تو كلاس ماست انگار آب يخ ريختن رو سرم دوست داشتم اون پسره رو خفش كنم ... يادش بخير
ما كه اون كتابا رو خونديم اين شديم بيچاره بچه هاي ما چي ميكشن از دست اين بخوانيم و بنويسيم
خدا اجرت بده كه خوشحالمون (و البته يه كم ناراحتمون) كردي






دو تصویر زیر به قدر کافی برای همه مان گویا هست.


یادش بخیر

این کارت های بازی برای خیلی از متولدین ۱۳۶۰ تا ۷۰ یادآور کلی خاطره است . یادآور سکوهای جلوی خانه ها که عصر به عصر بچه ها را دور خود جمع می کرد و یادآور تعداد گلهایی بود که خورده اند و جمع امتیازاتی که بیشترمان یادمان نیست چقدر می شد؟!

جنگجویان کوهستان،لینچان و عادات عجیب و غریب گروهش هم شاید از آن یادگاری های دهه شصتی ها باشد که همیشه در خاطرات این نسل باقی خواهد ماند.

سریال سالهای دور از خانه (اشین) رو یادتون میاد

سریال قشنگ آینه عبرت رو کی یادشه


وای یاد همشون به خیر!
من چقدر از این جلد کتاب ریاضی که خودشم ریاضی بود بدم میومد!
هرچند اون کتاب فارسیه به عمر ما کفاف نمیده! :Cheshmak:

به نظرتون خاطره مشترک بچه های این دوره زمونه چی میتونه باشه؟!

[=Comic Sans MS]با سلام.
[=Comic Sans MS]
[=Comic Sans MS]یاد باد آن روزگاران یاد باد.:Ghamgin:
[=Comic Sans MS]
[=Comic Sans MS]دوستان اون پاکن سه رنگای بالا(قرمز ،سفید،آبی)که شکل ذوزنقه است یادتونه؟؟
[=Comic Sans MS]
[=Comic Sans MS]بجای اینکه تمیز کنه دفترامون رو کثیف و سیاه میکرد
[=Comic Sans MS]
[=Comic Sans MS]بعضی از بچه ها هم از آب دهن برای پاک کردن غلط استفاده میکردند.
[=Comic Sans MS]
[=Comic Sans MS]

لا حول و لا قوه الا بالله

(در ادامه شما يادتون نمياد)
شما يادتون نمياد ، بازي ايران - مالديو
شما يادتون نمياد ، بازي ايران - استراليا
شما يادتون نمياد ، كفش هاي ميخي كه تازه مد شده بود و وقتي ميپوشيديم كلي كلاس ميذاشتيم
شما يادتون نمياد ، سيماي خانواده رو كه با وجود اينكه چيزي ازش متوجه نميشدم تا آخرش نگاه ميكردم
شما يادتون نمياد ، كار دستي هايي رو كه ميساختيم و معمولاً يا چاقو بود يا پارو چون راحتتر ساخته ميشدن
شما يادتون نمياد ، وقتي زمستون ميرفتيم مدرسه برف بالاتر از كمرمون بود(من بچه اردبيل هستم)
شما يادتون نمياد ، افسانه سه برادر و دوقلوهاي افسانه اي
شما يادتون نمياد ، ثلث اول ثلث دوم ثلث سوم
شما يادتون نمياد ، پنجشنبه هايي رو كه صبي بوديم و چقدر خوشحال ميشديم كه شنبه ظهر ميريم مدرسه يعني تقريباً دو روز تعطيلي
شما يادتون نمياد ، مداد هايي رو كه هم سرش رو ميتراشيديم و هم تهش رو
شما يادتون نمياد ، قمقمه هايي رو كه هميشه آخر كلاس خالي بودن
شما يادتون نمياد ، يه جدول 32 خونه اي رو كه هر وقت معلم يه حرف جديد رو درس ميداد يكي از اون خونه ها رو پر ميكرد

كجا رفتن اون روزا؟

لا حول و لا قوه الا بالله

كلاس پنجم بودم معلممون گفته بود مبصر كلاس(املاش درسته ديگه) بايد زودتر از بقيه تو كلاس باشه
بچه هاي كلاس خيلي از اين مبصرمون خوششون نميومد البته من باهاش يه كم رفيق بودم
يه بار كه داشتيم با صف وارد كلاس ميشديم چند بار محكم كوبيدم به در كلاس و براي خنده محكم گفتم آقا اجازه ، ديدم مبصرمون برعكس هميشه كه جلوي تخته خيلي جدي وايميستاد اين دفعه نشسته و داره ميخنده برگشتم پشت سرم رو نگاه كردم ديدم معلممون پشت در كلاس وايساده:kharej:
خدا نصيب هيچ كس نكنه تقريباً روحم از بدنم خارج شد
از خجالت نميتونستم سرم رو بلند كنم معلممون هم همش ميگفت خسروي تو مرض داشتي اينجوري كوبيدي به در (فك كنم خيلي اذيت شده بود خيلي راحت ميشد انحراف 90درجه اي دماغش رو ديد:ghash:)

وای رفتم توحالو هوای اونروزا-کتابای ابتدایی-برنامه کودکای اون روزا که دیگه نتونستن اونجوری بسازن همش تکراری پخش میکنن البته به نفع ماشد-بعددرس تاغروب توکوچه بازی رابط -هفت سنگ-کش بازی

زنگ آخر زده شد و مثل همیشه بچه های کلاس با سر و صدای زیاد از کلاس خارج شدن من و یکی دیگه از بچه ها هم شروع کردیم به سوت زدن-تازه یاد گرفته بودم سوت بزنم- تو این حین مدیر مدرسه با عصبانیت وارد کلاس شد و گفت باید معلوم بشه کی داشت سوت میزد بعد میتونید برید. بچه ها هم از ترس صداشون در نمیومد. یکدفعه مدیر رو کرد به من و گفت بیا اینجا من که فکر میکردم فهمیده من سوت زدم داشتم از ترس میمردم،یه دفعه مدیر پرسید حالا که تو دانش آموز خوبی هستی :khaneh:بگو ببینم کی بود سوت زد:Khandidan!:
من هم که تو اون حالت واقعا نمیدونستم از ترس چیکار کنم اون همکلاسیم رو لو دادم :khandeh!:.البته شانس اورده بود قبل از رسیدن مدیر در رفته بود بعد هم مدیر یادش رفت.

به نام خدا
عرض سلام ودرود

با تشکر از دوستان بزرگوار
لطفا برای ماندگاری بیشتر تصاویر را در سایت آپ نمائید.
http://www.askdin.com/gallery/index.php?n=8418
و

http://www.askdin.com/gallery/index.php?n=8419
موفق باشید:Gol:

سلام

شیر کاکئو دارید بگذارید

اون شیشه ایه

خیلی دوست داشتم:Gol:

كبوتر حرم;180549 نوشت:
از خجالت نميتونستم سرم رو بلند كنم معلممون هم همش ميگفت خسروي تو مرض داشتي اينجوري كوبيدي به در (فك كنم خيلي اذيت شده بود خيلي راحت ميشد انحراف 90درجه اي دماغش رو ديد)

سلام

جالب بود

نکته اخلاقی شو می گید تا توی قیتیله بگیم؟!

اون برنامه شهر بستنی ها را عکساشو دارید؟

یادتونه یه برنامه میداد،
پسرا از مدرسه که برمیگشتن، تو کوچه شروع میکردن اتفاقات روز رو نمایش اجرا میکردند؟!
فکر کنم اسمش بچه های محله ما بود؟!؟!

موضوع قفل شده است